✍️#روز_سعدی و روح حساس و لطیف شاعری
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصاً این چند روزه که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که ادبیات امری است مرتبط با روح های حساس و دلتنگی و... . آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روح های سرکش و ذهن های ریاضی . ذهن هایی که تنها با ریاضیات قانع نمی شوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روح های وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «آره! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهن ها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت . انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخره های صعب به آبشار بلندبالایی برسی و در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین می جهد را به روحی ملوس و دل نازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت ، حکایت همین آبشار ، که فهمش و درکش ذهنی می خواهد صخره نَورد، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی .
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل را که نازک اندیشی ، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا عرصه خون است و جنون است و رهایی . عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پی نوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
https://telegram.me/solseghalam
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصاً این چند روزه که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که ادبیات امری است مرتبط با روح های حساس و دلتنگی و... . آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روح های سرکش و ذهن های ریاضی . ذهن هایی که تنها با ریاضیات قانع نمی شوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روح های وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «آره! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهن ها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت . انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخره های صعب به آبشار بلندبالایی برسی و در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین می جهد را به روحی ملوس و دل نازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت ، حکایت همین آبشار ، که فهمش و درکش ذهنی می خواهد صخره نَورد، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی .
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل را که نازک اندیشی ، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا عرصه خون است و جنون است و رهایی . عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پی نوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
https://telegram.me/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza E)
✍️#روز_سعدی و روح حساس و لطیف شاعری
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصاً این چند روزه که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که ادبیات امری است مرتبط با روح های حساس و دلتنگی و... . آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روح های سرکش و ذهن های ریاضی . ذهن هایی که تنها با ریاضیات قانع نمی شوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روح های وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «آره! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهن ها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت . انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخره های صعب به آبشار بلندبالایی برسی و در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین می جهد را به روحی ملوس و دل نازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت ، حکایت همین آبشار ، که فهمش و درکش ذهنی می خواهد صخره نَورد، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی .
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل را که نازک اندیشی ، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا عرصه خون است و جنون است و رهایی . عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پی نوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
https://telegram.me/solseghalam
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصاً این چند روزه که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که ادبیات امری است مرتبط با روح های حساس و دلتنگی و... . آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روح های سرکش و ذهن های ریاضی . ذهن هایی که تنها با ریاضیات قانع نمی شوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روح های وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «آره! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهن ها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت . انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخره های صعب به آبشار بلندبالایی برسی و در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین می جهد را به روحی ملوس و دل نازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت ، حکایت همین آبشار ، که فهمش و درکش ذهنی می خواهد صخره نَورد، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی .
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل را که نازک اندیشی ، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا عرصه خون است و جنون است و رهایی . عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پی نوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
https://telegram.me/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
#خبرخوانی
تسلیت ظریف برای درگذشت اهدا کننده فرش بنی آدم... به سازمان ملل
متن پیام تسلیت ظریف:
🔹با نهایت تاسف و تاثر مطلع شدم، حاج محمد صیرفیان از شناختهشدهترین و خوشنامترین پیشکسوتان صنف فرش در ایران که دلباخته فرهنگ و هنر این مرز و بوم بود، از این جهان فانی رخت بربسته و به دیدار معبود شتافتهاست.
🔹ایشان اهداء کننده فرش معروف بنی آدم به سازمان ملل متحد در دوران سفارت اینجانب است که به عنوان سندی ماندگار از نگاه انسانی و جهانی فرهنگ و تمدن ایران کهن بر دیوار این سازمان نصب است.
▪️▪️▪️
🔹نکته جالبی دارد این خبر! در کلاس چهارم ابتدایی بودیم که در "کتاب درسی" مان نوشته شده بود که شعرِ بنی آدم اعضای یکدیگرند و فلان ... بر سردر سازمان ملل نصب شده.
بیست سال بعد، تازه متوجه شدیم که اصلا چنین شعری بر هیچ کجای سردرهای سازمان ملل نصب نیست!
هيچ اثری از اين شعر نهتنها در سردر سازمان ملل، بلكه در هيچ كجای شهر نيويورك آمريكا ديده نمی شود.
باز لااقل ایشان در زمان سفارتش برای کمرنگ کردن این افتضاح، و تجسم بخشیدن به این "خیالِ ایرانی"، یک قطعه فرش (مذکور🔺) که شعر سعدی در آن گنجانده شده را در گوشه ای از نمایشگاه سازمان (که صدها قطعه ی اهدایی کشورهای دیگر هم در آن هست) قرار داد.
🔹واقعا این ماجرا، نمونه عجیبی از حسِ "مرکز عالم بودنِ" ما ایرانی هاست که گمان می کنیم اگر مثلا سعدی یک شعر خوبی گفته، "بر سر درِ سازمان ملل" (سیر واژه ها رو ببین!) قرار گرفته....
نوعی از خودشیفتگی تاریخی.
🔹جای تامل است که چه شده بود که سالهای طولانی گمان می کردیم از میان انبوهِ شاعران ملل مختلف که در طول اعصار در هند، در ژاپن، در چین، مصر، سایر کشورهای عربی، ترکیه و ... شعر گفته اند، شعر سعدی بوده که انتخاب شده که بر سر در سازمان ملل به خط نستعلیق طلاکوب نصب شود؟! (لینک)
به تعبیر یکی از دوستان، این قصه ی شعر بنی آدم و آن ادعای عجیب، نوعی مالیخولیای خفیف بوده،
که گنجانده شده بود در کتب درسی.
🔹این مشابه همان حکایتِ "خود مرکزِ عالم پنداری" است. حکایت همان مالیخولیایِ مدیریت جهانی. (+)
یا همان که "تهران" را اُم القرای جهان اسلام خطاب می کردیم... آخر از کجا شهر ما شد ام القری؟ مگر سایرین "شهر" ندارند که شهرِ ما شد ام القری؟ چرا شعر ما شد برترین شعر؟ (و جایگاهش بر سر در سازمان ملل). و مدیریت مان مدیریت "جهانی"؟
ولی در امور جاریِ خود درگیریم. در تامین برق، در آب و در محیط زیست و ...
