عرفان نظرآهاری
13.6K subscribers
447 photos
417 videos
10 files
479 links
زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
☀️ مبارزه ای به نام زندگی

در روزگاری به سر می بریم که زندگی جرم است. اینجا که ماییم هر آیین نامه و هر بخش نامه ای، هر روز ما را به مردن بیشتر مجبور می کند. اگر کسی قدری دست از پا خطا کند و سرانگشتش به دامان زندگی بخورد، او را هر جا که باشد, پیدا می کنند و سرش را به سنگ سیاه افسردگی می کوبند، آنقدر تا بفهمد تنها امر مباح مرگ است.
روز مرّگی و ماه مردگی رسم است. قوانین ما را به قاعده مردگان می نویسند. ما زندگانی هراسانیم، زیرا از هر طرف که برویم، یا قانونی را زیر پا گذاشته ایم، یا هنجاری را شکسته ایم، یا گناهی را مرتکب شده ایم.
خدایی داریم که هر آن التماسمان می کند: نجاتم دهید، نجاتم دهید، نجاتم دهید. مرا از زنجیرهای افراط رها کنید، مرا به خانه هایتان ببرید، به قلب هایتان.

هیچ کفری بالاتر از کفران زندگی نیست و هیچ گناهی بزرگ‌تر از انکار انسان.

اینک در این هوای خموده و خسته میان این همه فرسودگی و فسردگی تنها راه، پای فشردن بر جاده زندگی است. پس هر قدر که می توانید، هر جا که می توانید و هر دم که ممکن است به هر بهانه زندگی کنید.
هم اندوهان! زنده بمانید، زنده بمانید، زنده بمانید…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#مبارزه_ای_به_نام_زندگی
#نه_به_قوانین_مردگی

@erfannazarahari

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚪 به درآ…

دری نیست تا ما بر آن بکوبیم، قفلی نیست که برایش دنبال کلید بگردیم.
ما دیوار زادگانیم، تبارمان همه از بطن دیوارها به دنیا آمدند. زندگی آنان تکرار دیوار بود، زندگی ما هم.

هیچ یک نفری نیست، که بتواند برای همه دیوارهای ما در بسازد. انتظار آمدن در ساز، ما را ناامیدتر می کند. منتظرش نباش، خودت به در آ…
چاره آن است که هر کس از دیوار خود به درآید.

از دیروزت به درآ
از اما و افسوس و اگرت به درآ
از این مردن مخفیانه ات به در آ

بیا به درآییم تا دیوارها در شود، بیا تا ما به درآمدگان همدیگر را بیابیم.

کجایی ای بیزار از دیوار، به درآ…

✍️#عرفان_نظرآهاری
🚪#به_در_آ
#به_دیوارها_تن_نده
@erfannazarahari

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
☀️ ما همه یلداییم

ای گرفتار آمده در زندان زمستان قرن ها
از تبار تاریکی تاریخ به درآ

🔰🌹🔰

https://m.youtube.com/watch?v=Aq27T6zVzjA
☀️ یلدا نام شجاعتی زنانه است

🔰☀️🔰

https://youtu.be/Aq27T6zVzjA?si=EEYmhy32XugXZArR
Forwarded from اتچ بات
☀️ما همه یلداییم

یلدا نام بلندترین شب سال نیست؛ یلدا نام شجاعتی زنانه است در نبردی نابرابر با تاریکی.
یلدا همان بانو سلحشوری است که هر شب در غلظتی سیاه یک گام جلوتر می رود، فقط یک گام اما مقصدی جز خورشید ندارد.

خورشید انقلابی است روشن که ذره ذره می توان به آن رسید؛ زیرا هیچ خورشیدی ناگهان نبوده است و هیچ صبحی بی محابا.

یلدا، اندک اندک به خورشید می رسد؛ او رزمجو زنی ست که از پا نمی نشیند، هم روز ره می سپرد، هم شب؛ هم در خواب می جنگد، هم در بیداری. او می رود همواره و هرباره. او آیینی جز آهستگی ندارد. تأنی و تداوم دین اوست.

پیروزی، پاداشی است که از پس پیمودن ها و پیوستگی ها می توان به آن رسید.
بهار و آفتاب و شکفتن دفینه ای است که در زمستان و سرما و سیاهی پنهان است؛ و یلدا همان زنی ست که به در می کشد، شگون را از شومی و نور را از سیاهی.

