رسانه، فرهنگ - نشانه
14.9K subscribers
15.1K photos
3.57K videos
14.4K files
12.1K links
مقالات، کتاب‌ها، سخنرانی‌ها و کارگاه‌های تحلیل گفتمان، نشانه‌شناسی و تحلیل متن، فلسفه تحلیلی، هرمنوتیک


اولین مطلب کانال

https://t.iss.one/irCDS/3


https://t.iss.one/irCDS
Download Telegram
Forwarded from محمد بختیاری
🔹️تراکتوربازی🔹️


🔸 «خروج»، زمان و مکان ندارد نه به این علّت که حاتمی‌کیا بلد نیست بلکه به این علّت که داشتن زمان و مکان برای این خط قصّه خطرآفرین است. مکان قصّه باید ایران می‌بود در یکی از اقلیم‌هایش با ویژگی‌های مشخص و زمان قصّه باید امروزمان می‌بود که مردم در آن معترضِ صِرف نه، که واقعاً ناامیدند از صدر تا ذیل نظام. خیمه‌شب‌بازیِ موبایل‌ها و فضای مجازی در خروج آن را زمان‌مند نمی‌کند بلکه آن را تبدیل به روحوضی می‌کند.

🔸 باورم نمی‌شد که فیلمی از حاتمی‌کیا به این درجه از ابتذال رسیده باشد. تردیدهای اعتقادی درونی حاتمی‌کیا در نهایت کار دست او داد. به واقع منظور او از رییس‌جمهور چیست؟ آیا مردم در نظر حاتمی‌کیا این قدر خجسته و شنگول‌اند؟ دستِ بسته‌ی «حاج‌استاد» در نقد حاکمیت همان‌قدر تصویر بی‌ریخت و کج‌ومعوج و مضحکی ساخته که دستِ باز افق در ولخرجی نفتی برای زدن رییس نادلخواهِ کابینه‌.

🔸 ابراهیمِ سابقِ سینمای ایران دنبال مدال روی سینه بود و آن مدال را در بادیگارد به خودش داد. آنجا نمی‌دانست آیا «به همه‌چیز شک کرده» یا نه. حاتمی‌کیا در به وقت شام هوس هواپیمابازی کرد و باز هم به شکّ خود نپرداخت. حالا هم با بستن چشم خود به واضحات کف خیابان و سر زیر برف کردن، به بازی خود ادامه می‌داد با این تفاوت که به جای هواپیمابازی به تراکتوربازی بسنده کرده است.

#جشنواره_۳۸
#خروج
#ابراهیم_حاتمی‌کیا
#سجاد_نوروزی #رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹دست به مُهره🔹

🔴 سجاد نوروزی


🔸 برگ برندهٔ شنای پروانه داشتن قهرمان و نکتهٔ منفی این فیلم، به مانند آثار مشابه این اثر در سینمای این چندسالهٔ ایران، فقدان پالایش یا کاتارسیس، در اینجا انتقام، است. قهرمان شنای پروانه، جواد عزتی، موجودی بینابینی، با پایانی باز، نیست؛ تکلیفش با خودش و مرز انسانیت‌اش روشن است. بدی و خوبی و شرافت و دنائت را در لحظه می‌فهمد، لمس می‌کند و می‌شناسانَد. این توفیق شنای پروانه، بیش از آنکه به کارگردانی و فیلم‌نامه مدیون باشد، به بازیِ پخته و پیچیدهٔ جواد عزتی مدیون است. عزتی به خوبی از پس قهرمان یک وسترن انتقام‌جویانه با درون‌مایهٔ جستجو، برمی‌آید.

🔸 هر اندازه عزتی خوب از آب درآمده، کاراکتر هاشم (امیر آقایی) باورناپذیر است و بازی آقایی هم رونوشتی کم‌عیار از محمدزاده است. عزتی و هاشم به عنوان دو برادر، با هم چفت نمی‌شوند. عمق خباثت هاشم بیش از حد زیاد است و بی‌خبری عزتی از این حد از خباثت باورپذیر نیست. هاشمِ رمزگشایی‌شده با هاشمِ ابتدای فیلم هم‌خوانی ندارد. چه‌طور هاشم به همین راحتی برای قتل پروانه، تسلیم پلیس می‌شود؟ چرا فیلمساز، مخاطب را با هاشم در کلانتری هم‌دل می‌کند؟

🔸 شنای پروانه قصّه‌ای محدود به محیط یک محلّهٔ خاص دارد. عملی رذیلانه در این محلّه رخ می‌دهد و انتقام هم باید در همین محلّه رخ دهد. در فیلم‌نامه، نسبت‌ها و خطاکاری و سرنوشت کاراکترها جوری به هم بافته شده که عملاً انتقامی نمی‌تواند واقع شود. در یکی از سکانس‌های نزدیک پایان‌بندی، مردم از دستگیری یک مجرم مواد مخدر خوشحال می‌شوند. درحالی‌که این ربطی به ماجرای فیلم و قربانی‌شدن پروانه ندارد. باز هم آن انتقام اصیل اتفاق نمی‌افتد. دستگیرشدن و اعدام برای این جانورانِ ترسیم‌شده در فیلم، و نه لزوماً واقعیت بیرونی، خیلی کم است. قهرمان قصّه در گرهی کور گیر می‌افتد و به ظاهر، چاره‌ای جز بسنده‌کردن به همین حد از تلافی ندارد. پس رفتار قهرمان منطق دارد؛ او آسوده‌وجدان است. سنگینیِ نگرفتن انتقام روی دوش فیلم‌نامه است. پروانه، آبرو و جان داد و عوامل این جنایت در صورت و مخرج با هم ساده شدند.

🔸 رذالت آدم‌ها در برخورد قهرمان با رذالت بعدی، که مهیب‌تر است، رنگ می‌بازد. زنجیرهٔ خباثت‌ها به سرسلسله، که هاشم است، می‌رسد. این مقدار خیلی زیادِ خباثت از کجا می‌آید؟ و چرا حرف‌های هاشم در دفاع از خود دربارهٔ خباثت‌های وحشتناک‌اش نباید شنیده شود؟ انتهای این سلسله چرا باید هاشم باشد؟

🔸 در فضای قصّه منشأ خباثت‌های هاشم از کجاست؟ از خانواده؟ ظاهراً که نه. فیلمساز خطای ابد و یک روز را در بی‌حیثیت‌کردن خانواده تکرار نمی‌کند به‌عکس، قهرمان‌اش خانواده را تکریم می‌کند و ما چیز بدی از خانواده نمی‌بینیم. پس این درجه از خباثت ریشه‌اش کجاست که نه مادرش چیزی می‌داند و نه خود عزتی باور می‌کند؟ مشکل این است که فیلمساز همه‌چیز را با هم خواسته است. بدش نیامده که هم خانواده را داشته باشد و هم در ارائه‌ی فلاکت و نکبت «جنوب‌شهر» (به زعم فیلمسازان این دوره) روی دست هم‌قطاران‌اش بلند شود. توفیق این زیاده‌روی عُمری کوتاه دارد و مانا نیست.

🔸 عزتیِ شنای پروانه در میان منجلاب‌هایی مانند لاتاری و جاندار، قهرمانی قابل دفاع است. او از خانواده دفاع می‌کند و پروژهٔ انتقام شخصی‌اش را به سرانجامی قابل قبول می‌رساند. اما موضوع خانواده و نمایاندن آن همچنان غایب است. خانواده در شنای پروانه دکور است و کنش ندارد. نه هاشم و نه عزتی برخاسته از خانواده _ که وجود ندارد _ نیستند. یک سفره و دیس پلو، خانواده نمی‌سازد. مادر خانواده در زاری و ناله‌هایش شیطنت و طنّازی هست، که اگر این امر منظور فیلمساز نبوده باید گفت بازی ناهید مسلمی بی‌ربط است. پدر مفلوک است و فقط مورد ترحّم. ای‌کاش فیلمساز جوان از بُن سراغ خانواده نمی‌رفت چون متأسفانه «دست به مهره حرکت است».

#جشنواره_۳۸
#شنای_پروانه #محمد_کارت
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from محمد بختیاری
🔹کُشتارگاه🔹

🔸 اگر نیم ساعت اول را از قصه حذف کنی، منهای صحنهٔ شروع که «درام» روی آن سوار است، ضربه‌ای به فیلم نمی‌خورد.

🔸 ریتمِ کُند و تدوینِ کم‌جان، جان فیلم را می‌گیرد. لانگ‌ها و مدیوم لانگ‌ها و رنگ خاکستری فیلم بی‌معناست وقتی قصه‌ای نباشد.

