ارزیابی شتابزده
13.9K subscribers
897 photos
302 videos
33 files
848 links
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
Download Telegram
✍️عید فطر و مولوی

🔹خنک آن دم که جنایات عنایاتِ خدا شد
#مولوی
یادداشتی برای روز عید فطر
@solseghalam
از متن🔻

این رمضان هم گذشت . این رمضان گرم هم با روزهای بلندش رخت بربست و در این ساعات آخر می خواهیم با کسی سخن بگوئیم و از دهانی به تعبیری «سخنِ تازه » بشنویم و چه کسی زیباتر از روح بی تاب جلال الدین محمد مولوی...

روز تویی، روزه تویی، حاصلِ دریوزه تویی

https://www.khabaronline.ir/(X(1)S(gtj1kt1m13f2ftc5q0sovjsy))/detail/680197/weblog/eslami
🖋روز قلم

🔷روز قلم در تقویم رسمی ایران روز چهاردهم تیرماه می‌باشد. امروز (چهارشنبه) #روز_قلم بود و بعضاً مطالبِ دلنشین و اشعار لطیف در باب قلم «فوروارد» شد، اما قلم کیلویی چند است؟

قلم و کارِ قلمی به مفهومِ مقدسش مگر در دنیایِ امروز جایگاهی دارد؟ اگر منظور از قلم و قلمزنی ، «گسترش دانش» و «همفکری» است، که دنیایِ امروز دنیایِ حساب و کتاب است و هر کس برای کاری که می کند «حقّ الزحمه» ای مد نظر دارد و نوشتن و #نویسندگی هم مشمولِ همین «محاسبه» و مراقبه گردیده و برای «ساعتِ» حقّ التحریر، هم عددی بسته به نرخِ نویسنده، «لحاظ» می شود، پس دیگر کجایِ کارِ قلمی ، مقدّس و ارجمند است؟

🔴قلم چرا ارجمند است؟!

اگر محصولِ دانش ، می شود «مقاله #ژورنال» که خب این، تعاریفِ خودش را دارد. قلم زنی برایِ کارِ مقاله و رساله، که منتج می شود به مدرکِ فارغ التحصیلی و ارتقای پایه، و بعدترش هم «کسبِ درآمد با مدرک» است؛ این امر مقدسی است؟!

اگر محصولِ کارِ قلمی می شود مقاله سیاسی و تاختن به رقیب انتخاباتی ، که این قلم ، مَرکب و اسبِ سیاست است، کجایش مقدس است؟ حق التحریرش را می گیرد و پس از انتخابات، سِمَت و پُست اش را.

محصولِ قلم در دنیایِ معاصر چیست که مقدّس باشد؟ دنیایی که
Time is money !
Let's make money

-🔹روزی روزگاری بود ، که #مولوی نامی ، دکان و دَخلِ معلمی و تدریس و مکتب را رها می کرد و در قالب مثنوی «قصّه» تعریف می کرد برایِ روحِ انسانی که مشتاقِ شنیدنِ قصّه هاست.

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت ، نقدِ حالِ ماست آن (#مثنوی- دفتر اول)

-🔹روزی روزگاری بود، که یک نفر بجای تدریس خصوصی و کاسبی با مدرک دکترایِ فرانسوی اش در دانشگاههای کشورش، «کویر» نوشت و بجای سپری کردنِ عمری در صلاح و فلاح و رستگاری و #دانشیاری و #استادیاری، با هرچه در کف داشت کوشید تا در «کویر» با «قلم زنی» نشان دهد زشتی و کوچکیِ روح آدمیزاده را وقتی که بجای شیدایی، چشم به صندوقِ حسابداریِ اداره و شرکتش دارد.

-🔹روزی روزگاری بود، که یک نفر بجای کاسبیِ قلمی، در کوچه پس کوچه های یزد و بندرعباس و قِشم «پیاده» پا می زد و محصولش می شد کتابچه و گزارش سفر، و شرح احوالِ روزگارِ مردمِ کشورش برای نسلِ فردا. #آل_احمد نوشت و نوشت تا روزی که مُرد.

-🔹روزی روزگاری بود، که می شُد با مدرک فوق لیسانسِ معماریِ #دانشگاه_تهران «درآمدها» داشت. یک نفر بجای کارِ معماری و ساختمان و بسازوبفروش، «نوشت» و عمر به نوشتن گذراند. آن وقتی که عمرِ مقدّرِ مهندس مرتضی آوینی تمام شد، هنوز اجاره نشین بود.
...ه

🔷اینها، همۀ اینها که نوشتند، اهالیِ این «قبیله» ، از مولوی تا اقبال و تا جلال و تا شریعتی و ... همه درنویسندگیِ شان در یک ویژگی مشترک بودند: مُفتی می نوشتند!

همه اینها برای دکان داری و ژورنال گردانی و سایتِیشن گرفتن و تدریس خصوصی و پستِ سیاسی/اجرایی تور کردن ، ننوشتند.

همه اینها، مُفت نوشتند و این کار مفتی هم در این روزگارِ ما، نرخ اش مشخص است: مفت است!


- - - - -
به مُلکِ جم ، ندهم «مصرعِ نظیری» را /
هرآنکه که کشته نشد، از قبیلۀ ما نیست!
#اقبال_لاهوری

https://t.iss.one/solseghalam
ارزیابی شتابزده
قلم ها را شکستم *باهدفون بشنوید 🔹یک دقیقه از آوازِ فوق العاده زیبای «همایون شجریان»و ساز «سهراب پورناظری» با تلفیقی زیبا ازهنر نستعلیق وگرافیک 🔹درباره دفترباره! 🔻 طراحی: کانال چکامه @solseghalam
🔷دفترباره بودم!

از صبح تا حالا صدباری این قطعه هفتاد ثانیه ای را شنیده ام. اینچنین خوب بهم چفت شدنِ یک شعر زیبا با صدایِ معرکه با موسیقیِ خوب با خوشنویسی و گرافیک عالی، واقعا کم جور می شود.

گاهی بساطِ عیش خودش جور می شود/
گاهی به صد مقدمه، ناجور می شود

🔷اما چندکلامی راجع به این غزل معطر و ناب:

🔹- یک؛ غزل شنیدن:

حافظ شناسِ بزرگ فرانسوی آقای شارل هانری دوفوشه کور (که عمرش دراز باد) تعبیر جالب توجهی در خصوص تجربه شخصی اش از ادبیات فارسی دارد و می گوید: غزل، شنیدنی است. غزل بیشتر از آنکه خواندنی باشد، شنیدنی است. روحِ غزل را ، «صدا» ست که مُسترد می کند.
نمونه و مصداق این حرف، قطعه بالا. حقِ غزل را ادا کرده این صدا.

در آن مقاله دوفوشه کور می گوید: ای ایرانیان! غزل تان را "با صدا" به دنیا بشناسانید.


🔹- دو؛ چندثانیه تجربه:

شرحِ یک تجربه ی معنوی/روحی/شخصی (یا هرچه که نامش را بگذاریم ) ظرفِ چند ثانیه و در چند کلامِ کوتاه ، بیان شده و چنان موجز است که انگار فیلمنامه ای بلند را در چند ثانیه، کسی شرح کند. که بله! جانم برات بگه، من خیلی بچه درسخون بودم و همش سرم توی کتاب و دفتر بود و قاطیِ آدم حسابی ها تا اینکه پیشانیِ روشن دلبر را که دیدم ، دفتر و کتاب رو بستم که بستم!


🔹سه ؛ دفترباره!

عجب تعبیری ساخته مولانا در اینجا. دفتر باره خیلی زیباست مثل شکم باره! و دیگر اصطلاحاتی که (عمدتاً منفی) با "...باره" ساخته می شود . ولی ذهنِ چالاک مولوی آمده و "دفتر" را (که بار معمولاً مثبتِ معنایی دارد) با "...باره" ترکیب کرده و بجای مثلاً شکم باره یا زن باره و ... گفته: من دفترباره بودم! یعنی غرقِ در خواندن بودن را به شکلی بسیار زیبا به نقدِ تلخ کشیده. و زیباتر اینکه اشاره کرده است به عطارد که در ادبیات گذشتگان، عطارد کاتب گردون است و ستاره ی اهل ادب.

من دفتر باره بودم و مثل عطارد در میانه ی اهل ادب و دانش بودم تا، پیشانیِ زیبایِ ساقی را دیدم و همه را به کناری نهادم. دیدن، بجای خواندن. شُهود، بجای سُطور. تجربه، بجای دفتر و مدرسه. همه ی این داستانها در این سه چهار مصرع کوتاه:

عطاردوار، دفترباره بودم

زِبَردستِ ادیبان می نشستم

چو دیدم لوحِ پیشانیِ ساقی

شدم مست و قلم‌ها را شکستم...


🔹چهار- لوحِ پیشانیِ ساقی:
ازاین بهتر و با سلیقه تر آیا می شود شرح کرد "سیما و چهره دلبر و دلدار" را؟ لوحِ پیشانی. کلمات در ذهنِ مولانا و در میانه سیلاب و هیاهویِ روحی اش چه رام به کف می آمده اند! یکی پیدا شده و دارد شرحِ احوالِ جنون و شیدایی اش، عاشق شدن و دلباختنش را برایت بیان می کند ولی در این میانه، اینچنین باسلیقه و وسواس کلام انتخاب می کند! لوحِ پیشانیِ ساقی، بجای صورت و سیمای یار/دلدار و ...


