Forwarded from عکس نگار
🟠 حنابندان من
نام مادرم جغرافیا بود و نام پدرم تاریخ و من دختری بودم با هزاران نام که هر بار از آبستنی ناخواسته ای به دنیا می آمدم.
دهانم هنوز بوی شیر و عسل می داد و گامی از دخترانگی را نپیموده بودم که هر بار مرا سوار کمیت لنگ و خر نامرادی می کردند و کوچه به کوچه می گردانند و سوری شوم به پا می کردند و می گفتند به عقد جنگ درآمدی، به عقد قحطی درآمدی، به عقد وبا و طاعون و دربه دری و مرگ آمدی.
و من از بختی شوم به بخت شوم دیگری عروس می شدم.
امروز حنابندان من بود، زنی که شوهرش فلاکتی دائم است، در سرزمین هایی سترون، در اقلیمی عقیم که خرد نمی زاید.
رشیده زنی بربر است. هفتاد و چهار ساله و سال هاست که در میدان مدینه قدیم در مراکش آن سوتر از جامع الفناء حنا می بندد روی بیچارگی دست زنان.
شوهرش زیر قرن ها خاک مدفون است و شش پسر دارد که بزرگترینش اشرف است.
بزرگترین غم رشیده بی فرزندی من است و می گوید این بار دیگر باید بچه بزایی این نکبت موروثی به نان خوران بیشتری محتاج است.
من دست حنا بسته ام را به دست می گیرم و کوچه های تنگ و تاریک بازار غم فروشان را می گردم؛ سده ای می گذرد و از زنی و دختری روغن ارگان می خرم و مندیلی می گیرم تا حنای مکی را پاک کنم؛ اما نقش رنج سالیان به کدام دستمالی پاک خواهد شد؟
روییدن گل هایی گریان بر سرانگشتانم، نقش زیبای هراسناک زنانگی است.
عروس واژگون بخت هزاره هایم نمی دانم این گل ها که بر دستانم کاشتند پیسی است یا قشنگی است؟ گل سور است یا گل سوگ؟ نارنجی رنج است یا زردی گنج ؟
اما هر چه هست این همه سال دست به دست گشته تا به دست من برسد. پس اینک ناگزیر من بانوی سالخورده روزگار، جهان را با تجربه دست نیاکانم مس می کشم….
✍️#عرفان_نظرآهاری
#مراکش
#حنابندان
#تاریخ_تجربه_سفر
@erfannazarahari
https://youtu.be/GggennQLQLA
https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
نام مادرم جغرافیا بود و نام پدرم تاریخ و من دختری بودم با هزاران نام که هر بار از آبستنی ناخواسته ای به دنیا می آمدم.
دهانم هنوز بوی شیر و عسل می داد و گامی از دخترانگی را نپیموده بودم که هر بار مرا سوار کمیت لنگ و خر نامرادی می کردند و کوچه به کوچه می گردانند و سوری شوم به پا می کردند و می گفتند به عقد جنگ درآمدی، به عقد قحطی درآمدی، به عقد وبا و طاعون و دربه دری و مرگ آمدی.
و من از بختی شوم به بخت شوم دیگری عروس می شدم.
امروز حنابندان من بود، زنی که شوهرش فلاکتی دائم است، در سرزمین هایی سترون، در اقلیمی عقیم که خرد نمی زاید.
رشیده زنی بربر است. هفتاد و چهار ساله و سال هاست که در میدان مدینه قدیم در مراکش آن سوتر از جامع الفناء حنا می بندد روی بیچارگی دست زنان.
شوهرش زیر قرن ها خاک مدفون است و شش پسر دارد که بزرگترینش اشرف است.
بزرگترین غم رشیده بی فرزندی من است و می گوید این بار دیگر باید بچه بزایی این نکبت موروثی به نان خوران بیشتری محتاج است.
من دست حنا بسته ام را به دست می گیرم و کوچه های تنگ و تاریک بازار غم فروشان را می گردم؛ سده ای می گذرد و از زنی و دختری روغن ارگان می خرم و مندیلی می گیرم تا حنای مکی را پاک کنم؛ اما نقش رنج سالیان به کدام دستمالی پاک خواهد شد؟
روییدن گل هایی گریان بر سرانگشتانم، نقش زیبای هراسناک زنانگی است.
عروس واژگون بخت هزاره هایم نمی دانم این گل ها که بر دستانم کاشتند پیسی است یا قشنگی است؟ گل سور است یا گل سوگ؟ نارنجی رنج است یا زردی گنج ؟
اما هر چه هست این همه سال دست به دست گشته تا به دست من برسد. پس اینک ناگزیر من بانوی سالخورده روزگار، جهان را با تجربه دست نیاکانم مس می کشم….
✍️#عرفان_نظرآهاری
#مراکش
#حنابندان
#تاریخ_تجربه_سفر
@erfannazarahari
https://youtu.be/GggennQLQLA
https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii