روشنفکران
85.5K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
#عروسک_ستاره

زیر گنبد کبود آسمون یه دختر بود که صداش میزدند ستاره ستاره قصه ما از اون دخترای خوشگل و توپولی بود که درست مثل ستاره های آسمون بود
همه دوستاش پدر و مادرش ازش راضی بودند👇
@Roshanfkran
@Roshanfkrane
قصه
صوتی
#قصه صوتی امشبِ #کودک
عروسک ستاره
هرشب منتظر یک قصه صوتی کودک برای کوچولوهای نازمون😴درکانال روشنفکران باشید👇
@Roshanfkrane
دو شاگرد نزد استادان رفتند و از او پرسیدند:
سفسطه یعنی چی ؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد:
گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت:
نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
هر دو گفتند : تمیزه!
استاد جواب داد:
نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید:
خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
این بار شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت:
نه ! البته که هر دو! زیرا تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد:
نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت:
خوب پس متوجه شدید! این یعنی سفسطه ..
خاصیت "سفسطه "بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی
به عبارتی قلم یا کلام را استادان و مکارانه به نفع مصالح آنچه دلخواهست به حرکت در آوردن!!
#حکایت
@Roshanfkrane
توی کانادا استعمال دخانیات تا فاصله ۹ متری زمینِ بازی #کودکان ممنوع است.....!!

#فرهنگ
@Roshanfkrane
روسیه پنج، عربستان صفر. روسیه خیلی عالی نبود، عربستان افتضاح بود.
پرگل‌ترین بازی افتتاحیه جام‌جهانی که به خاطر دارید کدام مسابقه است؟
#ورزش
@Roshanfkrane
🔻 دادستان کل نیویورک بنیاد ترامپ، رییس جمهوری و فرزندانش را به قانون شکنی متهم کرده است

🔸 باربارا آندروود، دادستان کل ایالت نیویورک گفته است بنیاد خیریه آقای ترامپ در "فعالیت‌های غیرقانونی سیاسی" با هدف تاثیر گذاشتن در انتخابات نقش داشته‌است.

🔸 خانم آندروود گفته است می‌خواهد بنیاد ترامپ را منحل کند.
#خبر
#سیاسی
@Roshanfkrane
اولین دوره‌ای که ایران به جام جهانی راه یافت جام جهانی 1978 آرژانتین سال 57 بود که در آن دوره فقط 16 تیم حضور داشتند و از آسیا و اقیانوسیه فقط 1 تیم حضور داشت
#ورزش
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستان #پادشاهی که ۴ همسر داشت و هنگام #مرگ میخواست یکی شون رو با خودش ببره اون دنیا! عالیه👌
اینو از دست ندین!
با زیرنویس فارسی
#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 فقط کلید رو....! 😂.

...واقعا الان دیگه برای همه خنده داره...حتی اصلاح طلب ها..
#اجتماعی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موزیک ویدئوی #حميرا

به نام شمع بي پروانه
🦋 🦋 🦋
#هنر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﻓﯿﻠﻢ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺍﺳﺘﺎﺩﯾﻮﻡ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮﯼ ﺁﺭﯾﺎﻣﻬﺮ

ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ محمدرضا پهلوی ..
#ورزش
@Roshanfkrane
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

کج دار و #مریض یا کج دار و #مريز...!؟


اصطلاح «کج دار و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط برخی از مردم به اشتباه به کار می رود.
مردم آن را با #مریضی مرتبط می دانند.
این اصطلاح در اصل "کج دار و مریز" است. به معنای این که ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که #نریزد و نسبتی با #مریضی ندارد.

شاعر در این باره می گوید:

رفتم بـه سرِ تـربتِ شمس تبـریز
دیدم دو هزار زنگیـان خونـریـز

هر یک به زبان حال با من می گفت
جامی که به دست توست کج دار و مریز.....!
#دانستنی
@Roshanfkrane
روشنفکران
رمان #حس_سیاه #قسمت180 اما مگر من چه گناهی در حقش انجام داده بودم؟ حالا که برایم گل پرت کرده بود من هم برایش گل می انداختم... البته با گلدانش! عصبانیت و التماس اینجا کارساز نبود... باید با وحشی گری و خشونت پیش می رفتم...با غرور وجدیت! فکرکرده بود…
رمان #حس_سیاه

#قسمت181
پوزخندی از عصبانیت زدم و پایم را پایین انداختم.
-می لرزی؟
خواستی با من در نیفتی!
با یک انگشت حریرش را از دورتنش انداختم.
بازوهایش را بغل کرد و وحشت زده بلند شد.
جلو رفتم و دکمه های پیراهنم را باز کردم.
-نقشت اینجوری بود!؟
چی شد یاد کی افتادی؟ لابد عشق سابق داشتی توهم...آره؟
بعد تصمیم گرفتی تلافیش رو سر من بیچاره و زن بیچاره تر از خودم بیاری!
نه؟!
عقب عقب رفت و به دیوار چسبید.
موهایش باز شد:
-نه...من...دوستت داشتم!
تک خنده ای کردم و جلو تر رفتم.
-آره...من هم باور کردم!
خودم عکس هاتون رو دیدم...
خودم دیدم بغل یک پسره بودی...همه جای خونه هست عکس هاتون...
فکر کردی من خرم؟
نشونت می دم حالا عزیزم...وایسا!
ترس ولرزش توی چنگالم،
برایم لذت داشت!
به دنبالش روی تخت دویدم و کوبیدمش روی تخت...
کاش آن جیغ بنفش لعنتی را نمی کشید!
کاش باران جلوی چشمانم گریه نمی کرد!
کاش دیوانه نشده بودم!

*************

سرش را بالا آورد و توی آیینه سرویس به خودش خیره شد.
چشم های بی فروغ و بی حالش را بست.
آرایشش به طرز فجیعی روی صورتش پخش شده بود.
دست های لرزان و بیرنگش را مشت کرد و آب سرد به صورتش پاشید.
نگاهی به کبودی های وحشتناک و وسیع روی گردن و سینه اش انداخت و زمزمه کرد:
-لعنتی!
بلندتر گفت:
-لعنتی!
وفریاد کشید:
-لعنتی عوضی! وحشی آشغال!
خودش خواسته بود...نباید اجازه می داد یک مرد به این حد به عصبانیت برسد!
صورتش زردرنگ و نزار شده بود.
مخصوصا که نیازهایش راماه ها بود که سرکوب کرده بود...
نباید سربه سر کیارش می گذاشت!
موهای شاخ شاخش را با دودست گرفت و شانه کشید.
تنش لمس شده بود و نمی توانست تکان بخورد!
پاهاودستانش،تمام اجزای بدنش دردمی کرد!
یک درد زجر آور!
موهایش را کنار زد و از سرویس بیرون آمد.
سلانه سلانه وخسته به کمک در ودیوار خودش را به اتاقش رساند.
درش را باز کرد.
جای خالی کیارش،بالشت چروک،لباس های خودش که هر کدام گوشه ای افتاده بودند،موهای تنش را سیخ کرد!
دستش را به چارچوب گرفت تا نیفتد!
فکرکرد شبی که قراربود رویایی وزیبا به آخربرسد،این گونه وحشتناک و زجرآور تمام شده بود!
تخت بهم ریخته،حالش را خراب تر کرد.
روی تخت دراز کشید و پاهایش را توی شکمش جمع کرد.
قاب عکس امیرسام را مابین دستان لاغر زرد رنگش گرفت و به سینه اش فشرد.
موهای نرمش صورتش را پوشاندند.
درخود مچاله شد و زار زد...
اشک هایش گلوله گلوله روی روتختی می ریختند...
هم درد داشت وهم نمی توانست این تحقیر را روی خود تحمل کند!
امیرسام با او چگونه تا کرده بود؟
وحالا کیارش داشت چگونه تا می کرد؟!
آرام کلید انداختم ووارد خانه شدم.
در را بستم و گردن کشان جلو رفتم.
کفش هایم را درنیاوردم.
کتم را در آوردم و پرتاب کردم روی کاناپه و روی مبل لم دادم.
با دستانم صورتم را پوشاندم و محکم نفس کشیدم.
-به...سلام...آقا کیارش؟
لای چشمان خسته ام را باز کردم.
-سلام...
صادق پتویی که دورش پیچیده بود را باز کرد وخمیازه کشان گفت:
-چرا دیشب نیومدی منتظرت بودم؟!
پوزخند زدم و نگاهش کردم.
لبخندی مسخره روی لبم بود.
خیره خیره نگاهم کرد و تیشرتش را از شلوار گرمکن بالاپایینش بیرون آورد.
-چیزی شده؟
همچنان نگاهش کردم.
دست به سینه وساکت!
-حالت خوبه؟ چشم هات چرا قرمز شدن اینقدر...داری چی کار می کنی با خودت؟
سرم را به پشتی مبل تکیه دادم و چشمانم را بستم.
نفس عمیقی کشید و آمد دقیقا روبرویم نشست.
-می خوای بگی چته؟!
دیشب خونه خودت بودی یا خونه پدری؟
لای چشمانم را باز کردم و به سقف خیره شدم.
پوفی کشید و عصبی بلند شد.
-من می رم صبحونه بذارم...
قهوه می خوری؟
سرم را تکان دادم.

#ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
روشنفکران
رمان #حس_سیاه #قسمت181 پوزخندی از عصبانیت زدم و پایم را پایین انداختم. -می لرزی؟ خواستی با من در نیفتی! با یک انگشت حریرش را از دورتنش انداختم. بازوهایش را بغل کرد و وحشت زده بلند شد. جلو رفتم و دکمه های پیراهنم را باز کردم. -نقشت اینجوری بود!؟ چی…
رمان #حس_سیاه

#قسمت182
صدای دور شدنش، کمی جابهجایم کرد.
صاف نشستم وخم شدم روی زانوهایم.
موهای بلندم را با استرس چنگ زدم.
آنقدر زیر فشار دیشب له شده بودم که توان نداشتم حرف بزنم!
صادق چنددقیقه بعد از آشپزخانه بیرون زد و فنجان های قهوه را روی میز روبرویمان قرار داد.
موهایش را شانه زده بود و بالا داده بود.
صورتش را هم شسته بود و لباس هایش هم تعویض کرده بود.
خم شدم فنجانم را بردارم.
نشست و با نگاه مارموزش،دستم را هدف گرفت.
متعجب به پوست دستم نگاه کردم.
ای سیمای لعنتی! با ناخنش دستم را چنگ انداخته بود!
دستم را فوری پس کشیدم و قهوه ام را با دست دیگرم جلوی خودم کشیدم.
صادق مشکوک چنگی به موهایش زد و صاف نشست.
-اون چی بود؟
جدی با اخم های درهم نگاهم می کرد.
بی حوصله لبم را بالا کشیدم و فنجانم را برداشتم.
-کجابودی دیشب؟
ببین سعی نکن خرم کنی! دیشب مامانت زنگ زد گفت کجاست گفتم نمی دونم گفت شاید خونش رفته...
توکه گفتی بی باران نمی رم اونجا!
چی شد یهویی؟
شنیدن اسمش هم حالم را خراب می کرد.
بی تفاوت وخسته نگاهش کردم.
فنجانش را روی میز کوبید.
-چرا حرف نمی زنی؟
فریادش کاری بود!
بلند شدم و آستین لباس سفیدم را بالا زدم.
دوباره نشستم وبی تفاوت مشغول نوشیدن قهوه ام شدم که جلو آمد و مچ دستم را فشرد.
-بلند شو کیارش!
طاقتم طاق شده بود!
فنجان را روی میز کوبیدم و پا شدم.
-چته صادق چرا...
صدایم آنقدر گرفته بود که جفتمان وحشت کردیم!
با چند سرفه،راه گلویم را باز کردم:
-چرا بازجویی می کنی مگه من بچم؟
توی چشمانم میخ شد و حرصی گفت:
-بچه نیستی احمقی!
عاشقی!
از کلمه عاشق خنده ام گرفت.
تک خنده ای عصبی کردم و از کنارش عبور کردم.
مچ دستم را باز فشرد و مجبورم کرد بایستم.
نگاه عصبی ام به زمین بود.
-چه غلطی کردی دیشب پسر؟
یک کلمه بگو خونه خودتون بودی تا من...
برگشتم و صاف زل زدم توی چشم های جدی و ریزش و لب زدم:
-خونه ی سیما بودم!
لب های صادق بهم مهر شدند.
وحشت زده چشمانش را گرد کرد.
قطره ای عرق از پیشانی ام شره کرد.
گرمم شده بود!
-ت...تو...توچی...
دستم را ول کرد و عقب رفت.
دستی به دوردهانش کشید و مات نگاهم کرد:
-ت...تو...اون رو...ع...عقدش...ک...کردی؟
پوزخندی زدم و دست به جیب تماشایش کردم.
-آره...رابطه هم باهاش دیشب داشتم...گناهه؟ زن عقدیمه!
شرعی و حلال! چه مشکلیه؟!
صادق از چهره ام رو برگرداند و دست هایش را بالا برد و سرش را گرفت.
-ک...کی...کیارش...ت...توچه کارکردی با خودت و زندگیت؟
تلخند زدم و کتم را برداشتم.
-چه فرقی می کنه؟
دیشب به من ثابت شد که یک آشغالم!
صادق جلو آمد و دندان بهم سایید.
رو کرد بهم و داد کشید:
-کثافت تو رفتی تن دادی به رابطه با اون دختره ی هرزه؟
لبخندی زدم:
-آره...نبودی ببینی چه دست وپایی می زد! زجر دادنش برام خیلی دوست داشتنی تر از عشق به باران بود...
می خندیدم ولی اون گریه می کرد!
مثل سگ افتاد به جونم والتماسم کرد تمومش کنم...اما من...
صدای سیلی محکمی که به گوشم نشست،سرم را پایین انداخت.
سکوت خشک سالن شکست.
سرم را بالا آوردم و با انگشتان دستم،
نیمه صورتم را لمس کردم.
صادق از خشم نفس نفس می زد.
میخ شده بود توی چشم هایم و اخم هایش را به طرز وحشتناکی درهم برده بود.
-می دونستم تو یک عوضی ای!
حیوون تو بخاطر نیازت به اسم نجات زنت رفتی با اون دختره...
نفس عمیقی کشید و لب گزید.
عقب عقب رفتم و تلو خوران پخش مبل شدم.
جلو آمد و نگاهم کرد.
عین احمق ها، بهش لبخند زدم.
-گمشو از خونهی من بیرون!
تواگه دلسوز زنت بودی می رفتی دنبال بهترین وکیل...از سیما شکایت می کردی چمیدونم!
توخودت هم می خواستی باهاش باشی!
چه راحت قضاوت می کرد!
لب هایم را بهم فشردم و لبخند زدم.
-باشه...من عوضی...آفرین به تو که پشتم روخالی می کنی صادق جان!

#ادامه_دارد...

@Roshanfkrane
روشنفکران
رمان #حس_سیاه #قسمت182 صدای دور شدنش، کمی جابهجایم کرد. صاف نشستم وخم شدم روی زانوهایم. موهای بلندم را با استرس چنگ زدم. آنقدر زیر فشار دیشب له شده بودم که توان نداشتم حرف بزنم! صادق چنددقیقه بعد از آشپزخانه بیرون زد و فنجان های قهوه را روی میز روبرویمان…
رمان #حس_سیاه

#قسمت183
بلند شدم.
اثرات مستی هنوز روی حرکاتم مشهود بود.
لبه های کتم را روبروی آیینه صاف کردم و بی تفاوت وبا
لبخند به صفحه شیشه ای اش زل زدم.
رنگم پریده بود و آن لبخند احمقانه لحظه ای از روی لبم محو نمی شد!
دستان صادق مشت شد.
خیزگرفت و یقه ام را بین مشت هایش فشرد و به دیوار کنار بوفه چسباندم.
پوزخندی زدم و به چهره سرخ شده و عصبی اش خیره شدم.
-تویک دیوونه ای!
خاک بر اون سرت...جای تو قبرستونه!
باید بری بخوابی زیرخاک عوضی می فهمی به باران خیانت کردی!
راحت هم تعریف می کنی و سرخوش می خندی؟
خیلی بهت حال داد نه؟
تو یک آشغالی کیارش!
توبه زنت خیانت کردی!
عشق تو به باران سرابه!
توقلبی نداری که بخوای بدی به باران!
مادروپدرت بفهمن دیشب کجابودی و چی کار کردی جفتشون سکته می کنن...همچنین مادروپدر زنت!
همچنین اون زن بیچاره ای که داره می جنگه با همه چی تا بیاد بیرون و باتو زندگی کنه!
تولیاقت عشق باران رو نداری...
تو...تو...تو...باید...بمیری!
تمام مدت سرم را پایین انداخته بودم و درکمال خونسردی و با همان لبخند احمقانه نگاهش می کردم.
چشم هایم را بستم.
می دانستم پدرش به مادرش خیانت کرده و آن ها از هم طلاق گرفتند...
می دانستم به خیانت بدجوری حساس است!
گفتم بگذار تخلیه روانی بشود!
-ت...تو...تو...اه!
نعره ای کشید ومشتی حواله صورتم کرد.
منی که مست و بی حال بودم از روی دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم.
عقب عقب رفت و دستانش را به دیوار زد.
بلند شدم و دستی به یقه چروکم کشیدم.
پوزخندی زدم که سوزش لب پاره ام را بیشتر کرد!
دستی به لب خشکم کشیدم و انگشتانم خونی شدند.
محل زخمش را لمس کردم.
تک خنده ای کردم و رو کردم سمتش:
-مرسی هرچی لایقم بود نثارم کردی...
من باید بمیرم! من عوضی ام!
در را باز کردم.
دوید سمت در و با گریه و صدای بغض آلود گفت:
-ک...کیارش...برگرد...غلط کردم...غلط کر...دم...
در را محکم کوبیدم و گره کراواتم را شل و شل تر کردم.
سوار ماشینم شدم و به سمت خانه مان راندم.
بهترین دوستم هم رهایم کرد!
راست می گفت...حق من مرگ بود!
چرا کار را خودم تمام نمی کردم؟
صدای سیستم را بالا بردم و از جلوی خانه مان گذشتم.
به سمت جاده شمال راه افتادم.
بی خیال صادق...بی خیال باران...
بی خیال سیما...بی خیال صفری!
سرعتم را آنقدری کردم که تقریبا چیزی را نمی دیدم.
ماشین های دور وبرم سرعتم را که می دیدند،سرشان را ازپنجره بیرون می آوردند و فریاد می کشیدند:
-هوی عوضی! سر می بری؟
صدای سیستم را بالا بردم وخم شدم روی فرمان...
اشک هایم دیدم را تار کردند.
خون لبم را آنقدر مکیدم که مزه دهانم تلخ شد...مثل زندگی نکبت بارم!
عصبی از بین ماشین ها گذشتم.
ابرهاباز درهم رفته بودند وهوا خنک تر شده بود.

منو آتیش می زنی می سوزونی می دونم
کاش از اول می دونستم تو نباشی می میرم
فکر اینکه دیگه نیستی و چشاتو نمی بینم
بدجوری خردم می کنه توی خودم نمی دونم
دیگه ندارمت تورو
یه روزی گفتی که برو
گفتی دوستم نداری تنها گذاشتی این دلو
اگه می خوای بری برو چرا خرابم می کنی
اگه دوستم نداری چرا انکار می کنی

(محمدعلیزاده.توکه اینجوری نبودی)

