Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
در انتظار تو تا كي سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانه هاي تو بر چوب خط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
براي خواستن خير مطلقي كه تويي
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو،باز مي آيم
كه بهت خانه ي در بسته را نظاره كنم
تو كي ز راه ميايي كه شهر شبزده را
به روشنايي چشمم چراغواره كنم؟
ز ياس هاي تو مشتي بپاشم از سر شوق
به روي آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسه ي از انتظار لك زده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكراني است الا
كه از لب تو شكرخندي استعاره كنم
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
در انتظار تو تا كي سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانه هاي تو بر چوب خط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
براي خواستن خير مطلقي كه تويي
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو،باز مي آيم
كه بهت خانه ي در بسته را نظاره كنم
تو كي ز راه ميايي كه شهر شبزده را
به روشنايي چشمم چراغواره كنم؟
ز ياس هاي تو مشتي بپاشم از سر شوق
به روي آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسه ي از انتظار لك زده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكراني است الا
كه از لب تو شكرخندي استعاره كنم
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟
کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم
اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم
که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم
تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی
و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم
به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم
هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،
به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟
به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است
ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم
کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟
مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم
به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟
کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم
اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم
که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم
تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی
و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم
به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم
هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،
به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟
به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است
ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم
کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟
مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم
به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تو خواهي آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهي آمد و چونان كه پيش از اين بوده ست
كليد قفل فلق باز با تو خواهد بود
خلاصه كرده به هر غمزهاي هزار غزل
هنر به شيوة ايجاز با تو خواهد بود
طلوع كن كه چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظر باز با تو خواهد بود
چه جاي من؟ كه براي فريب يوسف نيز
نگاهِ وسوسهپرداز با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهي آمد و آن راز با تو خواهد بود
براي دادنِ عمرِ دوبارهاي به دلم
تو خواهي آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهي آمد و چونان كه پيش از اين بوده ست
كليد قفل فلق باز با تو خواهد بود
خلاصه كرده به هر غمزهاي هزار غزل
هنر به شيوة ايجاز با تو خواهد بود
طلوع كن كه چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظر باز با تو خواهد بود
چه جاي من؟ كه براي فريب يوسف نيز
نگاهِ وسوسهپرداز با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهي آمد و آن راز با تو خواهد بود
براي دادنِ عمرِ دوبارهاي به دلم
تو خواهي آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق ، در بزند
نسیم ، بوی تو را می برد به همره خود
که با غرور ، به گل های باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتشِ تن های شعله ور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار ، به سر بزند ؟
چو در کنار منی، کفر نعمت است ای دوست
دو دیده ام مژه بر هم ، دمی اگر بزند!
بپوش پنجره را ، ای برهنه ! می ترسم
که چشم شور ستاره ، تو را ، نظر بزند!
غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق ، در بزند
نسیم ، بوی تو را می برد به همره خود
که با غرور ، به گل های باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتشِ تن های شعله ور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار ، به سر بزند ؟
چو در کنار منی، کفر نعمت است ای دوست
دو دیده ام مژه بر هم ، دمی اگر بزند!
بپوش پنجره را ، ای برهنه ! می ترسم
که چشم شور ستاره ، تو را ، نظر بزند!
غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آن که جُسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهی خزانزده را
حلول کن به تنـم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنه ی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن،این شاخه ی خزان زده را
دوباره در تن من، روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقـم هزاردستان باش
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آن که جُسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهی خزانزده را
حلول کن به تنـم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنه ی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن،این شاخه ی خزان زده را
دوباره در تن من، روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقـم هزاردستان باش
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from Fahime Khakzad
#حسین_منزوی✍
#فهیمه_خاکزاد🎙
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت!
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت!
