This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهار نارنج (۵) - پایان
صبا وقتِ سحر بویی ز زلف یار میآورد/
دلِ شوریده ی ما را به بو در کار میآورد
#حافظ
@solseghalam
صبا وقتِ سحر بویی ز زلف یار میآورد/
دلِ شوریده ی ما را به بو در کار میآورد
#حافظ
@solseghalam
✍️ساکورای ژاپن و بهار نارنج ایران
#خبرخوانى
🔹ایام عید امسال، شروعِ زودهنگامِ عطر #بهار_نارنج در کوچه های شهر شیراز، باعث تعجب و حیرت بسیاری از شهروندان شد. همه ساله، سمفونیِ شکوفه ها در حوالی اردیبهشت ماه رخ می داد و هوایِ اردیبهشت، هوایِ بهشت می شد. اما امسال، روزهای دوم یا سوم فروردین ماه مقارنِ با شروع غلغلۀ عطرِ بهار نارنج شد.
🔹مطابقِ روال سایر اتفاقات در کشور، این ماجرا هم می آید و می رود و ما هم به ادامۀ امورِ خود مشغولیم! اما هر سال، ایام بهار نارنجِ ایران مقارن است با #ساکورا در #ژاپن، و برخلافِ بهار نارنج که می آید و می رود و خبری نمی شود، #ساکورا در کشورِ سکوت و صنعت، با سروصدایِ تبلیغاتی بسیار می آید (میلیاردها ین درآمد برای کشور می آفریند) و براحتی هم نمی رود!
چرا براحتی نمی رود؟ چون جغرافیایِ ژاپن به گونه ای است که مجموعه ای از جزایر باریک (کم عرض) در امتداد گستردۀ شمال به جنوب قرار گرفته اند و مثلا وقتی که ساکورا در جنوب کشور در حوالی «کیوشو» و «هیروشیما» شروع می شود، بیش از یک ماه طول می کشد تا این شکوفه ها به «هوکایدو» در شمال (و در نزدیکی #روسیه) برسند. در تمام این چهل-پنجاه روز، پیوسته تلویزیون از ساکورا گزارش می دهد و خبر می خواند و تصاویر شکوفه های صورتی و سپید به متنِ اخبار کشیده می شود. رسانه، ساکورا را (به تعبیر حافظ) زان سویِ هفت پرده به بازار می کشَد!
🔹اما نه تنها شکوفه های گیلاس، بلکه اساسا سایرِ گلها هم در «جغرافیایِ ژاپن» عطر و بویِ چندانی ندارند. برخلاف جغرافیایِ ایران، که گاه چند غنچه گل محمدی در کاشان، انفجار عطر به پا می کنند. اساسا در تاریخ ایرانی و در حافظه ایرانی، بو و «عطر» همواره اهمیتی بسیار داشته و در غزلیات حافظ و سعدی اشاره های مکرری به «بو» شده است:
صبا وقتِ سحر، بویی ز زلفِ یار می آورد
دلِ شوریدۀ ما را «به بو» در کار می آورد
#حافظ
آری! شوریدگی و شیداییِ حافظ و سعدی به هنگام غلغلۀ عطرها، دو چندان و در سحرگاهان، صدچندان می شده است. از حوالی کاشان تا کرانۀ دشتِ فال و اسیر (در سمت لار) در بهار، هر سو بویی هست و عطری. اما یک سوال همیشه با ما هست: این احوالِ معطرِ طبیعت، بجز در غزل حافظ و سعدی، در کدام میراثِ مکتوب ثبت و ضبط شده است؟
✔️کدامِ متنِ تاریخی به جزئیاتِ سابقه #بهار_نارنج پرداخته است؟!
🔹ساکورای زودهنگام!
همزمان با تعجب ساکنین جنوب از شروعِ زودهنگامِ شکوفه های بهار نارنج، ژاپنی ها هم متعجب و متحیّر بودند از اینکه «چرا امسال ساکورا اینقدر زود پیدا شد؟!».
در متنِ اخبار این چند روزه، یک نکته ما را شگفت زده خواهد کرد. در رسانه های ژاپنی چنین ذکر شد:
✔️زودرسترین فصل شکوفه گیلاس در ژاپن از "۱۲۰۰ سال پیش"
«دانشمندانِ ژاپنی می گویند، فصلِ شکوفه گیلاس امسال زودتر از همیشه فرا رسیده است. در ۱۲۰۰ سالی که زمان به شکوفه نشستن درختهای گیلاس در ژاپن ثبت شده، این نشانه سنتی بهار هیچوقت اینقدر زود فرا نرسیده بود.
به شکوفه نشستن درختهای گیلاس در کیوتو از سال ۸۱۲ میلادی در اَسنادِ دربارِ امپراتوری ژاپن ثبت شده است.» (لینک خبر)
✔️یعنی:
از 1200 سال پیش به این سو، همه ساله «تاریخ» و روزِ شروعِ ساکورا در ژاپن (به شکل مکتوب) ثبت و ضبط می شده است.
🔹ثبتِ ساکورا به چه معناست؟
یعنی که در تمدنِ ژاپنی، پرداختن به رویدادی مانند #ساکورا هم به شکل «مستندسازیِ» جدی بوده است حال آنکه در تاریخ ایران زمین، نه تنها خبر نداریم که 1200سال پیش #بهار_نارنج کِی آمده و کِی رفته؟ بلکه خبر نداریم 700سال پیش در همان شیراز، #حافظ دقیقا در چه سالی متولد شده؟ (سال تولد حافظ روشن نیست) و دقیقا در چه سالی مُرده؟ معلم/معلمان حافظ چه کسی/کسانی بوده اند؟ با که ازدواج کرده؟ همسرش چگونه بوده است؟ فرزندان حافظ چطور بوده اند؟ هیچ! ما هیچ از حافظ نمی دانیم بجز «اطلاعاتی مبهم و کلی» . «بجز غزلیات» هر آنچه از حافظ داریم مُشتی اطلاعاتِ حدودی و کلی است.
اما چرا چنین است؟
🔹گفته می شود که ما ایرانیان در کارِ مستندسازی، و ثبت و ضبطِ جزئیاتِ رویدادها، کاهل بوده ایم. عطری آمد و عطری رفت ولی اساسا ماجرا چندان «جدی» نیست که بخواهد وارد میراثِ مکتوب شود و صدسال بعد نوه های من و شما بدانند که در فروردین 1400 بهار نارنج در سوم فروردین غوغا به پا کرد! کارهایِ مهمتری داریم و بگذار که به آنها بپردازیم. ما می خواهیم دنیا را عوض کنیم و مسیر تاریخ بشریت را بِه کنیم، ما را فرصتِ پرداختن به این جزئیات نیست!
🔹از آنهمه جزئیات که در کار ساختِ مسجد وکیل و نصیرالملک بکار رفته، حتی یک برگ نقشه باقی نمانده است. هیچ نمی دانیم استاد معمار، در کجا محاسبات قوس، هندسه و مشخصات مصالح را آموخته بوده است. هیچ نمی دانیم!
...
بازگردیم به همین بهار زیبایی که در آنیم! حدیث از مطرب و مِی گو و رازِ دهر کمتر جو!
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
#خبرخوانى
🔹ایام عید امسال، شروعِ زودهنگامِ عطر #بهار_نارنج در کوچه های شهر شیراز، باعث تعجب و حیرت بسیاری از شهروندان شد. همه ساله، سمفونیِ شکوفه ها در حوالی اردیبهشت ماه رخ می داد و هوایِ اردیبهشت، هوایِ بهشت می شد. اما امسال، روزهای دوم یا سوم فروردین ماه مقارنِ با شروع غلغلۀ عطرِ بهار نارنج شد.
🔹مطابقِ روال سایر اتفاقات در کشور، این ماجرا هم می آید و می رود و ما هم به ادامۀ امورِ خود مشغولیم! اما هر سال، ایام بهار نارنجِ ایران مقارن است با #ساکورا در #ژاپن، و برخلافِ بهار نارنج که می آید و می رود و خبری نمی شود، #ساکورا در کشورِ سکوت و صنعت، با سروصدایِ تبلیغاتی بسیار می آید (میلیاردها ین درآمد برای کشور می آفریند) و براحتی هم نمی رود!
چرا براحتی نمی رود؟ چون جغرافیایِ ژاپن به گونه ای است که مجموعه ای از جزایر باریک (کم عرض) در امتداد گستردۀ شمال به جنوب قرار گرفته اند و مثلا وقتی که ساکورا در جنوب کشور در حوالی «کیوشو» و «هیروشیما» شروع می شود، بیش از یک ماه طول می کشد تا این شکوفه ها به «هوکایدو» در شمال (و در نزدیکی #روسیه) برسند. در تمام این چهل-پنجاه روز، پیوسته تلویزیون از ساکورا گزارش می دهد و خبر می خواند و تصاویر شکوفه های صورتی و سپید به متنِ اخبار کشیده می شود. رسانه، ساکورا را (به تعبیر حافظ) زان سویِ هفت پرده به بازار می کشَد!
🔹اما نه تنها شکوفه های گیلاس، بلکه اساسا سایرِ گلها هم در «جغرافیایِ ژاپن» عطر و بویِ چندانی ندارند. برخلاف جغرافیایِ ایران، که گاه چند غنچه گل محمدی در کاشان، انفجار عطر به پا می کنند. اساسا در تاریخ ایرانی و در حافظه ایرانی، بو و «عطر» همواره اهمیتی بسیار داشته و در غزلیات حافظ و سعدی اشاره های مکرری به «بو» شده است:
صبا وقتِ سحر، بویی ز زلفِ یار می آورد
دلِ شوریدۀ ما را «به بو» در کار می آورد
#حافظ
آری! شوریدگی و شیداییِ حافظ و سعدی به هنگام غلغلۀ عطرها، دو چندان و در سحرگاهان، صدچندان می شده است. از حوالی کاشان تا کرانۀ دشتِ فال و اسیر (در سمت لار) در بهار، هر سو بویی هست و عطری. اما یک سوال همیشه با ما هست: این احوالِ معطرِ طبیعت، بجز در غزل حافظ و سعدی، در کدام میراثِ مکتوب ثبت و ضبط شده است؟
✔️کدامِ متنِ تاریخی به جزئیاتِ سابقه #بهار_نارنج پرداخته است؟!
🔹ساکورای زودهنگام!
همزمان با تعجب ساکنین جنوب از شروعِ زودهنگامِ شکوفه های بهار نارنج، ژاپنی ها هم متعجب و متحیّر بودند از اینکه «چرا امسال ساکورا اینقدر زود پیدا شد؟!».
در متنِ اخبار این چند روزه، یک نکته ما را شگفت زده خواهد کرد. در رسانه های ژاپنی چنین ذکر شد:
✔️زودرسترین فصل شکوفه گیلاس در ژاپن از "۱۲۰۰ سال پیش"
«دانشمندانِ ژاپنی می گویند، فصلِ شکوفه گیلاس امسال زودتر از همیشه فرا رسیده است. در ۱۲۰۰ سالی که زمان به شکوفه نشستن درختهای گیلاس در ژاپن ثبت شده، این نشانه سنتی بهار هیچوقت اینقدر زود فرا نرسیده بود.
به شکوفه نشستن درختهای گیلاس در کیوتو از سال ۸۱۲ میلادی در اَسنادِ دربارِ امپراتوری ژاپن ثبت شده است.» (لینک خبر)
✔️یعنی:
از 1200 سال پیش به این سو، همه ساله «تاریخ» و روزِ شروعِ ساکورا در ژاپن (به شکل مکتوب) ثبت و ضبط می شده است.
🔹ثبتِ ساکورا به چه معناست؟
یعنی که در تمدنِ ژاپنی، پرداختن به رویدادی مانند #ساکورا هم به شکل «مستندسازیِ» جدی بوده است حال آنکه در تاریخ ایران زمین، نه تنها خبر نداریم که 1200سال پیش #بهار_نارنج کِی آمده و کِی رفته؟ بلکه خبر نداریم 700سال پیش در همان شیراز، #حافظ دقیقا در چه سالی متولد شده؟ (سال تولد حافظ روشن نیست) و دقیقا در چه سالی مُرده؟ معلم/معلمان حافظ چه کسی/کسانی بوده اند؟ با که ازدواج کرده؟ همسرش چگونه بوده است؟ فرزندان حافظ چطور بوده اند؟ هیچ! ما هیچ از حافظ نمی دانیم بجز «اطلاعاتی مبهم و کلی» . «بجز غزلیات» هر آنچه از حافظ داریم مُشتی اطلاعاتِ حدودی و کلی است.
اما چرا چنین است؟
🔹گفته می شود که ما ایرانیان در کارِ مستندسازی، و ثبت و ضبطِ جزئیاتِ رویدادها، کاهل بوده ایم. عطری آمد و عطری رفت ولی اساسا ماجرا چندان «جدی» نیست که بخواهد وارد میراثِ مکتوب شود و صدسال بعد نوه های من و شما بدانند که در فروردین 1400 بهار نارنج در سوم فروردین غوغا به پا کرد! کارهایِ مهمتری داریم و بگذار که به آنها بپردازیم. ما می خواهیم دنیا را عوض کنیم و مسیر تاریخ بشریت را بِه کنیم، ما را فرصتِ پرداختن به این جزئیات نیست!
🔹از آنهمه جزئیات که در کار ساختِ مسجد وکیل و نصیرالملک بکار رفته، حتی یک برگ نقشه باقی نمانده است. هیچ نمی دانیم استاد معمار، در کجا محاسبات قوس، هندسه و مشخصات مصالح را آموخته بوده است. هیچ نمی دانیم!
...
بازگردیم به همین بهار زیبایی که در آنیم! حدیث از مطرب و مِی گو و رازِ دهر کمتر جو!
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سندروم_ذهن_ساده
اول اینکه، باید خوشحال باشیم از اینکه در روزگاری زندگی می کنیم که این دست حرفها و گفتگوها "دیده"می شود.
محفلی و دورِهمی، باقی نمی ماند.
این "ساده" دیدنِ امور، این همه چیز را کم عمق دیدن، این راحت حرف زدن، اینها چیزهایی است که باید خوشحال باشیم که "دیده" می شود در این روزگار جدید.
✔️آیا اگر که ظاهرِ چیزی شبیهِ لامبورگینی باشد یعنی که باطن و کیفیتِ آن هم لامبورگینی است؟
✔️کدام نهاد/سازمان فنی تشخیص داده (ارزیابی کرده) که کیفیتِ آن ماشین، همان کیفیتِ لامبورگینیِ واقعی است؟
✔️آیا اگر چند نفر توانستند یک پروتوتایپ تولید کنند، یعنی می توانند "خط تولید کارخانه ای" آن را هم ایجاد کنند؟
✔️اگر پنج نفر بتوانند هزاران قطعۀ یک خودرو را (در استاندارد جهانی) در انبارِ خانه تولید کنند، پس آن دانش آموز دبیرستانی که "انرژیِ هسته ای" در #زیرزمین خانه تولید کرده بود و آن دستگاهِ ویروس یاب مستعان هم می توانند...
▪️نکته جالب این ویدئو: آقا می گوید «پس وزیر صنعت (صمت) چکار می کنه؟! »
▪️نکته جالبِ این ویدئو: لحنِ مدعی حرف زدن.
«مدعی» همان که #حافظ درباره اش زیاد سخن گفته.
#لامبورگینی
#ذهن_ساده
@solseghalam
اول اینکه، باید خوشحال باشیم از اینکه در روزگاری زندگی می کنیم که این دست حرفها و گفتگوها "دیده"می شود.
محفلی و دورِهمی، باقی نمی ماند.
این "ساده" دیدنِ امور، این همه چیز را کم عمق دیدن، این راحت حرف زدن، اینها چیزهایی است که باید خوشحال باشیم که "دیده" می شود در این روزگار جدید.
✔️آیا اگر که ظاهرِ چیزی شبیهِ لامبورگینی باشد یعنی که باطن و کیفیتِ آن هم لامبورگینی است؟
✔️کدام نهاد/سازمان فنی تشخیص داده (ارزیابی کرده) که کیفیتِ آن ماشین، همان کیفیتِ لامبورگینیِ واقعی است؟
✔️آیا اگر چند نفر توانستند یک پروتوتایپ تولید کنند، یعنی می توانند "خط تولید کارخانه ای" آن را هم ایجاد کنند؟
✔️اگر پنج نفر بتوانند هزاران قطعۀ یک خودرو را (در استاندارد جهانی) در انبارِ خانه تولید کنند، پس آن دانش آموز دبیرستانی که "انرژیِ هسته ای" در #زیرزمین خانه تولید کرده بود و آن دستگاهِ ویروس یاب مستعان هم می توانند...
▪️نکته جالب این ویدئو: آقا می گوید «پس وزیر صنعت (صمت) چکار می کنه؟! »
▪️نکته جالبِ این ویدئو: لحنِ مدعی حرف زدن.
«مدعی» همان که #حافظ درباره اش زیاد سخن گفته.
#لامبورگینی
#ذهن_ساده
@solseghalam
این توئیت یک نقطه عطف است.
🔷 نشان میده اختلافات درون پرده بسیار عمیق تر و شدید تر از آن است که (از بیرون) به نظر می رسد. البته برای بسیاری از مردم، تفاوتِ معناداری بین رئیسی و لاریجانی نیست. بخش زیادی از بدنۀ جامعه، همۀ اینها رو "اصولگرا" (یا حتی کلی تر: حاکمیت) می شناسند ولی شروعِ لاریجانی، یک شروعِ بسیار روشن است:
کلمه «مواضع خطرناک» و اشاره مستقیم هم به رئیسی و هم به جلیلی (و استفاده از کلمه «اقلیت بی منطق»)
آدم به یاد دیالوگ فیلم آژانس شیشه ای می افته که کارمند آژانس به سلحشور، حاج کاظم و احمد می گفت: «شما چند جور عقیده و نظر دارید؟ شما با هم هستین با هم نماز می خونید اما همدیگه رو قبول ندارین؟ حرف همدیگه رو نمی فهمین؟»
🔷 فارغ از هرچه هست، این ورودِ با صراحت لاریجانی امر مبارکی هست در فضایی که کلی گویی و تعارف، جزئی دایم از سپهر سیاست ورزی کشور شده.
ولی به نظر می رسد که زد و خورد شدیدی در راه است... ایکاش آقای روحانی آنهمه سرمایه اجتماعی را به باد نداده بود. چرا که صحبت از «خردوَرزی» و «مواضع خطرناک» وقتی که چندین و چند سال فردی مثل حسن روحانی این کلمات رو بی خاصیت و بی بو کرد، چقدر می تواند «رای» و «سرمایه اجتماعی» برای فردی مثل لاریجانی فراهم کند؟
🔷 ماجرا پس از دولت روحانی چنین است:
بخشِ از مردم سرخورده هستند و حالت "مردد" برای شرکت/عدم شرکت در انتخابات دارند، ولی همزمان، حجم زد و خورد و «منازعه جدی» در درون پرده و در میان «دو طیفِ مختلفِ اصولگرایان» فراتر از حد تصوّر است.
