انتشارات شهرستان ادب
268 subscribers
1.06K photos
92 videos
1 file
435 links
انتشارات شهرستان ادب، ناشر تخصصی شعر و داستان

برای خرید کتاب‌ها، ادب بوک همیشه همراه شماست📚
آیدی ثبت سفارش
@adab_book
سایت خرید آنلاین
Adabbook.com
ارسال کتاب در کوتاهترین زمان
Download Telegram
حضور #ساسان_ناطق نویسنده کتابهای داستان #قوش و #در_آفریقا_همه_چیز_سیاه_است در غرفه #شهرستان_ادب

نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران
بخش ناشران عمومی
سالن A3 راهروی ۵ غرفه ۱۹

@shahrestanAdabPub
با صدای زنگ تلفن، از جا می پرم. مردّدم گوشی را بردارم یا نه. همه چیز شروع شده و من باید بازی را ادامه بدهم. دست دراز می کنم و گوشی را بر میدارم. به راحتی می توانم صدای نفس های کسی را از آن سوی تلفن بشنوم. بی آن که حرفی بزند. قطع می کند. گوشی را می گذارم و روی تخت می نشینم. ورقه سیاه دور جعبه را پاره می کنم. درِ آن را باز می کنم. همان چیزی ست که انتظارش را داشتم ; تپانچه.

برشی از مجموعه داستان کوتاه #در_آفریقا_همه_چیز_سیاه_است
نوشته ی #ساسان_ناطق

نشر #شهرستان_ادب
چاپ دوم

این کتاب، مجموعه‌ی چهار داستان کوتاه است که برگرفته از خاطرات مکتوب و مستند سربازان عراقی ست.

کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:

https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دو #رمان از نشر #شهرستان_ادب نامزد پانزدهمین دوره جشنواره کتاب سال #قلم_زرین شدند:


به گزارش دبیرخانه پانزدهمین جایزه ی کتاب سال قلم زرین از بین کتاب های داستان و رمانِ منتشر شده ی سال نود و پنج، تعداد 13 اثر به عنوان نامزدهای این جایزه معرفی شدند که از بین آثار مذکور، رمان #قوش نوشته ی #ساسان_ناطق در حوزه داستان و رمان کودک و نوجوان و رمان #دخیل_هفتم نوشته ی دکتر #محمد_رودگر در حوزه داستان و رمان بزرگسال از نشر #شهرستان_ادب هستند.

کانال تخصصی کتب شعر و داستان:

https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
- یعنی تو نمی ترسی؟
گلّه داشت می چرید. پیر مرد کنار تخته سنگ بزرگ نشسته بود. زینب اطراف را نگاه کرد. ابراهیم و سگش را ندید:
- مثل اینکه پسره و سگش خواب موندن.
تخته سنگ را که رد کردند، ابراهیم را دیدند. با چاقویی که دستش بود، چوبی را می تراشید. زینب گفت: « چی کار داره می کنه؟ »
راحله گفت : « شاید کاردستی درست می کنه! »
عقاب چرخی زد و آمد نشست روی تخته سنگی نزدیک گلّه. بزها و گوسفندها با دیدن او جمع شدند دور هم. زینب گفت: « بچه ها نگاه کنین. می بینین چه بزرگه؟ »
هانیه با خنده گفت: « شاید حالا که سگه نیست، این عقاب بیاد تورو برداره با خودش ببره! »

بُرشی از رمان #قوش
#رمان_نوجوان
نوشتۀ #ساسان_ناطق
نشر #شهرستان_ادب

کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :

@ShahrestanAdabPub