ای بانو! که هنوز شب را و سیاهی و سرما را به دور خود پیچیده ای، این انقلاب رهبری جز یلدا ندارد، پس او را دنبال کن و هر شب قدری روشن تر شو تا بامداد شوی.

روزی که خورشید به برج بره بیاید، تو گیسوانت را به باد خواهی سپرد و سر انگشت‌هایت شکوفه خواهند شد.

پس بر سیاه ترین شب سال و بر تاریک ترین آسمان شهر با ستاره ای بنویس: روشنی، تقدیر یلدا نبود، تصمیم او بود.
ما همه یلداییم….

#عرفان_نظرآهاری
#روشنی_تقدیر_یلدا_نبود_تصمیمش_بود
☀️#ما_همه_یلداییم

🔰☀️🔰
https://youtu.be/Aq27T6zVzjA?si=EEYmhy32XugXZArR

@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
☀️ یلدا

یلدا مبارکِ آن کسی است که می داند امشب بلندترین شب سال است و از فردا هم این شب، کوتاه تر نخواهد شد اما باز هم این شبِ دراز و این غصه دنباله دار را جشن می گیرد؛ چون جسارتش را دارد که حتی اگر خورشید نتابید؛ خودش بتابد هر قدر که می تواند.

یلدا مبارکِ آن کسی است که قلبش همان انار تَرَک خورده ای است که تمنّای ‌رسیدن داشت، اما نرسید.
همان کسی که قاچی لبخند بر اندوهش می نشانَد سرخ، تا همه باور کنند، که‌ زمستان به خندوانه ای تاب آوردنی می شود.

یلدا مبارکِ کسی است که هر چله را با چله بعدی سر می کند اما نه چین به پیشانی می آورد و نه روحِ چاک چاکش را بر بندِ رختِ تماشا می اندازد.
او خودش را و زمستانش را زیر کرسیِ حکایت‌های کهن گرم می کند ‌و گوش می سپارد به مادربزرگ روزگار که زندگی را و رمز و رازش را در بقچه قصه هایش پیچیده است.

یلدا مبارکِ کسی است که آجیل او مشکلاتش است اما مشکل گشایی را با سرانگشت های تدبیرش، تمرین می کند. همان کسی که دهانِ تلخ ِ ایام را به نُقل و نباتِ عشق شیرین می کند و چای می نوشد در استکانِ نازکِ خاطرخواهیش تا سحر.

یلدا مبارکِ کسی است که مهمانی جز تنهایی ندارد اما با همان تنهایی گل می گوید و گل می شنود و قصه می بافد و شعر سر می اندازد.

یلدا مبارکِ کسی ست که حافظش خداست و جهان، دیوان شعر اوست و هر وقت که تفال می زند غزلی می آید با ردیف غم مخور
یلدا مبارک اوست که همیشه زمزمه می کند:

ای دل غمدیده حالت بهْ شود دل بد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

#عرفان_نظرآهاری
🕯@erfannazarahari
#یلدا


https://m.youtube.com/watch?v=WYJOWfQeXdo
☀️ از روزگاران کهن تا اینک و اکنون

یلدا از راهی دور به خانه ما آمده بود، از هزاره های پر پیچ و خم تاریخ گذشته بود، از فراز و فرود سده های صلابت و سختی.
یلدا که به خانه ما رسید، خسته بود، خسته از خنجر روزگار. یلدا زخمی بود، زخمی تیغ تعصب ها.
مادرم مرهم گذاشت بر خستگی خاطره و دوا داد به آیینی که بیمارش کرده بودند.
مادرم، پرستار تقویم هاست. فصل ها را می جوید و آیین ها را شفا می بخشد.
مادرم می گوید: نباید بگذاریم زندگی را زنده به گور کنند. هر آیینی که زنده شود، اندوهی خواهد مرد. در این ترازو هر قدر سور بیشتری بگذاریم، سوگمان سبک تر خواهد شد.

پدرم کوچه به کوچه های تاریخ را دویده است تا یلدا را از دست محتسب شهر نجات دهد، همان محتسب که شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد. پدرم یلدا را از زندان صوفی دجال فعل و زاهد ظاهر پرست رهانیده است.
پدرم می گوید: یلدا دختر من است، آیین ها همه دختران منند. در خانه خودم پناهشان می دهم، مبادا که بدخواهان و شور چشمان، بخت دختران شادم را سیاه کنند.
نُقل باید بر سر دختران آیین افشاند و رخت سفید باید بر تنشان پوشاند، سیب و نرگس و گلاب و انار ارزانی شان باید داشت که دشمن جز غم سپاهی ندارد و من که پدرم می ایستم برابر لشکر سوگ و سیاه، برابر کمانداران در کمین و تیراندازان تباهی و تلخی.