🔹پنج - آینده:
عمرمان اگر به روزگار باشد در آینده ها ازاین دست شکلگیری کارهای فاخر هنری را بیشتر شاهد خواهیم بود. بلوغی که در عرصه موسیقی سنتی ایرانی شکل گرفته ، چون که مدد می یابد و مستظهر است به دریایی/اقیانوسی از اشعارِ درخشان سرمستانِ میخانه تاریخ (حافظ ، مولانا ، سعدی و دیگر برادرانشان) مسببِ شکلگیریِ نمونه های خوبِ دیگری (همچون این قطعه) خواهد شد. موسیقی ای که به "محتوی" دسترسی دارد. و در این میانه، #خوشنویسی، باید که اینگونه (مثل هفتاد ثانیه بالا ) حاضرِ میدان باشد و نه غائب یا پرده نشین.

خوشنویسی، [این میراثِ چندصدساله ذهنِ ایرانی]، باید اینچنین، [به مانند این حسن سلیقه یِ کانالِ چکامه] در میانه ی میدان، "حاضر" باشد: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...



#مولوی #موسیقی #غزل #دوفوشه_کور
#خوشنویسی

https://t.iss.one/solseghalam
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پروازی زیبا🔺
🎥از ستیغ کوهی مغرور وبلند، از ارتفاع 3200 متری چنین جستن...
رقصی چنین، میانه میدانم آرزوست(به تعبیر #مولوی)
Two wingsuit flyers jumped from the top of a mountain and land...

@solseghalam
✍️مهندس حقیقی، مهندسی محاسب از گونه دیگر

🔹مهندس بهمن حقیقی، سرپرست طراحی سازۀ برج ميلاد، درگذشت.

🔹خبرکوتاه و جانفرساست. بر روی صفحه مانیتور تلگرام و وقتی که از جلسه کاری خارج می شوم ظاهر می شود. انگار نفس در سینه می گیرد و آهی است که از شغاف قلب برمی خیزد.

🔹مهندس بهمن حقیقی یک مهندس محاسب قوی بود اما مهندس محاسب (به سختی) ولی این سوی و آن سوی پیدا می شود. آنچه که مهندس حقیقی را ویژه می کرد، نه دست داشتن در کارِ صعبی چون طراحی سازه برج میلاد، که اخلاق مهندسی ویژه ایشان بود.

گاه پس از ساعت ها رانندگی در میانه جاده ها و مسیرها و دشتها، درکنارۀ کوهی آبشاری می بینی متمایز از همه زمین ها که دیده ای؛ زیبا، بلند، مستدام و با صدایی از آب که به جانت می نشیند. خشکیِ زمینهایی که عبور کرده ای را از یادت می برد. تو در این سوال و حیرت از خودت می مانی که: «این هم بود و من نمی دانستم؟».

🔹مهندس حقیقی، و سلوک رفتارش در عالم مهندسی، ترا به همان جنس پرسش می انداخت که «اینگونه رفتار، هنوز هم هست و نمی دانستم؟»
گونه ای از اصالت و ادب در رفتار، در روزگاری که وقتی کسی مهندس شد یا "حرفه ای" شد، عموما باید جامه ی رفتارهای قالبی و خشنِ صنعتی را به بر کند. اما مگر آنگونه از سلوک اخلاقی در کنار حرفه مهندسی محاسب، هنوز هم هست؟
مهندس حقیقی ها، پاسخ این پرسش هستند که بله! هست و می شود.

در روزگاری که به تعبیر #مولوی:
عالم همه گرگِ مرد خوار است...

▪️ ▪️ ▪️
🔷دانشجوی ترم ششم لیسانس بودم که برای دوره کارآموزی به شرکت بلندپایه رفتم و در کارگاه برج میلاد (که بوی بتنِ تازه میداد و صدای کاری دشوار در فضایش بود) با مهندس خیامیان و مهندس پیشگاهی آشنا شدم. بدنه بتنی برج میلاد در آغازِ حرکت به سمت قلب آسمان بود. در دفتر فنی کارگاه، اولین بار که مقابل نقشه هایِ اجراییِ دیوارۀ بتنی برج قرار گرفتم، وحشت کردم از دیدنِ حجمِ انبوهی از دیتیل که در یک ورق نقشه یک متر درنیم متر گنجانده شده بود.
در ورق زدن این نقشه ها، دو اسم و امضا زیر هر شیت نقشه بود. بهمن حقیقی و محمدرضا حافظی.

🔷نام ها برایت جان می گیرد وقتی که چهره ها را می بینی. اولین بار که پس از یک سال کار در پروژه، مهندس حقیقی را بعد از جلسه مناقصه سازۀ فولادی راس برج میلاد دیدم، انگار که افتخاری نصیب شده بود برای مهندسی تازه فارغ التحصیل، "امکان دیدارِ" کسی که این صدها برگ نقشه سازه برج میلاد، به امضای اوست.

ماهها گذشت و یکسال بعد به دعوت کریمانه و پر مهر مهندس زرکوب برای کار در شرکت یادمان سازه دعوت شدم. در جلسه مصاحبه، مهندس زرکوب گفت: «ما در برج میلاد فقط به دنبالِ برج ساختن نیستیم . برج، بتن و آهن است و بالاخره بالا می رود. ما اینجا دنبال تربیت مهندس و نیرو، برای فردای ایران هستیم».

همکاری با مهندس حقیقی، از موضعِ حضور در شرکت کارفرما آغاز شده بود و در روزگاری که سازۀ فولادی برج میلاد (به عنوان بزرگترین سازۀ فولادی در میان تمام برج های مخابراتی دنیا) در شرکت سدید (کارخانه سدادماشین) ساخته می شد، هر دو هفته یکبار مهندس حقیقی از اصفهان به تهران می آمد تا مشکلاتِ ساختِ قطعات فولادی در کارخانه سدادماشین بررسی شود و صورتجلسات کارگاهی تنظیم شود. ده ها صورتجلسه کارگاهی که خاطرۀ نوشتن متن آنها برایم گره خورده با سکوت و متانت این مهندس بزرگ.

حضور تیم فنی سیف اله ابراهیمی در سدید به کارِ ساخت سازه جان داد، ولی صبوری و حضور مهندس حقیقی، باعث شد تا یک «طرحِ معماری» که بر روی کاغذ کشیده شده بود، با فولاد ساخته شود (تصویر زیر).

در تمام آن جلسات، مهندس حقیقی رفتار صنفی نکرد (بلندپایه در مقابل سدید) و از موضعِ محاسبی صبور، به بررسی میلیمتر به میلیمتر مسایلِ ساخت سازۀ فولادی برج میلاد پرداخت. سازه ای که با رواداریهای میلیمتری ساخته و بر فراز آسمانِ تهران، نصب شد ... بالاخره نصب شد.

🔷در جلسات فنی، گاه پیش می آمد که مهندسین جوان، از سرِ درشتی و هیجاناتِ کشف و شهود مهندسی که (در جوانی چنان که اُفتد و دانی) عارض می شود، سخن می گفتند، ولی ایشان به همان گونه ی اصالت اصفهانی، به آرامی پاسخ می گفت.

🔷جمعه ظهر است و پس از یک هفته شلوغ در گوشه ای در کارولینای جنوبی نشسته ام و مرور خاطرات، امان نمی دهد. انبوهی از خاطرات خوب از شش سال رفاقت.
در روستایِ فضاهای خشن فنی و مهندسی، آنجا که – به تعبیر علی شریعتی- انتظار دیدار حسن و محبوبه ها را نداری، شورانگیز است که می بینی حسن ها و "رفتارهایِ حَسن" (نیکو)، هنوز هم هست.
خاطر این محاسب ایرانی، پر ارج در قلبهایمان مستدام خواهد ماند.

▪️ ▪️ ▪️
📌 پی نوشت: تصویر، یکی از جلسات در کارگاه برج میلاد – سال 1382
📌 پی نوشت 2: فایل پی دی اف، مقاله مشترک با مهندس حقیقی و مهندس رحیمی نیا که در دانشگاه لیهای پنسیلوانیا در سال 1388 ارایه شد.

https://t.iss.one/solseghalam
✍️ عشق به "ترين" ؛ پدرِ علم فلان؛ جوانترين مدير


🔵 يك علاقه ى عجيبى هست در رسانه هاى ايرانى [و همچنين شبكه هاى اجتماعى] كه وقتى نقل قولى از مثلا دكتر بهرام عكاشه نقل مى شود، گفته شود: "پدر علم مهندسى زلزله در ايران".

اينكه چه مرجعى يا چه كسى، فردى را پدرِ علم فلان و بهمان انتخاب كرده، محل اين يادداشت نيست؛ بحث اينجاست كه اذهان عمومى در ايران، عجيب مى طلبد اين قبيل واژگان را.

عجيب مزه ى خوبى ميدهد وقتى كه جمله اى رو ميخوانيم بدانيم اين رو پدرِ فلان علم فرمودن! خیال خواننده تخت می شود که اصلِ جنس رسیده به دستش. مطلب علمی از سرچشمه بدستش رسیده؛ پدر و صاحبِ آن علم این را فرموده اند.

