🐬@faramatni
#سوال_از_اشو:
چرا خانمها دوست دارند برای مردان جذاب باشند ، در حالیکه نسبت به تمایلات جنسی مردان احساس خوبی ندارند؟ (بخش دوم)
🐬
#ادامه👇
عشق به یک چیز زشت تبدیل شده است
درحالیکه باید باشکوهترین باشد،
اما اینطور نیست.
زیرا مرد از زن استفاده میکرده و زن به طور طبیعی از آن خشمگین است و در برابرش مقاومت میکند. او نمی خواهد به یک کالا کاهش یابد.
به همین دلیل است که میبینید که شوهران کمند خود را دورادور زنانشان پیچیدهاند و طرز تلقی زنان این است که آنها ماورای تمام این مزخرفات هستند مقدستر از تو هستند!
زنان اینگونه وانمود میکنند که علاقه ای به رابطه جنسی ندارند: رابطه جنسی زشت است. در حالیکه به همان اندازهی شما تمایل دارند، اما مشکل اینجاست: زنان نمیتوانند تمایل خود را بروز دهند، در غیر اینصورت بلافاصله قدرت از کفشان خارج شده و مورد سوءاستفاده قرار میگیرند.
بدین صورت است که زنان به هر چیز دیگری اشتیاق نشان میدهند: به اینکه برای شما بسیار جذاب باشند و سپس شما را از خود برانند. این لذتِ قدرت است.
شما را به سمت خود میکشند.
انگاری که با رشته هایی نامریی کشیده میشوید.
و سپس به شما "نه"میگویند.
شما را به ناتوانی مطلق میکشانند.
و شما مانند سگ دم تکان میدهید.
و زن دارد لذت میبرد.
چقدر زشت است! نباید اینگونه باشد. زشت است چون عشق به یک سیاستِ قدرتطلبی کاهش یافته است.
تمام اینها باید تغییر کند.
ما باید یک انسانیت جدید و جهانی نو ایجاد کنیم که در آن عشق به هیچ وجه مساله قدرتطلبی نباشد.
حداقل عشق را از حیطه ی قدرت خارج کنیم. پول را در آنجا باقی بگذاریم، سیاست را، همه چیز را ، اما عشق را نه
محبت چیز فوقالعاده با ارزشی است؛
آن را به چیزی بازاری تبدیل نکنید.
اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو:
چرا خانمها دوست دارند برای مردان جذاب باشند ، در حالیکه نسبت به تمایلات جنسی مردان احساس خوبی ندارند؟ (بخش دوم)
🐬
#ادامه👇
عشق به یک چیز زشت تبدیل شده است
درحالیکه باید باشکوهترین باشد،
اما اینطور نیست.
زیرا مرد از زن استفاده میکرده و زن به طور طبیعی از آن خشمگین است و در برابرش مقاومت میکند. او نمی خواهد به یک کالا کاهش یابد.
به همین دلیل است که میبینید که شوهران کمند خود را دورادور زنانشان پیچیدهاند و طرز تلقی زنان این است که آنها ماورای تمام این مزخرفات هستند مقدستر از تو هستند!
زنان اینگونه وانمود میکنند که علاقه ای به رابطه جنسی ندارند: رابطه جنسی زشت است. در حالیکه به همان اندازهی شما تمایل دارند، اما مشکل اینجاست: زنان نمیتوانند تمایل خود را بروز دهند، در غیر اینصورت بلافاصله قدرت از کفشان خارج شده و مورد سوءاستفاده قرار میگیرند.
بدین صورت است که زنان به هر چیز دیگری اشتیاق نشان میدهند: به اینکه برای شما بسیار جذاب باشند و سپس شما را از خود برانند. این لذتِ قدرت است.
شما را به سمت خود میکشند.
انگاری که با رشته هایی نامریی کشیده میشوید.
و سپس به شما "نه"میگویند.
شما را به ناتوانی مطلق میکشانند.
و شما مانند سگ دم تکان میدهید.
و زن دارد لذت میبرد.
چقدر زشت است! نباید اینگونه باشد. زشت است چون عشق به یک سیاستِ قدرتطلبی کاهش یافته است.
تمام اینها باید تغییر کند.
ما باید یک انسانیت جدید و جهانی نو ایجاد کنیم که در آن عشق به هیچ وجه مساله قدرتطلبی نباشد.
حداقل عشق را از حیطه ی قدرت خارج کنیم. پول را در آنجا باقی بگذاریم، سیاست را، همه چیز را ، اما عشق را نه
محبت چیز فوقالعاده با ارزشی است؛
آن را به چیزی بازاری تبدیل نکنید.
اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، نظر و بینشات درباره بهشت چیست؟!
#پاسخ_اشو:
بهشت و جهنمی وجود ندارد.
مناطقی جغرافیایی به نام بهشت و جهنم وجود ندارد بلکه آنها بخشی از روح و روانتان هستند.
اگر خود جوش، با عشق و زیبایی و حقیقت زندگی کنی، در بهشت هستی اما اگر با ریا و دروغ، و زندگی متکی به نظرات دیگران داشته باشی در جهنم زندگی میکنی.
زندگی با رهایی و آزادی بهشت
و
زندگی در اسارت یعنی جهنم.
میتوانی سلول زندانت را به زیبایی تزئین کنی، اما هیچ فرقی نمیکند،
باز هم همان سلول زندان است.
این کاری است که مردم انجام دادهاند، آنها سلولهایشان را تزئین میکنند.
اسمی زیبا، نقاشی و طرحهای زیبا انتخاب کرده و به دیوارهایش تصاویر جدید نصب میکنند.
اثاثیه و لوازمش را در طرحهای گوناگون میچینند، میخرند و میخرند - ولی همچنان زندانیاند.
ازدواج، کلیسا و ملیت شما زندان است.
چقدر زندان ساختهاید؟؟ !!!
در یک زندان زندگی نمیکنید بلکه زندانهایتان شبیه جعبههای چینی تو در تو است.
مثل پیاز، لایه به لایه.
هر لایه را که بکنی لایهای دیگر هست که دوباره بکنی. این معنی جهنم است.
رسیدن به هستهی پیاز، جایی که تمامی لایهها کنده شده و جز هیچ، چیزی در دستانت باقی نمانده، یعنی آزادی و رهایی، نیروانا، هشیاری خالص #بودا، این یعنی بهشت.
نظر من دربارهی بهشت هم جایی در دور دستها یا آسمان نیست که فقط ملائک زندگی میکنند . . .
"آیا میدانستید فرشتگان و ملائک عرق نمیریزند؟
هیچ احتیاجی به خوشبو کننده ندارند. همچنین در بهشت میخانه هم وجود ندارد، نیازی به آنها نیست.
آنجا، رودهای شراب وجود دارد که میتوانی درونشان شیرجه بزنی و تا خرخره از آن شراب بنوشی.
زنان زیبایی هستند که هیچگاه پیر نشده و همیشه هیجده ساله باقی میمانند.
اگر قرنها هم بگذرد باز هیجده سالهاند. بدنهایی عالی و طلایی دارند.
به اینها فکر کنید!
به کابوس شبیهاند.
بدنهایی طلایی، با چشمانی سیاه"
نه، من چنین دیدگاهی به بهشت ندارم.
اگر بینشام این نوع باشد، من هم یهودیای پیر میشوم . . .
نظر من درباره بهشت، غیر زمینی نیست.
بهشت اینجاست - تنها کافی است بدانی که چگونه باید زندگی کنی.
جهنم نیز همینجاست، و تو به خوبی میدانی چطور در آن زندگی کنی.
این مسئله تنها به تغییر دیدگاه تو بستگی دارد، دیدگاه و رویکردت نسبت به زندگی، زمین زیباست.
اگر با زیباییها و خوشیهایش زندگی کنی، بی هیچ احساس گناهی در دل، در بهشت زندگی میکنی.
اگر همه چیز را محکوم کنی، همهی خوشیها و لذتها ناپدید شده و همین زمین تبدیل به زندان و جهنم میشود. اما فقط برای تو، نه دیگران.
بستگی دارد که کجا زندگی کنی، باید تحول درونی داشته باشی.
نیازی به تغییر محیط و مکان نیست، درونت را باید عوض کنی.
با لذت و بی هیچ احساس گناهی، با تمام وجود زندگی کن.
پس از آن دیگر بهشت جا و مفهومی متافیزیکی نیست بلکه تجربهی توست.
اشو
کتاب_خرد
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، نظر و بینشات درباره بهشت چیست؟!
#پاسخ_اشو:
بهشت و جهنمی وجود ندارد.
مناطقی جغرافیایی به نام بهشت و جهنم وجود ندارد بلکه آنها بخشی از روح و روانتان هستند.
اگر خود جوش، با عشق و زیبایی و حقیقت زندگی کنی، در بهشت هستی اما اگر با ریا و دروغ، و زندگی متکی به نظرات دیگران داشته باشی در جهنم زندگی میکنی.
زندگی با رهایی و آزادی بهشت
و
زندگی در اسارت یعنی جهنم.
میتوانی سلول زندانت را به زیبایی تزئین کنی، اما هیچ فرقی نمیکند،
باز هم همان سلول زندان است.
این کاری است که مردم انجام دادهاند، آنها سلولهایشان را تزئین میکنند.
اسمی زیبا، نقاشی و طرحهای زیبا انتخاب کرده و به دیوارهایش تصاویر جدید نصب میکنند.
اثاثیه و لوازمش را در طرحهای گوناگون میچینند، میخرند و میخرند - ولی همچنان زندانیاند.
ازدواج، کلیسا و ملیت شما زندان است.
چقدر زندان ساختهاید؟؟ !!!
در یک زندان زندگی نمیکنید بلکه زندانهایتان شبیه جعبههای چینی تو در تو است.
مثل پیاز، لایه به لایه.
هر لایه را که بکنی لایهای دیگر هست که دوباره بکنی. این معنی جهنم است.
رسیدن به هستهی پیاز، جایی که تمامی لایهها کنده شده و جز هیچ، چیزی در دستانت باقی نمانده، یعنی آزادی و رهایی، نیروانا، هشیاری خالص #بودا، این یعنی بهشت.
نظر من دربارهی بهشت هم جایی در دور دستها یا آسمان نیست که فقط ملائک زندگی میکنند . . .
"آیا میدانستید فرشتگان و ملائک عرق نمیریزند؟
هیچ احتیاجی به خوشبو کننده ندارند. همچنین در بهشت میخانه هم وجود ندارد، نیازی به آنها نیست.
آنجا، رودهای شراب وجود دارد که میتوانی درونشان شیرجه بزنی و تا خرخره از آن شراب بنوشی.
زنان زیبایی هستند که هیچگاه پیر نشده و همیشه هیجده ساله باقی میمانند.
اگر قرنها هم بگذرد باز هیجده سالهاند. بدنهایی عالی و طلایی دارند.
به اینها فکر کنید!
به کابوس شبیهاند.
بدنهایی طلایی، با چشمانی سیاه"
نه، من چنین دیدگاهی به بهشت ندارم.
اگر بینشام این نوع باشد، من هم یهودیای پیر میشوم . . .
نظر من درباره بهشت، غیر زمینی نیست.
بهشت اینجاست - تنها کافی است بدانی که چگونه باید زندگی کنی.
جهنم نیز همینجاست، و تو به خوبی میدانی چطور در آن زندگی کنی.
این مسئله تنها به تغییر دیدگاه تو بستگی دارد، دیدگاه و رویکردت نسبت به زندگی، زمین زیباست.
اگر با زیباییها و خوشیهایش زندگی کنی، بی هیچ احساس گناهی در دل، در بهشت زندگی میکنی.
اگر همه چیز را محکوم کنی، همهی خوشیها و لذتها ناپدید شده و همین زمین تبدیل به زندان و جهنم میشود. اما فقط برای تو، نه دیگران.
بستگی دارد که کجا زندگی کنی، باید تحول درونی داشته باشی.
نیازی به تغییر محیط و مکان نیست، درونت را باید عوض کنی.
با لذت و بی هیچ احساس گناهی، با تمام وجود زندگی کن.
پس از آن دیگر بهشت جا و مفهومی متافیزیکی نیست بلکه تجربهی توست.
اشو
کتاب_خرد
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو:
چرا ما در برابر تغییر مقاومت میکنیم؟
#پاسخ:
چون زندگی را #جدی گرفته ای.
زندگی را بايد بسيار #راحت گرفت.
ولی ما طوری بار آمده ايم كه هر چيزی يك مشكلِ جدی می شود.
حالا در اين راحت گرفتن چه اشكالی هست؟
من هيچ مشكلی نمی بينم.
اين فقط #هوشمندی است.
اوقاتی وجود دارند كه نياز به سرپناه داری،و اوقاتی هست كه به آسمانی باز نياز داری.
بنابراين طبق لحظه زندگی كن،
بدون هيچ تصميم گيری از قبل،
در واقع، تصميم گيری از قبل مشكل آفرين است.
هروقت ازپيش تصميم بگيری، هميشه مشكل وجود خواهد داشت،
زيرا زندگی راه خودش را می رود.
زندگی از تعصبات تو، از انضباط های تو آگاهی ندارد.
و هيچ تعهدی ندارد كه از آنها پيروی كند.
و تو دچار مشكل می شوی و آنوقت زندگی جدی تر و جدی تر می شود.
زيرا بايد سازشكاری كنی.
احساس گناه می كنی، كه ضعيف هستی.
اگر هم سازش نكنی، شكست خواهی خورد. خودت را آزار خواهی داد.
به نظر من، زندگی چيزی بسيار ساده، بازيگوشانه و سبك است.
آن را با جدی بودن خودت مختل نكن.
با آن حركت كن.
پس وقتی كه هوا داغ است،آش داغ نخور، نوشيدنی خنكی بنوش.
وقتی كه هوا سرد است،آنوقت تغيير بده، نيازي نيست كه يك اصل را همه روز برای هميشه تكرار كنی.
من در كلكته در منزل دوستی زندگی می كردم.
او اعتقادات جينيسم Jainism داشت و پس از غروب آفتاب غذا نمی خورد،
پس به من گفت:
"ما بعداً حرف می زنيم.
آفتاب در حال غروب است و من بايد غذا بخورم."
آفتاب غروب كرده بود، او اين را می دانست.
من هم اين را می دانستم.
ولی فايده ای نداشت.....
بنابراين به جای اينكه سر ميزنهارخوری غذا بخورد، در همان تراس كه بود غذا خورد.
زيرا كه هنوز قدری نور وجود داشت.
پس از غذا به او گفتم:
"تو حتی خدايان خودت را نيز گول می زنی."
گفت: "منظورت چيست؟"
گفتم: "چه سرميزنهاری غذا می خوردی و چه روی تراس، زمان يكی بود و خورشيد هم غروب كرده بود.
آری، داخل قدری تاريكتر بود و بيرون قدری روشن تر. ولی خورشيدی وجود نداشت.
تو غروب را ديدی و من هم ديدم،
ولی نمی خواستم تو را آشفته كنم."
گفت: "ولی انسان بايد سازش كند."
گفتم:
" تو مجبوری سازش كنی.
زيرا پيشاپيش برخی از قراردادهای زندگی را پذيرفته ای. وگرنه اشكالی وجود نداشت.
اگر تصميم نگرفته بودی كه غذاخوردن پيش از غروب آفتاب عملی مذهبی است، آنوقت ابداً مسئله ای وجود نمی داشت.
و اين قرارداد تقريباً در پنج هزار سال پيش بسته شده كه برقی وجود نداشت.
تو اينك در كاخی با تهويه مطبوع زندگی می كنی. در داخل نوری بهتر وجود دارد.
آن قرارداد برای اين بسته شده بود كه در تاريكی غذا نخوری و حشره ای در آن نيفتد..."
و اين در روستاهای هند رخ می دهد.
وقتي در شب غذا مي خورند،
حتی چراغی كوچك هم ندارند...
تاريك مطلق است.
می توانی هر حشره ای را كه در ظرف غذايت بيفتد بخوری!
و اين در آن زمان كاملاً به جا و درست بود. ولی آن مردمان از وجود برق آگاهی نداشتند.
حالا در خانه ای كه تهويه ی مطبوع دارد، جايی كه حشره ای نيست و نور در دسترس است، هر مقدار نور كه بخواهی!
اين فقط احمقانه است...
همين مفهوم خورشيد يا نبودن خورشيد.
اين چيزی است كه مردم را بسيار رنج می دهد. زيرا آنان تغيير نمی كنند.
آنان مي پندارند كه اگر از اصول تغيير ناپذير خود عدول نكنند،
اين به آنان قدرت می بخشد.
آنان در اشتباه هستند.
اين فقط تمامی نيروی آنان را تحليل می برد و آنان ناتوان ترين مردم روی زمين هستند.
آنان همچون كودكانی خردسال هستند كه رشد كرده اند و هنوز هم همان پيژامه های زمان كودكی شان را برتن كرده اند. اين به نظر مسخره می آيد.
آنان دچار مشكل هستند.
آنان در تمام اوقات آن پيژامه ها را دودستی نگه داشته اند، زيرا بارها و بارها به تنشان تنگ شده است.
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو:
چرا ما در برابر تغییر مقاومت میکنیم؟
#پاسخ:
چون زندگی را #جدی گرفته ای.
زندگی را بايد بسيار #راحت گرفت.
ولی ما طوری بار آمده ايم كه هر چيزی يك مشكلِ جدی می شود.
حالا در اين راحت گرفتن چه اشكالی هست؟
من هيچ مشكلی نمی بينم.