برادرم، جسور و جوانمرد است، من و یلدا هر دو خواهران اوییم. برادرم ما می رهاند از چنگال اهریمن بدنهاد و اژدر زهرآگین نفس.

در تاریکنای تردید و در زمهریر زشتی ها و در گرگ و میش مصائب، هر آیین چراغی است که باید روشنش کرد که خاطره ای خوش است در زمستان فراموشی که خویشتن را به یادمان می آورد.

از روزگاران کهن تا اینک و اکنون، از دورهای باستان تا این دم اهورایی، هر آیین ایرانی فریضه ای خجسته است که باید به جایش آورد، درخانقاه خانه، در پرستشگاه این دیار ، در پیشگاه پیشینیان و پسینیان، به یاد درگذشتگان و برای آنان که روزی در این سرزمین زاده خواهند شد…


✍️#عرفان_نظرآهاری
#یلدا

https://m.youtube.com/watch?v=QkpQrhIopNA
💌ای زن، ای یونس!

این نامه را برای تو می نویسم، برای زنی که هنوز در شکم نهنگ زندگی می کند و خشنود است.
سال ها پیش نهنگ مرا تف کرد. حالا جایی کنار ساحل ایستاده ام و هر روز نامه می نویسم و به آب می اندارم. نهنگ، نامه هایم را می بلعد. نامه هایم در شکم لزج و تاریکش هضم می شود. اما بعضی نامه ها را قبل از هضم شدن کسی می خواند.
این نامه را برای تو می نویسم برای تو که در شکم نهنگ به دنیا آمدی و حتی خیال نمی کنی بیرون از این حفره سیاه زندگی شکل های دیگری هم دارد.

برای تو که وسط معده نهنگ خنچه عقدت را می چینند و پولک ماهی های مرده و دندان کوسه های پیر را با شادمانی بر سرت می پاشند و تو روی ته مانده های خون و گوشت و خرده اسکلت های بویناک پای می کوبی و‌ می رقصی.
برای تو که قرن هاست در روده های نهنگ سینه خیز می روی و خوشبختی.

نهنگ فقط یونس را نبلعید، نهنگ همه زنان را بلعیده است و فقط یونس نبود که از شکم نهنگ بیرون آمد، هر زنی که از شکم نهنگ بیرون بیاید، یونس می شود.

من نمی دانم تو چه باید بکنی و چگونه باید ازاین معده مدفون بگریزی. من فقط می دانم ناخرسندی، نخستین پنجره رهایی است. به نهنگ نشینی ات خرسند نباش. به نهنگ نشینی ات عادت نکن.
از معده این نهنگ به معده نهنگ دیگری نرو؛ از اسارت این شکم به اسارت شکم دیگری مگریز.
این تن دادگی به شکم ها، این سکونت معده وار، سرنوشت سوگناکی است، بگذریم که متعفن هم هست.

برای آزادی قرار نیست، اقیانوس از نهنگان تهی شود، اما تو هر روز کمی فقط کمی به گلوی نهنگ نزدیکتر شو، تا روزی که نهنگ دهانش را باز کند و تو اولین بارقه خورشید را ببینی.

روز زن بر تو مبارک! یعنی روزی که به آواره های نهنگ رسیدی، روزی که به دریا در افتادی، روزی که شناکنان زخمی و رنجور به ساحل رسیدی، روزی که سرت را رو به آسمان کردی و گفتی: من امروز یونسم، پیامبری که غمگین بود و شادمان شد، پیامبری که منتقم بود اما مشفق شد. پیامبری که نفرین می کرد اما آفرین گفتن آموخت…

ای زن! ای یونس! آفرین بگو و آزادی بیاموز…

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌊@erfannazarahari
🪷#برای_تو_که_نهنگ_نشینی
🌊#نهنگ_نشین_نباش
🌱#ای_زن_ای_یونس_آفرین_بگو_و_آزادی_بیاموز
به جرم عاشقی

هر بار که تو عاشق شوی پیامبری به دنیا خواهد آمد، جهان از بی عشقی ست که کافر شده است.