🔷اما چرا ماجرا چنین است؟

اینهمه می شنویم پدرِ علم زلزله در ایران، پدر علمِ فیزیک کوانتوم در ایران، پدر علم فلان در ایران. همین سیاق را در گونه ی دیگری هم متجلی می بینیم: جوان ترین دانشمند. جوان ترین مدیر. جوان ترین استاد.

🔴کار به کجا رسیده؟

آقای رشیدپور در برنامه تلویزیونی یک شازده ای را آورده نشانده و پسرک شیرین گفتار می گوید: از 3 سالگی طراحی خودرو می کردم. براى طراحى "خودروى كانسپشوال(؟)" شرکت تسلا دنبال من است! شرکت تسلا که پشت درش صفِ فارغ التحصیلان و مغزهای قوام یافته ی دانشمندان 30-40 ساله برترين دانشگاههاى دنيا هست، دنبالِ رفیق جوان رشیدپور، طراح خودروی 10 ساله است.

▪️اما علّت این ماجرا از کجاست؟

✔️چرا می شود "بی خجالت" اعلام کرد دختری 16 ساله انرژی هسته ای را در خانه اش "کشف" کرده؟

✔️چرا بی خجالت می شود یک نفر بگوید «دستگاهِ پیش بينى زلزله» را "اختراع" کرده؟ و نيم ميليون نفر عضو كانال تلگرامش ميشوند تا آبميوه گيرى سامسونگ تبليغ كند؟

✔️چرا یک بابایی می نشیند روبروی دوربین صداوسیما و یک تکه فوم در دست می گیرد و می گوید: این مصالح "نانو " را بعد 22 سال در « موسسه ى كُد ساختمانى آمريكا » ، ثبت کرده ام [چنين مؤسسه اى وجود خارجى ندارد] و با این مصالح، دیگر نیازی به میلگرد و سیمان و جوشکاری برای ساختمان سازی نداریم و این کار را من برای ایران کرده ام؟

🔷سوال را جور دیگری بخوانیم:

موضوع این نیست که چرا این افراد، این حرف ها را می زنند؛ موضوع این است که چرا جامعه می طلبد؟

🔷چرا دوست داریم روی صفحه مونیتور تلگرام موبایلمان حرفی از پدرِ علم فلان بشنویم یا امر خارق العاده ای توسط جوان ترین پژوهشگر فلان علمِ دیگر؟ ذهن ها که تنبل می شود، عضلاتِ ذهن مردم یک جامعه که بجای ماهیچه تبدیل به دنبه و چربی شود، همه دنبال چیزهای درشت و راحت فهم و «چشمگیر» و دهان پُر کن می روند. ذهن ها عادت کرده به ساده فکر کردن.
ذهن ها خلوت و خالی است. چیز درشت راحت درش می نشیند! جوانترین فلان و پدر علم بهمان و کلا، «ترین» ، عجیب ارضای ذهنی می آورد. مشکل ما آقای رشیدپور نیست که طراح خودرو اش از 3 سالگی خودرو طراحی کرده. مشکل آقای احمدی نژاد نیست که به رییس سازمان انرژی هسته ای مملكت «دستور» داده کشفِ انرژی هسته ای در منزل دختر 16ساله دبيرستانى را دنبال کند. مسئله آقای "برهمند" نیست که در خانه اش دستگاه پیش بینی زلزله اختراع کرده که هزاران محقق ژاپنی و آمریکایی دست در دست هم به مهر ، نتوانسته اند «اختراع» کنند. مسئله ذهن های چربی بسته و چشم های قِی گرفته و خنگی هست (به تعبیر #مولوی) که این حرف ها ، را باور می کنند. مولوی در اشعارش این تعبیر را استفاده می کند: چشمِ هوش بین.
می گوید من چشمِ هوش بین دارم.

خَمُش کردم، که آن هوشی که دریابد نداری تو!/

مجُنبان گوش و مَفریبان، که چشمی #هوش_بین دارم

#مولوی

نمی خواهم بگویم كل جامعه ایرانی، خنگ و تنبل شده است، می خواهم بگویم آنها که می توانند "حرف بزنند" و بنویسند و مدیا تولید کنند، باید فروگذار نکنند از تولید محتوا. وگرنه عرصه را بزرگوارانی همچون آقای برهمند يا والدين خودروى كانسپشوال(؟)، یکه و تنها پر خواهند کرد. عرصه را تولید محتوایِ «ترین» ی ، پُر خواهد کرد.

https://t.iss.one/solseghalam
گفتم،
دل و دین
بر سرِ کارَت کردم

هر چیز که داشتم،
نِثارت
کردم

گفتا
تو که باشی که کنی یا نکنی؟!😳😱

این من بودم، که بیقرارت کردم!

#مولوی
#شکسته_نستعلیق
#امروز_با_مولوى
#اسرافیل_شیرچی
@solseghalam
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza E)
✍️#روز_سعدی و روح حساس و لطیف شاعری

🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصاً این چند روزه که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که ادبیات امری است مرتبط با روح های حساس و دلتنگی و... . آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟

ادبیات فارسی دریایی است برای روح های سرکش و ذهن های ریاضی . ذهن هایی که تنها با ریاضیات قانع نمی شوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روح های وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «آره! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهن ها نازل شده؟

* * * * *

گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت . انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخره های صعب به آبشار بلندبالایی برسی و در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین می جهد را به روحی ملوس و دل نازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت ، حکایت همین آبشار ، که فهمش و درکش ذهنی می خواهد صخره نَورد، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!

حساسیت و لطافت روح امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی .
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل را که نازک اندیشی ، هنری نیست.

🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:

بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ست

بِکوبید دهل‌ها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیده‌ست

چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟

🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»

این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا عرصه خون است و جنون است و رهایی . عرصه شیدایی.

مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بی‌رنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی

و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»


* * * * * * * *
پی نوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.

https://telegram.me/solseghalam
✍️کودن

🔹پرده اول-
یکی از تعابیری که با بسامد بالا در میان اشعار #مولوی استفاده می شود موضوع "هوش" و "بی بهره بودن از هوش" است. همان که ما آن را خنگى و مولوی #کودن بودن خطابش می کند. این دارا بودنِ «چشمان پر هوش» یا چشمان بی رمق، در نگاه مولوی جایگاهی ویژه دارد. همان که عربی اش می شود «حدّتِ نگاه». حدت از حدید (آهن) به معنی تیزی. تیز بودنِ #نگاه.

اما آنچه که زیباست اینها نیست. آنچه که در اشعار مولانا زیباست «به هوش ننازیدن» است.
مولانایی که عاشقِ هوش است و نگاه تیز، خیلی به صراحت و بارها این کلمه «کودن» را با افتخار استفاده می کند.

اینکه کودن بودن، یا داشتنِ «گوشِ گران» ، بهتر از "هوشِ دگران" است. هوشِ آنها که به هوشِ خود می نازند.
آنگاه که احساس کودن بودن داری، زیباتر است از آن حضرتِ خودپسندی که به حدتِ نگاهش، می نازد. ببینیم چه زیبا گفته این را . چه زیبا «کند و کودن» بودنِ خودش را شرح کرده :

✔️گویم سخن را بازگو، مردی، کرم، ز آغاز گو/
هین بی‌ملولی شرح کن «من سخت کند و کودنم» /

گوید که آن گوشِ گران «بهتر ز هوشِ دیگران» /
صد فضل دارد این بر آن! کان جا هوا این جا منم
(*غزل 1384)

آن ذهن قدرتمند و حیرت آوری که توانسته هزاران هزار معنا و مفهوم و گفتار را در قابِ نظمِ شصت هزار بیت به کلام موزون بنشاند، در محاکات با معشوق از «کند و کودن» بودنِ خودش می گوید. صادقانه. مثل کودکی زلال. و جواب چه می شنود؟
«ایرادی ندارد، هر زمان که بالیدن به خود و هوشِ خود است بویِ «هوا» و نفس است و اینجا که تو نشسته ای و مقام گرفته ای، «من» هستم. من! »

🔹پرده دوم-
مولوی می گوید: کند و کودن بودنِ من را یک نفر/یک معلم/یک اوستاد، نگذاشت که استمرار یابد. به بیان خودش: «نگذاشت که من کودن برآیم»

✔️منم طفلی، که عشقم اوستاد است /
بِنَگذارد که من «کُودن برآیم»
(غزل 1523)


🔹پرده سوم –
در میانِ تعابیر دعای جوشن، این یکی چه دلنشین است: « یا مُرشِدَ منِ استرشَدَه» . ای کسی که رشد می دهی/معلمی می کنی/مُرشدی می کنی، برای کسی که از تو، استرشاد بخواد. مسیر رشد را نشانش می دهی.
در این شب قدر، آنچه که دارم چشمان و ذهنی ست که به حدتِ خود نمی بالد. ذهنی خسته. چشمانى متحير. به درگاهت می نشینم و زمزمه می کنم چون مولانای عزیزمان که ، نگذار، و مگذار که من کودن برآیم.

به چه چشم‌هایِ کودن، شود از نگار روشن
اگر آن غبار کویش سرِ توتیا ندارد؟

▪️« یا من هو بِمُن رَجاهُ کریم »

یکشنبه 3 جون 2018- سانتا کلارا ، گوشه ای از دره سلیکون ولی. دره ی هوش.

#امروز_با_مولوی
#شب_قدر_بامولانا

https://t.iss.one/solseghalam
✍️شب قدر و هوش!

🔹پرده اول-
یکی از تعابیری که با بسامد بالا در میان اشعار #مولوی استفاده می شود موضوع "هوش" و "بی بهره بودن از هوش" است. همان که ما آن را خنگى و مولوی #کودن بودن خطابش می کند. این دارا بودنِ «چشمان پر هوش» یا برعکس، «چشمان بی رمق»، در نگاه مولوی جایگاهی ویژه دارد. همان که عربی اش می شود «حدّتِ نگاه». حدت از حدید (آهن) به معنی تیزی. تیز بودنِ #نگاه.

اما آنچه که زیباست اینها نیست. آنچه که در اشعار مولانا زیباست «به هوش نَنازیدن» است.
مولانایی که عاشقِ هوش است و نگاه تیز، خیلی به صراحت و بارها این کلمه «کودن» را با افتخار استفاده می کند.

اینکه کودن بودن، یا داشتنِ «گوشِ گران» ، بهتر از "هوشِ دگران" است. بهتر از هوشِ آنها که به هوشِ خودشان می نازند.
آنگاه که احساس کودن بودن داری، زیباتر از آن جنابِ خودپسندی هستى که به حدتِ نگاهش، می نازد. ببینیم چه زیبا گفته این را ؛
چه زیبا «کُند و کودن» بودنِ خودش را شرح کرده :

✔️گویم سخن را بازگو، مردی، کرم، ز آغاز گو/
هین بی‌ملولی شرح کن «من سخت کند و کودنم!» /

گوید که آن گوشِ گران «بهتر ز هوشِ دیگران» /
صد فضل دارد این بر آن! کان جا هوا این جا منم
(غزل 1384)

آن ذهن قدرتمند و حیرت آوری که توانسته هزاران هزار معنا و مفهوم و گفتار را در قابِ نظمِ شصت هزار بیت به کلام موزون بنشاند، در محاکات با معشوق از «کند و کودن» بودنِ خودش می گوید. صادقانه. مثل کودکی زلال. و جواب چه می شنود؟
«ایرادی ندارد، هر زمان که بالیدن به خود و هوشِ خود است بویِ «هوا» و نفس است، و اینجا که تو نشسته ای و مقام گرفته ای، «من» هستم. من! »

🔹پرده دوم-
مولوی می گوید: کند و کودن بودنِ من را "عشق" نگذاشت که استمرار یابد. به بیان خودش: اوستاد «نگذاشت که من کودن برآیم»

✔️منم طفلی، که عشقم، اوستاد است /
بِنَگذارد که من «کُودن برآیم»
(غزل 1523)


🔹پرده سوم –
در میانِ تعابیر دعای جوشن، این یکی چه دلنشین است: « یا مُرشِدَ منِ استرشَدَه».
ای کسی که رشد می دهی/معلمی می کنی/مُرشدی می کنی، برای آنکسی که از تو، استرشاد بخواهد. «مسیر رشد» را نشانش می دهی.
در این شب قدر، آنچه که دارم چشمان و ذهنی ست که به حدتِ خود نمی بالد. ذهنی خسته. چشمانى متحير. به آستانه درگاه حيرت و حیرانی، می نشینم و زمزمه می کنم چون مولانای عزیزمان که ، نگذار، و مگذار که من کودن برآیم.

بِه چه چشم‌هایِ کودن، شود از نگار روشن؟!/
اگر آن غبارِ کویش، سرِ توتیا ندارد!

▪️«یا من هو بِمُن رَجاهُ کریم»

*سانتا کلارا ، گوشه ای از دره سلیکون ولی. دره ی هوش.

#امروز_با_مولوی
#شب_قدر_بامولانا
#بازنشر
#جوشن غزل 1384

@solseghalam
✍️تیفانی ترامپ و مولانا

صبیه کوچک دونالد ترامپ با استفاده از اشعار مولوی همه را در بهت و حیرت فرو برده است. وقتی محمود احمدی نژاد به مایکل جکسون فقید(؟) رفرنس می دهد و از متن ترانه های او توئیت می کند ظاهرا از عجائب این روزگار نباید دیگر شگفت زده شویم.

البته تفاوت رَه را ببین که احمدی نژاد ما (در میان اینهمه اشخاص بزرگ در ینگه دنیا) به مایکل جکسون متمایل می شود و تیفانی ترامپ به مولانا.

🔹تیفانی ، شاكي از احوال خود و الطاف بيكران پدر به خواهر ناتنی (كه برخي معتقدند كانديدایِ ادوار بعد رياست جمهوري آمریکا خواهد بود) از اشعار مولانا استفاده می كند.
خانواده ترامپ و رقابت فرزندان همسران چندگانه و رفرنس دادن به چنين ابياتي؟!🔻

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا /
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام

سرکار خانم تیفانی متن دو بیتی از ترجمه انگلیسی اشعارمولانا را در استوری صفحه اینستاگرام خود (با یک میلیون دنبال کننده) منتشر کرده است. اما، نمي شود به اين غزل رسيد و از آن گذشت

واجب آید چونک آمد نام او/
شرح کردن رمزی از انعام او

به تعبير دوست عزيزي كه مي گفت اگر يك غزل براي عاشق ديوان شمس شدن لازم باشد همين يك فقره كافيست تا دلداده خُم مىْ و جوشش شيدايي مولاناي بزرگ و عزيز شويم.
چه انرژي و شوري در غزل هست. بعد از چندصد سال!

🔹واقعا حیف است که مروری بر این غزل شگفت نداشته باشیم.
ابیات کامل را بخوانیم و بقول یکی از دوستان ببینیم این طوفان رنگها و خروش واژه ها و تصاویر سورئالیستی (فرا واقعی) را در متن یک غزل. نگاه کنید و همزمان تصوّر کنید این ایماژها و نقاشیهای عجیب و غریب را:
✔️”من مستِ بی‌‌سر سر‌خوشم”؛
✔️”من بی‌ دهان خندیده ام” ؛
✔️“در دیده من اندرآ، و ز چشم من بنگر مرا”؛
✔️"صد جانِ شیرین داده‌ام، تا این بلا بخریده‌ام!"؛
✔️"بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای، اندر قفس خیزیده‌ام!"

اما شاه بيت اين غزل شاید كه اين بيت است:

🔸من از برای مصلحت در حبسِ دنیا مانده‌ام/
حبس از کجا؟ من از کجا؟ مال که را دزدیده‌ام؟!

«زندان» و حبس، از کلمات کلیدی در اشعار مولاناست. همان اشاره دكتر شريعتي به مفهوم زندان و كوير... همان كه فرانك دارابونت در فيلم هايش مثلا تحت عنوان رستگاري در شائوشينک (يا فيلمهاي ديگرش در اشاره به مفهوم "زندان") می سازد. حکایت، حکایت آدمی است و حبس کشیدن.
نميدانم. سخت است انتخاب!
شايد هم اين يكي:

مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون/
یک بار زاید آدمی، من بارها زاییده‌ام !

🔸اورانیم به‌طور طبیعی فلزى است سخت، سنگین، نقره‌ای رنگ و پرتوزا. این فلز کمی نرم‌تر از فولاد بوده و تقریباً قابل انعطاف است. اورانیم یکی از چگالترین فلزات پرتوزا است که در طبيعت یافت می‌شود.
درباره طول عمر پرتوزايي اورانيوم متخصصان هسته ای باید که ما را درس بياموزند ولي شگفتي اينجانب از طول عمر پرتوزايي غزليات مولاناست.... كه اين اورانيوم غني شده تا چندصدهاسال اينگونه انرژى در خود داراست.

@solseghalam
▪️▪️▪️
📌پى نوشت: شاید شنيدني ترین تحریر از اين غزل و ضرباهنگ شيدايي اش، با صدای پرطنين افتخاري باشد تا زخمه هاي پرسوز محسن چاوشي.
آنها که دست به آزمودنِ فتح این قله زده اند عبارتند از:

✔️🔹این غزل با صدای ناظری عزیز:
https://soundcloud.com/farzaneh-shakerian/dar-asheghi-pichideh-am-song9

✔️🔹با صدای پرسوز محسن چاوشی:
https://soundcloud.com/she-nee/11-teryagh-antidote-amire-bi-gazand-mohsen-chavoshi

✔️🔹اجرای علیرضا افتخاری:
https://soundcloud.com/mehdi-hosseini-zad/dart-asheghi-pichideam

✔️🔹این غزل با ضرباهنگ پرشور همایون شجریان:
https://soundcloud.com/delnavazan/dar-asheghi

✔️🔹غزل با صدای علیرضا قربانی:
https://soundcloud.com/alirezaghorbani/darasheghi "

...
سالها می توان در میکده این غزل سرخوش بود ...
«زیرا من از حلوایِ جان چون نیشکر بالیده‌ام»

#مولوی
#امروز_با_مولانا
ارزیابی شتابزده
#ابراهیم_شریف_زاده خدایت رحمت کناد. آب و خاک خراسان امید که چون شما باز بپروراند #خزان #نوایی #دوتار *به نازی که لیلی به محمل نشیند @solseghalam
حال که باز صحبت از مولانا شد و بعد از آن ماجرای صبیه کوچک دونالد ترامپ، این بار ماجرای ساخت/عدم ساخت فیلم سینمایی باعث بیشتر شدنِ بسامد نام ارجمند مولوی گردیده، خوب است که دو قطعه زیبایی که با زخمه ساز و شُکوه صدا، ابیاتی از میان انبوه سروده های #مولوی را خوانده اند بشنویم. نزاعها همیشه هست و به تعبیر حافظ «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنِه» . بگذار این نزاعها بهانه ای شود تا دقایقی را همراه شویم با ابیات و واژه های رنگ رنگ. دقایقی در همراهی با زیبایی. دو قطعه عبارتند از:

۱- خون پاش و نغمه ریز:
این آلبوم شگفت با موسیقی خراسان، چنان بوی کویر می دهد و صدای زخمی و مستحکم ابراهیم شریف زاده در کنار دوتار غلامحسین سمندری، چنان حال و هوای درخشانی دارد که شاید بتوان گفت یکی از زیباترین تحریرها از غزل "سرو خرامان " مولاناست.

