Audio
غزل شماره ۳
*یوسف (عبری)، معنی: خواهد افزود!
*یوسف (عبری)، معنی: خواهد افزود!
نام این آقا را نمی دانستم. گذشته اش را نیز هم.
عکس از جلسه با وزیر خارجه منتشر شد و به قول مولانا "همه شهر بشورید چو آواز در افتاد...".
محسن مظاهری در یادداشتی به این اتفاق پرداخته (لینک).
خبرنگار پارلمانی هم در توئیتی تکذیب کرده این ادعا را که نماز "قبل" از جلسه بوده و با انتشار ساعتِ ثبت عکس، گفته نماز در میانه جلسه بوده (لینک).
اتفاقات از این دست اتفاقات مبارکی هستند. میزان حساسیت جامعه را نشان می دهند. و هشداری که جدی گرفته شود این "حساسیتها". یا لااقل، پرسیده شود که آخر چه کرده ایم و چه مسیری طی شد که کار به اینجاها رسید؟
اما فارغ از همه اینها، نکته ای که دیده نمی شود مسالۀ تباه شدنِ زندگی کسانی است که مسیر زیستِ خود را وارد اینگونه فضاها می کنند. واقعیت این است که در این میانه، بیش از هرچیز دلم برای اطرافیان، خانواده و بستگانِ این فرد می سوزد.
چه این نماز از سرِ صدق باشد و چه از سر ریای محض، اما هر چه هست از "هوش" نیست. چرا که نه صدقِ توام با هوش چنین می شود و نه حتی ریایِ همراه با هوش!
حافظ این خرقه بینداز "مگر جان ببری"/
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
#امروز_با_حافظ
#آتش
t.iss.one/solseghalam
عکس از جلسه با وزیر خارجه منتشر شد و به قول مولانا "همه شهر بشورید چو آواز در افتاد...".
محسن مظاهری در یادداشتی به این اتفاق پرداخته (لینک).
خبرنگار پارلمانی هم در توئیتی تکذیب کرده این ادعا را که نماز "قبل" از جلسه بوده و با انتشار ساعتِ ثبت عکس، گفته نماز در میانه جلسه بوده (لینک).
اتفاقات از این دست اتفاقات مبارکی هستند. میزان حساسیت جامعه را نشان می دهند. و هشداری که جدی گرفته شود این "حساسیتها". یا لااقل، پرسیده شود که آخر چه کرده ایم و چه مسیری طی شد که کار به اینجاها رسید؟
اما فارغ از همه اینها، نکته ای که دیده نمی شود مسالۀ تباه شدنِ زندگی کسانی است که مسیر زیستِ خود را وارد اینگونه فضاها می کنند. واقعیت این است که در این میانه، بیش از هرچیز دلم برای اطرافیان، خانواده و بستگانِ این فرد می سوزد.
چه این نماز از سرِ صدق باشد و چه از سر ریای محض، اما هر چه هست از "هوش" نیست. چرا که نه صدقِ توام با هوش چنین می شود و نه حتی ریایِ همراه با هوش!
حافظ این خرقه بینداز "مگر جان ببری"/
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
#امروز_با_حافظ
#آتش
t.iss.one/solseghalam
Audio
غزل شماره ۷:
کین حال نیست، زاهدِ عالی مقام را !...
در بزم دور یک دو قدح در کش و برو!
یعنی طلب مدار دوام وصال را...
کین حال نیست، زاهدِ عالی مقام را !...
در بزم دور یک دو قدح در کش و برو!
یعنی طلب مدار دوام وصال را...
✍️ابَر پروژه های همسایگان ایران
(ایران چگونه از عرصه حذف می شود؟)
بنابر اهداف بالادسـتی #توسعه کشور، قرار بر این بود که مطابق با چشم انداز توسعه ۱۴۰۴، ایران به «جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی» دسـت یابد اما نهایتا چنین چیزی محقق نشد، بلکه کشورهای همسایه ایران با حرکت به سـوی برخی پروژه ها، ایران را دچار #تهدیدات_جدی کرده اند. در گفتگویی که با هفته نامه تجارت فردا انجام شد به بررسی #پروژه_های_محرک_توسعه در کشورهای پیرامون ایران پرداخته شد و ضمن مروری بر پروژه های زیر در کشورهای اطراف، درباره اولویت پروژه های زیربنایی در #ایران امروز/فردا صحبت شد:
✅بندر گوادر پاکستان
✅فرودگاه جدید استانبول
✅بندر صحار عمان
✅فرودگاه دوحه قطر
✅سد ایلیسو و سد کاراکورت ترکیه
✅فرودگاه دوبی امارات
✅کریدور چین اروپا
خلاصه فایل PDF و محورهای پرونده:
1️⃣- توسعه تجارت بندری
✔️چین ترجیح داده از بندر گوادر پاکســتان که فاصله کمی با چابهار دارد اســتفاده کند تا همزمان با تشکیل ائتلاف سیاسی با پاکستان (اصلی ترین رقیب هند)، به لحاظ اقتصادی نیز در این کشور نفوذ خود را پایدارتر کند. از همین رو، بندر گوادر طبق قراردادی به ارزش بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار به مدت ۴۳ سال به چین اجاره داده شد و دولت پکن تلاش می کند با استفاده از مسیر پاکستان، از طریق شهرهای غربی خود به آبهای آزاد جهانی متصل شود. این پروژه، مسیر چین به کشورهای نفتخیز حاشیه خلیج فارس را نیز هفت هزار کیلومتر نزدیکتر کرده است. در مقابل، #هند نیز برای رقابت با چین و بندر گوادر تصمیم گرفت که با سرمایه گذاری در بندر #چابهار تلاش کند تا بتواند از طریق دریای عمان به بازار آسیای میانه از جمله افغانستان دسترسی پیدا کند اما سرعت این فرآیند کندتر از آن بود که چابهار را به شکوفایی برساند.
✔️بندر «صحار» عمان که حدود یک دهه پیش، برنامه توسعه آن با بندر شهید بهشتی چابهار در یک بازه زمانی آغاز شد، با جذب ۲۷ میلیارد دلار سرمایه گذاری به یک هاب لجستیک در منطقه بدل شده در حالی که بندر چابهار در همان شرایط اولیه باقی مانده و حتی وعده سرمایه گذاری تقریبا نیم میلیارددلاری هند در آن نیز به طور کامل عملیاتی نشده است.
2️⃣- توسعه فرودگاهی
✔️امارات متحده عربی با 5/95 میلیون مسافر پرواز هوایی در سال ۲۰۱۸ رتبه نخست جذب مسافر را در حوزه خلیج فارس به خود اختصاص داد و رتبه دوازدهم دنیا را کسـب کرد. #دوبی در حوزه ترانزیت کالا نیز هفتمین فرودگاه باری پرتردد جهان به شـمار می رود.
✔️قطر دیگر کشور پیشرو در این حوزه بوده است؛ در رتبه بندی سالانه «موسســه تحقیقات هوایی اسکای تراکس» ۱۰ فرودگاه برتر جهان از نظر کیفیت و خدمات برای ســال ۲۰۲۱ رتبه بندی شــدند که فرودگاه بین المللی حمَد #قطر جایگاه بهترین فرودگاه جهان را کسب کرد. (رتبه ۲ ژاپن!)
✔️ساخت فرودگاه بین المللی #استانبول در ژوئن ۲۰۱۴ به عنوان بزرگترین فرودگاه جهان در دستور کار قرار گرفت. سـاخت این فرودگاه یکی از چشم اندازهای استراتژیک #ترکیه برای سال ۲۰۲۳ اسـت که مرحله اول آن در اواخر اکتبر در بخش اروپایی شهر استانبول در سال ۲۰۱۸ افتتاح شد. فرودگاه جدید استانبول تا سال ۲۰۲۸ به بزرگترین فرودگاه جهان تبدیل خواهد شد. به طور کلی این فرودگاه ظرفیت ۲۰۰ میلیون مسافر در سال را دارد.
✔️فقط در سال ۲۰۱۶ درآمد فرودگاه #دوبی بیش از ۲۵ میلیارد دلار و فرودگاه بین المللی استانبول ۲۲ میلیارد دلار بوده که از میزان درآمد حاصل از صادرات غیرنفتی ایران در همان سال بیشتر بوده است.
✔️سهم فرودگاه جدید #اسـتانبول از تولید ناخالص داخلی ترکیه تا سال ۲۰۲۵ به 9/4 درصد می رسد که ۷۹ میلیارد دلار دیگر به تولید ناخالص داخلی ترکیه کمک کرده و بیش از ۲۲۵هزار شــغل ایجاد خواهد کرد. این فرودگاه جدید، ترکیه را در مسیر تبدیل شدن به مهمترین مرکز حمل ونقل بین شمال، جنوب، شرق و غرب قرار خواهد داد و نقش اصلی خود را در ادغام اقتصاد جهانی بهبود خواهد بخشید.
3️⃣- توسعه انرژیهای جدید
عربستان که بزرگترین صادرکننده نفت جهان است قصد دارد با همکاری با شرکت #ژاپنی «سافت بانک گروپ» بر روی بزرگترین نیروگاه انرژی خورشیدی جهان به مبلغ ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری کند که این بزرگترین پروژه انرژی خورشیدی جهان به شمار می رود. لازم به یادآوری است که «در حال حاضر» عربستان روزانه حدود ۱۱ میلیون بشکه نفت به دنیا می فروشد در حالی که جمعیت این کشور کمتر از نصف جمعیت کشور ما است(و #ایران با دو برابر جمعیت آنها حتی یک یازدهم آنها نیز نفت نمی فروشد). در واقع تفاوت درآمد فعلی این دو کشور ضریب 1 به 22 از درآمد در این حوزه است ولی با این وجود عربستان این حجم سرمایه گذاری بر #انرژی_های_جدید انجام داده است.
با این اوصاف و چنین زنگ خطرهای جدی، چه باید کرد؟
ادامه این بحث🔻
t.iss.one/solseghalam/1879
(ایران چگونه از عرصه حذف می شود؟)
بنابر اهداف بالادسـتی #توسعه کشور، قرار بر این بود که مطابق با چشم انداز توسعه ۱۴۰۴، ایران به «جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی» دسـت یابد اما نهایتا چنین چیزی محقق نشد، بلکه کشورهای همسایه ایران با حرکت به سـوی برخی پروژه ها، ایران را دچار #تهدیدات_جدی کرده اند. در گفتگویی که با هفته نامه تجارت فردا انجام شد به بررسی #پروژه_های_محرک_توسعه در کشورهای پیرامون ایران پرداخته شد و ضمن مروری بر پروژه های زیر در کشورهای اطراف، درباره اولویت پروژه های زیربنایی در #ایران امروز/فردا صحبت شد:
✅بندر گوادر پاکستان
✅فرودگاه جدید استانبول
✅بندر صحار عمان
✅فرودگاه دوحه قطر
✅سد ایلیسو و سد کاراکورت ترکیه
✅فرودگاه دوبی امارات
✅کریدور چین اروپا
خلاصه فایل PDF و محورهای پرونده:
1️⃣- توسعه تجارت بندری
✔️چین ترجیح داده از بندر گوادر پاکســتان که فاصله کمی با چابهار دارد اســتفاده کند تا همزمان با تشکیل ائتلاف سیاسی با پاکستان (اصلی ترین رقیب هند)، به لحاظ اقتصادی نیز در این کشور نفوذ خود را پایدارتر کند. از همین رو، بندر گوادر طبق قراردادی به ارزش بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار به مدت ۴۳ سال به چین اجاره داده شد و دولت پکن تلاش می کند با استفاده از مسیر پاکستان، از طریق شهرهای غربی خود به آبهای آزاد جهانی متصل شود. این پروژه، مسیر چین به کشورهای نفتخیز حاشیه خلیج فارس را نیز هفت هزار کیلومتر نزدیکتر کرده است. در مقابل، #هند نیز برای رقابت با چین و بندر گوادر تصمیم گرفت که با سرمایه گذاری در بندر #چابهار تلاش کند تا بتواند از طریق دریای عمان به بازار آسیای میانه از جمله افغانستان دسترسی پیدا کند اما سرعت این فرآیند کندتر از آن بود که چابهار را به شکوفایی برساند.
✔️بندر «صحار» عمان که حدود یک دهه پیش، برنامه توسعه آن با بندر شهید بهشتی چابهار در یک بازه زمانی آغاز شد، با جذب ۲۷ میلیارد دلار سرمایه گذاری به یک هاب لجستیک در منطقه بدل شده در حالی که بندر چابهار در همان شرایط اولیه باقی مانده و حتی وعده سرمایه گذاری تقریبا نیم میلیارددلاری هند در آن نیز به طور کامل عملیاتی نشده است.
2️⃣- توسعه فرودگاهی
✔️امارات متحده عربی با 5/95 میلیون مسافر پرواز هوایی در سال ۲۰۱۸ رتبه نخست جذب مسافر را در حوزه خلیج فارس به خود اختصاص داد و رتبه دوازدهم دنیا را کسـب کرد. #دوبی در حوزه ترانزیت کالا نیز هفتمین فرودگاه باری پرتردد جهان به شـمار می رود.
✔️قطر دیگر کشور پیشرو در این حوزه بوده است؛ در رتبه بندی سالانه «موسســه تحقیقات هوایی اسکای تراکس» ۱۰ فرودگاه برتر جهان از نظر کیفیت و خدمات برای ســال ۲۰۲۱ رتبه بندی شــدند که فرودگاه بین المللی حمَد #قطر جایگاه بهترین فرودگاه جهان را کسب کرد. (رتبه ۲ ژاپن!)
✔️ساخت فرودگاه بین المللی #استانبول در ژوئن ۲۰۱۴ به عنوان بزرگترین فرودگاه جهان در دستور کار قرار گرفت. سـاخت این فرودگاه یکی از چشم اندازهای استراتژیک #ترکیه برای سال ۲۰۲۳ اسـت که مرحله اول آن در اواخر اکتبر در بخش اروپایی شهر استانبول در سال ۲۰۱۸ افتتاح شد. فرودگاه جدید استانبول تا سال ۲۰۲۸ به بزرگترین فرودگاه جهان تبدیل خواهد شد. به طور کلی این فرودگاه ظرفیت ۲۰۰ میلیون مسافر در سال را دارد.
✔️فقط در سال ۲۰۱۶ درآمد فرودگاه #دوبی بیش از ۲۵ میلیارد دلار و فرودگاه بین المللی استانبول ۲۲ میلیارد دلار بوده که از میزان درآمد حاصل از صادرات غیرنفتی ایران در همان سال بیشتر بوده است.
✔️سهم فرودگاه جدید #اسـتانبول از تولید ناخالص داخلی ترکیه تا سال ۲۰۲۵ به 9/4 درصد می رسد که ۷۹ میلیارد دلار دیگر به تولید ناخالص داخلی ترکیه کمک کرده و بیش از ۲۲۵هزار شــغل ایجاد خواهد کرد. این فرودگاه جدید، ترکیه را در مسیر تبدیل شدن به مهمترین مرکز حمل ونقل بین شمال، جنوب، شرق و غرب قرار خواهد داد و نقش اصلی خود را در ادغام اقتصاد جهانی بهبود خواهد بخشید.
3️⃣- توسعه انرژیهای جدید
عربستان که بزرگترین صادرکننده نفت جهان است قصد دارد با همکاری با شرکت #ژاپنی «سافت بانک گروپ» بر روی بزرگترین نیروگاه انرژی خورشیدی جهان به مبلغ ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری کند که این بزرگترین پروژه انرژی خورشیدی جهان به شمار می رود. لازم به یادآوری است که «در حال حاضر» عربستان روزانه حدود ۱۱ میلیون بشکه نفت به دنیا می فروشد در حالی که جمعیت این کشور کمتر از نصف جمعیت کشور ما است(و #ایران با دو برابر جمعیت آنها حتی یک یازدهم آنها نیز نفت نمی فروشد). در واقع تفاوت درآمد فعلی این دو کشور ضریب 1 به 22 از درآمد در این حوزه است ولی با این وجود عربستان این حجم سرمایه گذاری بر #انرژی_های_جدید انجام داده است.
با این اوصاف و چنین زنگ خطرهای جدی، چه باید کرد؟
ادامه این بحث🔻
t.iss.one/solseghalam/1879
Telegram
ارزیابی شتابزده
ابَر پروژه های همسایگان ایران
(پرونده هفته نامه تجارت فردا)
شماره ۴۳۳ - شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰
@solseghalam
(پرونده هفته نامه تجارت فردا)
شماره ۴۳۳ - شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰
@solseghalam
✍ دفترباره بودم!
(خداوندان اسرار)
#آدینه_با_مولانا
اینچنین خوب بهم چفت شدنِ یک شعر زیبا با صدایِ معرکه با موسیقیِ خوب با خوشنویسی و گرافیکِ عالی، واقعا کم جور می شود.
گاهی بساطِ عیش خودش جور می شود/
گاهی به صد مقدمه، ناجور می شود
🔷اما چندکلامی راجع به این غزل معطر و ناب:
🔹1️⃣ - غزل شنیدن:
حافظ شناسِ بزرگ فرانسوی آقای شارل هانری دوفوشه کور (که عمرش دراز باد) تعبیر جالب توجهی در خصوص تجربه شخصی اش از ادبیات فارسی دارد و می گوید: غزل، شنیدنی است. غزل بیشتر از آنکه خواندنی باشد، شنیدنی است. روحِ غزل را ، «صدا» ست که مُسترد می کند.
نمونه و مصداق این حرف، این قطعه است🔻 حقِ غزل را ادا کرده این صدا.
در آن مقاله دوفوشه کور می گوید: ای ایرانیان! غزل تان را "با صدا" به دنیا بشناسانید.
🔹2️⃣ - چندثانیه تجربه:
شرحِ یک تجربه ی معنوی/روحی/شخصی (یا هرآنچه که نامش را بگذاریم) ظرفِ چند ثانیه و در چند کلامِ کوتاه، بیان شده و چنان موجز است که انگار فیلمنامه ای بلند را در چند ثانیه، کسی شرح کند که: بله! جانم برات بگه، من خیلی بچه درسخون بودم و همَش سرم توی کتاب و دفتر بود و قاطیِ آدم حسابی ها تا اینکه پیشانیِ روشن دلبر را که دیدم، دفتر و کتاب رو بستم که بستم!
🔹3️⃣ - دفترباره!
عجب تعبیری ساخته مولانا در اینجا. دفتر باره خیلی زیباست مثل شکم باره! و دیگر اصطلاحاتی که (عمدتاً منفی) با "...باره" ساخته می شود . ولی ذهنِ چالاک مولوی آمده و "دفتر" را (که بارِ معمولاً مثبتِ معنایی دارد) با "...باره" ترکیب کرده و بجای مثلاً شکم باره یا زن باره و ... گفته: من دفترباره بودم! یعنی غرقِ در خواندن بودن را به شکلی بسیار زیبا و ظریف به نقدِ تلخ کشیده. و زیباتر اینکه اشاره کرده است به عطارد که در ادبیات گذشتگان، عطارد کاتبِ گردون است و ستاره ی اهل ادب!
من دفتر باره بودم و مثل عطارد در میانه ی اهل ادب و دانش بودم تا، پیشانیِ زیبایِ ساقی را دیدم و همه را به کناری نهادم. دیدن، بجای خواندن. شُهود، بجای سُطور. تجربه، بجای دفتر و مدرسه... و همه ی این داستانها در این سه چهار مصرع کوتاه:
عطاردوار، دفترباره بودم
زِبَردستِ ادیبان(!) می نشستم
چو دیدم لوحِ پیشانیِ ساقی
شُدم مست و قلمها را شکستم...
🔹4️⃣ - لوحِ پیشانیِ ساقی:
آیا از این بهتر و با سلیقه تر می شود شرح کرد "سیما و چهره دلبر و دلدار" را؟ لوحِ پیشانی. کلمات در ذهنِ مولانا و در میانه سیلاب و هیاهویِ روحی اش چه رام به کف می آمده اند! یک نفر پیدا شده و دارد برای تو شرحِ احوالِ جنون و شیدایی اش/عاشق شدن و دلباختنش را برایت بیان می کند ولی در این میانه، اینچنین باسلیقه و وسواس کلام انتخاب می کند! لوحِ پیشانیِ ساقی، بجای صورت و سیمای یار/دلدار و ...
🔹5⃣ - آینده:
عمرمان اگر به روزگار باشد در آینده ها ازاین دست شکلگیری کارهای فاخر هنری را بیشتر شاهد خواهیم بود. بلوغی که در عرصه موسیقی سنتی ایرانی شکل گرفته، چون که مدد می یابد و مستظهر است به دریایی/اقیانوسی از اشعارِ درخشان سرمستانِ میخانه تاریخ (حافظ، مولانا، سعدی و دیگر برادرانشان) مسببِ شکلگیریِ نمونه های خوبِ دیگری (همچون این قطعه) خواهد شد. موسیقی ای که به "محتوی" دسترسی دارد. آفرین به همایون؛ آفرین به سهراب. و در این میانه، #خوشنویسی، باید که اینگونه (مثل این هفتاد ثانیه🔻) حاضرِ میدان باشد و نه غائب یا پرده نشین.
خوشنویسی، [این میراثِ چندصدساله ذهنِ ایرانی]، باید اینچنین🔻، [به مانند این حسن سلیقه یِ کانالِ چکامه] در میانه ی میدان، "حاضر" باشد: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
#آدینه_با_مولوی
#موسیقی #غزل #دوفوشه_کور
#خوشنویسی_ایرانی
#بازنشر
🖊محمدرضا اسلامی
https://t.iss.one/solseghalam/962
(خداوندان اسرار)
#آدینه_با_مولانا
اینچنین خوب بهم چفت شدنِ یک شعر زیبا با صدایِ معرکه با موسیقیِ خوب با خوشنویسی و گرافیکِ عالی، واقعا کم جور می شود.
گاهی بساطِ عیش خودش جور می شود/
گاهی به صد مقدمه، ناجور می شود
🔷اما چندکلامی راجع به این غزل معطر و ناب:
🔹1️⃣ - غزل شنیدن:
حافظ شناسِ بزرگ فرانسوی آقای شارل هانری دوفوشه کور (که عمرش دراز باد) تعبیر جالب توجهی در خصوص تجربه شخصی اش از ادبیات فارسی دارد و می گوید: غزل، شنیدنی است. غزل بیشتر از آنکه خواندنی باشد، شنیدنی است. روحِ غزل را ، «صدا» ست که مُسترد می کند.
نمونه و مصداق این حرف، این قطعه است🔻 حقِ غزل را ادا کرده این صدا.
در آن مقاله دوفوشه کور می گوید: ای ایرانیان! غزل تان را "با صدا" به دنیا بشناسانید.
🔹2️⃣ - چندثانیه تجربه:
شرحِ یک تجربه ی معنوی/روحی/شخصی (یا هرآنچه که نامش را بگذاریم) ظرفِ چند ثانیه و در چند کلامِ کوتاه، بیان شده و چنان موجز است که انگار فیلمنامه ای بلند را در چند ثانیه، کسی شرح کند که: بله! جانم برات بگه، من خیلی بچه درسخون بودم و همَش سرم توی کتاب و دفتر بود و قاطیِ آدم حسابی ها تا اینکه پیشانیِ روشن دلبر را که دیدم، دفتر و کتاب رو بستم که بستم!
🔹3️⃣ - دفترباره!
عجب تعبیری ساخته مولانا در اینجا. دفتر باره خیلی زیباست مثل شکم باره! و دیگر اصطلاحاتی که (عمدتاً منفی) با "...باره" ساخته می شود . ولی ذهنِ چالاک مولوی آمده و "دفتر" را (که بارِ معمولاً مثبتِ معنایی دارد) با "...باره" ترکیب کرده و بجای مثلاً شکم باره یا زن باره و ... گفته: من دفترباره بودم! یعنی غرقِ در خواندن بودن را به شکلی بسیار زیبا و ظریف به نقدِ تلخ کشیده. و زیباتر اینکه اشاره کرده است به عطارد که در ادبیات گذشتگان، عطارد کاتبِ گردون است و ستاره ی اهل ادب!
من دفتر باره بودم و مثل عطارد در میانه ی اهل ادب و دانش بودم تا، پیشانیِ زیبایِ ساقی را دیدم و همه را به کناری نهادم. دیدن، بجای خواندن. شُهود، بجای سُطور. تجربه، بجای دفتر و مدرسه... و همه ی این داستانها در این سه چهار مصرع کوتاه:
عطاردوار، دفترباره بودم
زِبَردستِ ادیبان(!) می نشستم
چو دیدم لوحِ پیشانیِ ساقی
شُدم مست و قلمها را شکستم...
🔹4️⃣ - لوحِ پیشانیِ ساقی:
آیا از این بهتر و با سلیقه تر می شود شرح کرد "سیما و چهره دلبر و دلدار" را؟ لوحِ پیشانی. کلمات در ذهنِ مولانا و در میانه سیلاب و هیاهویِ روحی اش چه رام به کف می آمده اند! یک نفر پیدا شده و دارد برای تو شرحِ احوالِ جنون و شیدایی اش/عاشق شدن و دلباختنش را برایت بیان می کند ولی در این میانه، اینچنین باسلیقه و وسواس کلام انتخاب می کند! لوحِ پیشانیِ ساقی، بجای صورت و سیمای یار/دلدار و ...
🔹5⃣ - آینده:
عمرمان اگر به روزگار باشد در آینده ها ازاین دست شکلگیری کارهای فاخر هنری را بیشتر شاهد خواهیم بود. بلوغی که در عرصه موسیقی سنتی ایرانی شکل گرفته، چون که مدد می یابد و مستظهر است به دریایی/اقیانوسی از اشعارِ درخشان سرمستانِ میخانه تاریخ (حافظ، مولانا، سعدی و دیگر برادرانشان) مسببِ شکلگیریِ نمونه های خوبِ دیگری (همچون این قطعه) خواهد شد. موسیقی ای که به "محتوی" دسترسی دارد. آفرین به همایون؛ آفرین به سهراب. و در این میانه، #خوشنویسی، باید که اینگونه (مثل این هفتاد ثانیه🔻) حاضرِ میدان باشد و نه غائب یا پرده نشین.
خوشنویسی، [این میراثِ چندصدساله ذهنِ ایرانی]، باید اینچنین🔻، [به مانند این حسن سلیقه یِ کانالِ چکامه] در میانه ی میدان، "حاضر" باشد: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
#آدینه_با_مولوی
#موسیقی #غزل #دوفوشه_کور
#خوشنویسی_ایرانی
#بازنشر
🖊محمدرضا اسلامی
https://t.iss.one/solseghalam/962
Telegram
ارزیابی شتابزده
قلم ها را شکستم
*باهدفون بشنوید
🔹یک دقیقه از آوازِ فوق العاده زیبای «همایون شجریان»و ساز «سهراب پورناظری» با تلفیقی زیبا ازهنر نستعلیق وگرافیک
🔹درباره دفترباره! 🔻
طراحی: کانال چکامه
@solseghalam
*باهدفون بشنوید
🔹یک دقیقه از آوازِ فوق العاده زیبای «همایون شجریان»و ساز «سهراب پورناظری» با تلفیقی زیبا ازهنر نستعلیق وگرافیک
🔹درباره دفترباره! 🔻
طراحی: کانال چکامه
@solseghalam
چیزی که آزاردهنده و رنج آور است اینکه در گزارش درباره گوهر عشقی در هیچ کجا مستقیم یا غیرمستقیم اشاره ای نمی شود که ما "داریم" درباره یک "مادر" صحبت می کنیم. یک مادر پیر که پسر جوانش را (به سبب خطای ما) از دست داده. در واقع ما داریم درباره یک مادرِ پیرِ داغدیده و تنها صحبت می کنیم. این خیلی رنج آور است که یک گزارش، مبتنی بر این تنظیم شود که گوهر عشقی دروغگوست ولی "همزمان" به این واقعیت نپردازد (و از کنار این "حقیقت" به شکل خنثی/عادی عبور کند). بسیار خوب اصلا گوهر عشقی دروغگو، ولی این چیزی از این واقعیت فرو نمی کاهد که ما داریم درباره زندگیِ یک مادر پیر حرف می زنیم که در منازعات میان ما، لِه شده. مادری که برای واکسن زدن، فرزندش در کنارش نیست. خب این "تلخی" در کجایِ گزارش منعکس شده؟
گوهر عشقی، یک مادر است و در هویتِ ایرانی (و در اصالتِ کهنِ ایران زمین) "مادر" حرمت دارد. مادرِ پیر، حرمتِ مضاعف دارد. و مادرِ پیرِ داغدیده، حرمتی مضاعف بر مضاعف. مگر می توانیم هویتِ خود را انکار کنیم؟ #اصالت ما به کجاست؟
آمنه سادات ذبیح پور و یوسف سلامی لطفا دفعه بعد که خواستید گزارشی بسازید خاطرتان باشد، برخی چیزها ثابت است. هویت است. اصالت است. حرمت است. اینها فراتر از منازعه های بی پایان و فراتر از جنگ رسانه ای این دنیای وحشی است.
