عرفان نظرآهاری
13.6K subscribers
447 photos
417 videos
10 files
479 links
زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.
Download Telegram
🕊 خاتون صبور هزاره ها

مادرم ایران بانو، خاتون صبور هزاره هاست.
زخم بسیار بر تن دارد و اندوه بسیار در دل؛ تاب جراحت بیشتر ندارد که خنجر بسیار بر گُرده اش جا مانده در گذر زمان.

مادرمان دردمند است و رنجور و خسته و ناتوان اما دردش به خشم و خشونت و خون و آتش و قهر، درمان نمی شود.
مادرمان عشق می خواهد و تعقل و صبوری و تدبیر و چاره جویی.
سوزاندن دامن مادر و بریدن گیسوانش و قهر با او نه حال مادر را بهتر می کند، نه حال ما را.
برایش کفنی سیاه دوخته اند، آدینه که بگذرد، سیاه پوشش می کنند.
مرگ مادر خوشبختمان نمی کند، یتیم مان می کند.
مرگ مادرمان ایران، عزای ماست اما سور بسیاری کسان است که پیکر بی جان و شرحه شرحه اش بیشتر به کارشان می آید تا قامت افراشته و برومندش.

اگر همین امروز با مادر آشتی نکنیم، شنبه بر جنازه اش باید بگرییم.




✍️#عرفان_نظرآهاری
#برای_ایران
#نجات_مادرم

@erfannazarahari🕊
🟡 سگ زرد و‌ کرباس و دیگی که برای من نمی جوشد

از ضرب المثلی به ضرب المثلی پناه می بریم. از اندوه و خشم و ناامیدی، چشم های کم بینای ضرب المثلی پیر را قرض می گیریم و لباس های مندرسش را می پوشیم و در کوچه های تکرار و تکرار و تکرار نیشخند زنان بذله می گوییم و اشتباهی چند صد ساله را زندگی می کنیم.
ضرب المثل، همیشه خرد جمعی و چراغ راه نیست، گاهی غلطی تاریخی و مسیری معوج است که مردمان را به چاه بی عملی و کنج بی تفاوتی و بی راهه ای نافرجام می کشد.

اگر همیشه هر سگ زردی را برادر شغال می بینی پس باید چشمانت را بشویی یا عینکی تازه فراهم کنی یا غبار عادت را از تماشایت بروبی.
اگر برایت مهم نیست که در دیگی که برای تو نمی جوشد، چه می جوشد و از جوشیدن سر سگ در آن آزرده نمی شوی، پس هنوز نمی دانی که بوی سگ در دیگ دیگری نمی ماند. بوی سگ از دیگ دیگری بیرون می آید و چه بخواهی و چه نخواهی چندان در مشامت می پیچد و می ماند که رهایی از آن بو ممکن نیست.
اگر گمان می کنی که همچنان سر و ته هر کرباسی یکی است، پس دست ساییدن بر کرباس ها را نیاموخته ای و‌ نمی دانی کجایش پود ندارد و کجایش تار ندارد و کجایش پاره و‌ سوراخ است و کجایش چرک تر و کثیف تر و کجایش را می توان به دور زخمی بست که خون اکنون از آن فوران می کند.
می دانم که ابریشم زربفت می خواهی اما کفن نصبیمان می شود اگر کرباس شناس نباشیم.
اگر هنوز فکر می کنی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، خوشا خیالی خام که تو داری و چه اندوهبار خبری که من دارم که بالاتر از سیاهی، سیاهی غلیظتری ست و دردناک تر اینکه پایان شب سیه، نیز همه جا سپید نیست، جهان جاهایی دارد که شب هایش نه شش ماه که ششصد سال طول می کشد و پایان هر شبش شبی، سیاه تر است.
اگر فکر می کنی چون که آب از سرت گذشت چه یک گز و چه صد گز، باید بگویم که یک گز و‌ صد گز مسافتی یکسان نیست، شاید اگر شنا و غواصی بیاموزی میان این بحر قلزم مصیبتها بتوانی از یک گز آب خود را بالا بکشی ‌از صد گز آب اما نه.
راستی سعدی فرمود:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است