انگار از کناره اتاق به میانه کویر می بردت و به تماشای آسمان شب.
از لطفِ تو چون جان شدم!...
در ساندکلاد در این آدرس بشنویمش:
Listen to سرو خرامان - آلبوم خون پاش و نغمه ریز on SoundCloud
https://soundcloud.com/abed-tavancheh/sarve_kharaman

به تعبیر دوست گرامی سید ابوالحسن مختاباد، صدا گویی که از اعصار برمی‌آید. پخته و پرورده و زنگ دار و سوخته. تمامی خصوصیت‌های یک صدای وحشی و بی‌مهار، اما فراوان‌تاثیر را در خود دارد. خش و ناخالصی‌ای هم دار که زیباترش می‌کند.
*تیتر این کار، انتخاب آگاهانه ای است از تعبیر مرحوم اخوان ثالث برای صدای ساز غلامحسین سمندری: خون پاش و نغمه ریز!

- - - - -

2- آلبوم گریه بید:
صدای سه تار و حنجره گرم محمدرضا لطفی در همراهی با دف محمد قوی حلم حاصلش شده یک بداهه نوازی که همچون تاج محل، تا همیشه زیباست.
در میانِ این قطارم روز و شب
... زآن خمیر اندر خُمارم روز و شب ...

بخش زیبایی از این آلبوم در ساندکلاد
Listen to گریه بید بداهه نوازی on SoundCloud
https://soundcloud.com/mehdi-farrokhrooz/zsd94gart72n

فرصت اگر شد کل این آلبوم🔻 را باید شنید و دید به چه آرامش و سلیقه ای محمدرضا لطفی تحریر را شروع می کند تا آنجا که می رسد به آواز زیبای «پیر عشق» (دقیقه 19 و 10 ثانیه). در سه گاه و بیات اصفهان دو قطعه اجرا شده که هر دو زیباست:
Listen to گریه بید بداهه نوازی on SoundCloud
https://soundcloud.com/mehdi-farrokhrooz/zsd94gart72n

*در میان کارنامه ای با ترکیبی از کارهای خوب و کج سلیقگی، یکی از کج سلیقگیهای محسن نامجو انتخاب عنوان "یا پوست نارنگی مدد" برای یکی از آلبومهایش بود که گویی قصد تمسخر همین قطعه اول در گریه بید را دارد. البته وقتی که گزارشگر بی بی سی علت انتخاب آن نام را پرسید نامجو طفره رفت و بهانه آورد ولی به هر حال این حال و هوا، چنان نیست که برای هرکسی مطبوع باشد! نزاعها همیشه هست، اما زیباییِ همراهی با کلام آنقدر هست که دل و جان را شستشو دهد و دقایقی ما را از این مزرعه خاک فاصله دهد.
تا باد چنین بادا.

#امروز_با_مولوی

@solseghalam
✍️عاشورا و حافظ، بهرام بیضائی و جواد معروفی

🔹وقتی که هنر به عرصه می آید و جلوه ای دیگر به یک رویداد می دهد، مرورِ حکایتها و احوال تاریخ خواندنی تر می شود و دیدنی تر.

🔹در میان اینهمه ذکرِ نام حسین، و در بسامدِ تکرارِ نامش در این روز عاشورا، ذهن می رود به جستجوی ردّ و اثرِ کربلا در دنیای هنر...
در دنیایِ هنر، از حسین چه داریم؟

✳️هر سال این سوال با ما هست که «چرا با وجود "اینهمه" تکرار نام حسین ولی تولیدات فاخر هنری در این عرصه اینقدر اندک است؟»

دلیلش این است که هنر، بخشنامه ای نیست و برای «تولیدِ فاخر هنری» باید چیزی در درون هنرمند بشکند تا اثری «خلق» شود.
اثری که «ماندگار» شود.
تولیدِ هنری، تولیدِ کمّی نیست. هنر، از جنس «خطّ تولید» نیست بلکه هنر از جنسِ خلق است و «خلق» بی مایه، «فطیر» است!

برای خلقِ اثرِ هنری، «مایه» لازم است و جوشش.


✳️ باز رسیدیم به عصر عاشورا، و در انبوهِ صداها و احوالِ این ساعات، روح تشنه در جستجوی «شراب تلخ» است که به تعبیر حافظ «مرد افکن بُوَد زورش!» .
آن شرابِ تلخ هنر امّا، چه انگشت شمار است!

حافظ و عاشورا

نحوۀ سخن گفتنِ حافظ چنان است که هیچ چیز را به صراحت و وضوح نگفته! (حتی شاید نوعی از خودسانسوری)
برخلافِ #مولوی که سخن به وضوح و روشنی می گفته، و صدسال قبل از حافظ به صراحت از «بلاجویانِ دشتِ کربلایی» سخن گفته (راستی "بلاجویان" چه تعبیر زیبایی است!) ولی حافظ، نه اسمی از کربلا برده و نه مستقیم دربارۀ شهادت سخن گفته.
حافظ، در زمانه ای می زیسته که «کلمات» بی ارج شده بودند و دین فروشی، سکّه رایج بوده و «لقمه» از نامِ دین خوردن، به چنان سطحی رسیده بوده که حافظ، کلافه و عصبانی و خشمگین بوده از هر آنچه که «مصرفِ کلمات دینی» بوده.

پس، حافظ جانِ ما بسیار به احتیاط (و وسواس) «کلمه» ها را مصرف می کرده. یکبار تعبیرِ «همّتِ شحنۀ نجف» را بکار برده و یکبار هم تعبیر «مهدیِّ دین پناه». همین!

اما سالهای سال است که آشنایانِ غزلِ حافظ در ظهر عاشورا ابیاتِ عاشورایی حافظ را به زمزمه می نشینند:

✔️یاری اندر کس نمی بینیم، یاران را چه شد؟!
دوستی کِی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟

✔️گویِ توفیق و کرامت در میان افکنده اند/
کس به میدان در نمی آید! سواران را چه شد؟!

✔️خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهاران را چه شد؟...
...
(این غزل با صدای موسوی گرمارودی؛ این غزل با صدای شجریان)

🔹کلمه «شهید» فقط یکبار در غزلیاتِ حافظ استفاده شده است! عجیب نیست؟!

✔️با صبا در چمنِ لاله، سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند؟ این همه خونین کفنان

✔️گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم...!

(این غزل با صدای موسوی گرمارودی)

عاشورا و قلم بهرام بیضائی

قلمِ شگفتِ بهرام بیضائی و آن چشمان باهوش و تیزبینش، در میان انبوهِ سکانسهای کربلا، یک «بُرش» را انتخاب کرد و با آن قلمِ هنرمند، برایمان به تصویر کشید. شگفتا که کسی بعد از بیضائی هنوز نتوانسته از عاشورا آنچنان فاخر سخن بگوید:
"چگونه سنگی بر بتهای مرده بیاندازم حالا که بتهای زنده بر روی زمین اند..."
(این سکانس با بازیِ بازیگر شوریده ای چون مرحوم حسین پناهی زیباتر شده بود)

آنان که طیلسانِ زهد پوشیده‌اند، تک‌پیرهنان را پیرهن بر تن می‌درند.
آنان که دستار بر سر نهاده‌اند سر از گردنِ خداترسان می‌اندازند و ...
ندیدم سری را به سرداری، مگر بسیار سرها زیرِ پای او.
خودستایان تکیه بر اریکه‌ها زده‌اند؛ کتابِ خدا را چنان می‌خوانند که سودِ ایشان است.