اگر می خواهید مردگان زنده شوند و بیماران شفا یابند، باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید.

آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند، آدم ها از بی عشقی است که می میرند.

«ایمان نام دیگر عشق است و مومنان همان عاشقانند.»
این را پیامبری به من گفت که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند...

✍️#عرفان_نظرآهاری

@erfannazarahari
مبارک باش

تقویم های جهان را ورق بزن، در هر صفحه ای اگر سالی نو می شود تو نیز تازه شو.
در هر صفحه ای اگر جشنی بر پاست تو هم جشنی به پا کن.
در هر جایی اگر عید است تو هم عیدی بگیر.
در هر نقطه ای اگر کسی شادمان است تو هم شادمان باش.

زمستان یا بهار، همه فصل ها، فصل شروعی دوباره است.
با هر روزی باید آغاز شد زیرا آغازیدن همان شادمانی است.
با هر شروع خجسته ای ما نیز مبارک می شویم.

سال نو دیگران بر شما هم مبارک.


✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🟠 حنابندان من

نام مادرم جغرافیا بود و نام پدرم تاریخ و من دختری بودم با هزاران نام که هر بار از آبستنی ناخواسته ای به دنیا می آمدم.
دهانم هنوز بوی شیر و عسل می داد و گامی از دخترانگی را نپیموده بودم که هر بار مرا سوار کمیت لنگ و خر نامرادی می کردند و کوچه به کوچه می گردانند و سوری شوم به پا می کردند و‌ می گفتند به عقد جنگ درآمدی، به عقد قحطی درآمدی، به عقد وبا و طاعون و دربه دری و مرگ آمدی.
و من از بختی شوم به بخت شوم دیگری عروس می شدم.

امروز حنابندان من بود، زنی که شوهرش فلاکتی دائم است، در سرزمین هایی سترون، در اقلیمی عقیم که خرد نمی زاید.

رشیده زنی بربر است. هفتاد و‌ چهار ساله و سال هاست که در میدان مدینه قدیم در مراکش آن سوتر از جامع الفناء حنا می بندد روی بیچارگی دست زنان.
شوهرش زیر قرن ها خاک مدفون است و شش پسر دارد که بزرگ‌ترینش اشرف است.
بزرگ‌ترین غم رشیده بی فرزندی من است و می گوید این بار دیگر باید بچه بزایی این نکبت موروثی به نان خوران بیشتری محتاج است.

من دست حنا بسته ام را به دست می گیرم و کوچه های تنگ و تاریک بازار غم فروشان را می گردم؛ سده ای می گذرد و از زنی و دختری روغن ارگان می خرم و مندیلی می گیرم تا حنای مکی را پاک کنم؛ اما نقش رنج سالیان به کدام دستمالی پاک خواهد شد؟
روییدن گل هایی گریان بر سرانگشتانم، نقش زیبای هراسناک زنانگی است.

عروس واژگون بخت هزاره هایم نمی دانم این گل ها که بر دستانم کاشتند پیسی است یا قشنگی است؟ گل سور است یا گل سوگ؟ نارنجی رنج است یا زردی گنج ؟
اما هر چه هست این همه سال دست به دست گشته تا به دست من برسد. پس اینک ناگزیر من بانوی سالخورده روزگار، جهان را با تجربه دست نیاکانم مس می کشم….

✍️#عرفان_نظرآهاری‌
#مراکش
#حنابندان
#تاریخ_تجربه_سفر

@erfannazarahari

https://youtu.be/GggennQLQLA

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪽 آن دو نفر

نمی دانم آن دو نفر که نشسته بودند روی دیوار الصویره و محو بودند در دریا و پرواز مرغان و سکوت صخره ها و طنازی امواج، عشقشان از پی رنگی و ننگی بود یا نه؟
بی نام و نشان عاشقانی بودند که از اسارت حکایتی به در آمده بودند و از شعری گریخته بودند.

هر دو نسیمی بودند که بر بی معنایی مردم می وزیدنند. موسیقی معلقی بودند فراتر از زمین و آسمان و اینک و آنک که خویش را می نواختند.

