🐬@faramatni
یکی از سوال هایی که مومنان بسیار از من می پرسند این است که ما از کجا بفهمیم که خداوند طاعات و عبادات ما را قبول کرده است و دعاهایمان در بارگاه حق تعالی شنیده و اجابت می شود؟
از منظری هستی شناسانه معیار ساده ای برای پاسخ به این سوال وجود دارد و خوشبختانه آن معیار در درون خودتان است:
هرگاه به نقطه ای در زندگی تان رسیدید که دیگر:
هیچ اتفاق خوب و بدی آرامش تان را به هم نریخت،
هیچ تهمتی شما را از دایره احترام و ادب خارج نکرد،
هیچ بهتانی جانتان را به خشم و کینه نیالود،
هیچ منفعت شخصی و خانوادگی باعث نشد که کسی را آزار برسانید
و هیچ جاه و مقام و مال و منالی باعث نشد که منافع فردی دیگر را قربانی خواسته های خود کنید،
و هرگاه در هر اوضاع و احوال خوب و بدی ، رضایت داشتید از داشته هایتان،
و هرگاه به این مرحله از یقین رسیدید که بدانید هیچ چیزی در این جهان ارزش آن را ندارد که حرص خورید یا طمع بورزید،
و هرگاه به این درک عمیق رسیدید که تنها خوشبختی حقیقی جهان در مهربانی و نیکوکاری است،
اطمینان داشته باشید که خداوند لایزال طاعات و عبادات تان را پذیرفته است و آن روز عید حقیقی شماست.
به بیان ساده تر :
یکی از نشانه های پذیرش طاعات و عبادات آدمی ، تغییراتی است که در درون خود فرد اتفاق می افتد ، تغییراتی پایدار که او را به انسان بهتری برای خود و جهان تبدیل می کند.
#انوش
🐬@faramatni
یکی از سوال هایی که مومنان بسیار از من می پرسند این است که ما از کجا بفهمیم که خداوند طاعات و عبادات ما را قبول کرده است و دعاهایمان در بارگاه حق تعالی شنیده و اجابت می شود؟
از منظری هستی شناسانه معیار ساده ای برای پاسخ به این سوال وجود دارد و خوشبختانه آن معیار در درون خودتان است:
هرگاه به نقطه ای در زندگی تان رسیدید که دیگر:
هیچ اتفاق خوب و بدی آرامش تان را به هم نریخت،
هیچ تهمتی شما را از دایره احترام و ادب خارج نکرد،
هیچ بهتانی جانتان را به خشم و کینه نیالود،
هیچ منفعت شخصی و خانوادگی باعث نشد که کسی را آزار برسانید
و هیچ جاه و مقام و مال و منالی باعث نشد که منافع فردی دیگر را قربانی خواسته های خود کنید،
و هرگاه در هر اوضاع و احوال خوب و بدی ، رضایت داشتید از داشته هایتان،
و هرگاه به این مرحله از یقین رسیدید که بدانید هیچ چیزی در این جهان ارزش آن را ندارد که حرص خورید یا طمع بورزید،
و هرگاه به این درک عمیق رسیدید که تنها خوشبختی حقیقی جهان در مهربانی و نیکوکاری است،
اطمینان داشته باشید که خداوند لایزال طاعات و عبادات تان را پذیرفته است و آن روز عید حقیقی شماست.
به بیان ساده تر :
یکی از نشانه های پذیرش طاعات و عبادات آدمی ، تغییراتی است که در درون خود فرد اتفاق می افتد ، تغییراتی پایدار که او را به انسان بهتری برای خود و جهان تبدیل می کند.
#انوش
🐬@faramatni
Del Afrooztar Az Sobh (Tasnif)
Homayoun Shajarian [Parva Music.IR]
دل افروزتر از صبح
خواننده : همایون شجریان
سراینده : فریدون میری
🐬
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، جهان را خبر آریم.
همان گونه که خورشید، بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار بر آریم.
گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جزاز مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل افروز تر از صبح،
جهانی دگر آریم!
🐬@faramatni
خواننده : همایون شجریان
سراینده : فریدون میری
🐬
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، جهان را خبر آریم.
همان گونه که خورشید، بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار بر آریم.
گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جزاز مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل افروز تر از صبح،
جهانی دگر آریم!
🐬@faramatni
[Parva Music.IR]
[Parva Music.IR]
خوانشی دیگر از : دل افروزتر از صبح
خواننده : علیرضا افتخاری
سراینده : فریدون میری
🐬
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، جهان را خبر آریم.
همان گونه که خورشید، بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار بر آریم.
گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جزاز مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل افروز تر از صبح،
جهانی دگر آریم!
🐬@faramatni
خواننده : علیرضا افتخاری
سراینده : فریدون میری
🐬
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، جهان را خبر آریم.
همان گونه که خورشید، بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار بر آریم.
گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جزاز مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل افروز تر از صبح،
جهانی دگر آریم!
🐬@faramatni
🐬@faramatni
خودشکوفایی
بسیاری از اهالی کوچه باغ فرامتنی از من درخصوص فرایند ترسیم موفقیت و رضایت از زندگی به شیوه فرامتنی که قبلا به آن پرداخته بودم، پرسیده اند. فرایندی که من آن را خودشکوفایی یا شکوفایی فرامتنیک نام نهاده ام.
این شکوفایی نه سن و سال می شناسد ، نه جنسیت، نه سواد و تحصیلات و نه طبقه اجتماعی و اقتصادی. شکوفایی فرامتنیک مسیر ناگزیر انسان برای احساس خوشبختی و رضایت از زندگی است و راه رسیدن به چشم اندازهایی که ترسیم نموده است.
اما برای خودشکوفایی چه کارهایی باید انجام داد و چگونه؟
🐬
مشاوره خودشکوفایی یا شکوفایی فرامتنیک شامل هفت گام است:
گام اول: خود شناسی
شناخت دقیق ویژگیهای فیزیکی خود و تجزیه و تحلیل مزیت ها، فرصت ها، تهدیدها ، زیبایی ها و جذابیت های فردی از منظر روانشناسی
گام دوم: شخصیت شناسی
ارزیابی شخصیت افراد در قالب تجزیه و تحلیل پرسشنامه سنجش شخصیت MBTI ( دلیل استفاده از MBTI کاربرد و کارآمدی آن در پیش بینی شغل های مناسب است.)
گام سوم: استعداد یابی
ارزیابی استعدادهای درونی فرد در قالب تجزیه و تحلیل انواع هوش هیجانی Bar-on ( دلیل استفاده از Bar-on ارتباط عمیق آن با هوش های هیجانی گاردنر است.)
بررسی علایق فرد از طریق مرور داستان های زندگی فرد نیز در این مرحله صورت می گیرد.
گام چهارم: بررسی پتانسیل ها
مصاحبه یا مکانبه درخصوص ارزیابی پتانسیل های محیطی فرد (پتانسیل ها شامل تمام فرصتهای محیطی مهمی هستند که می توانند در مسیر موفقیت به یاری فرد بیایند و او در حال حاضر آنها را نمی بیند یا متوجهشان نمی شود.
گام پنجم: چشم انداز
تلفیق استعدادها ، علاقه ها و پتانسیل های فرد برای پیشنهاد شغل ، رشته تحصیلی و مشخصات دنیای مطلوب و تدوین چشم اندازهای زندگی فرد
گام ششم: هدفگذاری
تدوین اهداف بلند مدت و کوتاه مدت در راستای دستیابی به چشم انداز های یک زندگی رضایتبخش (آونگ شادمانی) و ارتقای جایگاه اجتماعی فرد
در این مرحله شما تغییرات اساسی در زندگی روزمره و سبک زندگی تان خواهید داد.
گام هفتم: برندسازی
طراحی و برندسازی شخصیت و کسب و کار فرد براساس استعدادها ، علاقه ها و پتانسیل های او برای متمایز ساختن فرد و رساندن او به برند شخصی و جایگاه اجتماعی موردعلاقه اش.
🐬
توضیحات لازم:
۱- پیشنهاد من اجرای گام به گام اما کامل این هفت مرحله است. اجرای گام به گام باعث می شود که شما دقیقا مرحله به مرحله خودتان و توانمندیها و استعدادهایتان را بشناسید و چشم اندازهای زندگی تان را متناسب با داشته هایتان تدوین کنید.
۲- اجرای هر گام منوط به اجرای تمامی گامهای پایین تر تا همان گام انتخاب شده می باشد. (به دلیل ضرورت رعایت پیش نیازها) ، اما انتخاب گام پایین تر مستلزم انجام گامهای بالاتر نیست.
۳- اجرای گام هفتم ( برندسازی شخصیت و کسب و کار ) پس از اجرای شش گام قبلی و متناسب با چشم اندازهای زندگی فرد مشخص می شود.
تنها کسانی وارد گام هفتم و برندسازی می شوند که می خواهند جایگاهی ویژه در این جهان و جامعه ای که در آن زندگی می کنند، کسب کنند. ماندگاری نام و نشان آدمها و رضایت شان از زندگی، بستگی به برداشتن درست تمامی گامها تا پایان گام هفتم دارد.
۴- بنده با تمامی تجربه، اندیشه ، دانش و آگاهی فرامتنیک ام در تمامی این مراحل در کنار عزیزانی خواهم بود که می خواهند خودآگاهی و خودشکوفایی را به جان خویش هدیه دهند.
۵- و در نهایت این که شاید برای شما نیز جالب باشد که این هفت گام دقیقا براساس هفت گام خودشناسی فرامتنی تنظیم شده است:
گام اول: خود فیزیکی
گام دوم: خود واقعی
گام سوم: خود هیجانی
گام چهارم: خود ارتباطی
گام پنجم: خود آرمانی
گام ششم: خود اجتماعی
گام هفتم: خود معنایی (خودآگاهی)
(دستیابی به معنای زندگی و تبدیل شخص به یک برند)
با احترام: انوش
🐬@faramatni
خودشکوفایی
بسیاری از اهالی کوچه باغ فرامتنی از من درخصوص فرایند ترسیم موفقیت و رضایت از زندگی به شیوه فرامتنی که قبلا به آن پرداخته بودم، پرسیده اند. فرایندی که من آن را خودشکوفایی یا شکوفایی فرامتنیک نام نهاده ام.
این شکوفایی نه سن و سال می شناسد ، نه جنسیت، نه سواد و تحصیلات و نه طبقه اجتماعی و اقتصادی. شکوفایی فرامتنیک مسیر ناگزیر انسان برای احساس خوشبختی و رضایت از زندگی است و راه رسیدن به چشم اندازهایی که ترسیم نموده است.
اما برای خودشکوفایی چه کارهایی باید انجام داد و چگونه؟
🐬
مشاوره خودشکوفایی یا شکوفایی فرامتنیک شامل هفت گام است:
گام اول: خود شناسی
شناخت دقیق ویژگیهای فیزیکی خود و تجزیه و تحلیل مزیت ها، فرصت ها، تهدیدها ، زیبایی ها و جذابیت های فردی از منظر روانشناسی
گام دوم: شخصیت شناسی
ارزیابی شخصیت افراد در قالب تجزیه و تحلیل پرسشنامه سنجش شخصیت MBTI ( دلیل استفاده از MBTI کاربرد و کارآمدی آن در پیش بینی شغل های مناسب است.)
گام سوم: استعداد یابی
ارزیابی استعدادهای درونی فرد در قالب تجزیه و تحلیل انواع هوش هیجانی Bar-on ( دلیل استفاده از Bar-on ارتباط عمیق آن با هوش های هیجانی گاردنر است.)
بررسی علایق فرد از طریق مرور داستان های زندگی فرد نیز در این مرحله صورت می گیرد.
گام چهارم: بررسی پتانسیل ها
مصاحبه یا مکانبه درخصوص ارزیابی پتانسیل های محیطی فرد (پتانسیل ها شامل تمام فرصتهای محیطی مهمی هستند که می توانند در مسیر موفقیت به یاری فرد بیایند و او در حال حاضر آنها را نمی بیند یا متوجهشان نمی شود.
گام پنجم: چشم انداز
تلفیق استعدادها ، علاقه ها و پتانسیل های فرد برای پیشنهاد شغل ، رشته تحصیلی و مشخصات دنیای مطلوب و تدوین چشم اندازهای زندگی فرد
گام ششم: هدفگذاری
تدوین اهداف بلند مدت و کوتاه مدت در راستای دستیابی به چشم انداز های یک زندگی رضایتبخش (آونگ شادمانی) و ارتقای جایگاه اجتماعی فرد
در این مرحله شما تغییرات اساسی در زندگی روزمره و سبک زندگی تان خواهید داد.
گام هفتم: برندسازی
طراحی و برندسازی شخصیت و کسب و کار فرد براساس استعدادها ، علاقه ها و پتانسیل های او برای متمایز ساختن فرد و رساندن او به برند شخصی و جایگاه اجتماعی موردعلاقه اش.
🐬
توضیحات لازم:
۱- پیشنهاد من اجرای گام به گام اما کامل این هفت مرحله است. اجرای گام به گام باعث می شود که شما دقیقا مرحله به مرحله خودتان و توانمندیها و استعدادهایتان را بشناسید و چشم اندازهای زندگی تان را متناسب با داشته هایتان تدوین کنید.
۲- اجرای هر گام منوط به اجرای تمامی گامهای پایین تر تا همان گام انتخاب شده می باشد. (به دلیل ضرورت رعایت پیش نیازها) ، اما انتخاب گام پایین تر مستلزم انجام گامهای بالاتر نیست.
۳- اجرای گام هفتم ( برندسازی شخصیت و کسب و کار ) پس از اجرای شش گام قبلی و متناسب با چشم اندازهای زندگی فرد مشخص می شود.
تنها کسانی وارد گام هفتم و برندسازی می شوند که می خواهند جایگاهی ویژه در این جهان و جامعه ای که در آن زندگی می کنند، کسب کنند. ماندگاری نام و نشان آدمها و رضایت شان از زندگی، بستگی به برداشتن درست تمامی گامها تا پایان گام هفتم دارد.
۴- بنده با تمامی تجربه، اندیشه ، دانش و آگاهی فرامتنیک ام در تمامی این مراحل در کنار عزیزانی خواهم بود که می خواهند خودآگاهی و خودشکوفایی را به جان خویش هدیه دهند.
۵- و در نهایت این که شاید برای شما نیز جالب باشد که این هفت گام دقیقا براساس هفت گام خودشناسی فرامتنی تنظیم شده است:
گام اول: خود فیزیکی
گام دوم: خود واقعی
گام سوم: خود هیجانی
گام چهارم: خود ارتباطی
گام پنجم: خود آرمانی
گام ششم: خود اجتماعی
گام هفتم: خود معنایی (خودآگاهی)
(دستیابی به معنای زندگی و تبدیل شخص به یک برند)
با احترام: انوش
🐬@faramatni
🐬@faramatni
ارتباط سالم و امن اونیه که بدونین اگه یه روز به هر دلیلی دیگه باهم دوست و در ارتباط نبودین ازتون هیچ اسیبی به هم نمیرسه، و تمام حسها، صحبتها و لحظههاتون پیش هم جاش امنه.
🐬@faramatni
ارتباط سالم و امن اونیه که بدونین اگه یه روز به هر دلیلی دیگه باهم دوست و در ارتباط نبودین ازتون هیچ اسیبی به هم نمیرسه، و تمام حسها، صحبتها و لحظههاتون پیش هم جاش امنه.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آن که جُسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهی خزانزده را
حلول کن به تنـم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنه ی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن،این شاخه ی خزان زده را
دوباره در تن من، روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقـم هزاردستان باش
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آن که جُسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهی خزانزده را
حلول کن به تنـم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنه ی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن،این شاخه ی خزان زده را
دوباره در تن من، روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقـم هزاردستان باش
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
به یاد گوشه نشینی که کنج عزلتش مدار عشق شده است.
سال ۷۲ ، ۷۳ بود ، من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و همزمان به دو انجمن شعر می رفتم ، انجمن شعر حوزه هنری در خیابان سمیه به مدیریت علی معلم و انجمن شعر جوان در تئاتر شهر با مدیریت قیصر و ساعد ، ازهمان زمان فرامتنی فکر می کردم ، دوست نداشتم در چارچوب یک فضای خاص باشم ، همچنان که مطالعات شخصی ام هم متاثر از رضابراهنی و شاملو و فروغ بود ، بگذریم.
روزهایی که در حوزه هنری جلسه شعر داشتیم ، حسین منزوی هرازگاه ـ و نه همیشه ـ می آمد و روی نیمکتی که در گوشه حیاط قرار داشت می نشست ، ساکت و بی حرف ، خیلی هم ساکت ،
یک روز که هیچکس اطرافش نبود به خودم جرات دادم و رفتم کنارش نشستم ، با ادب تمام ، سلام کردم و چند بیت از غزل هایش که خیلی دوست داشتم برایش خواندم ، چشمهایش را دوخت به دیوار ، پرسیدم استاد چرا به جوانان افتخار نمی دید و تشریف نمیارید در جلسه شعر خوانی کنید یا درباره تکنیکهای زیبایی شناسی شعر حرف بزنید؟ جوابش ساده بود و عمیق ، پسرم ، اینها شورجوانی است ، این جلسه های شعرخوانی و نقد شعر ، زمان که بگذرد خواهی فهمید شعرها بخاطر تکنیکهای زیبایی شناسی در دل ها و زبانها ماندگار نمی شوند ، ماندگاریشان آتشی خاموش نشدنی می خواهد مثل آتشکده ها ، همان که حافظ " آن " اش می خواند.
اگر داشتی تکنیکها کمکت می کنند رشد کنی و اگر نداشته باشی ، سیاه مشق است ، اتلاف عمر عزیز است.
اما اینکه چرا زیاد در جمع نیستم نباید برایت عجیب باشد ، اگر بودم باید تعجب می کردی ،
و دوباره خیره شد به دیوار ، یک چیزی آزارش می داد ، یک چیزی که هیچوقت نگفت ، اما می شد در چشمهایش خواند ، اینکه او ، حسین منزوی ، چرا باید در حیاط حوزه هنری بنشیند ، با که ها ، بخاطر چه ها؟
و من تمام آنها را در چشمانش خوانده بودم.
#انوش_ترابی
🐬@faramatni
به یاد گوشه نشینی که کنج عزلتش مدار عشق شده است.
سال ۷۲ ، ۷۳ بود ، من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و همزمان به دو انجمن شعر می رفتم ، انجمن شعر حوزه هنری در خیابان سمیه به مدیریت علی معلم و انجمن شعر جوان در تئاتر شهر با مدیریت قیصر و ساعد ، ازهمان زمان فرامتنی فکر می کردم ، دوست نداشتم در چارچوب یک فضای خاص باشم ، همچنان که مطالعات شخصی ام هم متاثر از رضابراهنی و شاملو و فروغ بود ، بگذریم.
روزهایی که در حوزه هنری جلسه شعر داشتیم ، حسین منزوی هرازگاه ـ و نه همیشه ـ می آمد و روی نیمکتی که در گوشه حیاط قرار داشت می نشست ، ساکت و بی حرف ، خیلی هم ساکت ،
یک روز که هیچکس اطرافش نبود به خودم جرات دادم و رفتم کنارش نشستم ، با ادب تمام ، سلام کردم و چند بیت از غزل هایش که خیلی دوست داشتم برایش خواندم ، چشمهایش را دوخت به دیوار ، پرسیدم استاد چرا به جوانان افتخار نمی دید و تشریف نمیارید در جلسه شعر خوانی کنید یا درباره تکنیکهای زیبایی شناسی شعر حرف بزنید؟ جوابش ساده بود و عمیق ، پسرم ، اینها شورجوانی است ، این جلسه های شعرخوانی و نقد شعر ، زمان که بگذرد خواهی فهمید شعرها بخاطر تکنیکهای زیبایی شناسی در دل ها و زبانها ماندگار نمی شوند ، ماندگاریشان آتشی خاموش نشدنی می خواهد مثل آتشکده ها ، همان که حافظ " آن " اش می خواند.
اگر داشتی تکنیکها کمکت می کنند رشد کنی و اگر نداشته باشی ، سیاه مشق است ، اتلاف عمر عزیز است.
اما اینکه چرا زیاد در جمع نیستم نباید برایت عجیب باشد ، اگر بودم باید تعجب می کردی ،
و دوباره خیره شد به دیوار ، یک چیزی آزارش می داد ، یک چیزی که هیچوقت نگفت ، اما می شد در چشمهایش خواند ، اینکه او ، حسین منزوی ، چرا باید در حیاط حوزه هنری بنشیند ، با که ها ، بخاطر چه ها؟
و من تمام آنها را در چشمانش خوانده بودم.
#انوش_ترابی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
حسین منزوی ، پس از حافظ تنها کسی بود که توانست عشق را با فلسفه و هر دو را با غزل درآمیزد.
از حافظ تا منزوی بسیار شاعران بزرگ با شعرهایی ماندگار آمدند و رفتند اما هیچ یک نتوانست یا نخواست غزل را به ساحت فلسفه ببرد و اگر برد دیگر شعرهایش رنگ و بوی عشق نیافت.
تا اینکه منزوی دوباره و این بار با زبان و فضایی دیگر پای فلسفه را به کوچه باغ غزل باز کرد.آن هم در عاشقانه ترین شکل ممکن.
نمونه ی ادعاهایم این غزل فرامتنیکش:
🐬
جز همین دربدر دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن
چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است
از کبوتـر شدن و بازِ شکاری بودن
دوستخواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی
در قفس، عاشـقِ آوازِ قناری بودن
چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین
این یهودا صفتان را، زحواری بودن
□
مرهمی زندگیام، زخمی اگر، مرگام، باش
که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن
گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ این است،
دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن
□
عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش
آن که میخواست زِ هر وسوسه عاری بودن
باز«بودن»و«نبودن»؟ اگر این است سؤال
همچنان«بودن»اگر با توام ، آری، بودن!
دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند
تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن؟
آتشِ عشقی از امروز بتابان ، تا کی،
زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن
#استاد_حسین_منزوى
🐬@faramatni
حسین منزوی ، پس از حافظ تنها کسی بود که توانست عشق را با فلسفه و هر دو را با غزل درآمیزد.
از حافظ تا منزوی بسیار شاعران بزرگ با شعرهایی ماندگار آمدند و رفتند اما هیچ یک نتوانست یا نخواست غزل را به ساحت فلسفه ببرد و اگر برد دیگر شعرهایش رنگ و بوی عشق نیافت.
تا اینکه منزوی دوباره و این بار با زبان و فضایی دیگر پای فلسفه را به کوچه باغ غزل باز کرد.آن هم در عاشقانه ترین شکل ممکن.
نمونه ی ادعاهایم این غزل فرامتنیکش:
🐬
جز همین دربدر دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن
چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است
از کبوتـر شدن و بازِ شکاری بودن
دوستخواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی
در قفس، عاشـقِ آوازِ قناری بودن
چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین
این یهودا صفتان را، زحواری بودن
□
مرهمی زندگیام، زخمی اگر، مرگام، باش
که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن
گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ این است،
دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن
□
عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش
آن که میخواست زِ هر وسوسه عاری بودن
باز«بودن»و«نبودن»؟ اگر این است سؤال
همچنان«بودن»اگر با توام ، آری، بودن!
دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند
تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن؟
آتشِ عشقی از امروز بتابان ، تا کی،
زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن
#استاد_حسین_منزوى
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
نمی شه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره؟
نمی شه اين قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
دوست دارم يه دست از آسمون بياد، ما دو تا رو
ببره از اينجا و اونور ِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشن
رو قرارش نکنه يهو دلت پا بذاره
دلم از اون دلای قديمیه ،از اون دلا!
که مي خواد عاشق که شد پا روی ِ دنيا بزاره
يه پا مجنونه دلم به شوق ليلی که می خواد
بارو بنديلو ببنده سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه مي خواد من مي دونم ، اما لبت
سر ِ هر جمله دلش مي خواد، يه اما بذاره
بی تو دنيا نمي ارزه تو با من باش و بذار
همه ی دنيا منو هميشه تنها بذاره
من ميخوام تا آخر دنيا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم ِ تماشا بذاره
#منزوی
🐬@faramatni
نمی شه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره؟
نمی شه اين قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
دوست دارم يه دست از آسمون بياد، ما دو تا رو
ببره از اينجا و اونور ِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشن
رو قرارش نکنه يهو دلت پا بذاره
دلم از اون دلای قديمیه ،از اون دلا!
که مي خواد عاشق که شد پا روی ِ دنيا بزاره
يه پا مجنونه دلم به شوق ليلی که می خواد
بارو بنديلو ببنده سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه مي خواد من مي دونم ، اما لبت
سر ِ هر جمله دلش مي خواد، يه اما بذاره
بی تو دنيا نمي ارزه تو با من باش و بذار
همه ی دنيا منو هميشه تنها بذاره
من ميخوام تا آخر دنيا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم ِ تماشا بذاره
#منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from Fahime Khakzad
#حسین_منزوی✍
#فهیمه_خاکزاد🎙
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت!
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت!
نه یوسفم نه سیاوش به نَفسکشتن و پرهیز
که آوَرَد دلم ای دوست! تابِ وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوهِ خاطراتِ قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست! سهل و زود رهایت
گره به کارِ من افتاده است از غمِ غربت
کجاست چابکیِ دستهای عقدهگشایت؟!
به کبرِ شعر مبینم که داده تکیه به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت!
«دلم گرفته برایت» زبانِ سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
#فهیمه_خاکزاد🎙
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت!
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت!
نه یوسفم نه سیاوش به نَفسکشتن و پرهیز
که آوَرَد دلم ای دوست! تابِ وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوهِ خاطراتِ قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست! سهل و زود رهایت
گره به کارِ من افتاده است از غمِ غربت
کجاست چابکیِ دستهای عقدهگشایت؟!
به کبرِ شعر مبینم که داده تکیه به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت!
«دلم گرفته برایت» زبانِ سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟
#پاسخ
سودارما Sudharma؛ تو نمیدانی که خدا عشق است
تو شنیدهای که من بارها و بارها گفتهام که خدا عشق است؛ بنابراین شروع کردهای به تکرار آن. این طوطیوار است. من میدانم که خداوند همان عشق است
بنابراین ترسیدن از خداوند غیر ممکن است
چگونه می توانی از عشق بترسی؟
ترس و عشق نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛ همزیستی آنها ناممکن است
درواقع، این همان انرژیِ ترس است که به عشق تبدیل میشود
اگر ترس بشود، دیگر انرژی وجود ندارد تا عشق بشود
اگر عشق بشود، ترس ناپدید میشود. این یک انرژی است! همان انرژی در حالت پریشانی ترس خوانده میشود
و زمانی که منظم شد؛ وقتی که در هماهنگی کامل بود، عشق خوانده میشود
تو هنوز نمیدانی که خدا همان عشق است.
می گویی:
میدانم که خدا عشق است
تو شنیدهای،ولی نشناختهای
تاجایی که به تو مربوط میشود، این فقط اطلاعات است و هنوز شناخت نشده است؛ این تجربهی اصیل تو نیست
و همیشه بهیاد داشته باش:
تازمانیکه چیزی تجربهی اصیل خودت نشود، تو را متحول نخواهد ساخت؛ مشکل از اینجا برمیخیزد.
میگویی:“میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟”
تو باید که از خدا بترسی زیرا نمیدانی که خدا عشق است
کشیشان در طول قرنها فقط به تو گفتهاند که خداوند پیوسته تو را تماشا میکند! که خداوند میخواهد تو اینگونه باشی و آنگونه نباشی! که اینها ده فرمان خداوند هستند و باید از آنها پیروی کنی! و اگر از این فرمانها اطاعت نکنی، خداوند یک جهنم بزرگ برایت تدارک دیده است!
پدری که برای فرندانش آتش جهنم را فراهم کرده است؟!
غیرممکن است، حتی تصور آن نیز
کشیشان فقط برای سلطه بر مردم خداوند را این چنین زشت ساختهاند
زیرا فقط از طریق ترس میتوان بر مردم مسلط شد
این را به یاد بسپار:
تمام راز تجارت کشیشان از هر مذهبی هندو، مسیحی،جین، بودایی و..... فلسفههایشان شاید متفاوت باشد
ولی راز تجارت آنان یکسان و یکی است:
اگر مردم بترسند، آماده هستند تا تسلیم شوند
مردم اگر هراسان باشند، آماده هستند که برده شوند
مردم اگر در وحشت زندگی کنند، نمیتوانند برای عصیانگری شهامت پیدا کنند. ترس آنان را ناتوان نگه میدارد
ترس روند روانی اختهکردن مردم است. این روند قرنهاست که ادامه دارد
ترس بزرگترین اسلحه در دست کشیشان بوده است و آنان آزادانه از آن استفاده کردهاند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟
#پاسخ
سودارما Sudharma؛ تو نمیدانی که خدا عشق است
تو شنیدهای که من بارها و بارها گفتهام که خدا عشق است؛ بنابراین شروع کردهای به تکرار آن. این طوطیوار است. من میدانم که خداوند همان عشق است
بنابراین ترسیدن از خداوند غیر ممکن است
چگونه می توانی از عشق بترسی؟
ترس و عشق نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛ همزیستی آنها ناممکن است
درواقع، این همان انرژیِ ترس است که به عشق تبدیل میشود
اگر ترس بشود، دیگر انرژی وجود ندارد تا عشق بشود
اگر عشق بشود، ترس ناپدید میشود. این یک انرژی است! همان انرژی در حالت پریشانی ترس خوانده میشود
و زمانی که منظم شد؛ وقتی که در هماهنگی کامل بود، عشق خوانده میشود
تو هنوز نمیدانی که خدا همان عشق است.
می گویی:
میدانم که خدا عشق است
تو شنیدهای،ولی نشناختهای
تاجایی که به تو مربوط میشود، این فقط اطلاعات است و هنوز شناخت نشده است؛ این تجربهی اصیل تو نیست
و همیشه بهیاد داشته باش:
تازمانیکه چیزی تجربهی اصیل خودت نشود، تو را متحول نخواهد ساخت؛ مشکل از اینجا برمیخیزد.
میگویی:“میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟”
تو باید که از خدا بترسی زیرا نمیدانی که خدا عشق است
کشیشان در طول قرنها فقط به تو گفتهاند که خداوند پیوسته تو را تماشا میکند! که خداوند میخواهد تو اینگونه باشی و آنگونه نباشی! که اینها ده فرمان خداوند هستند و باید از آنها پیروی کنی! و اگر از این فرمانها اطاعت نکنی، خداوند یک جهنم بزرگ برایت تدارک دیده است!
پدری که برای فرندانش آتش جهنم را فراهم کرده است؟!
غیرممکن است، حتی تصور آن نیز
کشیشان فقط برای سلطه بر مردم خداوند را این چنین زشت ساختهاند
زیرا فقط از طریق ترس میتوان بر مردم مسلط شد
این را به یاد بسپار:
تمام راز تجارت کشیشان از هر مذهبی هندو، مسیحی،جین، بودایی و..... فلسفههایشان شاید متفاوت باشد
ولی راز تجارت آنان یکسان و یکی است:
اگر مردم بترسند، آماده هستند تا تسلیم شوند
مردم اگر هراسان باشند، آماده هستند که برده شوند
مردم اگر در وحشت زندگی کنند، نمیتوانند برای عصیانگری شهامت پیدا کنند. ترس آنان را ناتوان نگه میدارد
ترس روند روانی اختهکردن مردم است. این روند قرنهاست که ادامه دارد
ترس بزرگترین اسلحه در دست کشیشان بوده است و آنان آزادانه از آن استفاده کردهاند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#ترس ، حالت عدم ارتباط با هستی است.
شما طوری بزرگ شده اید که به عشق اجازه نمی دهید پدید بیاید .
تمامی انسانها برای چیز دیگری به جز عشق تعلیم یافته اند .
برای کشتن ، ارتشها وجود دارند :
سالها تعلیم برای کشتن
کالجها و دانشگاهها وجود دارند :
سالها تعلیم برای محاسبه و شمارش
تربیت یافته اید تا کسی نتواند شما را فریب بدهد
اما هیچ کجا فرصتی ایجاد نمی شود تا به شما اجازه دهد عشق بورزید ،
آزادانه عشق بورزید
زیرا وقتی عاشق باشید خودتان هستید دیگر زیر سلطه قراردادهای اجتماعی نیستید
زیرا اگر در عشق باشید جنگ نخواهید کرد
اگر در عشق باشید خلاق خواهید شد.
و جامعه نفوذش را بر شما از دست می دهد .
و از روی ترس، و کورکورانه مذهب را دنبال نخواهید کرد .
#اشو
🐬@faramatni
#ترس ، حالت عدم ارتباط با هستی است.
شما طوری بزرگ شده اید که به عشق اجازه نمی دهید پدید بیاید .
تمامی انسانها برای چیز دیگری به جز عشق تعلیم یافته اند .
برای کشتن ، ارتشها وجود دارند :
سالها تعلیم برای کشتن
کالجها و دانشگاهها وجود دارند :
سالها تعلیم برای محاسبه و شمارش
تربیت یافته اید تا کسی نتواند شما را فریب بدهد
اما هیچ کجا فرصتی ایجاد نمی شود تا به شما اجازه دهد عشق بورزید ،
آزادانه عشق بورزید
زیرا وقتی عاشق باشید خودتان هستید دیگر زیر سلطه قراردادهای اجتماعی نیستید
زیرا اگر در عشق باشید جنگ نخواهید کرد
اگر در عشق باشید خلاق خواهید شد.
و جامعه نفوذش را بر شما از دست می دهد .
و از روی ترس، و کورکورانه مذهب را دنبال نخواهید کرد .
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
☕️قطعهای از کتاب
پرنده ها دیرشان نمی شود .
هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند .
گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند .
فقط انسان زمان را اندازه می گیرد .
فقط انسان ساعت را اعلام می کند .
و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند؛ ترس تمام شدن وقت ...
📕#ارباب_زمان
✍#میچ_آلبوم
🐬@faramatni
☕️قطعهای از کتاب
پرنده ها دیرشان نمی شود .
هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند .
گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند .
فقط انسان زمان را اندازه می گیرد .
فقط انسان ساعت را اعلام می کند .
و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند؛ ترس تمام شدن وقت ...
📕#ارباب_زمان
✍#میچ_آلبوم
🐬@faramatni
🐬@faramatni
می چسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش
یک فنجان چای"بهار نارنج"
که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد!
#سحر_رستگار
🐬@faramatni
می چسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش
یک فنجان چای"بهار نارنج"
که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد!
#سحر_رستگار
🐬@faramatni
🐬@faramatni
دیده اید یه وقتایی محله تون راکد شده ، آدماش تکراری شدن، همه بی انگیزه ، همه راکد ، همه عبوس،
یهو یه روز می بینی تو یکی از خونه ها اثاث کشی می کنن؟
یهو یکی میاد تو کوچه تون که سکوت کوچه رو می شکنه ، هرصبح وقت رفتن سرکار بهت سلام و صبح بخیر میگه ، باهات گرم، صحبت می کنه ،
گاهی تکه ای از نون سنگکی که برا صبحونه اش گرفته بهت میده که صبحونه هاشو باهات شریک بشه ،
گاهی صدای موسیقیشو می شنوی از حیاط و دلت میخواد تو هم پاشی و نم نمک برقصی.
گاهی بچه اش با توپ پا میشه میاد کوچه که یه دوست واسه خودش پیدا کنه ،
گاهی از پشت پنجره رقص و شادی و شوخی و بشکن و خندیدنشو می بینی و دلت غش میره برا یه همچین حال و هوایی.
و تازه یادت میاد که زندگی چقدر می تونست زیباتر باشه اگه همه آدما به جای سرد و خشک از کنار هم رد شدن و به همدیگه چشم غره رفتن های اول صبح و آخر شب ، قواعد خشک و تکراری کوچه ها رو می شکستن و شادی و عشق می پاشیدن تو کوچه ها؟
الان که دیگه خیلیا بعد سالها هم همسایه هاشونو نمی شناسن ،
الان که دیگه بچه ها خیلی کم تو کوچه ها بازی می کنن ،
الان که دیگه آدما خیلی کم به همدیگه نان سنگک داغ تعارف می کنن ،
الان که دیگه نسل جدید نه کوچه می شناسه نه قواعد ناگفته و نانوشته ی کوچه ها رو ،
اما ،
آهای آدمهای کوچه های قدیمی !
خواستم بگم بعضی ها هنوز همون آدمهای تازه وارد کوچه های مان ،
فرقش اینه که به جای کوچه های خاکی ، یهویی وارد کوچه های دلمون میشن ، میشن همسایه های دل و جونمون. و یهویی یه دنیا شادی و شوق میارن واسمون.
اگه یه روزی ، شبی ، نصف شبی ، یکی خواست اثاث کشی کنه به همسایگی تون ، کوچه های دلتونو باز بزارین واسش، خدا رو چی دیدین؟ شاید یکی از این همسایه های تازه ی دلتون ، از همون همسایه های قدیمی حال خوب کن بود. شاید یکی از اینا تمام چارچوبهای خشک و تکراری تون رو شکست و یه دنیا عشق و زلالی و آزادی ریخت به جان و دلتون.
و تازه شما یادتون اومد که زندگی چقدر میتونه زیباتر باشه.
خدارو چی دیدین؟
#انوش
🐬@faramatni
دیده اید یه وقتایی محله تون راکد شده ، آدماش تکراری شدن، همه بی انگیزه ، همه راکد ، همه عبوس،
یهو یه روز می بینی تو یکی از خونه ها اثاث کشی می کنن؟
یهو یکی میاد تو کوچه تون که سکوت کوچه رو می شکنه ، هرصبح وقت رفتن سرکار بهت سلام و صبح بخیر میگه ، باهات گرم، صحبت می کنه ،
گاهی تکه ای از نون سنگکی که برا صبحونه اش گرفته بهت میده که صبحونه هاشو باهات شریک بشه ،
گاهی صدای موسیقیشو می شنوی از حیاط و دلت میخواد تو هم پاشی و نم نمک برقصی.
گاهی بچه اش با توپ پا میشه میاد کوچه که یه دوست واسه خودش پیدا کنه ،
گاهی از پشت پنجره رقص و شادی و شوخی و بشکن و خندیدنشو می بینی و دلت غش میره برا یه همچین حال و هوایی.
و تازه یادت میاد که زندگی چقدر می تونست زیباتر باشه اگه همه آدما به جای سرد و خشک از کنار هم رد شدن و به همدیگه چشم غره رفتن های اول صبح و آخر شب ، قواعد خشک و تکراری کوچه ها رو می شکستن و شادی و عشق می پاشیدن تو کوچه ها؟
الان که دیگه خیلیا بعد سالها هم همسایه هاشونو نمی شناسن ،
الان که دیگه بچه ها خیلی کم تو کوچه ها بازی می کنن ،
الان که دیگه آدما خیلی کم به همدیگه نان سنگک داغ تعارف می کنن ،
الان که دیگه نسل جدید نه کوچه می شناسه نه قواعد ناگفته و نانوشته ی کوچه ها رو ،
اما ،
آهای آدمهای کوچه های قدیمی !
خواستم بگم بعضی ها هنوز همون آدمهای تازه وارد کوچه های مان ،
فرقش اینه که به جای کوچه های خاکی ، یهویی وارد کوچه های دلمون میشن ، میشن همسایه های دل و جونمون. و یهویی یه دنیا شادی و شوق میارن واسمون.
اگه یه روزی ، شبی ، نصف شبی ، یکی خواست اثاث کشی کنه به همسایگی تون ، کوچه های دلتونو باز بزارین واسش، خدا رو چی دیدین؟ شاید یکی از این همسایه های تازه ی دلتون ، از همون همسایه های قدیمی حال خوب کن بود. شاید یکی از اینا تمام چارچوبهای خشک و تکراری تون رو شکست و یه دنیا عشق و زلالی و آزادی ریخت به جان و دلتون.
و تازه شما یادتون اومد که زندگی چقدر میتونه زیباتر باشه.
خدارو چی دیدین؟
#انوش
🐬@faramatni
🐬@faramatni
از من در وصف عشق پرسیده اند و جایگاه عشق در سبک زندگی فرامتنی:
🐬
آنان که با نگرش فرامتنی، آشنایی هرچند اندکی هم داشته اند ، می دانند که از منظری فرامتنیک ، عشق را نه نسبتی با تملک است و نه نسبتی باغیرت و حسادت. و دوست داشتن به انتظار بازخوردش هم در بهترین حالت معامله است ، نه عشق.
🐬
تعریف عشق فرامتنیک بسیار ساده است و کاملا منطبق بر خصایص هستی.
عشق ورزی فرامتنیک آن است که معشوق وجودت را حس نکند ، فایده ات را احساس کند.
مثال عشق ، مثال درختی است که هرزمان هرکسی نیاز داشته باشد در سایه اش بیارامد و نفسی تازه کند ، درخت هرگز نخواهد گفت در قبال آن که از سایه ام بهره می بری باید مال من بشوی ، یا نخواهد گفت چرا از زیر سایه من رفتی و در سایه درختی دیگر دراز کشیدی ،
مثال عشق مثال گل است که شمیمش بر تمام باغ پراکنده می شود ، و هیچ گلی انتخاب نمی کند که عطر و بویش را به چه کسی نثار کند یا نکند یا مشروط نمی کند آن را به چیزی یا به کسی.
مثال عشق مثال باران است هنگام که بی دریغ می بارد ، و برایش فرقی نمی کند که از بخشش او چه کسی بهره مند می شود ، او خاصیتش بارش است و آب دادن و رویاندن .
امید که توانسته باشم عشق فرامتنیک را توصیف کنم :
عشق ورزی فرامتنیک فرایندی یکطرفه است ، مهربانی بی دریغ ، یاری بی منت ، محبت بی پایان ، بی انتظار واکنشی.
جز این هر آنچه از عشق برایتان گفته اند ، تملک است و حسادت ، جز این هرچه گفته اند معامله است ،
و عشق را نسبتی با هیچ یک از اینها نیست.
ساده تر بگویم : عشق یک خاصیت است.
#انوش
🐬@faramatni
از من در وصف عشق پرسیده اند و جایگاه عشق در سبک زندگی فرامتنی:
🐬
آنان که با نگرش فرامتنی، آشنایی هرچند اندکی هم داشته اند ، می دانند که از منظری فرامتنیک ، عشق را نه نسبتی با تملک است و نه نسبتی باغیرت و حسادت. و دوست داشتن به انتظار بازخوردش هم در بهترین حالت معامله است ، نه عشق.
🐬
تعریف عشق فرامتنیک بسیار ساده است و کاملا منطبق بر خصایص هستی.
عشق ورزی فرامتنیک آن است که معشوق وجودت را حس نکند ، فایده ات را احساس کند.
مثال عشق ، مثال درختی است که هرزمان هرکسی نیاز داشته باشد در سایه اش بیارامد و نفسی تازه کند ، درخت هرگز نخواهد گفت در قبال آن که از سایه ام بهره می بری باید مال من بشوی ، یا نخواهد گفت چرا از زیر سایه من رفتی و در سایه درختی دیگر دراز کشیدی ،
مثال عشق مثال گل است که شمیمش بر تمام باغ پراکنده می شود ، و هیچ گلی انتخاب نمی کند که عطر و بویش را به چه کسی نثار کند یا نکند یا مشروط نمی کند آن را به چیزی یا به کسی.
مثال عشق مثال باران است هنگام که بی دریغ می بارد ، و برایش فرقی نمی کند که از بخشش او چه کسی بهره مند می شود ، او خاصیتش بارش است و آب دادن و رویاندن .
امید که توانسته باشم عشق فرامتنیک را توصیف کنم :
عشق ورزی فرامتنیک فرایندی یکطرفه است ، مهربانی بی دریغ ، یاری بی منت ، محبت بی پایان ، بی انتظار واکنشی.
جز این هر آنچه از عشق برایتان گفته اند ، تملک است و حسادت ، جز این هرچه گفته اند معامله است ،
و عشق را نسبتی با هیچ یک از اینها نیست.
ساده تر بگویم : عشق یک خاصیت است.
#انوش
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
🐬@faramatni
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
🐬@faramatni