عاشورا و جواد معروفی

در عرصۀ نوا و موسیقی وضع قدری بهتر است. نینوایِ حسین علیزاده را داریم که همچون "تاج محل"، همیشه زیباست. اما در میان آثار موجود، قطعه پیانوی عاشورا اثر مرحوم جواد معروفی، قطعه ای است در اوج زیبایی . اوج هنر . اوج روح نوازی. و در شأن این روز.
(لینک در آپارات)

🔷در نام بردن از آنها که به کار هنر و «خلق» پرداختند، دریغ است که امروز ذکر نامی هم نداشته باشیم از صاحبِ قصیدۀ فاخر «دست». مرحوم ابوالفضل زروئی نصرآباد کمتر از دو سال پیش از میان ما رفت چه در دلش گذشته بود که در کلامش، قصیدۀ دست نشست؟
(لینک غزل)

🔹روزها و ساعات عمر ما می گذرد... امید که کوشش خورشید و باد و باران در کارگاهِ آب و خاک این سرزمین کاری کند که امروز که ابوالفضل زروئی و جواد معروفی نداریم و (نمی دانم به کدام دلیل) قلم بیضائی به گوشه ای در خلیج سانفرانسیسکو کِز کرده، اما این عرصه بی جایگزین نماند.
«هنر»، دستوری نیست، چیزی باید بشکند در دلی.


محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
✍️چند نکته دیگر درباره مناظره بایدن و ترامپ

🖊محمدرضا اسلامی

🔹بستری شدنِ ترامپ در بیمارستان، اخبار مناظرۀ اخیر را تحت تاثیر قرار داد، ولی مجددا بازگردیم به بحث #مناظره و فراتر از دشنامهایی که این دو بهم نثار کردند، به چند نکته دیگر هم بپردازیم:

یک- محلِ این مناظره کجا بود؟!

مجری فاکس نیوز در ابتدای این مناظره، محلِ برگزاری این نشست را اعلام کرد: «دانشگاه کِیس وسترن ریزِرو» در شهر کلیولند (ایالت اوهایو). دانشگاهی که تا کنون نامش برای بسیاری از افراد (حتی یکبار هم) شنیده نشده بود، اما این دانشگاه چه ویژگی خاصی دارد که باید مهمترین رویداد سیاسیِ چهارسال اخیر در آن برگزار شود؟!

پاسخ اینجاست که آمریکایی ها در برندسازی از دانشگاههایشان معرکه اند!
«دانشگاه کِیس وسترن ریزرو» در شهر کوچک «کلیولند» جایی است که یکی از بهترین کلینیکهای پزشکی آمریکا در مجاورت آن قرار دارد. سه سال پیش که برای طی دوره آموزشی نرم افزار فلکس به این دانشگاه رفته بودم شاهد بودم که چه تعداد از شیوخ ثروتمندِ کشورهای عرب برای عمل جرّاحی قلب به این کلینیک می آیند.

برندسازی در دنیای پر رقابت امروز، هنر است. دانشگاه در آمریکا کارکردِ #سیاسی ندارد. دانشگاه، یک کارخانه تولید علم است؛ یک بنگاه اقتصادی است ولی بنگاهی که کارش تولید محصول (و حتی مدرک) نیست بلکه «وظیفه» اصلی دانشگاه «تولید علم» تعریف شده است. این «نهادِ تولیدی» هزینه هایش بر گردن دولت نیست بلکه خودش باید خرجِ خودش را دربیاورد. خوب این چه ربطی دارد به مناظره ترامپ و بایدن؟!

شهرت، یکی از مهمترین راههای جذب پول برای دانشگاه است. «دانشگاه در آمریکا کارکرد سیاسی ندارد». استاد، سرش به این گرم است که از هر در و دیواری که می تواند «بودجه» جور کند و دانشجو هم سرش به این گرم است که درسهایی که برای ثبت نامشان «دو-سه هزار دلار» پول پرداخت کرده را پاس کند و وقتهای آزادش را به فعالیتهای ورزشی و کلابهای دانشجویی و جیم صرف کند! در این بنگاه اقتصادی، کسی کارش به #سیاست نیست! چهار سال پیش هم در یادداشتی نوشتم که «چرا مناظره نهایی هیلاری کلینتون با ترامپ در دانشگاه نِوادا برگزار می شود؟!». دانشگاه نِوادا را چه دخلی به سیاست هست؟!

دانشگاه، میزبان می شود ولی نه بخاطر اصالتِ امر سیاسی، بلکه بخاطر اصالتِ اقتصاد! چهار سال گذشته و جماعتی که نوبت قبل در دانشگاه نِوادا حریف «دونالد» نشدند و نتوانستند «کله پایش» کنند دوباره جمع شده اند که رییس جمهور اصلح انتخاب شود! ولی مناظره در «دانشگاه کِیس وسترن ریزرو» برگزار می شود. همان دانشگاهی که دخلی به سیاست ندارد ولی اسمش اینطور «مطرح» می شود. (لینک)

مدتهاست که در (برخی شاخه های) «صنعت» تفاوت معناداری بین آمریکا با ژاپن، کره، چین و... وجود ندارد ولی (مثلا) #استنفورد یا #هاروارد همچنان به شکل معناداری برتر از دانشگاه پکن، دانشگاه توکیو، دانشگاه توکیو تِک و... قرار دارند. چرا؟ چون علاوه بر بحثِ «کیفیتِ آموزش» ، برندسازی از عنوان دانشگاه، یک تخصص است. دانشگاههای آمریکایی هنوز نامهایی هستند که حضور در آنها برای بسیاری از جوانان دنیا یک «رویا» است. فرض کنید یک دانشجوی هندی یا ترکیه ای یا چینی در «دانشگاه کِیس وسترن ریزرو» پس از این مناظره چه احساس خوبی نسبت به «نام» دانشگاهش خود خواهد داشت؟

دو- رتبه دانشگاه و تفاخر به هوش!

یکی از قسمتهای جالب توجه این مناظره، جایی بود که صحبت «درباره هوش» به میان آمد. دونالد ترامپ با لحنی تحقیرآمیز به رتبه دانشگاهِ محل فارغ التحصیلیِ جو بایدن اشاره کرد. اینکه «رنکینگِ» آن دانشگاهی که جو بایدن از آن فارغ التحصیل شده «بسیار پایین» است و لذا بایدن، اصلا و ابدا نباید ادعایِ «هوش» داشته باشد.

دریغ و درد است این بخش از مناظره!

دربارۀ نگاهِ #مولوی به «هوش» قبلا در اینجا نوشته شد. اگر در زمان قبیله قریش، «تکاثر» و افتخار به قوم، قبیله و اجداد رایج بوده، در دنیای معاصر، یکی از بدترین اسبابِ تفاخر، همین موضوع «رتبه دانشگاه» است. برای دونالد ترامپ که در ثروت رشد کرده و آدمها را «طبقه بندی شده» می بیند و حتی زنها را بر اساس معیار زیبایی ارزیابی می کند، طرح این بحث در میانه مناظره بسیار جالب توجه بود.

ترامپ خودش شخصا هیچ برجستگی علمی ای در زندگی نداشته، ولی دیگری را به خاطرِ رتبه دانشگاه محل تحصیلش تحقیر می کند!

حسب اتفاق، دانشگاه لیسانسِ جو بایدن (دانشگاه دلاوِر) دانشگاه خوبی است و دانشگاه تحصیلات تکمیلی او (دانشگاه سیراکیوس) رتبه پایینی دارد. ولی همان دانشگاه سیراکیوس هم محل فارغ التحصیلی ولید بن طلال (ثروتمندترین فرد در عربستان سعودی) است.

47سال سابقه حضور در عالیترین جایگاههای سیاسی نشانه هوش «نیست» ولی دانشگاهِ محل فارغ التحصیلی نشانه «کم هوشی» است! این یکی از واقعیات تلخ دنیای معاصر است.


#مناظره
t.iss.one/solseghalam
والا بخدا «نوروز بمانید که ایام شمایید» از #مولوی نیست. هنوز #تحویل_سال_جدید نشده ولی رگبار پیامهای نوروز بمانید و ایام شمایید در گروهها شروع شده... باور کنیم که «استفاده از گوگل» اصلا کارِ سختی نیست وقتی که می خواهیم بیت یا غزلی را به «مولوی» نسبت بدهیم یا اینکه متنی را برداریم و از زبان دکتر شریعتی بازگو کنیم. قبلا، زمانی بود که افراد باید کتاب و کتابخانه مفصلی می داشتند، ولی این روزها که با یک گوگل ساده (و مراجعه به سایتهای مرجع) می توان «سند» را بررسی کرد؛ آخر چرا اینهمه شعرهای بی سر و ته به مولوی و قیصر امین پور و... نسبت داده می شود؟!

چندسال پیش روز عاشورا آقای امیرعلی بنی اسدی در صفحه فیس بوکش متنی درباره عمرسعد نوشت و منتشر کرد. تا به روز اربعین نرسیده بودیم که چندین و چندبار افراد مختلف همان متن را به اسم #دکتر_شریعتی در این گروه و آن گروه نشر داده بودند.


@solseghalam
#مولوی

کِشاکِش هاست
در جانم؛
کِشنده کيست؟! مي دانم!
دَمی خواهم بياسايم
وليکن نيستم امکان!

به هر روزم
جنون آرد؛
دِگر بازی
بُرون آرد؛
که من بازيچه یِ اويم / ز بازی هایِ او حيران!!
***
می گوید: «یا دلیلَ المُتحیّرین»... این ماجرایِ حیرت و گیجی را مولانا اینگونه شرح کرده . در دو بیت؛ خلاصه و مجمل احوال هر روزه اش را: «دمی خواهد بیاساید، ولیکن نیستش امکان!» ...