🔷 بازندۀ این ماجرا کیست؟ فعلا تا اینجای کار بازنده "لاریجانی" است. او صریح و بی پرده وارد میدان شده و از روز اول (همان کلیپ اول)، حرفهایش را روشن و بی لکنت زده است. او جریانِ رئیسی-جلیلی را برای کشور «خطرناک» می داند ولی این «بیانِ لاریجانی از اوضاع» برایش رای جمع نخواهد کرد.
لاریجانی وارد یک عرصۀ زد و خوردِ جدی و بدون شوخی شده. اگر از دیدگاه ریسک/خطر به ماجرا نگاه کنیم لاریجانی وارد عرصه ای شده که هزینه اش متلاشی شدنش خواهد بود (پودر خواهد شد در اصطلاحِ مخالفانش) ولی او مستظهر به حمایت «جمهورِ جامعه» نیست. چرا؟
چون چهار سال گذشته، حسن نامی بوده که مسالۀ «سرمایه اجتماعی» را رها کرده بوده به ناکجاآباد و جامعه خسته تر از آن است که برای «مصافِ لاریجانی-رئیسی/جلیلی» وارد عرصه شود.
این «جامعۀ خسته» از شوکهای اقتصادی/کلی گویی های حسن روحانی، حوصلۀ مصافِ جدیدی به اسم لاریجانی-رئیسی/جلیلی را ندارد.
و اضافه کنیم به تمام اینها، سرمایه اجتماعی ای که سعید جلیلی در 1396 هیچ بهره ای از آن نداشت، ولی در مدت ریاست بر قوه قضائیه برای رئیسی 1400 به میزان قابل توجهی فراهم شده است. (چند میلیون؟ نمی دانیم)
و پایانِ این نقاطِ ضعفِ لاریجانی، مسئلۀ خاندان و اتصالش است به افرادی که حواشی زیادی داشته اند.
🔷 حال با تمامِ این اوصاف، لاریجانی قصد دارد که کمر به این «زد و خورد سنگین» ببندد و گمان می کند که «حریفِ» کسانی است که (به گمان او) «مواضع خطرناک» داشته اند و کشور را به سر حد ورشکستگی (لبه پرتگاه) کشانده اند. اینکه لاریجانی در این محاسبۀ ریسک روی چه پارامتری حساب کرده؟ نمی دانم.
«تا آن زمان که پرده برافتد "چهها" کنند»
#حافظ
https://twitter.com/alilarijani_ir/status/1396004866611458049?s=09
@solseghalam
🔷 نشان میده اختلافات درون پرده بسیار عمیق تر و شدید تر از آن است که (از بیرون) به نظر می رسد. البته برای بسیاری از مردم، تفاوتِ معناداری بین رئیسی و لاریجانی نیست. بخش زیادی از بدنۀ جامعه، همۀ اینها رو "اصولگرا" (یا حتی کلی تر: حاکمیت) می شناسند ولی شروعِ لاریجانی، یک شروعِ بسیار روشن است:
کلمه «مواضع خطرناک» و اشاره مستقیم هم به رئیسی و هم به جلیلی (و استفاده از کلمه «اقلیت بی منطق»)
آدم به یاد دیالوگ فیلم آژانس شیشه ای می افته که کارمند آژانس به سلحشور، حاج کاظم و احمد می گفت: «شما چند جور عقیده و نظر دارید؟ شما با هم هستین با هم نماز می خونید اما همدیگه رو قبول ندارین؟ حرف همدیگه رو نمی فهمین؟»
🔷 فارغ از هرچه هست، این ورودِ با صراحت لاریجانی امر مبارکی هست در فضایی که کلی گویی و تعارف، جزئی دایم از سپهر سیاست ورزی کشور شده.
ولی به نظر می رسد که زد و خورد شدیدی در راه است... ایکاش آقای روحانی آنهمه سرمایه اجتماعی را به باد نداده بود. چرا که صحبت از «خردوَرزی» و «مواضع خطرناک» وقتی که چندین و چند سال فردی مثل حسن روحانی این کلمات رو بی خاصیت و بی بو کرد، چقدر می تواند «رای» و «سرمایه اجتماعی» برای فردی مثل لاریجانی فراهم کند؟
🔷 ماجرا پس از دولت روحانی چنین است:
بخشِ از مردم سرخورده هستند و حالت "مردد" برای شرکت/عدم شرکت در انتخابات دارند، ولی همزمان، حجم زد و خورد و «منازعه جدی» در درون پرده و در میان «دو طیفِ مختلفِ اصولگرایان» فراتر از حد تصوّر است.
🔷 بازندۀ این ماجرا کیست؟ فعلا تا اینجای کار بازنده "لاریجانی" است. او صریح و بی پرده وارد میدان شده و از روز اول (همان کلیپ اول)، حرفهایش را روشن و بی لکنت زده است. او جریانِ رئیسی-جلیلی را برای کشور «خطرناک» می داند ولی این «بیانِ لاریجانی از اوضاع» برایش رای جمع نخواهد کرد.
لاریجانی وارد یک عرصۀ زد و خوردِ جدی و بدون شوخی شده. اگر از دیدگاه ریسک/خطر به ماجرا نگاه کنیم لاریجانی وارد عرصه ای شده که هزینه اش متلاشی شدنش خواهد بود (پودر خواهد شد در اصطلاحِ مخالفانش) ولی او مستظهر به حمایت «جمهورِ جامعه» نیست. چرا؟
چون چهار سال گذشته، حسن نامی بوده که مسالۀ «سرمایه اجتماعی» را رها کرده بوده به ناکجاآباد و جامعه خسته تر از آن است که برای «مصافِ لاریجانی-رئیسی/جلیلی» وارد عرصه شود.
این «جامعۀ خسته» از شوکهای اقتصادی/کلی گویی های حسن روحانی، حوصلۀ مصافِ جدیدی به اسم لاریجانی-رئیسی/جلیلی را ندارد.
و اضافه کنیم به تمام اینها، سرمایه اجتماعی ای که سعید جلیلی در 1396 هیچ بهره ای از آن نداشت، ولی در مدت ریاست بر قوه قضائیه برای رئیسی 1400 به میزان قابل توجهی فراهم شده است. (چند میلیون؟ نمی دانیم)
و پایانِ این نقاطِ ضعفِ لاریجانی، مسئلۀ خاندان و اتصالش است به افرادی که حواشی زیادی داشته اند.
🔷 حال با تمامِ این اوصاف، لاریجانی قصد دارد که کمر به این «زد و خورد سنگین» ببندد و گمان می کند که «حریفِ» کسانی است که (به گمان او) «مواضع خطرناک» داشته اند و کشور را به سر حد ورشکستگی (لبه پرتگاه) کشانده اند. اینکه لاریجانی در این محاسبۀ ریسک روی چه پارامتری حساب کرده؟ نمی دانم.
«تا آن زمان که پرده برافتد "چهها" کنند»
#حافظ
https://twitter.com/alilarijani_ir/status/1396004866611458049?s=09
@solseghalam
ارزیابی شتابزده
با بمب شانزده میلیون دلاری چه ها می شود خرید؟! 🔵دیروز مادرِ بمب ها ، بمبی به وزن ده تُن و با طول 9متر ، به قیمت شانزده میلیون دلار، در افغانستان از آسمان بر زمین افکنده شد تا داعشیانِ منطقه ننگرهار افغانستان را محو کند. صورتحساب این چلوکباب را چه کسی پرداخت…
یادداشت آخر علی عبدی را خواندم. حسب اتفاق، اسیرِ طالبان شده ، و به اقبال و بخت، نجات یافته.
این شش سال که در افغانستان بود یادداشتهایش را دنبال می کردم. هربار که می نوشت «یک قصه برایتان بگویم» غرق شوق می شُدم که قصه ای جدید بشنوم (با گویش و نگارش افغانی می نوشت این اواخر). یک بار هم در سانفرانسیسکو قرار ملاقات گذاشتیم که امکان دیدار میسر نشد. این یادداشتش حاوی نکات مهمی است.
ظاهرا او هم، خود را برای رفتن از افغانستان آماده کرده است.
عجب حکایتی شد. بعد از اینهمه سال جنگ، قرار است شاهدِ احتضار دولتی باشیم که نتوانست حتی نیم نفس، هوای دموکراسی به آن سرزمین بکشاند.
میلیاردها دلار خرج شد، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد.
▪️▪️▪️
در این یادداشت (مهمتر از بحثهای مربوط به #حاکمیت و #حکومت) چیزی که برایم جالب توجه بود، قسمت انتهایی نوشتار است. آنجا که بحث به «خود» بر می گردد. به خویشتن. به نفس. به احساسِ انسان از خودش.
می نویسد:
«چیزهایی را از طالبان پنهان کردم و قصههایی ساختم برای ایشان. احساس میکنم به چیز نازیبایی آلوده شدهام. چیزهایی را دربارهی خودم ناراست گفتم که زنده بمانم. ناراستبودن - ولو برای زنده ماندن - روح آدم را بیمار میکند. احساس میکنم روحم بیمار شدهاست از ناراستی. صورتم وا رفته و چشمانم گود افتاده انگار.»
از خودش بدش می آید. و احساس تهی شدن کرده. و چه سخت چالشی است این چالش انسان با خویشتنِ خویش. و خوشا به احوال آنها که چنین اند.
آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است/
چون من از «خویش» برفتم، دلِ بیگانه بسوخت
#حافظ
🔻🔻
https://t.iss.one/AliAbdiTelegram/558
این شش سال که در افغانستان بود یادداشتهایش را دنبال می کردم. هربار که می نوشت «یک قصه برایتان بگویم» غرق شوق می شُدم که قصه ای جدید بشنوم (با گویش و نگارش افغانی می نوشت این اواخر). یک بار هم در سانفرانسیسکو قرار ملاقات گذاشتیم که امکان دیدار میسر نشد. این یادداشتش حاوی نکات مهمی است.
ظاهرا او هم، خود را برای رفتن از افغانستان آماده کرده است.
عجب حکایتی شد. بعد از اینهمه سال جنگ، قرار است شاهدِ احتضار دولتی باشیم که نتوانست حتی نیم نفس، هوای دموکراسی به آن سرزمین بکشاند.
میلیاردها دلار خرج شد، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد.
▪️▪️▪️
در این یادداشت (مهمتر از بحثهای مربوط به #حاکمیت و #حکومت) چیزی که برایم جالب توجه بود، قسمت انتهایی نوشتار است. آنجا که بحث به «خود» بر می گردد. به خویشتن. به نفس. به احساسِ انسان از خودش.
می نویسد:
«چیزهایی را از طالبان پنهان کردم و قصههایی ساختم برای ایشان. احساس میکنم به چیز نازیبایی آلوده شدهام. چیزهایی را دربارهی خودم ناراست گفتم که زنده بمانم. ناراستبودن - ولو برای زنده ماندن - روح آدم را بیمار میکند. احساس میکنم روحم بیمار شدهاست از ناراستی. صورتم وا رفته و چشمانم گود افتاده انگار.»
از خودش بدش می آید. و احساس تهی شدن کرده. و چه سخت چالشی است این چالش انسان با خویشتنِ خویش. و خوشا به احوال آنها که چنین اند.
آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است/
چون من از «خویش» برفتم، دلِ بیگانه بسوخت
#حافظ
🔻🔻
https://t.iss.one/AliAbdiTelegram/558
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طنز یا تغابن؟
"تغابن"
اسباب تاسف است
و مایه خجالت.
این سطح نطق کسی است که قرار است پیشانیِ فرهنگ کشور باشد.
و مثلا در دفتر کارش پذیرای امیرخانیِ خوشنویس، حسین علیزاده موسیقی دان یا اهالی ادب همچون ساعد باقری و شفیعی کدکنی و رضا امیرخانی باشد. یا درباره #سینما بنشیند با سیدرضا میرکریمی و مجید مجیدی گفتگو کند. یا در جلسه ای بر پیرامون یک میز با وزیر فرهنگ فرانسه و ژاپن همکلام شود...
شروع کرده اسامیِ استانهای کشور را به ترتیب ردیف می کند. و اسم این را هم گذاشته نطق در پارلمان...
چه شد به این روزگار رسیدیم؟
چه شد سطح امور به اینجا کشیده شد؟
در کشوری که بدیع الزمان فروزانفر داشته، سید مرتضی آوینی داشته، عبدالحسین زرین کوب داشته، اخوان ثالث داشته، شفیعی کدکنی دارد این سطح نازل کلام قرار است بشود متولی اهل ادب و هنر و #تولید_محتوا برای نسلهای آینده؟
چه شد اینگونه شدیم؟
دستانمان تهی شد.
واقعا فردای روزگار به فرزندانمان می خواهیم بگوئیم در فلان چهارسال این سطحِ وزیر فرهنگ ایران زمین بود؟
◼️◼️
جایِ آن است
که
خون
موج
زند در دلِ لعل/
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
#حافظ
#امروز_با_حافظ
@solseghalam
"تغابن"
اسباب تاسف است
و مایه خجالت.
این سطح نطق کسی است که قرار است پیشانیِ فرهنگ کشور باشد.
و مثلا در دفتر کارش پذیرای امیرخانیِ خوشنویس، حسین علیزاده موسیقی دان یا اهالی ادب همچون ساعد باقری و شفیعی کدکنی و رضا امیرخانی باشد. یا درباره #سینما بنشیند با سیدرضا میرکریمی و مجید مجیدی گفتگو کند. یا در جلسه ای بر پیرامون یک میز با وزیر فرهنگ فرانسه و ژاپن همکلام شود...
شروع کرده اسامیِ استانهای کشور را به ترتیب ردیف می کند. و اسم این را هم گذاشته نطق در پارلمان...
چه شد به این روزگار رسیدیم؟
چه شد سطح امور به اینجا کشیده شد؟
در کشوری که بدیع الزمان فروزانفر داشته، سید مرتضی آوینی داشته، عبدالحسین زرین کوب داشته، اخوان ثالث داشته، شفیعی کدکنی دارد این سطح نازل کلام قرار است بشود متولی اهل ادب و هنر و #تولید_محتوا برای نسلهای آینده؟
چه شد اینگونه شدیم؟
دستانمان تهی شد.
واقعا فردای روزگار به فرزندانمان می خواهیم بگوئیم در فلان چهارسال این سطحِ وزیر فرهنگ ایران زمین بود؟
◼️◼️
جایِ آن است
که
خون
موج
زند در دلِ لعل/
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
#حافظ
#امروز_با_حافظ
@solseghalam
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza E)
✍️رؤياى آمريكايى، رؤياى ژاپنى، رؤياى ايرانى
(براى ابوالفضل زرويى نصرآباد)
🖊محمدرضا اسلامى
🔷يك- دو طنزپرداز كشورمان، به فاصله چند روز درگذشتند. هر دو به پنجاه سالگى نرسيده. فارغ از اينكه هر يك له يا عليه چه نگاه سياسى اى بودند، ولى هر دو در يك ماجرا مشترك بودند: هر دو طنّاز بودند و هر دو عمرى كوتاه داشتند.
اهل طنز را سر و كار با مطايبه و شوخى است؛ طنزپرداز و عمر كوتاه؟
🔷 دو- اهالى "كلمه" و آنها كه ميزكارشان "كلام" است، گاه با عمرهاى بلند، بيگانه اند. سالهايي كم شماره آنچنان كه مثلا آل احمد به ٤٦سالگى رفت. يا شريعتى به ٤٤ سالگى. يا پروين اعتصامى به ٣٤سالگى.
و... يا اين اواخر، قيصر امين پور، به ٤٨سالگى.
مى گويند در ميان اهالى اين قبيله، "كلمه" بايد از جان كنده شود. و كارگاهِ ذهن و روح بايد با هم كار كنند. اول بايد "معنا" زاده شود و سپس "خون چو مى جوشد منش از شعر رنگى مى دهم".* خب اهالى اين خيابان را عمرِ دراز ممكن است؟
🔷سه- دوسال پيش در حوالى ماه بهمن حسن جوهرچى كه روزگارى بازيگر نقش جوان و تيپ پسر مثبتِ سينماى ما بود، از ميانمان پر كشيد. در يادداشتى تحت عنوان "نسلى كه فطير شد" نوشتم كه: نبايد مُرد. مرگ حق است، ولى نبايد زود مرد. نبايد "مصرف" شويم . بايد روزگار پيرى را ديد. چشيد. بازى نوه ها در مهدكودك را چرا نبايد ديد؟!
(لينك🔻)
🔷چهار- مى گويند هر انسانى، يك رؤيا بايد داشته باشد. انسانِ بى رؤيا، نمى شود. رؤيايى بايد داشت. مى گويند آمريكا زمانى سرزمين رؤيا ها بوده؛ برخى معتقدند رؤياى آمريكايى، ديگر نيست. نمى دانم كه اين گزاره چقدر صحيح است يا نيست؛ ولى مى دانم كه چندسال پيش در #ژاپن با يك رؤيا آشنا شدم. رؤيايى كه بعدها در آمريكا هم آن را ديدم. همين چند روز پيش در #تنكس_گيوينگ امسال هم آن را ديدم:
"پدربزرگى" كه براى شام تنكس گيوينگ، دستان نوه اش را در دست گرفته، و آن سو، سر ميز شام، پدر و مادرش هم لباسهاى عيدپوشيده بر گرد ميز نشسته اند.
اين تصوير، و اين بركنار هم نشستنِ چهار نسلِ يك فاميل را، بارها و بارها در آن سوى شرقى اقيانوس آرام (ژاپن) و در اين سويش مى توان ديد.
🔷پنج- هر كسى، هر رؤيايى مى تواند داشته باشد؛ بزرگ (همچون رؤیای لوتر کینگ) يا كوچك؛ ايرادى نيست. ولى، امتداد داشتن، مستدام بودن، كوتاه نبودن هم بايد در كنارِ رؤيايى كه داريم، رؤيايمان باشد. عمر بلند داشتن اگرچه نبايد همه ى ماجرا باشد، وليكن آن "هم" بايد باشد. مصرف نبايد بشويم. زود نبايد بميريم.
🔷شش- اهالى ولايت "كلمه" و "سخن" را چنين شرح مى كنند كه عمدتا بدخوابند. يا گاه، بى خوابند. شايد چون كلمه و معنا، از عمق جان بايد برون آيد. آنجا كه #سعدى مى گويد:
✔️چه خيال ها گذر كرد و ، گذر نكرد خوابى
يا آنجا كه صدسال بعد از او، #حافظ مى گويد:
✔️قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست/
قرار چیست؟ صبوری کدام؟ و خواب کجا؟!