🔸 شقاوت مانی حقیقی نه معلوم است از کجا نشأت می‌گیرد و نه اصلا وجود دارد. بدمن فیلم (حقیقی) چرا باید به کسی که نمی‌شناسد اطمینان کند؟ ارتباطش با پسر بدون مقدمه و بی‌تصویر است. لو دادن و دویدنش در آخر در پی ماشین، شوخی بامزه‌ای که کارگردان با مخاطبش می‌کند. رابطهٔ پدر و پسر، دعوایشان و بعد برانگیختن وجدانشان روی هواست. فیلمنامه سراسر سوراخ است.

🔸 یک جنوبِ نیم‌بند و یک قصاص خوب بیرون از داستان، فیلم را نجات نمی‌دهد.

#کشتارگاه #عباس_امینی

🔹من می‌ترسم🔹

🔸 مفهوم‌زدگی بالأخره کار دست بهزادی داد. دکمه و کت و قصه‌ای که مشخص نیست از کجاست و چیست و برای که نوشته شده، مخاطب را در برهوت بی‌قصه‌ای وا می‌گذارد.

🔸 آدم‌ها با محیط‌شان نسبت برقرار می‌کنند و درش مؤثرند، ولی این‌که این آدم‌فضایی‌های فیلم چیستند، معلوم نیست. نه عاشق‌پیشگی در شاعرِ «هنرمند» دغدغه‌مند اجتماع می‌بینیم و نه رفتنی در شاکردوست. مهران احمدی چه‌کاره است؟ مدیوم لانگ‌ها از همین نشناختن آدم‌هاست. دوربین دور از همه است. فاصله و اندازه‌ٔ قابش مخاطب _ و فیلم‌ساز _ را دور نگه داشته است. پی.‌او.‌وی‌های پاساژمانند از کیست؟ «گاد» یا فیلم‌ساز؟ چرا نگاه از بالا می‌دهد؟ شاعر ما چطور «رهبانیت» ساختگی‌اش را کنار می‌گذارد و روی دیگر «خشن‌اش» را عیان می‌کند؟ سیر تغییر ناقص است. فیلم به‌شدت بی‌هویت است. از کارگردان «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» توقع بیش از این‌ها داشتیم.

#من_می‌ترسم #بهنام_بهزادی

🔹شنای پروانه🔹

🔸 حذف محیط و کندن شخصیت‌ها از اجتماعی که در آن زندگی می‌کنند، خانوادهٔ متعیّن جنوب‌شهری را نمی‌سازد. فیلم‌ساز مستندساز ما هنوز دل در گرو مستند دارد. صحنهٔ عرق‌خوری اراذل فقط یک بازسازی است و جای دوربین وجود ندارد؛ اگر نگوییم به غلط سمپاتیک هم می‌شود. صحنه‌های مستندیِ فیلمْ خوب است ولی همین‌که به سراغ آدم‌ها می‌رود و می‌خواهد کمی به آنها نزدیک‌تر شود، می‌لنگد. دوربین هنوز مستند و مدیوم است. مسأله هم در این فیلم گنگ است؛ زمان و مکان نیز.

🔸 شخصیت منهای محیط، فیلم را از مکان‌مندی درمی‌آورد و آن را می‌تواند هرجایی کند. بازی‌ عزتی خلاصه‌ شده است از نگاه‌های ماجرای نیمروزی و داد و فریادهای لاتاری و خشم فروخوردهٔ جاندار. چَکی که عزتی اول فیلم می‌خورَد، لات‌بازی و ترسناک‌شدن‌اش وسط‌های فیلم و سکوت صبورانه و عمیق‌اش در پایان، کُمیتش لنگ است. فیلم یک پدرِ «اندازه» و مشخص دارد که فقط بازیِ بازیگرش درست از آب درآمده.

#شنای_پروانه #محمد_کارت

▪️▪️▪️

#جشنواره_۳۸
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹کُشتارگاه🔹

🔸 اگر نیم ساعت اول را از قصه حذف کنی، منهای صحنهٔ شروع که «درام» روی آن سوار است، ضربه‌ای به فیلم نمی‌خورد.

🔸 ریتمِ کُند و تدوینِ کم‌جان، جان فیلم را می‌گیرد. لانگ‌ها و مدیوم لانگ‌ها و رنگ خاکستری فیلم بی‌معناست وقتی قصه‌ای نباشد.