اما خوب که نگاه کنی از دور دود آن سیاهی غلیظ را می بینی، چند روز دیگر آن دود و آن دوده محکم تر بر اریکه می نشیند؛ و به زودی خواهی دانست که این ره که تو رفتی نه به ترکستان که به افغانستان بود، اما چه می توان گفت که مشت بر سندان می کوبم و گره بر باد می زنم و محیط به کفچه می پیمایم…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#نجات_ایران

@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
☀️ای شرقی غمگین

ما همه شرقیانی غمگینمیم، شرقیانی رنجور که قرن هاست در تاریکی برای قطره ای نور جنگیده ایم. ما خسته ایم، ما زخمی شده ایم، ما مرده ایم.
ما همه این قرن ها در جستجوی خورشید بوده ایم و خورشید مگر چیست جر دانایی، جز عشق، جز شفقت جز گرما و روشنی و زندگی.
ما میان این همه شب فقط کمی صبح می خواهیم.
ما میان این همه تاریکی فقط کمی آفتاب ‌می خواهیم و میان این همه مرگ فقط کمی زندگی.

ای شرقی غمگین، نگذار که سایه برایت تصمیم بگیرد.

✍️#عرفان_نظرآهاری
#نه_به_سایه
#نجات_ایران

@erfannazarahari☀️
Forwarded from عکس نگار
☀️آفتابی باش

هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید خیره شود تا روزی سرانجام تکه ای آفتاب شود و خورشید چیست جز دانایی که روشن می کند و جز عشق که گرما می بخشد.

ما آنقدر به خورشید خیره شدیم که دیگر چاره ای جز تابیدن نداریم؛ روی خاک، روی سیاهی، روی شب، روی نادانی که از همه جا می بارد.

هر زنی باید که روشنی بیاموزد وگرنه تاریکی او را خواهد بلعید و قرن ها زیستن در غارهای تاریک و شکم نهنگان چنان مرسوم است که زنان گمان می کنند تاریکی سرنوشت محتوم هر زنی است.

چشمانی که به تاریکی عادت کنند از نور وحشت می کنند، از آفتاب می گریزند؛ تو اما مگریز، تو اما چشمانت را به تاریکی عادت نده، تو نگذار سیاهی هم پیراهنت باشد هم بخت و اقبالت.

تو خورشیدی پس آفتاب بودن را بیازمای...

✍️#عرفان_نظرآهاری
#نه_به_سایه
#آفتابی_باش
#برای_ایران

☀️@erfannazarahari
☀️ گذر از جنینی

ما پایمان را لای در گذاشتیم تا درِ این قلعه به تمامی بسته نشود. ما تمام تنمان، تمام زندگی مان را لای در گذاشتیم. ما می خواستیم هوا بیاید، زندگی بیاید اما هم در ِآهنین استبداد درد داشت و هم تن ما نحیف بود.
اما از آن دردناک تر چماق خشم و خشونت و سرنیزه ها و تیرهای لجاجت و سنگ و‌ کلوخ افراط و هوای مسموم بی تفاوتی بود.
ما هنوز لای دریم، ما همیشه لای در بوده ایم.
اما اکنون با تنی که از آن خون می چکد و جانی که از آن اشک، اندکی شادمانیم؛ نه برای فرداهای نیامده که برای اینک.
رای ما «نه» به خشونت بود، «نه» به افراطی گری، «نه» به تعصب و تحجر.
ما شادمانیم چون در زهدانی تاریک جایی که جز شیوه جنینی، جز خامی و خونخوارگی کاری نمی توان کرد، ما بالغانه «نه»گفتیم.

این بلوغ بر مردمان مبارک باد.

اما گذر از جنینی و بالغانه زیستنِ یک جامعه مرارتی است به قرن ها و قرن ها و قرن ها.
بیایید پیمان ببندیم که جنینی نباشیم.

✍️#عرفان_نظرآهاری
#جامعه_بالغ
#نه_به_جنینی
☀️✌️☀️

سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است

@erfannazarahari☀️
⚫️ روضه ای یک کلمه ای: ایران

گریه می کنم پای روضه ای یک کلمه ای: ایران
زیر عَلَم بی کسی اش سینه می زنم، مویه می کنم برای دو شهید گمنامِ بی نشان: «مروّت» و «مدارا».
حافظ ایستاده بر مزارشان می گرید و می گوید:
این دو‌ شهید، کشتگان همین مردمانند.
آسایش دو گیتی نصیبتان نمی شود که عقوبتِ کشتنِ این دو عزیز، هم دنیایتان را دوزخ می کند و هم عُقبایتان.

مردم اما حافظ را نمی شنوند. بازار هیاهو و غوغا و خشم و خشونت چنان پر ازدحام است که صدای حافظ به گوش کسی نمی رسد.
مولانا زمین را نشانم می دهد و می گوید: ببین، خون را به خاک ببین. تقدیر این سرزمین را ببین. خون به خون شستن محال آمد محال.
این مردمان شوربختند، می دانی چرا؟
چون قرن هاست شوری خون به کامشان خوش آمده است.
هر کس با هر چه که دارد خون دیگری را می ریزد.

دست بر زخم هایم می گذارم، جانم مجروح است، چقدر تیر در تنم است، چقدر تیغ بر روحم کشیده اند، قدم از قدم خون از روانم می چکد.

شمع کوچکی در دستم است، کوچه به کوچه شام غریبان «انسان» را گریه می کنم، هر کس که می رسد شمع کوچکم را خاموش می کند.
یتیمانی دارم، بی پناه، که به زنجیرند، به اسارت می برندشان.
نوزاد شیرخواره ام، «شفقت» شیر ندارد، دارد از گرسنگی می میرد.
این مردمان آب را بر جوان برومندم« اعتدال» بسته اند.
دستانش را بریده اند، گمان می کنند که به شمشیر افراط پیروز این میدانند.
این سر که بر نیزه هلهله کنان می برندش، «خرد» است.

این جنازه که بی کفن افتاده است، این سر که بی تن است، وطن است، وطن است، وطن است…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#روضه_ای_یک_کلمه_ای_ایران
@erfannazarahari▪️
🪽دستمال سفید صلح

بیست و یکم سپتامبر یا همان سی و یک شهریور روز جهانی صلح است، اما مدتهاست از هر طرف که می روم به جنگ می رسم. هر جا که پا می گذارم، بی هوا مینی منفجر می شود، به خودم که می آیم می بینم هر تکه از روحم به جایی پرتاب شده است.
سلامی می کنم و لبخندی می زنم و منتظرم تا لبخندی و سلامی نرم و آرام به سویم برگردد اما به جایش تیری به سمتم شلیک می شود و جانم را به جوخه اعدامی جانگذاز می دوزد.

سیاست، انگشت های چرکینش را در چشم همه کرده است و مردم با مردمکانی خونین به تماشای زندگی ایستاده اند.
ناچاری و ناگزیری چاره ای جز نفرت و گریزی جز خشم باقی نگذاشته و مردم در برابر سپاه سوگ و لشکر شوربختی به یکدیگر می تازند.
میانه روی و مدارا طرفداری ندارد، گویی همگان به افراط و تفریط بر لبه های پرتگاه تندروی به نخی نازک آویخته اند و هر کس بر آن است تا نخ دیگری را به قیچی تیز خویش ببُرَد.

خودی و غیر خودی شبانروز در حال لشکرکشی اند و هر کس جز خود، دیگری است و مجازات دیگری زدونش.
تیر و‌ ترکش ‌و موشک و‌ مینِ جنگ های بیرونی کشتگان و مجروحان بسیار دارد اما جنگ داخلی، جنگِ شهروند با شهروند و هم وطن با هم وطن… کشتگان و مجروحانش بسیارتر است.

و چه اندوهبارتر جنگی و چه نافرجام نبردی که ما در آنیم.

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان دیگر توان دویدن بین خاکریزهای حق و باطل این و آن را ندارم، میان این همه شکست اخلاقی هر پیروزی بی معناست.

در همهمه هزاران زنده باد و‌ مرده باد، دستمال سفیدی دارم که از پشت سنگر سکوت، تکانش می دهم، می توان نام تسلیم بر آن گذاشت یا صلح، اما هر چه هست دیگر
مجال و حالِ قال و مقال نیست.

من آن سرباز تنهایم که برای نجنگیدن، مبارزه می کنم، برای دفاع از مرزهای انسان ماندن…


✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🕊️

#روز_جهانی_صلح
#بیست_و_یکم_سپتامبر
🌀بازخوانی قصه های مولانا
🌀کارگاه نخست: «تنهایی»

🌀مدت دوره: ۷ جلسه
🌀زمان کارگاه: ۱:۳۰
🌀روز کارگاه: دوشنبه ها
🌀آغاز برگزاری دوره: ۲۳ مهر
🌀ساعت شروع کارگاه: ۲۰ به وقت ایران

🌀نوع کارگاه: آنلاین و آفلاین
🌀بستر برگزاری: گوگل میت

🌀هر جلسه به صورت صوتی ضبط می شود و امکان ارسال برای اعضایی که آنلاین نباشند، هست.
🌀کارگاه تعاملی است و در گروه معناجویان مجال گفتگو در طول هفته فراهم است.


🌀ثبت نام از طریق سایت نورونار
👇🌀👇

https://nooronaar.ir/product-51

و یا

🌀شماره واتس اپ:

☎️ ۰۹۳۵۹۴۷۱۲۶۵



#بازخوانی_قصه_های_مولانا
#آموزه_های_دیروز_برای_زندگی_امروز
#حکمت_باستان
#مثنوی_معنوی

@erfannazarahari
⚫️ هزاران گلوله در قلبم است

هیچ جنگی هیچ وقت برنده ای نخواهد داشت.
در هر جنگی نه تنها طرفین جنگ می بازند که همه مردم جهان بازنده می شوند.
هر جنگی پیامی آشکار دارد: که شفقت راه به جایی نبُرد که مروّت نتیجه نداد، که انسانیت مجبور به عقب نشینی شد.

🪽

ما شاعرانیم و از سیاست هیچ نمی دانیم و قرن هاست که سنگری جز کلمات نداریم . اما هر جا حتی اگر بر صفحه ای بنویسند: «گلوله»
ما زخمی می شویم؛ما می میریم.
هر جا که تیری از تفنگی شلیک شود اولین جایی را که نشانه بگیرد قلب شاعر است.
ما مجروحان مدام بازی آدمیانیم، کشتگان خط مقدم حسرت عشق.

هر صبح که از خواب بر می خیزم اول جنازه ام را زنده می کنم که از جنگ برگشته است و پیراهن پاره خون آلودم را می شویم و بعد می روم تا دوباره با کلمات، جهان را از نو تطهیر کنم؛ اما شب که می شود پیراهنم باز خون آلود است و باز گلوله ای در قلبم جا مانده است و‌ باز جهان همان است که بود…

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🪽

مولانا:
آن‌ها که اهل صلحند بردند زندگی را
وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی

💎🪽💎🪽💎

https://nooronaar.ir/product-51
Forwarded from اتچ بات
🩸 خاورمیانه منم

خاورمیانه اسم زنی ست که منم
زنی که لباس هایش را
در تشت خون می شوید
و ظرف هایش را
در اشک خود خیس می کند
زنی که صبح به صبح
چای گل سرخ دم می کند
و هر شب
روی اجاقش
خورشت دل و ‌جگر آدم بار می گذارد


زنی که بچه هایش را
به حمام خون می بَرد
و هیچ صابونی ندارد
تا از تنشان
کثیفی نفرت را پاک کند

خاورمیانه منم
مؤمنه ای که هر روز
سر سجاده ی خاک آلودش
بیست و چهار رکعت نماز میت می گزارد
قربةً الی الله
و هر بار که به سجده می افتد
خدا می داند
که دیگر بر خواهد خاست
یا نه

خاورمیانه منم
زنی که هر سال در صیغه مردی است
که اسمش
یا قيام است
یا قتال است
یا جنگ یا جهاد
خاورمیانه منم
زنی که هرگز به عقد دائم صلح در نیامد

جهیزیه ام را
همسایه ها بر سر گذاشتند
و هلهله کنان برایم آوردند:
شمشیرِ مرواریدنشانِ عربی
و قبضه قبضه اسلحه ی غربی
بر سرم نُقلِ ‌مین و پولکِ خمپاره پاشیدند
خاورمیانه منم
تنها عروسی که لباس عروسی اش
هیچ وقت سفید نبود
زیرا سرخی، سنّت ماست

خاورمیانه منم
زنی که سرانجام تیربارانش می کنند
اگر دشمنش او را نکشد
دوستش او را می کشد
و اگر دوستش او را نکشد
پدرش او را می کشد
پسرش او را می کشد
شوهرش او را می کشد
و اگر هیچکس او را نکشد
او خودش
ناامیدی را روی شقیقه اش می گذارد
و شلیک می کند

خاورمیانه منم
برای به خاک سپردن جنازه ام
به گورستانی بزرگ محتاجم
که شرقش
به تاریخ تعصب می رسد
و غربش
به جغرافیای جهل...

✍️#عرفان_نظرآهاری
@rrfannazarahari🪽
🟡 پناه بر ادبیات

از سیاست که ناامید شدی به هنر امیدوار می شوی.
بی چارگی که گریبانت را گرفت، چاره را در عشق خواهی یافت. زمین و آسمان که تنگ شد به وسعت کلمات پناه می بری. غوغای مردمان که تو را آزرد به آرامش ادبیات دل خوش می کنی.

جهان که ناسلوک و نازیبا و ناهنجار شد به سلوک و سماعِ حروف بر بومی سفید به شوق می آیی.

بیرون جنگ است، بیرون کسی حرف ما را در نمی باید، مروت و مدارا و صلح و سلام جرم است؛ اما من پناهگاهی می شناسم که قرن هاست آنها که انسانشان آرزوست به آنجا می روند.

انسان یک بیماری مدام است، یک درد مستمر، دوایش اما عشق و زیبایی و هنر و معرفت است.

✍️#عرفان_نظرآهاری

#مولانا_خداوندگار_صلح_و_سلام
#کارگاه_بازخوانی_قصه_های_مولانا

☎️ ۰۹۳۵۹۴۷۱۲۶۵

🪽👇🪽

https://nooronaar.ir/product-51

@erfannazarahari
☀️تو مجموع ترین مردمانی

هیچکس نمی تواند کسی را که تا ته تنهایی رفته است ، بترساند. همه ترس ها از تنها شدن است ،همه ترس ها از تنها ماندن است ،آدم ها از ترس تنهایی ست که تن می دهند به هر خفت و خواری به هر قصه و غصه.

اما در انتهایی تنهایی شجاعتی ست که تنها، تنهایان آن را به دست می آورند.
در نهایت تنهایی، جماعتی ایستاده اند که تو را انتظار می کشند ،جمعیتی از خودت که تو را به پیشواز می آیند و به تو خوشامد می گویند، ورودت را به جهانی با هزاران مردمان که هر کدام برایت از جان خبری می آورند و از دل پیامی.

روزی که خویش را یافتی دیگر هرگز تنها نخواهی ماند و از آن پس کیست که تو را بترساند از تنهایی، که تو مجموع ترین مردمانی.

✍️#عرفان_نظرآهاری
🟡#کارگاه_بازخوانی_قصه_های_مولانا
🟡#قصه_های_تنهایی

👇🔆👇

https://nooronaar.ir/product-51
@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪽🕯️🪽

متصل است او معتدل است او
شمع دل است او پیش کشیدش

برای اعتدال برای اتصال برای این که شمعی از او بیابیم و در دل بیفروزیم به دیدارش می رویم.

🪽کارگاه بازخوانی قصه های مولانا
🪽شروع دوره از دوشنبه، ۲۳ مهر، ساعت ۲۰

نام نویسی:
🕯️🔽🕯️
https://nooronaar.ir/product-51

۰۹۳۵۹۴۷۱۲۶۵ 📞پیامک واتس اپ

@erfannazarahari🪽
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀منزل معشوق کجاست؟

هیچکس نمی داند منزل او کجاست، منزل عشق. هیچکس نمی داند خانه او کجاست، خانه معشوق.
از دورها صدایی می آید. قدری بانگ می پیچد در غلظتی مبهم، همین و نه بیشتر، باید همین قدری را قدر بدانی و بروی…

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید

✍️#عرفان_نظرآهاری‌
#بیستم_مهر_روز_بزرگداشت_حافظ
📕#هر_روز_با_حافظ

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii

www.nooronaar.ir
@erfannazarahari
🔸ضحاک نباش

هر آدمی در نهادش اهریمنی دارد نهان، که اگر او را آدمیت نیاموزد و شفقت و عشق، جهانی را می تواند که به آتش کشد.
هر آدمی ضحاکی زهرآگین در پستوی روان دارد و مارانی نرُسته بر شانه های خویش.

ضحاک را نمی توان کشت، زیرا که از کشته ی ضحاک، هزار ضحاک تر سر بر خواهد کرد.
ضحاک را باید مهار کرد؛ ضحاک، این اژدهای نگون بخت را باید که اهلی کرد.
ضحاکِ خویش را نکش، ضحاکِ خویش را انسانیت بیاموز.
ضحاکِ دیگران را نیز.
ما همه واژگون بختیم اما باید که از این سرنوشتِ سرنگون بیرون بیاییم و چاره نیست جز آنکه ضحاک را انسان کنیم…

#عرفان_نظرآهاری
#بیست_و_یکم_مهر_رام_روز
#روز_پیروزی_کاوه_و_فریدون_بر_ضحاک

https://youtu.be/i8jcQx38WBY

@erfannazarahari

www.nooronaar.ir
Forwarded from اتچ بات
🌀عطری می شوی در کوهستانی ناپیدا…

کارم مرمت آثار باستانی است، کتیبه دلت را مرمت می کنم و الفبای ناخوانای روانت را که به حروفی ناشناخته نوشته اند، باز می خوانم.

کارم کشیدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگی هایت به ملکوت راه می کشم.

خیاطم، برایت پیراهن می دوزم، پیراهنی که اگر آن را بپوشی، عاشق می شوی، تنت در باد می وزد و‌ جانت در جنّت می دود.

رفوگرم تار و‌ پود عشق را رفو می کنم، پارگی های لباس بخت را کوک می زنم. وصله می کنم دل را به آسمان و پینه می کنم سرِ زانوی خستگی ها را.

پرستارم روی جراحت جانت مرهم می گذارم، مرهمی از کلمات درست می کنم، ضمادی از خرسندی و خوش وقتی. و اگر بخواهی بریدگی های روحت را بخیه می زنم، سوزنی دارم بی درد و نخی نازک که جذب می شود در سلول های ظریفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش می خورد.

آشپزخانه ای دارم، از شور و شیرین زمانه، شوربای زندگی بار می گذارم روی اجاق دقایق. کمی چاشنی اندوه در آن می ریزم اما چنان اندازه ها را بلدم که هرگز کامت تلخ نخواهد شد.
حلوای معرفت و شیرینی شعور هم دارم و دمنوشی از آویشن که آن را دم می کنم روی هر نفست، روی هر دم و بازدمت. بوی آویشن تازه می گیری.
بودنت عطری می شود که در کوهستانی ناپیدا می وزد…

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟢🟡🔴 هنرمند

آنکه از ترس هایش، شجاعت می بافد و از تهدید هایش فرصت می دوزد و از تنگناها گشایش می سازد هم هنرمند است هم خردمند.

خردورزی و هنرمندی را به هم در آمیز تا زندگی ببیند که از هر طرف می رود تو هم می آیی.
اگر زندگی از پا نمی نشیند تو هم از پا منشین.

✍️#عرفان_نظرآهاری‌
#روز_جهانی_هنرمند
#زندگی_کردن_هنر_است_باید_آن_را_آموخت

@erfannazarahari