اين فقط #هوشمندی است.
اوقاتی وجود دارند كه نياز به سرپناه داری،و اوقاتی هست كه به آسمانی باز نياز داری.
بنابراين طبق لحظه زندگی كن،
بدون هيچ تصميم گيری از قبل،
در واقع، تصميم گيری از قبل مشكل آفرين است.
هروقت ازپيش تصميم بگيری، هميشه مشكل وجود خواهد داشت،
زيرا زندگی راه خودش را می رود.
زندگی از تعصبات تو، از انضباط های تو آگاهی ندارد.
و هيچ تعهدی ندارد كه از آنها پيروی كند.
و تو دچار مشكل می شوی و آنوقت زندگی جدی تر و جدی تر می شود.
زيرا بايد سازشكاری كنی.
احساس گناه می كنی، كه ضعيف هستی.
اگر هم سازش نكنی، شكست خواهی خورد. خودت را آزار خواهی داد.
به نظر من، زندگی چيزی بسيار ساده، بازيگوشانه و سبك است.
آن را با جدی بودن خودت مختل نكن.
با آن حركت كن.
پس وقتی كه هوا داغ است،آش داغ نخور، نوشيدنی خنكی بنوش.
وقتی كه هوا سرد است،آنوقت تغيير بده، نيازي نيست كه يك اصل را همه روز برای هميشه تكرار كنی.
من در كلكته در منزل دوستی زندگی می كردم.
او اعتقادات جينيسم Jainism داشت و پس از غروب آفتاب غذا نمی خورد،
پس به من گفت:
"ما بعداً حرف می زنيم.
آفتاب در حال غروب است و من بايد غذا بخورم."
آفتاب غروب كرده بود، او اين را می دانست.
من هم اين را می دانستم.
ولی فايده ای نداشت.....
بنابراين به جای اينكه سر ميزنهارخوری غذا بخورد، در همان تراس كه بود غذا خورد.
زيرا كه هنوز قدری نور وجود داشت.
پس از غذا به او گفتم:
"تو حتی خدايان خودت را نيز گول می زنی."
گفت: "منظورت چيست؟"
گفتم: "چه سرميزنهاری غذا می خوردی و چه روی تراس، زمان يكی بود و خورشيد هم غروب كرده بود.
آری، داخل قدری تاريكتر بود و بيرون قدری روشن تر. ولی خورشيدی وجود نداشت.
تو غروب را ديدی و من هم ديدم،
ولی نمی خواستم تو را آشفته كنم."
گفت: "ولی انسان بايد سازش كند."
گفتم:
" تو مجبوری سازش كنی.
زيرا پيشاپيش برخی از قراردادهای زندگی را پذيرفته ای. وگرنه اشكالی وجود نداشت.
اگر تصميم نگرفته بودی كه غذاخوردن پيش از غروب آفتاب عملی مذهبی است، آنوقت ابداً مسئله ای وجود نمی داشت.
و اين قرارداد تقريباً در پنج هزار سال پيش بسته شده كه برقی وجود نداشت.
تو اينك در كاخی با تهويه مطبوع زندگی می كنی. در داخل نوری بهتر وجود دارد.
آن قرارداد برای اين بسته شده بود كه در تاريكی غذا نخوری و حشره ای در آن نيفتد..."
و اين در روستاهای هند رخ می دهد.
وقتي در شب غذا مي خورند،
حتی چراغی كوچك هم ندارند...
تاريك مطلق است.
می توانی هر حشره ای را كه در ظرف غذايت بيفتد بخوری!
و اين در آن زمان كاملاً به جا و درست بود. ولی آن مردمان از وجود برق آگاهی نداشتند.
حالا در خانه ای كه تهويه ی مطبوع دارد، جايی كه حشره ای نيست و نور در دسترس است، هر مقدار نور كه بخواهی!
اين فقط احمقانه است...
همين مفهوم خورشيد يا نبودن خورشيد.
اين چيزی است كه مردم را بسيار رنج می دهد. زيرا آنان تغيير نمی كنند.
آنان مي پندارند كه اگر از اصول تغيير ناپذير خود عدول نكنند،
اين به آنان قدرت می بخشد.
آنان در اشتباه هستند.
اين فقط تمامی نيروی آنان را تحليل می برد و آنان ناتوان ترين مردم روی زمين هستند.
آنان همچون كودكانی خردسال هستند كه رشد كرده اند و هنوز هم همان پيژامه های زمان كودكی شان را برتن كرده اند. اين به نظر مسخره می آيد.
آنان دچار مشكل هستند.
آنان در تمام اوقات آن پيژامه ها را دودستی نگه داشته اند، زيرا بارها و بارها به تنشان تنگ شده است.
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
لطفاً تفاوت بين #توكل به جهان هستي و #تقديرگرايي را شرح دهيد.
#پاسخ_اشو
تفاوت بين توكل كردن به جهان هستي و تقديرگرايي fatalism بسيار ظريف است.
در ظاهر شايد به نظر آيد كه اين دو دقيقاً همسان هستند، ولي در واقع، آنها دو تجربه ي كاملاً متضاد هستند.
تقدير يك تسلي است: تو فقيري و مي بيني كه ديگران غني و غني تر مي شوند ،_
به تسلي نياز داري. تو هركاري مي كني و با صداقت، شرافت و اخلاق هم مي كني. هرگز از وسيله هاي خلاف استفاده نمي كني، ولي باز هم شكست ميخوري و ديگران را مي بيني كه صداقت ندارند، حيله گر هستند و از هيچ خلاف و خيانت رويگردان نيستند و موفق هم هستند و هر روز ثروتمندتر و با اعتبار و قدرت مي شوند.
اين را چگونه مي توان توجيه كرد؟
اين مطلبي تازه نيست. از همان ابتدا انسان از اين در شگفت بوده است.
و او بايد جهت تسلي خود مفهومي را بيافريند: تقدير، قسمت، سرنوشت، خداوند
همه چيز در پيشاني يا در كف دست ها نوشته شده، همه چيز در جدول تولد نگاشته شده و تو نمي تواني برخلاف آن كاري بكني.
نيروهايي كه زندگي تو را تعيين كرده اند بسيار عظيم اند. تو به شكست خوردن ادامه مي دهي، پس بهتر است شكستت را به عنوان سرنوشت بپذيري.
اگر بگويي " تقدير چنين بوده"
كمتر آزارت مي دهد.
اين يك تسليت است. اين كار تو نيست، تقصير از تو نيست ، تو دربرابر ستارگان چه مي تواني بكني؟
نمي تواني تاريخ تولد و روز و سال را تعيين كني. تو همچون هنرپيشه اي هستي كه ناگهان روي يك صحنه ي از پيش آماده شده قرار مي گيرد.
باورداشتن به سرنوشت يك تسلي است، زيرا ما نمي توانيم شكست هايمان را همچون شكست بپذيريم.
و ما نمي توانيم دليل ديگري براي شكست هايمان قبول كنيم ،
زيرا با ساير ارزش هاي اخلاقي ما همخواني ندارد:
"ما صادق بوديم، اخلاقي بوديم، از وسايل برحق استفاده كرديم، راستگو بوديم و با اين وجود شكست خورديم
و ديگري ناصادق، حيله گر، بي مرام و خائن بوده و بااين حال پيروز است."
حالا، تمامي نظام اخلاقي آموزش مي دهد كه حقيقت برنده خواهد شد، كه اخلاق پيروز است و صداقت برنده است
ولي در زندگي، ما شاهد هستيم كه مردمان صادق مي بازند و مردمان بي اخلاق پيروز مي شوند
مردمان رياكار و زرنگ به قدرت مي رسند
مردم ساده و معصوم زير پا له مي شوند
تمام نظام اخلاقي ما به مخاطره افتاده است.
بنابراين براي كشيشان و پيامبرها لازم بود كه راهي پيدا كنند كه در آن شكست هاي شما همچون شكست تلقي نشود: "از شما هيچ كاري برنمي آيد. سرنوشت شما چنين رقم خورده است. شكست شما، شكست صداقت شما، شكست اخلاق و درستكاري شما نيست. و توفيق آن شخص ديگر، موفقيت رياكاري، نادرستي و استفاده از وسايل خلاف نيست ،_ اين سرنوشت اوست. و تاجايي كه به سرنوشت مربوط است، هيچ چيز قادر به تغيير آن نيست
نه صداقت و نه نادرستي. آري، چون تو صادق بوده اي، در زندگاني بعدي سرنوشتي بهتر خواهي داشت و چون او نادرست بوده، در زندگاني بعد سرنوشتي تلخ خواهد داشت.
بنابراين. اين يك تسلي زيبا بود و دفاعي زيبا و منطقي براي نظام اخلاقي ما
ولي تمام اينها، فقط #چرنديات است.
حقيقت اين است كه آن شخص به سبب نادرستي اش موفق بوده،
نه به سبب سرنوشت اش
او به اين سبب موفق شده كه بي مرام بوده است. به هر وسيله اي متوسل شده است.
جهان هستي به شما يك لوح سپيد
مي بخشد
هيچ سرنوشتي در آن نگاشته نشده چنين نيست كه هرچه قسمت بوده بايد رخ بدهد.
ادامه👇👇👇
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
لطفاً تفاوت بين #توكل به جهان هستي و #تقديرگرايي را شرح دهيد.
#پاسخ_اشو
تفاوت بين توكل كردن به جهان هستي و تقديرگرايي fatalism بسيار ظريف است.
در ظاهر شايد به نظر آيد كه اين دو دقيقاً همسان هستند، ولي در واقع، آنها دو تجربه ي كاملاً متضاد هستند.
تقدير يك تسلي است: تو فقيري و مي بيني كه ديگران غني و غني تر مي شوند ،_
به تسلي نياز داري. تو هركاري مي كني و با صداقت، شرافت و اخلاق هم مي كني. هرگز از وسيله هاي خلاف استفاده نمي كني، ولي باز هم شكست ميخوري و ديگران را مي بيني كه صداقت ندارند، حيله گر هستند و از هيچ خلاف و خيانت رويگردان نيستند و موفق هم هستند و هر روز ثروتمندتر و با اعتبار و قدرت مي شوند.
اين را چگونه مي توان توجيه كرد؟
اين مطلبي تازه نيست. از همان ابتدا انسان از اين در شگفت بوده است.
و او بايد جهت تسلي خود مفهومي را بيافريند: تقدير، قسمت، سرنوشت، خداوند
همه چيز در پيشاني يا در كف دست ها نوشته شده، همه چيز در جدول تولد نگاشته شده و تو نمي تواني برخلاف آن كاري بكني.
نيروهايي كه زندگي تو را تعيين كرده اند بسيار عظيم اند. تو به شكست خوردن ادامه مي دهي، پس بهتر است شكستت را به عنوان سرنوشت بپذيري.
اگر بگويي " تقدير چنين بوده"
كمتر آزارت مي دهد.
اين يك تسليت است. اين كار تو نيست، تقصير از تو نيست ، تو دربرابر ستارگان چه مي تواني بكني؟
نمي تواني تاريخ تولد و روز و سال را تعيين كني. تو همچون هنرپيشه اي هستي كه ناگهان روي يك صحنه ي از پيش آماده شده قرار مي گيرد.
باورداشتن به سرنوشت يك تسلي است، زيرا ما نمي توانيم شكست هايمان را همچون شكست بپذيريم.
و ما نمي توانيم دليل ديگري براي شكست هايمان قبول كنيم ،
زيرا با ساير ارزش هاي اخلاقي ما همخواني ندارد:
"ما صادق بوديم، اخلاقي بوديم، از وسايل برحق استفاده كرديم، راستگو بوديم و با اين وجود شكست خورديم
و ديگري ناصادق، حيله گر، بي مرام و خائن بوده و بااين حال پيروز است."
حالا، تمامي نظام اخلاقي آموزش مي دهد كه حقيقت برنده خواهد شد، كه اخلاق پيروز است و صداقت برنده است
ولي در زندگي، ما شاهد هستيم كه مردمان صادق مي بازند و مردمان بي اخلاق پيروز مي شوند
مردمان رياكار و زرنگ به قدرت مي رسند
مردم ساده و معصوم زير پا له مي شوند
تمام نظام اخلاقي ما به مخاطره افتاده است.
بنابراين براي كشيشان و پيامبرها لازم بود كه راهي پيدا كنند كه در آن شكست هاي شما همچون شكست تلقي نشود: "از شما هيچ كاري برنمي آيد. سرنوشت شما چنين رقم خورده است. شكست شما، شكست صداقت شما، شكست اخلاق و درستكاري شما نيست. و توفيق آن شخص ديگر، موفقيت رياكاري، نادرستي و استفاده از وسايل خلاف نيست ،_ اين سرنوشت اوست. و تاجايي كه به سرنوشت مربوط است، هيچ چيز قادر به تغيير آن نيست
نه صداقت و نه نادرستي. آري، چون تو صادق بوده اي، در زندگاني بعدي سرنوشتي بهتر خواهي داشت و چون او نادرست بوده، در زندگاني بعد سرنوشتي تلخ خواهد داشت.
بنابراين. اين يك تسلي زيبا بود و دفاعي زيبا و منطقي براي نظام اخلاقي ما
ولي تمام اينها، فقط #چرنديات است.
حقيقت اين است كه آن شخص به سبب نادرستي اش موفق بوده،
نه به سبب سرنوشت اش
او به اين سبب موفق شده كه بي مرام بوده است. به هر وسيله اي متوسل شده است.
جهان هستي به شما يك لوح سپيد
مي بخشد
هيچ سرنوشتي در آن نگاشته نشده چنين نيست كه هرچه قسمت بوده بايد رخ بدهد.
ادامه👇👇👇
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چه کنم تا زندگی ام با معنی شود؟
#پاسخ
زندگی کردن بطور ناآگاهانه، نمیتواند هیچ معنایی داشته باشد
درواقع، زندگی هیچ معنایی از خودش ندارد.
معنا هنگامی برمیخیزد که آگاهی در شما طلوع کند.
آنگاه زندگی، آگاهی شما را منعکس میکند.
زندگی یک آینه میشود.
زندگی، آواز شما، جشن و پایکوبی شما و موسیقی درونی شما را بازتاب میکند.
با شنیدن و دیدن این بازتابها، شروع به احساس معنا، اهمیت و ارزش در زندگیتان میکنید.
با زندگی کردن بصورت ناآگاهانه، شما میتوانید از یک کار به کار دیگر، تغییر مسیر دهید، این کمکی نخواهد کرد. شاید برای چند روز، وقتی که کار جدید است و هیجانی وجود دارد، شما احساس خوبی داشته باشید.
ممکن است دوباره توهمات خود را فرافکنی کنید.
ممکن است دوباره شروع به انتظار داشتن کنید:
بگویید این بار اتفاق خواهد افتاد.
این بار موفق خواهم شد.
شاید آن تاکنون اتفاق نیفتاده است، اما این بار اتفاق خواهد افتاد. دوباره شما ناکام خواهید شد.
هر انتظاری محکوم به ناکام شدن است.
مردم پیوسته شغل خود، سرگرمی خود، همسر خود، شوهر خود و دین خود را تغییر میدهند.
آنها هر چیزی را که بتوانند تغییر میدهند.
با این امید که این بار چیزی اتفاق خواهد افتاد.
اما تا خود شما تغییر نکنید، هیچ چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
مسئله تغییر دادن چیزی در بیرون نیست، شما یکسان باقی میمانید.
تا شما آگاه نشوید که چرا کار خاصی را انجام میدهید، چرا شخصی خاص، شغلی خاص، کاری خاص، زنی خاص یا مردی خاص را انتخاب میکنید
محکوم به ناکام ماندن هستید
دوباره و دوباره معنای زندگی را از دست خواهید داد.
زندگی فقط یک بوم نقاشی خالی است.
شما باید معنا را در آن نقاشی کنید.
هرآنچه که نقاشی کنید، معنای آن خواهد بود.
اولین چیزی که من دوست دارم به تو بگویم این است:
اکنون به جای عوض کردن چیزها در جهت و بُعد بیرونی،
آگاهی خود را تغییر بده.
تغییر باید درونی باشد.
فقط تغییر درونی میتواند چیزی را تغییر دهد.
وگرنه همه تغییرها دروغین و نادرست خواهند بود.
به نظر میرسد که چیزی تغییر کرده است،
اما هیچ چیزی هرگز تغییر نکرده است.
#اشو
🖌 پی نوشت:
یادداشتهای بسیاری نوشته ام درخصوص معنای زندگی و تاکید براینکه زندگی به خودی خود هیچ معنایی ندارد و این خود ماییم که به آن باید معنا بدهیم.
درحقیقت این ماییم که معنای زندگی را تعریف می کنیم، وگرنه زندگی برای انسان همانقدر فاقد معناست که برای حیوان و گیاه.
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چه کنم تا زندگی ام با معنی شود؟
#پاسخ
زندگی کردن بطور ناآگاهانه، نمیتواند هیچ معنایی داشته باشد
درواقع، زندگی هیچ معنایی از خودش ندارد.
معنا هنگامی برمیخیزد که آگاهی در شما طلوع کند.
آنگاه زندگی، آگاهی شما را منعکس میکند.
زندگی یک آینه میشود.
زندگی، آواز شما، جشن و پایکوبی شما و موسیقی درونی شما را بازتاب میکند.
با شنیدن و دیدن این بازتابها، شروع به احساس معنا، اهمیت و ارزش در زندگیتان میکنید.
