✍️برای روز مهندس:
مهندسِ این چنینم آرزوست
✔️🔹یک - بهار 1378 بود و عطر اردیبهشت در هوا. قرار بود نشستی در ساختمان وزارت مسکن برگزار بشود و درباره مراحل طراحی سازۀ برج میلاد صحبت شود.
دکتر #ارسلان_قهرمانی از دانشگاه شیراز آمده بود و در مورد طراحی فونداسیون برج توضیح داد و اینکه مشخصاتِ خاک آن منطقه، چه بوده و چرا شمع در طراحی بکار نرفته است؟
مهندس #بهمن_حقیقی هم از اصفهان آمده بود و درباره طراحی سازه و استفاده از تجارب دیگر کشورها توضیح داد.
در فاصله تنفس جلسه و وقت پذیرایی، در لابی وزارت مسکن در میان میهمانان، مردی بود که توجه را جلب می کرد.
یک سبیل واقعا بلند و تا بناگوش رسیده و کُتی که بر روی دوش انداخته بود (و نپوشیده بود) ، و تو گویی به سیاق داش آکل، چهره ای است که در این روزگار دیگر چندان باب نیست. چهره ای بسیار پر جذبه . از یکی از دوستان پرسیدم ایشان کیست؟ گفت مهندس قالیبافیان است. [و واژه ی «مهندس» چه برازنده او بود]
✔️🔹دو- بهار 1379 بود و بوی بتن ریزی در کارگاه برج به هوا بود و صدای آرماتورهایی که با جرثقیل به آسمان می رفت تا متر به متر به ارتفاع سازه میلاد افزوده شود.
در محوطه کارگاه، دکتر قالیبافیان به همراه عده ای از دانشجویان دانشکده فنی در حال بازگشت از بازديد بودند. چهره ها خندان و روشن، از دیدار مراحل اجرای پروژه. مهندس خیّامیان دعوت گرفت که قبل از رفتن، به دفتر کارگاه بروند (و چه نیک احترام کرد ایشان را).
در دفتر کارگاه، مهندس خیامیان پرسید چه خبر؟
دکتر قالیبافیان جواب داد:
«طاعت از دست نیاید، گُنَهی باید کرد /
در دلِ دوست به هر شیوه، رهی باید کرد
گفتیم بچه ها رو بیاریم و مراحل اجرای سازه رو ببینند. به هرحال طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد!»
از این خوش ذوقی در پاسخ و زیبنده سخن گفتن، در میانۀ صدای بتن و آرماتور، سرشار از لذت می شدی.
✔️🔹سه- خرداد 1383 بود و فراخوانی رسیده بود برای ارایه مقاله در سمیناری در #پژوهشگاه_زلزله ، تحت عنوان بررسی دستورالعمل مقاوم سازی. کارهای سازۀ برج، از بتن به فولاد رسیده بود و به اتفاق مهندس رحیمی نیا مقاله ای تنظيم شد در خصوص «اتصالات سازه» (در سازه فولادی راس برج میلاد و دکل آنتن، «اتصالات» از اهمیت ویژه ای برخوردار است). اینکه به چه والذّاریاتی واشرهای
DTI
را به رغم #تحریم و با واسطۀ یک شرکت اروپایی، از آمریکا خریده و در سازه بکار رفته است. روز قبل از سمینار، تلفن زنگ زد. خانمی بود از پژوهشگاه زلزله. گفت:
برنامۀ ما عوض شده و بجای سمینار می خواهیم یک کارگاه داشته باشیم (در طبقه ی بالای پژوهشگاه) تا اساتید بتوانند بیشتر (و راحتتر) باهم گفتگو و تبادل نظر داشته باشند، لذا لطفا دانشجویانتان را با خود به همراه نیاورید(!)؛ گفتم من که دانشجویی ندارم ولی به چشم.
روز سمینار، وارد سالن برگزاری که شدم جوّ جلسه کاملا سنگین بود. یک میزگرد، که همۀ اساتید بزرگوار بر گِرد آن بودند و هر کس به نوبت ارایه می کرد. به چند دانشجویِ دکترا هم اجازه داده بودند که گوشه ای (همچون طفلان مسلم) بنشینند و گوش فرا بدهند. آن زمان، مثل الان نبود که #دانشجوی_دکترا، مثل باران و تگرگ باریدن گرفته باشد. دانشجویِ دکترا شدن، داستانی داشت و اَرجی.
وسط صبحتهای یکی از اساتید درباره ضریب آلفا، یکی از دانشجوهای دکترا دست بلند کرد و توضیحاتی تکمیلی داد. برخی با نگاهی به انواعِ عتاب آلوده (به تعبیر #حافظ) چنان نگاهی به او کردند که یعنی: حرف می زنی؟! وسط گفتگویِ بزرگان؟
همۀ اینها منجر شد که وقتی نوبت، به ارایۀ من رسید خیلی پراسترس و بد ارایه کردم! خاطرم هست که اسلاید ها با عجله جلو و عقب می شد و تلاش كه صدا نلرزد و... یک دست و پا چلفتگی تمام عیار!
بخشی از صحبت، درباره گشتاور بود. کلمه «گشتاور» به انگلیسی می شود
Torque (تُرک)
توضیح دادم که برای اعمال گشتاورِ لازم به پیچ (به تعبیر کارگاهی: "تُرک زنی") روشهای مختلفی هست، و ما این واشرهای مخصوص را از آمریکا خریده و استفاده کرده ایم.
در پایانِ پرزنته هم تشکر کرده و جمله ای گفتم مبنی بر اینکه «ببخشید اگر که ارایۀ خوبی نداشتم».
جلسه تمام شد و در بازۀ پذیرایی و تنفس، (کلافه) ایستاده بودم که دکتر قالیبافیان به سمتم آمد. با همان چهره ی گشاده سرِ صبحت را به شوخی باز کرد که: «آقای مهندس شما چرا اینقدر در پرزنته تُرکها رو كتك زدید. آخر چرا ترکها رو می زنید؟!» (او اهل تبریز بود). بعد از این شوخی، به جدیت و صلابت گفت: «آقای مهندس شما در پایان گفتی "ببخشید ارایه ام خوب نبود". بسیار هم خوب بود. خیلی هم خوب بود. حواست باشه كه تا آخر عمرِ حرفه ای ات ممکنه در دهها جا، صحبت و سخنرانی کنی، دیگه هرگز نگو ببخشید که بد صحبت کردم. خیلی هم خوب بودی. خیلی عالی.»
ادامه یادداشت را در لینک زیر بخوانید:🔻
https://www.khabaronline.ir/news/1489441
#روز_مهندس
t.iss.one/solseghalam
مهندسِ این چنینم آرزوست
✔️🔹یک - بهار 1378 بود و عطر اردیبهشت در هوا. قرار بود نشستی در ساختمان وزارت مسکن برگزار بشود و درباره مراحل طراحی سازۀ برج میلاد صحبت شود.
دکتر #ارسلان_قهرمانی از دانشگاه شیراز آمده بود و در مورد طراحی فونداسیون برج توضیح داد و اینکه مشخصاتِ خاک آن منطقه، چه بوده و چرا شمع در طراحی بکار نرفته است؟
مهندس #بهمن_حقیقی هم از اصفهان آمده بود و درباره طراحی سازه و استفاده از تجارب دیگر کشورها توضیح داد.
در فاصله تنفس جلسه و وقت پذیرایی، در لابی وزارت مسکن در میان میهمانان، مردی بود که توجه را جلب می کرد.
یک سبیل واقعا بلند و تا بناگوش رسیده و کُتی که بر روی دوش انداخته بود (و نپوشیده بود) ، و تو گویی به سیاق داش آکل، چهره ای است که در این روزگار دیگر چندان باب نیست. چهره ای بسیار پر جذبه . از یکی از دوستان پرسیدم ایشان کیست؟ گفت مهندس قالیبافیان است. [و واژه ی «مهندس» چه برازنده او بود]
✔️🔹دو- بهار 1379 بود و بوی بتن ریزی در کارگاه برج به هوا بود و صدای آرماتورهایی که با جرثقیل به آسمان می رفت تا متر به متر به ارتفاع سازه میلاد افزوده شود.
در محوطه کارگاه، دکتر قالیبافیان به همراه عده ای از دانشجویان دانشکده فنی در حال بازگشت از بازديد بودند. چهره ها خندان و روشن، از دیدار مراحل اجرای پروژه. مهندس خیّامیان دعوت گرفت که قبل از رفتن، به دفتر کارگاه بروند (و چه نیک احترام کرد ایشان را).
در دفتر کارگاه، مهندس خیامیان پرسید چه خبر؟
دکتر قالیبافیان جواب داد:
«طاعت از دست نیاید، گُنَهی باید کرد /
در دلِ دوست به هر شیوه، رهی باید کرد
گفتیم بچه ها رو بیاریم و مراحل اجرای سازه رو ببینند. به هرحال طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد!»
از این خوش ذوقی در پاسخ و زیبنده سخن گفتن، در میانۀ صدای بتن و آرماتور، سرشار از لذت می شدی.
✔️🔹سه- خرداد 1383 بود و فراخوانی رسیده بود برای ارایه مقاله در سمیناری در #پژوهشگاه_زلزله ، تحت عنوان بررسی دستورالعمل مقاوم سازی. کارهای سازۀ برج، از بتن به فولاد رسیده بود و به اتفاق مهندس رحیمی نیا مقاله ای تنظيم شد در خصوص «اتصالات سازه» (در سازه فولادی راس برج میلاد و دکل آنتن، «اتصالات» از اهمیت ویژه ای برخوردار است). اینکه به چه والذّاریاتی واشرهای
DTI
را به رغم #تحریم و با واسطۀ یک شرکت اروپایی، از آمریکا خریده و در سازه بکار رفته است. روز قبل از سمینار، تلفن زنگ زد. خانمی بود از پژوهشگاه زلزله. گفت:
برنامۀ ما عوض شده و بجای سمینار می خواهیم یک کارگاه داشته باشیم (در طبقه ی بالای پژوهشگاه) تا اساتید بتوانند بیشتر (و راحتتر) باهم گفتگو و تبادل نظر داشته باشند، لذا لطفا دانشجویانتان را با خود به همراه نیاورید(!)؛ گفتم من که دانشجویی ندارم ولی به چشم.
روز سمینار، وارد سالن برگزاری که شدم جوّ جلسه کاملا سنگین بود. یک میزگرد، که همۀ اساتید بزرگوار بر گِرد آن بودند و هر کس به نوبت ارایه می کرد. به چند دانشجویِ دکترا هم اجازه داده بودند که گوشه ای (همچون طفلان مسلم) بنشینند و گوش فرا بدهند. آن زمان، مثل الان نبود که #دانشجوی_دکترا، مثل باران و تگرگ باریدن گرفته باشد. دانشجویِ دکترا شدن، داستانی داشت و اَرجی.
وسط صبحتهای یکی از اساتید درباره ضریب آلفا، یکی از دانشجوهای دکترا دست بلند کرد و توضیحاتی تکمیلی داد. برخی با نگاهی به انواعِ عتاب آلوده (به تعبیر #حافظ) چنان نگاهی به او کردند که یعنی: حرف می زنی؟! وسط گفتگویِ بزرگان؟
همۀ اینها منجر شد که وقتی نوبت، به ارایۀ من رسید خیلی پراسترس و بد ارایه کردم! خاطرم هست که اسلاید ها با عجله جلو و عقب می شد و تلاش كه صدا نلرزد و... یک دست و پا چلفتگی تمام عیار!
بخشی از صحبت، درباره گشتاور بود. کلمه «گشتاور» به انگلیسی می شود
Torque (تُرک)
توضیح دادم که برای اعمال گشتاورِ لازم به پیچ (به تعبیر کارگاهی: "تُرک زنی") روشهای مختلفی هست، و ما این واشرهای مخصوص را از آمریکا خریده و استفاده کرده ایم.
در پایانِ پرزنته هم تشکر کرده و جمله ای گفتم مبنی بر اینکه «ببخشید اگر که ارایۀ خوبی نداشتم».
جلسه تمام شد و در بازۀ پذیرایی و تنفس، (کلافه) ایستاده بودم که دکتر قالیبافیان به سمتم آمد. با همان چهره ی گشاده سرِ صبحت را به شوخی باز کرد که: «آقای مهندس شما چرا اینقدر در پرزنته تُرکها رو كتك زدید. آخر چرا ترکها رو می زنید؟!» (او اهل تبریز بود). بعد از این شوخی، به جدیت و صلابت گفت: «آقای مهندس شما در پایان گفتی "ببخشید ارایه ام خوب نبود". بسیار هم خوب بود. خیلی هم خوب بود. حواست باشه كه تا آخر عمرِ حرفه ای ات ممکنه در دهها جا، صحبت و سخنرانی کنی، دیگه هرگز نگو ببخشید که بد صحبت کردم. خیلی هم خوب بودی. خیلی عالی.»
ادامه یادداشت را در لینک زیر بخوانید:🔻
https://www.khabaronline.ir/news/1489441
#روز_مهندس
t.iss.one/solseghalam
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توضیحات درباره گزارش فنی مربوط به این سانحه (به همراه فایل پی دی اف)🔻🔻
@solseghalam
@solseghalam
✍️پلاسکوی سانفرانسیسکو
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در تاریخ 3 خرداد امسال، ساختمان Pier45 در مرکز شهر سانفرانسیسکو (و در نزدیکی زندان معروف آلکاتراز) دچار آتش شد و به رغم تلاش 150 آتش نشان، نهایتا این سازه (که بخشی نمادین از خلیج قدیمی سانفرانسیسکو بود) فرو ریخت.
🔹این رویداد از جهاتی مشابه #پلاسکو بود و از جهاتی متفاوت.
✅مشابهت از این بابت که:
✔️- این ساختمان هم یک مولفه نمادین برای شهر سانفرانسیسکو بود (البته با عمری بیشتر از پلاسکو)
✔️- سیستمِ سازه ای این ساختمان هم «سازه فولادی» بود.