نه یوسفم نه سیاوش به نَفسکشتن و پرهیز
که آوَرَد دلم ای دوست! تابِ وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوهِ خاطراتِ قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست! سهل و زود رهایت
گره به کارِ من افتاده است از غمِ غربت
کجاست چابکیِ دستهای عقدهگشایت؟!
به کبرِ شعر مبینم که داده تکیه به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت!
«دلم گرفته برایت» زبانِ سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
#فهیمه_خاکزاد🎙
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت!
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت!
نه یوسفم نه سیاوش به نَفسکشتن و پرهیز
که آوَرَد دلم ای دوست! تابِ وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوهِ خاطراتِ قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست! سهل و زود رهایت
گره به کارِ من افتاده است از غمِ غربت
کجاست چابکیِ دستهای عقدهگشایت؟!
به کبرِ شعر مبینم که داده تکیه به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت!
«دلم گرفته برایت» زبانِ سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
🐬@faramatni
ستاره میدمد از چشمهای روشن تـو
بهار میشکفد در زمینهٔ تن تـو
فرشتگان، چوگل عشق در تو میشکفند
بهار نیست، بهشت است فصل دیدن تـو
تو تکیه گاه منی، وز تو مُردهام زنده است
مرا رها نکنی دست من به دامن تـو
گل از تو شرم به بار آورد اگر بدمد
که رشک خاطر گلزارهاست گلشن تـو
رسد به خوشه پروین و ماه اگر دستم
همه بچینم و آویزمش به گردن تـو
تو میشکوفی و پاییز می شود پرپر
گل همیشه بهارم، خوشا شکفتن تـو
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
ستاره میدمد از چشمهای روشن تـو
بهار میشکفد در زمینهٔ تن تـو
فرشتگان، چوگل عشق در تو میشکفند
بهار نیست، بهشت است فصل دیدن تـو
تو تکیه گاه منی، وز تو مُردهام زنده است
مرا رها نکنی دست من به دامن تـو
گل از تو شرم به بار آورد اگر بدمد
که رشک خاطر گلزارهاست گلشن تـو
رسد به خوشه پروین و ماه اگر دستم
همه بچینم و آویزمش به گردن تـو
تو میشکوفی و پاییز می شود پرپر
گل همیشه بهارم، خوشا شکفتن تـو
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
شب است و در شب من خوش نشینی ات زیباست
به بوسه از لب من خوشه چینی ات زیباست
تو را به جلوه فروشی نیاز نیست چو گل
که غنچه ای تو و در خود نشینی ات زیباست
تو مهر را همه با مهر می دهی پاسخ
صدای عشقی و طبع طنینی ات زیباست
اگر تو می شکنی لیلیانه کاسه ی من
چه غم که شیوه ی دلبر گزینی ات زیباست
میان هستم و شک می کنم پلی است اگر
به عشق شک نکنی، بی یقینی ات زیباست
میان این همه یاس و سمن ، گل ای گل من
به جلوه آمدن یاسمینی ات زیباست
تو هرچه می کنی ای یار ، دوستت دارم
که نازنینی و هر نازنینی ات زیباست
🖋 #حسین_منزوی
🐬@faramatni
شب است و در شب من خوش نشینی ات زیباست
به بوسه از لب من خوشه چینی ات زیباست
تو را به جلوه فروشی نیاز نیست چو گل
که غنچه ای تو و در خود نشینی ات زیباست
تو مهر را همه با مهر می دهی پاسخ
صدای عشقی و طبع طنینی ات زیباست
اگر تو می شکنی لیلیانه کاسه ی من
چه غم که شیوه ی دلبر گزینی ات زیباست
میان هستم و شک می کنم پلی است اگر
به عشق شک نکنی، بی یقینی ات زیباست
میان این همه یاس و سمن ، گل ای گل من
به جلوه آمدن یاسمینی ات زیباست
تو هرچه می کنی ای یار ، دوستت دارم
که نازنینی و هر نازنینی ات زیباست
🖋 #حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
تو عاشقانهترین فصل از کتاب منی
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی
رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی
تو روح نقرهای چشمههای بیداری
تو نبض آبی دریاچههای خواب منی
ــ سیاه و سرد و پذیرنده ــ آسمان توام
ــ بلند و روشن و بخشنده ــ آفتاب منی
مرا به سوی تو جز عشق بیحساب مباد
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی
همیشه از همه پرسیدهام ، رهایی را
تو از زمانه کنون، بهترین جواب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطه پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تو عاشقانهترین فصل از کتاب منی
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی
رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی
تو روح نقرهای چشمههای بیداری
تو نبض آبی دریاچههای خواب منی
ــ سیاه و سرد و پذیرنده ــ آسمان توام
ــ بلند و روشن و بخشنده ــ آفتاب منی
مرا به سوی تو جز عشق بیحساب مباد
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی
همیشه از همه پرسیدهام ، رهایی را
تو از زمانه کنون، بهترین جواب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطه پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
اول صبح میهمانتان می کنم به یک صبحانه فرامتنیک :
غزلی زیبا از منزوی ٫ بنوشید برای رفع تشنگی جانتان،
گوارای وجود!
🐬
لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است
وچشم هایت، شعر سیاه گویایی است.
چه چیز داری با خویشتن، که دیدارت
چو قله های مه آلود، محو و رؤیایی است...؟
چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را؟
که در کمال ظرافت، کمال والایی است.
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من، تماشایی است.
در آسمانه ی دریای دیدگان تو، شرم
گشوده بال تر از مرغکان دریایی است.
شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم
که خوابناک تر از عطرهای صحرایی است.
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است.
***
نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت
چنین که یاد تو زود آشنا و هر جایی است!
تو - باری - اینک از اوج بی نیازی خود
که چون غریبی من مبهم و معمایی است،
پناه غربت غمناک دست هایی باش
که دردناک ترین، ساقه های تنهایی است
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
اول صبح میهمانتان می کنم به یک صبحانه فرامتنیک :
غزلی زیبا از منزوی ٫ بنوشید برای رفع تشنگی جانتان،
گوارای وجود!
🐬
لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است
وچشم هایت، شعر سیاه گویایی است.
چه چیز داری با خویشتن، که دیدارت
چو قله های مه آلود، محو و رؤیایی است...؟
چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را؟
که در کمال ظرافت، کمال والایی است.
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من، تماشایی است.
در آسمانه ی دریای دیدگان تو، شرم
گشوده بال تر از مرغکان دریایی است.
شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم
که خوابناک تر از عطرهای صحرایی است.
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است.
***
نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت
چنین که یاد تو زود آشنا و هر جایی است!
تو - باری - اینک از اوج بی نیازی خود
که چون غریبی من مبهم و معمایی است،
پناه غربت غمناک دست هایی باش
که دردناک ترین، ساقه های تنهایی است
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
بشنو اکنون که زیرِ زخمِ تبر
این درختِ جوان
چه میگوید:
«هر نهالی که برکَنند،
به جاش
جنگلی سرکشیده، میروید
های جلادِ سروهای جوان!
ای رفیقِ همیشهی تیشه!
باش تا برکَنیمت از ریشه!»
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
بشنو اکنون که زیرِ زخمِ تبر
این درختِ جوان
چه میگوید:
«هر نهالی که برکَنند،
به جاش
جنگلی سرکشیده، میروید
های جلادِ سروهای جوان!
ای رفیقِ همیشهی تیشه!
باش تا برکَنیمت از ریشه!»
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فریدون فرح اندوز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غزلی از حسین منزوی
همراه با صدای خود شاعر
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت ِ خاموشی نه تاب ِ سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست؛ رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی ست. خود را به که بسپاریم؟
تشویش ِ هزار «آیا»، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم! ورنه همه بیماریم
دوران ِ شکوه ِ باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی برّیم؛ ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
من راه ِ تو را بسته، تو راه ِ مرا بسته
امّید ِ رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
@FereidounFarahandouz
همراه با صدای خود شاعر
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت ِ خاموشی نه تاب ِ سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست؛ رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی ست. خود را به که بسپاریم؟
تشویش ِ هزار «آیا»، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم! ورنه همه بیماریم
دوران ِ شکوه ِ باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی برّیم؛ ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
من راه ِ تو را بسته، تو راه ِ مرا بسته
امّید ِ رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
@FereidounFarahandouz
🐬@faramatni
چـرا صبح مـرا، زندانی پیراهنت داری
تو که خورشید را، چون خون جاری در تنت داری
دو سار، از چشم های تو به یک دیگر نشان دادند
دو مرغ سینه سرخی را که در پیراهنت داری
لبت را غنچه کن، پر ده به سویم با نفس هایت
همه گلبرگ هایی را که روی ناخنت داری
خمار و سردم آری در رگم همواره جاری کن
شراب و آفتابی را که در بوسیدنت داری
برایم با مژه، پیراهن بختی بدوز، اکنون
تو که تار نخ از گیسوی خود، در سوزنت داری
شبی صحرایی و سوزان، تمامم را برافروزان
از آن تب ها که خود در طبع چون آویشنت داری
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
چـرا صبح مـرا، زندانی پیراهنت داری
تو که خورشید را، چون خون جاری در تنت داری
دو سار، از چشم های تو به یک دیگر نشان دادند
دو مرغ سینه سرخی را که در پیراهنت داری
لبت را غنچه کن، پر ده به سویم با نفس هایت
همه گلبرگ هایی را که روی ناخنت داری
خمار و سردم آری در رگم همواره جاری کن
شراب و آفتابی را که در بوسیدنت داری
برایم با مژه، پیراهن بختی بدوز، اکنون
تو که تار نخ از گیسوی خود، در سوزنت داری
شبی صحرایی و سوزان، تمامم را برافروزان
از آن تب ها که خود در طبع چون آویشنت داری
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
ستاره میدمد از چشمهای روشن تـو
بهار میشکفد در زمینهٔ تن تـو
فرشتگان، چوگل عشق در تو میشکفند
بهار نیست، بهشت است فصل دیدن تـو
تو تکیه گاه منی، وز تو مُردهام زنده است
مرا رها نکنی دست من به دامن تـو
گل از تو شرم به بار آورد اگر بدمد
که رشک خاطر گلزارهاست گلشن تـو
رسد به خوشه پروین و ماه اگر دستم
همه بچینم و آویزمش به گردن تـو
تو میشکوفی و پاییز می شود پرپر
گل همیشه بهارم، خوشا شکفتن تـو
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
ستاره میدمد از چشمهای روشن تـو
بهار میشکفد در زمینهٔ تن تـو
فرشتگان، چوگل عشق در تو میشکفند
بهار نیست، بهشت است فصل دیدن تـو
تو تکیه گاه منی، وز تو مُردهام زنده است
مرا رها نکنی دست من به دامن تـو
گل از تو شرم به بار آورد اگر بدمد
که رشک خاطر گلزارهاست گلشن تـو
رسد به خوشه پروین و ماه اگر دستم
همه بچینم و آویزمش به گردن تـو
تو میشکوفی و پاییز می شود پرپر
گل همیشه بهارم، خوشا شکفتن تـو
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni
تخیّـل نازک آراییش را وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفاییش ، الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن ، تو از بوسه ، شراب من به ساغر کن
که طبع می پرست مستِ من ، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هاش ، آرام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل ، در به در گشتن
نشان آرزویش را ، سر انجام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من ، یا کجایم ، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام ، نام از تو می گیرد
نگارینا ! زمانه بی تو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایّام ، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجو های منی ، ای یار !
خوشا بخت تکاپویی ، که فرجام از تو می گیرد
#حسین_منزوی
🐬@faramatni