▪️▪️▪️
* عکس: دو فراز از جوشن در پیرامون که هفده سال پیش نوشته بودم و در این اسباب کشی پیدا شد. و اینگونه به سرعت می گذرد روزگار عمر.
تا چه بازی رخ نماید...

#قدر

@solseghalam
✍️نه فقط طالبان، بسیاری از بچه های المپیادی هم کودکی نکرده اند
(به مناسبت اول مهر)

1️⃣ این روزها ویدئوهایِ کوتاه متعددی از بازی کردن نیروهای طالبان در ادارات، فرودگاه کابل و... (سایر ارگان‌هایی که اخیرا به اشغال طالبان درآمده) منتشر شده است.

بسیاری از افراد، این ویدئوها را نشانه ای دانستند از جوانیِ "امروزِ" بچه هایی که "دیروز" کودکی نکرده اند. بچه هایی که "بازی" نکرده اند.
حال امروز آن کودک، بزرگ شده، کلاشینکف در دست و ریش و پشم بر صورت، بر روی صندلی فرودگاه کابل بازی می کند. یا بر روی کف پوش اداره مخابرات سرسره بازی می کند.

2️⃣ حواسمان باشد این فقط طالبان نیست که کودکی نکرده اند، بلکه بسیاری از بچه هایی که ما بهترین سالهای نوجوانی شان را صرف "المپیاد و کنکور" کردیم، آنها "هم" کودکی و نوجوانی نکرده اند. فرقش آن است که آن نوجوانِ المپیادی دیروز، امروز بجای کلاشینکف، قلم در دست دارد و بجای ریش و پشم و لباس طالبانی، کت و شلوار هاکوپیان بر تن دارد. اما چه فرقی می کند، چون که او هم «بازی نکرده».
گپ نزده، مهمانی نرفته، تجربه های اجتماعی نکرده. شهرش را نشناخته (ندیده).
یا حتی با بخشی از اقوام و فامیلش، هیچ مراوده ای نداشته.

3️⃣ ساختارِ آموزش در دنیای امروز شدیدا مشکل دارد. رسیدن به رتبه های برتر کنکور، و دست یافتن به صندلیِ دانشگاههای برتر (و تضمینِ درآمد شغلی در آینده) مستلزم این است که خانواده وقت و پول زیادی صرف فرزندش کنند؛ (این فقط مخصوص ایران نیست، بلکه برای ورود به دانشگاه توکیو تِک -یا شریفِ ژاپن- و #استنفورد و #هاروارد هم چنین است) اما ماجرا فقط به خانواده محدود نمی شود. "خودِ دانش آموز" هم باید در چنان قالب تنگ و محدودی روزهای باطراوتِ چهارده، پانزده، شانزده و هفده سالگی را سپری کند، که گویی یک ژنرالِ نظامی در اتاق فرمان جنگ.

4️⃣ آیت اله حائری سالها پیش گفت: شهرداری ها باید فضاهایی مناسب و پارکهایی زیبا را برای دختران و پسرانِ جوان فراهم کنند که در آن فضاها دختر و پسر بتوانند با هم گفتگو کنند. او در قالب چند سخنرانی به این بحث پرداخت که ما (و ساختار جامعه ی مذهبی ما) امکان ارتباطِ دختر و پسر جوان را قطع کرده و این صحیح نیست. او گفت ما نباید این واقعیت را منکر شویم که مقتضیاتِ بخشی از عمر انسان (جوان) را محدود کرده ایم (و عوارضش را بعدها خواهیم دید).

او آن سالها در کسوت امام جمعه این حرفها را زد. دغدغه اش آن بود که انسان، در مسیر عمر، باید در هر مقطع زمانی، امکانِ پرداختن به «مقتضیاتِ آن مقطع» را داشته باشد.

کودکِ بدون کودکی [همان که محسن رنانی می گوید: کودکیِ توسعه نیافته]، جوان بدون جوانی، میان سالِ بدون خانه و شغل... «عوارضِ اینها» را نمی توان با توصیه، نصیحت، منبر، روانشناس و روانپزشک درمان کرد. نیازهای «هر مقطع از عمر» باید بجای خودش و در زمان خودش، به «شکل متعادل» فراهم باشد.

5️⃣ اول مهر گذشت و سال تحصیلی جدید شروع شد. امیدوار باشیم که فرزندمان بجای «اُلمپیادی شدن» یا بجای «رتبه برتر کنکور شدن» یا بجای دندانپزشکی شهید بهشتی(!) و کامپیوتر امیرکبیر و ... «متعادل» باشد.

کودکی نشود، کودکی نکرده.
جوانی نشود پریشان خاطر.
میان سالی نشود، پر وسواس و کلافه.
مضطرب و نگران.
استاد دانشگاهی نشود پرخاشگر و همراه با تیک عصبی...

🔘ویدئوهای بازی طالبان روی صندلی فرودگاه یا بر روی ترامپولین، نماد و تجلیِ «عدم تعادل» است. دستپختِ فکرهای توسعه نیافته. این اول مهر، چه می توان کرد که کودک و نوجوان ما، مهمتر از درس، در مسیرِ تعادل سپری کند روزگارش را؟


جانِ منست او هی مزنیدش/
آنِ منست او هی مبَریدش

متّصلست او "معتدلست او"/
شمعِ دلست او پیش کشیدش...
#مولوی

#اول_مهر
#بازی
🔘t.iss.one/solseghalam
برای ابوالحسن مختاباد
(و مرثیه ای برای هجرت هنرمند)

🔳 جمعه شب همدیگر را دیدیم. سه جلد کتاب پژوهش درباره موسیقی ایرانی که اخیرا چاپ شده و از ایران آورده بودم را به دست مختابادِ پژوهشگر رساندم. و هر بار که به ایران رفتم به دقت و پیگیری دنبال می کرد که چه کتاب جدیدی درباره موسیقی ایرانی منتشر شده؟ و با نهایت ادب و فروتنی برای آوردن کتاب و رساندنش پیگیری می کرد.

🔳سه جلد کتاب «رساله نوین موسیقی ایران» اثر دکتر بهروز فخیمی را به جهد و دقت بسیار هماهنگ کرد تا که از تهران به کالیفرنیا برسد.
نوبت قبل هم یک سه تار (ساخته ویژه آقای بابایی) را به وسواس پیگیری کرد تا که از تهران به قطر و از قطر به بلَغَ مغربَ الشّمس بیاورم، باشد که به سرپنجه هنر، انعکاس صدای ماهور و راست پنجگاه را در آن سمت کره خاکی به طنین در آورد... آنهمه دلدادگی به کشور و آن دقت در پیگیریِ جریان تولیدات فرهنگی/هنری، واقعا برایم عجیب بود. آنهم به رغم زندگی پیچیده و دشوار ینگه دنیا.

🔳 جمعه شب همدیگر را دیدیم در مقابل کانون توحید سن حوزه و به محض خروج از ماشین با انرژی و سرحال، سلام و علیک و روبوسی.
گفتم چطور نبوسمتان بعد از اینهمه وقت؟ و بعد از آنهمه نبوسیدن های کرونا! خندید. ولی واقعا آیا گمان می کردی که به این سرعت پس از دیدار، آن چهره شاداب و آنهمه تحرک، یکباره اینگونه خاموش شود؟

به حجب و حیا و به زمزمه گفتم آقای مختاباد، ایام به سرعت می گذرد، آیا ایرادی نیست که امشب عکسی یادگاری با جناب دکتر سروش بیندازیم؟ بدون لحظه ای تامل، به چهره باز و با همان سرحالی روی به دکتر سروش گفت: می خواهند با شما عکس بگیرند!
عکس را گرفت و همان لحظه هم فرستاد. همه امور و همه کارهایش سریع.
و با چهره گشاده.

آن شب محور سخنان دکتر سروش در کانون توحید درباره مهندسی فرهنگی و تاریخچه شورایعالی انقلاب فرهنگی بود. در حین سخنرانی، جناب مختاباد (چطور بگویم مرحوم؟) آمد و نشست و گفت: کنار شما بشنوم!... حدود دو ساعت را در کنار عزیزی بودن و یکباره این خبر...چرا؟

🔳دکتر سروش به شرح و ذکر خاطراتش از شکلگیری شورایعالی انقلاب فرهنگی پرداخته بود و من در خیالات تجسم می کردم آن ایرانی را که رواداری در آن تا به آن حد برسد که این دست گفتگوها بجای برگزاری در سن حوزه در تهران باشد و مستمع بتواند حرفهای مختلف را شنیده و خودش انتخاب کند... در عالم خیال تجسم می کردم که ایکاش اینهمه پاره پاره شدنها و اینهمه پراکندگیها در میان ما ایرانیان رخ نداده بود، ایکاش امکان باهم حرف زدن هایمان برقرار بود و... هی بیدار شو! سمبادۀ واقعیت زندگی، همه ما را سائیده. از آن خیال هنوز 48 ساعت نگذشته که عزیزت پرکشیده... و کجا؟ در سرزمینی به دور از همۀ عزیزانش.