✔️- این سازه هم در اثر آتش فرو ریخت و بخشی از میراث فرهنگی/تاریخی شهر (در مجاورت زندان آلکاتراز) از بین رفت.
✔️- در این رویداد هم افراد زیادی «شغل» و کسب و کارِ خود را بعد از فروریختنِ سازه، از دست دادند.
✅اما متفاوت از این بابت که:
✔️- در جریان سانحه، هیچ یک از آتش نشانان کشته نشدند.
✔️- خاموش کردنِ این سازه مدت طولانی تر از پلاسکو به طول انجامید.
✔️- با وجود نزدیک بودنِ 3 سازه دیگر به این ساختمان، فروریختن به نحوی رخ داد که منجر به آسیب به سازه های مجاور نشد.
✔️- زیربنای این ساختمان از پلاسکو بیشتر، ولی ارتفاعِ آن کمتر بود.
✔️-بر خلاف پلاسکو، این سازه مقاوم سازی شده بود، ولی "فقط" مقاوم سازی دربرابر #زلزله (و نه آتش).
فایل پی دی اف زیر🔻 گزارش فنی است که به اتفاق همکارانم پس از این سانحه تدوین نموده و در مرکز مطالعات PEER دانشگاه برکلی منتشر شده است. مطالعه این گزارش برای دوستان و علاقمندان به بحث رفتار #سازه_در_آتش جالب خواهد بود.
✳️ چند نکته درباره این گزارش:
1️⃣– سه روز بعد از حادثه، نامه ای به فرمانده آتش نشانی سانفرانسیسکو نوشتم و از او تقاضای اجازه بازدید از سایت را کردم (و برایم جالب توجه بود که فرمانده آتش نشانی شهر یک خانم است). فردای ارسال نامه (و تنها به فاصله یک روز) جواب داد و در قالبِ پاسخی بسیار گرم نوشت: «کارِ شما، در بحث "پژوهش در دانشگاه" مهم است و محصولاتِ پژوهش، باعثِ آمادگی شهرها در برابر بحران می شود» (از یک مدیر عملیاتی انتظار چنین پاسخی را نداشتم). ولی گفت که سایتِ سانحه را به شهرداری تحویل داده اند و آدرس ایمیل شهردار خلیج سانفرانسیسکو را برای پیگیریِ بازدید از سازه داد.
2️⃣- همان روز، نامه ای به شهردار زدم که اجازه بازدید از محل را بدهند. و البته مجددا برایم جالب توجه بود که شهردارِ خلیج سانفرانسیسکو هم یک خانم است. (نشانی از حضور خانمها در جریان «مدیریت شهری»)
سه روز بعد از ارسالِ نامه به شهردار، مدیر ادارۀ مهندسی شهرداری (آقای راد ایواشیتا) به موبایلم زنگ زد که نامۀ شما را خانم شهردار به واحد مهندسی ارجاع داده و گفت:
- لطفا بگو که چه روز و چه ساعتی برایتان مناسب است؟ تا خودم هم همراهتان بیایم و به اتفاق به بازدید از محل سازۀ فروریخته برویم.
3️⃣– نهایتا یک هفته بعد از سانحه به همراه مهندس ایواشیتا و همکارانش به محل رفتیم. او حدود هفت ساعت در همراهی با تیم دانشگاه وقت گذاشت و کوشید که نمونه برداری از مصالح و تصویربرداری از جزئیات سازه برای تدوین این گزارش فنی، میسر شود.
4️⃣- همچون سایرِ بحثهای مهندسی، آنچه که جذّابتر از مهندسی است، «انسان» هایی است که درگیر یک کارِ مهندسی هستند. همچنان باور دارم که نقطه قوت آمریکا، «صنعت» نیست (که در بسیاری شاخصهایِ صنعتی، ژاپن و چین از آمریکا جلوتر هستند)؛ حتی نقطه قوتِ کشور آمریکا «اقتصاد» نیست (چرا که گفته می شود فاصله اقتصاد آمریکا با کشورهایی همچون چین در حال کاهش است) بلکه نقطه قوت آمریکا بحثِ "منابع انسانی" است. در نگارشِ متن این گزارشی که در پیشِ روی شماست، مدیر مرکز تحقیقات زلزله دانشگاه برکلی یک پروفسور مصری است، معاون مرکز تحقیقات، یک دکترای زلزله هندی است، مدیر واحد مهندسی شهرداری خلیج سانفرانسیسکو، یک ژاپنی است، همکارم از مهندسین مشاور هینمن (اَنکیت) هندی است، دانشجوی دکترایی که به من در ویرایش این صد صفحه کمک کرد(چویانگ) چینی است و نویسنده سطور هم ایرانی.
مشابه این ساختار در "شرکت" هایی همچون گوگل و آمازون نُضج گرفته است. مهندسینِ از سراسر دنیا در اجرای یک پروژه مطالعاتی/اجرایی حضور دارند... عمیقا باور دارم که این نگاه باید در ساختار کشور ما هم حاکم شود. تطوّر نژادها و ملیتها باعثِ «قدرت» می شود.
5️⃣- شهرداری تمام نقشه های سازه (مربوط به 95سال قبل!) و حتی نقشه های مقاوم سازی را در اختیار تیم ما قرار داد. وقتی که پلاسکو فرو ریخت، حتی پنج برگ نقشه از جزئیات سازه در دسترسِ کسی نبود. (چرا؟)
6️⃣- و نکته آخر اینکه "اگر" در زمان مقاوم سازی در برابر #زلزله، فقط چندهزار دلار برای بحث #آتش هزینه شده بود، الان شهرداری مجبور نبود چندین میلیون دلار هزینه خسارت را متحمل شود!
*لینک حرکت Drone
*متن گزارش ما در وب سایت PEER
*فایل پی دی اف گزارش
t.iss.one/solseghalam
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در تاریخ 3 خرداد امسال، ساختمان Pier45 در مرکز شهر سانفرانسیسکو (و در نزدیکی زندان معروف آلکاتراز) دچار آتش شد و به رغم تلاش 150 آتش نشان، نهایتا این سازه (که بخشی نمادین از خلیج قدیمی سانفرانسیسکو بود) فرو ریخت.
🔹این رویداد از جهاتی مشابه #پلاسکو بود و از جهاتی متفاوت.
✅مشابهت از این بابت که:
✔️- این ساختمان هم یک مولفه نمادین برای شهر سانفرانسیسکو بود (البته با عمری بیشتر از پلاسکو)
✔️- سیستمِ سازه ای این ساختمان هم «سازه فولادی» بود.
✔️- این سازه هم در اثر آتش فرو ریخت و بخشی از میراث فرهنگی/تاریخی شهر (در مجاورت زندان آلکاتراز) از بین رفت.
✔️- در این رویداد هم افراد زیادی «شغل» و کسب و کارِ خود را بعد از فروریختنِ سازه، از دست دادند.
✅اما متفاوت از این بابت که:
✔️- در جریان سانحه، هیچ یک از آتش نشانان کشته نشدند.
✔️- خاموش کردنِ این سازه مدت طولانی تر از پلاسکو به طول انجامید.
✔️- با وجود نزدیک بودنِ 3 سازه دیگر به این ساختمان، فروریختن به نحوی رخ داد که منجر به آسیب به سازه های مجاور نشد.
✔️- زیربنای این ساختمان از پلاسکو بیشتر، ولی ارتفاعِ آن کمتر بود.
✔️-بر خلاف پلاسکو، این سازه مقاوم سازی شده بود، ولی "فقط" مقاوم سازی دربرابر #زلزله (و نه آتش).
فایل پی دی اف زیر🔻 گزارش فنی است که به اتفاق همکارانم پس از این سانحه تدوین نموده و در مرکز مطالعات PEER دانشگاه برکلی منتشر شده است. مطالعه این گزارش برای دوستان و علاقمندان به بحث رفتار #سازه_در_آتش جالب خواهد بود.
✳️ چند نکته درباره این گزارش:
1️⃣– سه روز بعد از حادثه، نامه ای به فرمانده آتش نشانی سانفرانسیسکو نوشتم و از او تقاضای اجازه بازدید از سایت را کردم (و برایم جالب توجه بود که فرمانده آتش نشانی شهر یک خانم است). فردای ارسال نامه (و تنها به فاصله یک روز) جواب داد و در قالبِ پاسخی بسیار گرم نوشت: «کارِ شما، در بحث "پژوهش در دانشگاه" مهم است و محصولاتِ پژوهش، باعثِ آمادگی شهرها در برابر بحران می شود» (از یک مدیر عملیاتی انتظار چنین پاسخی را نداشتم). ولی گفت که سایتِ سانحه را به شهرداری تحویل داده اند و آدرس ایمیل شهردار خلیج سانفرانسیسکو را برای پیگیریِ بازدید از سازه داد.
2️⃣- همان روز، نامه ای به شهردار زدم که اجازه بازدید از محل را بدهند. و البته مجددا برایم جالب توجه بود که شهردارِ خلیج سانفرانسیسکو هم یک خانم است. (نشانی از حضور خانمها در جریان «مدیریت شهری»)
سه روز بعد از ارسالِ نامه به شهردار، مدیر ادارۀ مهندسی شهرداری (آقای راد ایواشیتا) به موبایلم زنگ زد که نامۀ شما را خانم شهردار به واحد مهندسی ارجاع داده و گفت:
- لطفا بگو که چه روز و چه ساعتی برایتان مناسب است؟ تا خودم هم همراهتان بیایم و به اتفاق به بازدید از محل سازۀ فروریخته برویم.
3️⃣– نهایتا یک هفته بعد از سانحه به همراه مهندس ایواشیتا و همکارانش به محل رفتیم. او حدود هفت ساعت در همراهی با تیم دانشگاه وقت گذاشت و کوشید که نمونه برداری از مصالح و تصویربرداری از جزئیات سازه برای تدوین این گزارش فنی، میسر شود.
4️⃣- همچون سایرِ بحثهای مهندسی، آنچه که جذّابتر از مهندسی است، «انسان» هایی است که درگیر یک کارِ مهندسی هستند. همچنان باور دارم که نقطه قوت آمریکا، «صنعت» نیست (که در بسیاری شاخصهایِ صنعتی، ژاپن و چین از آمریکا جلوتر هستند)؛ حتی نقطه قوتِ کشور آمریکا «اقتصاد» نیست (چرا که گفته می شود فاصله اقتصاد آمریکا با کشورهایی همچون چین در حال کاهش است) بلکه نقطه قوت آمریکا بحثِ "منابع انسانی" است. در نگارشِ متن این گزارشی که در پیشِ روی شماست، مدیر مرکز تحقیقات زلزله دانشگاه برکلی یک پروفسور مصری است، معاون مرکز تحقیقات، یک دکترای زلزله هندی است، مدیر واحد مهندسی شهرداری خلیج سانفرانسیسکو، یک ژاپنی است، همکارم از مهندسین مشاور هینمن (اَنکیت) هندی است، دانشجوی دکترایی که به من در ویرایش این صد صفحه کمک کرد(چویانگ) چینی است و نویسنده سطور هم ایرانی.
مشابه این ساختار در "شرکت" هایی همچون گوگل و آمازون نُضج گرفته است. مهندسینِ از سراسر دنیا در اجرای یک پروژه مطالعاتی/اجرایی حضور دارند... عمیقا باور دارم که این نگاه باید در ساختار کشور ما هم حاکم شود. تطوّر نژادها و ملیتها باعثِ «قدرت» می شود.
5️⃣- شهرداری تمام نقشه های سازه (مربوط به 95سال قبل!) و حتی نقشه های مقاوم سازی را در اختیار تیم ما قرار داد. وقتی که پلاسکو فرو ریخت، حتی پنج برگ نقشه از جزئیات سازه در دسترسِ کسی نبود. (چرا؟)
6️⃣- و نکته آخر اینکه "اگر" در زمان مقاوم سازی در برابر #زلزله، فقط چندهزار دلار برای بحث #آتش هزینه شده بود، الان شهرداری مجبور نبود چندین میلیون دلار هزینه خسارت را متحمل شود!
*لینک حرکت Drone
*متن گزارش ما در وب سایت PEER
*فایل پی دی اف گزارش
t.iss.one/solseghalam
Cbsnews
Drone Video Shows Devastation Of San Francisco Fisherman's Wharf Warehouse Fire
Newly-released drone footage of the aftermath of a warehouse fire in San Francisco's Fisherman's Wharf shows a facility completely gutted by the flames that lit up the city's waterfront over the weekend.
✍️هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی!
🔹 روز پدر است و من همچنان نمی دانم چرا پدر شدن تبریک دارد؟ آن توصیه ای که #حافظ در مصرعِ بالا دارد و سفارش می کند به اینکه «ای پسر بکوش که روزی پدر شوی»، واقعا چه تناسبی با تبریک های کلیشه ای و خشک و بی مایۀ روزگارِ ما دارد؟
چرا باید خوشحال باشیم که یک نفر را به این دنیا اضافه کرده ایم که قرار است تا سالهای سال بعد از ما، درگیر مشکل تامین مسکن، مشکل تحصیل و اشتغال، مشکل پیدا کردنِ روابط اجتماعی پایدار، مشکل وامهای بانکی و ... شود؟
🔹 اضافه کردنِ یک نفر یا چند نفر به «دومینویِ مشکلات» کجایش تبریک دارد؟!
اضافه کردنِ یک نفر به تهران که حتی هوایِ خوب برای تنفس ندارد، بارک الله گفتن دارد؟
🔹 تبریکِ روز پدر آن وقتی معنی دارد که آن قصّه ها و آن «شروط» که #حافظ در این غزل شرح کرده، محقق شده باشد ورنه چه فایده؟
همه می دانند که حافظ جان ما، اهلِ «مستقیم و صریح سخن گفتن» نبوده (و حرفهایش با آن تسلط شگرفی که به لغت داشته) «پرده در پرده» بود. ولی همان حافظِ پرده نشینِ مُغلق گوی، در این غزل، مقابلِ ما نشسته و همچون یک منبری ساده به موعظه پرداخته.
اما حافظ و موعظه؟!
🔹بیت بیت این غزل، نصحیت است. و حقّ هم چنین است. که مگر پدر شدن شوخی است؟
اصلا جنسِ این غزل به جنس سایرِ غزلیاتِ حافظ نمی خورد. برخی از غزلیات حافظ چنان تو در تو است که گاه هر «تک بیت»، موضوعی مجزاست. اما حال چه شده که حافظ نشسته و اینگونه روان و ساده (و امام محمد غزالی گونه) ما را #نصیحت می کند؟
✔️خلاصۀ حرفِ حافظ اینجا چیست؟
🔹خلاصه حرف حافظ در این غزل مبتنی بر این است که آقا جان! تو تا خودت اوضاعِ درست و حسابی نداری، و تا سر و سامانی نداری، خب بدیهی است که «دیگری» را هم نمی توانی خوشبخت کنی.
حافظ اینجا می گوید «بکوش که پدر شوی» ولی با چه شرایطی؟!
اوه! با این «شروطی» که حافظ گذاشته، بله! خیلی خوب است پدر شدن ولی غیر از اینها باشد، «اضافه کردن به جمعیت» مگر تبریک دارد؟
"اگر" کسی بر مدارِ زندگی استقرار دارد، اگر کسی به تعبیر حافظ «راهرو» هست، اگر کسی «زَر» شده (نه اینکه "زر" پیدا کرده، بلکه "زر شده"!) خب پدر شدن و #روز_پدر، مبارکش باد که یکی را به «زندگی» افزوده. به تعبیر حافظ «راهرو» بوده، حالا «راهبر» شده.
وگرنه آنکه راهرو نبوده غلط کرده یکی یا چندتای دیگر را هم به این «خراب آباد» افزوده.
آنکه خود بیقرار است چگونه دیگری را "قرار" بخشد؟ آنکه خود فقیر است چگونه دیگری را غنی کند؟ آنکه خود کلافه است چگونه زندگی معطّر برای دیگری مهیا کند؟
🔹روز پدر است و ملول از اینهمه تبریکهای کلیشه ای و بیهوده، گمان می کنم که چقدر ما مسئولیم در برابر اضافه کردنِ انسانها به این عالم. در این رگبارِ تبریک گفتن ها، تاملی باید.
▪️▪️▪️
*غزل با صدای موسوی گرماروی (لینک)
#امروز_با_حافظ
#روز_پدر
🖊محمدرضا اسلامی
@solseghalam
🔹 روز پدر است و من همچنان نمی دانم چرا پدر شدن تبریک دارد؟ آن توصیه ای که #حافظ در مصرعِ بالا دارد و سفارش می کند به اینکه «ای پسر بکوش که روزی پدر شوی»، واقعا چه تناسبی با تبریک های کلیشه ای و خشک و بی مایۀ روزگارِ ما دارد؟
چرا باید خوشحال باشیم که یک نفر را به این دنیا اضافه کرده ایم که قرار است تا سالهای سال بعد از ما، درگیر مشکل تامین مسکن، مشکل تحصیل و اشتغال، مشکل پیدا کردنِ روابط اجتماعی پایدار، مشکل وامهای بانکی و ... شود؟
🔹 اضافه کردنِ یک نفر یا چند نفر به «دومینویِ مشکلات» کجایش تبریک دارد؟!
اضافه کردنِ یک نفر به تهران که حتی هوایِ خوب برای تنفس ندارد، بارک الله گفتن دارد؟
🔹 تبریکِ روز پدر آن وقتی معنی دارد که آن قصّه ها و آن «شروط» که #حافظ در این غزل شرح کرده، محقق شده باشد ورنه چه فایده؟
همه می دانند که حافظ جان ما، اهلِ «مستقیم و صریح سخن گفتن» نبوده (و حرفهایش با آن تسلط شگرفی که به لغت داشته) «پرده در پرده» بود. ولی همان حافظِ پرده نشینِ مُغلق گوی، در این غزل، مقابلِ ما نشسته و همچون یک منبری ساده به موعظه پرداخته.
اما حافظ و موعظه؟!
🔹بیت بیت این غزل، نصحیت است. و حقّ هم چنین است. که مگر پدر شدن شوخی است؟
اصلا جنسِ این غزل به جنس سایرِ غزلیاتِ حافظ نمی خورد. برخی از غزلیات حافظ چنان تو در تو است که گاه هر «تک بیت»، موضوعی مجزاست. اما حال چه شده که حافظ نشسته و اینگونه روان و ساده (و امام محمد غزالی گونه) ما را #نصیحت می کند؟
✔️خلاصۀ حرفِ حافظ اینجا چیست؟
🔹خلاصه حرف حافظ در این غزل مبتنی بر این است که آقا جان! تو تا خودت اوضاعِ درست و حسابی نداری، و تا سر و سامانی نداری، خب بدیهی است که «دیگری» را هم نمی توانی خوشبخت کنی.
حافظ اینجا می گوید «بکوش که پدر شوی» ولی با چه شرایطی؟!
اوه! با این «شروطی» که حافظ گذاشته، بله! خیلی خوب است پدر شدن ولی غیر از اینها باشد، «اضافه کردن به جمعیت» مگر تبریک دارد؟
"اگر" کسی بر مدارِ زندگی استقرار دارد، اگر کسی به تعبیر حافظ «راهرو» هست، اگر کسی «زَر» شده (نه اینکه "زر" پیدا کرده، بلکه "زر شده"!) خب پدر شدن و #روز_پدر، مبارکش باد که یکی را به «زندگی» افزوده. به تعبیر حافظ «راهرو» بوده، حالا «راهبر» شده.
وگرنه آنکه راهرو نبوده غلط کرده یکی یا چندتای دیگر را هم به این «خراب آباد» افزوده.
آنکه خود بیقرار است چگونه دیگری را "قرار" بخشد؟ آنکه خود فقیر است چگونه دیگری را غنی کند؟ آنکه خود کلافه است چگونه زندگی معطّر برای دیگری مهیا کند؟
🔹روز پدر است و ملول از اینهمه تبریکهای کلیشه ای و بیهوده، گمان می کنم که چقدر ما مسئولیم در برابر اضافه کردنِ انسانها به این عالم. در این رگبارِ تبریک گفتن ها، تاملی باید.
▪️▪️▪️
*غزل با صدای موسوی گرماروی (لینک)
#امروز_با_حافظ
#روز_پدر
🖊محمدرضا اسلامی
@solseghalam
✍️زیر جُلکی
« خوشبختی در این است که در ولایتِ ما خبرهایِ اساسی همیشه زیر جُلکی اتفاق می افتد. چه در سیاست و چه در ادب و هنر . و بوق و کرناها وقتی خبردار می شوند که هنگامه ی جنگ گذشته است و دارند کشته ها را می شمارند. و چه بهتر. »
(#جلال_آل_احمد - کتاب ارزیابی شتابزده - اسفند 1343)
و امروز، اسفند 1399 !
اینکه فقط سه ماه و 18روز تا انتخابات ریاست جمهوری باقیمانده و فلان فردی که ستاد انتخاباتی راه انداخته، مشاورِ زبانِ بدن استخدام کرده، مشاورِ لباس/پوشش استخدام کرده، مشاورِ فنّ بیان استخدام کرده، تیم (یا لشکرِ) مشاورانِ رسانه ای استخدام کرده، ولی «به شکل رسمی» اعلام نمی کند که می خواهد کاندیدای انتخابات شود، صحبتهای جلال آل احمد در مورد «زیر جُلکی» بودنِ امور در کشور ما را به خاطر می آورد. متن بالا از مقاله آل احمد است که پنجاه و شش سال پیش نوشته شده (بیش از نیم قرن پیش) ، برای حال و هوایِ آن روزگار. اما انگار حکایتِ امروز است. گاه برایم سوال می شود که پس اثرِ گذشتِ زمان (یا به تعبیر #حافظ: کوششِ خورشید و سعیِ باد و باران) را چه شد؟
مگر می شود که یک نفر فقط دو ماه قبل از انتخابات (و فقط در مدت زمان چند روز) برنامه ی چهار سال اداره ی یک مملکت با هشتاد میلیون نفوس (در این دنیای پیچیده) را ارائه کند؟
- - - - -
*لغت نامه دهخدا
جُل: [ ج ُل ل ] (ع اِ) پوشش ستوران. (منتهی الارب). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله ٔ آن نگهداری میشوند. (از اقرب الموارد). جُل یا جَل آنچه پوشیده می شود به او ستور تا نگاه داشته شود به او از آفتاب و سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح قاموس ). پالان حیوانات .
چه خوش گفت خرمهرهای در گلی/
چو برداشتش پر طمع جاهلی
مرا کس نخواهد خریدن به هیچ/
به دیوانگی در حریرم مپیچ
نه مُنعم بمال از کسی بهتر است /
خر اَر #جلِ اطلس بپوشد خر است
سعدی
#نامزد_احتمالی
#انتخابات_ریاست_جمهوری
t.iss.one/solseghalam
« خوشبختی در این است که در ولایتِ ما خبرهایِ اساسی همیشه زیر جُلکی اتفاق می افتد. چه در سیاست و چه در ادب و هنر . و بوق و کرناها وقتی خبردار می شوند که هنگامه ی جنگ گذشته است و دارند کشته ها را می شمارند. و چه بهتر. »
(#جلال_آل_احمد - کتاب ارزیابی شتابزده - اسفند 1343)
و امروز، اسفند 1399 !
اینکه فقط سه ماه و 18روز تا انتخابات ریاست جمهوری باقیمانده و فلان فردی که ستاد انتخاباتی راه انداخته، مشاورِ زبانِ بدن استخدام کرده، مشاورِ لباس/پوشش استخدام کرده، مشاورِ فنّ بیان استخدام کرده، تیم (یا لشکرِ) مشاورانِ رسانه ای استخدام کرده، ولی «به شکل رسمی» اعلام نمی کند که می خواهد کاندیدای انتخابات شود، صحبتهای جلال آل احمد در مورد «زیر جُلکی» بودنِ امور در کشور ما را به خاطر می آورد. متن بالا از مقاله آل احمد است که پنجاه و شش سال پیش نوشته شده (بیش از نیم قرن پیش) ، برای حال و هوایِ آن روزگار. اما انگار حکایتِ امروز است. گاه برایم سوال می شود که پس اثرِ گذشتِ زمان (یا به تعبیر #حافظ: کوششِ خورشید و سعیِ باد و باران) را چه شد؟
مگر می شود که یک نفر فقط دو ماه قبل از انتخابات (و فقط در مدت زمان چند روز) برنامه ی چهار سال اداره ی یک مملکت با هشتاد میلیون نفوس (در این دنیای پیچیده) را ارائه کند؟
- - - - -
*لغت نامه دهخدا
جُل: [ ج ُل ل ] (ع اِ) پوشش ستوران. (منتهی الارب). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله ٔ آن نگهداری میشوند. (از اقرب الموارد). جُل یا جَل آنچه پوشیده می شود به او ستور تا نگاه داشته شود به او از آفتاب و سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح قاموس ). پالان حیوانات .
چه خوش گفت خرمهرهای در گلی/
چو برداشتش پر طمع جاهلی
مرا کس نخواهد خریدن به هیچ/
به دیوانگی در حریرم مپیچ
نه مُنعم بمال از کسی بهتر است /
خر اَر #جلِ اطلس بپوشد خر است
سعدی
#نامزد_احتمالی
#انتخابات_ریاست_جمهوری
t.iss.one/solseghalam
ارزیابی شتابزده
✍️پلاسکوی سانفرانسیسکو 🖊محمدرضا اسلامی 🔹در تاریخ 3 خرداد امسال، ساختمان Pier45 در مرکز شهر سانفرانسیسکو (و در نزدیکی زندان معروف آلکاتراز) دچار آتش شد و به رغم تلاش 150 آتش نشان، نهایتا این سازه (که بخشی نمادین از خلیج قدیمی سانفرانسیسکو بود) فرو ریخت.…
فایل پی دی اف گزارش مذکور با حجم کم 🔻
1_5033265757501260161.pdf
7.9 MB
فایل پی دی اف🔺 گزارش خرابی پیشرونده ساختمان Pier 45 سانفرانسیسکو، با حجم کم (۸ مگ)
Audio
📎🔈فایل صوتی سخنرانی اینجانب در نشست شورای مرکزی سازمان نظام مهندسی کشور (۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۹)
"مروری بر گزارش خرابی پیشرونده در ساختمان Pier 45
* ۴۳ دقیقه
"مروری بر گزارش خرابی پیشرونده در ساختمان Pier 45
* ۴۳ دقیقه
✍️هوش و ذکاوتِ حدادعادل
آقای حدادعادل در یک جلسه گفتگوی دانشجویی، صحبتهایی را درباره احمدی نژاد مطرح می کند. چند روز بعد از آن، آقای احمدی نژاد پاسخی کوبنده به حدادعادل می دهد و او را به #دستبوسی فرح منسوب می نماید. در این پینگ پنگ، یا بده-بستان سیاسی (یا زد-و-خورد سیاسی) #حدادعادل سخت از پاسخ #احمدی_نژاد رنجیده می شود و ماجرا را چنین ادامه می دهد: « اینجانب حق شکایت از آقای احمدینژاد را به سبب نشر اکاذیب و افترایی که به من زده برای خود محفوظ میدانم.»
▪️چند سوال دربارۀ این بده-بستان (زد-و-خورد):
🔹یک- آیا حدادعادل انتظار داشت کسی همچون احمدی نژاد در مقابلِ چنین حرفهایی، با سکوتی شاعرانه و رفتاری رومانتیک (به تعبیر #حافظ: هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش!) عبور کند؟ آیا حدادعادل نمونۀ واکنشهای احمدی نژاد و حلقه پیرامونش را «با دیگران» ندیده بوده؟
✔️اگر حدادعادل از فردی همچون احمدی نژاد انتظارِ «سکوت» در این ماجرا را داشت، واقعا در هوش سیاسی/اجتماعی وی باید با تردید جدی نگاه کرد.
🔹دو- آیا شکایت کردن از آقای احمدی نژاد (به سبب افترایی که زده) «امروز» لازم شده است. دیروز (و آن سالها) که احمدی نژاد با رگبار و مسلسل وار به «دیگران» اتهام می زد، باید با «سکوت» رد می شدیم؟
✔️اگر گمانِ آقای حدادعادل این است که می توان از کسی شکایت کرد که حتی در صحبتهای خودش نامِ فامیلِ «حدادعادل» را ذکر نکرده، (و ایشان را «این آقا»! خطاب کرده)، بازهم باید در هوش سیاسی/اجتماعی آقای حدادعادل تردید کرد.
🔹سه - آیا حرف زدن درباره «رد صلاحیت» آقای احمدی نژاد در حیطه صلاحیت شورای نگهبان است یا آقای حدادعادل؟
✔️اگر گمان کنیم آقای حدادعادل ناگهان در یک جلسه دانشجویی جَوگیر شده و در خصوصِ موضوعی حرف زده که حوزۀ اختیارات دیگری است، بازهم باید در تجربه سیاسی/اجتماعی ایشان تردید کنیم.
✳️ حال این دو بزرگوار، اینگونه پنجه در صورتِ همدیگر کشیده اند و در مقابل چشمِ دیگران سابقۀ رفاقتِ سالیانِ گذشته را به هیچ انگاشته، ماجرا را تا دستبوس و ترقی معکوس و ... تنزل داده و به مشت و مال هم پرداخته اند، ما را چه؟
ما را این عبرت لازم است که ببینیم هر دو طرفِ این ماجرا، دارند می گویند بخاطرِ «مردم»/«انقلاب»/«اسلام» ... و واژه هایی از این دست، این کارها را می کنند.
در #سریال_برکینگ_بد، شخصیت اصلی سریال (هایزنبرگ) هر مرحله و هر کاری که می کرد به همسرش می گفت: من اینکارها را بخاطر «خانواده» انجام می دهم.
یکدفعه که خواست دوباره بگوید «من اینکار ها را بخاطرِ... » همسرش فریاد زد که وای به حالت اگه می خواهی بگویی اینکارها را بخاطر «خانواده» کرده ای... هایزنبرگ جواب داد نه! من همۀ اینکارها رو بخاطرِ خودم کردم. حسِ خوبی برام داشت.
ایکاش این دعواها را با هم می کردیم، ولی آخرش نمی گفتیم: « این آزارها را پیامِ طبیعیِ استقامت خود در راهِ ... و ... و ... میدانم ».
t.iss.one/solseghalam
آقای حدادعادل در یک جلسه گفتگوی دانشجویی، صحبتهایی را درباره احمدی نژاد مطرح می کند. چند روز بعد از آن، آقای احمدی نژاد پاسخی کوبنده به حدادعادل می دهد و او را به #دستبوسی فرح منسوب می نماید. در این پینگ پنگ، یا بده-بستان سیاسی (یا زد-و-خورد سیاسی) #حدادعادل سخت از پاسخ #احمدی_نژاد رنجیده می شود و ماجرا را چنین ادامه می دهد: « اینجانب حق شکایت از آقای احمدینژاد را به سبب نشر اکاذیب و افترایی که به من زده برای خود محفوظ میدانم.»
▪️چند سوال دربارۀ این بده-بستان (زد-و-خورد):
🔹یک- آیا حدادعادل انتظار داشت کسی همچون احمدی نژاد در مقابلِ چنین حرفهایی، با سکوتی شاعرانه و رفتاری رومانتیک (به تعبیر #حافظ: هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش!) عبور کند؟ آیا حدادعادل نمونۀ واکنشهای احمدی نژاد و حلقه پیرامونش را «با دیگران» ندیده بوده؟
✔️اگر حدادعادل از فردی همچون احمدی نژاد انتظارِ «سکوت» در این ماجرا را داشت، واقعا در هوش سیاسی/اجتماعی وی باید با تردید جدی نگاه کرد.
🔹دو- آیا شکایت کردن از آقای احمدی نژاد (به سبب افترایی که زده) «امروز» لازم شده است. دیروز (و آن سالها) که احمدی نژاد با رگبار و مسلسل وار به «دیگران» اتهام می زد، باید با «سکوت» رد می شدیم؟
✔️اگر گمانِ آقای حدادعادل این است که می توان از کسی شکایت کرد که حتی در صحبتهای خودش نامِ فامیلِ «حدادعادل» را ذکر نکرده، (و ایشان را «این آقا»! خطاب کرده)، بازهم باید در هوش سیاسی/اجتماعی آقای حدادعادل تردید کرد.
🔹سه - آیا حرف زدن درباره «رد صلاحیت» آقای احمدی نژاد در حیطه صلاحیت شورای نگهبان است یا آقای حدادعادل؟
✔️اگر گمان کنیم آقای حدادعادل ناگهان در یک جلسه دانشجویی جَوگیر شده و در خصوصِ موضوعی حرف زده که حوزۀ اختیارات دیگری است، بازهم باید در تجربه سیاسی/اجتماعی ایشان تردید کنیم.
✳️ حال این دو بزرگوار، اینگونه پنجه در صورتِ همدیگر کشیده اند و در مقابل چشمِ دیگران سابقۀ رفاقتِ سالیانِ گذشته را به هیچ انگاشته، ماجرا را تا دستبوس و ترقی معکوس و ... تنزل داده و به مشت و مال هم پرداخته اند، ما را چه؟
ما را این عبرت لازم است که ببینیم هر دو طرفِ این ماجرا، دارند می گویند بخاطرِ «مردم»/«انقلاب»/«اسلام» ... و واژه هایی از این دست، این کارها را می کنند.
در #سریال_برکینگ_بد، شخصیت اصلی سریال (هایزنبرگ) هر مرحله و هر کاری که می کرد به همسرش می گفت: من اینکارها را بخاطر «خانواده» انجام می دهم.
یکدفعه که خواست دوباره بگوید «من اینکار ها را بخاطرِ... » همسرش فریاد زد که وای به حالت اگه می خواهی بگویی اینکارها را بخاطر «خانواده» کرده ای... هایزنبرگ جواب داد نه! من همۀ اینکارها رو بخاطرِ خودم کردم. حسِ خوبی برام داشت.
ایکاش این دعواها را با هم می کردیم، ولی آخرش نمی گفتیم: « این آزارها را پیامِ طبیعیِ استقامت خود در راهِ ... و ... و ... میدانم ».
t.iss.one/solseghalam
صادق زیباکلام
یکی از مشکلاتِ زیباکلام، «حضور زیادِ» اوست. برخی از افراد هستند به دلیل شدتِ حضورشان، کمرنگ می شوند. یا اینکه شعاعِ اثرِ حرفهایشان کم می شود. شاید اگر که در میان طبقۀ #روشنفکر (که از زمانِ آل احمد به بحر طویل و زیاد نوشتن/گفتن عادت کرده اند) این رسم عوض شود و اهالیِ قلم/و اهالی دغدغه اجتماعی، به نگارشِ متون فاخر (همچون داریوش شایگان) و یادداشتهای مستحکم (همچون محسن رنانی، حامد قدوسی، رضا امیرخانی) یا حضورِ با فرکانسِ کم (همچون محمود سریع القلم یا مسعود نیلی) روی بیاورند، این باعث خواهد شد تا که در کُنِش اجتماعی «جدی تر» گرفته شوند.
علی ایحال، در این سالها از زیباکلام زیاد خوانده ایم و از او زیاد آموخته ایم (و البته این باعث نمی شود که نقدِ بالا را هم نداشته باشیم) ولی به گمانم از میان تمام یادداشتهایی که در این سالها از او خوانده ایم، فرستۀ زیر (و شرحِ احوال آن) از همه بهتر بود. بحثی جدی است.
بحثِ سیستان بلوچستان است و مولوی عبدالحمید. اما در سطحی بالاتر، بحث میانِ دو امر است. یکی بحث برخوردِ حاکمیت با یک موضوع است و دیگری بحث برخوردِ انسان با خودش. که گاه می شود که انسان تا چه حد از خویشتنِ خود کلافه می شود.
امید که رَویه مورد اشاره در این فایل صوتی، اصلاح و عوض شود.
«پذیرایی با دوغ شتر در منزل مولوی عبدالحمید»
*اگر اینستاگرام دارید شنیدن فایل صوتی بهتر از خواندنِ متن خواهد بود (که حس را هم منعکس می نماید)🔻
6 دقیقه و 3 ثانیه
@solseghalam
یکی از مشکلاتِ زیباکلام، «حضور زیادِ» اوست. برخی از افراد هستند به دلیل شدتِ حضورشان، کمرنگ می شوند. یا اینکه شعاعِ اثرِ حرفهایشان کم می شود. شاید اگر که در میان طبقۀ #روشنفکر (که از زمانِ آل احمد به بحر طویل و زیاد نوشتن/گفتن عادت کرده اند) این رسم عوض شود و اهالیِ قلم/و اهالی دغدغه اجتماعی، به نگارشِ متون فاخر (همچون داریوش شایگان) و یادداشتهای مستحکم (همچون محسن رنانی، حامد قدوسی، رضا امیرخانی) یا حضورِ با فرکانسِ کم (همچون محمود سریع القلم یا مسعود نیلی) روی بیاورند، این باعث خواهد شد تا که در کُنِش اجتماعی «جدی تر» گرفته شوند.
علی ایحال، در این سالها از زیباکلام زیاد خوانده ایم و از او زیاد آموخته ایم (و البته این باعث نمی شود که نقدِ بالا را هم نداشته باشیم) ولی به گمانم از میان تمام یادداشتهایی که در این سالها از او خوانده ایم، فرستۀ زیر (و شرحِ احوال آن) از همه بهتر بود. بحثی جدی است.
بحثِ سیستان بلوچستان است و مولوی عبدالحمید. اما در سطحی بالاتر، بحث میانِ دو امر است. یکی بحث برخوردِ حاکمیت با یک موضوع است و دیگری بحث برخوردِ انسان با خودش. که گاه می شود که انسان تا چه حد از خویشتنِ خود کلافه می شود.
امید که رَویه مورد اشاره در این فایل صوتی، اصلاح و عوض شود.
«پذیرایی با دوغ شتر در منزل مولوی عبدالحمید»
*اگر اینستاگرام دارید شنیدن فایل صوتی بهتر از خواندنِ متن خواهد بود (که حس را هم منعکس می نماید)🔻
6 دقیقه و 3 ثانیه
@solseghalam
Forwarded from صادق زیباکلام - Sadegh Zibakalam
✍پذیرایی با دوغ شتر در منزل
«مولویعبدالحمید»| ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۹
-دوم اردیبهشت ۱۳۹۸
-سخنرانی دانشگاه سیستان وبلوچستان
🔹️دوشنبه، دوم اردیبهشت، دانشگاه سیستانوبلوچستان سخنرانی داشتم. پروازم بهزاهدان، ۶صبح بود. میگرنم از آخر شب گرفته بود، و ۶تا مُسَکِن در طول شب خورده بودم و گیج بودم. پنج نشده بود، احسان پیغام فرستاد رسیده. با حالِ زار توی صندلی جلو پرایدش ولو شدم. هوا هنوز روشن نشده بود و احسان صورتم رو درست ندیده بود. هنوز راه نیفتاده بودیم، شروع کرد. درست نمیفهمیدم چی میگفت. ظاهراً دربارۀ سقوط محبوبیتام حرف میزد که بعد از انتخاب روحانی، منظماً داره سقوط میکنه. دلم میخواست بهش میگفتم احسان، من حاضرم محبوبیتام بهزیر صفر برسه، عوضش دیگه سردرد سراغم نیاد. متوجه حالم شد، و گفت مثلاینکه حالتون خوب نیست؟ گفتم آره، از دیشب سردرد آمده سراغم. گفت پس سخنرانی چی میشه؟ گفتم ساعت ۶ عصره، تا اونموقع خوب میشم.
🔹️تو سالنِ انتظار داشت خوابم میرفت، که اعلام کردن بریم برای پرواز. توی پرواز خوابیدم، و بستۀ صبحانهام را گذاشتم توی کیفم، برای حسینعلی نوهام، که عاشق این غذاهای بستهبندیشده است. مسئولین انجمن اسلامی آمده بودند فرودگاه، و بردنم به مهمانسرای دانشگاه. اصرار کردند ببرندم به مرکز بهداشت دانشگاه؛ گفتم نه، بخوابم، حالم خوب میشه. گفتند براتون صبحانه آماده کردیم، گفتم نمیتونم چیزی بخورم. یهپیامک واسه خانمیرزا فرستادم، که رسیدم، و موبایلمو خاموش کردم؛ پردههای اطاق را هم کشیدم، دوتا دیگه مُسَکِن خوردم و با لباس، روی تخت افتادم.
🔹️نمیدونم ساعت چند بود، که دکتر وحیدیان، معاونت فرهنگی دانشگاه، بهدیدنم آمد. سرم خیلی سبکتر شده بود. گفت ما ناهار در دفتر ریاست دانشگاه منتظرتان هستیم. سردردمو بهانه کردم، و گفتم نمیتونم. همینجا میخورم. ساعت نزدیکِ ۱۱ شده بود. احساس کردم میتونم راه برم. بعد از رفتنِ مسئولین دانشگاه، بسرعت آمدم بیرون، و بسمت مسجد مولوی عبدالحمید در مرکز شهر، پیاده راه افتادم. هروقت میآیم زاهدان، این مشکل را دارم که مسئولین از دیدارم با مولوی عبدالحمید طفره میروند و سعی میکنند ببهانههای مختلف، دیدار صورت نگیرد. اینبار هم، صبح، مسئولین انجمن گفتند که مولوی رفته تهران. البته میدونم که چقدر براشون دردسر درست میکنم.
