عرفان نظرآهاری
13.5K subscribers
448 photos
418 videos
10 files
480 links
زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
☀️ مبارزه ای به نام زندگی

در روزگاری به سر می بریم که زندگی جرم است. اینجا که ماییم هر آیین نامه و هر بخش نامه ای، هر روز ما را به مردن بیشتر مجبور می کند. اگر کسی قدری دست از پا خطا کند و سرانگشتش به دامان زندگی بخورد، او را هر جا که باشد, پیدا می کنند و سرش را به سنگ سیاه افسردگی می کوبند، آنقدر تا بفهمد تنها امر مباح مرگ است.
روز مرّگی و ماه مردگی رسم است. قوانین ما را به قاعده مردگان می نویسند. ما زندگانی هراسانیم، زیرا از هر طرف که برویم، یا قانونی را زیر پا گذاشته ایم، یا هنجاری را شکسته ایم، یا گناهی را مرتکب شده ایم.
خدایی داریم که هر آن التماسمان می کند: نجاتم دهید، نجاتم دهید، نجاتم دهید. مرا از زنجیرهای افراط رها کنید، مرا به خانه هایتان ببرید، به قلب هایتان.

هیچ کفری بالاتر از کفران زندگی نیست و هیچ گناهی بزرگ‌تر از انکار انسان.

اینک در این هوای خموده و خسته میان این همه فرسودگی و فسردگی تنها راه، پای فشردن بر جاده زندگی است. پس هر قدر که می توانید، هر جا که می توانید و هر دم که ممکن است به هر بهانه زندگی کنید.
هم اندوهان! زنده بمانید، زنده بمانید، زنده بمانید…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#مبارزه_ای_به_نام_زندگی
#نه_به_قوانین_مردگی

@erfannazarahari

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
Forwarded from عکس نگار
⌛️
طوطی نُقل شِکر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما

حقیقتش ما هیچ وقت طوطی نقُل شکر نبودیم؛ همیشه از همان کودکی ما را مرغکانی مرگ اندیش کرده بودند.
زنگ اول در حیاط مدرسه دست های کوچکمان را مشت می کردیم و بر این و آن مرگ می فرستادیم. زنگ دوم در مراسم برادر و پدر شهید همکلاسی مان شرکت می کردیم. زنگ سوم وضعیت قرمز می شد و ما راه پله ها را دو تا یکی می دویدم تا به پناهگاه برسیم و سقف بر سرمان آوار نشود.

ما در فواصل بین این مرگ تا آن مرگ اگر مجالی بود یک
«بابا آب داد» و «آن مرد اسب دارد» ی هم می نوشتیم.
زندگی ما زندگی همگی ما به گرد و‌ غبار مرگ آغشته بود؛ نه آن مرگی که حق است و عاقبت همه آدمیان است. نه؛ ما مظلومانه درگیر مرگی بودیم که حقمان نبود. مرگی که سزاوارش نبودیم.

اما روزگار ورق خورد و‌ در هر ورق خوردنی قدری چشم و گوشمان باز شد و کم کم فهمیدیم چقدر زندگی نزیسته داریم و چقدر مرگ نابحق و نابهنگام!
اما آنان که همیشه مرگ ارزانی مان می داشتند، همان ها که هزار پا دارند و هر هزار پایشان در کفش مرگ است، همچنان می خواهند که آسیاب ها به آب مرگ بچرخد و این شتر هر چه زودتر پشت درِ تک تک ما بخوابد.
از این رو، رخ به رخمان می نشینند ‌و کفن هدیه مان می دهند و با شادمانی آگهی ترحیممان را جلوی چشممان می گذارند.

اینک ای مردگانی که ماییم! چه کنیم؟

می خواهید با تباهی مبارزه کنید؟ پس چرا به دشنه ی دشنام و تیغ تعصب و ناوَک نفرت همدیگر را می کشید!

این مردن های تدریجی، این مردن های آنی این مرگ های اجباری، این مرگ های اختیاری. این دست کشیدن های از خویش، این شمشیر کشیدن های بر روی دیگری… ما را خاک و خاکستر می کند و بر مساحت گورستان می فزاید.
می خواهید خاک و‌ خاکستر شوید؟ می خواهید بر رونق بازار گورکنان و‌ کفن فروشان بیفزایید؟

ای هم اندوهان!
ما سلاحی نداریم جز زنده ماندن، جز زندگی کردن و باز هم زندگی کردن و باز هم زندگی کردن…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#مبارزه_ای_به_نام_زندگی
#ابراهیم_نبوی_طنزپرداز
#مانانیستانی🎨

@erfannazarahari