🔸 شقاوت مانی حقیقی نه معلوم است از کجا نشأت می‌گیرد و نه اصلا وجود دارد. بدمن فیلم (حقیقی) چرا باید به کسی که نمی‌شناسد اطمینان کند؟ ارتباطش با پسر بدون مقدمه و بی‌تصویر است. لو دادن و دویدنش در آخر در پی ماشین، شوخی بامزه‌ای که کارگردان با مخاطبش می‌کند. رابطهٔ پدر و پسر، دعوایشان و بعد برانگیختن وجدانشان روی هواست. فیلمنامه سراسر سوراخ است.

🔸 یک جنوبِ نیم‌بند و یک قصاص خوب بیرون از داستان، فیلم را نجات نمی‌دهد.

#کشتارگاه #عباس_امینی

🔹من می‌ترسم🔹

🔸 مفهوم‌زدگی بالأخره کار دست بهزادی داد. دکمه و کت و قصه‌ای که مشخص نیست از کجاست و چیست و برای که نوشته شده، مخاطب را در برهوت بی‌قصه‌ای وا می‌گذارد.

🔸 آدم‌ها با محیط‌شان نسبت برقرار می‌کنند و درش مؤثرند، ولی این‌که این آدم‌فضایی‌های فیلم چیستند، معلوم نیست. نه عاشق‌پیشگی در شاعرِ «هنرمند» دغدغه‌مند اجتماع می‌بینیم و نه رفتنی در شاکردوست. مهران احمدی چه‌کاره است؟ مدیوم لانگ‌ها از همین نشناختن آدم‌هاست. دوربین دور از همه است. فاصله و اندازه‌ٔ قابش مخاطب _ و فیلم‌ساز _ را دور نگه داشته است. پی.‌او.‌وی‌های پاساژمانند از کیست؟ «گاد» یا فیلم‌ساز؟ چرا نگاه از بالا می‌دهد؟ شاعر ما چطور «رهبانیت» ساختگی‌اش را کنار می‌گذارد و روی دیگر «خشن‌اش» را عیان می‌کند؟ سیر تغییر ناقص است. فیلم به‌شدت بی‌هویت است. از کارگردان «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» توقع بیش از این‌ها داشتیم.

#من_می‌ترسم #بهنام_بهزادی

🔹شنای پروانه🔹

🔸 حذف محیط و کندن شخصیت‌ها از اجتماعی که در آن زندگی می‌کنند، خانوادهٔ متعیّن جنوب‌شهری را نمی‌سازد. فیلم‌ساز مستندساز ما هنوز دل در گرو مستند دارد. صحنهٔ عرق‌خوری اراذل فقط یک بازسازی است و جای دوربین وجود ندارد؛ اگر نگوییم به غلط سمپاتیک هم می‌شود. صحنه‌های مستندیِ فیلمْ خوب است ولی همین‌که به سراغ آدم‌ها می‌رود و می‌خواهد کمی به آنها نزدیک‌تر شود، می‌لنگد. دوربین هنوز مستند و مدیوم است. مسأله هم در این فیلم گنگ است؛ زمان و مکان نیز.

🔸 شخصیت منهای محیط، فیلم را از مکان‌مندی درمی‌آورد و آن را می‌تواند هرجایی کند. بازی‌ عزتی خلاصه‌ شده است از نگاه‌های ماجرای نیمروزی و داد و فریادهای لاتاری و خشم فروخوردهٔ جاندار. چَکی که عزتی اول فیلم می‌خورَد، لات‌بازی و ترسناک‌شدن‌اش وسط‌های فیلم و سکوت صبورانه و عمیق‌اش در پایان، کُمیتش لنگ است. فیلم یک پدرِ «اندازه» و مشخص دارد که فقط بازیِ بازیگرش درست از آب درآمده.

#شنای_پروانه #محمد_کارت

▪️▪️▪️

#جشنواره_۳۸
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹روز صِفر🔹


🔸 قصّهٔ روز صفر نیازمند بخش‌هایی امنیتی و بازی گرفتن از سیاست‌مدارها است تا منظومهٔ فیلم را کامل کند. تصویر بازیِ بزرگان، در این‌جا سیاست‌مداران آمریکایی با عبدالمالک، در فیلم غایب است. دست‌کم نیم‌ساعت باید در این بخش ببینیم. از سویی فیلمِ حاضر اضافاتی دارد که می‌توانست کوتاه شود مثلاً جاساز کردن مهمات و ساچمه‌ها و حرکت کاروان تروریستی، خیلی کِش‌دار می‌شود.

🔸 قهرمانی که پرداخته می‌شود نهایتاً نوجوانان را به وجد می‌آورَد نه مخاطبان بزرگسال را. امیر جدیدی نسخهٔ دهه‌نودیِ جمشید هاشم‌پور است. رضا (امیر جدیدی) سن و سال‌اش معلوم نیست. پشت خانوادگی ندارد. تاریخ و فرهنگ و جغرافیایش معلوم نیست. قهرمانِ روز صفر این‌جایی نیست و متعلق به هیچ‌جا نیست. به یاد بیاوریم دِل‌تورو را در سیکاریوی یک، که با جزئیات بازی، شخصیت را می‌ساخت. شخصیتی که هم جغرافیا داشت و هم خانواده متعیّن. جدیدی مانند همیشه‌اش هیچ تلاش خاصی نکرده و تصویر تازه‌ای ارائه نکرده است. خودِ همیشگی‌اش جذابیت‌هایی در گونه اکشن دارد و او به نقش خود در روز صفر چیز عجیب و غریبی نیافزوده.

🔸 در آن‌سوی ماجرا هم به همین ترتیب است. خانواده، طایفه و قبیله عاملی مهم در اکوسیستم بلوچستان است. این‌که عبدالمالک چگونه عبدالمالک می‌شود و چگونه این همه مرید پیدا می‌کند و چگونگی حیات و فرهنگ یک خانواده بلوچ، حتی پیوستگان به عبدالمالک، مطلقاً پرداخته نمی‌شود. تلاش قابل تقدیر ساعد سهیلی برای ساختن کالبد عبدالمالک هم چندان ره به جایی نمی‌برد و هم‌چنان عبدالمالکِ شبی که ماه کامل شد، به‌رغم بسیاربد بودن آن فیلم در کل، در پرداخت کاریزمای عبدالمالک قوی‌تر است. از تینو صالحی (نقش فاروق) هم نباید غافل شد که جزو بازی‌های خوب و باجزئیات است درحالی‌که جزئیات بازی ساعد سهیلی کم است.

🔸 گفتار متن پایان‌ فیلم، انشای بچه‌مدرسه‌ای است که نشان می‌دهد خود فیلمساز به درآمدن و کامل بودن قهرمانش اطمینانی ندارد. حرف‌های کلیشه‌ای این قهرمان باید در نگاه کاراکتر و در پیچ‌وتاب قصّه و کنش‌های مفقود در فیلم حس بشود نه این‌که با کلماتی سطحی در پایان‌بندی بنشیند. نسبت بین بلوچ و مرکزیت قدرت در ایران و این‌که آیا بلوچ خود را ایرانی می‌داند یا نه و این‌که نسبت بین جمهوری اسلامی و بلوچستان چیست، موضوعاتی بسیار مهم‌اند که در فیلم به کل عایب‌اند و چهار خط شعار اخر فیلم دردی دوا نمی‌کند.

#جشنواره_۳۸
#روز_صفر #سعید_ملکان
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹روز صِفر🔹


🔸 قصّهٔ روز صفر نیازمند بخش‌هایی امنیتی و بازی گرفتن از سیاست‌مدارها است تا منظومهٔ فیلم را کامل کند. تصویر بازیِ بزرگان، در این‌جا سیاست‌مداران آمریکایی با عبدالمالک، در فیلم غایب است. دست‌کم نیم‌ساعت باید در این بخش ببینیم. از سویی فیلمِ حاضر اضافاتی دارد که می‌توانست کوتاه شود مثلاً جاساز کردن مهمات و ساچمه‌ها و حرکت کاروان تروریستی، خیلی کِش‌دار می‌شود.

🔸 قهرمانی که پرداخته می‌شود نهایتاً نوجوانان را به وجد می‌آورَد نه مخاطبان بزرگسال را. امیر جدیدی نسخهٔ دهه‌نودیِ جمشید هاشم‌پور است. رضا (امیر جدیدی) سن و سال‌اش معلوم نیست. پشت خانوادگی ندارد. تاریخ و فرهنگ و جغرافیایش معلوم نیست. قهرمانِ روز صفر این‌جایی نیست و متعلق به هیچ‌جا نیست. به یاد بیاوریم کاراکتر آلخاندرو (با بازیِ دِل‌تورو) را در سیکاریوی یک، که با جزئیات بازی، شخصیت را می‌ساخت. شخصیتی که هم جغرافیا داشت و هم خانوادهٔ متعیّن. جدیدی مانند همیشه‌اش هیچ تلاش خاصی نکرده و تصویر تازه‌ای ارائه نکرده است. خودِ همیشگی‌اش جذابیت‌هایی در گونهٔ اکشن دارد و او به نقش خود در روز صفر چیز عجیب و غریبی نیافزوده.

🔸 در آن‌سوی ماجرا هم به همین ترتیب است. خانواده، طایفه و قبیله عاملی مهم در اکوسیستم بلوچستان است. این‌که عبدالمالک چگونه عبدالمالک می‌شود و چگونه این همه مرید پیدا می‌کند و چگونگی حیات و فرهنگ یک خانواده بلوچ، حتی پیوستگان به عبدالمالک، مطلقاً پرداخته نمی‌شود. تلاش قابل تقدیر ساعد سهیلی برای ساختن کالبد عبدالمالک هم چندان ره به جایی نمی‌برد و هم‌چنان عبدالمالکِ شبی که ماه کامل شد، به‌رغم این‌که آن فیلم در کل بسیار بد است، در پرداخت کاریزمای عبدالمالک قوی‌تر است. از تینو صالحی (نقش فاروق) هم نباید غافل شد که جزو بازی‌های خوب و باجزئیات است درحالی‌که جزئیات بازی ساعد سهیلی کم است.

🔸 گفتار متن پایان‌ فیلم، انشای بچه‌مدرسه‌ای است که نشان می‌دهد خود فیلمساز به درآمدن و کامل بودن قهرمانش اطمینانی ندارد. حرف‌های کلیشه‌ای این قهرمان باید در نگاه کاراکتر و در پیچ‌وتاب قصّه و کنش‌های مفقود در فیلم حس بشود نه این‌که با کلماتی سطحی در پایان‌بندی بنشیند. نسبت بین بلوچ و مرکزیت قدرت در ایران و این‌که آیا بلوچ خود را ایرانی می‌داند یا نه و این‌که نسبت بین جمهوری اسلامی و بلوچستان چیست، موضوعاتی بسیار مهم‌اند که در فیلم به کل غایب‌اند و چهار خط شعار آخر فیلم دردی دوا نمی‌کند.

#جشنواره_۳۸
#روز_صفر #سعید_ملکان
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹خورشید🔹


🔸 فرنگی‌ها در جایزهٔ آکادمی (اسکار)، نام جایزهٔ اصلی را گذاشته‌اند ”Best Picture”. ما در زبان فارسی و برای جشنواره‌‌مان هنوز معادل درستی برای این عنوان نساخته‌ایم؛ می‌گوییم بهترین فیلم. شاید این عنوان در ستایش وفاداری به زیبایی‌شناسیِ بصری و جادوی تصویر متحرّک انتخاب شده است. در جشنوارهٔ امسال خورشید مجید مجیدی همان ”Best Picture” را می‌سازد.

🔸 مجیدی پس از سِیْر لابه‌لای ابرها و حتی آن‌سوی ابرها دوباره پا روی زمین گذاشته و دست بر زانوهای قویِ سینمایی خود، از جا برخاسته است. هرچند او در خورشید به قلّهٔ بچه‌های آسمان چندان نزدیک نشده، اما بی‌شک این فیلم بر تارکِ سینمای امروزِ ایران، فجرِ ۳۸اُم، ایستاده است.

🔸 دوربینِ هومن بهمنش، در عینِ انضباط و دقّت، بازیگوش و لطیف است و دوشادوش مجیدیِ خوش‌ذوق و کاربلد در رنگ و نورپردازی، تماشای فیلم را برای مخاطب آسان و لذت‌بخش می‌کند.

🔸 به جز علی باقیِ کاراکترها حضورشان طولانی نیست اما پُررنگ است و می‌درخشد به ویژه زهرا و برادر کوچکترش. در کل، بازی این گروه بازیگرِ (یا نابازیگر) نوجوان به ویژه نقش اول، علی، عالی است. نصیریان هم که همچنان به جوان‌ترها می‌آموزد. عزّتی که همیشه انتخاب خوبی است. معلم‌ها هم خوب‌اند. بازی طناز طباطبایی نمی‌تواند باورپذیر باشد چون خانوادهٔ علی در این فیلم ساخته و پرداخته نمی‌شود که این در هر صورت ضعفی جدی برای فیلمنامه است. بچه‌های آسمان یعنی همان سکانس‌های خوبی که خانواده‌ای باصفا و تنگ‌دست از جنوب‌شهر ساخته می‌شود. دست‌کم پدر بچه‌های آسمان قابل شناسایی، ملموس و آشنا است. پدر علی در خورشید ناشناس و مفقود است و مادرش برای ما گنگ است و معلوم نیست که و چه‌طور مادری بوده است، از کجا آمده و در کجا می‌زیسته است. انتخابی بهتر به جای طناز طباطبایی شاید می‌توانست چیزی از خود بازیگر بر این کاراکتر نامعلوم بیفزاید.

🔸 فیلم مرز باریکی با نمادگرایی مبتذل طی می‌کند اما در این دام نمی‌افتد. معمای قصّه و زمان‌بندی افشای آن روی اعصاب نیست. مخفی‌ماندن بخشی از اطلاعات، نه از روی گروگان‌گیری مخاطب بلکه ذاتیِ شخصیت بدمن قصّه است و از ادا و اطوارِ سینمایِ فرهادی‌زده به دور است. مضمون خط کلی قصّه که مذمّتِ طمع‌کردن است شعارزده و گُل‌درشت نمی‌شود و به‌اندازه است. فیلمساز با رؤیای رسیدن به بچه‌های آسمان، تجربه‌اش در باران و آواز گنجشک‌ها را به کار بسته و از تصویربرداری خوش‌پنجه، بِهمَنش و نیما جاویدی، که با سرخپوست نشان داده به سینمای کلاسیک علاقمند است، در فیلمنامه بهره برده است. دست مریزاد!


#جشنواره_۳۸
#خورشید #مجید_مجیدی
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹بلوغ در تکنیک، نُقصان در محتوا🔹

⭕️ محمدصالح سلطانی

🔸 شاید نشود اسمش را «سه‌گانه» گذاشت اما سه فیلم اخیر زوج هنری بهرام توکلی- سعید ملکان بی‌آن‌که اتمسفر مشابهی داشته باشند، یک عنصر واحد را پررنگ می‌کنند: قهرمان ملی. تنگهٔ ابوقُریب روایت نبرد قهرمانانهٔ یک گروه رزمنده در روزهای پایانی دفاع مقدّس بود و تختی، داستانِ پرآب‌چشمِ یک قهرمان خسته. روز صفر هم مثل دو اثر تحسین‌شدهٔ قبلی، قهرمان دارد؛ یک قهرمان ملی. قهرمانی شبیه رؤیاها و آرزوهای کودکیِ همهٔ نوجوان‌های ایرانی. یک جنتلمنِ خوش‌چهرهٔ زیرک که دنیا را برای تعقیب سوژه‌هایش زیر پا می‌گذارد، همیشه از رقبایش جلوتر است و جز وظیفه به چیز دیگری فکر نمی‌کند. امیر جدیدی شمایل این سرباز گمنام وطن را در ذهن بیننده ماندگار می‌کند. سکانس گفتگویش با نوجوان انتحاری کافی است تا تسلّط جدیدی بر نقش، برای مخاطب اثبات شود. در کنار جدیدی، نباید از بازی قابل تحسین مهدی قربانی هم به سادگی گذشت. بازیگر جوانی که استعدادش را در تنگهٔ ابوقریب نشان داد و در روز صفر با یک نمایش پخته از یک نقش دشوار، مهارت بالای خود را پیشِ چشم مخاطب آورده. ساعد سهیلی هم از عهدهٔ نقش سخت عبدالمالک ریگی بر آمده و بازی‌اش، قابل قبول به نظر می‌رسد.

🔸 یک روح در دو بدن

روز صفر اولین تجربهٔ کارگردانی سعید ملکان است اما ردّپای عناصر تکنیکی آثار بهرام توکلی در جای‌جای فیلم پیداست. قاب‌های چشم‌نواز در کنار حرکت‌های نَرم دوربین و پلان‌های طولانی، موتیف ثابت آثار بهرام توکلی است که در دو فیلم تنگهٔ ابوقریب و تختی تکرار شده و در روز صفر به بلوغ می‌رسد. تکنیک خلاقانهٔ آثار توکلی در روح روز صفر هم دمیده شده اما آن‌چه فیلم ملکان را از آثار توکلی متمایز می‌کند، فیلمنامه است. سناریویی پُرکشش که سوژه‌ای ملتهب را تبدیل به روایتی گیرا می‌کند و نقطهٔ ثقل فیلم است. سناریویی چند بُعدی که تنها بر دوئل قهرمان و ضدّقهرمان، متمرکز نمانده و با خرده‌روایت‌هایی مثل ماجرای «سورج»، تماشاگر را به دلِ گروه‌ تروریستی «جندالله» می‌بَرَد.

🔸 معجزهٔ «چگونگی»

مخاطب از همان لحظات اول، انتهای ماجرا را می‌داند و این، دست نویسنده را برای غافلگیرکردن بیننده می‌بندد. سعید ملکان اما با روایت هنرمندانهٔ «چگونگی» دستگیری ریگی، مخاطب را روی صندلی میخکوب می‌کند و فیلم صرف نظر از ریتم کند پانزده‌دقیقهٔ ابتدایی، یک تریلر هیجان‌انگیز و سرگرم‌کننده است. التهاب، ذره‌ذره در جانِ فیلم دمیده می‌شود و در یک‌سوم پایانی، نفسِ بیننده را می‌بُرد.

🔸جای خالی اسلام

عبدالمالک ریگی، ضدّقهرمان ماجراست. ضدّقهرمانی که ایدئولوژی دارد و خوانش جاهلانه‌اش از اسلام، ام‌المصائبِ همه‌ی بلاهایی است که بر سر مردم آورده. ریگی در تمام جملاتش، به آیات قرآن استناد می‌کند و ظاهراً مسلمان است. یک ضدّقهرمان کج‌فهم که در حال تکثیر این کج‌فهمی است. سکانس افتتاحیهٔ فیلم، به خوبی این روایت را از ریگی در ذهن مخاطب جاسازی کرده و دشمنی این تروریست با «ایران» را تثبیت می‌کند. تا اینجا، ایرادی به مضمون روز صفر وارد نیست اما فیلم، هیچ بدیلی برای اسلام انحرافیِ ریگی ارائه نمی‌کند. ایراد بزرگ مضمونیِ روز صفر همان اشکالی است که به فیلم شبی که ماه کامل شد وارد می‌شود. فقدان تصویرِ اسلام حقیقی در فیلم، خوانشِ انحرافی ریگی را بدل کرده است به تنها نمایندهٔ اسلام در جهانِ روز صفر. تنها نمایندهٔ دین در فیلم، ریگی و دوستانش هستند. مأمورِ ایرانی، هیچ نشانه‌ای از «اعتقاد» ندارد. انگار باورهای مأموران امنیتی ایرانی در این فیلم، سانسور شده‌اند. مأمور امنیتی روز صفر هیچ تفاوتی با یک نیروی امنیتیِ امریکایی یا اروپایی ندارد. اینجایی نیست. اگرچه دو بار در ابتدا و انتهای فیلم از «ایران» حرف می‌زند اما جز این دیالوگ‌ها، کنشی متفاوت در مقایسه با امنیتی‌های هالیوود ندارد. روز صفر هم در فرم و هم در محتوا تأثیرپذیری مشهودی از هالیوود دارد. اولی قابل قبول و لازمهٔ یک تریلرِ استاندارد است اما دومی، باعث شده که فیلم در کل، بومی‌ نشده باشد.

🔸هم جسور، هم ماهر

زوج توکلی-ملکان در سومین همکاری متوالی، سبک کاری‌شان را به بلوغ رسانده‌اند. روز صفر را در این روزها و در این حال‌وهوا، بیش از همیشه نیاز داشتیم. فیلمی خوش‌فرم، سرپا، داستان‌گو و البته غرورانگیز که مهم‌تر از هر چیز، حال مخاطب را خوب و حس افتخار را در بیننده‌اش بیدار می‌کند. سراغ‌گرفتن از سوژه‌های ملتهب و ورود به تولید فیلم‌های سنگین، مهارت و جسارت را با هم می‌خواهد. توکلی و ملکان در این سه سال نشان‌داده‌اند هم جسورَند هم ماهر. سینمای ایران حتما باید ممنونِ این زوج باشد که با خلاقیت‌های تکنیکی و سوژه‌های جذاب‌، هم منتقدان را راضی می‌کنند و هم لذت سینما را به مردم می‌چشانند.

#جشنواره_۳۸
#روز_صفر #سعید_ملکان
#محمدصالح_سلطانی
#یادداشت_مهمان

@rofaghaenaghd