با زندگی کردن بصورت ناآگاهانه، شما میتوانید از یک کار به کار دیگر، تغییر مسیر دهید، این کمکی نخواهد کرد. شاید برای چند روز، وقتی که کار جدید است و هیجانی وجود دارد، شما احساس خوبی داشته باشید.
ممکن است دوباره توهمات خود را فرافکنی کنید.
ممکن است دوباره شروع به انتظار داشتن کنید:
بگویید این بار اتفاق خواهد افتاد.
این بار موفق خواهم شد.
شاید آن تاکنون اتفاق نیفتاده است، اما این بار اتفاق خواهد افتاد. دوباره شما ناکام خواهید شد.
هر انتظاری محکوم به ناکام شدن است.
مردم پیوسته شغل خود، سرگرمی خود، همسر خود، شوهر خود و دین خود را تغییر میدهند.
آنها هر چیزی را که بتوانند تغییر میدهند.
با این امید که این بار چیزی اتفاق خواهد افتاد.
اما تا خود شما تغییر نکنید، هیچ چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
مسئله تغییر دادن چیزی در بیرون نیست، شما یکسان باقی میمانید.
تا شما آگاه نشوید که چرا کار خاصی را انجام میدهید، چرا شخصی خاص، شغلی خاص، کاری خاص، زنی خاص یا مردی خاص را انتخاب میکنید
محکوم به ناکام ماندن هستید
دوباره و دوباره معنای زندگی را از دست خواهید داد.
زندگی فقط یک بوم نقاشی خالی است.
شما باید معنا را در آن نقاشی کنید.
هرآنچه که نقاشی کنید، معنای آن خواهد بود.
اولین چیزی که من دوست دارم به تو بگویم این است:
اکنون به جای عوض کردن چیزها در جهت و بُعد بیرونی،
آگاهی خود را تغییر بده.
تغییر باید درونی باشد.
فقط تغییر درونی میتواند چیزی را تغییر دهد.
وگرنه همه تغییرها دروغین و نادرست خواهند بود.
به نظر میرسد که چیزی تغییر کرده است،
اما هیچ چیزی هرگز تغییر نکرده است.
#اشو
🖌 پی نوشت:
یادداشتهای بسیاری نوشته ام درخصوص معنای زندگی و تاکید براینکه زندگی به خودی خود هیچ معنایی ندارد و این خود ماییم که به آن باید معنا بدهیم.
درحقیقت این ماییم که معنای زندگی را تعریف می کنیم، وگرنه زندگی برای انسان همانقدر فاقد معناست که برای حیوان و گیاه.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
زندگی چه هدفی دارد؟
#پاسخ:
واقعیت این است که:
خلقت پیشاپیش همیشه بدون هدف بوده است. هدفی وجود ندارد که جهان هستی به سمت آن حرکت کند.
آری... حرکت میکند، ولی نه به سمت هیچ هدفی،
ارزشی دارد، ولی آن ارزش در انتها نیست؛ ارزشی_ذاتی_است.
مثلا تو عاشق کسی هستی.
آیا این سوال را پرسیده ای،
”عشق برای چه هدفی وجود دارد؟”
ذهن، ذهن حسابگر حتما سوال میکند، عشق چرا؟
منظور از عشق چیست؟
اگر بتوانی پاسخ بدهی، آنگاه یک چیز قطعی است که تو عاشق نیستی.
اگر بتوانی هدف را نشان بدهی، آنوقت عشقی وجود ندارد، یک تجارت است، یک معامله است
وقتی که خوشحال هستی آیا پرسیده ای که:
”هدف از خوشحال بودن چیست؟”
آیا خوشحال بودن میتواند هدفی داشته باشید؟
وقتی که شاد هستی هرگز این سوال را نمیپرسی زیرا مسخره است.
خود شادی هدف است، هدفی برای آن نیست.
زندگی مانند عشق است،
مانند شادمانی است.
زندگی همان جهان هستی است.
بدون هدف، و زمانی که این را درک کردی، روش زندگی ات کاملا تغییر خواهد کرد، .
تو بخاطر هدف های شخصی در تنش هستی، چیزی باید به دست بیاید.
آنگاه ذهنی بدست آورنده و طماع تولید میشود که همیشه سعی دارد چیزی را به دست آورد. و هر زمان که چیزی به دست بیاید ذهن بازهم سوال میکند، ”خب حالا چی...؟
حالا چی باید به دست بیاید؟”
این ذهن به دست آورنده هرگز مسرور نخواهد بود، همیشه در تنش خواهد بود.
زندگی هدفی ندارد و زیبایی آن همین است.
اگر زندگی هدفی داشت، آنوقت بی رحم و بیهوده میشد.
زندگی_یک_تجارت_نیست،
یک_بازی_است.
در هندوستان ما آن را "لیلا leela" خوانده ایم. لیلا یعنی یک نمایشنامه ی الهی... گویی که خدا بازی میکند.
یک انرژی است که سر ریز است،
نه برای منظوری، فقط از خودش لذت میبرد، فقط یک کودک خردسال است که بازی میکند؛ به چه منظور؟
دویدن دنبال پروانه ها،
جمع آوری سنگهای رنگین در ساحل، رقصیدن در زیر آفتاب،
دویدن زیر درختان،
جمع کردن گلها ... به چه منظوری؟
اگر این را از یک کودک بپرسی. طوری به تو نگاه خواهد کرد که گویی احمق هستی.
نیازی به هدف نیست....
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
زندگی چه هدفی دارد؟
#پاسخ:
واقعیت این است که:
خلقت پیشاپیش همیشه بدون هدف بوده است. هدفی وجود ندارد که جهان هستی به سمت آن حرکت کند.
آری... حرکت میکند، ولی نه به سمت هیچ هدفی،
ارزشی دارد، ولی آن ارزش در انتها نیست؛ ارزشی_ذاتی_است.
مثلا تو عاشق کسی هستی.
آیا این سوال را پرسیده ای،
”عشق برای چه هدفی وجود دارد؟”
ذهن، ذهن حسابگر حتما سوال میکند، عشق چرا؟
منظور از عشق چیست؟
اگر بتوانی پاسخ بدهی، آنگاه یک چیز قطعی است که تو عاشق نیستی.
اگر بتوانی هدف را نشان بدهی، آنوقت عشقی وجود ندارد، یک تجارت است، یک معامله است
وقتی که خوشحال هستی آیا پرسیده ای که:
”هدف از خوشحال بودن چیست؟”
آیا خوشحال بودن میتواند هدفی داشته باشید؟
وقتی که شاد هستی هرگز این سوال را نمیپرسی زیرا مسخره است.
خود شادی هدف است، هدفی برای آن نیست.
زندگی مانند عشق است،
مانند شادمانی است.
زندگی همان جهان هستی است.
بدون هدف، و زمانی که این را درک کردی، روش زندگی ات کاملا تغییر خواهد کرد، .
تو بخاطر هدف های شخصی در تنش هستی، چیزی باید به دست بیاید.
آنگاه ذهنی بدست آورنده و طماع تولید میشود که همیشه سعی دارد چیزی را به دست آورد. و هر زمان که چیزی به دست بیاید ذهن بازهم سوال میکند، ”خب حالا چی...؟
حالا چی باید به دست بیاید؟”
این ذهن به دست آورنده هرگز مسرور نخواهد بود، همیشه در تنش خواهد بود.
زندگی هدفی ندارد و زیبایی آن همین است.
اگر زندگی هدفی داشت، آنوقت بی رحم و بیهوده میشد.
زندگی_یک_تجارت_نیست،
یک_بازی_است.
در هندوستان ما آن را "لیلا leela" خوانده ایم. لیلا یعنی یک نمایشنامه ی الهی... گویی که خدا بازی میکند.
یک انرژی است که سر ریز است،
نه برای منظوری، فقط از خودش لذت میبرد، فقط یک کودک خردسال است که بازی میکند؛ به چه منظور؟
دویدن دنبال پروانه ها،
جمع آوری سنگهای رنگین در ساحل، رقصیدن در زیر آفتاب،
دویدن زیر درختان،
جمع کردن گلها ... به چه منظوری؟
اگر این را از یک کودک بپرسی. طوری به تو نگاه خواهد کرد که گویی احمق هستی.
نیازی به هدف نیست....
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
از سخنان دیشب شما در مورد تناسخ، چنین برداشت می کنم که حتی فردیت هم تصنعی است. تناسخ آرامبخش و مسکنی بود برای "وجود" و روحم
تا باقی بماند. ولی الان احساس می کنم هیچ چیزی از من باقی نخواهد ماند.
در شاهد بودن، آیا همه ی ما به انرژی شهود وصل می شویم؟
من شهود مستقل خودم را ندارم؟
#پاسخ
حقیقت غایی، آزار دهنده است. آخر سر همه چیز رفتنی است، حتی من و تو آنچه که باقی می ماند هشیاری محض و خالص است
اینطور نیست که تو به انرژی شهود وصل شوی، "تویی" وجود ندارد. پراکندگی چنان وسیع است که اول از همه شخصیت تو باید ناپدید شود، سپس فردیت، و پس از آن، آنچه که باقی می ماند "هستی محض" است.
شاید این باعث نگرانی تان شود، چون تجربه ایی از نیستی ندارید.
لحظه ای را تصور کنید که:
قبل از این زندگی، شما نبودید.
مشکلی وجود داشت؟
عصبانیتی بود؟
بعد از این هم نخواهید بود.
ترس برای چیست؟
در همان فضایی که فشار ها و عصبانیت ها ناپدید شده اند، سکوت و صلح برقرار خواهد شد. همه ی آنها همچون قطره شبنمی که در اقیانوس رها می شود، ناپدید خواهند شد.
بنابراین، ذن درس خودشناسی نمی دهد. خودشناسی هدفی والا نیست. ذن هدف غایی را آموزش می دهد؛ نه اینکه خود شناسی و فنا در کل ، هدف غایی است.
وجود شما سرشار از عصبیت است. در هر مرحله ای که باشید، مقداری عصبیت باقی می ماند. عصبیت "تو"، و اگر خواهان ناپدید شدن عصبیت هستی، اول خودت ناپدید شو.
تکامل چیزی نیست که داروین آن را کشف کرده باشد. تکامل مفهومی است شرقی که توسط عارفان مطرح شده
در شرق عمیق تر و دقیق تر از داروین این مسئله را بررسی کرده اند.
چارلز داروین در توهم بود، او فکر می کرد که انسان از میمون تکامل یافته، و با این سخنش به ریش دنیا می خندید
این نظریه عجیب به نظر می رسد
اما نظریات عارفان عجیب نیست. عارفان نمی گویند انسان از میمون تکامل یافته؛ بلکه می گویند:
اساس و عصاره ی هشیاری، از فرم و شکل های گوناگونی گذر کرده، حتی از فرم میمون ها هم
به نظر من، هر انسانی از میمون تکامل نیافته، افراد مختلف از سطوح مختلف تکامل یافته اند. هر کدام از حیوانی متفاوت، و این دلیل این همه نابرابری است. انسانی که از میمون تکامل یافته، حامل ویژگی و خصیصه ای از میمون هاست. شخصی که از اسب تکامل یافته، ویژگی متفاوتی خواهد داشت. میلیون ها حیوان در جهان وجود دارد و هر فردی از فرم های متفاوت گذر کرده. اتوبان نیست که همه از یک منبع واحد آمده باشند.
اگر اینگونه بود، همه برابر می شدند.
شخصی نابغه هست و شخصی احمق به دنیا آمده - یقینا آنها از منبع جداگانه ای آمده اند.
بودا زندگی پیشین اش را به یاد می آورد، او می گوید در یکی از زندگی های پیشین، فیل بوده و پس از آن به شکل انسان متولد شده است.
افراد از منابع گوناگون با دلایل متفاوت می آیند.
نظریه ی تناسخ، به طور اساسی رویکرد علمی تری است نسبت به نظریه ی تکامل داروین.
مشهور است که هر حیوانی ویژگی و خصیصه ی رفتاری و اخلاقی خاصی دارد
شخصی که از فرم فیل به شکل انسان متولد می شود، حافظه ای قوی خواهد داشت. در عین حال هر حیوانی استعداد خاص خودش را دارد. من اولین نفری هستم که می گویم هر انسانی از حیوانی متفاوت تکامل یافته است.
نظریه ی داروین مبنی بر اینکه هر انسانی از میمون تکامل یافته، اشتباه است. اگر چنین بود که داروین می گوید، آن وقت همه ی انسانها باید ویژگی برابری داشتند، که اینگونه نیست.
سگی می تواند به شکل انسان متولد شود، و یا شاید از چندین فرم دیگر عبور کند، شاید شیر، آهو و پس از آن انسان شود
نظر داروین درست است، ولی نه جز به جز آن؛ او نتوانسته دقیق و مو به مو توضیح دهد. من در کل با نظر او که انسان از حیوان تکامل یافته، موافقم، ولی با این نظر او که همه از یک حیوان-میمون- تکامل یافته اند، مخالفم
انسانها از سمت و سو های گوناگون آمده اند. اجتماع عظیم همه ی حیوانات است، اگر به خوبی نگاه کنید متوجه می شوید چه کسی از کجا آمده
تنها کمی شاهد بودن لازم است، هشیاری، و متوجه می شوی که این فرد متعلق به گونه ای خاص است.
#اشو
🖌پی نوشت:
حقیقت تکامل براساس شواهد علمی و از منظری فرامتنی نه آنجنان است که داروین می گوید و نه آن چنان که اشو، بلکه ترکیبی از نظریات داروین و لامارک است.
#انوش
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
از سخنان دیشب شما در مورد تناسخ، چنین برداشت می کنم که حتی فردیت هم تصنعی است. تناسخ آرامبخش و مسکنی بود برای "وجود" و روحم
تا باقی بماند. ولی الان احساس می کنم هیچ چیزی از من باقی نخواهد ماند.
در شاهد بودن، آیا همه ی ما به انرژی شهود وصل می شویم؟
من شهود مستقل خودم را ندارم؟
#پاسخ
حقیقت غایی، آزار دهنده است. آخر سر همه چیز رفتنی است، حتی من و تو آنچه که باقی می ماند هشیاری محض و خالص است
اینطور نیست که تو به انرژی شهود وصل شوی، "تویی" وجود ندارد. پراکندگی چنان وسیع است که اول از همه شخصیت تو باید ناپدید شود، سپس فردیت، و پس از آن، آنچه که باقی می ماند "هستی محض" است.
شاید این باعث نگرانی تان شود، چون تجربه ایی از نیستی ندارید.
لحظه ای را تصور کنید که:
قبل از این زندگی، شما نبودید.
مشکلی وجود داشت؟
عصبانیتی بود؟
بعد از این هم نخواهید بود.
ترس برای چیست؟
در همان فضایی که فشار ها و عصبانیت ها ناپدید شده اند، سکوت و صلح برقرار خواهد شد. همه ی آنها همچون قطره شبنمی که در اقیانوس رها می شود، ناپدید خواهند شد.
بنابراین، ذن درس خودشناسی نمی دهد. خودشناسی هدفی والا نیست. ذن هدف غایی را آموزش می دهد؛ نه اینکه خود شناسی و فنا در کل ، هدف غایی است.
وجود شما سرشار از عصبیت است. در هر مرحله ای که باشید، مقداری عصبیت باقی می ماند. عصبیت "تو"، و اگر خواهان ناپدید شدن عصبیت هستی، اول خودت ناپدید شو.
تکامل چیزی نیست که داروین آن را کشف کرده باشد. تکامل مفهومی است شرقی که توسط عارفان مطرح شده
در شرق عمیق تر و دقیق تر از داروین این مسئله را بررسی کرده اند.
چارلز داروین در توهم بود، او فکر می کرد که انسان از میمون تکامل یافته، و با این سخنش به ریش دنیا می خندید
این نظریه عجیب به نظر می رسد
اما نظریات عارفان عجیب نیست. عارفان نمی گویند انسان از میمون تکامل یافته؛ بلکه می گویند:
اساس و عصاره ی هشیاری، از فرم و شکل های گوناگونی گذر کرده، حتی از فرم میمون ها هم
به نظر من، هر انسانی از میمون تکامل نیافته، افراد مختلف از سطوح مختلف تکامل یافته اند. هر کدام از حیوانی متفاوت، و این دلیل این همه نابرابری است. انسانی که از میمون تکامل یافته، حامل ویژگی و خصیصه ای از میمون هاست. شخصی که از اسب تکامل یافته، ویژگی متفاوتی خواهد داشت. میلیون ها حیوان در جهان وجود دارد و هر فردی از فرم های متفاوت گذر کرده. اتوبان نیست که همه از یک منبع واحد آمده باشند.
اگر اینگونه بود، همه برابر می شدند.
شخصی نابغه هست و شخصی احمق به دنیا آمده - یقینا آنها از منبع جداگانه ای آمده اند.
بودا زندگی پیشین اش را به یاد می آورد، او می گوید در یکی از زندگی های پیشین، فیل بوده و پس از آن به شکل انسان متولد شده است.
افراد از منابع گوناگون با دلایل متفاوت می آیند.
نظریه ی تناسخ، به طور اساسی رویکرد علمی تری است نسبت به نظریه ی تکامل داروین.
مشهور است که هر حیوانی ویژگی و خصیصه ی رفتاری و اخلاقی خاصی دارد
شخصی که از فرم فیل به شکل انسان متولد می شود، حافظه ای قوی خواهد داشت. در عین حال هر حیوانی استعداد خاص خودش را دارد. من اولین نفری هستم که می گویم هر انسانی از حیوانی متفاوت تکامل یافته است.
نظریه ی داروین مبنی بر اینکه هر انسانی از میمون تکامل یافته، اشتباه است. اگر چنین بود که داروین می گوید، آن وقت همه ی انسانها باید ویژگی برابری داشتند، که اینگونه نیست.
سگی می تواند به شکل انسان متولد شود، و یا شاید از چندین فرم دیگر عبور کند، شاید شیر، آهو و پس از آن انسان شود
نظر داروین درست است، ولی نه جز به جز آن؛ او نتوانسته دقیق و مو به مو توضیح دهد. من در کل با نظر او که انسان از حیوان تکامل یافته، موافقم، ولی با این نظر او که همه از یک حیوان-میمون- تکامل یافته اند، مخالفم
انسانها از سمت و سو های گوناگون آمده اند. اجتماع عظیم همه ی حیوانات است، اگر به خوبی نگاه کنید متوجه می شوید چه کسی از کجا آمده
تنها کمی شاهد بودن لازم است، هشیاری، و متوجه می شوی که این فرد متعلق به گونه ای خاص است.
#اشو
🖌پی نوشت:
حقیقت تکامل براساس شواهد علمی و از منظری فرامتنی نه آنجنان است که داروین می گوید و نه آن چنان که اشو، بلکه ترکیبی از نظریات داروین و لامارک است.
#انوش
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز لطفاً در مورد ارتباط ما با جهان هستی و خداوند توضیح دهید:
#پاسخ
جهان هستی يك مفهوم كاملاً متفاوت است.
جهان هستی افسانه ی شما نيست؛ واقعاً وجود دارد.
وقتی شما وجود نداشتيد، جهان هستی وجود داشت.
وقتی كه شما اينجا نباشيد، جهان هستی وجود خواهد داشت.
ما می آييم و می رويم.
ما فقط امواجی هستیم در اين اقيانوس پهناور هستی.
ما می آييم و می رويم و جهان هستی باقی می ماند
و يافتن آنچه كه باقی می ماند،
#حقيقت_غايی است
مجبور نيستی كه طبيعت را بپرستی.
مجبور نيستی كه نزد طبيعت دعا كنی.
اين چيزها به خدای افسانه ای مربوط می شوند.
جهان هستی قضاوت نمی كند.
مايلم روی اين واقعيت تا حد ممكن تاكيد كنم.
خدا قضاوت كننده است:
خدای مسيحيت به صراحت اعلام كرده است كه يك روز داوری وجود خواهد داشت كه او در آن طرفداران خودش را، پيروان عيسی مسيح، پسرش را، انتخاب خواهد كرد. و كساني كه طرفدار او نباشند، با او مخالف هستند.
آنان تا ابد در آتش جهنم خواهند سوخت!
به سبب وجود خدا است كه انواع اخلاقيات به وجود آمده است:
اين خير است، آن شر است.
معيار چيست؟ كتاب مقدس!
همیشه بخاطر داشته باش:
#کتابهای_مقدس توسط مردمان ابتدايی، بی سواد و احمق نگاشته شده اند. آنان به عصر ما تعلق ندارند.
جهان هستی كتاب نمی نويسد و هيچ فرمانی نمی دهد. جهان هستی به تو نمی گويد كه چه كار بكن و چه كار نكن.
جهان هستی مطلقاً قضاوت نمی كند.
جهان هستی همانقدر به يك گناه كار مهر می ورزد كه به يك قديس مهر می ورزد، برايش تفاوتی ندارد.
زيرا در چشمان جهان هستی، هر آنچه كه طبيعی باشد زيباست.
مردمان مذهبی كسانی را كه بر خلاف طبيعت عمل می كنند مقدس می خوانند.
طبيعت فقط برای آنان احساس تاسف می كند.
جهان هستی فقط احساس می كند كه اين ها گمراه شده اند و با گمراه شدن، آنان رنج خواهند برد.
چنين نيست كه جهان هستی به آنان رنج و دوزخ می دهد، يا تنبيه شان می كند يا به آنان پاداش مي دهد:
نه!! جهان هستی فقط وجود دارد.
اگر با آن همنوا باشی، بی درنگ پاداش خواهی گرفت.
هيچكس به تو پاداشی نمی دهد.
فقط همان همنوايی با جهان هستی چنان آرامشی و چنان سرور و سعادتی است ، كه پيشاپيش پاداش ت را گرفته ای.
هيچ پاداشی ورای اين نيست؛
كسانی كه با طبيعت و جهان هستی همسو و همنوا نباشند پيشاپيش تنبيه شده اند.
قديسان را خودت ببين:
نمی توانند لبخند بزنند،
نمی توانند بخندند،
از هيچ چيز نمی توانند لذت ببرند.
آنان زشت ترين موجودات انسانی هستند كه از بشريت سقوط كرده و در يك تاريكی بي پايان فرو رفته اند.
آنان خود-شكنجه گر هستند، خودآزار هستند و آنان پيشاپيش در عذاب هستند.
مسبب رنج آنان هيچكس ديگری نبوده است. خود آنان مسبب رنجشان هستند.
همیشه معيار چنين است:
اگر رنج می بری، اين يعنی كه با طبيعت همنوا نيستی.
اگر رنجور هستی، يعنی كه با جهان هستی همنوايی نداری.
پس لحظه ای كه فكر می كنی درد و رنج تو را فراگرفته، بی درنگ سعی كن فاصله ات را با طبيعت كوتاه تر كنی،
به جهان هستی نزديك تر شو
و ناگهان نور وجود خواهد داشت
و سرور وجود خواهد داشت
و ترانه و ضيافت وجود خواهد داشت.
همنوا شدن با جهان هستی پاداش خود را در خودش دارد؛
همنوا نبودن با آن در خودش تنبيه خودش را دارد. بنابراين:
رويكرد من بسيار روشن و واضح است:
اگر يك خدا درست كنی، آنگاه او بايد كه در مورد تو داوری كند. و داوری های او منسوخ هستند.
او هميشه از معرفت بشری عقب مانده است.
و اگر به جای خدا از آن كتاب های مذهبی پيروی كنی كه ساخته ی كشيشان هستند، محکوم به گمراهی و عقب ماندگی خواهی بود.
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشو عزیز لطفاً در مورد ارتباط ما با جهان هستی و خداوند توضیح دهید:
#پاسخ
جهان هستی يك مفهوم كاملاً متفاوت است.
جهان هستی افسانه ی شما نيست؛ واقعاً وجود دارد.
وقتی شما وجود نداشتيد، جهان هستی وجود داشت.
وقتی كه شما اينجا نباشيد، جهان هستی وجود خواهد داشت.
ما می آييم و می رويم.
ما فقط امواجی هستیم در اين اقيانوس پهناور هستی.
ما می آييم و می رويم و جهان هستی باقی می ماند
و يافتن آنچه كه باقی می ماند،
#حقيقت_غايی است
مجبور نيستی كه طبيعت را بپرستی.
مجبور نيستی كه نزد طبيعت دعا كنی.
اين چيزها به خدای افسانه ای مربوط می شوند.
جهان هستی قضاوت نمی كند.
مايلم روی اين واقعيت تا حد ممكن تاكيد كنم.
خدا قضاوت كننده است:
خدای مسيحيت به صراحت اعلام كرده است كه يك روز داوری وجود خواهد داشت كه او در آن طرفداران خودش را، پيروان عيسی مسيح، پسرش را، انتخاب خواهد كرد. و كساني كه طرفدار او نباشند، با او مخالف هستند.
آنان تا ابد در آتش جهنم خواهند سوخت!
به سبب وجود خدا است كه انواع اخلاقيات به وجود آمده است:
اين خير است، آن شر است.
معيار چيست؟ كتاب مقدس!
همیشه بخاطر داشته باش:
#کتابهای_مقدس توسط مردمان ابتدايی، بی سواد و احمق نگاشته شده اند. آنان به عصر ما تعلق ندارند.
جهان هستی كتاب نمی نويسد و هيچ فرمانی نمی دهد. جهان هستی به تو نمی گويد كه چه كار بكن و چه كار نكن.
جهان هستی مطلقاً قضاوت نمی كند.
جهان هستی همانقدر به يك گناه كار مهر می ورزد كه به يك قديس مهر می ورزد، برايش تفاوتی ندارد.
زيرا در چشمان جهان هستی، هر آنچه كه طبيعی باشد زيباست.
مردمان مذهبی كسانی را كه بر خلاف طبيعت عمل می كنند مقدس می خوانند.
طبيعت فقط برای آنان احساس تاسف می كند.
جهان هستی فقط احساس می كند كه اين ها گمراه شده اند و با گمراه شدن، آنان رنج خواهند برد.
چنين نيست كه جهان هستی به آنان رنج و دوزخ می دهد، يا تنبيه شان می كند يا به آنان پاداش مي دهد:
نه!! جهان هستی فقط وجود دارد.
اگر با آن همنوا باشی، بی درنگ پاداش خواهی گرفت.
هيچكس به تو پاداشی نمی دهد.
فقط همان همنوايی با جهان هستی چنان آرامشی و چنان سرور و سعادتی است ، كه پيشاپيش پاداش ت را گرفته ای.
هيچ پاداشی ورای اين نيست؛
كسانی كه با طبيعت و جهان هستی همسو و همنوا نباشند پيشاپيش تنبيه شده اند.
قديسان را خودت ببين:
نمی توانند لبخند بزنند،
نمی توانند بخندند،
از هيچ چيز نمی توانند لذت ببرند.
آنان زشت ترين موجودات انسانی هستند كه از بشريت سقوط كرده و در يك تاريكی بي پايان فرو رفته اند.
آنان خود-شكنجه گر هستند، خودآزار هستند و آنان پيشاپيش در عذاب هستند.
مسبب رنج آنان هيچكس ديگری نبوده است. خود آنان مسبب رنجشان هستند.
همیشه معيار چنين است:
اگر رنج می بری، اين يعنی كه با طبيعت همنوا نيستی.
اگر رنجور هستی، يعنی كه با جهان هستی همنوايی نداری.
پس لحظه ای كه فكر می كنی درد و رنج تو را فراگرفته، بی درنگ سعی كن فاصله ات را با طبيعت كوتاه تر كنی،
به جهان هستی نزديك تر شو
و ناگهان نور وجود خواهد داشت
و سرور وجود خواهد داشت
و ترانه و ضيافت وجود خواهد داشت.
همنوا شدن با جهان هستی پاداش خود را در خودش دارد؛
همنوا نبودن با آن در خودش تنبيه خودش را دارد. بنابراين:
رويكرد من بسيار روشن و واضح است:
اگر يك خدا درست كنی، آنگاه او بايد كه در مورد تو داوری كند. و داوری های او منسوخ هستند.
او هميشه از معرفت بشری عقب مانده است.
و اگر به جای خدا از آن كتاب های مذهبی پيروی كنی كه ساخته ی كشيشان هستند، محکوم به گمراهی و عقب ماندگی خواهی بود.
#اشو
@oshoi
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
چرا زندگی اینقدر آشفته و پر هیاهوست؟
#پاسخ
این زندگی نیست که آشفته است،
تو هستی که آشفته ای،
آن طوری که اکنون هستی،
زندگی فریاد به نظر میرسد.
زندگی یک آینه است، به سادگی تو را و هر چه هستی را منعکس میکند
زندگی یک آواز است، اما برای شنیدن آواز باید خودت آواز شوی،
زیرا فقط همانند همانند را میشناسد
زندگی به خاطر تو اینگونه است.
تو نابودش میکنی. آشفته اش میکنی، تحریفش میکنی
وقتی نزد تو می آید به مانند آواز می آید، اما وقتی به تو میخورد به فریاد تبدیل میشود
زیرا تو یک فریادی. تو بیماری، مریضی، تکه تکه ای، کامل نیستی.
آواز در درونت نابود میشود
خودت آواز شو و بعد کل زندگی به شکل آواز آشکار میشود.
وقتی منفی نگری وجود ندارد
وقتی مثبت نگری، کل زندگی مثبت میشود.
همه این آشوبها،
به خاطر تو اینجاست،
به خاطر چشمان تو،
به خاطر توقعات و انتظارات تو
به خاطر قلب تو است
قلب تو لبریز از رنج و بدبختی و تاریکی شده است. نمیتواند چیز دیگری پیدا کند.
بازتاب صدای خودت است
هر چه در زندگی ات رخ میدهد
بازتاب خود توست
پس، به جای باید نباید کردن و جیغ و داد بر سر زندگی، به جای اینکه انگشت اتهامت را به سمت زندگی نشانه روی، بیاموز با زندگی هماهنگ شوی و هارمونی پیدا کنی
هرچقدر لحظه های زیبا و وجدآور و شاد داشته ای، جمع آوري شان کن، گرامیشان بدار، زندگی شان کن
هر چقدر نسبت به شادی حساس تر شوی شادی بیشتر به تو جذب خواهد شد، عشق بیشتر برایت رخ خواهد داد، مدیتیشن راحت تر نزد تو خواهد آمد. آنگاه زندگی نیایش میشود. آواز میشود. رقص میشود.جشن میشود
اما برای شنیدن این آواز تو باید
قلبی شاد بیافرینی.
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
چرا زندگی اینقدر آشفته و پر هیاهوست؟
#پاسخ
این زندگی نیست که آشفته است،
تو هستی که آشفته ای،
آن طوری که اکنون هستی،
زندگی فریاد به نظر میرسد.
زندگی یک آینه است، به سادگی تو را و هر چه هستی را منعکس میکند
زندگی یک آواز است، اما برای شنیدن آواز باید خودت آواز شوی،
زیرا فقط همانند همانند را میشناسد
زندگی به خاطر تو اینگونه است.
تو نابودش میکنی. آشفته اش میکنی، تحریفش میکنی
وقتی نزد تو می آید به مانند آواز می آید، اما وقتی به تو میخورد به فریاد تبدیل میشود
زیرا تو یک فریادی. تو بیماری، مریضی، تکه تکه ای، کامل نیستی.
آواز در درونت نابود میشود
خودت آواز شو و بعد کل زندگی به شکل آواز آشکار میشود.
وقتی منفی نگری وجود ندارد
وقتی مثبت نگری، کل زندگی مثبت میشود.
همه این آشوبها،
به خاطر تو اینجاست،
به خاطر چشمان تو،
به خاطر توقعات و انتظارات تو
به خاطر قلب تو است
قلب تو لبریز از رنج و بدبختی و تاریکی شده است. نمیتواند چیز دیگری پیدا کند.
بازتاب صدای خودت است
هر چه در زندگی ات رخ میدهد
بازتاب خود توست
پس، به جای باید نباید کردن و جیغ و داد بر سر زندگی، به جای اینکه انگشت اتهامت را به سمت زندگی نشانه روی، بیاموز با زندگی هماهنگ شوی و هارمونی پیدا کنی
هرچقدر لحظه های زیبا و وجدآور و شاد داشته ای، جمع آوري شان کن، گرامیشان بدار، زندگی شان کن
هر چقدر نسبت به شادی حساس تر شوی شادی بیشتر به تو جذب خواهد شد، عشق بیشتر برایت رخ خواهد داد، مدیتیشن راحت تر نزد تو خواهد آمد. آنگاه زندگی نیایش میشود. آواز میشود. رقص میشود.جشن میشود
اما برای شنیدن این آواز تو باید
قلبی شاد بیافرینی.
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
چرا عشق باعث رنج میشود؟
#پاسخ
تمام #تلاشهای شما همیشه به رنج ختم میشود
نه تنها تلاش برای عشق،
کلا تمام تلاشهایتان بی قید و شرط به رنج ختم میشود.
زیرا تمام تلاشها از #نفس می آید.
اگر بتوانی بدون وجود عاشق، در عشق باشی، آنگاه رنجی وجود نخواهد داشت
این بنظر سخت می آید.
چگونه عشق بورزی بدون اینکه عاشق باشی؟
عاشق سبب رنج است، نه عشق...
تمام عاشقان ناکام میشوند.
عاشق کارهایی را شروع میکند که به جهنمی برای خودش منتهی میشود.
اما عشق هرگز شکست نمیخورد.
اگر خواهان آن هستی که رنج نبردی،
تو نباید در عشق خودت وجود داشته باشی.
عشق باید باشد، بدون هیچ نفس و توقعی در آن....
آنگاه عشق کیفیتی دیگر خواهد داشت
آنگاه عشقت تصاحب گر نیست،
حسود نیست،
متوقع نیست.
معامله نیست.
در آن تجارت نمیکنی.
آنگاه عشقت یک کالا نیست.
فقط میبخشد.
سرشار بودن وجود خودت است.
بی هیچ قید و شرطی،
در آن وضعیت از بودش که عشق هست و عاشق وجود ندارد، تو فقط آن را سهیم میشوی
دیگر چنین نیست که عاشق کسی باشی و عاشق دیگری نباشی
تو فقط در عشق هستی
دیگر موضوع مخاطب مطرح نیست.
درست مانند نفس کشیدن میشود. موضوع این نیست که با چه کسی نفس میکشی
اینکه عاشق چه کسی باشی بی ربط است
تو فقط در عشق هستی، چه کسی با تو باشد، و چه نباشد، اصلا مهم نیست. عشق تو به جاری شدن ادامه میدهد
وقتی به چنین سطحی از عشق دست یافتی، دیگر رنج نخواهی برد.
رنج زمانی است که عاشق وجود داشته باشد.
و عاشق یعنی نفس، که تحت نام عشق میخواهد کنترل کند، به بند بکشد و مالک شود
#اشو
🐬 @faramatni
چرا عشق باعث رنج میشود؟
#پاسخ
تمام #تلاشهای شما همیشه به رنج ختم میشود
نه تنها تلاش برای عشق،
کلا تمام تلاشهایتان بی قید و شرط به رنج ختم میشود.
زیرا تمام تلاشها از #نفس می آید.
اگر بتوانی بدون وجود عاشق، در عشق باشی، آنگاه رنجی وجود نخواهد داشت
این بنظر سخت می آید.
چگونه عشق بورزی بدون اینکه عاشق باشی؟
عاشق سبب رنج است، نه عشق...
تمام عاشقان ناکام میشوند.
عاشق کارهایی را شروع میکند که به جهنمی برای خودش منتهی میشود.
اما عشق هرگز شکست نمیخورد.
اگر خواهان آن هستی که رنج نبردی،
تو نباید در عشق خودت وجود داشته باشی.
عشق باید باشد، بدون هیچ نفس و توقعی در آن....
آنگاه عشق کیفیتی دیگر خواهد داشت
آنگاه عشقت تصاحب گر نیست،
حسود نیست،
متوقع نیست.
معامله نیست.
در آن تجارت نمیکنی.
آنگاه عشقت یک کالا نیست.
فقط میبخشد.
سرشار بودن وجود خودت است.
بی هیچ قید و شرطی،
در آن وضعیت از بودش که عشق هست و عاشق وجود ندارد، تو فقط آن را سهیم میشوی
دیگر چنین نیست که عاشق کسی باشی و عاشق دیگری نباشی
تو فقط در عشق هستی
دیگر موضوع مخاطب مطرح نیست.
درست مانند نفس کشیدن میشود. موضوع این نیست که با چه کسی نفس میکشی
اینکه عاشق چه کسی باشی بی ربط است
تو فقط در عشق هستی، چه کسی با تو باشد، و چه نباشد، اصلا مهم نیست. عشق تو به جاری شدن ادامه میدهد
وقتی به چنین سطحی از عشق دست یافتی، دیگر رنج نخواهی برد.
رنج زمانی است که عاشق وجود داشته باشد.
و عاشق یعنی نفس، که تحت نام عشق میخواهد کنترل کند، به بند بکشد و مالک شود
#اشو
🐬 @faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟
#پاسخ
سودارما Sudharma؛ تو نمیدانی که خدا عشق است
تو شنیدهای که من بارها و بارها گفتهام که خدا عشق است؛ بنابراین شروع کردهای به تکرار آن. این طوطیوار است. من میدانم که خداوند همان عشق است
بنابراین ترسیدن از خداوند غیر ممکن است
چگونه می توانی از عشق بترسی؟
ترس و عشق نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛ همزیستی آنها ناممکن است
درواقع، این همان انرژیِ ترس است که به عشق تبدیل میشود
اگر ترس بشود، دیگر انرژی وجود ندارد تا عشق بشود
اگر عشق بشود، ترس ناپدید میشود. این یک انرژی است! همان انرژی در حالت پریشانی ترس خوانده میشود
و زمانی که منظم شد؛ وقتی که در هماهنگی کامل بود، عشق خوانده میشود
تو هنوز نمیدانی که خدا همان عشق است.
می گویی:
میدانم که خدا عشق است
تو شنیدهای،ولی نشناختهای
تاجایی که به تو مربوط میشود، این فقط اطلاعات است و هنوز شناخت نشده است؛ این تجربهی اصیل تو نیست
و همیشه بهیاد داشته باش:
تازمانیکه چیزی تجربهی اصیل خودت نشود، تو را متحول نخواهد ساخت؛ مشکل از اینجا برمیخیزد.
میگویی:“میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟”
تو باید که از خدا بترسی زیرا نمیدانی که خدا عشق است
کشیشان در طول قرنها فقط به تو گفتهاند که خداوند پیوسته تو را تماشا میکند! که خداوند میخواهد تو اینگونه باشی و آنگونه نباشی! که اینها ده فرمان خداوند هستند و باید از آنها پیروی کنی! و اگر از این فرمانها اطاعت نکنی، خداوند یک جهنم بزرگ برایت تدارک دیده است!
پدری که برای فرندانش آتش جهنم را فراهم کرده است؟!
غیرممکن است، حتی تصور آن نیز
کشیشان فقط برای سلطه بر مردم خداوند را این چنین زشت ساختهاند
زیرا فقط از طریق ترس میتوان بر مردم مسلط شد
این را به یاد بسپار:
تمام راز تجارت کشیشان از هر مذهبی هندو، مسیحی،جین، بودایی و..... فلسفههایشان شاید متفاوت باشد
ولی راز تجارت آنان یکسان و یکی است:
اگر مردم بترسند، آماده هستند تا تسلیم شوند
مردم اگر هراسان باشند، آماده هستند که برده شوند
مردم اگر در وحشت زندگی کنند، نمیتوانند برای عصیانگری شهامت پیدا کنند. ترس آنان را ناتوان نگه میدارد
ترس روند روانی اختهکردن مردم است. این روند قرنهاست که ادامه دارد
ترس بزرگترین اسلحه در دست کشیشان بوده است و آنان آزادانه از آن استفاده کردهاند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟
#پاسخ
سودارما Sudharma؛ تو نمیدانی که خدا عشق است
تو شنیدهای که من بارها و بارها گفتهام که خدا عشق است؛ بنابراین شروع کردهای به تکرار آن. این طوطیوار است. من میدانم که خداوند همان عشق است
بنابراین ترسیدن از خداوند غیر ممکن است
چگونه می توانی از عشق بترسی؟
ترس و عشق نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛ همزیستی آنها ناممکن است
درواقع، این همان انرژیِ ترس است که به عشق تبدیل میشود
اگر ترس بشود، دیگر انرژی وجود ندارد تا عشق بشود
اگر عشق بشود، ترس ناپدید میشود. این یک انرژی است! همان انرژی در حالت پریشانی ترس خوانده میشود
و زمانی که منظم شد؛ وقتی که در هماهنگی کامل بود، عشق خوانده میشود
تو هنوز نمیدانی که خدا همان عشق است.
می گویی:
میدانم که خدا عشق است
تو شنیدهای،ولی نشناختهای
تاجایی که به تو مربوط میشود، این فقط اطلاعات است و هنوز شناخت نشده است؛ این تجربهی اصیل تو نیست
و همیشه بهیاد داشته باش:
تازمانیکه چیزی تجربهی اصیل خودت نشود، تو را متحول نخواهد ساخت؛ مشکل از اینجا برمیخیزد.
میگویی:“میدانم که خدا عشق است، ولی آنوقت چرا اینهمه از او میترسم؟”
تو باید که از خدا بترسی زیرا نمیدانی که خدا عشق است
کشیشان در طول قرنها فقط به تو گفتهاند که خداوند پیوسته تو را تماشا میکند! که خداوند میخواهد تو اینگونه باشی و آنگونه نباشی! که اینها ده فرمان خداوند هستند و باید از آنها پیروی کنی! و اگر از این فرمانها اطاعت نکنی، خداوند یک جهنم بزرگ برایت تدارک دیده است!
پدری که برای فرندانش آتش جهنم را فراهم کرده است؟!
غیرممکن است، حتی تصور آن نیز
کشیشان فقط برای سلطه بر مردم خداوند را این چنین زشت ساختهاند
زیرا فقط از طریق ترس میتوان بر مردم مسلط شد
این را به یاد بسپار:
تمام راز تجارت کشیشان از هر مذهبی هندو، مسیحی،جین، بودایی و..... فلسفههایشان شاید متفاوت باشد
ولی راز تجارت آنان یکسان و یکی است:
اگر مردم بترسند، آماده هستند تا تسلیم شوند
مردم اگر هراسان باشند، آماده هستند که برده شوند
مردم اگر در وحشت زندگی کنند، نمیتوانند برای عصیانگری شهامت پیدا کنند. ترس آنان را ناتوان نگه میدارد
ترس روند روانی اختهکردن مردم است. این روند قرنهاست که ادامه دارد
ترس بزرگترین اسلحه در دست کشیشان بوده است و آنان آزادانه از آن استفاده کردهاند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اوشوی عزیز، چه پیامی برای بشریت دارید ؟
#پاسخ
پیامی ساده دارم :
آفریدن انسان نوین
مفهوم گذشته از انسان بر پایه ی
" یا این ، یا آن " مبتنی است
یعنی یا مادی گرا یا مذهبی
یا قدیس یا گناهکار
یا اخلاقی یا ضد اخلاقی
و این یک گسست و شکاف پدید می آورد
وقتی انسان به دو پاره تقسیم می شود زندگی به جهنم تبدیل می شود
هر پاره علیه پاره ی دیگر اعلام جنگ می کند و پاره ای که شکست می خورد منتظر فرصت مناسبی است تا انتقام بگیرد
اما انسان در تمامیت خویش می تواند به کمال برسد . می تواند زندگی را جشن بگیرد
انسانی که تمام وجود خود را می پذیرد و یکپارچه است
انسانی که از دوگانگی پریده است و هیچ قالبی ندارد ، هم شعر است هم عارف هم دانشمند
انسان نوین شخصیتی قالبی ندارد، او به طور شگفت انگیزی خودش است.
#اشو
#زوربای_بودایی
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اوشوی عزیز، چه پیامی برای بشریت دارید ؟
#پاسخ
پیامی ساده دارم :
آفریدن انسان نوین
مفهوم گذشته از انسان بر پایه ی
" یا این ، یا آن " مبتنی است
یعنی یا مادی گرا یا مذهبی
یا قدیس یا گناهکار
یا اخلاقی یا ضد اخلاقی
و این یک گسست و شکاف پدید می آورد
وقتی انسان به دو پاره تقسیم می شود زندگی به جهنم تبدیل می شود
هر پاره علیه پاره ی دیگر اعلام جنگ می کند و پاره ای که شکست می خورد منتظر فرصت مناسبی است تا انتقام بگیرد
اما انسان در تمامیت خویش می تواند به کمال برسد . می تواند زندگی را جشن بگیرد
انسانی که تمام وجود خود را می پذیرد و یکپارچه است
انسانی که از دوگانگی پریده است و هیچ قالبی ندارد ، هم شعر است هم عارف هم دانشمند
انسان نوین شخصیتی قالبی ندارد، او به طور شگفت انگیزی خودش است.
#اشو
#زوربای_بودایی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
آیا جهان هستی را،
هوشمند و عاشق خواندن،
همان خدا خواندن آن نیست؟
#پاسخ
این دو یکی نیستند.
خدا، یک احساس شخص و شخصیت و محدودیت میدهد
در حالیکه جهان هستی یک گستردگی نامحدود و غیر شخصی را تداعی می کند
خدا همیشه و توسط تمام ادیان چه تک خدایی و چه چند خدایی بعنوان خالق جهان هستی ادراک شده است و جهان هستی یک پدیده ی #خلق_شده_نیست،
#همیشه_وجود_داشته_است.
بنابراین نخست اینکه، خدا به شما یک تصوری می دهد که یک خالق وجود دارد.
آنگاه دروغ های بسیار از این مفهوم خدا بیرون میاید.
آنگاه دعا ممکن می شود.
آنگاه تندیس های خدا ممکن می شوند. خدا مرکز تمامی ادیان سازمان یافته است
وقتی که خدا را بعنوان یک شخص پذیرفتی یک هوشمندی محدود داری یک هوشمندی ذینفع در یک نفر
تمامی جهان هستی هوشمند است مراقبت کننده است مهربان است.
عاشق است ولی این هوشمندی یک شخص نیست.
به هیچ وجه محدود نیست.
نامحدود است بیکران و جاودانه است. آغازی برایش نیست.
پایانی ندارد.
این هوشمندی پیوسته در حال متکامل شدن بسوی اوج های والاتر و بالاتر است.
جهان هستی پایانی ندارد مرزی برایش نیست.
خدا افسانه ی ذهن انسان است
شما خدا را بر اساس تصاویر کهنه خلق کرده اید او فقط بر تخت نشسته است یک پیرمرد است با ریشی بلند البته که نمی توانید او را بعنوان یک جوان یا کودک متصور شوید.
ولی جهان هستی یک مفهوم کاملا متفاوت است، این افسانه ی شما نيست. واقعا وجود دارد، وقتی شما وجود نداشتید جهان هستی وجود داشت.
وقتی که شما اینجا نباشید
جهان هستی وجود خواهد داشت.
ما می آییم و می رویم ما فقط امواجی هستیم در این اقیانوس پهناور هستی، جهان هستی باقی می ماند
و یافتن آنچه که باقی می ماند حقیقت غایی است .
#اشو
اﺯ ﺧﺮاﻓﺎﺕ ﺗﺎ اﺷﺮاﻕ
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
آیا جهان هستی را،
هوشمند و عاشق خواندن،
همان خدا خواندن آن نیست؟
#پاسخ
این دو یکی نیستند.
خدا، یک احساس شخص و شخصیت و محدودیت میدهد
در حالیکه جهان هستی یک گستردگی نامحدود و غیر شخصی را تداعی می کند
خدا همیشه و توسط تمام ادیان چه تک خدایی و چه چند خدایی بعنوان خالق جهان هستی ادراک شده است و جهان هستی یک پدیده ی #خلق_شده_نیست،
#همیشه_وجود_داشته_است.
بنابراین نخست اینکه، خدا به شما یک تصوری می دهد که یک خالق وجود دارد.
آنگاه دروغ های بسیار از این مفهوم خدا بیرون میاید.
آنگاه دعا ممکن می شود.
آنگاه تندیس های خدا ممکن می شوند. خدا مرکز تمامی ادیان سازمان یافته است
وقتی که خدا را بعنوان یک شخص پذیرفتی یک هوشمندی محدود داری یک هوشمندی ذینفع در یک نفر
تمامی جهان هستی هوشمند است مراقبت کننده است مهربان است.
عاشق است ولی این هوشمندی یک شخص نیست.
به هیچ وجه محدود نیست.
نامحدود است بیکران و جاودانه است. آغازی برایش نیست.
پایانی ندارد.
این هوشمندی پیوسته در حال متکامل شدن بسوی اوج های والاتر و بالاتر است.
جهان هستی پایانی ندارد مرزی برایش نیست.
خدا افسانه ی ذهن انسان است
شما خدا را بر اساس تصاویر کهنه خلق کرده اید او فقط بر تخت نشسته است یک پیرمرد است با ریشی بلند البته که نمی توانید او را بعنوان یک جوان یا کودک متصور شوید.
ولی جهان هستی یک مفهوم کاملا متفاوت است، این افسانه ی شما نيست. واقعا وجود دارد، وقتی شما وجود نداشتید جهان هستی وجود داشت.
وقتی که شما اینجا نباشید
جهان هستی وجود خواهد داشت.
ما می آییم و می رویم ما فقط امواجی هستیم در این اقیانوس پهناور هستی، جهان هستی باقی می ماند
و یافتن آنچه که باقی می ماند حقیقت غایی است .
#اشو
اﺯ ﺧﺮاﻓﺎﺕ ﺗﺎ اﺷﺮاﻕ
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اُشو عزیز، آيا به خدا ايمان داريد ؟
#پاسخ
من به ايمان آوردن باور ندارم .
نخست اين بايد فهميده شود .
هيچكس از من نمي پرسد :
« آيا به خورشيد ايمان داري ؟ آيا به ماه ايمان داري ؟ »
هيچكس آن سؤال را از من نمي پرسد . با ميليونها نفر ديدار كرده ام ، و براي سي سال به هزاران پرسش پاسخ گفته ام . هيچكس از من نپرسيد :
« آيا به گل رز ايمان داري ؟ »
نيازي وجود ندارد . تو مي تواني ببيني : گل رز آنجاست يا آنجا نيست .
فقط اوهام ، نه حقايق ، بايد ايمان آورده شوند .
خدا بزرگترين توهمي است كه بشر خلق كرده است . از اين رو تو بايد به او ايمان بياوري .
و چرا انسان چنين توهمي از خدا خلق كرده است ؟
بايد نيازي دروني وجود داشته باشد . من آن نياز را ندارم بنابراين پرسشي وجود ندارد .
اما بگذار برايت توضيح دهم كه چرا مردم به خدا ايمان دارند:
يكي از چيزهاي مهم كه بايد فهميده شود درباره ي ذهن انسان است ذهن هميشه در جستجو ي معنا در زندگي است .
اگر معنايي وجود نداشته باشد ، ناگهان به تو اين احساس دست مي دهد كه اينجا چه مي كني ؟
كه براي چه زندگي مي كني ؟
چرا نفس مي كشي ؟
و چرا فردا صبح دوباره بايد از خواب بلند شوي و همان كارهاي تكراري را انجام دهي - چاي ، صبحانه ، همان همسر ، همان بچه ، همان بوسه ي ساختگي به همسر ، و همان اداره ، و همان كار ، و عصر مي آيد ، و بي حوصله ، بي نهايت بي حوصله ، به خانه باز مي گردي - چرا اين كارها را مي كني ؟
ذهن يك پرسش دارد :
آيا در همه ي اين كارها معنايي وجود دارد ، يا تو صرفاً يك زندگي گياهي را انجام مي دهي ؟
بنابراين انسان در جستجوي معنا بوده است . او توهم خدا را خلق كرده تا نيازش را به معنا برآورده كند .
بدون خدا ، جهان تصادفي مي شود . ديگر آفرينش خداي خردمندي كه آن را براي رشد تو آفريده وجود نخواهد داشت ، براي ترقي تو ، يا براي چيزي بدون خدا،
خدا را حذف كن و جهان تصادفي است ، بي معني . و ذهن براي زندگي بدون معنا ، صلاحيت لازم را ندارد ، بنابراين تمام انواع توهمات را آفريده است - خدا ، نيروانا ، بهشت ، فردوس ، زندگي ديگر پس از مرگ – و كل سيستم را مي سازد . اما اين يك توهم است ، براي برآوردن يك نياز معين رواني .
من نمي توانم بگويم:« خدا وجود دارد.» من نمي توانم بگويم:«خدا وجود ندارد."
از نظر من پرسش نا مربوط است .
آن پديده اي خيالي است .
كار من كاملاً متفاوت است .
كار من به بلوغ رساندن ذهن توست آنچنانكه بتواني بي هيچ معنايي به زیبایی زندگي كني،
معناي يك گل رز چيست ؟
يا يك ابر شناور در آسمان ؟
معنايي وجود ندارد اما زيبايي شگرفي وجود دارد . معنايي وجود ندارد . رودخانه جاري است اما سرشار از شادي و لذت است ، نيازي به معنا وجود ندارد .
و تا مگر اينكه يك انسان قادر باشد بدون معنا خواستن زندگي كند ،
لحظه به لحظه ، به زيبايي ، با وجد ، اصلاً براي هيچ نيازي .....
فقط نفس كشيدن كافي است .
چرا بايد بخواهي براي چه ؟
چرا از زندگي يك تجارت ساخته اي ؟
آيا عشق كافي نيست ؟
مي خواهي بپرسي كه معناي عشق چيست ؟
و اگر معنايی در عشق نيست ، پس حتماً زندگي تو بی عشق است .
تو پرسش اشتباهي را پرسيده اي . عشق براي خودش كافي است ؛
نيازي به هيچ معناي ديگري براي زيبا ساختن آن نيست ، يك شادي، پرندگان در صبح آواز مي خوانند ... معناي آن چيست ؟
كل هستي ، از نظر من بي معني است . و هرچه بيشتر در سكوت فرو مي روم و با هستي هماهنگ مي شوم ، بيشتر روشن مي شود كه نيازي به معنا نيست .
آن همانگونه كه هست كافي است .
توهمات را خلق نكن . زماني كه توهمي را خلق مي كني بايد هزار و يك توهم ديگر را بيافريني تا از آن توهم اصلي پشتيباني كنند ، زيرا در واقعيت پشتيباني ندارد . براي مثال :
مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور دارند ، و مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور ندارند . پس خدا براي مذهب يك ضرورت نيست .
بوديسم خدا را باور ندارد ، جينيسم خدا را باور ندارد . پس تلاش كن درك كني ، زيرا در غرب آن يك مشكل است . شما فقط از سه مذهب كه همگي در يهوديت ريشه دارند آگاهي داريد : مسيحيت ، يهوديت و .... همه ي آنها خدا را باور دارند . پس تو از بودا آگاه نيستي . او هرگز خدا را باور نداشت .
من گفته ي اچ جي ولز را در مورد بودا به ياد آوردم . او گفته :
« او بزرگترين شخص بي خدا است ، و با اين حال بزرگترين با خدا . »،
يك شخص بي خدا ، و با خدا ؟
فكر مي كني تناقضي وجود دارد ؟ تناقضي وجود ندارد .
بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نيازي وجود نداشت . ماهاويرا خدا را باور نداشت ، اما زندگي اش همچون خدايان بود ....
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اُشو عزیز، آيا به خدا ايمان داريد ؟
#پاسخ
من به ايمان آوردن باور ندارم .
نخست اين بايد فهميده شود .
هيچكس از من نمي پرسد :
« آيا به خورشيد ايمان داري ؟ آيا به ماه ايمان داري ؟ »
هيچكس آن سؤال را از من نمي پرسد . با ميليونها نفر ديدار كرده ام ، و براي سي سال به هزاران پرسش پاسخ گفته ام . هيچكس از من نپرسيد :
« آيا به گل رز ايمان داري ؟ »
نيازي وجود ندارد . تو مي تواني ببيني : گل رز آنجاست يا آنجا نيست .
فقط اوهام ، نه حقايق ، بايد ايمان آورده شوند .
خدا بزرگترين توهمي است كه بشر خلق كرده است . از اين رو تو بايد به او ايمان بياوري .
و چرا انسان چنين توهمي از خدا خلق كرده است ؟
بايد نيازي دروني وجود داشته باشد . من آن نياز را ندارم بنابراين پرسشي وجود ندارد .
اما بگذار برايت توضيح دهم كه چرا مردم به خدا ايمان دارند:
يكي از چيزهاي مهم كه بايد فهميده شود درباره ي ذهن انسان است ذهن هميشه در جستجو ي معنا در زندگي است .
اگر معنايي وجود نداشته باشد ، ناگهان به تو اين احساس دست مي دهد كه اينجا چه مي كني ؟
كه براي چه زندگي مي كني ؟
چرا نفس مي كشي ؟
و چرا فردا صبح دوباره بايد از خواب بلند شوي و همان كارهاي تكراري را انجام دهي - چاي ، صبحانه ، همان همسر ، همان بچه ، همان بوسه ي ساختگي به همسر ، و همان اداره ، و همان كار ، و عصر مي آيد ، و بي حوصله ، بي نهايت بي حوصله ، به خانه باز مي گردي - چرا اين كارها را مي كني ؟
ذهن يك پرسش دارد :
آيا در همه ي اين كارها معنايي وجود دارد ، يا تو صرفاً يك زندگي گياهي را انجام مي دهي ؟
بنابراين انسان در جستجوي معنا بوده است . او توهم خدا را خلق كرده تا نيازش را به معنا برآورده كند .
بدون خدا ، جهان تصادفي مي شود . ديگر آفرينش خداي خردمندي كه آن را براي رشد تو آفريده وجود نخواهد داشت ، براي ترقي تو ، يا براي چيزي بدون خدا،
خدا را حذف كن و جهان تصادفي است ، بي معني . و ذهن براي زندگي بدون معنا ، صلاحيت لازم را ندارد ، بنابراين تمام انواع توهمات را آفريده است - خدا ، نيروانا ، بهشت ، فردوس ، زندگي ديگر پس از مرگ – و كل سيستم را مي سازد . اما اين يك توهم است ، براي برآوردن يك نياز معين رواني .
من نمي توانم بگويم:« خدا وجود دارد.» من نمي توانم بگويم:«خدا وجود ندارد."
از نظر من پرسش نا مربوط است .
آن پديده اي خيالي است .
كار من كاملاً متفاوت است .
كار من به بلوغ رساندن ذهن توست آنچنانكه بتواني بي هيچ معنايي به زیبایی زندگي كني،
معناي يك گل رز چيست ؟
يا يك ابر شناور در آسمان ؟
معنايي وجود ندارد اما زيبايي شگرفي وجود دارد . معنايي وجود ندارد . رودخانه جاري است اما سرشار از شادي و لذت است ، نيازي به معنا وجود ندارد .
و تا مگر اينكه يك انسان قادر باشد بدون معنا خواستن زندگي كند ،
لحظه به لحظه ، به زيبايي ، با وجد ، اصلاً براي هيچ نيازي .....
فقط نفس كشيدن كافي است .
چرا بايد بخواهي براي چه ؟
چرا از زندگي يك تجارت ساخته اي ؟
آيا عشق كافي نيست ؟
مي خواهي بپرسي كه معناي عشق چيست ؟
و اگر معنايی در عشق نيست ، پس حتماً زندگي تو بی عشق است .
تو پرسش اشتباهي را پرسيده اي . عشق براي خودش كافي است ؛
نيازي به هيچ معناي ديگري براي زيبا ساختن آن نيست ، يك شادي، پرندگان در صبح آواز مي خوانند ... معناي آن چيست ؟
كل هستي ، از نظر من بي معني است . و هرچه بيشتر در سكوت فرو مي روم و با هستي هماهنگ مي شوم ، بيشتر روشن مي شود كه نيازي به معنا نيست .
آن همانگونه كه هست كافي است .
توهمات را خلق نكن . زماني كه توهمي را خلق مي كني بايد هزار و يك توهم ديگر را بيافريني تا از آن توهم اصلي پشتيباني كنند ، زيرا در واقعيت پشتيباني ندارد . براي مثال :
مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور دارند ، و مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور ندارند . پس خدا براي مذهب يك ضرورت نيست .
بوديسم خدا را باور ندارد ، جينيسم خدا را باور ندارد . پس تلاش كن درك كني ، زيرا در غرب آن يك مشكل است . شما فقط از سه مذهب كه همگي در يهوديت ريشه دارند آگاهي داريد : مسيحيت ، يهوديت و .... همه ي آنها خدا را باور دارند . پس تو از بودا آگاه نيستي . او هرگز خدا را باور نداشت .
من گفته ي اچ جي ولز را در مورد بودا به ياد آوردم . او گفته :
« او بزرگترين شخص بي خدا است ، و با اين حال بزرگترين با خدا . »،
يك شخص بي خدا ، و با خدا ؟
فكر مي كني تناقضي وجود دارد ؟ تناقضي وجود ندارد .
بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نيازي وجود نداشت . ماهاويرا خدا را باور نداشت ، اما زندگي اش همچون خدايان بود ....
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، در مورد کمونیسم چه فکر میکنید؟
#پاسخ
راجا Raja؛ من در مورد این چیزها فکر نمیکنم ـــ درواقع، من ابداً فکر نمیکنم. البته من به کمونها communes علاقه دارم، ولی نه به کمونیسم communism. ایدهی کمون زیباست:
مردم به شیوهی غیرمالکانه باهم زندگی میکنند، نه صاحب اشیاء هستند و نه صاحب اشخاص؛ مردم باهم زندگی میکنند، باهم تولید میکنند، باهم جشن میگیرند و با اینحال به هریک اجازه میدهند تا فضای خودش را داشته باشد؛ مردمانی که با عشق نوعی حالوهوای مراقبهگون را خلق میکنند و در آن حال و هوا زندگی میکنند.
من به یقین به این ایدهی کمون علاقمند هستم ــ این به سادگی یعنی جایی که صمیمت در ارتباطات ممکن است
در دنیا چنین صمیمیتی در ارتباطات وجود ندارد. حتی ارتباط communication هم وجود ندارد چه رسد به ارتباط صمیمی communion! ارتباط یعنی گفتگویی بین دو ذهن
حتی این هم ممکن نیست
و ارتباط صمیمی یعنی ارتباط بین دو قلب
وقتی ارتباط صمیمانه وجود داشته باشد، آنجا کمون وجود دارد.
امروزه مفهوم خانواده فاسد شده است. کار خودش را کرده است، تمام است. آیندهای برای خانواده وجود ندارد.
درواقع، خانواده یکی از علتهای فاجعه بوده است. خانواده تو را با یک گروه بسیار کوچک هویت میدهد ــ مادر، پدر، برادر، خواهر ـــ یک گروه کوچک تمام دنیای تو میشود
انسان نیاز دارد که در تنوع بیشتری رشد کند.
یک کمون یعنی تنوع بیشتر:
نه فقط پدرت، بلکه عموهای بسیار
نه فقط مادرت، بلکه خالههای بسیار کمون یعنی فرزندان افراد بیشتری را دارند که از آنان بیاموزند، مردمان بیشتری برای عشق ورزیدن به آنان و عادت کردن به وجودشان. اینگونه آنان غنیتر رشد میکنند.
روانشناسها میگویند وقتی کودک با مادر و پدرش زندگی میکند ــ یک واحد کوچک به نام خانواده
ـــ او مادر را بعنوان نمایندهی تمام زنان و پدرش را بعنوان نماد تمام مردان میشناسد ــ که اشتباه است
کاملاً اشتباه است
پدر او نماینده تمام انواع مردان نیست و مادرش هم تمام انواع زنان را نمایندگی نمیکند. و پسر آهسته آهسته روی مادرش متمرکز میشود و مادرش تجلّیِ تمام زنانگی در زنان میشود.
حالا مشکل ایجاد خواهد شد!
او در تمام زندگیش مادرش را در همسرش جستجو میکند و او را نخواهد یافت ــ و این تولید رنج میکند. هیچ همسری برای او مادر نخواهد بود و این جستجوی عمیق او خواهد بود زیرا او فقط یک زن را شناخته است. این زن آرمان او از زن واقعی است، که زن چگونه باید باشد. و دختر نیز همیشه به دنبال پدرش میگردد و هیچ شوهری برای او پدر نخواهد بود
چنین تثبیتشدگیهایی تولید تنشها و تشویشهای بزرگی در دنیا میکند
یک کمون یعنی که تو قادر نیستی چنین تثبیت بشوی
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، در مورد کمونیسم چه فکر میکنید؟
#پاسخ
راجا Raja؛ من در مورد این چیزها فکر نمیکنم ـــ درواقع، من ابداً فکر نمیکنم. البته من به کمونها communes علاقه دارم، ولی نه به کمونیسم communism. ایدهی کمون زیباست:
مردم به شیوهی غیرمالکانه باهم زندگی میکنند، نه صاحب اشیاء هستند و نه صاحب اشخاص؛ مردم باهم زندگی میکنند، باهم تولید میکنند، باهم جشن میگیرند و با اینحال به هریک اجازه میدهند تا فضای خودش را داشته باشد؛ مردمانی که با عشق نوعی حالوهوای مراقبهگون را خلق میکنند و در آن حال و هوا زندگی میکنند.
من به یقین به این ایدهی کمون علاقمند هستم ــ این به سادگی یعنی جایی که صمیمت در ارتباطات ممکن است
در دنیا چنین صمیمیتی در ارتباطات وجود ندارد. حتی ارتباط communication هم وجود ندارد چه رسد به ارتباط صمیمی communion! ارتباط یعنی گفتگویی بین دو ذهن
حتی این هم ممکن نیست
و ارتباط صمیمی یعنی ارتباط بین دو قلب
وقتی ارتباط صمیمانه وجود داشته باشد، آنجا کمون وجود دارد.
امروزه مفهوم خانواده فاسد شده است. کار خودش را کرده است، تمام است. آیندهای برای خانواده وجود ندارد.
درواقع، خانواده یکی از علتهای فاجعه بوده است. خانواده تو را با یک گروه بسیار کوچک هویت میدهد ــ مادر، پدر، برادر، خواهر ـــ یک گروه کوچک تمام دنیای تو میشود
انسان نیاز دارد که در تنوع بیشتری رشد کند.
یک کمون یعنی تنوع بیشتر:
نه فقط پدرت، بلکه عموهای بسیار
نه فقط مادرت، بلکه خالههای بسیار کمون یعنی فرزندان افراد بیشتری را دارند که از آنان بیاموزند، مردمان بیشتری برای عشق ورزیدن به آنان و عادت کردن به وجودشان. اینگونه آنان غنیتر رشد میکنند.
روانشناسها میگویند وقتی کودک با مادر و پدرش زندگی میکند ــ یک واحد کوچک به نام خانواده
ـــ او مادر را بعنوان نمایندهی تمام زنان و پدرش را بعنوان نماد تمام مردان میشناسد ــ که اشتباه است
کاملاً اشتباه است
پدر او نماینده تمام انواع مردان نیست و مادرش هم تمام انواع زنان را نمایندگی نمیکند. و پسر آهسته آهسته روی مادرش متمرکز میشود و مادرش تجلّیِ تمام زنانگی در زنان میشود.
حالا مشکل ایجاد خواهد شد!
او در تمام زندگیش مادرش را در همسرش جستجو میکند و او را نخواهد یافت ــ و این تولید رنج میکند. هیچ همسری برای او مادر نخواهد بود و این جستجوی عمیق او خواهد بود زیرا او فقط یک زن را شناخته است. این زن آرمان او از زن واقعی است، که زن چگونه باید باشد. و دختر نیز همیشه به دنبال پدرش میگردد و هیچ شوهری برای او پدر نخواهد بود
چنین تثبیتشدگیهایی تولید تنشها و تشویشهای بزرگی در دنیا میکند
یک کمون یعنی که تو قادر نیستی چنین تثبیت بشوی
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز انسان بزرگ مذهبی، هرگز در مورد سكس سخن نمی گويد
آن حرمت والايی كه برای شما داشتم بسيار كم شده است.
زيرا در مورد سكس حرف می زنيد!
#پاسخ:
هيچ اشكالی در اين وجود ندارد.
نخست اينكه، وقتی برای من احترام قايل بودی، آن اشتباه بود.
اين وضعيت فعلی درست است.
چه نيازی به احترام گذاشتن به من وجود دارد؟
در پشت آن چه انگيزه ای وجود دارد؟!
من چه وقت درخواست احترام كرده بودم؟
اگر به من احترام می گذاشتی،
اين خطای خودت بوده.
اگر ديگر آنچنان توجهی نداری،
بسيار لطف داری.
من ديگر يك روح بزرگ نيستم.
من يك ماهاتماMahatma ، يك روح بزرگ نبوده ام، نيستم و نمی خواهم باشم
در اين دنيای پهناور كه پر از انواع مردمان بدكار و بيچاره است، هيچ انسانی پست تر و خودخواه تر از كسی نيست كه بخواهد يك ماهاتما شود.
وقتی اينهمه مردم بدبخت وجود دارد،
وقتی چنين اقيانوس پهناوری از روح های فقير، روح های مفلوك وجود دارد،تصور يا فكر اينكه يك روح بزرگ، يك مرد بزرگ باشى، يك گناه است.
من مشتاق عظمت بشريت هستم.
من می خواهم بشريتی بزرگ را ببينم.
من هيچ خواهش و آرزويی ندارم كه
يك روح بزرگ باشم.
روزهای ارواح بزرگ بايد به پايان برسد،
به يك بشريت بزرگ نياز است،
نه به يك مرد بزرگ.
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯾﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﮑﺲ ﻋﺠﯿﻦ ﻧﺴﺎﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﺎده ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽِ ﺧﻮد واﻗﻌﯽ ﺳﮑﺲ ﻣﺘﺠﻠﯽ ﮔﺮدد
ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮد ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﺮﺍ باز ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎدﮔﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﮐﻪ گیاهی گل و ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﻭﯾﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ،ﻭ ﻣﻘﺼﺮ ﻗﻠﻤﺪﺍد ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﮑﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﮔﻞهاست ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﭘﺨﺶ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ پیدا ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻓﺮﺽ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ رقص، ﺧﻮﺩ ﺳﮑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ فاخته ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﯾﻢ که ﺍﯾﻦ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﮑﺲ ، ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮ فاخته ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ؛ ﺁﻭﺍﺯﯼ دﻟﻨﺸﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ،ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ ﻭ دﻟﮑﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﻨﺴﯽ.
ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ دﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ جنسی ﺍﺳﺖ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ طریق ﺳﮑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ در ﺍﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه ﻃﺒﯿﻌﯽ ، ﺗﻮﺟﯿﻬﺎت ﻋﻘﻼﻧﯽ ﻏﯿﺮ ﻻﺯﻡ ﻭﺍﺭد ﻧﮑﻨﯿﺪ.
ﺍﮔﺮ ﻣﺎﯾﻠﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﺟﻮﯾﯿﺪ ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﺲ ﺭﺍ اﻧﮑﺎﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ،
آﻧﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯾﺪ، ﺁﻧﺮﺍ ﺳﺮﮐﻮب ﻧﮑﻨﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ دﺭ ﻧﻈﺮ دﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺒﺎﺷﺪ،
ﺳﺪ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻧﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﮑﺲ ﭘﺪﯾﺪﻩ ای ﮐﺎﻣﻼً ﺳﺎده ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻣﺜﻞ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ تشنگی است ﻭ ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ .
دﺭ ﺷﺮﻕ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﺘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺧﻮد ﻣﻮﺟﺐ ﻭﺍﺭد ﺷﺪﻥ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﻪ ذﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍد ﮔﺸﺘﻪ است.
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺗﺮس دﺭﯾﭽﻪ ﻭﺭﻭد سکس ﺑﻪ ﻣﻐﺰ میگردد.
ﻟﺬا ﺳﺮﮐﻮب ﺳﮑﺲ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ آﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ:
ﺭﺍﺟﻊ به آﻥ ﺯﯾﺎد ﻓﮑﺮ ﺷﺪه ﺍﺳﺖ.
ﻟﯿﮑﻦ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﯾﻦ سرکوب ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺪ، ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺟﻌﺖ می کنند .
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺳﺮﮐﻮﺑﯽ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﻣﻄﻠﻖ ﺗﻔﮑﺮ جنسی ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ.
ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﮔﻮﻧﻪ میبخشد.
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز انسان بزرگ مذهبی، هرگز در مورد سكس سخن نمی گويد
آن حرمت والايی كه برای شما داشتم بسيار كم شده است.
زيرا در مورد سكس حرف می زنيد!
#پاسخ:
هيچ اشكالی در اين وجود ندارد.
نخست اينكه، وقتی برای من احترام قايل بودی، آن اشتباه بود.
اين وضعيت فعلی درست است.
چه نيازی به احترام گذاشتن به من وجود دارد؟
در پشت آن چه انگيزه ای وجود دارد؟!
من چه وقت درخواست احترام كرده بودم؟
اگر به من احترام می گذاشتی،
اين خطای خودت بوده.
اگر ديگر آنچنان توجهی نداری،
بسيار لطف داری.
من ديگر يك روح بزرگ نيستم.
من يك ماهاتماMahatma ، يك روح بزرگ نبوده ام، نيستم و نمی خواهم باشم
در اين دنيای پهناور كه پر از انواع مردمان بدكار و بيچاره است، هيچ انسانی پست تر و خودخواه تر از كسی نيست كه بخواهد يك ماهاتما شود.
وقتی اينهمه مردم بدبخت وجود دارد،
وقتی چنين اقيانوس پهناوری از روح های فقير، روح های مفلوك وجود دارد،تصور يا فكر اينكه يك روح بزرگ، يك مرد بزرگ باشى، يك گناه است.
من مشتاق عظمت بشريت هستم.
من می خواهم بشريتی بزرگ را ببينم.
من هيچ خواهش و آرزويی ندارم كه
يك روح بزرگ باشم.
روزهای ارواح بزرگ بايد به پايان برسد،
به يك بشريت بزرگ نياز است،
نه به يك مرد بزرگ.
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯾﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﮑﺲ ﻋﺠﯿﻦ ﻧﺴﺎﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﺎده ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽِ ﺧﻮد واﻗﻌﯽ ﺳﮑﺲ ﻣﺘﺠﻠﯽ ﮔﺮدد
ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮد ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﺮﺍ باز ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎدﮔﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﮐﻪ گیاهی گل و ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﻭﯾﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ،ﻭ ﻣﻘﺼﺮ ﻗﻠﻤﺪﺍد ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﮑﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﮔﻞهاست ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﭘﺨﺶ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ پیدا ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻓﺮﺽ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ رقص، ﺧﻮﺩ ﺳﮑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ فاخته ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﯾﻢ که ﺍﯾﻦ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﮑﺲ ، ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮ فاخته ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ؛ ﺁﻭﺍﺯﯼ دﻟﻨﺸﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ،ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ ﻭ دﻟﮑﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﻨﺴﯽ.
ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ دﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ جنسی ﺍﺳﺖ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ طریق ﺳﮑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ در ﺍﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه ﻃﺒﯿﻌﯽ ، ﺗﻮﺟﯿﻬﺎت ﻋﻘﻼﻧﯽ ﻏﯿﺮ ﻻﺯﻡ ﻭﺍﺭد ﻧﮑﻨﯿﺪ.
ﺍﮔﺮ ﻣﺎﯾﻠﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﺟﻮﯾﯿﺪ ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﺲ ﺭﺍ اﻧﮑﺎﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ،
آﻧﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯾﺪ، ﺁﻧﺮﺍ ﺳﺮﮐﻮب ﻧﮑﻨﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ دﺭ ﻧﻈﺮ دﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺒﺎﺷﺪ،
ﺳﺪ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻧﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﮑﺲ ﭘﺪﯾﺪﻩ ای ﮐﺎﻣﻼً ﺳﺎده ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻣﺜﻞ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ تشنگی است ﻭ ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ .
دﺭ ﺷﺮﻕ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﺘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺧﻮد ﻣﻮﺟﺐ ﻭﺍﺭد ﺷﺪﻥ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﻪ ذﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍد ﮔﺸﺘﻪ است.
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺗﺮس دﺭﯾﭽﻪ ﻭﺭﻭد سکس ﺑﻪ ﻣﻐﺰ میگردد.
ﻟﺬا ﺳﺮﮐﻮب ﺳﮑﺲ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ آﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ:
ﺭﺍﺟﻊ به آﻥ ﺯﯾﺎد ﻓﮑﺮ ﺷﺪه ﺍﺳﺖ.
ﻟﯿﮑﻦ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﯾﻦ سرکوب ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺪ، ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺟﻌﺖ می کنند .
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺳﺮﮐﻮﺑﯽ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﻣﻄﻠﻖ ﺗﻔﮑﺮ جنسی ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ.
ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﮔﻮﻧﻪ میبخشد.
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مفهوم شما از عصیان و فردعصیانگر چیست؟
#پاسخ
گیولیاGiulia، مفهوم من از عصیانگر بسیار ساده است:
انسانی که همچون یک آدم آهنی توسط شرطی شدگی های گذشته زندگی نمی کند
مذهب، جامعه، فرهنگ،هرچیزی که متعلق به دیروز است، به هیچ وجه در روش زندگی او اخلال نمی کند
او بطور منفرد زندگی می کند
پره ای از چرخ نیست، بلکه یک واحد زنده است. زندگی او را هیچکس دیگر، جز هوشمندی خودش تعیین نمی کند
آزادی، همان عطر زندگی اوست:
نه فقط خودش در آزادی زندگی می کند، بلکه به همه اجازه می دهد در آزادی زندگی کنند.
او به هیچکس اجازه نمی دهد در زندگیش مداخله کند؛ و نه در زندگی هیچکس دیگر مداخله می کند
برای او، زندگی چنان مقدس است،
و آزادی ارزش نهایی آن است، که می تواند همه چیز را فدای آن کند:
اعتبار، آبرو و حتی خود زندگی را
برای او، آزادی همان چیزی است که مردمان مذهبی در گذشته آن را خداوند می خواندند. آزادی خدای اوست.
انسان ها در طول اعصار همچون گوسفند زندگی کرده اند، جزیی از توده: دنباله روی سنت ها و مجمع ها
پیروی از کتاب های کهنه و مراسم کهنه ولی آن روش زندگی، مخالف فردیت انسان بود
اگر یک مسیحی باشی نمی توانی یک فرد باشی
اگر یک هندو باشی نمی توانی یک فرد باشی
عصیانگر کسی است که تماماٌ براساس نور خودش زندگی می کند و برای ارزش غایی آزادی فردی خود، همه چیز را به مخاطره می اندازد
عصیانگر انسان معاصر است
توده ها معاصر نیستند
هندوها به کتاب های مذهبی شان اعتقاد دارند که پنج یا ده هزار سال قدمت دارند. سایر مذاهب نیز همینطور: مردگان بر زندگان تسلط دارند
عصیانگربرعلیه مردگی عصیان می کند و زندگیش را برای آن، بر دستهایش می گیرد. او از تنها بودن نمی ترسد، برعکس از تنهابودنش همچون یکی از
پرارزش ترین گنجینه ها لذت می برد
جمعیت به شما امنیت می دهد ، به قیمت روح شما. جمعیت شما را اسیر می کند و به شما دستورالعملی می دهد که چگونه زندگی کنید و چکار بکنید و چکار نکنید.
در تمام دنیا، هر مذهب چیزی مانند
"ده فرمان" به مردم داده است
و این فرمان ها توسط کسانی داده شده اند که هیچ تصویری از آینده نداشتند و اینکه معرفت انسان در آینده چگونه خواهد بود. گویی که کودکی خردسال بخواهد تمام داستان زندگی شما را بنویسد، بدون اینکه بداند جوانی یعنی چه و بدون اینکه بداند کهنسالی یعنی چه و مرگ چه معنایی دارد
تمام مذاهب ابتدایی و خام هستند و این ها زندگی شما را شکل داده اند
طبیعی است که تمام دنیا چنین در رنج و مصیبت باشد:
به شما اجازه نداده اند تا خودتان باشید.
هر فرهنگ می خواهد که شما نسخه های کربنی باشید و نه هرگز چهره ی اصیل خودتان
عصیانگر کسی است که طبق نور خودش زندگی کند و براساس هوشمندی خودش حرکت کند. او راه خودش را با راه رفتن در آن خلق می کند و شاهراه توده ها را دنبال نخواهد کرد
زندگی او خطرناک است ، ولی آن زندگی که خطرناک نباشد ابداٌ زندگی نیست
او چالش های ناشناخته را می پذیرد
او با آماده شدن در گذشته، با ناشناخته در آینده دیدار نمی کند. این سبب ایجاد تشویش برای تمام بشریت است:
گذشته شما را آماده می کند و آینده هرگز مانند گذشته نخواهد بود. دیروز شما هرگز مانند فردای شما نخواهد بود.
ولی انسان تاکنون چنین زندگی کرده است:
دیروزهای شما، شما را برای فرداهایتان آماده می کند
خودهمین آماده سازی یک مانع می شود. نمی توانید به راحتی نفس بکشید، نمی توانید به راحتی عشق بورزید، نمی توانید به راحتی برقصید
گذشته، شما را به انواع مختلف فلج کرده است. بار گذشته چنان سنگین است که همه زیر آن خرد شده اند.
#اشو
#روح_عصیانگر
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مفهوم شما از عصیان و فردعصیانگر چیست؟
#پاسخ
گیولیاGiulia، مفهوم من از عصیانگر بسیار ساده است:
انسانی که همچون یک آدم آهنی توسط شرطی شدگی های گذشته زندگی نمی کند
مذهب، جامعه، فرهنگ،هرچیزی که متعلق به دیروز است، به هیچ وجه در روش زندگی او اخلال نمی کند
او بطور منفرد زندگی می کند
پره ای از چرخ نیست، بلکه یک واحد زنده است. زندگی او را هیچکس دیگر، جز هوشمندی خودش تعیین نمی کند
آزادی، همان عطر زندگی اوست:
نه فقط خودش در آزادی زندگی می کند، بلکه به همه اجازه می دهد در آزادی زندگی کنند.
او به هیچکس اجازه نمی دهد در زندگیش مداخله کند؛ و نه در زندگی هیچکس دیگر مداخله می کند
برای او، زندگی چنان مقدس است،
و آزادی ارزش نهایی آن است، که می تواند همه چیز را فدای آن کند:
اعتبار، آبرو و حتی خود زندگی را
برای او، آزادی همان چیزی است که مردمان مذهبی در گذشته آن را خداوند می خواندند. آزادی خدای اوست.
انسان ها در طول اعصار همچون گوسفند زندگی کرده اند، جزیی از توده: دنباله روی سنت ها و مجمع ها
پیروی از کتاب های کهنه و مراسم کهنه ولی آن روش زندگی، مخالف فردیت انسان بود
اگر یک مسیحی باشی نمی توانی یک فرد باشی
اگر یک هندو باشی نمی توانی یک فرد باشی
عصیانگر کسی است که تماماٌ براساس نور خودش زندگی می کند و برای ارزش غایی آزادی فردی خود، همه چیز را به مخاطره می اندازد
عصیانگر انسان معاصر است
توده ها معاصر نیستند
هندوها به کتاب های مذهبی شان اعتقاد دارند که پنج یا ده هزار سال قدمت دارند. سایر مذاهب نیز همینطور: مردگان بر زندگان تسلط دارند
عصیانگربرعلیه مردگی عصیان می کند و زندگیش را برای آن، بر دستهایش می گیرد. او از تنها بودن نمی ترسد، برعکس از تنهابودنش همچون یکی از
پرارزش ترین گنجینه ها لذت می برد
جمعیت به شما امنیت می دهد ، به قیمت روح شما. جمعیت شما را اسیر می کند و به شما دستورالعملی می دهد که چگونه زندگی کنید و چکار بکنید و چکار نکنید.
در تمام دنیا، هر مذهب چیزی مانند
"ده فرمان" به مردم داده است
و این فرمان ها توسط کسانی داده شده اند که هیچ تصویری از آینده نداشتند و اینکه معرفت انسان در آینده چگونه خواهد بود. گویی که کودکی خردسال بخواهد تمام داستان زندگی شما را بنویسد، بدون اینکه بداند جوانی یعنی چه و بدون اینکه بداند کهنسالی یعنی چه و مرگ چه معنایی دارد
تمام مذاهب ابتدایی و خام هستند و این ها زندگی شما را شکل داده اند
طبیعی است که تمام دنیا چنین در رنج و مصیبت باشد:
به شما اجازه نداده اند تا خودتان باشید.
هر فرهنگ می خواهد که شما نسخه های کربنی باشید و نه هرگز چهره ی اصیل خودتان
عصیانگر کسی است که طبق نور خودش زندگی کند و براساس هوشمندی خودش حرکت کند. او راه خودش را با راه رفتن در آن خلق می کند و شاهراه توده ها را دنبال نخواهد کرد
زندگی او خطرناک است ، ولی آن زندگی که خطرناک نباشد ابداٌ زندگی نیست
او چالش های ناشناخته را می پذیرد
او با آماده شدن در گذشته، با ناشناخته در آینده دیدار نمی کند. این سبب ایجاد تشویش برای تمام بشریت است:
گذشته شما را آماده می کند و آینده هرگز مانند گذشته نخواهد بود. دیروز شما هرگز مانند فردای شما نخواهد بود.
ولی انسان تاکنون چنین زندگی کرده است:
دیروزهای شما، شما را برای فرداهایتان آماده می کند
خودهمین آماده سازی یک مانع می شود. نمی توانید به راحتی نفس بکشید، نمی توانید به راحتی عشق بورزید، نمی توانید به راحتی برقصید
گذشته، شما را به انواع مختلف فلج کرده است. بار گذشته چنان سنگین است که همه زیر آن خرد شده اند.
#اشو
#روح_عصیانگر
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، آیا ممکن است در مورد مسئولیت یک زن بعنوان یک مادر سخن بگویید؟
#پاسخ
مادرشدن یکی از بزرگترین مسئولیتها در دنیاست.
مردمان بسیاری در روی کاناپهی روانکاوان قرار دارند، و مردمان بسیار زیاد دیگری در تیمارستانها هستند و مردمان بسیار دیگری بیرون از تیمارستانها هستند.
اگر عمیقاّ وارد روانپریشی انسانها بشوی، همیشه مادر را خواهی یافت، زیرا زنان بسیاری وجود دارندکه مایلاند مادر بشوند ولی نمیدانندکه چگونه مادر شوند.
زمانی که رابطه بین مادر و فرزند به خطا رفت، تمام زندگی آن فرزند به خطا خواهد رفت، زیرا رابطه با مادر نخستین رابطه با دنیا است:
نخستین ارتباط، هرچیز دیگر ادامهی این رابطه خواهد بود. و اگر نخستین گام به خطا برداشته شود، آنگاه تمام زندگی بهخطا خواهد رفت.
زن باید دانسته و آگاهانه مادر شود. مردها قدری در این مورد آزادتر هستند زیرا آنان نمیتوانند مسئولیت مادرشدن را بپذیرند
زنان مسئولیت بیشتری دارند.
پس مادر بشو، ولی چنین فرض نکن که فقط با زن بودن، کافی است که مادر بشوی
این یک اشتباه بزرگ است.
مادر بودن یک هنر بزرگ است؛ باید آن را بیاموزی. پس در مورد آن بیاموز!
چند نکته را مایلم به تو بگویم:
نخست، هرگز با فرزندت مانند کسی که مال خودت است رفتار نکن؛ هرگز او را تصاحب نکن
فرزند توسط تو به دنیا آمده است، ولی مال تو نیست. خداوند فقط از تو بعنوان یک وسیله، یک واسطه استفاده کرده است، ولی آن فرزند دارایی تو نیست
او را دوست بدار ولی هرگز فرزند را تصاحب نکن
اگر مادر شروع کند به مالک شدن فرزند، زندگی نابود خواهد شد. آن فرزند شروع میکند به تبدیل شدن به یک زندانی
تو شخصیت او را نابود میکنی و او را به سطح یک شیئ تنزل میدهی
فقط یک شیئ را میتوان مالک شد
یک شخص را هرگز
پس این نخستین درس است
برایش آماده شو. قبل از اینکه فرزند به دنیا بیاید، باید قادر باشی که از او بعنوان یک موجود مستقل استقبال کنی؛ بعنوان فردی که حقوق خودش را دارد و فقط فرزند تو نیست.
دومین نکته: با فرزندنت همانگونه رفتار کن که با یک شخص بزرگسال رفتار میکنی. هرگز با کودک مانند یک کودک رفتار نکن. با احترامی عمیق با او رفتار کن
خداوند تو را انتخاب کرده است که میزبان باشی. خداوند بعنوان یک میهمان وجود تو را انتخاب کرده است.
کودک بسیار لطیف، ناتوان و شکننده است. احترام گذاشتن به کودک بسیار دشوار است. تحقیرکردن او بسیار آسان است
تحقیر و خوارشماری او بسیار آسان است زیرا که کودک ناتوان است و نمیتواند هیچ کاری بکند، نمیتواند انتقام بگیر و نمی تواند واکنش نشان دهد. با کودک مانند یک بزرگسال رفتار کن و محترمانه.
سومین نکته: به اخلاقیات گوش نده، به مذهب گوش نده، به فرهنگ گوش نده
به طبیعت گوش بده.
هرچیز که طبیعی باشد، خوب است. حتی اگر گاهی اوقات برایت بسیار ناراحتکننده و دشوار باشد. زیرا خود تو بر اساس طبیعت بار نیامدهای.
والدینت تو را با هنر واقعی، با عشق بزرگ نکردهاند. فقط یک امر تصادفی بوده است
همان اشتباهات را تکرار نکن
بسیاری اوقات احساس ناراحتی خواهی کرد. برای نمونه، کودک خردسال شروع میکند به بازی کردن با آلت تناسلی خود. تمایل معمولی مادر این است که کودک را از این کار بازبدارد، زیرا که به او آموخته شده که این کار بد است. حتی اگرهم احساس کند که اشکالی ندارد، وقتی شخص دیگری حضور داشته باشد، او قدری احساس شرمندگی خواهد کرد. شرمنده باش!
این مشکل تو است، این هیچ ربطی به کودک ندارد. احساس شرمندگی داشته باش. حتی اگر احترام خودت را در جامعه از دست بدهی، از دست بده، ولی هرگز مزاحم کودک نشو. بگذار طبیعت کار خودش را بکند
تو وجود داری که مراحل طبیعت را تسهیل کنی.
تو نباید که طبیعت را راهنمایی کنی!
تو فقط باید بعنوان یک دستیار حضور داشته باشی.
#اشو
#برگردان:محسن خاتمی
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، آیا ممکن است در مورد مسئولیت یک زن بعنوان یک مادر سخن بگویید؟
#پاسخ
مادرشدن یکی از بزرگترین مسئولیتها در دنیاست.
مردمان بسیاری در روی کاناپهی روانکاوان قرار دارند، و مردمان بسیار زیاد دیگری در تیمارستانها هستند و مردمان بسیار دیگری بیرون از تیمارستانها هستند.
اگر عمیقاّ وارد روانپریشی انسانها بشوی، همیشه مادر را خواهی یافت، زیرا زنان بسیاری وجود دارندکه مایلاند مادر بشوند ولی نمیدانندکه چگونه مادر شوند.
زمانی که رابطه بین مادر و فرزند به خطا رفت، تمام زندگی آن فرزند به خطا خواهد رفت، زیرا رابطه با مادر نخستین رابطه با دنیا است:
نخستین ارتباط، هرچیز دیگر ادامهی این رابطه خواهد بود. و اگر نخستین گام به خطا برداشته شود، آنگاه تمام زندگی بهخطا خواهد رفت.
زن باید دانسته و آگاهانه مادر شود. مردها قدری در این مورد آزادتر هستند زیرا آنان نمیتوانند مسئولیت مادرشدن را بپذیرند
زنان مسئولیت بیشتری دارند.
پس مادر بشو، ولی چنین فرض نکن که فقط با زن بودن، کافی است که مادر بشوی
این یک اشتباه بزرگ است.
مادر بودن یک هنر بزرگ است؛ باید آن را بیاموزی. پس در مورد آن بیاموز!
چند نکته را مایلم به تو بگویم:
نخست، هرگز با فرزندت مانند کسی که مال خودت است رفتار نکن؛ هرگز او را تصاحب نکن
فرزند توسط تو به دنیا آمده است، ولی مال تو نیست. خداوند فقط از تو بعنوان یک وسیله، یک واسطه استفاده کرده است، ولی آن فرزند دارایی تو نیست
او را دوست بدار ولی هرگز فرزند را تصاحب نکن
اگر مادر شروع کند به مالک شدن فرزند، زندگی نابود خواهد شد. آن فرزند شروع میکند به تبدیل شدن به یک زندانی
تو شخصیت او را نابود میکنی و او را به سطح یک شیئ تنزل میدهی
فقط یک شیئ را میتوان مالک شد
یک شخص را هرگز
پس این نخستین درس است
برایش آماده شو. قبل از اینکه فرزند به دنیا بیاید، باید قادر باشی که از او بعنوان یک موجود مستقل استقبال کنی؛ بعنوان فردی که حقوق خودش را دارد و فقط فرزند تو نیست.
دومین نکته: با فرزندنت همانگونه رفتار کن که با یک شخص بزرگسال رفتار میکنی. هرگز با کودک مانند یک کودک رفتار نکن. با احترامی عمیق با او رفتار کن
خداوند تو را انتخاب کرده است که میزبان باشی. خداوند بعنوان یک میهمان وجود تو را انتخاب کرده است.
کودک بسیار لطیف، ناتوان و شکننده است. احترام گذاشتن به کودک بسیار دشوار است. تحقیرکردن او بسیار آسان است
تحقیر و خوارشماری او بسیار آسان است زیرا که کودک ناتوان است و نمیتواند هیچ کاری بکند، نمیتواند انتقام بگیر و نمی تواند واکنش نشان دهد. با کودک مانند یک بزرگسال رفتار کن و محترمانه.
سومین نکته: به اخلاقیات گوش نده، به مذهب گوش نده، به فرهنگ گوش نده
به طبیعت گوش بده.
هرچیز که طبیعی باشد، خوب است. حتی اگر گاهی اوقات برایت بسیار ناراحتکننده و دشوار باشد. زیرا خود تو بر اساس طبیعت بار نیامدهای.
والدینت تو را با هنر واقعی، با عشق بزرگ نکردهاند. فقط یک امر تصادفی بوده است
همان اشتباهات را تکرار نکن
بسیاری اوقات احساس ناراحتی خواهی کرد. برای نمونه، کودک خردسال شروع میکند به بازی کردن با آلت تناسلی خود. تمایل معمولی مادر این است که کودک را از این کار بازبدارد، زیرا که به او آموخته شده که این کار بد است. حتی اگرهم احساس کند که اشکالی ندارد، وقتی شخص دیگری حضور داشته باشد، او قدری احساس شرمندگی خواهد کرد. شرمنده باش!
این مشکل تو است، این هیچ ربطی به کودک ندارد. احساس شرمندگی داشته باش. حتی اگر احترام خودت را در جامعه از دست بدهی، از دست بده، ولی هرگز مزاحم کودک نشو. بگذار طبیعت کار خودش را بکند
تو وجود داری که مراحل طبیعت را تسهیل کنی.
تو نباید که طبیعت را راهنمایی کنی!
تو فقط باید بعنوان یک دستیار حضور داشته باشی.
#اشو
#برگردان:محسن خاتمی
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چرا انسان احساس تنهايی می كند؟
#پاسخ
چونكه انسان اساساً تنهاست.
ما تنها به دنيا می آييم و تنها خواهيم مرد.
در اين بين فقط می توانيم وانمود به باهم بودن نماييم.
تنها بودن دست نخورده باقی می ماند.
دير يا زود، ثابت می شود كه همه چیز بازی هستند.
بازی هایی زيبا، ولی بازی ها همه یکسان اند. چه دنیوی و چه معنوی
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببُری، نه.....
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترك دنیا نیست.
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی.
از مردم لذت می بری.
عاشق مردم هستی.
همه چیز را با مردم تقسیم می کنی.
ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و با این وجود مسرور باشی و از تنها بودنت لذت ببری.
نمی توانيم از خود فرار كنيم.
هيچ راهی وجود ندارد.
راهی برای فرار از تنهايی وجود ندارد.
هرچه بيشتر بكوشيد از تنهايی فرار كنيد، احساسِ تنهايیِ بيشتری خواهيد داشت.
اگر تنهايی را بپذيريد، آنرا دوست بداريد و از آن لذت ببريد، خواهيد ديد كه از ميان می رود و اگر هم باقی بماند، زيبايی خاص خودش را خواهد يافت.
ما تنها خلق شده ايم و تنهايی، آزادی ماست. تنهايی مقابل عشق نيست.
در واقع، فقط كسی كه تنهايی را پذيرفته است، می داند چگونه عشق بورزد.
اين تناقض عشق است.
تنها كسی كه تنهاست، می تواند عشق بورزد و تنها كسی كه عشق می ورزد، تنها می شود.
تنهايی و عشق با هم اند، پس اگر نمی توانيد تنها باشيد، نمی توانيد عاشق باشيد.
در اينصورت، اين به اصطلاح عشق شما، فرار از خودتان است.
اگر نمی توانيد در تنهايی با خودتان ارتباط برقرار كنيد، چگونه می توانيد با ديگری رابطه داشته باشید؟
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چرا انسان احساس تنهايی می كند؟
#پاسخ
چونكه انسان اساساً تنهاست.
ما تنها به دنيا می آييم و تنها خواهيم مرد.
در اين بين فقط می توانيم وانمود به باهم بودن نماييم.
تنها بودن دست نخورده باقی می ماند.
دير يا زود، ثابت می شود كه همه چیز بازی هستند.
بازی هایی زيبا، ولی بازی ها همه یکسان اند. چه دنیوی و چه معنوی
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببُری، نه.....
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترك دنیا نیست.
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی.
از مردم لذت می بری.
عاشق مردم هستی.
همه چیز را با مردم تقسیم می کنی.
ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و با این وجود مسرور باشی و از تنها بودنت لذت ببری.
نمی توانيم از خود فرار كنيم.
هيچ راهی وجود ندارد.
راهی برای فرار از تنهايی وجود ندارد.
هرچه بيشتر بكوشيد از تنهايی فرار كنيد، احساسِ تنهايیِ بيشتری خواهيد داشت.
اگر تنهايی را بپذيريد، آنرا دوست بداريد و از آن لذت ببريد، خواهيد ديد كه از ميان می رود و اگر هم باقی بماند، زيبايی خاص خودش را خواهد يافت.
ما تنها خلق شده ايم و تنهايی، آزادی ماست. تنهايی مقابل عشق نيست.
در واقع، فقط كسی كه تنهايی را پذيرفته است، می داند چگونه عشق بورزد.
اين تناقض عشق است.
تنها كسی كه تنهاست، می تواند عشق بورزد و تنها كسی كه عشق می ورزد، تنها می شود.
تنهايی و عشق با هم اند، پس اگر نمی توانيد تنها باشيد، نمی توانيد عاشق باشيد.
در اينصورت، اين به اصطلاح عشق شما، فرار از خودتان است.
اگر نمی توانيد در تنهايی با خودتان ارتباط برقرار كنيد، چگونه می توانيد با ديگری رابطه داشته باشید؟
#اشو
🐬@faramatni
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
روح چیست؟
روح در كجای بدن قرار گرفته است؟
آيا در قلب واقع شده است؟
در ناف است؟
در سر قرار دارد؟
روح در كجاست؟
#پاسخ
روح در هيچ كجاي بدن نيست.
بلكه بدن است كه در روح قرار دارد.
روح پديده اي بزرگتر از جسم است.
اين روح است كه جسم شما را در بر گرفته است.
روح شما و روح من با هم تفاوتي ندارند!
ما در هستي زندگي ميكنيم.
در اقيانوس روحي يگانه غوطه وريم.
و روحي واحد، همگي ما را در بر گرفته است.
تنها، يك انرژي وجود دارد.
من روحي مجزا ندارم.
شما هم همين طور هستيد.
ما داراي جسمهاي متفاوت هستیم.
اين درست مثل جريان برق است كه در درون لامپ، راديو، تلويزيون و پنكه ميگردد و هزار و يك كار انجام ميدهد.
پنكه و لامپ با هم فرق دارند، اما نيرويي كه آنها را به جريان مي اندازد يكي است.
ما يك انرژي واحد هستيم.
ظاهرمان متفاوت است، اما حقيقت مان يكي است
اگر به مظروف نگاه كنيم، يقيناً داراي رؤياهاي متفاوتي هستيم و نميتوانيم در اين رؤياها شريك شويم.
من جاه طلبي هاي خودم را دارم و شما مال خودتان را....
و نه تنها نميتوانيم در رؤياهاي مان شريك شويم، بلكه رؤياهاي مان با هم تناقض دارند.
جاه طلبي های من و شما با هم تفاوت دارند.
اما اگر محتوا را كنار بگذاريم و فقط به آگاهي، به آگاهي خالص، به آسمان بي ابر نگاه كنيم، آن وقت
شما كجا هستيد؟
من كجا هستم؟
ما با هم يكي خواهيم بود.
هوشياري، جهاني و همگاني است.
تنها ناهوشياري است كه به صورت شخصي و خصوصي وجود دارد.
آگاهي و هوشياري جهان شمول است.
روزي كه به يك انسان حقيقي تبديل شويد، يك انسانِ جهان شمول خواهيد بود.
#اشو
🐬@faramatni
#سوال_از_اشو
روح چیست؟
روح در كجای بدن قرار گرفته است؟
آيا در قلب واقع شده است؟
در ناف است؟
در سر قرار دارد؟
روح در كجاست؟
#پاسخ
روح در هيچ كجاي بدن نيست.
بلكه بدن است كه در روح قرار دارد.
روح پديده اي بزرگتر از جسم است.
اين روح است كه جسم شما را در بر گرفته است.
روح شما و روح من با هم تفاوتي ندارند!
ما در هستي زندگي ميكنيم.
در اقيانوس روحي يگانه غوطه وريم.
و روحي واحد، همگي ما را در بر گرفته است.
تنها، يك انرژي وجود دارد.
من روحي مجزا ندارم.
شما هم همين طور هستيد.
ما داراي جسمهاي متفاوت هستیم.
اين درست مثل جريان برق است كه در درون لامپ، راديو، تلويزيون و پنكه ميگردد و هزار و يك كار انجام ميدهد.
پنكه و لامپ با هم فرق دارند، اما نيرويي كه آنها را به جريان مي اندازد يكي است.
ما يك انرژي واحد هستيم.
ظاهرمان متفاوت است، اما حقيقت مان يكي است
اگر به مظروف نگاه كنيم، يقيناً داراي رؤياهاي متفاوتي هستيم و نميتوانيم در اين رؤياها شريك شويم.
من جاه طلبي هاي خودم را دارم و شما مال خودتان را....
و نه تنها نميتوانيم در رؤياهاي مان شريك شويم، بلكه رؤياهاي مان با هم تناقض دارند.
جاه طلبي های من و شما با هم تفاوت دارند.
اما اگر محتوا را كنار بگذاريم و فقط به آگاهي، به آگاهي خالص، به آسمان بي ابر نگاه كنيم، آن وقت
شما كجا هستيد؟
من كجا هستم؟
ما با هم يكي خواهيم بود.
هوشياري، جهاني و همگاني است.
تنها ناهوشياري است كه به صورت شخصي و خصوصي وجود دارد.
آگاهي و هوشياري جهان شمول است.
روزي كه به يك انسان حقيقي تبديل شويد، يك انسانِ جهان شمول خواهيد بود.
#اشو
🐬@faramatni