موبایلم زنگ خورد.
اشک هایم را پاک کردم.
شماره سیما بود!
همانی که دیشب آنقدر سوزانده بودمش که الان دلم برایش می سوخت!
زدم روی اسپیکر و صدای سیستم را کم کردم.
-الو...الو؟ کیارش می دونم داری می شنوی...خیلی نامردی...یک دروغگوی حرفه ای...یک رذل و آشغال به تمام معنا...من دارم از دردمی میرم...
کدوم گوری رفتی؟ مثلا من زنتم...
از تخت نمی تونم بیام پایین...
من تا خوب نباشم نمی تونم باران رو از تو زندان بیارم بیرون!
باران...باران...باران!
یاد لبخندهای مهربان ومعروفش،
یادهمان نگاه های دوست داشتنی و عسلی اش،آخ...چقدر قلبم درد می کرد!
قفسه سینه ام را مالش دادم.
دردش زد به کمرو کتفم...
-الو...یا میای یا زنگ می زنم همه چیز رو کف دست مادروپدرت می ذارم...
فکرهم نکن با وحشی بازی ای که دیشب در آوردی می تونی کاری کنی طلاقت بدم و ازت دلسرد بشم...
تازه دارم عاشقت می شم عزیزم...
من همیشه عاشق مردهای آشغالم!
فعلا...

#ادامه_دارد...

@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
شجریان
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
#موسیقی
#شجریان
@Roshanfkrane
🗒
نامه اي بدون نقطه در زمان قاجار!

یکی از شاهکارهای ادبی زبان پارسى ..

نوشته اي که مي خوانيد نامه اي است که "مرحوم ميرزا محمد الويري" به "مرحوم احمدخان امير حسيني سيف الممالک" فرمانده فوج قاهر خلج نوشته که شروع تا پايان نامه از حروف بي نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهاي ادب زبان پارسي به شمار مي آيد. انگيزه نامه و موضوع آن کمي در آمد و کثرت عائله و تنگي معيشت بوده است. اين نامه در زمان ناصرالدين شاه بوده.

متن نامه :
سر سلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه اي در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. در هر علم معلم و در هر اصل موسسم .در کلک عماد دومم در عالم، در علم و حکم مسلم کل امم سر سلسله اهل کمالم اما کو طالع کامکار و کو مرد کرم؟ دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علي الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کررا سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور … لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهاي همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر کس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و کاک، سرکه و ساک، کره و عسل، سمک و حمل، گرمک و کاهو، دلمه و کوکو، امرود و آلو، الي کلم کدو، همه در راه، مکر دعاگو که در کل محرومم و در حکم کاالمعدوم. اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر کرم سر کار اعلي که سرالولد و سرالوالد در او طلوع کرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و کامها روا گردد . . .

#ادبیات
@roshanfkrane
روشنفکران
✳️هم اکنون 📽ویدیویی از آتش بازی در آسمان مریوان 🆔👉 @Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفر با ماشین وارپ چگونه است؟

در این ویدئو که دوبله شده است، میچیو کاکو فیزیکدان برجسته در خصوص عملکرد ماشین وارپ صحبت می کند

#نجوم
@roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سبد گلی تقدیم تون می کنم
به نام محبت و ازجنس آرامش
که هر گلش سلامـی
برای سلامتی شماست
با بوی خوش زندگی

آدینه خوبی رو براتون آرزومندم
@Roshanfkrane
ﺁﻫﻨﮓﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯیبا ﻫﺴﺘﻨﺪ🌸
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ...!
ﺻﺪﺍﯼ طبیعت🌳🍃🍂🍀🌸
ﺻﺪﺍﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ🌊
ﺻﺪﺍﯼ ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ🕊
ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻠﺐ ﯾﮏ ﻋﺎﺷﻖ❤️
ﭼﻪ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪ‌ه‌ﺍﻧﺪ...☺️

ﺗﺎﺭ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ🌸
از ذات اقدسش می‌خواهم🌸
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﻮﺩ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﺎﺭ ﻭﺟﻮﺩﺗﺎﻥ بتابد...

روزتان پر از معجزات پروردگار مهربان...

یزدان نگهدارتان....🌸

@Roshanfkrane