بله! حكايت بى خوابى و بدخوابى براى اهالى اين اقليم، آشناست.
insomnia
چه در ايران باشى، چه در ژاپن يا آمريكا يا اروپا يا هر جاى اين خاك، من آن رؤيايى كه بدخوابت مى كند را نمى خواهم. من آن رؤياىِ پر خيال و پر رمز و راز كه خواب از چشمانت مى برد را نمى خواهم. مرا رؤيايى بايد كه با خوابِ آسوده، همنشين باشد. رؤيايى كه خوابِ امن، "نازل" كند!
ثم اَنزل عليكم من بعد الغمّ أَمَنَةً نُّعاسًا
#رؤيايى_دارم. رؤياى اينكه خوبانمان زود از ميانمان نروند.
سالها باشند و سالها بگويند و سالها ارجشان داريم. نه اينكه زود بروند و ما شاهدان مراسم تجليل باشيم. تجليل هاى بى فايده.
رویایِ دیدن کارهای بهرام بیضائی. رویای شنیدن صدای خشدار حنجره ساعد باقری. رویای دیدنِ سماع قلم و شکسته نستعلیق یداله کابلی خوانساری... رویای سالهای طولانی، بودنِ این عزیزان.
🔷هفت- شنيدن اخبار رفتنِ خوبان، اسبابِ اندوه است. هرچند همه بايد برويم. ولى زود نبايد رفت. #ابوالفضل_زرويى_نصرآباد از ميانمان رفت. جايگاهش در بهشت ازلى و شكرستان، در كنار خوبان باد. اما طنّازان ديگرمان را اميد كه عمرها دراز باد.
اهل كلمه، صاحبان روح هايى حساسند و جسم هايى كه طاقتِ بى طاقتيهاى روح را ندارد. اهل كلمه و طنّازانمان را دريابيم.
آنها كه به احمدآباد مستوفی مى نشينند. آنها كه اين روزها روزه سكوت پيشه مى كنند.
▪️▪️▪️
وه! که با این عمرهایِ کوتهِ بی اعتبار/
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
#شهريار
@solseghalam
https://goo.gl/Y1TtCj
▪️▪️▪️▪️
📌پى نوشت: يادداشت مرتبط قبل:
✍️"نسلى كه فطير شد"
https://t.iss.one/solseghalam/576
✍️طول عمر در ژاپن
https://t.iss.one/solseghalam/579
✍️براى روزگار پيرى ام
https://t.iss.one/solseghalam/851
*مصرع از مولانا
(براى ابوالفضل زرويى نصرآباد)
🖊محمدرضا اسلامى
🔷يك- دو طنزپرداز كشورمان، به فاصله چند روز درگذشتند. هر دو به پنجاه سالگى نرسيده. فارغ از اينكه هر يك له يا عليه چه نگاه سياسى اى بودند، ولى هر دو در يك ماجرا مشترك بودند: هر دو طنّاز بودند و هر دو عمرى كوتاه داشتند.
اهل طنز را سر و كار با مطايبه و شوخى است؛ طنزپرداز و عمر كوتاه؟
🔷 دو- اهالى "كلمه" و آنها كه ميزكارشان "كلام" است، گاه با عمرهاى بلند، بيگانه اند. سالهايي كم شماره آنچنان كه مثلا آل احمد به ٤٦سالگى رفت. يا شريعتى به ٤٤ سالگى. يا پروين اعتصامى به ٣٤سالگى.
و... يا اين اواخر، قيصر امين پور، به ٤٨سالگى.
مى گويند در ميان اهالى اين قبيله، "كلمه" بايد از جان كنده شود. و كارگاهِ ذهن و روح بايد با هم كار كنند. اول بايد "معنا" زاده شود و سپس "خون چو مى جوشد منش از شعر رنگى مى دهم".* خب اهالى اين خيابان را عمرِ دراز ممكن است؟
🔷سه- دوسال پيش در حوالى ماه بهمن حسن جوهرچى كه روزگارى بازيگر نقش جوان و تيپ پسر مثبتِ سينماى ما بود، از ميانمان پر كشيد. در يادداشتى تحت عنوان "نسلى كه فطير شد" نوشتم كه: نبايد مُرد. مرگ حق است، ولى نبايد زود مرد. نبايد "مصرف" شويم . بايد روزگار پيرى را ديد. چشيد. بازى نوه ها در مهدكودك را چرا نبايد ديد؟!
(لينك🔻)
🔷چهار- مى گويند هر انسانى، يك رؤيا بايد داشته باشد. انسانِ بى رؤيا، نمى شود. رؤيايى بايد داشت. مى گويند آمريكا زمانى سرزمين رؤيا ها بوده؛ برخى معتقدند رؤياى آمريكايى، ديگر نيست. نمى دانم كه اين گزاره چقدر صحيح است يا نيست؛ ولى مى دانم كه چندسال پيش در #ژاپن با يك رؤيا آشنا شدم. رؤيايى كه بعدها در آمريكا هم آن را ديدم. همين چند روز پيش در #تنكس_گيوينگ امسال هم آن را ديدم:
"پدربزرگى" كه براى شام تنكس گيوينگ، دستان نوه اش را در دست گرفته، و آن سو، سر ميز شام، پدر و مادرش هم لباسهاى عيدپوشيده بر گرد ميز نشسته اند.
اين تصوير، و اين بركنار هم نشستنِ چهار نسلِ يك فاميل را، بارها و بارها در آن سوى شرقى اقيانوس آرام (ژاپن) و در اين سويش مى توان ديد.
🔷پنج- هر كسى، هر رؤيايى مى تواند داشته باشد؛ بزرگ (همچون رؤیای لوتر کینگ) يا كوچك؛ ايرادى نيست. ولى، امتداد داشتن، مستدام بودن، كوتاه نبودن هم بايد در كنارِ رؤيايى كه داريم، رؤيايمان باشد. عمر بلند داشتن اگرچه نبايد همه ى ماجرا باشد، وليكن آن "هم" بايد باشد. مصرف نبايد بشويم. زود نبايد بميريم.
🔷شش- اهالى ولايت "كلمه" و "سخن" را چنين شرح مى كنند كه عمدتا بدخوابند. يا گاه، بى خوابند. شايد چون كلمه و معنا، از عمق جان بايد برون آيد. آنجا كه #سعدى مى گويد:
✔️چه خيال ها گذر كرد و ، گذر نكرد خوابى
يا آنجا كه صدسال بعد از او، #حافظ مى گويد:
✔️قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست/
قرار چیست؟ صبوری کدام؟ و خواب کجا؟!
بله! حكايت بى خوابى و بدخوابى براى اهالى اين اقليم، آشناست.
insomnia
چه در ايران باشى، چه در ژاپن يا آمريكا يا اروپا يا هر جاى اين خاك، من آن رؤيايى كه بدخوابت مى كند را نمى خواهم. من آن رؤياىِ پر خيال و پر رمز و راز كه خواب از چشمانت مى برد را نمى خواهم. مرا رؤيايى بايد كه با خوابِ آسوده، همنشين باشد. رؤيايى كه خوابِ امن، "نازل" كند!
ثم اَنزل عليكم من بعد الغمّ أَمَنَةً نُّعاسًا
#رؤيايى_دارم. رؤياى اينكه خوبانمان زود از ميانمان نروند.
سالها باشند و سالها بگويند و سالها ارجشان داريم. نه اينكه زود بروند و ما شاهدان مراسم تجليل باشيم. تجليل هاى بى فايده.
رویایِ دیدن کارهای بهرام بیضائی. رویای شنیدن صدای خشدار حنجره ساعد باقری. رویای دیدنِ سماع قلم و شکسته نستعلیق یداله کابلی خوانساری... رویای سالهای طولانی، بودنِ این عزیزان.
🔷هفت- شنيدن اخبار رفتنِ خوبان، اسبابِ اندوه است. هرچند همه بايد برويم. ولى زود نبايد رفت. #ابوالفضل_زرويى_نصرآباد از ميانمان رفت. جايگاهش در بهشت ازلى و شكرستان، در كنار خوبان باد. اما طنّازان ديگرمان را اميد كه عمرها دراز باد.
اهل كلمه، صاحبان روح هايى حساسند و جسم هايى كه طاقتِ بى طاقتيهاى روح را ندارد. اهل كلمه و طنّازانمان را دريابيم.
آنها كه به احمدآباد مستوفی مى نشينند. آنها كه اين روزها روزه سكوت پيشه مى كنند.
▪️▪️▪️
وه! که با این عمرهایِ کوتهِ بی اعتبار/
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
#شهريار
@solseghalam
https://goo.gl/Y1TtCj
▪️▪️▪️▪️
📌پى نوشت: يادداشت مرتبط قبل:
✍️"نسلى كه فطير شد"
https://t.iss.one/solseghalam/576
✍️طول عمر در ژاپن
https://t.iss.one/solseghalam/579
✍️براى روزگار پيرى ام
https://t.iss.one/solseghalam/851
*مصرع از مولانا
✍️بهرام بیضایی و سلیکن ولی
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
YouTube
پیام بیضایی به مناسبت ۱۰ سالگی حضورش در استنفورد
حضور بهرام بیضایی، ادیب، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان شهیر ایرانی در مرکز پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استنفورد آمریکا از ۱۰ سال گذشت و در آستانه رسیدن به ۱۱ سال است.
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
✍️در مصرف نام، صرفه جویی باید...
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza Eslami)
✍️برای روز مهندس:
مهندسِ این چنینم آرزوست
✔️🔹یک - بهار 1378 بود و عطر اردیبهشت در هوا. قرار بود نشستی در ساختمان وزارت مسکن برگزار بشود و درباره مراحل طراحی سازۀ برج میلاد صحبت شود.
دکتر #ارسلان_قهرمانی از دانشگاه شیراز آمده بود و در مورد طراحی فونداسیون برج توضیح داد و اینکه مشخصاتِ خاک آن منطقه، چه بوده و چرا شمع در طراحی بکار نرفته است؟
مهندس #بهمن_حقیقی هم از اصفهان آمده بود و درباره طراحی سازه و استفاده از تجارب دیگر کشورها توضیح داد.
در فاصله تنفس جلسه و وقت پذیرایی، در لابی وزارت مسکن در میان میهمانان، مردی بود که توجه را جلب می کرد.
یک سبیل واقعا بلند و تا بناگوش رسیده و کُتی که بر روی دوش انداخته بود (و نپوشیده بود) ، و تو گویی به سیاق داش آکل، چهره ای است که در این روزگار دیگر چندان باب نیست. چهره ای بسیار پر جذبه . از یکی از دوستان پرسیدم ایشان کیست؟ گفت مهندس قالیبافیان است. [و واژه ی «مهندس» چه برازنده او بود]
✔️🔹دو- بهار 1379 بود و بوی بتن ریزی در کارگاه برج به هوا بود و صدای آرماتورهایی که با جرثقیل به آسمان می رفت تا متر به متر به ارتفاع سازه میلاد افزوده شود.
در محوطه کارگاه، دکتر قالیبافیان به همراه عده ای از دانشجویان دانشکده فنی در حال بازگشت از بازديد بودند. چهره ها خندان و روشن، از دیدار مراحل اجرای پروژه. مهندس خیّامیان دعوت گرفت که قبل از رفتن، به دفتر کارگاه بروند (و چه نیک احترام کرد ایشان را).
در دفتر کارگاه، مهندس خیامیان پرسید چه خبر؟
دکتر قالیبافیان جواب داد:
«طاعت از دست نیاید، گُنَهی باید کرد /
در دلِ دوست به هر شیوه، رهی باید کرد
گفتیم بچه ها رو بیاریم و مراحل اجرای سازه رو ببینند. به هرحال طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد!»
از این خوش ذوقی در پاسخ و زیبنده سخن گفتن، در میانۀ صدای بتن و آرماتور، سرشار از لذت می شدی.
✔️🔹سه- خرداد 1383 بود و فراخوانی رسیده بود برای ارایه مقاله در سمیناری در #پژوهشگاه_زلزله ، تحت عنوان بررسی دستورالعمل مقاوم سازی. کارهای سازۀ برج، از بتن به فولاد رسیده بود و به اتفاق مهندس رحیمی نیا مقاله ای تنظيم شد در خصوص «اتصالات سازه» (در سازه فولادی راس برج میلاد و دکل آنتن، «اتصالات» از اهمیت ویژه ای برخوردار است). اینکه به چه والذّاریاتی واشرهای
DTI
را به رغم #تحریم و با واسطۀ یک شرکت اروپایی، از آمریکا خریده و در سازه بکار رفته است. روز قبل از سمینار، تلفن زنگ زد. خانمی بود از پژوهشگاه زلزله. گفت:
برنامۀ ما عوض شده و بجای سمینار می خواهیم یک کارگاه داشته باشیم (در طبقه ی بالای پژوهشگاه) تا اساتید بتوانند بیشتر (و راحتتر) باهم گفتگو و تبادل نظر داشته باشند، لذا لطفا دانشجویانتان را با خود به همراه نیاورید(!)؛ گفتم من که دانشجویی ندارم ولی به چشم.
روز سمینار، وارد سالن برگزاری که شدم جوّ جلسه کاملا سنگین بود. یک میزگرد، که همۀ اساتید بزرگوار بر گِرد آن بودند و هر کس به نوبت ارایه می کرد. به چند دانشجویِ دکترا هم اجازه داده بودند که گوشه ای (همچون طفلان مسلم) بنشینند و گوش فرا بدهند. آن زمان، مثل الان نبود که #دانشجوی_دکترا، مثل باران و تگرگ باریدن گرفته باشد. دانشجویِ دکترا شدن، داستانی داشت و اَرجی.
وسط صبحتهای یکی از اساتید درباره ضریب آلفا، یکی از دانشجوهای دکترا دست بلند کرد و توضیحاتی تکمیلی داد. برخی با نگاهی به انواعِ عتاب آلوده (به تعبیر #حافظ) چنان نگاهی به او کردند که یعنی: حرف می زنی؟! وسط گفتگویِ بزرگان؟
همۀ اینها منجر شد که وقتی نوبت، به ارایۀ من رسید خیلی پراسترس و بد ارایه کردم! خاطرم هست که اسلاید ها با عجله جلو و عقب می شد و تلاش كه صدا نلرزد و... یک دست و پا چلفتگی تمام عیار!
بخشی از صحبت، درباره گشتاور بود. کلمه «گشتاور» به انگلیسی می شود
Torque (تُرک)
توضیح دادم که برای اعمال گشتاورِ لازم به پیچ (به تعبیر کارگاهی: "تُرک زنی") روشهای مختلفی هست، و ما این واشرهای مخصوص را از آمریکا خریده و استفاده کرده ایم.
در پایانِ پرزنته هم تشکر کرده و جمله ای گفتم مبنی بر اینکه «ببخشید اگر که ارایۀ خوبی نداشتم».
جلسه تمام شد و در بازۀ پذیرایی و تنفس، (کلافه) ایستاده بودم که دکتر قالیبافیان به سمتم آمد. با همان چهره ی گشاده سرِ صبحت را به شوخی باز کرد که: «آقای مهندس شما چرا اینقدر در پرزنته تُرکها رو كتك زدید. آخر چرا ترکها رو می زنید؟!» (او اهل تبریز بود). بعد از این شوخی، به جدیت و صلابت گفت: «آقای مهندس شما در پایان گفتی "ببخشید ارایه ام خوب نبود". بسیار هم خوب بود. خیلی هم خوب بود. حواست باشه كه تا آخر عمرِ حرفه ای ات ممکنه در دهها جا، صحبت و سخنرانی کنی، دیگه هرگز نگو ببخشید که بد صحبت کردم. خیلی هم خوب بودی. خیلی عالی.»
ادامه یادداشت را در لینک زیر بخوانید:🔻
https://www.khabaronline.ir/news/1489441
#روز_مهندس
t.iss.one/solseghalam
مهندسِ این چنینم آرزوست
✔️🔹یک - بهار 1378 بود و عطر اردیبهشت در هوا. قرار بود نشستی در ساختمان وزارت مسکن برگزار بشود و درباره مراحل طراحی سازۀ برج میلاد صحبت شود.
دکتر #ارسلان_قهرمانی از دانشگاه شیراز آمده بود و در مورد طراحی فونداسیون برج توضیح داد و اینکه مشخصاتِ خاک آن منطقه، چه بوده و چرا شمع در طراحی بکار نرفته است؟
مهندس #بهمن_حقیقی هم از اصفهان آمده بود و درباره طراحی سازه و استفاده از تجارب دیگر کشورها توضیح داد.
در فاصله تنفس جلسه و وقت پذیرایی، در لابی وزارت مسکن در میان میهمانان، مردی بود که توجه را جلب می کرد.
یک سبیل واقعا بلند و تا بناگوش رسیده و کُتی که بر روی دوش انداخته بود (و نپوشیده بود) ، و تو گویی به سیاق داش آکل، چهره ای است که در این روزگار دیگر چندان باب نیست. چهره ای بسیار پر جذبه . از یکی از دوستان پرسیدم ایشان کیست؟ گفت مهندس قالیبافیان است. [و واژه ی «مهندس» چه برازنده او بود]
✔️🔹دو- بهار 1379 بود و بوی بتن ریزی در کارگاه برج به هوا بود و صدای آرماتورهایی که با جرثقیل به آسمان می رفت تا متر به متر به ارتفاع سازه میلاد افزوده شود.
در محوطه کارگاه، دکتر قالیبافیان به همراه عده ای از دانشجویان دانشکده فنی در حال بازگشت از بازديد بودند. چهره ها خندان و روشن، از دیدار مراحل اجرای پروژه. مهندس خیّامیان دعوت گرفت که قبل از رفتن، به دفتر کارگاه بروند (و چه نیک احترام کرد ایشان را).
در دفتر کارگاه، مهندس خیامیان پرسید چه خبر؟
دکتر قالیبافیان جواب داد:
«طاعت از دست نیاید، گُنَهی باید کرد /
در دلِ دوست به هر شیوه، رهی باید کرد
گفتیم بچه ها رو بیاریم و مراحل اجرای سازه رو ببینند. به هرحال طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد!»
از این خوش ذوقی در پاسخ و زیبنده سخن گفتن، در میانۀ صدای بتن و آرماتور، سرشار از لذت می شدی.
✔️🔹سه- خرداد 1383 بود و فراخوانی رسیده بود برای ارایه مقاله در سمیناری در #پژوهشگاه_زلزله ، تحت عنوان بررسی دستورالعمل مقاوم سازی. کارهای سازۀ برج، از بتن به فولاد رسیده بود و به اتفاق مهندس رحیمی نیا مقاله ای تنظيم شد در خصوص «اتصالات سازه» (در سازه فولادی راس برج میلاد و دکل آنتن، «اتصالات» از اهمیت ویژه ای برخوردار است). اینکه به چه والذّاریاتی واشرهای
DTI
را به رغم #تحریم و با واسطۀ یک شرکت اروپایی، از آمریکا خریده و در سازه بکار رفته است. روز قبل از سمینار، تلفن زنگ زد. خانمی بود از پژوهشگاه زلزله. گفت:
برنامۀ ما عوض شده و بجای سمینار می خواهیم یک کارگاه داشته باشیم (در طبقه ی بالای پژوهشگاه) تا اساتید بتوانند بیشتر (و راحتتر) باهم گفتگو و تبادل نظر داشته باشند، لذا لطفا دانشجویانتان را با خود به همراه نیاورید(!)؛ گفتم من که دانشجویی ندارم ولی به چشم.
روز سمینار، وارد سالن برگزاری که شدم جوّ جلسه کاملا سنگین بود. یک میزگرد، که همۀ اساتید بزرگوار بر گِرد آن بودند و هر کس به نوبت ارایه می کرد. به چند دانشجویِ دکترا هم اجازه داده بودند که گوشه ای (همچون طفلان مسلم) بنشینند و گوش فرا بدهند. آن زمان، مثل الان نبود که #دانشجوی_دکترا، مثل باران و تگرگ باریدن گرفته باشد. دانشجویِ دکترا شدن، داستانی داشت و اَرجی.
وسط صبحتهای یکی از اساتید درباره ضریب آلفا، یکی از دانشجوهای دکترا دست بلند کرد و توضیحاتی تکمیلی داد. برخی با نگاهی به انواعِ عتاب آلوده (به تعبیر #حافظ) چنان نگاهی به او کردند که یعنی: حرف می زنی؟! وسط گفتگویِ بزرگان؟
همۀ اینها منجر شد که وقتی نوبت، به ارایۀ من رسید خیلی پراسترس و بد ارایه کردم! خاطرم هست که اسلاید ها با عجله جلو و عقب می شد و تلاش كه صدا نلرزد و... یک دست و پا چلفتگی تمام عیار!
بخشی از صحبت، درباره گشتاور بود. کلمه «گشتاور» به انگلیسی می شود
Torque (تُرک)
توضیح دادم که برای اعمال گشتاورِ لازم به پیچ (به تعبیر کارگاهی: "تُرک زنی") روشهای مختلفی هست، و ما این واشرهای مخصوص را از آمریکا خریده و استفاده کرده ایم.
در پایانِ پرزنته هم تشکر کرده و جمله ای گفتم مبنی بر اینکه «ببخشید اگر که ارایۀ خوبی نداشتم».
جلسه تمام شد و در بازۀ پذیرایی و تنفس، (کلافه) ایستاده بودم که دکتر قالیبافیان به سمتم آمد. با همان چهره ی گشاده سرِ صبحت را به شوخی باز کرد که: «آقای مهندس شما چرا اینقدر در پرزنته تُرکها رو كتك زدید. آخر چرا ترکها رو می زنید؟!» (او اهل تبریز بود). بعد از این شوخی، به جدیت و صلابت گفت: «آقای مهندس شما در پایان گفتی "ببخشید ارایه ام خوب نبود". بسیار هم خوب بود. خیلی هم خوب بود. حواست باشه كه تا آخر عمرِ حرفه ای ات ممکنه در دهها جا، صحبت و سخنرانی کنی، دیگه هرگز نگو ببخشید که بد صحبت کردم. خیلی هم خوب بودی. خیلی عالی.»
ادامه یادداشت را در لینک زیر بخوانید:🔻
https://www.khabaronline.ir/news/1489441
#روز_مهندس
t.iss.one/solseghalam
نشریه «بخارا» گفتگویی را که در زمینه بنگاههای بزرگ اقتصادی با جناب دکتر صیدی (مدیرعامل بانک صادرات) انجام شده بود در شماره ۱۴۳ صفحه ۴۳۷ منتشر نموده است. این گفتگو پیش از کرونا انجام شده بود که انتشار آن در اینجا به تاخیر افتاد.
دکتر صیدی اخیرا از مدیریت عاملی بانک صادرات کنار رفته اند اما ایشان نمونۀ یک متخصص امور مالی کلان هستند که علاقمندیها/مطالعات عمیقی در حوزه هنر و ادبیات دارا هستند. برای این رفیق قدیمیِ قیصر امین پور، در هر جایگاهی که منبعد فعالیت نمایند آرزوی موفقیت می نمایم. اما یک نکته درباره این گفتگو:
❌در این گفتگو به بحثِ اهمیتِ «هیات مدیره» و نقش «گفتگو» میان اعضای هیات مدیرۀ یک بنگاهِ بزرگ اقتصادی پرداخته شده است، و مثالهایی از شرکتهایی همچون SOM (طراح برج خلیفه) و ... آورده شده است، اما امروز (دو سال پس از تاریخ آن گفتگو در برج سپهر) دیگر آنگونه فکر نمی کنم.
❌«امروز» اصلاً گمان نمی کنم که تواناییِ «گفتگو» یک امرِ اخلاقی است. (به خُلق و خُو بر نمی گردد). حتی دیگر باور ندارم که گفتگو یک «مهارتِ» اکتسابی است که با شرکت در کلاسهای آموزشی و دوره هایِ مذاکره/فن بیان و ... کسب شود.
❌بلکه امروز به این باور رسیده ام «اگر» توانِ گفتگو میان اعضایِ هیات مدیرۀ #تویوتا وجود دارد، یا اگر سطح عالی گفتگو میان زاگربرگ و رفقایش در اعضای هیات مدیره #فیس_بوک محقق می شود (و مسیری از فیس بوک تا متا طی می شود)، یا اگر توان تصمیم گیری میان اعضای هیات مدیره #اوبر ممکن می شود (و دارا خسروشاهی به عنوان مدیرعامل انتخاب می شود)، ناشی از «ساختار ذهنی» است. این افراد دارایِ «ذهنهای پیچیده» هستند و آشنایی به پیچیدگیها (و درکِ از پیچیدگی) باعث می شود که «یک نفر» در گفتگو «محتاط» باشد.
🔷 اینکه در کشور ما شرکت بزرگ شکل نمی گیرد (متناظر با "اوبایاشیِ ژاپن" ایجاد نمی شود)، یا #برداران_خیامی بعد از ایجاد ایران خودرو با هم اختلاف پیدا می کنند (و حتی دو برادر از هم جدا می شوند) ناشی از این است که ذهنها به ساختارهای ساده «عادت» داشته اند. ذهنِ ساده، به محض رسیدن به موفقیتهای اولیه (خصوصا موفقیتهای اقتصادی) فعّالِ مایشاء می شود. دیگر خدا را بنده نخواهد بود چه برسد به شریک و شراکت.
برای گفتگو، ساختارِ ذهنی، مقدم بر خلق و خویِ فردی است.
🔷شرکت و شراکت، امری بسیار پیچیده است. برخلاف تصورِ بسیاری از افراد، «شرکت» بر روی «تخصص/فن آوری» بنا نمی شود. شالوده و سنگِ بنای یک شرکت، «فن آوری» نیست، ثروت هم نیست؛ بلکه اساس و زیربنایِ شرکت «روابط انسانی» است و کسانی می توانند در مسیرِ «شرکتداری» موفق شوند که آشنا به پیچیدگیهای رفتار انسانی باشند. توانِ گفتگو داشته باشند.
و این «توان» یک امر اخلاقی نیست.
🔷این فایل پی.دی.اف🔻 از نشریه بخارا از این جهت به اشتراک گذاشته می شود که این روزها (سال 1401) در میان نسل جوانِ ما بحثِ «دانش بنیان» و «استارت آپ» شدیداً بحثِ روز است (بهتر بگوییم مُد روز است). اما نسل جوانی که به دنبالِ ثبت شرکت دانش بنیان است باید بداند که قبل از «او» بسیاری افراد، شرکت (های فن آوری) ثبت کردند و (حتی) محصول تولید کردند، اما دولتِ مستعجل بودند. شرکت و «محصول دهی» ابتر ماند و حتی به اندازه دو نسل هم مستدام نشد.
شرکت به راحتی متولّد می شود (ثبت می شود) و به سختی به «محصول» می رسد، اما براحتی متلاشی می شود. براحتیِ چند مشاجره ساده.
راستی! خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی/
خوش درخشید ولی «دولتِ مُستَعجل» بود!
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ؟/
که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا، غافل بود!
#حافظ
▪️▪️▪️
*با تشکر از دوست ارجمند جناب محسن وطنی برای انتشار این بحث، جناب امیر لعلی بابت مدیریت جلسه و همچنین تشکر دوباره از نشریه بخارا.
t.iss.one/solseghalam
دکتر صیدی اخیرا از مدیریت عاملی بانک صادرات کنار رفته اند اما ایشان نمونۀ یک متخصص امور مالی کلان هستند که علاقمندیها/مطالعات عمیقی در حوزه هنر و ادبیات دارا هستند. برای این رفیق قدیمیِ قیصر امین پور، در هر جایگاهی که منبعد فعالیت نمایند آرزوی موفقیت می نمایم. اما یک نکته درباره این گفتگو:
❌در این گفتگو به بحثِ اهمیتِ «هیات مدیره» و نقش «گفتگو» میان اعضای هیات مدیرۀ یک بنگاهِ بزرگ اقتصادی پرداخته شده است، و مثالهایی از شرکتهایی همچون SOM (طراح برج خلیفه) و ... آورده شده است، اما امروز (دو سال پس از تاریخ آن گفتگو در برج سپهر) دیگر آنگونه فکر نمی کنم.
❌«امروز» اصلاً گمان نمی کنم که تواناییِ «گفتگو» یک امرِ اخلاقی است. (به خُلق و خُو بر نمی گردد). حتی دیگر باور ندارم که گفتگو یک «مهارتِ» اکتسابی است که با شرکت در کلاسهای آموزشی و دوره هایِ مذاکره/فن بیان و ... کسب شود.
❌بلکه امروز به این باور رسیده ام «اگر» توانِ گفتگو میان اعضایِ هیات مدیرۀ #تویوتا وجود دارد، یا اگر سطح عالی گفتگو میان زاگربرگ و رفقایش در اعضای هیات مدیره #فیس_بوک محقق می شود (و مسیری از فیس بوک تا متا طی می شود)، یا اگر توان تصمیم گیری میان اعضای هیات مدیره #اوبر ممکن می شود (و دارا خسروشاهی به عنوان مدیرعامل انتخاب می شود)، ناشی از «ساختار ذهنی» است. این افراد دارایِ «ذهنهای پیچیده» هستند و آشنایی به پیچیدگیها (و درکِ از پیچیدگی) باعث می شود که «یک نفر» در گفتگو «محتاط» باشد.
🔷 اینکه در کشور ما شرکت بزرگ شکل نمی گیرد (متناظر با "اوبایاشیِ ژاپن" ایجاد نمی شود)، یا #برداران_خیامی بعد از ایجاد ایران خودرو با هم اختلاف پیدا می کنند (و حتی دو برادر از هم جدا می شوند) ناشی از این است که ذهنها به ساختارهای ساده «عادت» داشته اند. ذهنِ ساده، به محض رسیدن به موفقیتهای اولیه (خصوصا موفقیتهای اقتصادی) فعّالِ مایشاء می شود. دیگر خدا را بنده نخواهد بود چه برسد به شریک و شراکت.
برای گفتگو، ساختارِ ذهنی، مقدم بر خلق و خویِ فردی است.
🔷شرکت و شراکت، امری بسیار پیچیده است. برخلاف تصورِ بسیاری از افراد، «شرکت» بر روی «تخصص/فن آوری» بنا نمی شود. شالوده و سنگِ بنای یک شرکت، «فن آوری» نیست، ثروت هم نیست؛ بلکه اساس و زیربنایِ شرکت «روابط انسانی» است و کسانی می توانند در مسیرِ «شرکتداری» موفق شوند که آشنا به پیچیدگیهای رفتار انسانی باشند. توانِ گفتگو داشته باشند.
و این «توان» یک امر اخلاقی نیست.
🔷این فایل پی.دی.اف🔻 از نشریه بخارا از این جهت به اشتراک گذاشته می شود که این روزها (سال 1401) در میان نسل جوانِ ما بحثِ «دانش بنیان» و «استارت آپ» شدیداً بحثِ روز است (بهتر بگوییم مُد روز است). اما نسل جوانی که به دنبالِ ثبت شرکت دانش بنیان است باید بداند که قبل از «او» بسیاری افراد، شرکت (های فن آوری) ثبت کردند و (حتی) محصول تولید کردند، اما دولتِ مستعجل بودند. شرکت و «محصول دهی» ابتر ماند و حتی به اندازه دو نسل هم مستدام نشد.
شرکت به راحتی متولّد می شود (ثبت می شود) و به سختی به «محصول» می رسد، اما براحتی متلاشی می شود. براحتیِ چند مشاجره ساده.
راستی! خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی/
خوش درخشید ولی «دولتِ مُستَعجل» بود!
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ؟/
که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا، غافل بود!
#حافظ
▪️▪️▪️
*با تشکر از دوست ارجمند جناب محسن وطنی برای انتشار این بحث، جناب امیر لعلی بابت مدیریت جلسه و همچنین تشکر دوباره از نشریه بخارا.
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
نشریه بخارا
سال بیست و ششم شماره ۱۴۳
صفحه ۴۳۷
@solseghalam
سال بیست و ششم شماره ۱۴۳
صفحه ۴۳۷
@solseghalam
✍️پدیدۀ وحید یامین پور و مشت آخر
مشکلِ وحید یامین پور این نیست که گمان می کند اروپا «در معرض فروپاشی» است؛ مشکل او حتی این نیست که درکی بسیار خطی و ساده از رینگ بوکس دارد و در تصوّری خطی، ایران و آمریکا (یازده میلیون کیلومتر مربع از وسعت دنیا!) را در داخل یک رینگ بوکس جا داده؛ اینها مشکل وحید یامین پور نیست، بلکه مشکل اساسی او درک ناصحیح از مفهوم «انسان» است. یامین پور یک فرد نیست بلکه یک تیپولوژی است و از این لحاظ پرداختن به مختصات او ضرورت دارد:
1️⃣ یامین پور و استرس
یک نکته اساسی در قوام شخصیت انسانها مساله رنج است. همان که #حافظ می گوید: «نازپرود تنعّم». امثال یامین پورها با یک ماجرا بیگانه اند و آن مساله استرس است. یک جوان در دنیای امروز برای «اشتغال»، «مسکن»، «تحصیلات» و حتی «بیمه» و... متحمل استرس و مرارتهایی می شود که افرادِ نشسته در حاشیه امن، با آن بیگانه اند.
فقدان رنج/استرس باعث شکلگیری آرمانگراییِ غیرواقعی در اشخاص می شود.
2️⃣ یامین پور و پکیچ
زیست گلخانه ای و حرکت در فضاهای پکیجی مضررات کلیدی دارد. حضور در محیط دانشگاه امام صادق باعث شده که در عنفوان جوانی، رشد در قالب یک پکیج صورت گرفته و شخص در معرض استخوانبندیِ واقعی جامعه نباشد. گام بعدی (و بلافاصله بعد از تحصیل)، به شغل منتهی شده و بلافاصله پس از شروع اشتغال، ماجرا به شهرت و به قدرت ختم شده.
این مسیر را می توان فضای تحصیل/اشتغال پکیجی نام نهاد.
3️⃣ یامین پور و رقابت
رقابت قوام دهندۀ ظرفیتهای درونی انسانهاست و اساسا مساله «رقابت» بخشی از ساختار دنیای امروز است. کسی که برای بدست آوردن #شغل از مسیرهای رقابتی عبور نکرده، کجا می تواند تجسم کند تلاش و کوششی را که یک جوان ژاپنی فارغ التحصیل دانشگاه توکیو تِک باید مصروف کند تا در گوشه ای از ساختار #پاناسونیک به جایگاه مدیر میانی برسد. کجا می تواند تجسم کند مرارت و زحمتی که یک جوان فارغ التحصیل برق استنفورد باید تحمل کند تا در گوشه ای از ساختار شرکت بوئینگ به جایگاه مدیریتی برسد.
4️⃣ یامین پور و مطالعه
حتی در مساله مطالعه هم شما صحبت جدی و عمیقی از اینگونه لسان نمی شنوید. چرا که اساسا عمق و آموختن، مستلزم رنج است. یامین پور بر صندلی ای نشسته که پیش از او فردی در جایگاه محمود گلزاری آنجا کار می کرده است. مایه های شخصیتی گلزاری مبتنی بر رنج بود و همچنین جهد در امر پژوهش.
شگفت اینجاست که امروز در همین تراز، (در وادی دیگر) شاهد آنیم که فردی با مختصات ذهنی عبدالملکی بر صندلی ای نشسته که اکبر ترکان آنجا کار می کرد. عصاره شخصیت امثال ترکان و گلزاری مبتنی بر «صبوری در مطالعه و آموختن» بوده و عصاره شخصیت عبدالملکی و یامین پور مبتنی بر جهش و عجله.
5️⃣ یامین پور و حاشیه امن
سخنرانی اخیر یامین پور در خصوص مشت آخر و وارثان دنیا، اسباب تعجب بسیاری از افراد شد. اما این سخنان عجیب نیست وقتی که به این واقعیت نظر کنیم که گوینده آن کلمات کسی است که در یک فضای پکیجی (و غیر رقابتی)، به جایگاهی رسیده که در یک حاشیه امن قرار گرفته است. هر کس دیگری که در آن جایگاه قرار گیرد نیز ممکن است خود را نشسته بر لبۀ دنیا (و در آستانه فتح عالم) تصور کند.
⭕️آخر- یامین پور و جغرافیا
زمانی بود که آلفرد هیچکاک فیلم سینمایی «شمال از شمالغربی» را ساخت. برخی معتقدند که ساخت آن فیلم روایت «ذهن هیچکاک» بوده در «شرح وسعت جغرافیا». او مسحورِ وسعت و پهناوریِ یک جغرافیا بوده و در قالب یک قصه/روایت سعی کرده گستردگیِ جغرافیا را به تصویر بکشد. عملا در یک ذهن پیچیده، گستردگیِ امور، گسترده تر و در یک ذهن ساده، سادگیِ امور ساده تر می نماید. ساختار ذهنی یامین پورها چنان است که در این ارض واسع خدا فقط شاهد دو مشت زن هستند که در اقلیمی به کوچکیِ رینگ بوکس، بهم گلاویزند.
در یک درک خطی و یک ذهن ساده، گمان می کند «اروپا» در حال فروپاشی است. یک وسعت 10میلیون کیلومتر مربعی از دنیا با جمعیتی بالغ بر 745میلیون نفر، در ذهن خطی و ساده یامین پور «درحال فروپاشی» است ولی اگر کسی از او بپرسد: زمان دقیق (یا حتی حدودی) فروپاشی چه وقت است؟ نمی داند. اگر کسی از او بپرسد: فروپاشی چه فرآیندی است؟ و مشخصا «چه چیزی از هم می پاشد»؟ نمی داند.
مشکل یامین پور این نیست که درس جغرافی را نمی داند. مشکل او این است که مفهوم روشنی از «انسان» در ذهن ندارد. نمی فهمد که «ساختارهایی» که انسان به #رنج بنا می نهد به آسانی دچار فروپاشی نمی شود. نمی داند که فراتر از بحث اروپا/آسیا، مفهوم تلاش، مفهومی ارجمند است. «بشر» در حال سعی و خطاست و دارد می آموزد. ساختارهایی که بشر در اروپا،آمریکا یا حتی در ژاپن/چین بنا نهاده یک ساختار کامل نیست. این ساختارها در قالب سعی و خطا رو به سمت بهبود است. اما این جهد و تلاش انسان، در یک ساده سازیِ خطی اصلا و ابدا قابل درک نیست.
t.iss.one/solseghalam
مشکلِ وحید یامین پور این نیست که گمان می کند اروپا «در معرض فروپاشی» است؛ مشکل او حتی این نیست که درکی بسیار خطی و ساده از رینگ بوکس دارد و در تصوّری خطی، ایران و آمریکا (یازده میلیون کیلومتر مربع از وسعت دنیا!) را در داخل یک رینگ بوکس جا داده؛ اینها مشکل وحید یامین پور نیست، بلکه مشکل اساسی او درک ناصحیح از مفهوم «انسان» است. یامین پور یک فرد نیست بلکه یک تیپولوژی است و از این لحاظ پرداختن به مختصات او ضرورت دارد:
1️⃣ یامین پور و استرس
یک نکته اساسی در قوام شخصیت انسانها مساله رنج است. همان که #حافظ می گوید: «نازپرود تنعّم». امثال یامین پورها با یک ماجرا بیگانه اند و آن مساله استرس است. یک جوان در دنیای امروز برای «اشتغال»، «مسکن»، «تحصیلات» و حتی «بیمه» و... متحمل استرس و مرارتهایی می شود که افرادِ نشسته در حاشیه امن، با آن بیگانه اند.
فقدان رنج/استرس باعث شکلگیری آرمانگراییِ غیرواقعی در اشخاص می شود.
2️⃣ یامین پور و پکیچ
زیست گلخانه ای و حرکت در فضاهای پکیجی مضررات کلیدی دارد. حضور در محیط دانشگاه امام صادق باعث شده که در عنفوان جوانی، رشد در قالب یک پکیج صورت گرفته و شخص در معرض استخوانبندیِ واقعی جامعه نباشد. گام بعدی (و بلافاصله بعد از تحصیل)، به شغل منتهی شده و بلافاصله پس از شروع اشتغال، ماجرا به شهرت و به قدرت ختم شده.
این مسیر را می توان فضای تحصیل/اشتغال پکیجی نام نهاد.
3️⃣ یامین پور و رقابت
رقابت قوام دهندۀ ظرفیتهای درونی انسانهاست و اساسا مساله «رقابت» بخشی از ساختار دنیای امروز است. کسی که برای بدست آوردن #شغل از مسیرهای رقابتی عبور نکرده، کجا می تواند تجسم کند تلاش و کوششی را که یک جوان ژاپنی فارغ التحصیل دانشگاه توکیو تِک باید مصروف کند تا در گوشه ای از ساختار #پاناسونیک به جایگاه مدیر میانی برسد. کجا می تواند تجسم کند مرارت و زحمتی که یک جوان فارغ التحصیل برق استنفورد باید تحمل کند تا در گوشه ای از ساختار شرکت بوئینگ به جایگاه مدیریتی برسد.
4️⃣ یامین پور و مطالعه
حتی در مساله مطالعه هم شما صحبت جدی و عمیقی از اینگونه لسان نمی شنوید. چرا که اساسا عمق و آموختن، مستلزم رنج است. یامین پور بر صندلی ای نشسته که پیش از او فردی در جایگاه محمود گلزاری آنجا کار می کرده است. مایه های شخصیتی گلزاری مبتنی بر رنج بود و همچنین جهد در امر پژوهش.
شگفت اینجاست که امروز در همین تراز، (در وادی دیگر) شاهد آنیم که فردی با مختصات ذهنی عبدالملکی بر صندلی ای نشسته که اکبر ترکان آنجا کار می کرد. عصاره شخصیت امثال ترکان و گلزاری مبتنی بر «صبوری در مطالعه و آموختن» بوده و عصاره شخصیت عبدالملکی و یامین پور مبتنی بر جهش و عجله.
5️⃣ یامین پور و حاشیه امن
سخنرانی اخیر یامین پور در خصوص مشت آخر و وارثان دنیا، اسباب تعجب بسیاری از افراد شد. اما این سخنان عجیب نیست وقتی که به این واقعیت نظر کنیم که گوینده آن کلمات کسی است که در یک فضای پکیجی (و غیر رقابتی)، به جایگاهی رسیده که در یک حاشیه امن قرار گرفته است. هر کس دیگری که در آن جایگاه قرار گیرد نیز ممکن است خود را نشسته بر لبۀ دنیا (و در آستانه فتح عالم) تصور کند.
⭕️آخر- یامین پور و جغرافیا
زمانی بود که آلفرد هیچکاک فیلم سینمایی «شمال از شمالغربی» را ساخت. برخی معتقدند که ساخت آن فیلم روایت «ذهن هیچکاک» بوده در «شرح وسعت جغرافیا». او مسحورِ وسعت و پهناوریِ یک جغرافیا بوده و در قالب یک قصه/روایت سعی کرده گستردگیِ جغرافیا را به تصویر بکشد. عملا در یک ذهن پیچیده، گستردگیِ امور، گسترده تر و در یک ذهن ساده، سادگیِ امور ساده تر می نماید. ساختار ذهنی یامین پورها چنان است که در این ارض واسع خدا فقط شاهد دو مشت زن هستند که در اقلیمی به کوچکیِ رینگ بوکس، بهم گلاویزند.
در یک درک خطی و یک ذهن ساده، گمان می کند «اروپا» در حال فروپاشی است. یک وسعت 10میلیون کیلومتر مربعی از دنیا با جمعیتی بالغ بر 745میلیون نفر، در ذهن خطی و ساده یامین پور «درحال فروپاشی» است ولی اگر کسی از او بپرسد: زمان دقیق (یا حتی حدودی) فروپاشی چه وقت است؟ نمی داند. اگر کسی از او بپرسد: فروپاشی چه فرآیندی است؟ و مشخصا «چه چیزی از هم می پاشد»؟ نمی داند.
مشکل یامین پور این نیست که درس جغرافی را نمی داند. مشکل او این است که مفهوم روشنی از «انسان» در ذهن ندارد. نمی فهمد که «ساختارهایی» که انسان به #رنج بنا می نهد به آسانی دچار فروپاشی نمی شود. نمی داند که فراتر از بحث اروپا/آسیا، مفهوم تلاش، مفهومی ارجمند است. «بشر» در حال سعی و خطاست و دارد می آموزد. ساختارهایی که بشر در اروپا،آمریکا یا حتی در ژاپن/چین بنا نهاده یک ساختار کامل نیست. این ساختارها در قالب سعی و خطا رو به سمت بهبود است. اما این جهد و تلاش انسان، در یک ساده سازیِ خطی اصلا و ابدا قابل درک نیست.
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
🔲 و چطور ناامید می شویم هربار!
از دانشمند پایتونی تا تادائو آندو ژاپنی
🔹تادائو آندو نابغه معماری ژاپن است. نابغه عجیب و غریبی است عجیب تر از ایلان ماسک. کسی که از رانندگی کامیون خودش را به چنین جایگاهی رساند.
«بدون هیچ تحصیلات آکادمیک» . بدون حتی یک ترم امکان حضور در دانشگاه.
استادِ بدون معلم.
چندین بار درباره شگفتی آثار معماری و کارهایش نوشته ام (درباره اش در این لینک و این لینک صحبت شد) و یکبار هم فرصت دست داد و بعد از یکی از سخنرانیهایش امکان دیدارمان میسر شد (این لینک).
اما حالا این استاد ژاپنی (بعد از خلق برترین آثار ارزشمند معماری دنیا) آمده و شده متولی طراحیِ عمارت بانو کیم کارداشیان، آن صاحبُ سلفیهای خاص و آن شهره آفاق در پالم اسپرینگز واقع در گران ترین منطقه کالیفرنیا…
اصلا انگار نه انگار که نام بزرگ استاد آندو مترادف بود با اصالتهای ژاپنی و حتی انگار نه انگار که ethics و «خوشنامی کارفرما» ذره ای اهمیت دارد در خدمات فنی یک دفتر معماری.
🔷 به غیر از تادائو آندو هر کس که شده بود متولی طراحی عمارت این سرکار خانم، اینقدر جای تاسف و دریغ نداشت.
امثال کیم کارداشیان، پریس هیلتون یا مدونا حتی در خود آمریکا هم خوشنام و مورد ارج نیستند. آمریکا (نسبت به اروپا) سرزمینی است خانواده محور و امثال مدونا و کارداشیان خروجیهای سیستم سرمایه محورِ استودیوهای هالیوود محسوب می شوند. وقتی با جوانان آمریکایی همصحبت می شوی امثال پریس هیلتون و کیم کارداشیان را یک سلبریتی قطبی ارزیابی می کنند و اغلب مورد تمسخر قرار میدهند. تادائو آندو اما کسی است که در کارنامه خود موزه هنرهای معاصر فورت وورث ، معبد آب و کلیسای نور را طراحی کرده بود. او کجا و کیم کارداشیان کجا؟!
به تعبیر حافظ:
چه شِکرهاست(!) در این شهر، که قانع شده اند/
شاهبازانِ طریقت ، به مقامِ مگسی
عالیجناب استاد آندو، از شاهبازان تاریخ معماری دنیاست. او کجا و مجالست با بانو کیم کجا؟
شأنیت و وزانتِ یک چهره ملی چگونه ذیل ارایه خدمات فنی مهندسی قرار گرفته است؟
🔷 مشکل و دریغ در کجاست؟
مشکل در اینجاست که در یک سمت عالم سازوکارِ امور به نحوی است که متخصصین پایتونی تربیت می کند. کسانی که «رشد»شان به دلیل تخصص نبوده، بلکه تخصص فرعِ بر تعهدشان بوده.
اولویت، بر تعهدشان بوده (ولو آنکه تعهد صوری/ظاهری) ولی به واسطه ی آن پیرایه که بر خود بربسته اند، «برخوردار» شده اند از مواهبِ رشد تخصصی.
و در سمت دیگر عالم، امور برعکس است. اولویت بر «تخصصِ محض» است و تعهد (ethics/morality) بی بهاست. آندو، غایتِ آمال تخصص در عرصه معماری و خلاقیت است. آندو اوجِ تخصص، اوج خلق، و اوج طرح است. آندو خودِ طرح است. رویای فرداهایِ یک دانشجوی جوان و باهوش در دانشگاه ایلینوی این است که «شاید» یک روزی بتواند دفتر معماری در تراز دفتر معظم تادائو آندو داشته باشد. آندو قله معماری است. ولی ظاهرا تعهد (و شأنیت) برایش به قدر کشک بی اهمیت است.
اینکه آندو پس از یک عمر خوشنامی و کارِ تخصصی، بیاد و بشود در «خدمت» به بانوی لخت، برایش هیچ اهمیتی ندارد ظاهرا.
🔷 دنیای دیوانه. دنیای سرمایه. دنیای وحشی! اما در این میانه، احوالِ دشوار، احوالِ آن کسانی است که نه در میانِ آن جماعت دانشمند پایتونی نشسته اند، و نه تعلق خاطری به این جماعت تخصص محور/سرمایه محور دارند.
آنها که نَه بوی خیر از متخصصین پایتونی استشمام می کنند و نه هیچ نور امیدی در تادائو آندوها می بینند. امثال عماد افروغ ها.
یک تنهایی بی انتها.
- - -
زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت!
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
«آدمی» در عالمِ خاکی نمی آید به دست/
عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.
#حافظ
#امروز_با_حافظ
t.iss.one/solseghalam
▪️لینک خبر در صفحه خانم کیم کارداشیان با
۳۵۲ میلیون فالوئر! (بیش از چهار برابر جمعیت کشور ایران)
https://www.instagram.com/p/Cqs7tqcJey2/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
از دانشمند پایتونی تا تادائو آندو ژاپنی
🔹تادائو آندو نابغه معماری ژاپن است. نابغه عجیب و غریبی است عجیب تر از ایلان ماسک. کسی که از رانندگی کامیون خودش را به چنین جایگاهی رساند.
«بدون هیچ تحصیلات آکادمیک» . بدون حتی یک ترم امکان حضور در دانشگاه.
استادِ بدون معلم.
چندین بار درباره شگفتی آثار معماری و کارهایش نوشته ام (درباره اش در این لینک و این لینک صحبت شد) و یکبار هم فرصت دست داد و بعد از یکی از سخنرانیهایش امکان دیدارمان میسر شد (این لینک).
اما حالا این استاد ژاپنی (بعد از خلق برترین آثار ارزشمند معماری دنیا) آمده و شده متولی طراحیِ عمارت بانو کیم کارداشیان، آن صاحبُ سلفیهای خاص و آن شهره آفاق در پالم اسپرینگز واقع در گران ترین منطقه کالیفرنیا…
اصلا انگار نه انگار که نام بزرگ استاد آندو مترادف بود با اصالتهای ژاپنی و حتی انگار نه انگار که ethics و «خوشنامی کارفرما» ذره ای اهمیت دارد در خدمات فنی یک دفتر معماری.
🔷 به غیر از تادائو آندو هر کس که شده بود متولی طراحی عمارت این سرکار خانم، اینقدر جای تاسف و دریغ نداشت.
امثال کیم کارداشیان، پریس هیلتون یا مدونا حتی در خود آمریکا هم خوشنام و مورد ارج نیستند. آمریکا (نسبت به اروپا) سرزمینی است خانواده محور و امثال مدونا و کارداشیان خروجیهای سیستم سرمایه محورِ استودیوهای هالیوود محسوب می شوند. وقتی با جوانان آمریکایی همصحبت می شوی امثال پریس هیلتون و کیم کارداشیان را یک سلبریتی قطبی ارزیابی می کنند و اغلب مورد تمسخر قرار میدهند. تادائو آندو اما کسی است که در کارنامه خود موزه هنرهای معاصر فورت وورث ، معبد آب و کلیسای نور را طراحی کرده بود. او کجا و کیم کارداشیان کجا؟!
به تعبیر حافظ:
چه شِکرهاست(!) در این شهر، که قانع شده اند/
شاهبازانِ طریقت ، به مقامِ مگسی
عالیجناب استاد آندو، از شاهبازان تاریخ معماری دنیاست. او کجا و مجالست با بانو کیم کجا؟
شأنیت و وزانتِ یک چهره ملی چگونه ذیل ارایه خدمات فنی مهندسی قرار گرفته است؟
🔷 مشکل و دریغ در کجاست؟
مشکل در اینجاست که در یک سمت عالم سازوکارِ امور به نحوی است که متخصصین پایتونی تربیت می کند. کسانی که «رشد»شان به دلیل تخصص نبوده، بلکه تخصص فرعِ بر تعهدشان بوده.
اولویت، بر تعهدشان بوده (ولو آنکه تعهد صوری/ظاهری) ولی به واسطه ی آن پیرایه که بر خود بربسته اند، «برخوردار» شده اند از مواهبِ رشد تخصصی.
و در سمت دیگر عالم، امور برعکس است. اولویت بر «تخصصِ محض» است و تعهد (ethics/morality) بی بهاست. آندو، غایتِ آمال تخصص در عرصه معماری و خلاقیت است. آندو اوجِ تخصص، اوج خلق، و اوج طرح است. آندو خودِ طرح است. رویای فرداهایِ یک دانشجوی جوان و باهوش در دانشگاه ایلینوی این است که «شاید» یک روزی بتواند دفتر معماری در تراز دفتر معظم تادائو آندو داشته باشد. آندو قله معماری است. ولی ظاهرا تعهد (و شأنیت) برایش به قدر کشک بی اهمیت است.
اینکه آندو پس از یک عمر خوشنامی و کارِ تخصصی، بیاد و بشود در «خدمت» به بانوی لخت، برایش هیچ اهمیتی ندارد ظاهرا.
🔷 دنیای دیوانه. دنیای سرمایه. دنیای وحشی! اما در این میانه، احوالِ دشوار، احوالِ آن کسانی است که نه در میانِ آن جماعت دانشمند پایتونی نشسته اند، و نه تعلق خاطری به این جماعت تخصص محور/سرمایه محور دارند.
آنها که نَه بوی خیر از متخصصین پایتونی استشمام می کنند و نه هیچ نور امیدی در تادائو آندوها می بینند. امثال عماد افروغ ها.
یک تنهایی بی انتها.
- - -
زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت!
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
«آدمی» در عالمِ خاکی نمی آید به دست/
عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.
#حافظ
#امروز_با_حافظ
t.iss.one/solseghalam
▪️لینک خبر در صفحه خانم کیم کارداشیان با
۳۵۲ میلیون فالوئر! (بیش از چهار برابر جمعیت کشور ایران)
https://www.instagram.com/p/Cqs7tqcJey2/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✍️دیپلماسی سفیر بریتانیا با جوجه کباب و سفیر ژاپن با غزل حافظ!
محمدرضا اسلامی
🔵 دیپلماسی سفیر بریتانیا درباره «جوجه کباب، کوبیده و شمال» درسطح وسیعی در کشور دیده شد. اکنون بی مناسبت نیست که این هوشمندی انگلیسی مقایسه شود با دیپلماسی سفیر ژاپن در تهران!
بجای جوجه کباب و کوبیده، چهار ماه پیش و نزدیک به ساعات تحویل سال نو ایرانی، سفیر ژاپن در تهران چند بیت از غزل #حافظ و رباعیات خیام را به فارسی و در کنار سفره هفت سین (همراه با موسیقی ژاپنی) خواند.
«چقدر شباهت و چقدر تفاوت» در دیپلماسی عمومی این دو سفیر هست؟!
🔵 بریتانیا و ژاپن هر دو کشورهایی «جزیره ای» هستند. هر دو کشور دسترسی خاکی/زمینی به سرزمینهای پیرامونشان ندارند. بزرگان هر دو کشور در طول اعصار، سودای دیدنِ سرزمینهای دیگر را داشته اند، و شدیدا در اندیشه آنچه که در «بیرون از جزیره» می گذرد!
حتی مساحت هر دو کشور نیز تقریبا نزدیک به هم است:
☑️مساحت ژاپن: 377,975 کیلومتر مربع
☑️مساحت بریتانیا: 242,495 کیلومتر مربع
(مساحت "مفید" ژاپن به دلیل کوهستانهای بسیار تقریبا حدود بریتانیا می شود)
مردمان هر دو سرزمین، دارای روحیه به شدت حساس (Sensetive و اهل توجه به جزئیات) هستند و بزرگان هردو کشور از قدیم به شدت به فکر عُلو و تعالیِ سرزمینشان بوده اند!
اما به رغم همه این «تشابه» ها، قدری به تفاوت ویدیوی سفیر بریتانیا با این ویدئوی سفیر ژاپن🔻 بپردازیم.
1️⃣- سفیر ژاپن، به همان سیاق روحیه دقیق و کمالگرای ژاپنی (Perfectionism) همّت بلند صرف می کند، زجر زیاد متحمل می شود و غزل حافظ و رباعی خیام را می آموزد. آنقدر تلاش مصروف کرده که حتی تلفظ یک کلمه از غزل دشوار حافظ را هم اشتباه نخواند! اما سفیر بریتانیا کوبیده سر سیخ زدن و جوجه پختن آموخته!
2️⃣- این دو رفتار، فقط تفاوتهای دو دیپلماسی را نشان نمی دهد بلکه تفاوتهای دو زیست مختلف را نشان می دهد. زیرکی بریتانیایی در برابر تلاشگری ژاپنی.
3️⃣- اساسا هدف از دیپلماسی ژاپنی اطلاعرسانی «هست» ولی تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی دیگر کشورها «نیست». عملا ژاپنی ها پذیرفته اند که روابط شان با دیگران پیرامون کالا/محصول تعریف می شود و لذا حضورشان در دیگر سرزمینهای بیرون «جزیره» بیشتر حضوری اقتصادی است تا فرهنگی/سیاسی.
(برای مثال صفحه توئیتر سفیر بریتانیا در تهران ۳۲هزار عضو دارد ولی صفحه توئیتر سفارت ژاپن در تهران ۷هزار عضو دارد! صفحه اینستاگرام شبکه NHK کلا ۳۳۰هزار عضو دارد ولی اینستاگرام BBC حدود ۲۶ میلیون عضو دارد)
4️⃣- سفیر بریتانیا می کوشد تا کوبیده زدن بیاموزد ولی سفیر ژاپن می کوشد تا غزل حافظ و ابیات خیام فراگیرد. بدون شک برای ارتباط با ذهن «توده» ها، اولی و برای ارتباط با ذهن خواص، «دومی» کارآمد است!
5️⃣- هر کدام از اینها کار خودشان را می کنند ولی مسئله اینجاست که «تو» در چه حالی؟ احوال سفرای سرزمین تو چگونه است؟ سوال اساسی اینجاست که سفرای ایران در دیگر سرزمینها، چقدر انگلیسی را روان و سلیس صحبت می کنند؟ و علاوه بر زبان انگلیسی، چند نفر از سفرای ما توان سخن گفتن به زبان سوم (زبان کشور محل ماموریت) را دارا هستند؟
بدون شک آن سفیری که بتواند با جامعه هنرمندان، سینماگران، سیاستمدارانِ یک کشور، با زبان خودشان صحبت کند، سطح متفاوتی از «عملکرد» را داراست.
6️⃣- کیفیت اتفاقی نیست! چه آن سفیر جوجه کبابی و چه این سفیرِ ادیب و غزل دان، هر یک کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مهم این است که امروز از خود بپرسیم: دیپلماسی ما در دیگر کشورها (مثلا ژاپن یا بریتانیا) چقدر توان برقراری ارتباط با توده مردم، یا خواص را داشته است؟
7️⃣- سوال بالا را به نحو دیگری بخوانیم:
در یکی از پهناورترین سرزمینهایی که «انسان» بر روی آن زیست دارد (و حسب اتفاق اقتصادش نیز بزرگترین اقتصاد دنیاست) ما نه سفیر جوجه کبابی داریم و نه سفیر ادیبِ غزل خوان.
پس چگونه و چطور انتظار داریم که با جوانان و خواص آن سرزمین ارتباط برقرار کنیم؟!
اگر آمریکا سرزمینی است که از همه ی اقوام و ملل دنیا در آن زیست می کنند، پس چطور ما هیچ سفیری در آن سرزمین نداریم؟ چگونه است که پذیرفته ایم که «رسانه» ای برای «رساندن» حرفمان به «انسان» آن سرزمین پهناور نداشته باشیم؟ چطور اجازه می دهیم که دیگر کشورها بهترین و باهوش ترین مردان و زنان شان را در قالب سفرای جوجه کبابی یا ادیب/متخصص به ایالات متحده گسیل کنند و بعد ما منتظر بایستیم که ذهن جوان نخبه آمریکایی (که اصالت هندی، چینی، اروپایی و… داراست) بی هیچ دلیل/تلاش به سمت سرزمین ایران، فرهنگ و اقتصاد ایرانی متمایل شود؟
مردان و زنان هوشمند ما برای گفتگو با مردمان آن سوی عالم چه می کنند؟ هیچ؟
کیفیت اتفاقی نیست. کیفیت در امر دیپلماسی نیز اتفاقی نیست.
🌐t.iss.one/solseghalam
محمدرضا اسلامی
🔵 دیپلماسی سفیر بریتانیا درباره «جوجه کباب، کوبیده و شمال» درسطح وسیعی در کشور دیده شد. اکنون بی مناسبت نیست که این هوشمندی انگلیسی مقایسه شود با دیپلماسی سفیر ژاپن در تهران!
بجای جوجه کباب و کوبیده، چهار ماه پیش و نزدیک به ساعات تحویل سال نو ایرانی، سفیر ژاپن در تهران چند بیت از غزل #حافظ و رباعیات خیام را به فارسی و در کنار سفره هفت سین (همراه با موسیقی ژاپنی) خواند.
«چقدر شباهت و چقدر تفاوت» در دیپلماسی عمومی این دو سفیر هست؟!
🔵 بریتانیا و ژاپن هر دو کشورهایی «جزیره ای» هستند. هر دو کشور دسترسی خاکی/زمینی به سرزمینهای پیرامونشان ندارند. بزرگان هر دو کشور در طول اعصار، سودای دیدنِ سرزمینهای دیگر را داشته اند، و شدیدا در اندیشه آنچه که در «بیرون از جزیره» می گذرد!
حتی مساحت هر دو کشور نیز تقریبا نزدیک به هم است:
☑️مساحت ژاپن: 377,975 کیلومتر مربع
☑️مساحت بریتانیا: 242,495 کیلومتر مربع
(مساحت "مفید" ژاپن به دلیل کوهستانهای بسیار تقریبا حدود بریتانیا می شود)
مردمان هر دو سرزمین، دارای روحیه به شدت حساس (Sensetive و اهل توجه به جزئیات) هستند و بزرگان هردو کشور از قدیم به شدت به فکر عُلو و تعالیِ سرزمینشان بوده اند!
اما به رغم همه این «تشابه» ها، قدری به تفاوت ویدیوی سفیر بریتانیا با این ویدئوی سفیر ژاپن🔻 بپردازیم.
1️⃣- سفیر ژاپن، به همان سیاق روحیه دقیق و کمالگرای ژاپنی (Perfectionism) همّت بلند صرف می کند، زجر زیاد متحمل می شود و غزل حافظ و رباعی خیام را می آموزد. آنقدر تلاش مصروف کرده که حتی تلفظ یک کلمه از غزل دشوار حافظ را هم اشتباه نخواند! اما سفیر بریتانیا کوبیده سر سیخ زدن و جوجه پختن آموخته!
2️⃣- این دو رفتار، فقط تفاوتهای دو دیپلماسی را نشان نمی دهد بلکه تفاوتهای دو زیست مختلف را نشان می دهد. زیرکی بریتانیایی در برابر تلاشگری ژاپنی.
3️⃣- اساسا هدف از دیپلماسی ژاپنی اطلاعرسانی «هست» ولی تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی دیگر کشورها «نیست». عملا ژاپنی ها پذیرفته اند که روابط شان با دیگران پیرامون کالا/محصول تعریف می شود و لذا حضورشان در دیگر سرزمینهای بیرون «جزیره» بیشتر حضوری اقتصادی است تا فرهنگی/سیاسی.
(برای مثال صفحه توئیتر سفیر بریتانیا در تهران ۳۲هزار عضو دارد ولی صفحه توئیتر سفارت ژاپن در تهران ۷هزار عضو دارد! صفحه اینستاگرام شبکه NHK کلا ۳۳۰هزار عضو دارد ولی اینستاگرام BBC حدود ۲۶ میلیون عضو دارد)
4️⃣- سفیر بریتانیا می کوشد تا کوبیده زدن بیاموزد ولی سفیر ژاپن می کوشد تا غزل حافظ و ابیات خیام فراگیرد. بدون شک برای ارتباط با ذهن «توده» ها، اولی و برای ارتباط با ذهن خواص، «دومی» کارآمد است!
5️⃣- هر کدام از اینها کار خودشان را می کنند ولی مسئله اینجاست که «تو» در چه حالی؟ احوال سفرای سرزمین تو چگونه است؟ سوال اساسی اینجاست که سفرای ایران در دیگر سرزمینها، چقدر انگلیسی را روان و سلیس صحبت می کنند؟ و علاوه بر زبان انگلیسی، چند نفر از سفرای ما توان سخن گفتن به زبان سوم (زبان کشور محل ماموریت) را دارا هستند؟
بدون شک آن سفیری که بتواند با جامعه هنرمندان، سینماگران، سیاستمدارانِ یک کشور، با زبان خودشان صحبت کند، سطح متفاوتی از «عملکرد» را داراست.
6️⃣- کیفیت اتفاقی نیست! چه آن سفیر جوجه کبابی و چه این سفیرِ ادیب و غزل دان، هر یک کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مهم این است که امروز از خود بپرسیم: دیپلماسی ما در دیگر کشورها (مثلا ژاپن یا بریتانیا) چقدر توان برقراری ارتباط با توده مردم، یا خواص را داشته است؟
7️⃣- سوال بالا را به نحو دیگری بخوانیم:
در یکی از پهناورترین سرزمینهایی که «انسان» بر روی آن زیست دارد (و حسب اتفاق اقتصادش نیز بزرگترین اقتصاد دنیاست) ما نه سفیر جوجه کبابی داریم و نه سفیر ادیبِ غزل خوان.
پس چگونه و چطور انتظار داریم که با جوانان و خواص آن سرزمین ارتباط برقرار کنیم؟!
اگر آمریکا سرزمینی است که از همه ی اقوام و ملل دنیا در آن زیست می کنند، پس چطور ما هیچ سفیری در آن سرزمین نداریم؟ چگونه است که پذیرفته ایم که «رسانه» ای برای «رساندن» حرفمان به «انسان» آن سرزمین پهناور نداشته باشیم؟ چطور اجازه می دهیم که دیگر کشورها بهترین و باهوش ترین مردان و زنان شان را در قالب سفرای جوجه کبابی یا ادیب/متخصص به ایالات متحده گسیل کنند و بعد ما منتظر بایستیم که ذهن جوان نخبه آمریکایی (که اصالت هندی، چینی، اروپایی و… داراست) بی هیچ دلیل/تلاش به سمت سرزمین ایران، فرهنگ و اقتصاد ایرانی متمایل شود؟
مردان و زنان هوشمند ما برای گفتگو با مردمان آن سوی عالم چه می کنند؟ هیچ؟
کیفیت اتفاقی نیست. کیفیت در امر دیپلماسی نیز اتفاقی نیست.
🌐t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
سوپر مون - ابَر ماه
(دیدارِ رویِ ماه)
گفته شده بود که امشب سوپر مون است (ترجمه فارسی اَبَر ماه گفته شده). به این بهانه بعد از مدتها بیرون از دفتر کار/پشت میز، و در فضای باز… به انتظار دیدارِ روی ماه گذشت.
جالب اما این بود که غروب خورشید چشمگیرتر بود و چشم نوازتر.
پرابهت.
شعرا تعابیر گوناگونی در “وصف ماه” دارند. و بارها به روشهای مختلف روی محبوب/دلبر را به ماه تشییه کرده اند. انواع گوناگونی از تعابیر لطیف «در وصف ماه» را میتوان در غزلیات و ادب فارسی پیدا کرد. حافظ ولی یک جا تعبیر عجیبی درباره ی ماه دارد:
«آن بی سر و پا»
بله! در یکی از پرشکوه ترین و زیباترین غزلیات حافظ با این واژه (برای ماه!) مواجه می شویم. میگوید:
سیمای محبوب من چنان زیباست که او را تشبیه به ماه نمی کنم. چون که نسبتِ دوست (تشبیهِ دوست)، به هر بی سر و پا نباید کرد:
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت/
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
اما دلیل این تشبیه حافظ چیست؟
حافظ معتقد است که ماجرایِ محبوبی و دلداری، یک مرکز ثقل دارد و آن «هرجایی نبودن» است. برای دیدن روی جانان، شرط و شروط لازم است؛ باید «باصفا» بود و ماه، محبوبی هرجایی است. هر کسی (هر نظری) ماه را تواند دید!
«نظرِ پاک» توانَد رخِ جانان دیدن/
که در آیینه «نظر» جز به صفا، نتوان کرد
محبوب، جانان، دلدار، باید کسی باشد که «فقط» نظر پاک او را ببیند. وگرنه ماهِ بی سر و پا را که همه کس می بینند…
این فکر ها آمد و رفت و اوقات امشب هم گذشت و ماه رفت.
✍️محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
تصاویر: لینک+
#Super_Moon
#حافظ
#ماه
#امروز_با_حافظ
(دیدارِ رویِ ماه)
گفته شده بود که امشب سوپر مون است (ترجمه فارسی اَبَر ماه گفته شده). به این بهانه بعد از مدتها بیرون از دفتر کار/پشت میز، و در فضای باز… به انتظار دیدارِ روی ماه گذشت.
جالب اما این بود که غروب خورشید چشمگیرتر بود و چشم نوازتر.
پرابهت.
شعرا تعابیر گوناگونی در “وصف ماه” دارند. و بارها به روشهای مختلف روی محبوب/دلبر را به ماه تشییه کرده اند. انواع گوناگونی از تعابیر لطیف «در وصف ماه» را میتوان در غزلیات و ادب فارسی پیدا کرد. حافظ ولی یک جا تعبیر عجیبی درباره ی ماه دارد:
«آن بی سر و پا»
بله! در یکی از پرشکوه ترین و زیباترین غزلیات حافظ با این واژه (برای ماه!) مواجه می شویم. میگوید:
سیمای محبوب من چنان زیباست که او را تشبیه به ماه نمی کنم. چون که نسبتِ دوست (تشبیهِ دوست)، به هر بی سر و پا نباید کرد:
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت/
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
اما دلیل این تشبیه حافظ چیست؟
حافظ معتقد است که ماجرایِ محبوبی و دلداری، یک مرکز ثقل دارد و آن «هرجایی نبودن» است. برای دیدن روی جانان، شرط و شروط لازم است؛ باید «باصفا» بود و ماه، محبوبی هرجایی است. هر کسی (هر نظری) ماه را تواند دید!
«نظرِ پاک» توانَد رخِ جانان دیدن/
که در آیینه «نظر» جز به صفا، نتوان کرد
محبوب، جانان، دلدار، باید کسی باشد که «فقط» نظر پاک او را ببیند. وگرنه ماهِ بی سر و پا را که همه کس می بینند…
این فکر ها آمد و رفت و اوقات امشب هم گذشت و ماه رفت.
✍️محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
تصاویر: لینک+
#Super_Moon
#حافظ
#ماه
#امروز_با_حافظ
گفتگوی باران نیکراه با علی ضیاء را دیدم. چند برش جالب در این گفتگو بود ولی قسمت درخشان این گفتگو جایی هست که خانم نیکراه این تعبیر بسیار دقیق را درباره دختر (و امر زنانگی) در کشور ما بیان می کنه:
*ضیا می پرسه: باران فکر می کنه که چه ویژگیِ زنانه ای داره که خودش رو از بقیه متمایز می کنه؟
*جواب: (با تامل زیاد) هیچی، ولی می تونم بگم تلاشم اینه که چه ویژگی ای رو نداشته باشم(!).
(ادامه) ماها ، مخصوصا در جغرافیایی که درش زندگی می کنیم (و احتمالا در بسیاری از جغرافیاهای دیگه هم تکرار شده باشه) خیلی وقتها متاسفانه این (مساله برامون) پذیرفته شده از سمتِ خانومها، دخترانمون و زنانمون و اونهم «منتظر بودنه» . این سندرومِ سیندرلا که منتظرِ کسی باشم که بیاد من رو ببره و خوشبختم کنه، (یا) بابام سر برج بشه حقوقش رو بگیره که بتونه برام اون کار رو انجام بده … «منتظر بودن» ، اون «انتظاره» بردگی میاره.
🔵 باران نیکراه همیشه از یک منظر برایم جالب توجه بود و آن تلاقیِ فیزیک و ادبیات بود. واقعیت این است که «ادبیات فارسی» برای ذهنهای ریاضی (و ذهنهایی که تشنه ی تجربه ی هندسه، نظم و معنا هستند… برای ذهنهای علاقمند به تجربه امور غامض) بسیار شیرین است. غزل حافظ، سیراب کننده ذهن ریاضی است و از این روست که می بینیم چهره های ریاضیدان/فیزیکدان و علاقمند به غزل و مثنوی (ادبیات فارسی) از خیام تا محسن هشترودی در آب و خاک ایران همیشه بوده است. باران هم نمونه ای دیگر و تجلی دیگری از «ادبیات-فیزیک» است. شنیدن مثنوی و غزل از زبان دکتر الهی قمشه ای یک حلاوت دارد و از لسان باران و با بیان او شکلی دیگر از تجربه ی مثنوی و غزل است.
بله! «تجربه غزل» چیزی است که نام نهاده ام بجای شنیدن غزل.
نوعی از کشف و نوعی از «پیدا شدن معنی» در هنگام شنیدن شعر باید رخ بدهد و لذا غزل فارسی را باید تجربه کرد. ذهن ریاضی، شیفته ی تجربه ی چندلایه بودن و شیفته ی تجربه ی امور دشوار است و از این رو، شنیدن غزل از لسان ریاضیدان/فیزیکدان، تجربه ممتازی است!
برای باران آرزومند سلامتی و موفقیت هستم و اینکه گامزن باشد (گامزن به تعبیر علی شریعتی) در مسیر ادبیات فارسی.
به رغم تمام بداقبالیهای روزگار عمر، ولی ما این بختیاری و شانس را داشتیم که بتوانیم (به واسطه رسانه های دنیای جدید) غزل حافظ را هم از حنجره استوار موسوی گرمارودی، هم با صدای الهی قمشه ای، هم با طنین آوای دکتر سروش ، و هم با صدای باران نیکراه بشنویم. و بیش باد!
چون فلاطون،
خم نشینِ شراب/
سِرِّ حکمت به ما،
که گوید باز؟!
گِردِ بیتُ الحَرامِ خُم حافظ
گر نمیرد به سَر بپوید باز
#حافظ
لینک برش کوتاهی از گفتگو:
https://www.instagram.com/reel/CyVSGPhsjmg/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
لینک کامل گفتگو :
https://youtu.be/WE95YYmeNVM?si=Jz5c0J8QC8PYb1Ll
محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
*ضیا می پرسه: باران فکر می کنه که چه ویژگیِ زنانه ای داره که خودش رو از بقیه متمایز می کنه؟
*جواب: (با تامل زیاد) هیچی، ولی می تونم بگم تلاشم اینه که چه ویژگی ای رو نداشته باشم(!).
(ادامه) ماها ، مخصوصا در جغرافیایی که درش زندگی می کنیم (و احتمالا در بسیاری از جغرافیاهای دیگه هم تکرار شده باشه) خیلی وقتها متاسفانه این (مساله برامون) پذیرفته شده از سمتِ خانومها، دخترانمون و زنانمون و اونهم «منتظر بودنه» . این سندرومِ سیندرلا که منتظرِ کسی باشم که بیاد من رو ببره و خوشبختم کنه، (یا) بابام سر برج بشه حقوقش رو بگیره که بتونه برام اون کار رو انجام بده … «منتظر بودن» ، اون «انتظاره» بردگی میاره.
🔵 باران نیکراه همیشه از یک منظر برایم جالب توجه بود و آن تلاقیِ فیزیک و ادبیات بود. واقعیت این است که «ادبیات فارسی» برای ذهنهای ریاضی (و ذهنهایی که تشنه ی تجربه ی هندسه، نظم و معنا هستند… برای ذهنهای علاقمند به تجربه امور غامض) بسیار شیرین است. غزل حافظ، سیراب کننده ذهن ریاضی است و از این روست که می بینیم چهره های ریاضیدان/فیزیکدان و علاقمند به غزل و مثنوی (ادبیات فارسی) از خیام تا محسن هشترودی در آب و خاک ایران همیشه بوده است. باران هم نمونه ای دیگر و تجلی دیگری از «ادبیات-فیزیک» است. شنیدن مثنوی و غزل از زبان دکتر الهی قمشه ای یک حلاوت دارد و از لسان باران و با بیان او شکلی دیگر از تجربه ی مثنوی و غزل است.
بله! «تجربه غزل» چیزی است که نام نهاده ام بجای شنیدن غزل.
نوعی از کشف و نوعی از «پیدا شدن معنی» در هنگام شنیدن شعر باید رخ بدهد و لذا غزل فارسی را باید تجربه کرد. ذهن ریاضی، شیفته ی تجربه ی چندلایه بودن و شیفته ی تجربه ی امور دشوار است و از این رو، شنیدن غزل از لسان ریاضیدان/فیزیکدان، تجربه ممتازی است!
برای باران آرزومند سلامتی و موفقیت هستم و اینکه گامزن باشد (گامزن به تعبیر علی شریعتی) در مسیر ادبیات فارسی.
به رغم تمام بداقبالیهای روزگار عمر، ولی ما این بختیاری و شانس را داشتیم که بتوانیم (به واسطه رسانه های دنیای جدید) غزل حافظ را هم از حنجره استوار موسوی گرمارودی، هم با صدای الهی قمشه ای، هم با طنین آوای دکتر سروش ، و هم با صدای باران نیکراه بشنویم. و بیش باد!
چون فلاطون،
خم نشینِ شراب/
سِرِّ حکمت به ما،
که گوید باز؟!
گِردِ بیتُ الحَرامِ خُم حافظ
گر نمیرد به سَر بپوید باز
#حافظ
لینک برش کوتاهی از گفتگو:
https://www.instagram.com/reel/CyVSGPhsjmg/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
لینک کامل گفتگو :
https://youtu.be/WE95YYmeNVM?si=Jz5c0J8QC8PYb1Ll
محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
🔺ترمی که گذشت - ادامه گزارش شماره ۸ (بخش دوم🔻)
... زنگ زده و پرسیده بود: از میان دانشجویان ممتازِ چندسال اخیر چند گزینه را معرفی کن، قطعا پیشنهاد از میان همین دانشجویان می بود.
این امر با اینکه ساده به نظر می رسد ولی نشان از وجود یک لوپ موفق (کارآمد) است. شرکتهای مهندسی صاحب برند، به دلیل داشتن نیروهای فنی توانمند، برند شده اند ولی به دلیل سازوکار گزینش دانشجویان قوی، همچنان قله نشینی خود را حفظ می کنند. اینها مهندس استخدام نمی کنند بلکه یک «شخصیت» منظم، باسواد، و با قابلیتِ «حل مسئله» را استخدام می کنند.
نمی خواهم درباره این چند دانشجو اغراق شود، ولی عملا مشاهده پنج سال عملکرد خوب دانشجو و بعد مشاهده جذب شدنش در SGH یا KPFF نشان از این است که سیستم دانشگاه و صنعت چطور خوب با هم اندرکنش دارند.
7️⃣- نکته دیگر درباره این درس اینکه «هیچ یک» از دانشجویان ارشد در این کلاس «پایان نامه» برنداشته بودند. طی سه سال گذشته فقط پارسال یک دانشجو بود که با پایان نامه فارغ التحصیل شد و عملا امسال هم همه دانشجویان با آزمون جامع یا Comprehensive Exam فارغ التحصیل شدند. این نکته مهمی است که قبلا به آن در اینجا + پرداخته شده بود. اینکه دانشگاه نباید وقتِ دانشجوی ارشد را با پایان نامه تلف کند و به شکل «واقع بینانه» نمی توان انتظارِ یک «کار کیفی» را از پایان نامه ارشد داشت. بله در گذشته پایان نامه یک مولفه مهم از پروسه تحصیلات تکمیلی ارشد محسوب می شده ولی با تغییراتی که در سالهای اخیر در رویکرد دانشگاههای برتر آمریکایی رخ داده، دانشجوی ارشد دو گزینه قابل انتخاب دارد: اینکه پایان نامه انجام دهد یا اینکه در آزمون پایانی شرکت کند.
(که عموم دانشجویان دومی را انتخاب می کنند)
در ژاپن اینگونه نبود و انرژی زیادی از دانشجوی ارشد روی پایان نامه و پژوهش گرفته می شد. هیچ اغراق نیست که گفته شود وزنِ پایان نامه های ارشد ژاپنی گاه شانه به شانه پایان نامه دکترا در دانشگاههای رتبه دو/سه آمریکایی می زند. این گزاره را می توانید صحت سنجی کنید و مثلا الان از کتابخانه دانشگاه کیوتو چند پایان نامه ارشد را با پایان نامه دکترا در مثلا دانشگاه آکرون آمریکا (در همان رشته) مقایسه کنید. بدون شک از حجم کار دانشجوی ارشد در کیوتو، اوساکا یا توکیو شگفت زده خواهید شد.
لذا این دو رویکرد متفاوت است. عملا دو Set up متفاوت در امر آموزش عالی و ساختار دانشگاه و به گمان من رویکرد آمریکایی صحیح تر است. دانشجوی ارشد قرار است که در «صنعت» مشغول به کار بشود و لذا بهتر است که انرژی اش روی گذراندن واحدها و آزمایشگاهها صرف بشود.
الان مثل ۳۰ سال پیش نیست که کسی پس از فارغ التحصیلی با مدرک ارشد، در دانشگاه تدریس کند یا در مراکز پژوهشی برای امر تحقیقاتی استخدام شود.
8️⃣- در مجموع سه سخنران از صنعت دعوت شدند. آقایان کیت میاموتو، جیمز ملی و دکتر بهزاد رافضی. (ویدئوها ذیلا آپلود می شود)
9️⃣- درباره درس آزمایشگاه مصالح قبلا در گزارش ترم قبل صحبت شد (اینجا+). این ترم سر جمع ۹۰ سیلندر بتنی و ۸ تیر بتنی با دانشجویان ساختیم و شکستیم. پنج تیمِ چهار نفره که هر تیم طرح اختلاط بتن را برای مقاومت متفاوتی تهیه کردند. علاوه بر بتن، مشخصات مکانیکی فولاد و چدن را تحت کشش تست کردیم تا رفتار چدن با فولاد مقایسه شده و دید روشنی از «شکل پذیری فولاد» برای دانشجویان حاصل شود. نهایتا در پایان ترم بر روی آزمایش چوب درخت داگلاس (از گونه کاج سانان) متمرکز شدیم و یکبار دیگر این شگفتی را دسته جمعی اذعان(Acknolwedge) کردیم که حبذا! یک قطعه چوب ۲ اینج در ۲ اینچ داگلاس تحت بار فشاری از یک سیلندر بتنی با قطر ۵ اینچ قوی تر است!
چوب داگلاس دارای ساختار سلولی پیچیدهای است که شامل الیاف، تراکئیدها و سلولهای پارانشیمی میباشد. این ساختارها به چوب داگلاس مقاومت و استحکام بالایی میبخشند. اگر بخواهیم با عدد و رقم گفتگو کنیم، بیشترین مقاومت "بتن" دانشجویان در این ترم حدود
6 Ksi
بود در حالی که در تست نمونه های چوب داگلاس حتی مقاومت
9 Ksi
هم به دست آمد.
سرجمع حدود شصت ساعت کار آزمایشگاهی (Hands-on) و انجام تستهای مکانیکی با این نسل زد از این جهت مهم است که اینها بچه هایی هستند که سر در موبایل بزرگ شده اند و بخشی از دوره دبیرستان هم در کرونا بوده اند. اما این نسل زد برای آزمایشهای «عملی» و خارج شدن از فضای «مجازی» مهیا تر از انتظار است و عموما در کار تیمی با هم خوب همکاری می کنند.
▪️▪️به پایان آمد این دفتر.
برنامه ترم پائیز آینده شامل این درسها خواهد بود: طراحی سازه فولادی، مکانیک جامدات ۲، برنامه نویسی کامپیوتر. تا چه بازی رخ نماید…
#حافظ
تا چه بازی رخ نماید، بِیدقی خواهیم راند/
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است/
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
🌐https://t.iss.one/solseghalam
... زنگ زده و پرسیده بود: از میان دانشجویان ممتازِ چندسال اخیر چند گزینه را معرفی کن، قطعا پیشنهاد از میان همین دانشجویان می بود.
این امر با اینکه ساده به نظر می رسد ولی نشان از وجود یک لوپ موفق (کارآمد) است. شرکتهای مهندسی صاحب برند، به دلیل داشتن نیروهای فنی توانمند، برند شده اند ولی به دلیل سازوکار گزینش دانشجویان قوی، همچنان قله نشینی خود را حفظ می کنند. اینها مهندس استخدام نمی کنند بلکه یک «شخصیت» منظم، باسواد، و با قابلیتِ «حل مسئله» را استخدام می کنند.
نمی خواهم درباره این چند دانشجو اغراق شود، ولی عملا مشاهده پنج سال عملکرد خوب دانشجو و بعد مشاهده جذب شدنش در SGH یا KPFF نشان از این است که سیستم دانشگاه و صنعت چطور خوب با هم اندرکنش دارند.
7️⃣- نکته دیگر درباره این درس اینکه «هیچ یک» از دانشجویان ارشد در این کلاس «پایان نامه» برنداشته بودند. طی سه سال گذشته فقط پارسال یک دانشجو بود که با پایان نامه فارغ التحصیل شد و عملا امسال هم همه دانشجویان با آزمون جامع یا Comprehensive Exam فارغ التحصیل شدند. این نکته مهمی است که قبلا به آن در اینجا + پرداخته شده بود. اینکه دانشگاه نباید وقتِ دانشجوی ارشد را با پایان نامه تلف کند و به شکل «واقع بینانه» نمی توان انتظارِ یک «کار کیفی» را از پایان نامه ارشد داشت. بله در گذشته پایان نامه یک مولفه مهم از پروسه تحصیلات تکمیلی ارشد محسوب می شده ولی با تغییراتی که در سالهای اخیر در رویکرد دانشگاههای برتر آمریکایی رخ داده، دانشجوی ارشد دو گزینه قابل انتخاب دارد: اینکه پایان نامه انجام دهد یا اینکه در آزمون پایانی شرکت کند.
(که عموم دانشجویان دومی را انتخاب می کنند)
در ژاپن اینگونه نبود و انرژی زیادی از دانشجوی ارشد روی پایان نامه و پژوهش گرفته می شد. هیچ اغراق نیست که گفته شود وزنِ پایان نامه های ارشد ژاپنی گاه شانه به شانه پایان نامه دکترا در دانشگاههای رتبه دو/سه آمریکایی می زند. این گزاره را می توانید صحت سنجی کنید و مثلا الان از کتابخانه دانشگاه کیوتو چند پایان نامه ارشد را با پایان نامه دکترا در مثلا دانشگاه آکرون آمریکا (در همان رشته) مقایسه کنید. بدون شک از حجم کار دانشجوی ارشد در کیوتو، اوساکا یا توکیو شگفت زده خواهید شد.
لذا این دو رویکرد متفاوت است. عملا دو Set up متفاوت در امر آموزش عالی و ساختار دانشگاه و به گمان من رویکرد آمریکایی صحیح تر است. دانشجوی ارشد قرار است که در «صنعت» مشغول به کار بشود و لذا بهتر است که انرژی اش روی گذراندن واحدها و آزمایشگاهها صرف بشود.
الان مثل ۳۰ سال پیش نیست که کسی پس از فارغ التحصیلی با مدرک ارشد، در دانشگاه تدریس کند یا در مراکز پژوهشی برای امر تحقیقاتی استخدام شود.
8️⃣- در مجموع سه سخنران از صنعت دعوت شدند. آقایان کیت میاموتو، جیمز ملی و دکتر بهزاد رافضی. (ویدئوها ذیلا آپلود می شود)
9️⃣- درباره درس آزمایشگاه مصالح قبلا در گزارش ترم قبل صحبت شد (اینجا+). این ترم سر جمع ۹۰ سیلندر بتنی و ۸ تیر بتنی با دانشجویان ساختیم و شکستیم. پنج تیمِ چهار نفره که هر تیم طرح اختلاط بتن را برای مقاومت متفاوتی تهیه کردند. علاوه بر بتن، مشخصات مکانیکی فولاد و چدن را تحت کشش تست کردیم تا رفتار چدن با فولاد مقایسه شده و دید روشنی از «شکل پذیری فولاد» برای دانشجویان حاصل شود. نهایتا در پایان ترم بر روی آزمایش چوب درخت داگلاس (از گونه کاج سانان) متمرکز شدیم و یکبار دیگر این شگفتی را دسته جمعی اذعان(Acknolwedge) کردیم که حبذا! یک قطعه چوب ۲ اینج در ۲ اینچ داگلاس تحت بار فشاری از یک سیلندر بتنی با قطر ۵ اینچ قوی تر است!
چوب داگلاس دارای ساختار سلولی پیچیدهای است که شامل الیاف، تراکئیدها و سلولهای پارانشیمی میباشد. این ساختارها به چوب داگلاس مقاومت و استحکام بالایی میبخشند. اگر بخواهیم با عدد و رقم گفتگو کنیم، بیشترین مقاومت "بتن" دانشجویان در این ترم حدود
6 Ksi
بود در حالی که در تست نمونه های چوب داگلاس حتی مقاومت
9 Ksi
هم به دست آمد.
سرجمع حدود شصت ساعت کار آزمایشگاهی (Hands-on) و انجام تستهای مکانیکی با این نسل زد از این جهت مهم است که اینها بچه هایی هستند که سر در موبایل بزرگ شده اند و بخشی از دوره دبیرستان هم در کرونا بوده اند. اما این نسل زد برای آزمایشهای «عملی» و خارج شدن از فضای «مجازی» مهیا تر از انتظار است و عموما در کار تیمی با هم خوب همکاری می کنند.
▪️▪️به پایان آمد این دفتر.
برنامه ترم پائیز آینده شامل این درسها خواهد بود: طراحی سازه فولادی، مکانیک جامدات ۲، برنامه نویسی کامپیوتر. تا چه بازی رخ نماید…
#حافظ
تا چه بازی رخ نماید، بِیدقی خواهیم راند/
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است/
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
🌐https://t.iss.one/solseghalam
✍️که با من هر چه کرد آن آشنا کرد #حافظ
(سخنی با نسل زد #برای_ایران)
🔵 در این چند سطر نمیخواهم از نسل زد دعوت کنم که رأی بدهند به پزشکیان، بلکه می خواهم قصّه خودم و نسل خودم را برایشان شرح کنم. برای فرزندم مینویسم که بخواند و برای برادرزاده ام و برای دانشجویان سالهای نخست دانشگاه.
🔵 کشور زیبای ایران در مسیر تاریخ معاصرش فراز و نشیبهای بسیار داشته است و در کمتر از ۴۸ ساعت آینده سرنوشت سالهای پیش رو تعیین خواهد شد. من به دلایل زیر به دکتر پزشکیان رای می دهم:
▪️امثال ما برخاسته از خانواده های با تربیت مذهبی گام در دنیای مدرن نهادیم. ما در دوران نوجوانی و جوانی با اهتمام ویژه به مناسک مذهبی نضج یافتیم.
چهره جلیلی و سیمای اطرافیان او همچون یاسر جبرائیلیها، حجت عبدالملکی ها، وحید یأمین پورها برای ما معنای دیگری داشت. معنایی که شاید امروز برای شما نسل زد چندان ملموس نباشد. به تعبیر حافظ اینها برای ما سیمای #آشنا بودند. گمان ما این بود که اینها انس به وادی #معنویت و خویشتنداری دارند و ما در دیدار چهره اینها رایحه آشنایی می جستیم. اما چه شد؟
▪️روزگار گذشت و ما با زبری و سمبادۀ زندگیِ واقعی مواجه شدیم و هرچه که گذشت فهمیدیم که ماهیت زندگی انسان مبتنی بر «پیچیدگی» ست. پیچیدگیهایی که این دوستان ما تعمدا با «ساده سازی» از کنار آن عبور می کردند. مثالها متعدد است: اشتغالزایی با یک میلیون تومان پول، خط تولید لامبورگینی در ارومیه، فروپاشی ایالات متحده، تولید چراغ خودرو در منازل مردم، «دستور!» برای کاهش قیمت دلار به ۲۰ هزارتومان، تولید انرژی هسته ای توسط دختر دبیرستانی در خانه، ساخت یک میلیون مسکن در سال و… صدها نمونه دیگر از این حرفها و ادعاهای عجیب و غریب، چیزهایی بود که از دهان همین چهره های آشنا شنیدیم. چهره هایی که دوستان ما بودند ولی هر چه که گذشت اینها بیشتر و بیشتر اسباب حیرت می شدند.
▪️روزگار بازهم گذشت و افزون بر حیرت مذکور، نسل من شاهد امر دیگری نیز شد: «رنج انسان». در ژاپن دیدم که یک شرکت ژاپنی برای «تجارت بین الملل» چه زجرها که متحمل می شود. درست در زمانی که آن چهره های آشنا مدعی «اداره دنیا» بودند ما ورشکست شدن توشیبا را در بورس توکیو+ شاهد بودیم. درست در همان زمانی که جلیلی ها و حجت عبدالملکی ها صحبت از یک جهان فرصت می کردند و ادعای سرمایه گذاری صد میلیارد دلاری در کیش را داشتند، نسل ما شاهد بود که سونی و پاناسونیک با ۳۰۰هزار مهندس نخبه ژاپنی و ۸۰ سال عقبه/تجربه، حتی یک میلیارد دلار هم سود نتوانند کرد.
▪️هر چه که گذشت، بزرگیِ ادعاهای آن چهره ها در برابر «واقعیتهای دنیا» برای ما تلخ تر شد.
▪️مفهوم «رنج انسان» در سلیکن ولی، برایم پررنگ تر شد وقتی که شاهد بودم برترین مغزهای دنیا برای اداره «یک شرکت» چه زجری متحمل می شوند. چه بی خوابیها و استرسها میکشند. ولی کسانی که حتی یک شرکت ۱۰ نفره را اداره نکرده اند به چه آسانی برای اداره صنعت و اقتصاد یک کشور ۸۰ میلیونی نسخه می پیچند. در جغرافیای مابین دانشگاه برکلی تا استنفورد شاهد بودم که چطور مشکل مسکن «حل نشده» باقی مانده، ولی رستم قاسمی مدعی حل مشکل مسکن ایران با ساخت یک میلیون خانه در سال است.
▪️امروز من به پزشکیان رأی می دهم چون از حضور آن چهره ها در دولت بیمناکم. به پزشکیان رأی می دهم چون گمان می کنم امثال جلیلی هنوز قائل به «پیچیدگی امور دنیا» نیستند. همه چیز را «شدنی» فرض می کنند. چهره مهذب یاسر جبرائیلی زمانی برای ما یادآور تدین و پارسایی بود ولی امروز مفهومی دیگر دارد: جبرائیلی رنج نکشیده و مضافا رنج انسان را هم «ندیده».
خودش سختی نکشیده و مفهوم «سختی کار بین المللی» را هم ندیده است. او با همان سیمای معصوم ولی با تجاهل وزیر اقتصاد جلیلی خواهد شد و همه ما را بدبخت خواهد کرد.
▪️زمانی که مجلس جدید شروع به کار کرد نامه ای به حمید رسایی نوشتم (+) و در آن نامه احوال امروز ایران را در رقابت منطقه ای با ترکیه، عربستان، قطر و… شرح کردم. نامه به دست رسایی رسید ولی دریغ از حتی یک تک کلمه گفتگو.
امروز من به پزشکیان رأی می دهم چون تفکر جلیلی، رسایی، جبرائیلی، یامین پور، بذرپاش، زاکانی، امیرحسین ثابتی ها را برای کشور خطرناک می بینم. اگر رأی دادن باعث شود که اینها «حتی ۱ میلیمتر» از دولت دورتر شوند همان ۱ میلیمتر کافی است.
زیست انسان در دنیای مدرن مبتنی بر «پیچیدگی و رنج» است و اینها هیچ یک از این دو مفهوم را قائل نیستند. Acknowledge نمی کنند. من رأی می دهم تا کشور برای نسل زد ولو به قدر ۱ میلیمتر کمتر از جانب اینها آسیب ببیند.
▪️و شگفت آور است دیدن کلام حافظ. گویی حکایت این سرزمین از قدیم همین بوده. خون در دل لعلِ حافظ موج می زده ولی علت این تغابن «بیگانه» نبوده!
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
محمدرضا اسلامی
https://t.iss.one/solseghalam/2380
(سخنی با نسل زد #برای_ایران)
🔵 در این چند سطر نمیخواهم از نسل زد دعوت کنم که رأی بدهند به پزشکیان، بلکه می خواهم قصّه خودم و نسل خودم را برایشان شرح کنم. برای فرزندم مینویسم که بخواند و برای برادرزاده ام و برای دانشجویان سالهای نخست دانشگاه.
🔵 کشور زیبای ایران در مسیر تاریخ معاصرش فراز و نشیبهای بسیار داشته است و در کمتر از ۴۸ ساعت آینده سرنوشت سالهای پیش رو تعیین خواهد شد. من به دلایل زیر به دکتر پزشکیان رای می دهم:
▪️امثال ما برخاسته از خانواده های با تربیت مذهبی گام در دنیای مدرن نهادیم. ما در دوران نوجوانی و جوانی با اهتمام ویژه به مناسک مذهبی نضج یافتیم.
چهره جلیلی و سیمای اطرافیان او همچون یاسر جبرائیلیها، حجت عبدالملکی ها، وحید یأمین پورها برای ما معنای دیگری داشت. معنایی که شاید امروز برای شما نسل زد چندان ملموس نباشد. به تعبیر حافظ اینها برای ما سیمای #آشنا بودند. گمان ما این بود که اینها انس به وادی #معنویت و خویشتنداری دارند و ما در دیدار چهره اینها رایحه آشنایی می جستیم. اما چه شد؟
▪️روزگار گذشت و ما با زبری و سمبادۀ زندگیِ واقعی مواجه شدیم و هرچه که گذشت فهمیدیم که ماهیت زندگی انسان مبتنی بر «پیچیدگی» ست. پیچیدگیهایی که این دوستان ما تعمدا با «ساده سازی» از کنار آن عبور می کردند. مثالها متعدد است: اشتغالزایی با یک میلیون تومان پول، خط تولید لامبورگینی در ارومیه، فروپاشی ایالات متحده، تولید چراغ خودرو در منازل مردم، «دستور!» برای کاهش قیمت دلار به ۲۰ هزارتومان، تولید انرژی هسته ای توسط دختر دبیرستانی در خانه، ساخت یک میلیون مسکن در سال و… صدها نمونه دیگر از این حرفها و ادعاهای عجیب و غریب، چیزهایی بود که از دهان همین چهره های آشنا شنیدیم. چهره هایی که دوستان ما بودند ولی هر چه که گذشت اینها بیشتر و بیشتر اسباب حیرت می شدند.
▪️روزگار بازهم گذشت و افزون بر حیرت مذکور، نسل من شاهد امر دیگری نیز شد: «رنج انسان». در ژاپن دیدم که یک شرکت ژاپنی برای «تجارت بین الملل» چه زجرها که متحمل می شود. درست در زمانی که آن چهره های آشنا مدعی «اداره دنیا» بودند ما ورشکست شدن توشیبا را در بورس توکیو+ شاهد بودیم. درست در همان زمانی که جلیلی ها و حجت عبدالملکی ها صحبت از یک جهان فرصت می کردند و ادعای سرمایه گذاری صد میلیارد دلاری در کیش را داشتند، نسل ما شاهد بود که سونی و پاناسونیک با ۳۰۰هزار مهندس نخبه ژاپنی و ۸۰ سال عقبه/تجربه، حتی یک میلیارد دلار هم سود نتوانند کرد.
▪️هر چه که گذشت، بزرگیِ ادعاهای آن چهره ها در برابر «واقعیتهای دنیا» برای ما تلخ تر شد.
▪️مفهوم «رنج انسان» در سلیکن ولی، برایم پررنگ تر شد وقتی که شاهد بودم برترین مغزهای دنیا برای اداره «یک شرکت» چه زجری متحمل می شوند. چه بی خوابیها و استرسها میکشند. ولی کسانی که حتی یک شرکت ۱۰ نفره را اداره نکرده اند به چه آسانی برای اداره صنعت و اقتصاد یک کشور ۸۰ میلیونی نسخه می پیچند. در جغرافیای مابین دانشگاه برکلی تا استنفورد شاهد بودم که چطور مشکل مسکن «حل نشده» باقی مانده، ولی رستم قاسمی مدعی حل مشکل مسکن ایران با ساخت یک میلیون خانه در سال است.
▪️امروز من به پزشکیان رأی می دهم چون از حضور آن چهره ها در دولت بیمناکم. به پزشکیان رأی می دهم چون گمان می کنم امثال جلیلی هنوز قائل به «پیچیدگی امور دنیا» نیستند. همه چیز را «شدنی» فرض می کنند. چهره مهذب یاسر جبرائیلی زمانی برای ما یادآور تدین و پارسایی بود ولی امروز مفهومی دیگر دارد: جبرائیلی رنج نکشیده و مضافا رنج انسان را هم «ندیده».
خودش سختی نکشیده و مفهوم «سختی کار بین المللی» را هم ندیده است. او با همان سیمای معصوم ولی با تجاهل وزیر اقتصاد جلیلی خواهد شد و همه ما را بدبخت خواهد کرد.
▪️زمانی که مجلس جدید شروع به کار کرد نامه ای به حمید رسایی نوشتم (+) و در آن نامه احوال امروز ایران را در رقابت منطقه ای با ترکیه، عربستان، قطر و… شرح کردم. نامه به دست رسایی رسید ولی دریغ از حتی یک تک کلمه گفتگو.
امروز من به پزشکیان رأی می دهم چون تفکر جلیلی، رسایی، جبرائیلی، یامین پور، بذرپاش، زاکانی، امیرحسین ثابتی ها را برای کشور خطرناک می بینم. اگر رأی دادن باعث شود که اینها «حتی ۱ میلیمتر» از دولت دورتر شوند همان ۱ میلیمتر کافی است.
زیست انسان در دنیای مدرن مبتنی بر «پیچیدگی و رنج» است و اینها هیچ یک از این دو مفهوم را قائل نیستند. Acknowledge نمی کنند. من رأی می دهم تا کشور برای نسل زد ولو به قدر ۱ میلیمتر کمتر از جانب اینها آسیب ببیند.
▪️و شگفت آور است دیدن کلام حافظ. گویی حکایت این سرزمین از قدیم همین بوده. خون در دل لعلِ حافظ موج می زده ولی علت این تغابن «بیگانه» نبوده!
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
محمدرضا اسلامی
https://t.iss.one/solseghalam/2380
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️ از شیراز تا کمبریج
این عنوان پرونده ارزشمندی است که تجارت فردا برای اقتصاددان مطرح ایرانی، آقای دکتر هاشم پسران تهیه کرده است.
محمد هاشم پسران شناخته شده ترین اقتصاددان ایرانی در محافل علمی دنیاست که مقالاتش در رده پرارجاعترین اقتصاددانهای جهان است.
بر اساس رتبهبندی سایت (ideas) دکتر پسران از نظر ارجاع به مقالات در میان سرشناسترین اقتصاددانان جهان در رتبه 4 قرار دارد.
در حال حاضر آندره شلیفر در رتبه اول این فهرست قرار دارد، جیمز هکمن در رتبه دوم است، دارون عجماوغلو که امسال جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کرد، در رتبه سوم است و محمد هاشمپسران در رتبه چهارم قرار دارد. رابرت بارو نیز در رتبه پنجم قرار گرفته است. او در فروردین سال 1325 در شیراز متولد شد و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در دبیرستان نمازی شیراز در پاییز 1343 با اخذ بورسیه از بانک مرکزی ایران به دانشگاه سالفورد در منچستر انگلیس رفت تا حسابدار شود. پسران چهار سال بعد در رشته ریاضیات پیشـرفته که ترکیبی از دروس ریاضیات، اقتصاد و آمار بود مدرک لیسـانس خود را دریافت کرد و بلافاصله تحصیلات تکمیلی را در دانشگاه کمبریج پی گرفت. دوره ای را به عنوان دانشجوی میهمان در دانشگاه هاروارد گذراند و در خردادماه 1351 موفق به اخذ مـدرک دکترای اقتصاد شد و به ایران بازگشت تا برای انجام تعهداتش به بانک مرکزی چند سـالی در مقام مشاور بانک مرکزی و سپس به عنوان ریاست مرکز تحقیقات این نهاد فعالیت کند. پس از آن پسران دوباره راهی کمبریج شد و در مقام استادی، کرسی اقتصاد این دانشــگاه را تا زمان بازنشستگی در اختیار گرفت و بعد از آن برای ادامه فعالیتهای مطالعاتی خود راهی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس شد. چند سال پیش نامش به عنوان یکی از نامزدهای نوبل اقتصاد مطرح شد و...
▪️▪️▪️
مدتی پیش آقای دکتر پسران به دانشگاه ما آمده بود و به لطف و هماهنگی دوستان عزیز دکتر حامد قدوسی و دکتر مهدی راستاد ناهار فرصت گفتگو با ایشان فراهم شد. به گمانم وجه جذاب گفتگو با پژوهشگران حوزه اقتصاد این است که این علم محل پیوند مدلهای ریاضی با اتفاقات سیاسی-اجتماعی است. آن روز فرصتی شد که چند بیتی هم از مرحوم سمندر برای دکتر پسران بخوانم:
افسوس ، که سبزه ی چَکُرِ بانمکُم رفت
سِهره ی کپلُم ، گمپِ گلم ، شاپرکم رفت
خواسَم بگمِش که عشق من تنقُلک نیس
هی گِلّگی کِردم تو مایه ی دل پِتکم رفت
او مثل بهار رفت و تو صحروی دلِ تنگم
کاهو پرَکم ، تَرتیزکُم ، ترخونکم رفت...
[لینک با صدای مرحوم سمندر+]
▪️▪️▪️
این پرونده هفته نامه تجارت فردا را ملاحظه کنید (سپاس از جناب محمدطاهری و همکارانشان) و یادداشت به قلم زیبای دکتر حامد قدوسی را مطالعه نمایید. سوالات حامد قدوسی در این یادداشت، سوالاتی است که برای یک پژوهشگر جوان اقتصاد از یک استاد پیشکسوت این علم مطرح می شود. چطور و چگونه، این مسیر را طی کردی؟
مشاهده ذهن بالنده ایرانی در محافل بین المللی واقعا شوق انگیز است.
چون فلاطون خم نشینِ شراب/
سرّ حکمت به ما که گوید باز؟!
#حافظ
https://t.iss.one/solseghalam/2452
این عنوان پرونده ارزشمندی است که تجارت فردا برای اقتصاددان مطرح ایرانی، آقای دکتر هاشم پسران تهیه کرده است.
محمد هاشم پسران شناخته شده ترین اقتصاددان ایرانی در محافل علمی دنیاست که مقالاتش در رده پرارجاعترین اقتصاددانهای جهان است.
بر اساس رتبهبندی سایت (ideas) دکتر پسران از نظر ارجاع به مقالات در میان سرشناسترین اقتصاددانان جهان در رتبه 4 قرار دارد.
در حال حاضر آندره شلیفر در رتبه اول این فهرست قرار دارد، جیمز هکمن در رتبه دوم است، دارون عجماوغلو که امسال جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کرد، در رتبه سوم است و محمد هاشمپسران در رتبه چهارم قرار دارد. رابرت بارو نیز در رتبه پنجم قرار گرفته است. او در فروردین سال 1325 در شیراز متولد شد و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در دبیرستان نمازی شیراز در پاییز 1343 با اخذ بورسیه از بانک مرکزی ایران به دانشگاه سالفورد در منچستر انگلیس رفت تا حسابدار شود. پسران چهار سال بعد در رشته ریاضیات پیشـرفته که ترکیبی از دروس ریاضیات، اقتصاد و آمار بود مدرک لیسـانس خود را دریافت کرد و بلافاصله تحصیلات تکمیلی را در دانشگاه کمبریج پی گرفت. دوره ای را به عنوان دانشجوی میهمان در دانشگاه هاروارد گذراند و در خردادماه 1351 موفق به اخذ مـدرک دکترای اقتصاد شد و به ایران بازگشت تا برای انجام تعهداتش به بانک مرکزی چند سـالی در مقام مشاور بانک مرکزی و سپس به عنوان ریاست مرکز تحقیقات این نهاد فعالیت کند. پس از آن پسران دوباره راهی کمبریج شد و در مقام استادی، کرسی اقتصاد این دانشــگاه را تا زمان بازنشستگی در اختیار گرفت و بعد از آن برای ادامه فعالیتهای مطالعاتی خود راهی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس شد. چند سال پیش نامش به عنوان یکی از نامزدهای نوبل اقتصاد مطرح شد و...
▪️▪️▪️
مدتی پیش آقای دکتر پسران به دانشگاه ما آمده بود و به لطف و هماهنگی دوستان عزیز دکتر حامد قدوسی و دکتر مهدی راستاد ناهار فرصت گفتگو با ایشان فراهم شد. به گمانم وجه جذاب گفتگو با پژوهشگران حوزه اقتصاد این است که این علم محل پیوند مدلهای ریاضی با اتفاقات سیاسی-اجتماعی است. آن روز فرصتی شد که چند بیتی هم از مرحوم سمندر برای دکتر پسران بخوانم:
افسوس ، که سبزه ی چَکُرِ بانمکُم رفت
سِهره ی کپلُم ، گمپِ گلم ، شاپرکم رفت
خواسَم بگمِش که عشق من تنقُلک نیس
هی گِلّگی کِردم تو مایه ی دل پِتکم رفت
او مثل بهار رفت و تو صحروی دلِ تنگم
کاهو پرَکم ، تَرتیزکُم ، ترخونکم رفت...
[لینک با صدای مرحوم سمندر+]
▪️▪️▪️
این پرونده هفته نامه تجارت فردا را ملاحظه کنید (سپاس از جناب محمدطاهری و همکارانشان) و یادداشت به قلم زیبای دکتر حامد قدوسی را مطالعه نمایید. سوالات حامد قدوسی در این یادداشت، سوالاتی است که برای یک پژوهشگر جوان اقتصاد از یک استاد پیشکسوت این علم مطرح می شود. چطور و چگونه، این مسیر را طی کردی؟
مشاهده ذهن بالنده ایرانی در محافل بین المللی واقعا شوق انگیز است.
چون فلاطون خم نشینِ شراب/
سرّ حکمت به ما که گوید باز؟!
#حافظ
https://t.iss.one/solseghalam/2452
Telegram
ارزیابی شتابزده
هفته نامه تجارت فردا - شماره ۵۶۷🔻