🔹نزدیک عید غدیر هستیم. ایکاش بجای توهمِ "خود ویژه پنداری"، بدانیم ابعادِ ما چقدر است، توانِ علمی/اقتصادی ما چقدر بوده و (در بهترین حالت ممکن) چقدر خواهد شد؟ از میان هر آنچه که از #علی بجای مانده، ایکاش همین یک جمله را در خاطر بسپاریم:
✔️می گوید: خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجاست و به کجا خواهد رفت.
#خبرخوانی
#سعدی
#سازمان_ملل
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
📌پی نوشت:
گزارش بازدید از سازمان ملل و هدایای کشورهای مختلف (لینک)
https://solsnevis.blogfa.com/post/32
تسلیت ظریف برای درگذشت اهدا کننده فرش بنی آدم... به سازمان ملل
متن پیام تسلیت ظریف:
🔹با نهایت تاسف و تاثر مطلع شدم، حاج محمد صیرفیان از شناختهشدهترین و خوشنامترین پیشکسوتان صنف فرش در ایران که دلباخته فرهنگ و هنر این مرز و بوم بود، از این جهان فانی رخت بربسته و به دیدار معبود شتافتهاست.
🔹ایشان اهداء کننده فرش معروف بنی آدم به سازمان ملل متحد در دوران سفارت اینجانب است که به عنوان سندی ماندگار از نگاه انسانی و جهانی فرهنگ و تمدن ایران کهن بر دیوار این سازمان نصب است.
▪️▪️▪️
🔹نکته جالبی دارد این خبر! در کلاس چهارم ابتدایی بودیم که در "کتاب درسی" مان نوشته شده بود که شعرِ بنی آدم اعضای یکدیگرند و فلان ... بر سردر سازمان ملل نصب شده.
بیست سال بعد، تازه متوجه شدیم که اصلا چنین شعری بر هیچ کجای سردرهای سازمان ملل نصب نیست!
هيچ اثری از اين شعر نهتنها در سردر سازمان ملل، بلكه در هيچ كجای شهر نيويورك آمريكا ديده نمی شود.
باز لااقل ایشان در زمان سفارتش برای کمرنگ کردن این افتضاح، و تجسم بخشیدن به این "خیالِ ایرانی"، یک قطعه فرش (مذکور🔺) که شعر سعدی در آن گنجانده شده را در گوشه ای از نمایشگاه سازمان (که صدها قطعه ی اهدایی کشورهای دیگر هم در آن هست) قرار داد.
🔹واقعا این ماجرا، نمونه عجیبی از حسِ "مرکز عالم بودنِ" ما ایرانی هاست که گمان می کنیم اگر مثلا سعدی یک شعر خوبی گفته، "بر سر درِ سازمان ملل" (سیر واژه ها رو ببین!) قرار گرفته....
نوعی از خودشیفتگی تاریخی.
🔹جای تامل است که چه شده بود که سالهای طولانی گمان می کردیم از میان انبوهِ شاعران ملل مختلف که در طول اعصار در هند، در ژاپن، در چین، مصر، سایر کشورهای عربی، ترکیه و ... شعر گفته اند، شعر سعدی بوده که انتخاب شده که بر سر در سازمان ملل به خط نستعلیق طلاکوب نصب شود؟! (لینک)
به تعبیر یکی از دوستان، این قصه ی شعر بنی آدم و آن ادعای عجیب، نوعی مالیخولیای خفیف بوده،
که گنجانده شده بود در کتب درسی.
🔹این مشابه همان حکایتِ "خود مرکزِ عالم پنداری" است. حکایت همان مالیخولیایِ مدیریت جهانی. (+)
یا همان که "تهران" را اُم القرای جهان اسلام خطاب می کردیم... آخر از کجا شهر ما شد ام القری؟ مگر سایرین "شهر" ندارند که شهرِ ما شد ام القری؟ چرا شعر ما شد برترین شعر؟ (و جایگاهش بر سر در سازمان ملل). و مدیریت مان مدیریت "جهانی"؟
ولی در امور جاریِ خود درگیریم. در تامین برق، در آب و در محیط زیست و ...
🔹نزدیک عید غدیر هستیم. ایکاش بجای توهمِ "خود ویژه پنداری"، بدانیم ابعادِ ما چقدر است، توانِ علمی/اقتصادی ما چقدر بوده و (در بهترین حالت ممکن) چقدر خواهد شد؟ از میان هر آنچه که از #علی بجای مانده، ایکاش همین یک جمله را در خاطر بسپاریم:
✔️می گوید: خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجاست و به کجا خواهد رفت.
#خبرخوانی
#سعدی
#سازمان_ملل
t.iss.one/solseghalam
▪️▪️▪️
📌پی نوشت:
گزارش بازدید از سازمان ملل و هدایای کشورهای مختلف (لینک)
https://solsnevis.blogfa.com/post/32
نمی دانم چرا با هر پیام تبریکی که برای امروز روی موبایل می رسد چیزی در درونم فشرده می شود؟
(مهر و محبت دوستان را متوجهم اما) آخر ما را چه کار به صاحبِ نامِ امروز؟ ما چه نسبتی داریم با علی؟
اگر واقعا نسبتی داریم پس وضع و اوضاعمان چرا چنین است؟
کسی که گفته بر شما باد به "نظم" و دوری از آرزوهای دراز... و حال، ما چه؟ جماعتی دور از نظم با سرهایی پر از باد و آرزوهایی دراز و ادعاهایی گوش فلک کر کن...
ما و نظم؟!
می گویند تُعرَفُ الاَشياء بِاَضدادِها. و احوال ما، متضاد با آنچه که از #علی می گويند. چقدر کلافه کننده است هر بار که شاهد هر بگو مگو و پرخاشگری ایرانی هستیم. وزیر بهداشت با نماینده، فلان نویسنده و فلان استاندار و فلان خبرگزاری و فلان رئیس صدا و سیمای سرافراز و ... اینهمه پرخاش هایِ بی پایانِ جاری در جامعه ای که ابعَدُ الاَشياء است با آن چه که علی گفته:
بر شما باد به "بهم پیوستن"
- - -
شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانى را که این وصیّت به آنها مى رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگى، و ایجاد صلح و آشتى در میانتان سفارش مى کنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که مى فرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یک سال برتر است».
- - - -
#غدیر
(مهر و محبت دوستان را متوجهم اما) آخر ما را چه کار به صاحبِ نامِ امروز؟ ما چه نسبتی داریم با علی؟
اگر واقعا نسبتی داریم پس وضع و اوضاعمان چرا چنین است؟
کسی که گفته بر شما باد به "نظم" و دوری از آرزوهای دراز... و حال، ما چه؟ جماعتی دور از نظم با سرهایی پر از باد و آرزوهایی دراز و ادعاهایی گوش فلک کر کن...
ما و نظم؟!
می گویند تُعرَفُ الاَشياء بِاَضدادِها. و احوال ما، متضاد با آنچه که از #علی می گويند. چقدر کلافه کننده است هر بار که شاهد هر بگو مگو و پرخاشگری ایرانی هستیم. وزیر بهداشت با نماینده، فلان نویسنده و فلان استاندار و فلان خبرگزاری و فلان رئیس صدا و سیمای سرافراز و ... اینهمه پرخاش هایِ بی پایانِ جاری در جامعه ای که ابعَدُ الاَشياء است با آن چه که علی گفته:
بر شما باد به "بهم پیوستن"
- - -
شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانى را که این وصیّت به آنها مى رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگى، و ایجاد صلح و آشتى در میانتان سفارش مى کنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که مى فرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یک سال برتر است».
- - - -
#غدیر
ارزیابی شتابزده
تصاویری از مراسم تعویض پرچم حرم رضوی به نام "آیین اذن عزا" (۱۸ مرداد ۱۴۰۰): نمونهای از مدیریت نمایشی و شعاری سازمانهای رسمی مذهبی یک محوطه را با حفاظهای میلهای محصور کردهاند و داخل آن افراد با فاصله و ماسک نشستهاند و خدام هم کنترل میکنند. اما بیرون…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک لحظه به یاد فیلم #مادر علی حاتمی افتادم و فرزندان مختلفش، با دغدغه های فکری مختلف.
یکی نگرانیش مراقبت از برادرِ کوچکترِ عقب افتاده ی خانواده بود ولی آن یکی دیگه دغدغه اش مسائل شخصی اش.
روزهای سنگینی است که #حقیقت رو با تمام تلخی اش مقابلِ چشم ما قرار می دهد.
آنهایی که این روزها دغدغه شان بجای رنج مردم پیرامون، روضه و #مراسم است.
#محرم
#هیات
#مادر
#علی_حاتمی
یکی نگرانیش مراقبت از برادرِ کوچکترِ عقب افتاده ی خانواده بود ولی آن یکی دیگه دغدغه اش مسائل شخصی اش.
روزهای سنگینی است که #حقیقت رو با تمام تلخی اش مقابلِ چشم ما قرار می دهد.
آنهایی که این روزها دغدغه شان بجای رنج مردم پیرامون، روضه و #مراسم است.
#محرم
#هیات
#مادر
#علی_حاتمی
✍️ تطهیر مملکت از علی دایی
(بحثی درباره دیدگاهِ تطهیری)
🔘کارشناس برنامه جهان آرا در برنامه اخیر طی اظهاراتی جملات زیر را دربارۀ علی دایی گفته است. فراتر از بحث علی دایی (یا هر چهرۀ دیگری)، نکات بسیار مهمی در این چند دقیقه گفتگو وجود دارد که ضرورت است در این مقطع زمانی از تاریخ ایران به آن پرداخته شود:
1️⃣- نکته مهمی که در این اظهارات برنامه جهان آرا آمده واژه «تطهیر» است که دلالت بر یک ذهنیت (Mindset) بسیار مهم دارد. وقتی گوینده از واژۀ تطهیر استفاده می کند این کلمه همراه با متضادِ خود یعنی «نجاست» است. وقتی کسی در تطهیر جایی/امری می کوشد که آن جا/امر دچار آلودگی/نجاست شده باشد.
این پس زمینه ذهنی، بسیار حائز اهمیت است و نباید از کنار آن به سادگی گذشت.
2️⃣- بسیاری از کسانی که امروز درباره این برنامه جهان آرا سکوت می کنند، خوش خیالانه گمان می کنند که همین برنامه و عواملش «فردا» وقتی که با آنها «نیز» دچار اختلاف شد، آنها را نیز نجس نخواهد خواند. و بر تطهیر کشور از لوث وجود آنها نیز سخن نخواهد راند.
3️⃣- گفتمان «تطهیر/نجاست» ناشی از این نیست که گوینده، #علی_دایی را عنصر ناپاک کشور می داند و گمان می کند که با رفتن امثال او کشور «پاک» می شود. بلکه ماجرا عمیق تر و فراتر از این است.
گفتمان تطهیر/نجاست مربوط به کسی است که به «مفهوم انسان» قائل نیست و اساسا برای انسان «احترام» و کرامت قائل نیست.
4️⃣- تو وقتی می توانی یک نفر را ناپاک بدانی که عنصر انسانیت را در او نادیده بگیری. تا زمانی که به مفهوم کرامت انسانی باور داشته باشی، ممکن است که برخی را دچار اختلاف دیدگاه با خودت بپندرای، اما هرگز آنها را نجس/ناپاک ارزیابی نمی کنی. هرگز «رفتنِ آنها را» باعث تطهیر کشور نمی دانی.
از همین روست که حرفهای این کارشناس شبکه افق، محل توجه و خطر جدی است.
5️⃣- مدتی پیش نیز یک نفر پیدا شد و در برنامه ای تلویزیونی گفت: «...هرکسی که اعتقاد ندارد جمع کنه از ایران بره». حرف امروز امیرحسین حاجی نصیری بسیار خطرناک تر از حرف زینب ابوطالبی است. نه حاجی نصیری و نه زینب ابوطالبی نمی فهمند که #ژاپن اگر ژاپن شد برای آن بود که کشور از تمام ظرفیت منابع انسانی خود استفاده کرد و «علاوه بر آن» از استخدامِ مدیران و کارشناسان خارجی نیز بهره برد. #کره_جنوبی اگر کره جنوبی شد برای این بود که هیچ بخشی از بدنه مردم کشور (و منابع انسانی کره جنوبی) به جانِ همدیگر نیفتادند و نه تنها از «تمام ظرفیت منابع انسانی» کره بهره بردند بلکه نسبت به استخدام برترین شرکتهای مهندسی و فنآوری دنیا نیز اقدام کردند. خطرناک بودنِ تفکر حاجی نصیری و ابوطالبی از این جهت نیست که می خواهد بخشی از منابع انسانی ایران از ایران برود، بلکه این نوع از تفکر نمی فهمد که «نزاع درونی» مترادف است با ویرانی.
او این را نمی فهمد.
6️⃣- حافظ بیتی دارد که دو جور می شود آن را خواند:
افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع/
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت
«شکرِ خدا که سر دلش در دهان گرفت» را می شود اینگونه خواند که خدای را شکر که سِرِّ دلش برملا نشد. اما این مصرع را می توان اینگونه هم خواند: شکرِ خدا که آن سِری که در درون پنهان کرده بود در دهانش درگرفت و عیان و هویدا شد. این روزها (به رغم اتفاقات تلخ بسیار) اما جای این شکر برقرار است که سرّ درون بسیاری از افراد در دهان می گیرد. شاید هرگز گمان نمی کردیم که نگاهِ یک طیفِ فکری به «سرمایه اجتماعی» تا به این حد خطرناک و نازل باشد. در دنیای امروز هر کشوری می کوشد تا از سرمایه های اجتماعی خود همانند آثار و میراثِ فرهنگیِ خود محافظت کند. ترکیه علی دایی ندارد. ژاپن مریم میرزاخانی ندارد. کره جنوبی مولوی و حافظ ندارد. تفکری که گمان می کند یک «چهره» یا سرمایه اجتماعی فقط به خاطر «قدبلند بودن» چهره شده، دچار چنان #سندروم_ذهن_ساده ای است که هرگز نمی تواند بفهمد فیزیکِ ماجرا (مثلا اندازه قد یا حافظه) آخرین پارامتر در موفقیت/چهره شدن است. این تفکر عاجز است از اینکه بداند گل زدن در دنیای امروز برای هر قدبلندی ممکن نیست.
7️⃣- حاجی نصیری در عرصه دفاع جانباز شده و مفهومِ Veteran در فرهنگِ تمام کشورها محل احترام و ارزش است، اما این دلیل نمی شود که تفکر خطرناک حاجی نصیری هشدار جدی نگیرد. سرمایه اجتماعی همانند میراث تاریخی فرهنگی، یک شبه به دست نمی آید که یک شبه بر بادش بدهیم. علی دایی هم مثل هر انسان دیگری متشکل از محاسن و معایب است. اما اینگونه سخن گفتن، شروع مسیری بسیار خطرناک است.
مسیری که حاجی نصیری برای دفاع از کشورش طی کرده ارزشمند است ولی مسیر تفکر او نیازمند تذکر و واکنش جدی است. این برنامه جهان آرا هیچ نسبتی با نام «شهید جهان آرا» نداشت. همان اندازه که دیروز دفاع از خاک خوزستان مهم بود، امروز حفظ سرمایه اجتماعی مهم است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
(بحثی درباره دیدگاهِ تطهیری)
🔘کارشناس برنامه جهان آرا در برنامه اخیر طی اظهاراتی جملات زیر را دربارۀ علی دایی گفته است. فراتر از بحث علی دایی (یا هر چهرۀ دیگری)، نکات بسیار مهمی در این چند دقیقه گفتگو وجود دارد که ضرورت است در این مقطع زمانی از تاریخ ایران به آن پرداخته شود:
1️⃣- نکته مهمی که در این اظهارات برنامه جهان آرا آمده واژه «تطهیر» است که دلالت بر یک ذهنیت (Mindset) بسیار مهم دارد. وقتی گوینده از واژۀ تطهیر استفاده می کند این کلمه همراه با متضادِ خود یعنی «نجاست» است. وقتی کسی در تطهیر جایی/امری می کوشد که آن جا/امر دچار آلودگی/نجاست شده باشد.
این پس زمینه ذهنی، بسیار حائز اهمیت است و نباید از کنار آن به سادگی گذشت.
2️⃣- بسیاری از کسانی که امروز درباره این برنامه جهان آرا سکوت می کنند، خوش خیالانه گمان می کنند که همین برنامه و عواملش «فردا» وقتی که با آنها «نیز» دچار اختلاف شد، آنها را نیز نجس نخواهد خواند. و بر تطهیر کشور از لوث وجود آنها نیز سخن نخواهد راند.
3️⃣- گفتمان «تطهیر/نجاست» ناشی از این نیست که گوینده، #علی_دایی را عنصر ناپاک کشور می داند و گمان می کند که با رفتن امثال او کشور «پاک» می شود. بلکه ماجرا عمیق تر و فراتر از این است.
گفتمان تطهیر/نجاست مربوط به کسی است که به «مفهوم انسان» قائل نیست و اساسا برای انسان «احترام» و کرامت قائل نیست.
4️⃣- تو وقتی می توانی یک نفر را ناپاک بدانی که عنصر انسانیت را در او نادیده بگیری. تا زمانی که به مفهوم کرامت انسانی باور داشته باشی، ممکن است که برخی را دچار اختلاف دیدگاه با خودت بپندرای، اما هرگز آنها را نجس/ناپاک ارزیابی نمی کنی. هرگز «رفتنِ آنها را» باعث تطهیر کشور نمی دانی.
از همین روست که حرفهای این کارشناس شبکه افق، محل توجه و خطر جدی است.
5️⃣- مدتی پیش نیز یک نفر پیدا شد و در برنامه ای تلویزیونی گفت: «...هرکسی که اعتقاد ندارد جمع کنه از ایران بره». حرف امروز امیرحسین حاجی نصیری بسیار خطرناک تر از حرف زینب ابوطالبی است. نه حاجی نصیری و نه زینب ابوطالبی نمی فهمند که #ژاپن اگر ژاپن شد برای آن بود که کشور از تمام ظرفیت منابع انسانی خود استفاده کرد و «علاوه بر آن» از استخدامِ مدیران و کارشناسان خارجی نیز بهره برد. #کره_جنوبی اگر کره جنوبی شد برای این بود که هیچ بخشی از بدنه مردم کشور (و منابع انسانی کره جنوبی) به جانِ همدیگر نیفتادند و نه تنها از «تمام ظرفیت منابع انسانی» کره بهره بردند بلکه نسبت به استخدام برترین شرکتهای مهندسی و فنآوری دنیا نیز اقدام کردند. خطرناک بودنِ تفکر حاجی نصیری و ابوطالبی از این جهت نیست که می خواهد بخشی از منابع انسانی ایران از ایران برود، بلکه این نوع از تفکر نمی فهمد که «نزاع درونی» مترادف است با ویرانی.
او این را نمی فهمد.
6️⃣- حافظ بیتی دارد که دو جور می شود آن را خواند:
افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع/
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت
«شکرِ خدا که سر دلش در دهان گرفت» را می شود اینگونه خواند که خدای را شکر که سِرِّ دلش برملا نشد. اما این مصرع را می توان اینگونه هم خواند: شکرِ خدا که آن سِری که در درون پنهان کرده بود در دهانش درگرفت و عیان و هویدا شد. این روزها (به رغم اتفاقات تلخ بسیار) اما جای این شکر برقرار است که سرّ درون بسیاری از افراد در دهان می گیرد. شاید هرگز گمان نمی کردیم که نگاهِ یک طیفِ فکری به «سرمایه اجتماعی» تا به این حد خطرناک و نازل باشد. در دنیای امروز هر کشوری می کوشد تا از سرمایه های اجتماعی خود همانند آثار و میراثِ فرهنگیِ خود محافظت کند. ترکیه علی دایی ندارد. ژاپن مریم میرزاخانی ندارد. کره جنوبی مولوی و حافظ ندارد. تفکری که گمان می کند یک «چهره» یا سرمایه اجتماعی فقط به خاطر «قدبلند بودن» چهره شده، دچار چنان #سندروم_ذهن_ساده ای است که هرگز نمی تواند بفهمد فیزیکِ ماجرا (مثلا اندازه قد یا حافظه) آخرین پارامتر در موفقیت/چهره شدن است. این تفکر عاجز است از اینکه بداند گل زدن در دنیای امروز برای هر قدبلندی ممکن نیست.
7️⃣- حاجی نصیری در عرصه دفاع جانباز شده و مفهومِ Veteran در فرهنگِ تمام کشورها محل احترام و ارزش است، اما این دلیل نمی شود که تفکر خطرناک حاجی نصیری هشدار جدی نگیرد. سرمایه اجتماعی همانند میراث تاریخی فرهنگی، یک شبه به دست نمی آید که یک شبه بر بادش بدهیم. علی دایی هم مثل هر انسان دیگری متشکل از محاسن و معایب است. اما اینگونه سخن گفتن، شروع مسیری بسیار خطرناک است.
مسیری که حاجی نصیری برای دفاع از کشورش طی کرده ارزشمند است ولی مسیر تفکر او نیازمند تذکر و واکنش جدی است. این برنامه جهان آرا هیچ نسبتی با نام «شهید جهان آرا» نداشت. همان اندازه که دیروز دفاع از خاک خوزستان مهم بود، امروز حفظ سرمایه اجتماعی مهم است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
تطهیر کشور از علی دایی 🔻
@solseghalam
@solseghalam
جلسه
جمعی از دانشگاهیان و کنشگران در کنار فعالان ان جی اویی حوزه دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی دو شهر حلبچه و سردشت، و نیز بهره مندی از تجربه های زیسته رویش دوباره در دو شهر هیروشیما و حلبچه،
امشب ساعت ۱۰ تا ۱۲
در این جلسه، #چالش_ها و #چشم_اندازهای_توسعه_سردشت را با محوریت پروژه های صلح ساز، واکاوی خواهد شد
🔻محورها و راهبرها:
۱-سردشت، روح سرگردان ملی و ظرفیت توسعه ای آن
(دکتر #محسن_رنانی)
۲-هنر گذر از رنج ها، شاه کلید توسعه
(دکتر #قطب_الدین_صادقی)
۳-انسان، زبان و گفتمان توسعه
(دکتر #نعمت_الله_فاضلی)
۴-سردشت، روان، جهان و گفتمان صلح و توسعه
(دکتر #علی_صاحبی)
۵-محیط زیست و فرصت های توسعه سردشت
(مهندس #محمد_درویش)
۶.روستا، گردشگری و توسعه
(مهندس #ابوالفضل_میرقاسمی)
۷-کارآفرینی اجتماعی و توسعه پایدار
(دکتر #آمال_موسوی)
همچنین با تجربه کاوی ویژه
توسعه هیروشیما[ژاپن] توسط دکتر #محمدرضا_اسلامی
و
حلبچه توسط مامۆستا #کامیل_عبدالقادر_ویس
و حضور رؤسای انجمن هایِ
+ دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت،
+قربانیان حلبچه
(کاک #لقمان_عبدالقادر،جانباز شیمیایی حلبچه)
اطلاعات بیشتر
https://t.iss.one/Sopskf/5971
جمعی از دانشگاهیان و کنشگران در کنار فعالان ان جی اویی حوزه دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی دو شهر حلبچه و سردشت، و نیز بهره مندی از تجربه های زیسته رویش دوباره در دو شهر هیروشیما و حلبچه،
امشب ساعت ۱۰ تا ۱۲
در این جلسه، #چالش_ها و #چشم_اندازهای_توسعه_سردشت را با محوریت پروژه های صلح ساز، واکاوی خواهد شد
🔻محورها و راهبرها:
۱-سردشت، روح سرگردان ملی و ظرفیت توسعه ای آن
(دکتر #محسن_رنانی)
۲-هنر گذر از رنج ها، شاه کلید توسعه
(دکتر #قطب_الدین_صادقی)
۳-انسان، زبان و گفتمان توسعه
(دکتر #نعمت_الله_فاضلی)
۴-سردشت، روان، جهان و گفتمان صلح و توسعه
(دکتر #علی_صاحبی)
۵-محیط زیست و فرصت های توسعه سردشت
(مهندس #محمد_درویش)
۶.روستا، گردشگری و توسعه
(مهندس #ابوالفضل_میرقاسمی)
۷-کارآفرینی اجتماعی و توسعه پایدار
(دکتر #آمال_موسوی)
همچنین با تجربه کاوی ویژه
توسعه هیروشیما[ژاپن] توسط دکتر #محمدرضا_اسلامی
و
حلبچه توسط مامۆستا #کامیل_عبدالقادر_ویس
و حضور رؤسای انجمن هایِ
+ دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت،
+قربانیان حلبچه
(کاک #لقمان_عبدالقادر،جانباز شیمیایی حلبچه)
اطلاعات بیشتر
https://t.iss.one/Sopskf/5971
در یادداشت اخیر سهند ایرانمهر آمده که:
✔️«… (تفکر امثال رسائی ها) باعث شده که نخبگان ایرانی برخلاف ایلان ماسک و دهها نخبه دیگر خارجی، زبان در کام بگیرند و سخت باشد که هم منتقد بیعدالتیهای داخل باشند و هم به آنچه در خارج اتفاق میافتد، اعتراض کنند…»
یعنی چه؟
یعنی اگر که ایلان ماسک درباره غزه به صراحت سخن می گوید ولی «ما» یک کلمه درباره سلاخی حرف نزده ایم تا الان، بخاطر این است که در داخل کشورمان بی عدالتی هست. (و حضور امثال رسائی ها و پناهیان ها باعث سکوت ما شده است)
در سمت دیگر دنیا، همین منطق را طرفی دیگر و امثال #حامد_اسماعیلیون یا شلی زمردی داشتند/دارند که اگر ما درباره جنایتهای بین المللی حرف نمی زنیم (و “مثلا” اگر هیچ وقت درباره جمال خاشقچی چیزی نگفتیم یا درباره بن سلمان و ترامپ و … یک تک کلمه حرفی نزدیم) به خاطر این است که در داخل کشورمان بی عدالتی است و ما فقط بر مسایل کشور خودمان متمرکزیم.
و در طرف مقابل امثال #علی_علیزاده هستند که همّت و توان شان صرف سخن گفتن درباره «امپریالیسم بین الملل» است و وقتی که مورد سوال قرار می گیرند که چرا درباره مصائب و مشکلات داخل ایران (صریح تر و بیشتر) سخن نمیگوئید؟ پاسخ می دهند که تمرکزِ ما بر بی عدالتی و جنایات بین المللی (و لعنت بر لیبرالیسم)است و لذا درباره مشکلات/بی عدالتیهای داخل کشور کمتر سخن می گوییم.
این هر ۳ استدلال مشابه هم است.
عملا این هر سه (با سه توجیه مختلف) ولی یک «رفتار واحد» دارند.
🔵 با همین منطق مثلا احمدی نژاد می گوید چون در داخل کشور بی عدالتی است منِ محمود درباره غزه سخن نمی گویم.
و نه فقط محمودِ منکرِ هولوکاست، که شهاب الدین حائری و مهدی نصیری… هم لب گزیده و خاموش اند.
با همین منطق، تمام آن نمایندگان مجالس و پارلمانهای اروپایی که پارسال این روزها گیس و موهای خود را در پشت تریبونها با قیچی می چیدند ولی امروز در مشاهده سلاخی و قتل عام کودکان در بیمارستان، نه گیسی می چینند و نه حتی ناخن.
سکوت محض.
🔵 انسان باید با خودش صادق باشد و بگوید یک دکمه در درون من هست که می توانم آن را فشار بدهم و «به مناسبتی» از یک خونریزی سخت متاثر بشوم و «به مناسبتی دیگر» از یک سلاخی هیچ احساسِ اندوهی نداشته باشم.
دیدن کشتار کودکان برایم در حد دیدنِ مرغ کشتن باشد. هیچ واکنشی نشان ندهم.
🔵 در سریال برکینگ بد (Breaking Bad) سکانسی هست که در آن معلم شیمی یک کارگر ساختمانی را استخدام می کند تا به او در تولید/توزیع مواد مخدر کمک کند. آن کارگر جوان، براحتی (حتی راحت تر از اعضای کارتلهای مکزیکی) یک نوجوان را به قتل می رساند. آقا معلم شیمی بهت زده می شود که چطور یک نفر می تواند «یک نوجوان» را به راحتیِ آب خوردن به قتل برساند؟!
ولی هم او خودش مدتی بعد تر دکمه درونش را فشار می دهد و از هیچ قتلی (حتی از قتل مایکل -جاناتان بنکس-) شوکه نمی شود!
مساله ی انسان این است که کِی، کجا و چرا در دیدن خونریزی «حساسیت» داشته باشد یا نداشته باشد! دنیای انسان به همین اندازه زشت است. به همین اندازه پلید.
🔵 این میانه ولی عده ای هستند ساده دل و روستایی، همچون احمد زیدآبادی یا محمود فرجامی که هم در دیدن مرگ مهسا امینی به خود می پیچند و هم در دیدنِ صحنه های ننگین بمباران بیمارستان کودکان در فلان سرزمین اشک بر دیده و پهنای صورت می نشانند.
عُمر امثال اینها در این دنیا کوتاه است! اینها غریبه هایِ دنیای زشت ما هستند که می آیند، مدتی زجر می کشند و می روند.
بی صدا و ساکت و یواش، در گوشه ای مثل احمدآباد مستوفی!
t.iss.one/solseghalam
✔️«… (تفکر امثال رسائی ها) باعث شده که نخبگان ایرانی برخلاف ایلان ماسک و دهها نخبه دیگر خارجی، زبان در کام بگیرند و سخت باشد که هم منتقد بیعدالتیهای داخل باشند و هم به آنچه در خارج اتفاق میافتد، اعتراض کنند…»
یعنی چه؟
یعنی اگر که ایلان ماسک درباره غزه به صراحت سخن می گوید ولی «ما» یک کلمه درباره سلاخی حرف نزده ایم تا الان، بخاطر این است که در داخل کشورمان بی عدالتی هست. (و حضور امثال رسائی ها و پناهیان ها باعث سکوت ما شده است)
در سمت دیگر دنیا، همین منطق را طرفی دیگر و امثال #حامد_اسماعیلیون یا شلی زمردی داشتند/دارند که اگر ما درباره جنایتهای بین المللی حرف نمی زنیم (و “مثلا” اگر هیچ وقت درباره جمال خاشقچی چیزی نگفتیم یا درباره بن سلمان و ترامپ و … یک تک کلمه حرفی نزدیم) به خاطر این است که در داخل کشورمان بی عدالتی است و ما فقط بر مسایل کشور خودمان متمرکزیم.
و در طرف مقابل امثال #علی_علیزاده هستند که همّت و توان شان صرف سخن گفتن درباره «امپریالیسم بین الملل» است و وقتی که مورد سوال قرار می گیرند که چرا درباره مصائب و مشکلات داخل ایران (صریح تر و بیشتر) سخن نمیگوئید؟ پاسخ می دهند که تمرکزِ ما بر بی عدالتی و جنایات بین المللی (و لعنت بر لیبرالیسم)است و لذا درباره مشکلات/بی عدالتیهای داخل کشور کمتر سخن می گوییم.
این هر ۳ استدلال مشابه هم است.
عملا این هر سه (با سه توجیه مختلف) ولی یک «رفتار واحد» دارند.
🔵 با همین منطق مثلا احمدی نژاد می گوید چون در داخل کشور بی عدالتی است منِ محمود درباره غزه سخن نمی گویم.
و نه فقط محمودِ منکرِ هولوکاست، که شهاب الدین حائری و مهدی نصیری… هم لب گزیده و خاموش اند.
با همین منطق، تمام آن نمایندگان مجالس و پارلمانهای اروپایی که پارسال این روزها گیس و موهای خود را در پشت تریبونها با قیچی می چیدند ولی امروز در مشاهده سلاخی و قتل عام کودکان در بیمارستان، نه گیسی می چینند و نه حتی ناخن.
سکوت محض.
🔵 انسان باید با خودش صادق باشد و بگوید یک دکمه در درون من هست که می توانم آن را فشار بدهم و «به مناسبتی» از یک خونریزی سخت متاثر بشوم و «به مناسبتی دیگر» از یک سلاخی هیچ احساسِ اندوهی نداشته باشم.
دیدن کشتار کودکان برایم در حد دیدنِ مرغ کشتن باشد. هیچ واکنشی نشان ندهم.
🔵 در سریال برکینگ بد (Breaking Bad) سکانسی هست که در آن معلم شیمی یک کارگر ساختمانی را استخدام می کند تا به او در تولید/توزیع مواد مخدر کمک کند. آن کارگر جوان، براحتی (حتی راحت تر از اعضای کارتلهای مکزیکی) یک نوجوان را به قتل می رساند. آقا معلم شیمی بهت زده می شود که چطور یک نفر می تواند «یک نوجوان» را به راحتیِ آب خوردن به قتل برساند؟!
ولی هم او خودش مدتی بعد تر دکمه درونش را فشار می دهد و از هیچ قتلی (حتی از قتل مایکل -جاناتان بنکس-) شوکه نمی شود!
مساله ی انسان این است که کِی، کجا و چرا در دیدن خونریزی «حساسیت» داشته باشد یا نداشته باشد! دنیای انسان به همین اندازه زشت است. به همین اندازه پلید.
🔵 این میانه ولی عده ای هستند ساده دل و روستایی، همچون احمد زیدآبادی یا محمود فرجامی که هم در دیدن مرگ مهسا امینی به خود می پیچند و هم در دیدنِ صحنه های ننگین بمباران بیمارستان کودکان در فلان سرزمین اشک بر دیده و پهنای صورت می نشانند.
عُمر امثال اینها در این دنیا کوتاه است! اینها غریبه هایِ دنیای زشت ما هستند که می آیند، مدتی زجر می کشند و می روند.
بی صدا و ساکت و یواش، در گوشه ای مثل احمدآباد مستوفی!
t.iss.one/solseghalam
✍️روز سعدی و تعبیر چندش آور روح حساس و لطیف شاعری
محمدرضا اسلامی
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصا امروز که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که: «ادبیات امری است مرتبط با روحهای حساس و دلتنگی و... ». آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روحهای سرکش و ذهنهای ریاضی . ذهنهایی که تنها با ریاضیات قانع نمیشوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روحهای سرکش و وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «بله! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهنها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت .
انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخرههای صعب به آبشار بلندبالایی برسی و بعد در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین میجهد را به روحی ملوس و دلنازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت، حکایت همین آبشار، که فهمش و درکش «ذهنی می خواهد صخره نَورد» ، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح، امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی.