شعری بی کلمه بودند، نقاشی ایی از ابر و آبی و آبرنگ و آه.
ترجمان واژه آزادی بودند…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#آن_دو_نفر
#مراکش
@erfannazarahari🪽
💌 معناورزی و چاره جویی

از هر طرف که می روی رنج است. در ماندن رنج است و در رفتن رنج است. در سکون رنج است و در حرکت نیز.
در بی تابی و بی قراری رنج است، در تاب آوری و شکیبایی نیز رنجی دیگر است.
در آغوش ایران بانو ماندن رنج است از او دل کندن و دست کشیدن هم رنجی بزرگ‌تر است.
غربت و قربت هر دو رنج است و هروله میان قرُب و بُعد و دور و‌ نزدیک رنجی مستدام است.

ما هیچ چاره ای جز فهمیدن رنج ها و معنا بخشی به آنها نداریم و گرنه در آسیاب شبانروز در کشاکش این دو اسب سیاه و سفید که هر دقیقه ما را و عمرمان را می کِشند و می کُشند، گسسته و گسیخته خواهیم شد.

برای گفتگو و هم فکری و هم دلی و چاره جویی و معناورزی با شمایم.

این مشاوره ها آنلاین یا حضوری، تک نفره و ویژه ایرانیان خارج از ایران است.

برای هماهنگی به واتس این شماره پیامک بفرستید.

+31685141847
@erfannazarahari💌
Forwarded from عکس نگار
🔷 قصه های مولانا

🔸بازخوانی، شرح، رمزگشایی
🔸خودشناسی و معناورزی

🟢 آنلاین، ویژه ایرانیان خارج از کشور
🟣 ترم زمستانی، فصل یکم
🟡 یکشنبه ها، ساعت ۱۹-۱۷، به وقت اروپا
🔴 ۲۶ ژانویه تا ۱۶ مارچ
🔵 تمام جلسات ضبط می شود و در گروه اعضا، آفلاین در دسترس است.
🟠بستر برگزاری: گوگل میت

🟤 برای نام نویسی و اطلاعات بیشتر به واتس اپ این شماره پیامک بفرستید:

🔸☎️🔸

+31 6 85 14 18 47

@erfannazarahari
آنکه سرسبزی خاک ست و گهربخش فلک
چاشنی بخش وطن هاست اگر بی وطن است


اگر از وطن دور افتاده ای، غمگین مباش که ادبیات هنوز وطن است.

پس وطنی از کلمات بساز، به خانه شعر درآ، زیر سقف حکایات کهن بنشین و در این سرمای زمستان، دستانت را بر گرمای معانیِ حکمتِ باستان بگیر.

آنکه تو را روشن می کند چراغ فرزانگی است و آنچه تو را التیام می بخشد، اکسیر قصه های شفابخش است.

چه گنج های نهانی که در گنجینه ی فراموشی هایت جا گذاشته ای. همت کن و کلیدی بردار و گنجه را بگشا که هزار شور و شگفتی در انتظار توست.

🔷 قصه های مولانا

🔸بازخوانی، شرح، رمزگشایی
🔸خودشناسی و معناورزی

🟢 آنلاین، ویژه فارسی زبانان در غربت
🟣 ترم زمستانی، فصل یکم
🟡 یکشنبه ها، ساعت ۱۹-۱۷، به وقت اروپا
🔴 ۲۶ ژانویه تا ۱۶ مارچ
🔵 تمام جلسات ضبط می شود و در گروه اعضا، آفلاین در دسترس است.
🟠بستر برگزاری: گوگل میت

🟤 برای نام نویسی و اطلاعات بیشتر به واتس اپ این شماره پیامک بفرستید:

🔸☎️🔸

+31 6 85 14 18 47

#بازخوانی_قصه_های_مولانا
#عرفان_نظرآهاری‌

@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
🔹از دکان شکر فروش تا بازار اندوه گران🔹

از دکان شکرفروش تا بازار اندوه گران با من بیا. فرسنگ فرسنگ زندگی نپیموده پشت سر داریم!
ردای نیاکانت را بر دوش بینداز و بر سنگفرش تباری از یاد رفته راه برو.
غمی کهن و شوری شیرین در رگانت روان می شود، خونی شفاف که نمی دانم نامش چیست.
بیا بر آجر کلمات دست بساییم و روح واژگان را احضار کنیم . اگر آنها را بفهمیم با ما به سخن در خواهند آمد. این رازها دنبال محرمی می گردند تا خود را فاش کنند. محرم شو.
از دالان قصه ها تا هزار توی حکایات، کوی به کوی، شعر و غزل است؛ و در هر قدم معنایی منتظر است؛ معنا در پی صاحبدل می گردد، آیا تو دل داری؟
معنا تو را می جوید…

🔻🔸🔻

🔷 قصه های مولانا

🔸بازخوانی، شرح، رمزگشایی
🔸خودشناسی و معناورزی

🟢 آنلاین، ویژه فارسی زبانان در غربت

🟣 ترم زمستانی، فصل یکم
🟡 یکشنبه ها، ساعت ۱۹-۱۷، به وقت اروپا
🔴 ۲۶ ژانویه تا ۱۶ مارچ
🔵 تمام جلسات ضبط می شود و در گروه اعضا، آفلاین در دسترس است.
🟠بستر برگزاری: گوگل میت

🟤 برای نام نویسی و اطلاعات بیشتر به واتس اپ این شماره پیامک بفرستید:

🔸☎️🔸

+31 6 85 14 18 47

#بازخوانی_قصه_های_مولانا
#ویژه_فارسی_زبانان_در_غربت
#عرفان_نظرآهاری‌

@erfannazarahari
🌀 راز را نهان دوست بدار

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست


بین تو و معشوق، بین تو و حقیقت، بین تو و او همیشه پرده ای هست.
“بود” پشت هزار پرده پنهان شده اگر پرده را کنار بزنی، “بود” نابود می شود. “بود” رازی است نهان. راز را باید نهان دوست بداری. اگر روزی رازِ بود فاش شود تو دیگر نخواهی بود. بگذار راز، نهان باشد و نهان بماند.

برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند

#حافظ
#عرفان_نظرآهاری
#حکمت_باستان

https://youtube.com/shorts/K5ztfuJe3lQ
☀️ جوانمرد نام دیگر تو

گفتند: آن مرد ماهیگیر است، آن مرد از دریا ماهی می گیرد.

گفتند: آن مرد کشاورز است، آن مرد در زمین دانه می کارد.
جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد ماهی گیر است و از دریا ماهی می گیرد و چه نیکو که آن مرد کشاورز است و در زمین دانه می کارد؛ اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی می گیرد و دانه اش را در دریا می کارد.
و نیکوتر از این دو کسی است که می تواند از آب، آتش بگیرد و از زمین آسمان برداشت کند.

ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است، اما کار جوانمردان آن است که ناممکن را ممکن سازند.

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است، دستی باید تا معجزه ها را فرود آورد؛
 و آن دست جوانمرد است.

✍️#عرفان_نظرآهاری
📖#جوانمرد_نام_دیگر_تو
📚@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🌀 ویژه فارسی زبانان در غربت

🔷 قصه های مولانا
🔸بازخوانی، شرح، رمزگشایی
🔸خودشناسی و معناورزی

🔰🔰🔰

دیدارهای پیاپی من با من
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک

خود مخفی خجالت آورم
قصه ایاز و چارق و پوستین

رنج های ناخواسته شفابخش
رنجانیدن امیری خفته ای را

نمی دانم چه چیزی را گم کرده ام
قصه آن شخص که اشتر ضالّه خود می جست

زندگی دزدیده شده من
قصه آن شخص که دزدان قوچ او را دزدیدند

جهان داشتن یا جهان بودن
قصه مری کردن رومیان و چینیان

شجاعت ترسیدن
حکایت آن مسجد که عاشق کُش بود

وطن نامحبوب من
قصه باز پادشاه و کمپیر زن

خمی که من در آن افتادم
قصه افتادن شغال در خم رنگ

و بسیاری قصه ها و‌ نکته های دیگر…

🟣 ترم زمستانی، فصل یکم
🟡 یکشنبه ها، ساعت ۱۹-۱۷، آنلاین، به وقت اروپا
🔴 ۲۶ ژانویه تا ۱۶ مارچ
🔵 تمام جلسات ضبط می شود و در گروه اعضا، آفلاین در دسترس است.
🟠بستر برگزاری: گوگل میت

🟤 برای نام نویسی و اطلاعات بیشتر به واتس اپ این شماره پیامک بفرستید:

🔸☎️🔸

+31 6 85 14 18 47

#بازخوانی_قصه_های_مولانا
#ویژه_فارسی_زبانان_در_غربت
#عرفان_نظرآهاری‌
@erfannazarahari