کاری به نوشته رحمت اله بیگدلی ندارم که فلان دوربین چرا تصویرش فلان است و آن یکی دوربین بهمان. کاری به توئیت آمنه سادات هم ندارم... ولی این یک رنجِ جانکاه است که یک مادر پیر با صورت به زمین خورده. "این رنج" در کجایِ ادبیات رسانه های آن سو و این سوی آب (و تسویه حسابهایِ سیاسی) متجلی شده؟
هنوز هم این مادر ابزارِ منازعه و محل مناقشه است.
رسانه ی آن سویِ آب می کوشد که از مفهوم "مادر" درام بسازد تا که حکومت را بزند، و رسانه این سوی آب می کوشد که درباره دروغگویی پیرزن "مستند" بسازد تا که رسانه ی آن سوی آب را بزند. اما این وسط، آنکه لِه می شود همان مادر است.
و چه تلخ است این حکایتِ "مادرکشی".
#از_رنجی_که_میبریم
#الیس_فیکم_رجل_رشید
#هویت_ایرانی
#مادر_علی_حاتمی
t.iss.one/solseghalam
گوهر عشقی، یک مادر است و در هویتِ ایرانی (و در اصالتِ کهنِ ایران زمین) "مادر" حرمت دارد. مادرِ پیر، حرمتِ مضاعف دارد. و مادرِ پیرِ داغدیده، حرمتی مضاعف بر مضاعف. مگر می توانیم هویتِ خود را انکار کنیم؟ #اصالت ما به کجاست؟
آمنه سادات ذبیح پور و یوسف سلامی لطفا دفعه بعد که خواستید گزارشی بسازید خاطرتان باشد، برخی چیزها ثابت است. هویت است. اصالت است. حرمت است. اینها فراتر از منازعه های بی پایان و فراتر از جنگ رسانه ای این دنیای وحشی است.
کاری به نوشته رحمت اله بیگدلی ندارم که فلان دوربین چرا تصویرش فلان است و آن یکی دوربین بهمان. کاری به توئیت آمنه سادات هم ندارم... ولی این یک رنجِ جانکاه است که یک مادر پیر با صورت به زمین خورده. "این رنج" در کجایِ ادبیات رسانه های آن سو و این سوی آب (و تسویه حسابهایِ سیاسی) متجلی شده؟
هنوز هم این مادر ابزارِ منازعه و محل مناقشه است.
رسانه ی آن سویِ آب می کوشد که از مفهوم "مادر" درام بسازد تا که حکومت را بزند، و رسانه این سوی آب می کوشد که درباره دروغگویی پیرزن "مستند" بسازد تا که رسانه ی آن سوی آب را بزند. اما این وسط، آنکه لِه می شود همان مادر است.
و چه تلخ است این حکایتِ "مادرکشی".
#از_رنجی_که_میبریم
#الیس_فیکم_رجل_رشید
#هویت_ایرانی
#مادر_علی_حاتمی
t.iss.one/solseghalam
Audio
غزل شماره ۱۱
ترسم که صرفه ای نبَرد روزِ بازخواست!...
ترسم که صرفه ای نبَرد روزِ بازخواست!...
✍ علی لاریجانی و سلیکن ولی
انتشار نامه شورای نگهبان مبنی بر دلایل رد صلاحیت علی لاریجانی برای انتخابات ریاست جمهوری بدون شک از اوراقی است که در تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهدشد. چندسطر نامه که سوالات زیادی برانگیخت. به این نامه از منظری دیگر نگاه کنیم:
1⃣- از خیابان بهارستان تهران، به سلیکن ولی برویم و گشتی در پیرامون ساختمان فیس بوک بزنیم. انرژی عجیبی که در فضای پیرامون این ساختمان نوساز حس می شود. بله انرژی و نوساز بودن!
نوساز به این مفهوم که نوعی بی هویت بودن، نوعی تازه به دوران رسیدن (به تعبیر ما ایرانیها) در مشاهده این ساختمان قابل حس است. سازه ای که عمرش حتی به بیست سال هم نمی رسد!
اما سوال اینجاست که چطور چنین قدرت شگفت آوری در درون این ساختمان متمرکز شده؟
اطلاعات(Data) چاه نفتِ دنیای جدید محسوب می شود و تیم مدیریت فیس بوک/اینستاگرام/واتس اپ به خصوصی ترین اطلاعات شخصی بیش از دومیلیارد نفر جمعیت روی زمین (روزانه!) دسترسی دارند. عجب قدرتی!
2⃣- یک اشتباه کلیدی در مورد #سلیکن_ولی این است که گمان کنیم شرکتهای عظیمی که در آن منطقه حضور دارند بر مبنای "تکنولوژی" شکل گرفته اند، حال آنکه آن شرکتها برمبنای "روابط انسانی پایدار" بنا می شوند.
ابتدا باید هسته ای از روابط انسانی بین چند نفر (اعضای هیات مدیره) شکل بگیرد تا که بر بستر آن، امکان گسترش/تجاری سازیِ تکنولوژی فراهم شود.
هر چندماه یکبار میانشان کودتا نشود. هر یکسال یکبار مدیرعامل عوض نکنند. هر دوسال یکبار دادگاه و دادگاه کشی میانشان رخ ندهد. سلیکن ولی، رقصِ غولهاست، ولی نه رقص تکنولوژی بلکه رقص روابطِ پایدار انسانی، آنهم وقتی که در وسط میز میلیاردها دلار ثروت تلمبار شده.
هیات مدیره ای که اعضایش پیوسته با هم در حال درگیری و منازعه هستند چطور می توانند یک شرکت چند نفره را به جایی برسانند که گردش مالی آن از گردش مالی فروش #نفت_عربستان بزرگتر شود؟
هیات مدیره ای که مدام یک نفر با چند نفر، یا چند نفر با چند نفر در حال گلاویز شدن هستند، چگونه توان حفظ اطلاعات (Data) چند میلیارد نفر انسان روی کره زمین را خواهد داشت؟
3⃣- سلیکن ولی نه بر مبنای تکنولوژی، و نه حتی بر مبنای اصول اقتصادی، که بر مبنای اصول انسانی و روابطِ پایدارِ انسانی شکل گرفته است. بر مبنای این واقعیت شکل گرفته که یک دفتر کار (شامل چند میز و صندلی چوبی) مانند #اوبر می تواند در عرض چندسال گردش مالی معادل #آرامکو عربستان پیدا کند ولی آدمهایی که روز اول پشت آن "سه چهار میز و صندلی بودند" خصمِ جان هم نشوند و رفاقت/همکاری شان (یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم) "برقرار" بماند.
4⃣- زمانی که محمد سرافراز کتاب خاطراتش از مدیریت صدا و سیما را منتشر کرد، در یادداشتی بحث شد که این کتاب "نماد و تجلی" اوجِ منازعه های داخلی ما ایرانیان با یکدیگر است. بسیاری از افراد با انکار این واقعیت گفتند که آن کتاب نماد منازعه بینِ ارکان قدرت است. ولی واقعیت تلختر از این حرفهاست. چه در حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی رخ نداده (پیش نیامده) که پنج نفر ایرانی بتوانند با همدیگر شرکتی تاسیس کنند و آن شرکت (به عنوان نمادِ همراهی و همکاری) عمری چند ده ساله پیدا کند.
بلافاصله این موضوع را به حکومت نسبت می دهیم و گفته می شود که حکومتها مانع شکلگیری شرکتها می شوند اما نگاهی کنیم به #برادران_خیامی و سرگذشت شکلگیری ایران خودرو!
حتی آن دو برادر در حکومت پهلوی (به محض آنکه شرکتشان بُرو بیایی پیدا کرد) نتوانستند با هم سازگاری داشته باشند و با هم ادامه بدهند! نگاه کنیم به مثلا شرکت بلندپایه که #برج_میلاد را ساخت (میلاد به عنوان نماد جدید) و هر سال یا هر دوسال یکبار مدیرارشد عوض می کند. طنز تلخ روزگار اینکه برادران خیامی حتی پس از فرو افتادنِ حکومت پهلوی و رفتن به خارج، در روزگار غربت هم با یکدیگر همراه وهمدم نشدند!
5⃣- نامه شورای نگهبان به علی لاریجانی ادامه کتابِ محمد سرافراز است. نمادی از "اوج" منازعه های داخلی.
و این یک اشتباه کلیدی است که گمان کنیم که این منازعه و زد و خورد، صرفا میان ارکان قدرت است بلکه ماجرا جدی تر و عمیقتر از این حرفهاست.
ماجرا واقعی تر از آن است که بخواهیم آن را به یک امر حاکمیتی تقلیل دهیم.
امروز، روزگارِ محمدباقر قالیباف است و او دربرابر این یک برگ کاغذ سکوت می کند. می دانیم که فردا نوبت آسیاب به قالیباف می رسد ولی آن روز، روز شادمانی نخواهد بود. اینکه مَحرمترین فرد در "هیات مدیره یک شرکت" به زننده ترین شکل ممکن به بیرون پرتاب شود، نه مایه خوشحالی، بلکه نمادی از شکننده بودن(Fragility) در آن "ساختار" است.
تنها بارقه امید، نسل جوان بعد است. شاید (شاید!) آنها عاقلانه تر به مفهومِ "قدرت" نگاه کنند. آنچه که امروز میان ما جاری است هیچ جای امیدی در آن نیست. و این حقیقت بسیار تلخ است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
انتشار نامه شورای نگهبان مبنی بر دلایل رد صلاحیت علی لاریجانی برای انتخابات ریاست جمهوری بدون شک از اوراقی است که در تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهدشد. چندسطر نامه که سوالات زیادی برانگیخت. به این نامه از منظری دیگر نگاه کنیم:
1⃣- از خیابان بهارستان تهران، به سلیکن ولی برویم و گشتی در پیرامون ساختمان فیس بوک بزنیم. انرژی عجیبی که در فضای پیرامون این ساختمان نوساز حس می شود. بله انرژی و نوساز بودن!
نوساز به این مفهوم که نوعی بی هویت بودن، نوعی تازه به دوران رسیدن (به تعبیر ما ایرانیها) در مشاهده این ساختمان قابل حس است. سازه ای که عمرش حتی به بیست سال هم نمی رسد!
اما سوال اینجاست که چطور چنین قدرت شگفت آوری در درون این ساختمان متمرکز شده؟
اطلاعات(Data) چاه نفتِ دنیای جدید محسوب می شود و تیم مدیریت فیس بوک/اینستاگرام/واتس اپ به خصوصی ترین اطلاعات شخصی بیش از دومیلیارد نفر جمعیت روی زمین (روزانه!) دسترسی دارند. عجب قدرتی!
2⃣- یک اشتباه کلیدی در مورد #سلیکن_ولی این است که گمان کنیم شرکتهای عظیمی که در آن منطقه حضور دارند بر مبنای "تکنولوژی" شکل گرفته اند، حال آنکه آن شرکتها برمبنای "روابط انسانی پایدار" بنا می شوند.
ابتدا باید هسته ای از روابط انسانی بین چند نفر (اعضای هیات مدیره) شکل بگیرد تا که بر بستر آن، امکان گسترش/تجاری سازیِ تکنولوژی فراهم شود.
هر چندماه یکبار میانشان کودتا نشود. هر یکسال یکبار مدیرعامل عوض نکنند. هر دوسال یکبار دادگاه و دادگاه کشی میانشان رخ ندهد. سلیکن ولی، رقصِ غولهاست، ولی نه رقص تکنولوژی بلکه رقص روابطِ پایدار انسانی، آنهم وقتی که در وسط میز میلیاردها دلار ثروت تلمبار شده.
هیات مدیره ای که اعضایش پیوسته با هم در حال درگیری و منازعه هستند چطور می توانند یک شرکت چند نفره را به جایی برسانند که گردش مالی آن از گردش مالی فروش #نفت_عربستان بزرگتر شود؟
هیات مدیره ای که مدام یک نفر با چند نفر، یا چند نفر با چند نفر در حال گلاویز شدن هستند، چگونه توان حفظ اطلاعات (Data) چند میلیارد نفر انسان روی کره زمین را خواهد داشت؟
3⃣- سلیکن ولی نه بر مبنای تکنولوژی، و نه حتی بر مبنای اصول اقتصادی، که بر مبنای اصول انسانی و روابطِ پایدارِ انسانی شکل گرفته است. بر مبنای این واقعیت شکل گرفته که یک دفتر کار (شامل چند میز و صندلی چوبی) مانند #اوبر می تواند در عرض چندسال گردش مالی معادل #آرامکو عربستان پیدا کند ولی آدمهایی که روز اول پشت آن "سه چهار میز و صندلی بودند" خصمِ جان هم نشوند و رفاقت/همکاری شان (یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم) "برقرار" بماند.
4⃣- زمانی که محمد سرافراز کتاب خاطراتش از مدیریت صدا و سیما را منتشر کرد، در یادداشتی بحث شد که این کتاب "نماد و تجلی" اوجِ منازعه های داخلی ما ایرانیان با یکدیگر است. بسیاری از افراد با انکار این واقعیت گفتند که آن کتاب نماد منازعه بینِ ارکان قدرت است. ولی واقعیت تلختر از این حرفهاست. چه در حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی رخ نداده (پیش نیامده) که پنج نفر ایرانی بتوانند با همدیگر شرکتی تاسیس کنند و آن شرکت (به عنوان نمادِ همراهی و همکاری) عمری چند ده ساله پیدا کند.
بلافاصله این موضوع را به حکومت نسبت می دهیم و گفته می شود که حکومتها مانع شکلگیری شرکتها می شوند اما نگاهی کنیم به #برادران_خیامی و سرگذشت شکلگیری ایران خودرو!
حتی آن دو برادر در حکومت پهلوی (به محض آنکه شرکتشان بُرو بیایی پیدا کرد) نتوانستند با هم سازگاری داشته باشند و با هم ادامه بدهند! نگاه کنیم به مثلا شرکت بلندپایه که #برج_میلاد را ساخت (میلاد به عنوان نماد جدید) و هر سال یا هر دوسال یکبار مدیرارشد عوض می کند. طنز تلخ روزگار اینکه برادران خیامی حتی پس از فرو افتادنِ حکومت پهلوی و رفتن به خارج، در روزگار غربت هم با یکدیگر همراه وهمدم نشدند!
5⃣- نامه شورای نگهبان به علی لاریجانی ادامه کتابِ محمد سرافراز است. نمادی از "اوج" منازعه های داخلی.
و این یک اشتباه کلیدی است که گمان کنیم که این منازعه و زد و خورد، صرفا میان ارکان قدرت است بلکه ماجرا جدی تر و عمیقتر از این حرفهاست.
ماجرا واقعی تر از آن است که بخواهیم آن را به یک امر حاکمیتی تقلیل دهیم.
امروز، روزگارِ محمدباقر قالیباف است و او دربرابر این یک برگ کاغذ سکوت می کند. می دانیم که فردا نوبت آسیاب به قالیباف می رسد ولی آن روز، روز شادمانی نخواهد بود. اینکه مَحرمترین فرد در "هیات مدیره یک شرکت" به زننده ترین شکل ممکن به بیرون پرتاب شود، نه مایه خوشحالی، بلکه نمادی از شکننده بودن(Fragility) در آن "ساختار" است.
تنها بارقه امید، نسل جوان بعد است. شاید (شاید!) آنها عاقلانه تر به مفهومِ "قدرت" نگاه کنند. آنچه که امروز میان ما جاری است هیچ جای امیدی در آن نیست. و این حقیقت بسیار تلخ است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
YouTube
Inside look at Facebook's newest Frank Gehry-designed office
Read the story: https://bayareane.ws/2ouaMkD
Facebook is moving its new Menlo Park building MPK 21, which was designed by Frank Gehry and is an extension of its MPK 20 site.
Video by LiPo Ching/Bay Area News Group
------------
SUBSCRIBE TO SUPPORT…
Facebook is moving its new Menlo Park building MPK 21, which was designed by Frank Gehry and is an extension of its MPK 20 site.
Video by LiPo Ching/Bay Area News Group
------------
SUBSCRIBE TO SUPPORT…
✍️بهرام بیضایی و سلیکن ولی
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
YouTube
پیام بیضایی به مناسبت ۱۰ سالگی حضورش در استنفورد
حضور بهرام بیضایی، ادیب، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان شهیر ایرانی در مرکز پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استنفورد آمریکا از ۱۰ سال گذشت و در آستانه رسیدن به ۱۱ سال است.
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza E)
✍️دیدار با استاد؛ خوشحال یا غمگین؟
🔹«گاهى بساط عيش خودش جور مى شود»؛ سراینده این مصرع را نمی دانم کیست، اما برخی جور شدن ها گاه چه خوب و زیباست.
گاهى بساط عيش خودش جور مى شود/
گاهى به صد مقدمه ناجور مى شود
بعد از يك روزِ بلند سر در كامپيوتر و چشم ها در نتايج جداول اكسل و خروجى ايتبز، خسته از يك روز عدد و رقم و فرمول، به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد براي شام به رستورانى در مجاورت پل اوكلند برويم.
در شلوغى صداها و در تكثّر چهره ها، سيماى آشنايى نيست. آنكه بيش از همه هست همان خستگى است انگار.
گوشه اى نشسته اى كه به يكباره، چشمهايى عبور مى كند كه برقِ نگاهش متفاوت است با ديگر نگاهها . يك جفت چشم رنگى كه تركيب هنر است و هوش. حبذا به شانس كه اينبار گل كاشت. استاد بهرام بيضائى و ديدار در اين گوشه؟
بعد از سلام و عليك و حال و احوال، گفتم مى خواهم خاطره اي برايتان نقل كنم:
«روزى روزگارى به جمعى از مهندسين ، قرار و مدار بر اين شده بود كه به سينۀ زمين تهران، سازه اي بنشانند كه سر به آسمان كند ، تا به ارتفاع ٤٣٥ متر.
آن روز و روزگار (كه بساط بساز-بفروشي گرم بود) و پنج-شش طبقه ساختن و فروختن، سقفِ اندازه ى نگاهها بود، فكر كردن به تراز ٤٣٥ مترى، بيشتر به شوخى شبيه بود. دست زدن به آن نقطه ى آسمان؟!
خلاصه، روزگارى سپرى شد و برج ميلاد به والذّاريات به قد و قواره اي قد كشيد ، و در ميانه ى راهِ آسمان بود. يك شب قرار شد جمع همكاران ، دور هم جمع شوند پاى برج به مناسبت/بهانه ى جشنى و ضيافت شامى.
قرار شد متنى برای خواندن در آن دور همى انتخاب شود. آن سال ، "بخشى" از قلم سحر انگيز بهرام بيضائى را انتخاب كردم در اثر فاخر «مجلس قربانى سنمّار».
آنجا كه سنمار، (معمار و طراح بناى كاخ پرشكوه)، قرار است از بالایِ همان ساختمان عظيمى كه خودش طراحى كرده و ساخته ، به پايين انداخته شود.
« سنمّار نشسته و با خود زمزمه ميكند:
✔️- تو بینوا از ساخته ى خود افتادی؟ این ساختن چه بود؟!
خوشا مردمی که نساختند،
یا اگر ساختند،
کوتَه ساختند ،
که چون فرو افتادند،
نه دستی شکستند، نه جانی باختند!
... من که چون میافتادم، به آسمان نزدیکتر بودم تا به زمین، ای خوشا کوتَه اندیشان!
✔️- نه
اگر همه نمی ساختند
جهان در آغاز آغاز خود بود
مردمان به آن ارزند که میسازند! »
...
استاد بيضائى گفت: تناسب خوبى داشته اين فيلمنامه با آن محفل!
گفتم هميشه خواندنى است محصول قلم شما. گفتگوهاي عاشقانه ى راحله با عبداله(وهَب)، هربار كه مي خوانيم و مى شنويم زيباست و با طراوت. در اوج است متن "فيلمنامه روز واقعه". براستى چطور نوشتيدش؟!
▪️▪️▪️
🔹و براستى اين چه حكايتى است كه هر سال (هرسال) بخش وسيعى از ايران زمين، شهرها و كوچه هايش، براي يك موضوع مهيا مى شود و "محرم" به اهتمامِ تمام و جهد بليغ برگزار مى شود اما از چنين رويدادى (با اين عظمت و فراگيرى) در "عرصه سينما"، تنها دو فيلم سينمايى (در مدت ٤٠ سال) ساخته شده است: يكي «سفير» و ديگرى (با فاصله اى شگفت) «روز واقعه».
چرا ماجرايي با اين ابعاد، در عرصه سينما (اين زبانِ مهم دنياى جديد) اين قدر فقير است؟
🔹به خاطرِ نبودن فيلمنامه.
پول هست ، دوربين و دستگاه و تجهيزات هست ، تكنيك و جلوه هاي ويژه و برنامه هاى كامپيوترى هم هست، بازيگر و كارگردان هم هست، حُبّ و علاقه هم (بى گمان) هست، اما آنچه كه نيست "محتوا" ست براي توليد فيلم. فيلمنامه نيست. (و البته موضوع "سریال" متفاوت با بحث "فیلم" است)
و اینجاست که ارج و ارزشِ قریحه و هنری چون صاحبِ چنین قلمى رخ می نماید.
🔹از ديدار بهرام بيضائى در گوشه ای از سانفرانسيسكو بايد خوشحال بود يا غمگين؟
صاحب اين قريحه و تجربه را اينجا چرا؟
اينجا كنار پلهای زيباى اوكلند و در دوقدمی گلدن گیت، و در حاشيه اين خليج، در نزديكى دانشگاه استنفورد نه جاىِ چنين استادى است؛ كه در كوچه هاى مجاور باغ جهان نمای شیراز، بر روي سنِ تئاتر تالارِ حافظ يا در كنار نقش جهان اصفهان و یا تالار سنگلج، بايد قدم بزند اين پيرمرد در ميان چشمانِ مشتاق جوانان پر شور.
@solseghalam
https://sites.google.com/site/mrezaeslamisite/_/rsrc/1527364881336/Home/IMG_2295.JPG
🔹«گاهى بساط عيش خودش جور مى شود»؛ سراینده این مصرع را نمی دانم کیست، اما برخی جور شدن ها گاه چه خوب و زیباست.
گاهى بساط عيش خودش جور مى شود/
گاهى به صد مقدمه ناجور مى شود
بعد از يك روزِ بلند سر در كامپيوتر و چشم ها در نتايج جداول اكسل و خروجى ايتبز، خسته از يك روز عدد و رقم و فرمول، به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد براي شام به رستورانى در مجاورت پل اوكلند برويم.
در شلوغى صداها و در تكثّر چهره ها، سيماى آشنايى نيست. آنكه بيش از همه هست همان خستگى است انگار.
گوشه اى نشسته اى كه به يكباره، چشمهايى عبور مى كند كه برقِ نگاهش متفاوت است با ديگر نگاهها . يك جفت چشم رنگى كه تركيب هنر است و هوش. حبذا به شانس كه اينبار گل كاشت. استاد بهرام بيضائى و ديدار در اين گوشه؟
بعد از سلام و عليك و حال و احوال، گفتم مى خواهم خاطره اي برايتان نقل كنم:
«روزى روزگارى به جمعى از مهندسين ، قرار و مدار بر اين شده بود كه به سينۀ زمين تهران، سازه اي بنشانند كه سر به آسمان كند ، تا به ارتفاع ٤٣٥ متر.
آن روز و روزگار (كه بساط بساز-بفروشي گرم بود) و پنج-شش طبقه ساختن و فروختن، سقفِ اندازه ى نگاهها بود، فكر كردن به تراز ٤٣٥ مترى، بيشتر به شوخى شبيه بود. دست زدن به آن نقطه ى آسمان؟!
خلاصه، روزگارى سپرى شد و برج ميلاد به والذّاريات به قد و قواره اي قد كشيد ، و در ميانه ى راهِ آسمان بود. يك شب قرار شد جمع همكاران ، دور هم جمع شوند پاى برج به مناسبت/بهانه ى جشنى و ضيافت شامى.
قرار شد متنى برای خواندن در آن دور همى انتخاب شود. آن سال ، "بخشى" از قلم سحر انگيز بهرام بيضائى را انتخاب كردم در اثر فاخر «مجلس قربانى سنمّار».
آنجا كه سنمار، (معمار و طراح بناى كاخ پرشكوه)، قرار است از بالایِ همان ساختمان عظيمى كه خودش طراحى كرده و ساخته ، به پايين انداخته شود.
« سنمّار نشسته و با خود زمزمه ميكند:
✔️- تو بینوا از ساخته ى خود افتادی؟ این ساختن چه بود؟!
خوشا مردمی که نساختند،
یا اگر ساختند،
کوتَه ساختند ،
که چون فرو افتادند،
نه دستی شکستند، نه جانی باختند!
... من که چون میافتادم، به آسمان نزدیکتر بودم تا به زمین، ای خوشا کوتَه اندیشان!
✔️- نه
اگر همه نمی ساختند
جهان در آغاز آغاز خود بود
مردمان به آن ارزند که میسازند! »
...
استاد بيضائى گفت: تناسب خوبى داشته اين فيلمنامه با آن محفل!
گفتم هميشه خواندنى است محصول قلم شما. گفتگوهاي عاشقانه ى راحله با عبداله(وهَب)، هربار كه مي خوانيم و مى شنويم زيباست و با طراوت. در اوج است متن "فيلمنامه روز واقعه". براستى چطور نوشتيدش؟!
▪️▪️▪️
🔹و براستى اين چه حكايتى است كه هر سال (هرسال) بخش وسيعى از ايران زمين، شهرها و كوچه هايش، براي يك موضوع مهيا مى شود و "محرم" به اهتمامِ تمام و جهد بليغ برگزار مى شود اما از چنين رويدادى (با اين عظمت و فراگيرى) در "عرصه سينما"، تنها دو فيلم سينمايى (در مدت ٤٠ سال) ساخته شده است: يكي «سفير» و ديگرى (با فاصله اى شگفت) «روز واقعه».
چرا ماجرايي با اين ابعاد، در عرصه سينما (اين زبانِ مهم دنياى جديد) اين قدر فقير است؟
🔹به خاطرِ نبودن فيلمنامه.
پول هست ، دوربين و دستگاه و تجهيزات هست ، تكنيك و جلوه هاي ويژه و برنامه هاى كامپيوترى هم هست، بازيگر و كارگردان هم هست، حُبّ و علاقه هم (بى گمان) هست، اما آنچه كه نيست "محتوا" ست براي توليد فيلم. فيلمنامه نيست. (و البته موضوع "سریال" متفاوت با بحث "فیلم" است)
و اینجاست که ارج و ارزشِ قریحه و هنری چون صاحبِ چنین قلمى رخ می نماید.
🔹از ديدار بهرام بيضائى در گوشه ای از سانفرانسيسكو بايد خوشحال بود يا غمگين؟
صاحب اين قريحه و تجربه را اينجا چرا؟
اينجا كنار پلهای زيباى اوكلند و در دوقدمی گلدن گیت، و در حاشيه اين خليج، در نزديكى دانشگاه استنفورد نه جاىِ چنين استادى است؛ كه در كوچه هاى مجاور باغ جهان نمای شیراز، بر روي سنِ تئاتر تالارِ حافظ يا در كنار نقش جهان اصفهان و یا تالار سنگلج، بايد قدم بزند اين پيرمرد در ميان چشمانِ مشتاق جوانان پر شور.
@solseghalam
https://sites.google.com/site/mrezaeslamisite/_/rsrc/1527364881336/Home/IMG_2295.JPG
ارزیابی شتابزده
غزل شماره ۱۱ 🔻 #امروز_با_حافظ (بیت ۷ و محل قرارگیری کاما)
غزل شماره ۱۵🔻
#امروز_با_حافظ
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد.../
پیداست از این شیوه که "مست است شرابت!"
پیداست نگارا که بلند است جنابت...
#امروز_با_حافظ
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد.../
پیداست از این شیوه که "مست است شرابت!"
پیداست نگارا که بلند است جنابت...
Audio
غزل شماره ۱۵
باری به غلط صَرف شد ایّامِ شبابت....
باری به غلط صَرف شد ایّامِ شبابت....