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل و چربیگرفته را که نازک اندیشی، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی چندشآور عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
این غزل گویی که شیپور رزم است. انگار که برای وسط میدان جنگ خونین سروده شده. چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟!
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بیبو و خاصیت بودن همصف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا و صدها بیت حافظ، عرصه خون است و جنون است و رهایی. عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پینوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
#روز_سعدی
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
محمدرضا اسلامی
🔵در این روزهای بهاری و اردیبهشتی و خصوصا امروز که نام #سعدی و روزِ سعدی باعث شده تا در بسامد اخبار سیاسی، گاه سخنی هم از بحث غزل و #شعر و دوبیتی شنیده شود ، آنچه بسیار آزاردهنده و ملال آور است اینکه گاه و بیگاه می شنویم که در صحبت از ادبیات چنین سخن گفته می شود که: «ادبیات امری است مرتبط با روحهای حساس و دلتنگی و... ». آخر این چه جور تلقّی و تعبیری از ادبیات فارسی است؟
ادبیات فارسی دریایی است برای روحهای سرکش و ذهنهای ریاضی . ذهنهایی که تنها با ریاضیات قانع نمیشوند و در نظم و عروضِ سروده هایِ پیچیده در معنا ، چنان ورز می یابند که آرام میگیرند . مثل اسبی وحشی که از پسِ تاخت در دشتی بزرگ و سبز ، آرام می گیرد. روحهای سرکش و وحشی که از ابتذالِ روزمرگی فراترند. غزلِ #مولانا و شعله های تندِ کنایه هایِ #حافظ مخصوص اینچنین احوالی است ونه آنها که از سرِ ضعف و دلتنگی به دامان ادبیات پناه می برند. ادبیات فارسی را برخی چنان تنزّل می دهند ، که هنگام سخن گفتن از "شاعری" با حالتی مشمئزکننده می گویند: «بله! طرف روحش خیلی لطیف و حساسه!» چرا و چه شده که ادبیات فارسی تا این حد در برخی ذهنها نازل شده؟
* * * * *
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندبالا که گویی شکوهِ دیدارِ آبشاری مرتفع است در دلِ کوهساری شگفت .
انگار که در پسِ عبور از دشتی بزرگ و گذراندنِ کوه و صخرههای صعب به آبشار بلندبالایی برسی و بعد در دیدنش بشنوی: «اینجا خیلی برای روحهای لطیف و حساس خوبه!» . شکوه و عظمتِ آبشاری که از ستیغ کوه و صخره به پایین میجهد را به روحی ملوس و دلنازک ببندی؛ این چه کاری است؟ این چه جور تخفیفِ شُکوه یک فضایِ فاخر است که آن را فقط به دلتنگی و حساسیت و نازک خیالی ببندیم؟
گاه غزلی می بینی فاخر و بلندقامت، حکایت همین آبشار، که فهمش و درکش «ذهنی می خواهد صخره نَورد» ، و تو بعد از قرائت چنین غزلی ببینی که شنوَنده می گوید: چه روح لطیفی!
حساسیت و لطافت روح، امر منفی نیست ولی وقتی زیباست که تو آن را توأم با قدرت و توانمندی شاهد باشی.
دیدنِ لطافت روح، از روحهای بزرگ است که دیدن دارد وگرنه روحِ خُرد را که لطیفی چه لطفی دارد؟ دیدنِ نازک اندیشی از ذهنِ پُر ازدحام و ورزیده و چالاک است که دیدنی است وگرنه ذهنِ خلوت و آرام و تپل و چربیگرفته را که نازک اندیشی، هنری نیست.
🔷ادبیات فارسی چنان است که هر کسی از ظنِّ خود، یارش می تواند شود، اما دیدنِ این تلقّی چندشآور عمومی که ادب فارسی الزاماً حوزۀ روح های لطیف و دلتنگ است واقعا نافر است.
این غزل مولانا را ببینیم:
بیارید «به یک بار» همه جان و جهان را/
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بِکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید/
چه جای دل و عقلست؟ که جان نیز رمیدهست
این غزل گویی که شیپور رزم است. انگار که برای وسط میدان جنگ خونین سروده شده. چنین عرصه ای را به دلتنگی و غمزدگی و حزن و ملوسیت چه کار است؟!
🔴دکتر #علی_شریعتی در کتاب کویر می گوید: « "خوب بودن!" کلمه هیجان آوری نیست. خوبی، در فارسی شُکوه و عظمتِ خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بیبو و خاصیت بودن همصف است. خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن! و این معنیِ مبتذلی است.»
این حکایت، متاسفانه به مقوله شاعری هم کشیده شده است. شاعری امرِ هیجان آوری نیست. با حساس بودن و متوسط بودن و... هم صف شده است. و دریغ! غزل و قصیده و دوبیتی اگر چه عرصه خلعت و مدح و دلتنگی و... «هم» بوده ، اما چند ده هزار بیت مولانا و صدها بیت حافظ، عرصه خون است و جنون است و رهایی. عرصه شیدایی.
مرگ اگر مَرد است، آید پیشِ من (!) /
تا کِشم خوش در کنارش تنگ تنگ/
من از او جانی بَرم بیرنگ و بو/
او زِ من دلقی ستاند رنگ رنگ/
دست را بر چشم خود نِه گو به چشم/
چشم بُگشا خیره مَنگر دنگ دنگ
#مولوی
و شاید برای این معنا باید باز از #کویر شریعتی وام گرفت تا که حق مطلب ادا شود: «مرا برای سعادت و آسودگی نساخته اند. آوارگی و سراسیمگی صفتی در من نیست، خودِ من است. اصلی ترین بُعد روحِ "من" است. روح یک وحشی»
* * * * * * * *
پینوشت:
📍ملوس (لغتنامه دهخدا) : [ م َ ] (ع ص) شتر نیکورَوش پیشی گیرنده به هر راه که باشد.
#روز_سعدی
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam