#نویسنده_ناشناس
✍ مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید...
تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!!
***************************
✅ اگر ما #مشاهده و ارزیابی را در هم بیامیزیم ، احتمال این که اصل پیام مان را دیگران بشنوند کاهش می یابد .
زیرا آنها مستعد شنیدن انتقاد می شوند و در نتیجه در مقابل آنچه می گوییم مقاومت می کنند .
🌻از فصل ۳ #کتاب_ارتباط_بدون_خشونت
@nvcir
✍ مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید...
تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!!
***************************
✅ اگر ما #مشاهده و ارزیابی را در هم بیامیزیم ، احتمال این که اصل پیام مان را دیگران بشنوند کاهش می یابد .
زیرا آنها مستعد شنیدن انتقاد می شوند و در نتیجه در مقابل آنچه می گوییم مقاومت می کنند .
🌻از فصل ۳ #کتاب_ارتباط_بدون_خشونت
@nvcir
🌻 تجربه هفت تا نه شب تهران :
مسیرم به سمت انقلاب بود. نگران بودم دیر برسم، قبلش چک کردم پول نقد همرام باشه. اندازه کرایه داشتم و فرصت نشد بیشتر بگیرم.
میدون رازی یه خانومی گفت فاطمی ؟ آقایی که پنج دقیقهای بود سوار ماشینش شده بودم، وایساد تا مطمئن بشه. اون خانوم سر فاطمی میرفت و گفت پول ندارم. اون آقا به رانندگی ادامه داد.
تو راه با هم گپ زدیم و بیشتر همدیگرو شنیدیم. میدون انقلاب با آقایی که ۱۵ دقیقه بود سوار ماشینش شده بودم، یه نفر که کرایه نداشت رو سوار نکرده بود، چهار نفر مسافر داشت، یه بچه شونزده هفده ساله داشت که دوست داشت پزشک بشه و ۱۵ میلیون شهریه مدرسهاش بود، میگفت: سواری-مرسی نیست، خدافظی کردم و پیاده شدم.
مثلا حدود یه ساعت و نیم بعد، یه پسر شونزده هفده ساله رو دیدم که داشت اسپند دود میکرد، نگام کرد. چهرهاش طوری بود که حدسم این بود غم داشت. نتونستم تقاضایی بسازم و احساسی که دارم رو پیدا کنم.
تو خیابون کارگر بودم. سوار ماشین شدم. رادیو داشت صدای آدما رو پخش میکرد که از حال و هوای سفرشون به شهر کربلا میگفتن. روی داشبورد نوشته شده بود: «کاش همیشه بودی مادر».
میدون حر بود. یه خانومی که دستش دستمال کاغذی و وسایل دیگه بود و احتمالا میفروختشون، میخواست سوار شه. سه تا سکه پونصدی دستش بود. به کسی که سه چهار دقیقه بود سوار ماشینش شده بودم و رانندگی میکرد گفت همین قدر دارم. گفت سوار شو.
تو راه شبیه یه نی بودم که توش پر آب شده. صدام درنمیاومد. دلم احترام بیشتری میخواست. دوست داشتم میتونستم تو هر کدوم این موقعیتها یه تقاضایی بسازم و زندگی از ساعت هفت تا نه شهر تهران رو واسه خودم و کسایی که دیدم غنی کنم.
دو ساعتی گذشته، بالاخره تقاضا ساختم و این چند خط رو نوشتم. دارم میگردم تو خودم انگار احساس سبکی دارم الان.
#مشاهده
#همدلی_با_خود
#تقاضا
#زبان_زندگی
سعید - ۲۳ مهر ۹۸
📄تجربه هایی که در کانال «زبانزندگی» ارتباطیبدونخشونت - باشتراک گذاشته میشود؛
تجربهی عملی کاربرد زبانزندگی با درک نگارندهاست و نه یکمثال آموزشی .
@nvcir
مسیرم به سمت انقلاب بود. نگران بودم دیر برسم، قبلش چک کردم پول نقد همرام باشه. اندازه کرایه داشتم و فرصت نشد بیشتر بگیرم.
میدون رازی یه خانومی گفت فاطمی ؟ آقایی که پنج دقیقهای بود سوار ماشینش شده بودم، وایساد تا مطمئن بشه. اون خانوم سر فاطمی میرفت و گفت پول ندارم. اون آقا به رانندگی ادامه داد.
تو راه با هم گپ زدیم و بیشتر همدیگرو شنیدیم. میدون انقلاب با آقایی که ۱۵ دقیقه بود سوار ماشینش شده بودم، یه نفر که کرایه نداشت رو سوار نکرده بود، چهار نفر مسافر داشت، یه بچه شونزده هفده ساله داشت که دوست داشت پزشک بشه و ۱۵ میلیون شهریه مدرسهاش بود، میگفت: سواری-مرسی نیست، خدافظی کردم و پیاده شدم.
مثلا حدود یه ساعت و نیم بعد، یه پسر شونزده هفده ساله رو دیدم که داشت اسپند دود میکرد، نگام کرد. چهرهاش طوری بود که حدسم این بود غم داشت. نتونستم تقاضایی بسازم و احساسی که دارم رو پیدا کنم.
تو خیابون کارگر بودم. سوار ماشین شدم. رادیو داشت صدای آدما رو پخش میکرد که از حال و هوای سفرشون به شهر کربلا میگفتن. روی داشبورد نوشته شده بود: «کاش همیشه بودی مادر».
میدون حر بود. یه خانومی که دستش دستمال کاغذی و وسایل دیگه بود و احتمالا میفروختشون، میخواست سوار شه. سه تا سکه پونصدی دستش بود. به کسی که سه چهار دقیقه بود سوار ماشینش شده بودم و رانندگی میکرد گفت همین قدر دارم. گفت سوار شو.
تو راه شبیه یه نی بودم که توش پر آب شده. صدام درنمیاومد. دلم احترام بیشتری میخواست. دوست داشتم میتونستم تو هر کدوم این موقعیتها یه تقاضایی بسازم و زندگی از ساعت هفت تا نه شهر تهران رو واسه خودم و کسایی که دیدم غنی کنم.
دو ساعتی گذشته، بالاخره تقاضا ساختم و این چند خط رو نوشتم. دارم میگردم تو خودم انگار احساس سبکی دارم الان.
#مشاهده
#همدلی_با_خود
#تقاضا
#زبان_زندگی
سعید - ۲۳ مهر ۹۸
📄تجربه هایی که در کانال «زبانزندگی» ارتباطیبدونخشونت - باشتراک گذاشته میشود؛
تجربهی عملی کاربرد زبانزندگی با درک نگارندهاست و نه یکمثال آموزشی .
@nvcir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مهسا_امینی #ژینا
#زندگی #مشاهده #صلح #دوستی #احساسات #امنیت #آزادی #صمیمیت #نیاز #همکاری #شنیدن_فعال #گفتوگو #توجه #تقاضا #محبت #ارتباط_محبتآمیز #ابراز_صادقانه #دریافت_همدلانه #مشارکت #آگاهی #آسودگی #حمایت #شادی #آرامش #صداقت #قدردانی #احترام ...
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبانزندگی
#زبانزرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
#زندگی #مشاهده #صلح #دوستی #احساسات #امنیت #آزادی #صمیمیت #نیاز #همکاری #شنیدن_فعال #گفتوگو #توجه #تقاضا #محبت #ارتباط_محبتآمیز #ابراز_صادقانه #دریافت_همدلانه #مشارکت #آگاهی #آسودگی #حمایت #شادی #آرامش #صداقت #قدردانی #احترام ...
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبانزندگی
#زبانزرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #فیلم
در همدلی من تلاش میکنم با ریتم زندگیِ موجود در آن فرد پیش بروم.
#مشاهده #احساسات #نیاز #همدلی
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبانزندگی
#زبانزرافه
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
در همدلی من تلاش میکنم با ریتم زندگیِ موجود در آن فرد پیش بروم.
#مشاهده #احساسات #نیاز #همدلی
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبانزندگی
#زبانزرافه
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir