گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. اکنون مجموعه نقدهایی که به آن سخنرانی شده است در قالب کتابچه ای 101 صفحه ای منتشر شده است. از آقای دکتر عبدالکریم سروش در سلیکن ولی تا سایر عزیزانی که دغدغه «گوهر ایران» (به تعبیر جناب دکتر رنانی) را داشته اند.
جدای از مباحثِ آن سخنرانی، نکته ای که باید مد نظر قرار گیرد، مسئلۀ پویایی و هم اندیشی در فضایِ فکری است که اگر به صورت «منظم» و منسجم صورت پذیرد منجر به چنین محصولات فکری می شود. عملا، همکاران دکتر رنانی (که زحمت زیادی در برگزاری آن نشست سخنرانی آبانماه متحمل شده بودند) کار را نیمه رها نکرده، و بعد از برگزاری نشست، در تلاشی دیگر به تدوین مجموعۀ نقدها پرداختند. این شاید اولین بار است که در خصوص یک موضوع فکری/سخنرانی، به این شکل منسجم و منظم (در تضارب آراء) پرداخته می شود.
یادداشت زیر، نقد اینجانب به سخنرانی مذکور، مندرج در صفحه 35 کتابچه است🔻
- - - - -
✍️مهاجرت علمی را متفاوت با حضور در مراکزِ برتر علمی دنیا بدانیم
(دربارۀ سخنرانی «چرا مهاجرت نمی کنم؟» جناب دکتر محسن رنانی)
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. بحث مهمی که در آن سخنرانی مطرح شد موضوع Possibility و Option در امر مهاجرت/عدم مهاجرت بود.
این بحث (با این شیوۀ طرح) بسیار تازگی داشت (لینک سخنرانی) و پیش از این از لسان فرد دیگری نشنیده بودم. اینکه در «هجرت» ما در برابر Option (گزینه های مشخص) قرار می گیریم ولی در «عدم هجرت» در برابر Possibility (گزینه های غیرمشخص) قرار می گیریم.
در پایان بحث مذکور، جناب رنانی در بیانی توام با احساس و خلوص از روندِ فعلی هجرت در ایران ابراز نگرانی کردند. (این بُرش از سخنرانی در طیف وسیعی در فضای شبکه های اجتماعی همرسان شد)
🔹در بحث مذکور به نیکی به تفاوتِ «مهاجرت» و «مهاجرت علمی» پرداخته شد لیکن نکته ای که در خصوص این بحثِ 22 آبان ماه مطرح است تفکیک بحث «مهاجرت علمی» با «مهاجرتِ منتهی به حضور در مراکزِ برترِ علمی دنیا» است.
🔴ضروری است به این واقعیت توجه شود که "الزاما" همۀ مهاجرت های علمی، منتهی به حضور در مراکز تحقیقاتی/علمی «برتر دنیا» نمی شود. این واقعیت به این مفهوم است که بسیاری از نخبگان علمی به رغمِ برخورداری از رزومه هایِ قوی و سابقۀ دستاوردهای شاخص، اما موفق نمی شوند که در «مراکزِ خاصّ علمی/پژوهشی» مستقر شوند.
🔹در این بحث، ضروی است تعریف روشنی از «برترین مراکز علمی» داشته باشیم. بدین منظور، استفاده از چند مثال می تواند یاری دهندۀ ما در روشن شدنِ این بحث باشد. مثلا در بحث «سرطان»، در دانشگاه های مختلف دنیا تحقیقاتِ دامنه داری در دست انجام است ولی مرکز سرطان اندرسون در دانشگاه تگزاس دارای سابقه، امکانات و طیفِ وسیعی از محققین است که در کمتر مرکزی در دنیا وجود دارد. یا در مثالی دیگر، در بحث «قلب و #بیماریهای_قلبی» مطالعاتِ دامنه دار و گسترده ای در بیمارستان ها و مراکز علمی مختلف دنیا از ژاپن و چین گرفته تا اروپا و آمریکا در جریان است ولی دپارتمان میلر در #بیمارستان_کلیولند در ایالت اوهایو آمریکا موقعیت بسیار ویژه ای (به لحاظ برخورداری از فاندهای پژوهشی، امکانات آزمایشگاهی، جرّاحی، درمانی و...) در این بحث دارد.
در مثالی دیگر می توان به آسیب های ناشی از سوانح طبیعی به شهرها و مدیریت شهری پرداخت. مراکز تحقیقاتی زیادی در دنیا به مطالعه بحث مهندسی زلزله/سازه می پردازند ولی دانشگاه کالیفرنیا ساندیِگو (UC San Diego) به عنوان پیشتاز در این عرصه محسوب می شود.
🔷بحثِ مشخص در اینجاست که یک پژوهشگر علمی (ایرانی) که در کارنامه و رزومۀ گذشتۀ خود، سابقۀ موفقیت در المپیادهای جهانی و... را هم داشته باشد حتی «اگر بخواهد» و همۀ تلاش خود را هم مصروف کند، اصلا «تضمینی» نیست که «موفق» به حضور در چنین مراکز پیشرو علمیِ دنیا شود. دلیل این امر، رقابت بسیار فشرده با نمایندگان سایر کشورهای دنیا (و بعضا تاثیر پارامترهایی دیگر همچون حضور افراد پشتیبان و...) در مسیرِ رشد و موفقیتِ نخبه است.
اما دلیل طرح این بحث چیست؟
✅ بحث در اینجاست که «اگر» کسی (نه فقط از ایران بلکه از هر کشور دیگر دنیا) موفق به حضور در این مراکز پیشرو/ممتاز/برتر علمی دنیا شود، چنانچه موقعیتِ خود را به نمایندگان سایر ملل واگذارد و به کشور خود بازگردد، اجحاف و ظلم مستقیم به میهن خود روا داشته است چرا که «حضور» در چنین مراکزی باعث ارجاعِ آثارِ مستقیم/غیرمستقیم گسترده به میهن می شود (که حتی «حضور فیزیکی در کشور» منجر به این میزان از آثار نخواهد شد).
✅بنابراین...
ادامه در فایل پی دی اف زیر🔻
t.iss.one/solseghalam
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. اکنون مجموعه نقدهایی که به آن سخنرانی شده است در قالب کتابچه ای 101 صفحه ای منتشر شده است. از آقای دکتر عبدالکریم سروش در سلیکن ولی تا سایر عزیزانی که دغدغه «گوهر ایران» (به تعبیر جناب دکتر رنانی) را داشته اند.
جدای از مباحثِ آن سخنرانی، نکته ای که باید مد نظر قرار گیرد، مسئلۀ پویایی و هم اندیشی در فضایِ فکری است که اگر به صورت «منظم» و منسجم صورت پذیرد منجر به چنین محصولات فکری می شود. عملا، همکاران دکتر رنانی (که زحمت زیادی در برگزاری آن نشست سخنرانی آبانماه متحمل شده بودند) کار را نیمه رها نکرده، و بعد از برگزاری نشست، در تلاشی دیگر به تدوین مجموعۀ نقدها پرداختند. این شاید اولین بار است که در خصوص یک موضوع فکری/سخنرانی، به این شکل منسجم و منظم (در تضارب آراء) پرداخته می شود.
یادداشت زیر، نقد اینجانب به سخنرانی مذکور، مندرج در صفحه 35 کتابچه است🔻
- - - - -
✍️مهاجرت علمی را متفاوت با حضور در مراکزِ برتر علمی دنیا بدانیم
(دربارۀ سخنرانی «چرا مهاجرت نمی کنم؟» جناب دکتر محسن رنانی)
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. بحث مهمی که در آن سخنرانی مطرح شد موضوع Possibility و Option در امر مهاجرت/عدم مهاجرت بود.
این بحث (با این شیوۀ طرح) بسیار تازگی داشت (لینک سخنرانی) و پیش از این از لسان فرد دیگری نشنیده بودم. اینکه در «هجرت» ما در برابر Option (گزینه های مشخص) قرار می گیریم ولی در «عدم هجرت» در برابر Possibility (گزینه های غیرمشخص) قرار می گیریم.
در پایان بحث مذکور، جناب رنانی در بیانی توام با احساس و خلوص از روندِ فعلی هجرت در ایران ابراز نگرانی کردند. (این بُرش از سخنرانی در طیف وسیعی در فضای شبکه های اجتماعی همرسان شد)
🔹در بحث مذکور به نیکی به تفاوتِ «مهاجرت» و «مهاجرت علمی» پرداخته شد لیکن نکته ای که در خصوص این بحثِ 22 آبان ماه مطرح است تفکیک بحث «مهاجرت علمی» با «مهاجرتِ منتهی به حضور در مراکزِ برترِ علمی دنیا» است.
🔴ضروری است به این واقعیت توجه شود که "الزاما" همۀ مهاجرت های علمی، منتهی به حضور در مراکز تحقیقاتی/علمی «برتر دنیا» نمی شود. این واقعیت به این مفهوم است که بسیاری از نخبگان علمی به رغمِ برخورداری از رزومه هایِ قوی و سابقۀ دستاوردهای شاخص، اما موفق نمی شوند که در «مراکزِ خاصّ علمی/پژوهشی» مستقر شوند.
🔹در این بحث، ضروی است تعریف روشنی از «برترین مراکز علمی» داشته باشیم. بدین منظور، استفاده از چند مثال می تواند یاری دهندۀ ما در روشن شدنِ این بحث باشد. مثلا در بحث «سرطان»، در دانشگاه های مختلف دنیا تحقیقاتِ دامنه داری در دست انجام است ولی مرکز سرطان اندرسون در دانشگاه تگزاس دارای سابقه، امکانات و طیفِ وسیعی از محققین است که در کمتر مرکزی در دنیا وجود دارد. یا در مثالی دیگر، در بحث «قلب و #بیماریهای_قلبی» مطالعاتِ دامنه دار و گسترده ای در بیمارستان ها و مراکز علمی مختلف دنیا از ژاپن و چین گرفته تا اروپا و آمریکا در جریان است ولی دپارتمان میلر در #بیمارستان_کلیولند در ایالت اوهایو آمریکا موقعیت بسیار ویژه ای (به لحاظ برخورداری از فاندهای پژوهشی، امکانات آزمایشگاهی، جرّاحی، درمانی و...) در این بحث دارد.
در مثالی دیگر می توان به آسیب های ناشی از سوانح طبیعی به شهرها و مدیریت شهری پرداخت. مراکز تحقیقاتی زیادی در دنیا به مطالعه بحث مهندسی زلزله/سازه می پردازند ولی دانشگاه کالیفرنیا ساندیِگو (UC San Diego) به عنوان پیشتاز در این عرصه محسوب می شود.
🔷بحثِ مشخص در اینجاست که یک پژوهشگر علمی (ایرانی) که در کارنامه و رزومۀ گذشتۀ خود، سابقۀ موفقیت در المپیادهای جهانی و... را هم داشته باشد حتی «اگر بخواهد» و همۀ تلاش خود را هم مصروف کند، اصلا «تضمینی» نیست که «موفق» به حضور در چنین مراکز پیشرو علمیِ دنیا شود. دلیل این امر، رقابت بسیار فشرده با نمایندگان سایر کشورهای دنیا (و بعضا تاثیر پارامترهایی دیگر همچون حضور افراد پشتیبان و...) در مسیرِ رشد و موفقیتِ نخبه است.
اما دلیل طرح این بحث چیست؟
✅ بحث در اینجاست که «اگر» کسی (نه فقط از ایران بلکه از هر کشور دیگر دنیا) موفق به حضور در این مراکز پیشرو/ممتاز/برتر علمی دنیا شود، چنانچه موقعیتِ خود را به نمایندگان سایر ملل واگذارد و به کشور خود بازگردد، اجحاف و ظلم مستقیم به میهن خود روا داشته است چرا که «حضور» در چنین مراکزی باعث ارجاعِ آثارِ مستقیم/غیرمستقیم گسترده به میهن می شود (که حتی «حضور فیزیکی در کشور» منجر به این میزان از آثار نخواهد شد).
✅بنابراین...
ادامه در فایل پی دی اف زیر🔻
t.iss.one/solseghalam
Telegram
Renani Mohsen / محسن رنانی
.
. 👆👆👆👆
.
👈 گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
@PooyeshFekri
https://pooyeshfekri.com/
.
.
. 👆👆👆👆
.
👈 گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
@PooyeshFekri
https://pooyeshfekri.com/
.
.
✍️در مصرف نام، صرفه جویی باید...
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
✍️توئیتهای عبدالرضا داوری
(بحثی در بهداشت روان و فضای سیاسی کشور)
🔷یکی از آفات فضای سیاسی کشور ما این است که وقتی کسی وارد این «فضا» شد، افرادِ پیرامونِ او (خانواده، دوستان و...) مسائلِ بهداشتِ روحی و روانی او را جدی نمی گیرند.
شمار بسیاری از افرادی که در فضای سیاست دچار حالات سایکوز یا سایر اختلالاتِ ذهنی شده اند فقط و فقط به این دلیل توسط خانواده و اطرافیان وارد پروسۀ درمان نمی شوند که او «یک زمانی» در عرصه کارهای اجرایی/سیاسی، سِمَتی داشته.
زمانی استاندار بوده یا وکیلی یا وزیری.
طرف (همچون هر انسان معمولی دیگری) دچار یک یا دو جور mental disorder می شود (که البته به دلیل فشارهای عصبی چنین رخدادی در انسان کاملا محتمل است) ولی اطرافیان آنقدر در شروع درمان تعلل می کنند که روزی پایانِ ماجرا به افتضاحترین شکل ممکن درآید.
(چرا؟ آیا چون که طرف، یک زمانی مصدر یک امری بوده؟...)
🔷مدتی پیش در جریان انتخابات ریاست جمهوری با یکی از شادابترین و سخنورترین سیاسیون کشور صحبت بود. می گفت: «فلانی، راستش من مدتی است قرصهای افسردگی را مصرف می کنم. و عجیب برایم این است که به اطرافیانم، اگر بگویم "قرص فشار خون" می خورم تعجب نمی کنند ولی اگر بگویم فلان دارویی که محصول دانش بشر است و بعد از هزاران ساعت مطالعه و تستهای آزمایشگاهی "پدید" آمده را برای افسردگی مصرف می کنم همه با حیرت/شماتت نگاهم می کنند»
این حرف او ناشی از یک نگاهِ بسیار مدرن است در جامعه ای که نگاهِ روستانی به اختلال ذهنی دارد و نهایتا می گذارند/می گذاریم/اجازه می دهیم، عبدالرضا داوری (از راستی ها) به این مرز از مشکلات بغلتد (و مضحکه همه شود) و محمدعلی نجفی (از چپی ها) آنگونه شود.
🔷در این میانه هم، مثل نُقل و نبات ریخته است در پیرامون ما کسانی که (به رغم حضورهای کوتاه مدت در عرصه سیاست/اجرا) در اختلالات، تا مرزهایی همچون وضعیتِ توئیتهای این روزهای احمدزاده کرمانی و... فرو رفته اند. روند توئیتها نگران کننده است. کاری باید کرد. نباید گذاشت که طرف به نهایتِ بن بست برسد و در این فاصله فقط توئیتهایش اسباب مضحکه این و آن باشد.
🔷شاید حرف زدن از درمانِ اختلالهای ذهنی در جامعه ای که با انبوهِ مشکلات جدی و پایه ای درگیر است قدری لوس و دست دوم به نظر برسد (در جامعه ای که در آن هواپیما با موشک خودی می افتد و "شاعر" با پای زنجیر شده روی تخت بیمارستان کرونا می گیرد و می میرد) ولی باید باور کنیم که عبدالرضا داوری یا افراد مشابه آن در یک «لوپ از اتفاقات» گیر می افتند که حتی ذره ای (دقیقا ذره ای) از مواهب زندگیِ عادیِ انسانهایِ معمولی جامعه هم برخوردار نمی شوند، و بعد از مدتی به رقّتبارترین شکل ممکن از گردونه اجتماع حذف می شوند.
(و این خیلی قساوت است که بگذاریم چنان شود)
🔷 مطالعات پژوهشگران نشان می دهد که نه فقط در میان سیاسیون، بلکه در میان مدیران ارشد بنگاههای اقتصادی بزرگ نیز زمینه های بروز مشکلات سایکوز بسیار جدی است (1 نفر از هر 5 نفر). مثلا این لینک.
🔷 اگر به مجمع ادوار مجلس نگاه کنیم سیاهۀ بلندبالایی از نامهایی را شاهد خواهیم بود (چه از چپ و چه از راست) که همچون عبدالرضا داوری مدتی (مثلا چندسالی) در میانه ی گود سیاست/امور اجرایی قرارگرفتند و بعد با یک زندگیِ «متلاشی» در گوشه ای افتاده اند که هیچ کس خبری از حال و روزشان ندارد. حتی همانهایی که پوسترهای اینها را در انتخابات مجلس به در و دیوار می چسباندند و ستادهای انتخاباتی شان را اداره می کردند، امروز نمی دانند که طرف در کجاست و دچار چه حجم دردناکی از مشکلات است.
🔷 ایکاش این سطح از خرد جمعی در میان ما پدیدار شود که بجای خندیدن به توئیتها و... کمک کنیم به اطرافیان (خانواده) که روند درمان را جدی بگیرند. باور کنیم (باور کنیم) اختلال رفتاری در دنیای پر فشار امروز چیز بد/کریه/زشتی نیست. به همان اندازه که من مستعدِ این هستم که دچار شکستگیِ پا شوم مستعد این هستم که در یک «لوپ بیمار» از اتفاقات/روابط اجتماعی «گیر» کنم و رفتارهای زننده از خود بروز دهم (وما کلُّ مفتونٍ یُعاتب). نیازی نیست که به من/او گفته شود که تو دیوانه ای. فقط کافی است این «درک» شکل بگیرد که «مشکلی» پدید آمده که قابل علاج است. «بشر» برای اینها فکر کرده، هزاران ساعت کار آزمایشگاهی/بالینی، عقبۀ برخی از داروهاست. چرا اکراه داریم و زشت می دانیم «باورکردنِ» این واقعیت را؟
🔷 چرا خانواده و اطرافیان، فرد را رها می کنند تا به سرنوشت محمدعلی نجفی و نوری زاد و... مبتلا شوند؟
این یک قساوت قلب است که رها کنیم و فقط با نگاه سیاسی (یا برای اوقات خنده و استهزاء جناح رقیب) به روایتِ اینگونه نوشته ها بپردازیم. یا اینکه امور را به پرستو و... تقلیل دهیم.
🔹باور کنیم درمان، فقط برای فشار خون نیست.
تنشهایِ پسایندِ کارهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی هم علاج لازم دارد.
t.iss.one/solseghalam
(بحثی در بهداشت روان و فضای سیاسی کشور)
🔷یکی از آفات فضای سیاسی کشور ما این است که وقتی کسی وارد این «فضا» شد، افرادِ پیرامونِ او (خانواده، دوستان و...) مسائلِ بهداشتِ روحی و روانی او را جدی نمی گیرند.
شمار بسیاری از افرادی که در فضای سیاست دچار حالات سایکوز یا سایر اختلالاتِ ذهنی شده اند فقط و فقط به این دلیل توسط خانواده و اطرافیان وارد پروسۀ درمان نمی شوند که او «یک زمانی» در عرصه کارهای اجرایی/سیاسی، سِمَتی داشته.
زمانی استاندار بوده یا وکیلی یا وزیری.
طرف (همچون هر انسان معمولی دیگری) دچار یک یا دو جور mental disorder می شود (که البته به دلیل فشارهای عصبی چنین رخدادی در انسان کاملا محتمل است) ولی اطرافیان آنقدر در شروع درمان تعلل می کنند که روزی پایانِ ماجرا به افتضاحترین شکل ممکن درآید.
(چرا؟ آیا چون که طرف، یک زمانی مصدر یک امری بوده؟...)
🔷مدتی پیش در جریان انتخابات ریاست جمهوری با یکی از شادابترین و سخنورترین سیاسیون کشور صحبت بود. می گفت: «فلانی، راستش من مدتی است قرصهای افسردگی را مصرف می کنم. و عجیب برایم این است که به اطرافیانم، اگر بگویم "قرص فشار خون" می خورم تعجب نمی کنند ولی اگر بگویم فلان دارویی که محصول دانش بشر است و بعد از هزاران ساعت مطالعه و تستهای آزمایشگاهی "پدید" آمده را برای افسردگی مصرف می کنم همه با حیرت/شماتت نگاهم می کنند»
این حرف او ناشی از یک نگاهِ بسیار مدرن است در جامعه ای که نگاهِ روستانی به اختلال ذهنی دارد و نهایتا می گذارند/می گذاریم/اجازه می دهیم، عبدالرضا داوری (از راستی ها) به این مرز از مشکلات بغلتد (و مضحکه همه شود) و محمدعلی نجفی (از چپی ها) آنگونه شود.
🔷در این میانه هم، مثل نُقل و نبات ریخته است در پیرامون ما کسانی که (به رغم حضورهای کوتاه مدت در عرصه سیاست/اجرا) در اختلالات، تا مرزهایی همچون وضعیتِ توئیتهای این روزهای احمدزاده کرمانی و... فرو رفته اند. روند توئیتها نگران کننده است. کاری باید کرد. نباید گذاشت که طرف به نهایتِ بن بست برسد و در این فاصله فقط توئیتهایش اسباب مضحکه این و آن باشد.
🔷شاید حرف زدن از درمانِ اختلالهای ذهنی در جامعه ای که با انبوهِ مشکلات جدی و پایه ای درگیر است قدری لوس و دست دوم به نظر برسد (در جامعه ای که در آن هواپیما با موشک خودی می افتد و "شاعر" با پای زنجیر شده روی تخت بیمارستان کرونا می گیرد و می میرد) ولی باید باور کنیم که عبدالرضا داوری یا افراد مشابه آن در یک «لوپ از اتفاقات» گیر می افتند که حتی ذره ای (دقیقا ذره ای) از مواهب زندگیِ عادیِ انسانهایِ معمولی جامعه هم برخوردار نمی شوند، و بعد از مدتی به رقّتبارترین شکل ممکن از گردونه اجتماع حذف می شوند.
(و این خیلی قساوت است که بگذاریم چنان شود)
🔷 مطالعات پژوهشگران نشان می دهد که نه فقط در میان سیاسیون، بلکه در میان مدیران ارشد بنگاههای اقتصادی بزرگ نیز زمینه های بروز مشکلات سایکوز بسیار جدی است (1 نفر از هر 5 نفر). مثلا این لینک.
🔷 اگر به مجمع ادوار مجلس نگاه کنیم سیاهۀ بلندبالایی از نامهایی را شاهد خواهیم بود (چه از چپ و چه از راست) که همچون عبدالرضا داوری مدتی (مثلا چندسالی) در میانه ی گود سیاست/امور اجرایی قرارگرفتند و بعد با یک زندگیِ «متلاشی» در گوشه ای افتاده اند که هیچ کس خبری از حال و روزشان ندارد. حتی همانهایی که پوسترهای اینها را در انتخابات مجلس به در و دیوار می چسباندند و ستادهای انتخاباتی شان را اداره می کردند، امروز نمی دانند که طرف در کجاست و دچار چه حجم دردناکی از مشکلات است.
🔷 ایکاش این سطح از خرد جمعی در میان ما پدیدار شود که بجای خندیدن به توئیتها و... کمک کنیم به اطرافیان (خانواده) که روند درمان را جدی بگیرند. باور کنیم (باور کنیم) اختلال رفتاری در دنیای پر فشار امروز چیز بد/کریه/زشتی نیست. به همان اندازه که من مستعدِ این هستم که دچار شکستگیِ پا شوم مستعد این هستم که در یک «لوپ بیمار» از اتفاقات/روابط اجتماعی «گیر» کنم و رفتارهای زننده از خود بروز دهم (وما کلُّ مفتونٍ یُعاتب). نیازی نیست که به من/او گفته شود که تو دیوانه ای. فقط کافی است این «درک» شکل بگیرد که «مشکلی» پدید آمده که قابل علاج است. «بشر» برای اینها فکر کرده، هزاران ساعت کار آزمایشگاهی/بالینی، عقبۀ برخی از داروهاست. چرا اکراه داریم و زشت می دانیم «باورکردنِ» این واقعیت را؟
🔷 چرا خانواده و اطرافیان، فرد را رها می کنند تا به سرنوشت محمدعلی نجفی و نوری زاد و... مبتلا شوند؟
این یک قساوت قلب است که رها کنیم و فقط با نگاه سیاسی (یا برای اوقات خنده و استهزاء جناح رقیب) به روایتِ اینگونه نوشته ها بپردازیم. یا اینکه امور را به پرستو و... تقلیل دهیم.
🔹باور کنیم درمان، فقط برای فشار خون نیست.
تنشهایِ پسایندِ کارهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی هم علاج لازم دارد.
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خدمت به مردم با پای شکسته
و کمی هم طعمِ دوربین
و کمی هم طعمِ دوربین
و چه لذتی دارد
با پای شکسته، با عصای زیر بغل، مقابل دوربین هایِ در حالِ حرکت، در حال خدمت به مردم و حل مشکلات مردم بودن...
واقعا چه از این بیشتر لذت و کیف دارد؟
چرا تمام نمی شود این کابوس؟ از تیمِ مشاوران رسانه ای این آقای وزیر باید پرسید چند میلیون تومان خرجِ ساخت این کلیپ کرده اید؟ تراولِ دوربین را ببینید! دوربین از این سمت به آن سمت در حال حرکت و... ثبت لحظاتِ خدمت.
نمی دانم این چه بلایی هست که ما به آن مبتلا هستیم؛ یا به سیاستمداران لالی که توانِ دو کلمه حرف زدن ندارند(از محمدرضا عارف و سیدحسن خمینی گرفته تا اسداله بادامچیان و...) یا سیاستمدارانی که زبانِ دوربین را به احسنِ وجه (اینگونه) بلد هستند... یعنی واقعا حد وسطی نیست؟
آیا هنوز تمام نشده دوره اینکه با "نامه" "مشکلات مردم" را حل کنیم؟
در یکی از سفرهای احمدی نژاد به استان فارس حدود ۲۲۰هزار نامه جمع شد. در یکی از سفرهای دیگر احمدی نژاد به استان کهکیلویه و بویراحمد بیشتر از جمعیتِ خانوارِ در استان "نامه" جمع شد. آن زمان به "تعداد" نامه ها افتخار می کردیم. آیا آن مشکلات حل شد؟ آیا اشتغال ایجاد شد؟ معیشت چه؟
باز دوباره باید با این روشها به سراغ مردم رفت؟
🔹ای آقای عاشق خدمت با پای شکسته! فقط یک فقره فرودگاه دبی بیش چهارصدهزار #شغل ایجاد کرده.
✔️ در سال ۲۰۱۶ گردش مالی فرودگاه #دوبی بیش از ۲۵ میلیارد دلار و فرودگاه بین المللی #استانبول ۲۲ میلیارد دلار بوده که از میزان درآمد حاصل از صادرات غیرنفتی ایران در همان سال بیشتر بوده است.
سهم فرودگاه جدید #اسـتانبول از تولید ناخالص داخلی ترکیه تا سال ۲۰۲۵ به ۹.۴٪ درصد می رسد که ۷۹ میلیارد دلار دیگر به تولید ناخالص داخلی ترکیه کمک کرده و بیش از ۲۲۵هزار شــغل ایجاد خواهد کرد.
(مرجع)
The report said Emirates airline, Dubai Airports and the aviation sector as a whole contributed $26.7 billion to the Dubai economy in 2013, which was almost 27 per cent of Dubai’s gross domestic product, or GDP, and supported a total of 416,500 jobs accounting for 21 per cent of the emirates’ total employment...
شما برو و فرودگاه آنچنانی احداث کن، آنقدر #اشتغال ایجاد خواهد شد که نیازی نباشد با پای شکسته بروی مقابلِ دوربین "مشکلات مردم" را حل کنی.
شما اگر در همان دفترت بنشینی و آمار و ارقامِ اشتغال ناشی از (سیاستگذاریهای صحیح)، فرودگاه استانبول و صنعت گردشگری در #توکیو ژاپن را "مطالعه کنی" و به هیات دولت گزارشِ فنی بدهی، "آثارش" خیلی بیشتر از آن است که با پایِ شکسته مقابلِ دوربین به ۱۵۰ تا نامه برسی.
العدل یضع الامور مواضعها...
t.iss.one/solseghalam
با پای شکسته، با عصای زیر بغل، مقابل دوربین هایِ در حالِ حرکت، در حال خدمت به مردم و حل مشکلات مردم بودن...
واقعا چه از این بیشتر لذت و کیف دارد؟
چرا تمام نمی شود این کابوس؟ از تیمِ مشاوران رسانه ای این آقای وزیر باید پرسید چند میلیون تومان خرجِ ساخت این کلیپ کرده اید؟ تراولِ دوربین را ببینید! دوربین از این سمت به آن سمت در حال حرکت و... ثبت لحظاتِ خدمت.
نمی دانم این چه بلایی هست که ما به آن مبتلا هستیم؛ یا به سیاستمداران لالی که توانِ دو کلمه حرف زدن ندارند(از محمدرضا عارف و سیدحسن خمینی گرفته تا اسداله بادامچیان و...) یا سیاستمدارانی که زبانِ دوربین را به احسنِ وجه (اینگونه) بلد هستند... یعنی واقعا حد وسطی نیست؟
آیا هنوز تمام نشده دوره اینکه با "نامه" "مشکلات مردم" را حل کنیم؟
در یکی از سفرهای احمدی نژاد به استان فارس حدود ۲۲۰هزار نامه جمع شد. در یکی از سفرهای دیگر احمدی نژاد به استان کهکیلویه و بویراحمد بیشتر از جمعیتِ خانوارِ در استان "نامه" جمع شد. آن زمان به "تعداد" نامه ها افتخار می کردیم. آیا آن مشکلات حل شد؟ آیا اشتغال ایجاد شد؟ معیشت چه؟
باز دوباره باید با این روشها به سراغ مردم رفت؟
🔹ای آقای عاشق خدمت با پای شکسته! فقط یک فقره فرودگاه دبی بیش چهارصدهزار #شغل ایجاد کرده.
✔️ در سال ۲۰۱۶ گردش مالی فرودگاه #دوبی بیش از ۲۵ میلیارد دلار و فرودگاه بین المللی #استانبول ۲۲ میلیارد دلار بوده که از میزان درآمد حاصل از صادرات غیرنفتی ایران در همان سال بیشتر بوده است.
سهم فرودگاه جدید #اسـتانبول از تولید ناخالص داخلی ترکیه تا سال ۲۰۲۵ به ۹.۴٪ درصد می رسد که ۷۹ میلیارد دلار دیگر به تولید ناخالص داخلی ترکیه کمک کرده و بیش از ۲۲۵هزار شــغل ایجاد خواهد کرد.
(مرجع)
The report said Emirates airline, Dubai Airports and the aviation sector as a whole contributed $26.7 billion to the Dubai economy in 2013, which was almost 27 per cent of Dubai’s gross domestic product, or GDP, and supported a total of 416,500 jobs accounting for 21 per cent of the emirates’ total employment...
شما برو و فرودگاه آنچنانی احداث کن، آنقدر #اشتغال ایجاد خواهد شد که نیازی نباشد با پای شکسته بروی مقابلِ دوربین "مشکلات مردم" را حل کنی.
شما اگر در همان دفترت بنشینی و آمار و ارقامِ اشتغال ناشی از (سیاستگذاریهای صحیح)، فرودگاه استانبول و صنعت گردشگری در #توکیو ژاپن را "مطالعه کنی" و به هیات دولت گزارشِ فنی بدهی، "آثارش" خیلی بیشتر از آن است که با پایِ شکسته مقابلِ دوربین به ۱۵۰ تا نامه برسی.
العدل یضع الامور مواضعها...
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
خدمت به مردم با پای شکسته
و کمی هم طعمِ دوربین
و کمی هم طعمِ دوربین
مرور غزل شماره ۲۰
#امروز_با_حافظ
ما
نه رندانِ ریاییم و
حریفانِ نفاق
آن که او عالِمِ سِر است
بدین حال، گواست
فرضِ ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم/
وآن چه گویند روا نیست، نگوییم رواست!
#امروز_با_حافظ
ما
نه رندانِ ریاییم و
حریفانِ نفاق
آن که او عالِمِ سِر است
بدین حال، گواست
فرضِ ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم/
وآن چه گویند روا نیست، نگوییم رواست!
Audio
نوبه ی زهدفروشانِ گران جان بگذشت
...
باده نوشی که در او روی و ریایی نبُوَد/
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
*مرور غزل شماره ۲۰
(با وجود حال و هوای بهجت و عید در ابتدای غزل، ولی حضورِ گلایه های اجتماعی حافظ همچنان برجاست)
...
باده نوشی که در او روی و ریایی نبُوَد/
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
*مرور غزل شماره ۲۰
(با وجود حال و هوای بهجت و عید در ابتدای غزل، ولی حضورِ گلایه های اجتماعی حافظ همچنان برجاست)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هاشمی رفسنجانی و بهداشت روان (یادداشتی درباره پنجمین سالگرد درگذشت )🔻
✍️ هاشمی رفسنجانی و بهداشت روان
(به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت)
در پنجمین سالگرد درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی، افراد مختلفی درباره کارنامه هاشمی مطالبی را به رشته تحریر درآوردند. در این میانه، یکی از مباحثی که چندان به آن پرداخته نشده، مساله "هاشمی و بهداشتِ روانی" است.
در این بحث، بی مناسبت نیست که اشاره ای شود به ویدیویی که برای اولین بار در تابستان گذشته از او منتشر شد. آن ویدئو را می توان به نمادی از بهداشتِ روان و ذهن یک سیاستمدار تلقی نمود.
🔹ویدئو اینگونه است: رفسنجانی بر روی #تردمیل در حال ورزش است و دربارۀ رد/عدم احراز صلاحیتش (توسط شورای نگهبان) و صحبتهای مصلحی (وزیر اطلاعات سابق) مطالبی را توضیح می دهد. ضروری است به چند نکته در "بحث بهداشت روان" توجه شود که مهمتر از بحثهای سیاسی/مدیریتی است!
✔️🔹یک- پدربزرگ
سن و سال پدربزرگِ بسیاری از ما حدودا هم سن و سال اکبر هاشمی رفسنجانی است. وقتی ویدئو را دیدم به خاطرم رسید که آیا پدربزرگم می توانست بپذیرد که در سن هشتادسالگی برای ورزش کردن از تردمیل استفاده کند؟ همچنین آیا پدربزرگ در امرِ یادگیری آنقدر "منعطف" هست که بجایِ پیاده روی، یا فیزیوتراپی، کار کردنِ با تنظیماتِ تردمیل را یاد بگیرد و بعد اینگونه پیوسته و با آرامش (بدون جهشهای ذهنی متعدد) مدتی ممتد ورزشی «جدید» را انجام دهد؟ آیا می تواند کلامش درباره دشمنش اینقدر به دور از خشم باشد؟
اساسا آیا پدربزرگ حاضر است در اتاق کارش، کار کردن با لب تاب را فرا بگیرد؟ و خودش شخصا فیس بوک را (روی موبایلش) چک کند؟ (نه اینکه مسئول دفترش بولتنِ محرمانه دربارۀ فیس بوک برایش بسازد!)
✔️🔹دو- دوران کهنسالی
به کهنسالیِ خودم فکر می کنم. مشخصا به این فکر می کنم که آیا اگر بعد از عمری فراز و نشیب، عده ای با من چنان کنند که یکی بگوید «ردّ» صلاحیت و دیگری بگوید «عدم احراز»، و بعد به من خبر برسانند که یک حیدرِ مصلحی نامی پیدا شده و فلان شب رفته و در فلان جلسه درباره تو فلان حرفها را زده و... آیا می توانم در آن سن و سال، بدون خشم و بدون رفتارهای عصبی، با آرامش به «ورزش» بپردازم؟ و به سلامتِ روح و جسم بیندیشم؟ یا تمامِ وجودم می شود خشم از حیدر مصلحی؟!
✔️🔹سه- سلام بر زندگی!
گاهی ما «غرق» می شویم در متن حوادث و اتفاقات پیرامونمان؛ همان که آن پسرک می گفت: «آروم نمی گــیگیریم». بله! آرام نمی گیریم. با یکی از اساتید زلزله شناسی صحبت بود. چنان دچار رفتارهای پرخاشگری شده، و چنان بر روی کلمات «فشار» می داد، که وقتی حرف می زد احساس می کنی قلبت دارد به دهان می آید. خب آقا جان قدری آرام تر! چرا آرام نمی گیری؟
✔️🔹چهار- سلام بر ذهن مدرن
ذهن هم عضله دارد، اگر ورزش بدهیم ذهن را، عضلاتش قوی می شود و اگر ورزش ندهیم، چربی دورِ عضله هایِ ذهن را می گیرد. کُند می شود. چابکی و «قدرتِ حلِ مسئله اش» را از دست می دهد. اولی، می شود همان که می گوید «فبَصَرک الیومَ حدید» نگاه، مثل آهن، تیز می شود. یکی، "به نگاه" (یا در اصطلاح at a glance) نکته ها را می گیرد، و یکی هم با وجود یک ساعت توضیح و توصیف، بازهم خرفت و کند، نگاهت می کند. همان که مولوی می گوید: «چشمی هوش بین دارم».
هاشمی رفسنجانی ذهنی باهوش اما مدرن داشت؛ آماده آموختن بود و در امرِ آموختن، "منعطف" بود. اینها ناشی از یک ذهن سالم و روان متعادل است.
او از موضعِ شاگردی پای حرفِ «کارشناس» می نشست و نه از موضعِ مُلوکانه. در برابر مقتضیاتِ زمان منعطف بود. اگر حیدر مصلحی نامی پیدا می شد و برایش چنان می کرد، به انبوهِ تیکهای عصبی و سندرمِ کتف و دست بیقرار و... (که بسیاری از سیاستمداران مبتلا می شوند)، مبتلا نمی شد. با آرامش بر روی تردمیل ورزش اش را می کرد. حتی در حرف زدن بر روی تردمیل از کلمات پرخشم استفاده نمی کرد! بیش از آنکه ماجرا را اخلاقی ببینیم (یا حتی "سیاسی" ببینیم اش) ماجرا به قوت و قدرتِ ذهن باز می گردد.
طرف، «غرق نشده» بوده در آن موضوعی که «عمر برایش صرف کرده». قَد اَفنَیتُ عُمری فی طَلَبِها نبوده!
بلکه آرام و متین، فارغ از دعواهای حیدری و نعمتی، تردمیلش را می زند. هرچند به قلبی شکسته، ولی نیک به بهداشتِ روان و جسمش می پردازد.
✔️🔹پنج- بازهم سلام بر زندگی!
دوباره به دوران کهنسالی ام فکر می کنم. به اینکه این ۸ سال ریاست جمهوری هم خواهد گذشت، و ۸ سال بعدی، و ۸ سال بعد تری نیز هم؛ اما آیا آن روز، من پیرمردی هستم کم حوصله، دارای تیکهای عصبی، با کلکسیونی از «ریزپرخاشگری» یا اینکه پیرمردی هستم بر روی #تردمیل، متوجه به شنا و حرکت، (ولو خسته و دل شکسته، اما) آرام و راضی؟
حافظ می گوید:
در «این بازار» اگر سودیست با درویشِ خرسند است/
خدایا مُنعِمم گردان، به درویشیّ و خرسندی.
آمین!
▪️▪️▪️
📎پ.ن: او در ۷۹سالگی رد صلاحیت شد. جو بایدن درهمان سن و سال رییس جمهورآمریکا شد.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
(به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت)
در پنجمین سالگرد درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی، افراد مختلفی درباره کارنامه هاشمی مطالبی را به رشته تحریر درآوردند. در این میانه، یکی از مباحثی که چندان به آن پرداخته نشده، مساله "هاشمی و بهداشتِ روانی" است.
در این بحث، بی مناسبت نیست که اشاره ای شود به ویدیویی که برای اولین بار در تابستان گذشته از او منتشر شد. آن ویدئو را می توان به نمادی از بهداشتِ روان و ذهن یک سیاستمدار تلقی نمود.
🔹ویدئو اینگونه است: رفسنجانی بر روی #تردمیل در حال ورزش است و دربارۀ رد/عدم احراز صلاحیتش (توسط شورای نگهبان) و صحبتهای مصلحی (وزیر اطلاعات سابق) مطالبی را توضیح می دهد. ضروری است به چند نکته در "بحث بهداشت روان" توجه شود که مهمتر از بحثهای سیاسی/مدیریتی است!
✔️🔹یک- پدربزرگ
سن و سال پدربزرگِ بسیاری از ما حدودا هم سن و سال اکبر هاشمی رفسنجانی است. وقتی ویدئو را دیدم به خاطرم رسید که آیا پدربزرگم می توانست بپذیرد که در سن هشتادسالگی برای ورزش کردن از تردمیل استفاده کند؟ همچنین آیا پدربزرگ در امرِ یادگیری آنقدر "منعطف" هست که بجایِ پیاده روی، یا فیزیوتراپی، کار کردنِ با تنظیماتِ تردمیل را یاد بگیرد و بعد اینگونه پیوسته و با آرامش (بدون جهشهای ذهنی متعدد) مدتی ممتد ورزشی «جدید» را انجام دهد؟ آیا می تواند کلامش درباره دشمنش اینقدر به دور از خشم باشد؟
اساسا آیا پدربزرگ حاضر است در اتاق کارش، کار کردن با لب تاب را فرا بگیرد؟ و خودش شخصا فیس بوک را (روی موبایلش) چک کند؟ (نه اینکه مسئول دفترش بولتنِ محرمانه دربارۀ فیس بوک برایش بسازد!)
✔️🔹دو- دوران کهنسالی
به کهنسالیِ خودم فکر می کنم. مشخصا به این فکر می کنم که آیا اگر بعد از عمری فراز و نشیب، عده ای با من چنان کنند که یکی بگوید «ردّ» صلاحیت و دیگری بگوید «عدم احراز»، و بعد به من خبر برسانند که یک حیدرِ مصلحی نامی پیدا شده و فلان شب رفته و در فلان جلسه درباره تو فلان حرفها را زده و... آیا می توانم در آن سن و سال، بدون خشم و بدون رفتارهای عصبی، با آرامش به «ورزش» بپردازم؟ و به سلامتِ روح و جسم بیندیشم؟ یا تمامِ وجودم می شود خشم از حیدر مصلحی؟!
✔️🔹سه- سلام بر زندگی!
گاهی ما «غرق» می شویم در متن حوادث و اتفاقات پیرامونمان؛ همان که آن پسرک می گفت: «آروم نمی گــیگیریم». بله! آرام نمی گیریم. با یکی از اساتید زلزله شناسی صحبت بود. چنان دچار رفتارهای پرخاشگری شده، و چنان بر روی کلمات «فشار» می داد، که وقتی حرف می زد احساس می کنی قلبت دارد به دهان می آید. خب آقا جان قدری آرام تر! چرا آرام نمی گیری؟
✔️🔹چهار- سلام بر ذهن مدرن
ذهن هم عضله دارد، اگر ورزش بدهیم ذهن را، عضلاتش قوی می شود و اگر ورزش ندهیم، چربی دورِ عضله هایِ ذهن را می گیرد. کُند می شود. چابکی و «قدرتِ حلِ مسئله اش» را از دست می دهد. اولی، می شود همان که می گوید «فبَصَرک الیومَ حدید» نگاه، مثل آهن، تیز می شود. یکی، "به نگاه" (یا در اصطلاح at a glance) نکته ها را می گیرد، و یکی هم با وجود یک ساعت توضیح و توصیف، بازهم خرفت و کند، نگاهت می کند. همان که مولوی می گوید: «چشمی هوش بین دارم».
هاشمی رفسنجانی ذهنی باهوش اما مدرن داشت؛ آماده آموختن بود و در امرِ آموختن، "منعطف" بود. اینها ناشی از یک ذهن سالم و روان متعادل است.
او از موضعِ شاگردی پای حرفِ «کارشناس» می نشست و نه از موضعِ مُلوکانه. در برابر مقتضیاتِ زمان منعطف بود. اگر حیدر مصلحی نامی پیدا می شد و برایش چنان می کرد، به انبوهِ تیکهای عصبی و سندرمِ کتف و دست بیقرار و... (که بسیاری از سیاستمداران مبتلا می شوند)، مبتلا نمی شد. با آرامش بر روی تردمیل ورزش اش را می کرد. حتی در حرف زدن بر روی تردمیل از کلمات پرخشم استفاده نمی کرد! بیش از آنکه ماجرا را اخلاقی ببینیم (یا حتی "سیاسی" ببینیم اش) ماجرا به قوت و قدرتِ ذهن باز می گردد.
طرف، «غرق نشده» بوده در آن موضوعی که «عمر برایش صرف کرده». قَد اَفنَیتُ عُمری فی طَلَبِها نبوده!
بلکه آرام و متین، فارغ از دعواهای حیدری و نعمتی، تردمیلش را می زند. هرچند به قلبی شکسته، ولی نیک به بهداشتِ روان و جسمش می پردازد.
✔️🔹پنج- بازهم سلام بر زندگی!
دوباره به دوران کهنسالی ام فکر می کنم. به اینکه این ۸ سال ریاست جمهوری هم خواهد گذشت، و ۸ سال بعدی، و ۸ سال بعد تری نیز هم؛ اما آیا آن روز، من پیرمردی هستم کم حوصله، دارای تیکهای عصبی، با کلکسیونی از «ریزپرخاشگری» یا اینکه پیرمردی هستم بر روی #تردمیل، متوجه به شنا و حرکت، (ولو خسته و دل شکسته، اما) آرام و راضی؟
حافظ می گوید:
در «این بازار» اگر سودیست با درویشِ خرسند است/
خدایا مُنعِمم گردان، به درویشیّ و خرسندی.
آمین!
▪️▪️▪️
📎پ.ن: او در ۷۹سالگی رد صلاحیت شد. جو بایدن درهمان سن و سال رییس جمهورآمریکا شد.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
هاشمی رفسنجانی و بهداشت روان (یادداشتی درباره پنجمین سالگرد درگذشت )🔻