🔺ادامۀ ماجرا را در فایل صوتی اینستاگرام بشنوید:
https://www.instagram.com/tv/CL1AuBuJBJ6/?igshid=f41dqup1lhcy
«مولویعبدالحمید»| ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۹
-دوم اردیبهشت ۱۳۹۸
-سخنرانی دانشگاه سیستان وبلوچستان
🔹️دوشنبه، دوم اردیبهشت، دانشگاه سیستانوبلوچستان سخنرانی داشتم. پروازم بهزاهدان، ۶صبح بود. میگرنم از آخر شب گرفته بود، و ۶تا مُسَکِن در طول شب خورده بودم و گیج بودم. پنج نشده بود، احسان پیغام فرستاد رسیده. با حالِ زار توی صندلی جلو پرایدش ولو شدم. هوا هنوز روشن نشده بود و احسان صورتم رو درست ندیده بود. هنوز راه نیفتاده بودیم، شروع کرد. درست نمیفهمیدم چی میگفت. ظاهراً دربارۀ سقوط محبوبیتام حرف میزد که بعد از انتخاب روحانی، منظماً داره سقوط میکنه. دلم میخواست بهش میگفتم احسان، من حاضرم محبوبیتام بهزیر صفر برسه، عوضش دیگه سردرد سراغم نیاد. متوجه حالم شد، و گفت مثلاینکه حالتون خوب نیست؟ گفتم آره، از دیشب سردرد آمده سراغم. گفت پس سخنرانی چی میشه؟ گفتم ساعت ۶ عصره، تا اونموقع خوب میشم.
🔹️تو سالنِ انتظار داشت خوابم میرفت، که اعلام کردن بریم برای پرواز. توی پرواز خوابیدم، و بستۀ صبحانهام را گذاشتم توی کیفم، برای حسینعلی نوهام، که عاشق این غذاهای بستهبندیشده است. مسئولین انجمن اسلامی آمده بودند فرودگاه، و بردنم به مهمانسرای دانشگاه. اصرار کردند ببرندم به مرکز بهداشت دانشگاه؛ گفتم نه، بخوابم، حالم خوب میشه. گفتند براتون صبحانه آماده کردیم، گفتم نمیتونم چیزی بخورم. یهپیامک واسه خانمیرزا فرستادم، که رسیدم، و موبایلمو خاموش کردم؛ پردههای اطاق را هم کشیدم، دوتا دیگه مُسَکِن خوردم و با لباس، روی تخت افتادم.
🔹️نمیدونم ساعت چند بود، که دکتر وحیدیان، معاونت فرهنگی دانشگاه، بهدیدنم آمد. سرم خیلی سبکتر شده بود. گفت ما ناهار در دفتر ریاست دانشگاه منتظرتان هستیم. سردردمو بهانه کردم، و گفتم نمیتونم. همینجا میخورم. ساعت نزدیکِ ۱۱ شده بود. احساس کردم میتونم راه برم. بعد از رفتنِ مسئولین دانشگاه، بسرعت آمدم بیرون، و بسمت مسجد مولوی عبدالحمید در مرکز شهر، پیاده راه افتادم. هروقت میآیم زاهدان، این مشکل را دارم که مسئولین از دیدارم با مولوی عبدالحمید طفره میروند و سعی میکنند ببهانههای مختلف، دیدار صورت نگیرد. اینبار هم، صبح، مسئولین انجمن گفتند که مولوی رفته تهران. البته میدونم که چقدر براشون دردسر درست میکنم.
🔺ادامۀ ماجرا را در فایل صوتی اینستاگرام بشنوید:
https://www.instagram.com/tv/CL1AuBuJBJ6/?igshid=f41dqup1lhcy
مقاله جدید ما در خصوص مدلسازی اثرات انفجار #بمب بر روی شیشه های لمینِیت ساختمانها، در ژورنال بین المللی
Protective Structures
منتشر شد. این مطالعه محصول همکاری بخش صنعت و دانشگاه، فیمابین مرکز مطالعات PEER در دانشگاه برکلی، دانشگاه ایالتی کلرادو، دانشگاه ایالتی میشیگان و مهندسین مشاور هینمن (دفتر سانفرانسیسکو) می باشد.
🔹در این مقاله به بحث مکانیزم ترک خوردنِ شیشه در اثر انفجار (با وجود لایههای پلیمری PVB در میان دو لایۀ شیشه) پرداخته ایم.
🔹مدلسازی المان محدود با تستهای انفجار مقایسه شده و:
✔️منحنی های فشار-زمان انفجار، ارایه شده است.
✔️ معادلات لازم برای طراحی شیشه های با ضخامت/ابعاد مختلف، پیشنهاد شده است.
✔️شیشه های لمینیت با شیشه های Tempered مقایسه شده اند.
(شیشه لمینت نسبت به شیشههای معمولی از ضریب ایمنی بیشتری برخوردار است.شیشه معمولی در اثرشکست به قطعات درشت و برنده خرد شده که میتوانند منجر به خسارات جانی و مالی زیاد گردد)
قسمت اول این پژوهش قبلا در در ژورنال Impact Engineering منتشر شده بود (لینک در اینجا). برای ادامه مسیر، در آینده نزدیک، در قسمت سوم از این پژوهش به انجام تستهای انفجار بر روی نمونه های واقعی خواهیم پرداخت.
با توجه به اینکه (در ساختمانهای بلندمرتبه) هزینه «نما» گاه تا پانزده درصد قیمت تمام شده کل بنا خواهد بود، شرکتهای #بیمه با تقریب بسیار خوبی می توانند نسبت به بیمه گذاری سازه های در معرض انفجار با فرمولهای ارایه شده، اقدام کنند.
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
*فایل پی دی اف مقاله در بالا🔺 قرار داده شده است.
لینک دانلود در ژورنال
https://doi.org/10.1177/2041419620968838
Protective Structures
منتشر شد. این مطالعه محصول همکاری بخش صنعت و دانشگاه، فیمابین مرکز مطالعات PEER در دانشگاه برکلی، دانشگاه ایالتی کلرادو، دانشگاه ایالتی میشیگان و مهندسین مشاور هینمن (دفتر سانفرانسیسکو) می باشد.
🔹در این مقاله به بحث مکانیزم ترک خوردنِ شیشه در اثر انفجار (با وجود لایههای پلیمری PVB در میان دو لایۀ شیشه) پرداخته ایم.
🔹مدلسازی المان محدود با تستهای انفجار مقایسه شده و:
✔️منحنی های فشار-زمان انفجار، ارایه شده است.
✔️ معادلات لازم برای طراحی شیشه های با ضخامت/ابعاد مختلف، پیشنهاد شده است.
✔️شیشه های لمینیت با شیشه های Tempered مقایسه شده اند.
(شیشه لمینت نسبت به شیشههای معمولی از ضریب ایمنی بیشتری برخوردار است.شیشه معمولی در اثرشکست به قطعات درشت و برنده خرد شده که میتوانند منجر به خسارات جانی و مالی زیاد گردد)
قسمت اول این پژوهش قبلا در در ژورنال Impact Engineering منتشر شده بود (لینک در اینجا). برای ادامه مسیر، در آینده نزدیک، در قسمت سوم از این پژوهش به انجام تستهای انفجار بر روی نمونه های واقعی خواهیم پرداخت.
با توجه به اینکه (در ساختمانهای بلندمرتبه) هزینه «نما» گاه تا پانزده درصد قیمت تمام شده کل بنا خواهد بود، شرکتهای #بیمه با تقریب بسیار خوبی می توانند نسبت به بیمه گذاری سازه های در معرض انفجار با فرمولهای ارایه شده، اقدام کنند.
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
*فایل پی دی اف مقاله در بالا🔺 قرار داده شده است.
لینک دانلود در ژورنال
https://doi.org/10.1177/2041419620968838
✍️ادامه ی سریال دستبوسی:
مُشتِ عبدالکریم سروش به حدادعادل و گلشنی
🔹ماجرای دستبوسیِ خانم فرح ادامه پیدا کرد و متوقف نشد! در ادامۀ آن بحثی که #احمدی_نژاد براه انداخت و حدادعادل را به دستبوسی ملکه منتسب کرد (و رنجش خاطر حدادعادل را باعث شد)، دکتر سروش هم از آن سوی عالم خاموش ننشست و وارد میدان شد و گفت:
نه تنها حدادعادل (احتمالا) با فرح می پریده که دکتر گلشنی «هم» چنین بوده و شرم باد اگر که گلشنی به ریاست فرهنگستان علوم برسد.
در ادامۀ ماجراهای این سريال، چند نکته دیگر مطرح می شود:
🔴آیا نیاز به ورودِ دکتر سروش به این بحث بود؟
قبل از پرداختن به این سوال، مروری بر همین چند هفتۀ گذشته داشته باشیم:
✔️مدتی پیش سهند ایرانمهر و حسین دهباشی با هم به تندی سخن گفتند. (و چه تندی)
✔️وزیر بهداشت و معاون وزیر بهداشت هم به همان سیاق به خدمت هم رسیدند. (و مقابل میلیونها نفر، یکدیگر را بیسواد خطاب کردند)
✔️مدتی بعد ویدئویی منتشرشد که صادق زیباکلام و خسرو معتضد هم به همان شیوه همدیگر را مشت و مال می دادند.
(به عربده و فریاد، یکدیگر را "دروغگو" خطاب می کردند)
✔️چند روز بعد یکی آمد در تلویزیون و (در نقد آنها که قبولشان ندارد) دربرنامه زنده گفت «برخی شیرِ خر خورده اند».
✔️چند روز بعد، حدادعادل و احمدی نژاد به همان روش به حسابِ همدیگر رسیدند.
✅ و حال امروز:
دکتر سروش به حساب دکتر گلشنی (استاد دانشگاه شریف) و دکتر حدادعادل رسیده.
براستی چه عصاره ای در آب و خاک ایران زمین است که اینگونه همه به هم در حال نزاع و پرخاشیم؟
(و اینها -لیست بالا- تحصیلکردگانِ ما، «فیزیک خوانده» و «فلسفه خوانده» هستند)
🔷به روزگار جوانی، با گروهی از مهندسین در کارِ ساختنِ برج میلاد بودیم. در آن پروژۀ دشوار، متوجه شدم اصلِ انرژیِ پروژه (نه به حل مشکلاتِ سازه، بلکه) صرفِ دعواهای میان پیمانکار و کارفرما می شود. جوان بودیم و خام. کمی گذشت دیدیم که درمیان خودِ همان شرکتِ پیمانکار هم، اصل انرژی صرفِ دعواهای داخلی می شود. کمی جلوتر رفتیم و حبذا! در میان خودِ کارفرما هم بیشترِ انرژی صَرف دعواهای داخلی (مثلا معاون فنی با معاون اجرایی) می شد.
«پروژه» (و بتن ریزی و رسیدن به ارتفاع ۴۳۵ متری آسمان) اولویتِ دوم بود. اولویتِ اول، دعواهایِ داخلیِ ما بود!
بعد از برج میلاد به پروژه راه آهن اصفهان-شیراز رفتم. حیرت زده، شاهد بودم که کندنِ تونلها و ترانشه هایِ چندهزارمتری در سرمای گردنه کولی کُش اینقدر سخت نیست که حل وفصل دعواهایِ میان مدیران وزارت راه.
✳️با همه احترامی که به حضور دکتر سروش دارم (و از کلاسهای مولوی شناسی ایشان بسیار آموخته ام) ولی نخستین باری که پس از #کرونا ایشان را ببینم خواهم پرسید: چه نیازی به ورود به این #سریال_دستبوسی بود؟
آیا ما ایرانیان، کم جَدل با هم داریم؟
دکتر گلشنی در دهۀ هشتم زندگی است. او، هر چه که کرده از نیک و بد، ولی ایّامِ دهر بر او گذشته است. 1399 نیازی نبود او را لت زدن.
حدادعادل هم اینهمه سال مصدر امور گوناگون بوده؛ در تمام این سالها، هرگز محبوبِ قلوب مردمان نشد و نبود (البته محبوب قلوب نبودن، نه دلیل بر خوبی است و نه دلیل بر بدی؛ صرفا یک گزاره است). حال آیا لازم بود که شما هم او را باز بنوازید؟ ایکاش شأنِ ماجرا را به همان حدِ احمدی نژاد وانهاده بودید.
🔹دکتر سروش عزیز، ایام و سالهایی بر ما ایرانیان گذشت و احوالاتمان در این سالها بِه نگشته است. رشدِ ما ایرانیان در هیچ چیز به اندازۀ «رشدِ جدل و منازعه باهمدیگر» نبوده است.
(مثلا) در میان اهالیِ همان کابینه احمدی نژاد اگر برویم و ببینیم که کدامشان با کدامشان خوب است؟ خواهیم دید هیچ یک! هر یکی به دیگری نسبتهایی می دهد فراتر از فحشهایی که معاون وزیربهداشت و آقای وزیر فعلی (دو تحصیلکردۀ متخصص بهداشتِ جسم و روان) به هم نثار کردند.
و اساسا در مملکت ما، چه کسی با چه کسی خوب است؟!
در سرتاسر ایران کجا می توان پنج ایرانی پیدا کرد که کاری را باهم شروع کرده باشند و توانسته باشند سالیان طولانی بدون مشاجره و منازعه، باهم سپری کرده باشند؟ حتی همان برادران خیامی هم نتوانستند باهمدیگر بسازند. و سالها پس از خیامی ها، امروز که دیگر این «سن زدگیِ ناسازگاری» بدتر هم شده است.
🔹کلام آخر در این بحث، «پاسخ چندهزار کلمه ای» است که آقای حدادعادل به دکتر سروش داده(لینک). احتمالا بیش از ده ساعت وقت، صرفِ نگارش آن متن شده است. بزرگوار! آقای حدادعادل، اگر زخمِ یک کلام و چند جمله از دکتر سروش تا این حد عمیق است که ساعتها برایش وقت صرف می کنید، پس چرا آن روزها که احمدی نژاد حرمت پیر وجوان نگاه نمی داشت و رگبار اتهام را به افراد می بست، صرفا تماشا کردید؟
ناموسِ عشق و پردۀ عشاق می درند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می کنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟
پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند(!)
#حافظ
t.iss.one/solseghalam
مُشتِ عبدالکریم سروش به حدادعادل و گلشنی
🔹ماجرای دستبوسیِ خانم فرح ادامه پیدا کرد و متوقف نشد! در ادامۀ آن بحثی که #احمدی_نژاد براه انداخت و حدادعادل را به دستبوسی ملکه منتسب کرد (و رنجش خاطر حدادعادل را باعث شد)، دکتر سروش هم از آن سوی عالم خاموش ننشست و وارد میدان شد و گفت:
نه تنها حدادعادل (احتمالا) با فرح می پریده که دکتر گلشنی «هم» چنین بوده و شرم باد اگر که گلشنی به ریاست فرهنگستان علوم برسد.
در ادامۀ ماجراهای این سريال، چند نکته دیگر مطرح می شود:
🔴آیا نیاز به ورودِ دکتر سروش به این بحث بود؟
قبل از پرداختن به این سوال، مروری بر همین چند هفتۀ گذشته داشته باشیم:
✔️مدتی پیش سهند ایرانمهر و حسین دهباشی با هم به تندی سخن گفتند. (و چه تندی)
✔️وزیر بهداشت و معاون وزیر بهداشت هم به همان سیاق به خدمت هم رسیدند. (و مقابل میلیونها نفر، یکدیگر را بیسواد خطاب کردند)
✔️مدتی بعد ویدئویی منتشرشد که صادق زیباکلام و خسرو معتضد هم به همان شیوه همدیگر را مشت و مال می دادند.
(به عربده و فریاد، یکدیگر را "دروغگو" خطاب می کردند)
✔️چند روز بعد یکی آمد در تلویزیون و (در نقد آنها که قبولشان ندارد) دربرنامه زنده گفت «برخی شیرِ خر خورده اند».
✔️چند روز بعد، حدادعادل و احمدی نژاد به همان روش به حسابِ همدیگر رسیدند.
✅ و حال امروز:
دکتر سروش به حساب دکتر گلشنی (استاد دانشگاه شریف) و دکتر حدادعادل رسیده.
براستی چه عصاره ای در آب و خاک ایران زمین است که اینگونه همه به هم در حال نزاع و پرخاشیم؟
(و اینها -لیست بالا- تحصیلکردگانِ ما، «فیزیک خوانده» و «فلسفه خوانده» هستند)
🔷به روزگار جوانی، با گروهی از مهندسین در کارِ ساختنِ برج میلاد بودیم. در آن پروژۀ دشوار، متوجه شدم اصلِ انرژیِ پروژه (نه به حل مشکلاتِ سازه، بلکه) صرفِ دعواهای میان پیمانکار و کارفرما می شود. جوان بودیم و خام. کمی گذشت دیدیم که درمیان خودِ همان شرکتِ پیمانکار هم، اصل انرژی صرفِ دعواهای داخلی می شود. کمی جلوتر رفتیم و حبذا! در میان خودِ کارفرما هم بیشترِ انرژی صَرف دعواهای داخلی (مثلا معاون فنی با معاون اجرایی) می شد.
«پروژه» (و بتن ریزی و رسیدن به ارتفاع ۴۳۵ متری آسمان) اولویتِ دوم بود. اولویتِ اول، دعواهایِ داخلیِ ما بود!
بعد از برج میلاد به پروژه راه آهن اصفهان-شیراز رفتم. حیرت زده، شاهد بودم که کندنِ تونلها و ترانشه هایِ چندهزارمتری در سرمای گردنه کولی کُش اینقدر سخت نیست که حل وفصل دعواهایِ میان مدیران وزارت راه.
✳️با همه احترامی که به حضور دکتر سروش دارم (و از کلاسهای مولوی شناسی ایشان بسیار آموخته ام) ولی نخستین باری که پس از #کرونا ایشان را ببینم خواهم پرسید: چه نیازی به ورود به این #سریال_دستبوسی بود؟
آیا ما ایرانیان، کم جَدل با هم داریم؟
دکتر گلشنی در دهۀ هشتم زندگی است. او، هر چه که کرده از نیک و بد، ولی ایّامِ دهر بر او گذشته است. 1399 نیازی نبود او را لت زدن.
حدادعادل هم اینهمه سال مصدر امور گوناگون بوده؛ در تمام این سالها، هرگز محبوبِ قلوب مردمان نشد و نبود (البته محبوب قلوب نبودن، نه دلیل بر خوبی است و نه دلیل بر بدی؛ صرفا یک گزاره است). حال آیا لازم بود که شما هم او را باز بنوازید؟ ایکاش شأنِ ماجرا را به همان حدِ احمدی نژاد وانهاده بودید.
🔹دکتر سروش عزیز، ایام و سالهایی بر ما ایرانیان گذشت و احوالاتمان در این سالها بِه نگشته است. رشدِ ما ایرانیان در هیچ چیز به اندازۀ «رشدِ جدل و منازعه باهمدیگر» نبوده است.
(مثلا) در میان اهالیِ همان کابینه احمدی نژاد اگر برویم و ببینیم که کدامشان با کدامشان خوب است؟ خواهیم دید هیچ یک! هر یکی به دیگری نسبتهایی می دهد فراتر از فحشهایی که معاون وزیربهداشت و آقای وزیر فعلی (دو تحصیلکردۀ متخصص بهداشتِ جسم و روان) به هم نثار کردند.
و اساسا در مملکت ما، چه کسی با چه کسی خوب است؟!
در سرتاسر ایران کجا می توان پنج ایرانی پیدا کرد که کاری را باهم شروع کرده باشند و توانسته باشند سالیان طولانی بدون مشاجره و منازعه، باهم سپری کرده باشند؟ حتی همان برادران خیامی هم نتوانستند باهمدیگر بسازند. و سالها پس از خیامی ها، امروز که دیگر این «سن زدگیِ ناسازگاری» بدتر هم شده است.
🔹کلام آخر در این بحث، «پاسخ چندهزار کلمه ای» است که آقای حدادعادل به دکتر سروش داده(لینک). احتمالا بیش از ده ساعت وقت، صرفِ نگارش آن متن شده است. بزرگوار! آقای حدادعادل، اگر زخمِ یک کلام و چند جمله از دکتر سروش تا این حد عمیق است که ساعتها برایش وقت صرف می کنید، پس چرا آن روزها که احمدی نژاد حرمت پیر وجوان نگاه نمی داشت و رگبار اتهام را به افراد می بست، صرفا تماشا کردید؟
ناموسِ عشق و پردۀ عشاق می درند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می کنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟
پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند(!)
#حافظ
t.iss.one/solseghalam
✍️مسئله ی اقناعِ افکار عمومی: از سلطان سکه تا سعید محمد
🔹اگر روندِ رویدادهای اخیر در کشورمان را مرور کنیم به «موارد متعددی» بر می خوریم که جامعه قانع نشده و «علامت سوالهای» بسیاری وجود دارد که بی پاسخ رها شده است. این روَند/رویه نه تنها در حال کمتر شدن نیست، بلکه به نظر می رسد درحال بیشتر شدن است.
🔹مثلا مروری بر این موارد:
✔️▪️اعدام سلطان سکه: فرض کنیم در اینکه آیا اعدام سلطان سکه صحیح بود یا نبود بحثی نداریم (چون اطلاعاتِ دقیقی از جزئیات نداریم)، ولی این بحث مطرح است که «جامعه» چقدر در جریان «چراییِ» اعدام این فرد قرار گرفت؟ چه میزان اطلاعات از لزوم/عدم لزومِ اعدام این فرد به بدنه جامعه داده شد؟ گناه اصلیِ این سلطان در بازار تهران چه بوده؟
✔️▪️اعلام فیلترینگ تلگرام: حتی اگر فرض کنیم که مضراتی در مورد وجود/عدم وجود تلگرام وجود داشت (که چنین فرضی بسیار مستبعد است)، ولی بخش بزرگی از جامعه اصلا متقاعد نشد که چرا و برای چه باید تلگرام فیلتر شود؟ (و همزمان با فیلترشکن استفاده شود!) ولی واتس اَپ یا وایبر وجود داشته باشد؟! چراییِ این تصمیم با بیانی مستدل و روشن هرگز به جامعه گفته نشد.
✔️▪️گران شدن بنزین: پیش از افزایشِ نرخ بنزین، تعداد زیادی از تحصیلکردگانِ اقتصاد، هشدار می دادند که این میزان «ارزانی» بنزین در کشور صحیح نیست و مخالف منافع ملی است. ولی هرگز جامعه متقاعد نشد که چرا باید «آن روشِ خسارت بار» برای گران کردنِ بنزین بکار گرفته می شد؟ و چرا آقای رئیس جمهور صبح که از خواب بیدار شد فهمید بنزین گران شده؟
✔️▪️انحلال جمعیت امام علی: یک سازمان غیر دولتی که در زمینه معضلات اجتماعی و کودکان کار/سرطانی برنامههایی اجرا می کرد، منحل شد. برای بخشی از جامعه این علامت سوال باقی ماند که علت این تصمیم چه بوده؟ چه مشکلِ "لاینحلی" وجود داشت که "انحلال" تنها راه چاره بود؟ حتی اگر این انجمن در طول 21سال فعالیت خود اشتباهاتی هم انجام داده بود، این روش و مسیرِ برخورد با افکار عمومی درباره انحلال صحیح نبود.
✔️▪️اعلام نامزدی سعید محمد برای انتخابات ریاست جمهوری: اساسا اینکه سعید محمد که بوده؟/چه کرده؟ اینها محل سوال نیست. «سوال اصلی» این است که یک فرد (یا گروه) «چه میزان» برای اقناعِ افکار عمومی احترام قائل هستند و آیا گمان می کنند که در فاصله «کمتر از سه ماه و نیم» مانده به انتخابات ریاست جمهوری، می توان ناگهان از پرده برون آمد و برای چهار/هشت سال ادارۀ هشتاد میلیون جمعیت اعلام آمادگی کرد؟ و آن وقت بجای ادبار، انتظارِ اقبال افکار عمومی را هم داشت؟
(حتی محمود احمدی نژاد، از دوسال قبل از انتخابات 84 در شهرداری تهران برای ریاست جمهوری کار کرد و از هر فرصتی برای معرفی خودش استفاده کرد -یعنی از1382- ؛ نه چهار ماه قبل انتخابات)
اصلا حتی اگر بپذیریم که سعید محمد (یا هر فردی مشابه او) در سطحِ «خارق العاده» و قابل توجهی از توانمندی/هوش/درایت/تجربه قرار دارد، ولی چرا و چطور حداقلهای «احترام» برای بدنه جامعه در نظر گرفته نمی شود؟ در تمام دنیا، فردِ متقاضیِ نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری باید از دو سال (یا حداقل از یک سال) قبل از انتخابات، خود را به مردم عرضه کند (و برنامه هایش را در معرضِ نقد قرار دهد). این چه روش برخورد با افکار عمومی است؟
🔹🔹
ما با جامعه ای مواجه هستیم که در آن فقط «دانشگاه آزاد» بیش از پنج میلیون فارغ التحصیل دارد. یعنی حداقل پنج میلیون از نفوس این جامعه برای تحصیلاتِ تکمیلیِ خود «پول، وقت و انرژی» صرف کرده اند. میلیونها نفر فارغ التحصیلانِ دانشگاههای دولتی که جای خود را دارد. در چنین جامعه ای «با این میزان از تحصیلات و آگاهی» چطور انتظار داریم که کمتر از چهارماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، کسی با یک نامۀ استعفا و سپس یک ویدئویِ یک دقیقه ای در حرم امام رضا اعلام کند که می خواهد زمام امورِ چهارسال زندگیِ مردم یک کشور را بدست بگیرد. این کار، هم تقلیل حرمت حرم است و هم تخفیف شأن و جایگاه ریاست جمهوری.
🔹🔹
بحث، بحثِ شخصِ #سعید_محمد نیست. بحث، در این است که اینگونه تقلیلِ امور و ساده برگزار کردنِ «اقناع افکار عمومی» در دنیای پیچیدۀ امروز، صحیح نیست. حتی اگر سعید محمد (به تعبیر برخی) #کاندیدای_اصلی نباشد (و قرار است که زمینه سازِ کاندیدای دیگری شود) این روش اشتباه است.
🔹🔹
جامعه احترام دارد. جامعه (در دنیای امروز) توام با پیچیدگیهای بسیار است. میزانِ برخورداری شهروند، از «اطلاعات» بسیار متفاوت با بیست (یا حتی ده) سال پیش از این است. آنها که جایگاهِ خود را بر صدر مصطبه می بینند، باید باور کنند که احترامِ به افکار عمومی، مقدمِ بر توانمندیهای فردیِ خود و مشاورانشان قرار دارد.
انباشتِ پرسشهای بی پاسخ، آیندۀ روشنی را برای هیچ ملّتی رقم نخواهد زد.
#انتخابات
#کاندیدای_اصلی
t.iss.one/solseghalam
🔹اگر روندِ رویدادهای اخیر در کشورمان را مرور کنیم به «موارد متعددی» بر می خوریم که جامعه قانع نشده و «علامت سوالهای» بسیاری وجود دارد که بی پاسخ رها شده است. این روَند/رویه نه تنها در حال کمتر شدن نیست، بلکه به نظر می رسد درحال بیشتر شدن است.
🔹مثلا مروری بر این موارد:
✔️▪️اعدام سلطان سکه: فرض کنیم در اینکه آیا اعدام سلطان سکه صحیح بود یا نبود بحثی نداریم (چون اطلاعاتِ دقیقی از جزئیات نداریم)، ولی این بحث مطرح است که «جامعه» چقدر در جریان «چراییِ» اعدام این فرد قرار گرفت؟ چه میزان اطلاعات از لزوم/عدم لزومِ اعدام این فرد به بدنه جامعه داده شد؟ گناه اصلیِ این سلطان در بازار تهران چه بوده؟
✔️▪️اعلام فیلترینگ تلگرام: حتی اگر فرض کنیم که مضراتی در مورد وجود/عدم وجود تلگرام وجود داشت (که چنین فرضی بسیار مستبعد است)، ولی بخش بزرگی از جامعه اصلا متقاعد نشد که چرا و برای چه باید تلگرام فیلتر شود؟ (و همزمان با فیلترشکن استفاده شود!) ولی واتس اَپ یا وایبر وجود داشته باشد؟! چراییِ این تصمیم با بیانی مستدل و روشن هرگز به جامعه گفته نشد.
✔️▪️گران شدن بنزین: پیش از افزایشِ نرخ بنزین، تعداد زیادی از تحصیلکردگانِ اقتصاد، هشدار می دادند که این میزان «ارزانی» بنزین در کشور صحیح نیست و مخالف منافع ملی است. ولی هرگز جامعه متقاعد نشد که چرا باید «آن روشِ خسارت بار» برای گران کردنِ بنزین بکار گرفته می شد؟ و چرا آقای رئیس جمهور صبح که از خواب بیدار شد فهمید بنزین گران شده؟
✔️▪️انحلال جمعیت امام علی: یک سازمان غیر دولتی که در زمینه معضلات اجتماعی و کودکان کار/سرطانی برنامههایی اجرا می کرد، منحل شد. برای بخشی از جامعه این علامت سوال باقی ماند که علت این تصمیم چه بوده؟ چه مشکلِ "لاینحلی" وجود داشت که "انحلال" تنها راه چاره بود؟ حتی اگر این انجمن در طول 21سال فعالیت خود اشتباهاتی هم انجام داده بود، این روش و مسیرِ برخورد با افکار عمومی درباره انحلال صحیح نبود.
✔️▪️اعلام نامزدی سعید محمد برای انتخابات ریاست جمهوری: اساسا اینکه سعید محمد که بوده؟/چه کرده؟ اینها محل سوال نیست. «سوال اصلی» این است که یک فرد (یا گروه) «چه میزان» برای اقناعِ افکار عمومی احترام قائل هستند و آیا گمان می کنند که در فاصله «کمتر از سه ماه و نیم» مانده به انتخابات ریاست جمهوری، می توان ناگهان از پرده برون آمد و برای چهار/هشت سال ادارۀ هشتاد میلیون جمعیت اعلام آمادگی کرد؟ و آن وقت بجای ادبار، انتظارِ اقبال افکار عمومی را هم داشت؟
(حتی محمود احمدی نژاد، از دوسال قبل از انتخابات 84 در شهرداری تهران برای ریاست جمهوری کار کرد و از هر فرصتی برای معرفی خودش استفاده کرد -یعنی از1382- ؛ نه چهار ماه قبل انتخابات)
اصلا حتی اگر بپذیریم که سعید محمد (یا هر فردی مشابه او) در سطحِ «خارق العاده» و قابل توجهی از توانمندی/هوش/درایت/تجربه قرار دارد، ولی چرا و چطور حداقلهای «احترام» برای بدنه جامعه در نظر گرفته نمی شود؟ در تمام دنیا، فردِ متقاضیِ نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری باید از دو سال (یا حداقل از یک سال) قبل از انتخابات، خود را به مردم عرضه کند (و برنامه هایش را در معرضِ نقد قرار دهد). این چه روش برخورد با افکار عمومی است؟
🔹🔹
ما با جامعه ای مواجه هستیم که در آن فقط «دانشگاه آزاد» بیش از پنج میلیون فارغ التحصیل دارد. یعنی حداقل پنج میلیون از نفوس این جامعه برای تحصیلاتِ تکمیلیِ خود «پول، وقت و انرژی» صرف کرده اند. میلیونها نفر فارغ التحصیلانِ دانشگاههای دولتی که جای خود را دارد. در چنین جامعه ای «با این میزان از تحصیلات و آگاهی» چطور انتظار داریم که کمتر از چهارماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، کسی با یک نامۀ استعفا و سپس یک ویدئویِ یک دقیقه ای در حرم امام رضا اعلام کند که می خواهد زمام امورِ چهارسال زندگیِ مردم یک کشور را بدست بگیرد. این کار، هم تقلیل حرمت حرم است و هم تخفیف شأن و جایگاه ریاست جمهوری.
🔹🔹
بحث، بحثِ شخصِ #سعید_محمد نیست. بحث، در این است که اینگونه تقلیلِ امور و ساده برگزار کردنِ «اقناع افکار عمومی» در دنیای پیچیدۀ امروز، صحیح نیست. حتی اگر سعید محمد (به تعبیر برخی) #کاندیدای_اصلی نباشد (و قرار است که زمینه سازِ کاندیدای دیگری شود) این روش اشتباه است.
🔹🔹
جامعه احترام دارد. جامعه (در دنیای امروز) توام با پیچیدگیهای بسیار است. میزانِ برخورداری شهروند، از «اطلاعات» بسیار متفاوت با بیست (یا حتی ده) سال پیش از این است. آنها که جایگاهِ خود را بر صدر مصطبه می بینند، باید باور کنند که احترامِ به افکار عمومی، مقدمِ بر توانمندیهای فردیِ خود و مشاورانشان قرار دارد.
انباشتِ پرسشهای بی پاسخ، آیندۀ روشنی را برای هیچ ملّتی رقم نخواهد زد.
#انتخابات
#کاندیدای_اصلی
t.iss.one/solseghalam
Forwarded from مجتبی لشکربلوکی
🔳⭕️بفرمایید شام؛ دیگه موضوعات سیاسی بسه!
در جمعهای خانوادگی و میهمانیهای دوستانه که دور هم که جمع می شویم از هر دری سخن میگوییم. زمین و زمان را در عرض یک ساعت شخم میزنیم. درد دل میکنیم، خبر رد و بد میکنیم در حد سی.ان.ان و سپس می رویم در پوست هنری کسینجر و اقتصاد و سیاست جهان را نیز تحلیل می کنیم.
نکته جالبی که در جمع های خانوادگی و دوستانه وجود دارد این است که یک جمله به طرق مختلف تکرار می شود. و آن این است: اصلاً بزرگترین مشکل مملکت این است که ....
این جمله هر چند وقت یکبار توسط یکی از حضار گفته میشود و بسته به موضوع و مساله ای که طرح شده به گونه ای خاتمه می یابد. جالب اینجاست که این جمله در طول یک میهمانی دو ساعته سه بار گفته شود و بزرگترین مشکل مملکت را به سه چیز کاملا متفاوت ربط می دهیم و هر سه بار هم ما با تکان دادن سر آن را تایید می کنیم و یادمان می رود که دقیقا همین ده دقیقه پیش بزرگ ترین مشکل مملکت را چیز دیگری می دانستیم.
جالب اینجاست که این فقط به افراد عمومی کوچه و بازار ندارد. در یک جلسه که با معاون اسبق سازمان برنامه و بودجه کشور داشتم در یک جلسه یک ساعته ایشان بزرگ ترین مشکل مملکت را در دو جمله با اختلاف نیم ساعت دو چیز متفاوت دانستند!!
بگذارید مثال بزنم:
◻️اصلا گیر اصلی مملکت این است که مدیران بی کفایت و بی خاصیت بر سر کارند.
◻️بزرگ ترین مساله اینه که در ژاپن ۹۹٪ آدم ها کم هوشند و ۱٪ باهوش. و همان یک درصد مسوولند. در حالی که در ایران ۹۹٪ باهوشند ولی ....
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت این است که ما با دنیا سر جنگ داریم.
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه به فکر خودشون هستند و کسی به دیگری فکر نمی کنه.
◻️آقا بزرگترین مشکل مملکت این است که از همان کلاس اول به ما یاد دادند که بابا نان داد در صورتی که باید می نوشتیم بابای من کارآفرین است.
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه دزد شدند!
◻️بزرگ ترین مساله اینه که کسی رشد می کنه، کمی قدش بلند میشه، سرش رو قیچی می کنند! نمی ذارند کسی قدش بلند بشه.
این جملات و تحلیل ها ادامه پیدا می کنند تا یک نفر صدا می زند که بفرمایید شام! دیگه این صحبت ها بسه و ما هم با کمال میل آخرین تایید سرمان را انجام می دهیم و می رویم که چیزی بخوریم تا همه این ها را بشورد و ببرد پایین! هپی اند!
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
می دانید معنی چنین رفتاری چیست؟ اول اینکه ما حدود دویست سال است که با یک سوال دست به گریبان شده ایم. و این سوال مانند خوره روح ما را می خورد. و آن سوال هم این است که چرا غرب (آلمان، انگلستان، فرانسه، کانادا) پیش رفت و ما ماندیم. بعد که رفتیم جلوتر این سوال برای ما سنگینتر شد. چرا شرق (ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور و چین) پیش رفت و ما ماندیم. این سوال دارد حلقه خود را تنگتر می کند. چرا ترکیه، امارات، هند، اندونزی و .... پیش میروند و ما در جا می زنیم؟
اما معنی دیگر این رفتار چیست؟ این رفتار پیامش این است که ما ملتی هستیم که سوال داریم، اما حال نداریم! حال نداریم به سوالات خود به شیوه ای اصولی و قاعده مند بپردازیم. صرفا حرف می زنیم. بی مطالعه. نظر می دهیم بی تامل! ملتی که حال ندارد به مساله خودش به صورت «جدی» بپردازد. ملتی که در هر خانواده شان دست کم یک نفر تحصیلات دانشگاهی دارند! از تحلیل قاعده مند بزرگ ترین مساله خودش عاجز است! مدرک داران بی ادراک! ملتی که درد دارد اما حال ندارد که ببیند که دردش از کجاست؟ 200 سال است که سوال مشترک داریم اما تحلیل مشترک نداریم.
ما تا زمانی که درک مشترک از درد مشترک مان نداشته باشیم و تا زمانی که سطح تحلیلهایمان در حد صبحت های قبل از بفرمایید شام است به جایی نمی رسیم. دعوت؛ سلسله کتابهای استراتژی توسعه از چرایی تا چگونگی (چرا ایران عقب ماند؟) تلاشی است برای جمع بندی یافته های نظریه پردازان توسعه تا این لحظه. شاید نقطه شروع خوبی باشد!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
در جمعهای خانوادگی و میهمانیهای دوستانه که دور هم که جمع می شویم از هر دری سخن میگوییم. زمین و زمان را در عرض یک ساعت شخم میزنیم. درد دل میکنیم، خبر رد و بد میکنیم در حد سی.ان.ان و سپس می رویم در پوست هنری کسینجر و اقتصاد و سیاست جهان را نیز تحلیل می کنیم.
نکته جالبی که در جمع های خانوادگی و دوستانه وجود دارد این است که یک جمله به طرق مختلف تکرار می شود. و آن این است: اصلاً بزرگترین مشکل مملکت این است که ....
این جمله هر چند وقت یکبار توسط یکی از حضار گفته میشود و بسته به موضوع و مساله ای که طرح شده به گونه ای خاتمه می یابد. جالب اینجاست که این جمله در طول یک میهمانی دو ساعته سه بار گفته شود و بزرگترین مشکل مملکت را به سه چیز کاملا متفاوت ربط می دهیم و هر سه بار هم ما با تکان دادن سر آن را تایید می کنیم و یادمان می رود که دقیقا همین ده دقیقه پیش بزرگ ترین مشکل مملکت را چیز دیگری می دانستیم.
جالب اینجاست که این فقط به افراد عمومی کوچه و بازار ندارد. در یک جلسه که با معاون اسبق سازمان برنامه و بودجه کشور داشتم در یک جلسه یک ساعته ایشان بزرگ ترین مشکل مملکت را در دو جمله با اختلاف نیم ساعت دو چیز متفاوت دانستند!!
بگذارید مثال بزنم:
◻️اصلا گیر اصلی مملکت این است که مدیران بی کفایت و بی خاصیت بر سر کارند.
◻️بزرگ ترین مساله اینه که در ژاپن ۹۹٪ آدم ها کم هوشند و ۱٪ باهوش. و همان یک درصد مسوولند. در حالی که در ایران ۹۹٪ باهوشند ولی ....
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت این است که ما با دنیا سر جنگ داریم.
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه به فکر خودشون هستند و کسی به دیگری فکر نمی کنه.
◻️آقا بزرگترین مشکل مملکت این است که از همان کلاس اول به ما یاد دادند که بابا نان داد در صورتی که باید می نوشتیم بابای من کارآفرین است.
◻️بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه دزد شدند!
◻️بزرگ ترین مساله اینه که کسی رشد می کنه، کمی قدش بلند میشه، سرش رو قیچی می کنند! نمی ذارند کسی قدش بلند بشه.
این جملات و تحلیل ها ادامه پیدا می کنند تا یک نفر صدا می زند که بفرمایید شام! دیگه این صحبت ها بسه و ما هم با کمال میل آخرین تایید سرمان را انجام می دهیم و می رویم که چیزی بخوریم تا همه این ها را بشورد و ببرد پایین! هپی اند!
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
می دانید معنی چنین رفتاری چیست؟ اول اینکه ما حدود دویست سال است که با یک سوال دست به گریبان شده ایم. و این سوال مانند خوره روح ما را می خورد. و آن سوال هم این است که چرا غرب (آلمان، انگلستان، فرانسه، کانادا) پیش رفت و ما ماندیم. بعد که رفتیم جلوتر این سوال برای ما سنگینتر شد. چرا شرق (ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور و چین) پیش رفت و ما ماندیم. این سوال دارد حلقه خود را تنگتر می کند. چرا ترکیه، امارات، هند، اندونزی و .... پیش میروند و ما در جا می زنیم؟
اما معنی دیگر این رفتار چیست؟ این رفتار پیامش این است که ما ملتی هستیم که سوال داریم، اما حال نداریم! حال نداریم به سوالات خود به شیوه ای اصولی و قاعده مند بپردازیم. صرفا حرف می زنیم. بی مطالعه. نظر می دهیم بی تامل! ملتی که حال ندارد به مساله خودش به صورت «جدی» بپردازد. ملتی که در هر خانواده شان دست کم یک نفر تحصیلات دانشگاهی دارند! از تحلیل قاعده مند بزرگ ترین مساله خودش عاجز است! مدرک داران بی ادراک! ملتی که درد دارد اما حال ندارد که ببیند که دردش از کجاست؟ 200 سال است که سوال مشترک داریم اما تحلیل مشترک نداریم.
ما تا زمانی که درک مشترک از درد مشترک مان نداشته باشیم و تا زمانی که سطح تحلیلهایمان در حد صبحت های قبل از بفرمایید شام است به جایی نمی رسیم. دعوت؛ سلسله کتابهای استراتژی توسعه از چرایی تا چگونگی (چرا ایران عقب ماند؟) تلاشی است برای جمع بندی یافته های نظریه پردازان توسعه تا این لحظه. شاید نقطه شروع خوبی باشد!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
Telegram
مجتبی لشکربلوکی
🔳⭕️جلد۱ کتاب چرا ایران عقب ماند و توسعه پیدا نکرد؟
تدوین: دکتر مجتبی لشکربلوکی
این جلد به روایت های دکتر زیباکلام، دکتر سریع القلم، دکتر داوری اردکانی می پردازد.
در جستجوی درک مشترک برای درد مشترک
@Dr_Lashkarbolouki
تدوین: دکتر مجتبی لشکربلوکی
این جلد به روایت های دکتر زیباکلام، دکتر سریع القلم، دکتر داوری اردکانی می پردازد.
در جستجوی درک مشترک برای درد مشترک
@Dr_Lashkarbolouki
Forwarded from مجتبی لشکربلوکی
چرا ایران عقب ماند؟ جلد۲.pdf
1.4 MB
🔳⭕️چرا ایران عقب ماند و توسعه پیدا نکرد؟ جلد۲
تدوین: دکتر مجتبی لشکربلوکی
▫️دکتر کاظم علمداری؛ استاد دانشگاه های لس آنجلس، نورث ریج و ...
▫️دکتر حسین عظیمی آرانی، دکترای اقتصاد توسعه از دانشگاه آکسفورد
▫️استاد علی رضاقلی، پژوهشگر برجسته و دانش آموخته دانشگاه سوربن
هر کدام از منظری به این سوال پاسخ می دهند.
کانال شخصی دکتر لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
تدوین: دکتر مجتبی لشکربلوکی
▫️دکتر کاظم علمداری؛ استاد دانشگاه های لس آنجلس، نورث ریج و ...
▫️دکتر حسین عظیمی آرانی، دکترای اقتصاد توسعه از دانشگاه آکسفورد
▫️استاد علی رضاقلی، پژوهشگر برجسته و دانش آموخته دانشگاه سوربن
هر کدام از منظری به این سوال پاسخ می دهند.
کانال شخصی دکتر لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
از متن گفتگوی سید حسین نصر* (کتاب در جستجوی امر قدسی ، نشر نی 1385، صفحه 107-108):
«... نخست باید بگویم که من چند نسل از دانشجویان را تربیت کرده ام... بیش از هر چیز در نخستین سال های حضورم در دانشگاه تهران شماری از دانشجویان برجسته را تربیت کردم؛... در میان دانشجویان ایرانی می توان به نصرالله پورجوادی که اینک از استادان به نام ایرانی است و غلامرضا اعوانی که بهترین دانشجوی ایرانی من در هر دو رشته فلسفه و عرفان بوده و امروز در این دو زمینه از متخصصان خوش نام است، اشاره کرد. دیگر دانشجوی نزدیک من در رشتۀ فلسفه غلامعلی حدادعادل بود که اکنون رئیس فرهنگستان ادب فارسی است. بیشترِ آموزشِ من به او در زمینه فلسفۀ علم اسلامی بود که در این رشته متخصص برجسته ای شد... #حدادعادل دانشجوی فیزیک دانشگاه پهلوی شیراز بود که من در آنجا سخنرانی دربارۀ ملاصدرا را ارائه کردم. این حادثه زندگی اش را دگرگون ساخت و بر آن شد تا خود را یکسره وقفِ مطالعۀ فلسفۀ اسلامی کند. در کنار او، دوستش، احمد جلالی هم که اینک سفیر ایران در یونسکو است، نیز چندسالی دانشجوی من شد و سپس به آکسفورد رفت. هر دوی آنها متعلق به همان دوره اند. »
ص 162:
«...داستان جالبی برایتان می گویم که نتیجه اش را هنوز در ایران می بینید. روزی در زمان ریاستِ من در دانشکدۀ ادبیات، ملکه مرا احضار کرد و گفت: دکتر نصر، می خواهم نام خیابان فرح را که به نام من است به نام یکی از چهره های سرشناس ایران تغییر دهم. لطفا کسی را پیشنهاد کن.
من گفتم: به نام همۀ شاعرانِ بزرگ ما از جمله فردوسی، نظامی، سعدی، خیام، جامی و دیگران خیابان هایی نامگذاری شده اما دربارۀ فیلسوفان چنین نیست. چرا نام آن خیابان را "خیابان سهروردی" نمی گذارید؟
ملکه بی درنگ به شهردار تهران تلفن کرد و به یک هفته نکشید که همۀ علائم و تابلوها را برداشتند و آن خیابان به نام سهروردی معروف شد. البته تا مدت ها بعد راننده های تاکسی هنوز آن را خیابان فرح می نامیدند. به هر روی امروزه آنجا را خیابان سهروردی می نامند.
ص 163 :
«...بعدها کمی پیش از انقلاب، هنگامی که تهران رو به شمال گسترش یافته بود باز هم از من خواستند که برای دو بلوار تازه و اصلی نام هایی برگزینم و نامگذاری خیابان میرداماد و خیابان ملاصدار کار من بود زیرا #ملکه از من خواست که برای این دو خیابان تازه و مهم از نام فیلسوفان استفاده کنم. شما حتی در سطح عمومی نیز نمی توانستید تصور کنید که در سال 1960 (میلادی) بلواری اصلی نه خیابانی باریک و فرعی آن هم در شمال تهران به نام میرداماد نامگذاری شده باشد.»
*سید حسین نصر؛ ریاست دانشگاه شریف (۱۳۵۴-۱۳۵۱) ریاست دفتر فرح (۱۳۵۷)
▪️▪️▪️
📌پی نوشت:
محمود احمدی نژاد در مقطعی سرپرستی وزارت اطلاعات را به عهده گرفت. او به خوبی از اینگونه روابط قبل از انقلاب آگاه است و به وقتِ ضربه زدن، آنگونه نیک استفاده می کند. احمدی نژاد از شدت و سابقۀ رابطه #حداد_عادل با سید حسین نصر آگاه است و (همچون بسیاری دیگر) می داند که #نصر در مقطعی به عنوان «ریاست دفتر ملکه» عهده دار مسئولیتهایی در دربار و در کشور شد. عملا مابینِ حدادعادل و فرح، یک فردِ واسط، وجود داشت و آن #دکتر_نصر است و احمدی نژاد با وجود آگاهی از این موضوع، زمانی که بخواهد ضربه بزند چنان وانمود می کند که حدادعادل مستقیم با ملکه در ارتباط بوده است.
این همان بیرحمی و زشتیِ عالم سیاست در سرزمین ماست. در زمانِ لازم، از هر اطلاعاتی برای زدنِ ضربۀ کاری به حریف مدد می گیریم.
بحث، بحثِ این نیست که چه کسی دست ملکه را بوسیده/نبوسیده است. بحث این است که اینگونه بیرحمانه به حساب هم می رسیم. سیدحسین نصر (با وجود آن عشق به ایران، تاریخ و ادبیاتش) سالهاست که از کشور رانده شده، در گوشه ای در خارج از ایران است و چه روزها و چه سالها را که در رویای بازگشت گذراند (و این رویا هرگز محقق نشد)؛ گفته که تنها آرزویش #خاکسپاری در ایران است. احمدی نژاد هم که آمدن و رفتنش در سال 88 با آن همه هزینه، خسارت و خانه نشینی رقبا و حصر آنها توام شد، آن چهار سال کذایی را سپری کرد و امروز معاونینش در گوشۀ زندان، روزگار سپری می کنند. گویی که هیچ کس عاقبت بخیر نمی شود در خاکِ سیاستِ ایران زمین... چرا چنین است؟
▪️▪️▪️
«او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز بِرفتند. رحمه الله علیهم و این افسانهایست با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند...»**
**ذکرِ بر دار کردن حسنک وزیر #تاریخ_بیهقی
t.iss.one/solseghalam
«... نخست باید بگویم که من چند نسل از دانشجویان را تربیت کرده ام... بیش از هر چیز در نخستین سال های حضورم در دانشگاه تهران شماری از دانشجویان برجسته را تربیت کردم؛... در میان دانشجویان ایرانی می توان به نصرالله پورجوادی که اینک از استادان به نام ایرانی است و غلامرضا اعوانی که بهترین دانشجوی ایرانی من در هر دو رشته فلسفه و عرفان بوده و امروز در این دو زمینه از متخصصان خوش نام است، اشاره کرد. دیگر دانشجوی نزدیک من در رشتۀ فلسفه غلامعلی حدادعادل بود که اکنون رئیس فرهنگستان ادب فارسی است. بیشترِ آموزشِ من به او در زمینه فلسفۀ علم اسلامی بود که در این رشته متخصص برجسته ای شد... #حدادعادل دانشجوی فیزیک دانشگاه پهلوی شیراز بود که من در آنجا سخنرانی دربارۀ ملاصدرا را ارائه کردم. این حادثه زندگی اش را دگرگون ساخت و بر آن شد تا خود را یکسره وقفِ مطالعۀ فلسفۀ اسلامی کند. در کنار او، دوستش، احمد جلالی هم که اینک سفیر ایران در یونسکو است، نیز چندسالی دانشجوی من شد و سپس به آکسفورد رفت. هر دوی آنها متعلق به همان دوره اند. »
ص 162:
«...داستان جالبی برایتان می گویم که نتیجه اش را هنوز در ایران می بینید. روزی در زمان ریاستِ من در دانشکدۀ ادبیات، ملکه مرا احضار کرد و گفت: دکتر نصر، می خواهم نام خیابان فرح را که به نام من است به نام یکی از چهره های سرشناس ایران تغییر دهم. لطفا کسی را پیشنهاد کن.
من گفتم: به نام همۀ شاعرانِ بزرگ ما از جمله فردوسی، نظامی، سعدی، خیام، جامی و دیگران خیابان هایی نامگذاری شده اما دربارۀ فیلسوفان چنین نیست. چرا نام آن خیابان را "خیابان سهروردی" نمی گذارید؟
ملکه بی درنگ به شهردار تهران تلفن کرد و به یک هفته نکشید که همۀ علائم و تابلوها را برداشتند و آن خیابان به نام سهروردی معروف شد. البته تا مدت ها بعد راننده های تاکسی هنوز آن را خیابان فرح می نامیدند. به هر روی امروزه آنجا را خیابان سهروردی می نامند.
ص 163 :
«...بعدها کمی پیش از انقلاب، هنگامی که تهران رو به شمال گسترش یافته بود باز هم از من خواستند که برای دو بلوار تازه و اصلی نام هایی برگزینم و نامگذاری خیابان میرداماد و خیابان ملاصدار کار من بود زیرا #ملکه از من خواست که برای این دو خیابان تازه و مهم از نام فیلسوفان استفاده کنم. شما حتی در سطح عمومی نیز نمی توانستید تصور کنید که در سال 1960 (میلادی) بلواری اصلی نه خیابانی باریک و فرعی آن هم در شمال تهران به نام میرداماد نامگذاری شده باشد.»
*سید حسین نصر؛ ریاست دانشگاه شریف (۱۳۵۴-۱۳۵۱) ریاست دفتر فرح (۱۳۵۷)
▪️▪️▪️
📌پی نوشت:
محمود احمدی نژاد در مقطعی سرپرستی وزارت اطلاعات را به عهده گرفت. او به خوبی از اینگونه روابط قبل از انقلاب آگاه است و به وقتِ ضربه زدن، آنگونه نیک استفاده می کند. احمدی نژاد از شدت و سابقۀ رابطه #حداد_عادل با سید حسین نصر آگاه است و (همچون بسیاری دیگر) می داند که #نصر در مقطعی به عنوان «ریاست دفتر ملکه» عهده دار مسئولیتهایی در دربار و در کشور شد. عملا مابینِ حدادعادل و فرح، یک فردِ واسط، وجود داشت و آن #دکتر_نصر است و احمدی نژاد با وجود آگاهی از این موضوع، زمانی که بخواهد ضربه بزند چنان وانمود می کند که حدادعادل مستقیم با ملکه در ارتباط بوده است.
این همان بیرحمی و زشتیِ عالم سیاست در سرزمین ماست. در زمانِ لازم، از هر اطلاعاتی برای زدنِ ضربۀ کاری به حریف مدد می گیریم.
بحث، بحثِ این نیست که چه کسی دست ملکه را بوسیده/نبوسیده است. بحث این است که اینگونه بیرحمانه به حساب هم می رسیم. سیدحسین نصر (با وجود آن عشق به ایران، تاریخ و ادبیاتش) سالهاست که از کشور رانده شده، در گوشه ای در خارج از ایران است و چه روزها و چه سالها را که در رویای بازگشت گذراند (و این رویا هرگز محقق نشد)؛ گفته که تنها آرزویش #خاکسپاری در ایران است. احمدی نژاد هم که آمدن و رفتنش در سال 88 با آن همه هزینه، خسارت و خانه نشینی رقبا و حصر آنها توام شد، آن چهار سال کذایی را سپری کرد و امروز معاونینش در گوشۀ زندان، روزگار سپری می کنند. گویی که هیچ کس عاقبت بخیر نمی شود در خاکِ سیاستِ ایران زمین... چرا چنین است؟
▪️▪️▪️
«او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز بِرفتند. رحمه الله علیهم و این افسانهایست با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند...»**
**ذکرِ بر دار کردن حسنک وزیر #تاریخ_بیهقی
t.iss.one/solseghalam