ارزیابی شتابزده
با بمب شانزده میلیون دلاری چه ها می شود خرید؟! 🔵دیروز مادرِ بمب ها ، بمبی به وزن ده تُن و با طول 9متر ، به قیمت شانزده میلیون دلار، در افغانستان از آسمان بر زمین افکنده شد تا داعشیانِ منطقه ننگرهار افغانستان را محو کند. صورتحساب این چلوکباب را چه کسی پرداخت…
یادداشت آخر علی عبدی را خواندم. حسب اتفاق، اسیرِ طالبان شده ، و به اقبال و بخت، نجات یافته.
این شش سال که در افغانستان بود یادداشتهایش را دنبال می کردم. هربار که می نوشت «یک قصه برایتان بگویم» غرق شوق می شُدم که قصه ای جدید بشنوم (با گویش و نگارش افغانی می نوشت این اواخر). یک بار هم در سانفرانسیسکو قرار ملاقات گذاشتیم که امکان دیدار میسر نشد. این یادداشتش حاوی نکات مهمی است.
ظاهرا او هم، خود را برای رفتن از افغانستان آماده کرده است.
عجب حکایتی شد. بعد از اینهمه سال جنگ، قرار است شاهدِ احتضار دولتی باشیم که نتوانست حتی نیم نفس، هوای دموکراسی به آن سرزمین بکشاند.
میلیاردها دلار خرج شد، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد.
▪️▪️▪️
در این یادداشت (مهمتر از بحثهای مربوط به #حاکمیت و #حکومت) چیزی که برایم جالب توجه بود، قسمت انتهایی نوشتار است. آنجا که بحث به «خود» بر می گردد. به خویشتن. به نفس. به احساسِ انسان از خودش.
می نویسد:
«چیزهایی را از طالبان پنهان کردم و قصههایی ساختم برای ایشان. احساس میکنم به چیز نازیبایی آلوده شدهام. چیزهایی را دربارهی خودم ناراست گفتم که زنده بمانم. ناراستبودن - ولو برای زنده ماندن - روح آدم را بیمار میکند. احساس میکنم روحم بیمار شدهاست از ناراستی. صورتم وا رفته و چشمانم گود افتاده انگار.»
از خودش بدش می آید. و احساس تهی شدن کرده. و چه سخت چالشی است این چالش انسان با خویشتنِ خویش. و خوشا به احوال آنها که چنین اند.
آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است/
چون من از «خویش» برفتم، دلِ بیگانه بسوخت
#حافظ
🔻🔻
https://t.iss.one/AliAbdiTelegram/558
این شش سال که در افغانستان بود یادداشتهایش را دنبال می کردم. هربار که می نوشت «یک قصه برایتان بگویم» غرق شوق می شُدم که قصه ای جدید بشنوم (با گویش و نگارش افغانی می نوشت این اواخر). یک بار هم در سانفرانسیسکو قرار ملاقات گذاشتیم که امکان دیدار میسر نشد. این یادداشتش حاوی نکات مهمی است.
ظاهرا او هم، خود را برای رفتن از افغانستان آماده کرده است.
عجب حکایتی شد. بعد از اینهمه سال جنگ، قرار است شاهدِ احتضار دولتی باشیم که نتوانست حتی نیم نفس، هوای دموکراسی به آن سرزمین بکشاند.
میلیاردها دلار خرج شد، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد.
▪️▪️▪️
در این یادداشت (مهمتر از بحثهای مربوط به #حاکمیت و #حکومت) چیزی که برایم جالب توجه بود، قسمت انتهایی نوشتار است. آنجا که بحث به «خود» بر می گردد. به خویشتن. به نفس. به احساسِ انسان از خودش.
می نویسد:
«چیزهایی را از طالبان پنهان کردم و قصههایی ساختم برای ایشان. احساس میکنم به چیز نازیبایی آلوده شدهام. چیزهایی را دربارهی خودم ناراست گفتم که زنده بمانم. ناراستبودن - ولو برای زنده ماندن - روح آدم را بیمار میکند. احساس میکنم روحم بیمار شدهاست از ناراستی. صورتم وا رفته و چشمانم گود افتاده انگار.»
از خودش بدش می آید. و احساس تهی شدن کرده. و چه سخت چالشی است این چالش انسان با خویشتنِ خویش. و خوشا به احوال آنها که چنین اند.
آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است/
چون من از «خویش» برفتم، دلِ بیگانه بسوخت
#حافظ
🔻🔻
https://t.iss.one/AliAbdiTelegram/558