🔳 لعنت به هجرت! نفرین بر دوری.
هجرت امری ضروری در رشد انسان و شکلگیری تمدن هاست. هجرت غیر قابل اجتناب است ولی «هجرتِ هنرمند» مساله اش فرق می کند. هجرت هنرمند، مشابه مهاجرت یک پژوهشگر علوم مهندسی و ریاضی نیست؛ هنرمند به محض اینکه رفت، بخش زیادی از شعاع فعالیتش محدود می شود. مشابه آن پزشک جراح است که دستهایش به لرزش باشد. جراح، برای کار به دست نیاز دارد و هنرمند برای کار به جامعه نیاز دارد و مخاطب.
بخشی از خلق هنری، محصول ارتباط دایم با مخاطب است.

🔳برای برخی شغلها/کارها مهاجرت «نکردن» اشتباه است و برای هنرمند، مهاجرت کردن.

بهرام بیضائی باید در تهران باشد. ایستاده بر روی صحنه تئاتر سنگلج. مختاباد باید در تهران باشد. در مرکز پژوهشهای موسیقی یا در تالار وحدت. بودنِ بهرام بیضایی با آن ذهن و آن قلم سحرانگیز در «دانشگاه استنفورد» بی معناست. بودن مختاباد در سلیکن ولی اشتباه است. جای هنر و محل تولید هنر در میانۀ جامعه است. هنرمند را وقتی بیرون بردی خشک می شود.

🔳مختاباد البته طراوت ذهنی خود را حفظ کرده بود و نقش کلیدی در برگزاری جلسات حوزه اندیشه در میان ایرانیان منطقه بی اریا داشت. حاصلِ بخشی از پویایی و دقت مختاباد، ضبط دقیق و منظم جلسات #مولوی_شناسی دکتر سروش بوده است. جلساتی که درباره شناخت و شرح مولانا از منحصر به فردترین جلسات ادبی تاریخ معاصر کشورمان است. جلساتی که شهد کلام مولانا را تا ابد به کام فارسی زبانان خواهد نشاند.
مختاباد جدای از اهتمام در «برگزاری» جلسات، در «بارگذاری» مباحث بر تلگرام، یوتیوب... نیز نقش مهم و موثری داشت و ازین جهت بخش مهمی از جلسات حوزه اندیشه به واسطه حضور او حفظ شد و این کار، کارِ دل بود. و کدام کار است که به پایۀ کار دل برسد؟

خدایا! در روزگار هوش مصنوعی و ایامی که انسان از آگاهی و هوش هم «مصنوعی»اش را خلق می کند، دل و تپش های دل که مصنوعی ندارد. دل و شوق فقط کار خود انسان است... چرا باید اهل دل اینطور خاموش و آسان بروند؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند/
درشگفتم من، نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟

t.iss.one/solseghalam
✍️به جای اردوغان و ایلان ماسک، نگاهی به نخست وزیر ژاپن و بیل گیتس! ‌‌

محمدرضا اسلامی

🔷روزهای پایانی شهریور هر سال به اخبار نیویورک و نشست سازمان ملل گره می خورد. اما در این سالهای اخیر، اخبار مختلفی درباره دیدارهای رجال سیاسی/رهبران با مدیران عرصه صنعت و فنآوری (در بخش خصوصی) به گوش می‌رسد.
دیدارهایی که همه بیانگر یک واقعیت جدید در دنیای مدرن است: «قدرتِ مدیران بنگاههای اقتصادی، شانه به شانه رهبران سیاسی می زند»

عملا رهبران سیاسی فهمیده اند که قدرت مدیران وادی صنعت و تجارت را باید جدی بگیرند.

🔷در شرایطی که دیدار ایلان ماسک با اردوغان (و نتانیاهو) به شکل پررنگی در اخبار و رسانه ها دیده شد، ولی دیدار نخست وزیر ژاپن با آقا و خانم بیل و ملیندا گیتس انعکاس رسانه ای گسترده ای نداشت.

و البته باید هم چنین باشد! «رسانه» به دنبال اکستریم هاست، و آدمهای ساکت و آرام، جذابیتِ چندان خاصی برای اهل رسانه ندارند!

🔷در دنیای مدرن، انسان آزادی انتخاب دارد و به تعبیر دکتر رنانی «همجنس/همفکر» ها، همدیگر را می یابند (همدیگر را پیدا می کنند). خلق و خوی اردوغان به مجالست و همنشینی با ایلان ماسک می‌خورد. جنس اینها، جنس «پریدن» است. جنسِ جهش و حرکاتِ جهشی. اما روحیه ‌و خلقیات ژاپنی، به روحیه آرام و متین آقای بیل گیتس می‌خورد. «ژاپنی» اهل کارهای تدریجی و غیرنمایشی است.

لذا اردوغان وقتی که پایش به نیویورک می رسد، به دنبال سوپرمنی می گردد که «امروز» در صنعت ترکیه #جهش ایجاد کند، ولی آقای کیشیدا وقتی که پایش به نیویورک می رسد، به دنبال مردی می رود که آرام و بی صدا به آینده و «فردای انسان» فکر می کند.

🔷درباره دیدار ایلان ماسک با اردوغان (و حتی با نتانیاهو) مطالب زیادی در رسانه ها بیان شد، اما نگاهی داشته باشیم به دیدار کیشیدا از ژاپن با مدیرعامل مایکروسافت:

1️⃣ آقای بیل گیتس و ملیندا، بنیادی را ثبت کرده اند که در قالب آن بنیاد بودجه های بزرگی را به امر «توسعه پایدار جوامع» اختصاص می دهند.

2️⃣ مفهوم توسعه وحشی با توسعه پایدار متفاوت است. توسعه وحشی یعنی اینکه مثلا به یکباره کارخانه های عظیم فولاد برپا کنی و صنایع قطعه سازی/خودرو سازی شکل بدهی و محور تمامِ فعالیتها یک چیز باشد: «تولید کالا».
اما توسعه پایدار به این مفهوم که در میانِ آن کارخانجات معظم فولاد به «مهدکودک» هم فکر کنی و در میان دغدغه کالا، گوشه چشمی و نگاهی جدی به مفهوم هنر و انسان هم داشته باشی.
غرب با تمام سعی و خطاهایش در امر توسعه، از یک جایی به بعد به این واقعیت رسید که علاوه بر «کالا» باید به «انسان» هم فکر کرد. اما انسان شرقی (چینی) هنوز حریصِ فروشِ کالاست. هنوز تنها دغدغه اصلی رهبران چینی «سرمایه» است و کشتی هایی که کانتینر بر آب حمل کنند.

3️⃣ حکایت ژاپن در شرق، اما قدری متفاوت است. ژاپنی ها پس از عبور از برخی قله های تولید، شروع کردند به فکر کردنِ جدی به مفاهیمی نظیر سرشت انسان، ارتباطات بین المللی، هنر، سینما، موسیقی و... .
ژاپن، یک سرزمین شرقی است که مفاهیمِ توسعه ی صنعت را از غرب گرفت، ولی هنوز می کوشد که «هویت ژاپنی» را تعریف کند. «توسعه» در ژاپن، با مفهوم «حرص (ولع) چینی» قدری متفاوت است.

4️⃣ مسئله اصلی در این ماجراها «ظرفیت وجودی انسان» است. بیل گیتس، یک جوان ترکِ تحصیل کرده (و دانشگاه تمام نکرده) طی سالیان، ثروتمند شده و از محل مایکروسافت میلیاردها دلار ثروت بهم زده.
ثروتی افسانه ای.
اما او «غرق» ثروت نشده به مفهوم اضعافاً مُّضاعفَةً.
اینکه بخواهد ثروت روی ثروت تلمبار کند.
او بخش مهمی از ساعات روزش را اختصاص به مسائلی همچون گرمایش جهانی، تغییرات اقلیمی، سلامت و... داده است.

مسیر حرکت افرادی مثل او با امثال ایلان ماسک یا ترامپ متفاوت است. ایلان ماسک از جهشی به جهشی دیگر در حرکت است. او از Zip2 به سمت تسلا جهیده. پس از موفقیت در تسلا رفته و اسپیس اکس را ساخته. هنوز از کار فضا و استارلینک فارغ نشده، توئیتر را خریده، سپس رفته و روی نرون مغز کار می کند و کاشت تراشه در مغز…
اما مسیر حرکت امثال بیل گیتس را ببینیم.

5️⃣ بازگردیم به بحث بنیاد بیل و ملیندا گیتس.
این بنیاد هر سال جوایزی را به افرادی که در بحث توسعه پایدار کار می کنند اهدا می کند.
(Goalkeepers Global Goals Award)
امسال این بنیاد جایزه اصلی را به آقای کیشیدا اهدا کرد. به گمانم سخنرانی چند روز پیش کیشیدا و بیل گیتس نمادی از یک جریان تعقل در مسیر حرکت انسان است. (سخنرانی را در اینجا و فهرست سایر جوایز را اینجا ملاحظه کنید)

6️⃣ اما سوال پایه ای این است که در این میانه «ما» کجائیم؟
دولتمردان ما چقدر با چهره هایی نظیر مدیرعامل مایکروسافت همنشین و همصحبت می شوند؟

هر کبوتر می پرد زی جانبی
وین کبوتر جانبِ بی‌جانبی

ما نه مرغان هوا، نِی خانگی
دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی!
#مولوی
t.iss.one/solseghalam