چه شد که پس از مدت کوتاهی که از واقعه #غدیر و جانشینی حضرت #علی(ع) برای #پیامبر(ص) نگدشته بوداوضاع به گونه دیگری ورق خورد؟
به نظر میرسد این یکی از پرسشهای اساسی است که از #شیعه میشود؛ زیرا شیعه:
الف) با بهرهگیری از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجرای غدیر میپردازد؛ منابعی که در آن صدها صحابی و تابعی شناخته شده وجود دارد.
ب) با دلیلهای متقن و شواهد مستحکم لغوی، قرآنی، سنتی و تاریخی واژه #ولایت موجود در روایت غدیر را به معنای سرپرستی و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان میداند نه دوستی.
ج) اثبات میکند #پیامبر اکرم(ص) در این ماجرا بر اساس دستور خداوند در پی تعیین جانشین بود نه معرفی کاندیدای #خلافت.
با این همه در گزارشهای تاریخی - جز چند منبع که در اعتبار آنها سخن فراوان است از واکنش شدید مردم و یاد آوری ماجرای غدیر خم کمتر سخن به میان آمده است. با آنکه قطعاً بیشتر مردم مدینه در ماجرای غدیر حضور داشتند، چرا پس از حدود ۷۰ روز(ماجرای غدیر خم در روز ۱۸ ذی حجه واقع شد و وفات پیامبر اکرم(ص) و ماجرای سقیفه در ۲۸ صفر) از این ماجرا آن را فراموش کردند؟
البته احتمال #اعتراض عدهای از مردم و یاد کرد ماجرای غدیر به وسیله آنها و مخفی ماندن این واکنش، به سبب سیاست ممنوعیت نقل و تدوین حدیث، وجود دارد؛ ولی در عدم گستردگی این اعتراضها تردید نیست.
با توجّه به ماجرای غدیر و تأکید پیامبر اکرم(ص) بر تعیین جانشین، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمینماید. بنابراین، واکنشی چنین محدود چگونه توجیه میشود؟
برای یافتن سرنخهای تاریخی این مشکل باید موقعیت زمانی این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریانهای سیاسی و اجتماعی از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم(ص) به دقت بررسی شود. بر این اساس، پیگیری بحث در محورهای زیر ضرورت دارد:
۱. قبل از تشکیل #دولت مدینه به دست #پیامبر اکرم(ص)، مردم شهرهای بزرگ حجاز و بادیهها تحت نظام قبیلهای به سر میبردند.
در این نظام سرآمد بودن در صفاتی چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباری و شرافت معیار گزینش رهبر به شمار میآمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند.
۲. #پیامبر اکرم(ص) نخستین کسی بود که در این سرزمین نهادی به نام دولت پدید آورد و ارزشهای فرا #قبیلهای ارائه داد.
آن حضرت(ص) توانست قبایل مختلف شهرها و بادیههای منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که وی را پیامبری آسمانی میدانستند، تشکیل دولت از سوی او را امری الهی به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتی قابل توجّه نشان ندادند.
۳. پیش از فتح مکه اسلام به گونهای روز افزون در میان مردم شهرها و بادیهها گسترش یافت تا جایی که سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هیأتها) نام گرفت؛ یعنی سالی که مردم دسته دسته در قالب هیئتهای مختلف نزد پیامبر اکرم(ص) میشتافتند و اسلام خویش را آشکار میساختند. ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأتها معنوی نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبی نداشتند.
۴. یکی از آموزههای اسلامی که پذیرش آن برای مردم دشوار مینمود، مسأله تعیین جانشین بود؛ زیرا:
الف) مردم فقط پیامبر(ص) را دارای بُعد الاهی میدانستند و حکومت فرا قبیلهای اش را میپذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر از چنین ویژگی ای برخوردار نبود.
ب) هنوز بسیاری از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهای دنیوی آن حضرت مقید نمیدانستند؛ چنان که در مواردی چون صلح حدیبیه واکنش اعتراض آمیز نشان دادند.(۶)
ج) بسیاری از مردم اطاعت از فرمانهای دنیوی مربوط به بعد از زندگانی رسول خدا را نمیپذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزههای جاهلی که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمیدهد، دل نبریده بودند؛ و طبیعی بود که مسأله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهمتر بدانند.
د) هنوز بعضی از قریشیان تازه مسلمان چنان میپنداشتند که حضرت(ص) در راستای رقابت قبیلهای مسأله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومی مردم به آن حضرت(ص) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولی با تعیین جانشین به ویژه از تیره بنی هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهره گیری از پشتوانه فرهنگ قبیلهای مردم اعتراض خویش را روشنتر بیان کردند.
ه) در زمان جاهلیت تنها اشرافی به مجلس مشورتی قریش (دارالندوه) راه مییافتند که به چهل سالگی رسیده باشند.
بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا، به ویژه اگر آن فرد #داماد پیامبر(ص) بود و کمتر از چهل سال(حضرت علی(ع) در آن هنگام طبق قول مشهور ۳۳ سال داشت). داشت، بسیار دشوارتر میشد.
۵. دو نکته دیگر، پذیرش جانشینی امام #علی(ع) را دشوار میساخت:
الف) حضرت #علی(ع) نزد قریشیان، به سبب دلاوریهایش در جنگهایی مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره منفی داشت. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روی آورند و چهره علی(ع) را نزد #ادامه_دارد⬇️
به نظر میرسد این یکی از پرسشهای اساسی است که از #شیعه میشود؛ زیرا شیعه:
الف) با بهرهگیری از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجرای غدیر میپردازد؛ منابعی که در آن صدها صحابی و تابعی شناخته شده وجود دارد.
ب) با دلیلهای متقن و شواهد مستحکم لغوی، قرآنی، سنتی و تاریخی واژه #ولایت موجود در روایت غدیر را به معنای سرپرستی و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان میداند نه دوستی.
ج) اثبات میکند #پیامبر اکرم(ص) در این ماجرا بر اساس دستور خداوند در پی تعیین جانشین بود نه معرفی کاندیدای #خلافت.
با این همه در گزارشهای تاریخی - جز چند منبع که در اعتبار آنها سخن فراوان است از واکنش شدید مردم و یاد آوری ماجرای غدیر خم کمتر سخن به میان آمده است. با آنکه قطعاً بیشتر مردم مدینه در ماجرای غدیر حضور داشتند، چرا پس از حدود ۷۰ روز(ماجرای غدیر خم در روز ۱۸ ذی حجه واقع شد و وفات پیامبر اکرم(ص) و ماجرای سقیفه در ۲۸ صفر) از این ماجرا آن را فراموش کردند؟
البته احتمال #اعتراض عدهای از مردم و یاد کرد ماجرای غدیر به وسیله آنها و مخفی ماندن این واکنش، به سبب سیاست ممنوعیت نقل و تدوین حدیث، وجود دارد؛ ولی در عدم گستردگی این اعتراضها تردید نیست.
با توجّه به ماجرای غدیر و تأکید پیامبر اکرم(ص) بر تعیین جانشین، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمینماید. بنابراین، واکنشی چنین محدود چگونه توجیه میشود؟
برای یافتن سرنخهای تاریخی این مشکل باید موقعیت زمانی این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریانهای سیاسی و اجتماعی از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم(ص) به دقت بررسی شود. بر این اساس، پیگیری بحث در محورهای زیر ضرورت دارد:
۱. قبل از تشکیل #دولت مدینه به دست #پیامبر اکرم(ص)، مردم شهرهای بزرگ حجاز و بادیهها تحت نظام قبیلهای به سر میبردند.
در این نظام سرآمد بودن در صفاتی چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباری و شرافت معیار گزینش رهبر به شمار میآمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند.
۲. #پیامبر اکرم(ص) نخستین کسی بود که در این سرزمین نهادی به نام دولت پدید آورد و ارزشهای فرا #قبیلهای ارائه داد.
آن حضرت(ص) توانست قبایل مختلف شهرها و بادیههای منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که وی را پیامبری آسمانی میدانستند، تشکیل دولت از سوی او را امری الهی به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتی قابل توجّه نشان ندادند.
۳. پیش از فتح مکه اسلام به گونهای روز افزون در میان مردم شهرها و بادیهها گسترش یافت تا جایی که سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هیأتها) نام گرفت؛ یعنی سالی که مردم دسته دسته در قالب هیئتهای مختلف نزد پیامبر اکرم(ص) میشتافتند و اسلام خویش را آشکار میساختند. ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأتها معنوی نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبی نداشتند.
۴. یکی از آموزههای اسلامی که پذیرش آن برای مردم دشوار مینمود، مسأله تعیین جانشین بود؛ زیرا:
الف) مردم فقط پیامبر(ص) را دارای بُعد الاهی میدانستند و حکومت فرا قبیلهای اش را میپذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر از چنین ویژگی ای برخوردار نبود.
ب) هنوز بسیاری از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهای دنیوی آن حضرت مقید نمیدانستند؛ چنان که در مواردی چون صلح حدیبیه واکنش اعتراض آمیز نشان دادند.(۶)
ج) بسیاری از مردم اطاعت از فرمانهای دنیوی مربوط به بعد از زندگانی رسول خدا را نمیپذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزههای جاهلی که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمیدهد، دل نبریده بودند؛ و طبیعی بود که مسأله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهمتر بدانند.
د) هنوز بعضی از قریشیان تازه مسلمان چنان میپنداشتند که حضرت(ص) در راستای رقابت قبیلهای مسأله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومی مردم به آن حضرت(ص) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولی با تعیین جانشین به ویژه از تیره بنی هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهره گیری از پشتوانه فرهنگ قبیلهای مردم اعتراض خویش را روشنتر بیان کردند.
ه) در زمان جاهلیت تنها اشرافی به مجلس مشورتی قریش (دارالندوه) راه مییافتند که به چهل سالگی رسیده باشند.
بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا، به ویژه اگر آن فرد #داماد پیامبر(ص) بود و کمتر از چهل سال(حضرت علی(ع) در آن هنگام طبق قول مشهور ۳۳ سال داشت). داشت، بسیار دشوارتر میشد.
۵. دو نکته دیگر، پذیرش جانشینی امام #علی(ع) را دشوار میساخت:
الف) حضرت #علی(ع) نزد قریشیان، به سبب دلاوریهایش در جنگهایی مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره منفی داشت. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روی آورند و چهره علی(ع) را نزد #ادامه_دارد⬇️
💢مه اعراب زشت جلوه دهند.(۸)
ب) مردم قبایل مختلف این نکته را درک کرده بودند که با توجّه به لیاقتها و استعدادهای تیره بنی هاشم، اگر مسأله جانشینی در میان آنها تثبیت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
۶. نگاه پیامبر اکرم(ص) به جانشینی حضرت علی(ع) الاهی و از روابط قبیلهای و خویشاوندی بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت(ص) به حفظ آیین وحی میاندیشید و طبیعی است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاعترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند.
البته پیامبر اکرم(ص) با وضعیت جامعه آشنا بود. از این رو، از آغاز رسالت، در موقعیتهای گوناگون، به بهانههای مختلف و با بیانهای متفاوت ویژگیهای حضرت علی(ع) را یاد آور میشد و از جانشینی اش سخن به میان میآورد.(۹)
آن بزرگوار، سرانجام از سوی خداوند مأمور شد در بزرگترین اجتماع مسلمانان که برخی شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانستهاند، آشکارا این مسأله را اعلام کند و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد.
فرازی از آیه ۶۷ سوره مائده که از این دغدغه پیامبر پرده برمیدارد و به وی ایمنی میبخشد، چنین است: «... واللّه یعْصمک مِنَ النّاسِ؛ خداوند تو را از [شرّ]مردم نگاه میدارد».
در این عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسیار راهگشا است. خداوند پیامبر(ص) را از چه چیزی حفظ میکرد؟ و این «ناس» چه کسانی بودند؟
با توجّه به واقعیت خارجی و ایمن نماندن پیامبر(ص) از شرّ زبان مردم و نیز با توجّه به اینکه سرانجام مسأله جانشینی امام علی(ع) به سامان نرسید، بعید نمینماید که مراد از واژه «یعصمک» نگهداری پیامبر(ص) از هجوم فیزیکی و یکباره مردم باشد؛ چنان که واژه «ناس» بر مردم عادی دلالت دارد و با توجّه به اکثریت نو مسلمان آن زمان، به حمل این لفظ بر خلاف ظاهر نیازمند نیستیم.
۷. تاریخ درباره بسیاری از حوادثِ مقطع زمانی بین غدیر و وفات پیامبراکرم(ص) ساکت مانده است؛ امّا کالبد شکافی دو پدیده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پیامبر اکرم(ص) بر گزینش جانشین و گستره تلاشهای مخالفان آن حضرت آشنا میسازد.
این پدیدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصیت مهم رسول خدا.
۱. سپاه #اسامه
پیامبر اکرم در واپسین روزهای زندگیاش فرمان داد لشکری عظیم به فرماندهی جوانی نورس به نام اسامه بن زید سمت دورترین مرزهای کشور اسلامی (مرزهای روم) رهسپار شود.
کالبد شکافی دقیق این جریان نشان میدهد #رسول خدا(ص) در راستای تثبیت جانشینی حضرت #علی(ع) به چنین اقدامی دست یازید؛ زیرا:
الف) در آن هنگام و در آستانه وفات پیامبر اکرم(ص) خالی کردن مرکز حکومت از نیروهای نظامی و ارسال آن به دورترین نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پیامبر اکرم(ص) بسیاری از نومسلمانان قبایل اطراف سر به #شورش بردارند و کیان جامعه اسلامی در معرض تهدید قرار گیرد. آنچه این تصمیم گیری را در نظر پیامبر اکرم(ص) منطقی جلوه میداد، دور ساختن مخالفان جانشینی حضرت #علی(ع) از مدینه بود.
ب) انتصاب جوانی ۱۸ ساله (۱۲) به مقام فرماندهی لشکر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از کار انداختن مهمترین /دستاویز مخالفان جانشینی علی(ع) هیچ توجیهی نداشت؛ زیرا اسامه بن زید که از جهاتی چون سابقه مسلمانی، شرافت، شجاعت و کاردانی سر آمد اصحاب به شمار نمیآمد و از نظر سنی حدود ۱۵ سال از علی(ع) کوچکتر بود - با توجّه به آنکه در بسیاری از ویژگیها با حضرت علی(ع) قابل مقایسه نمینمود - در مقام فرماندهی سپاهی عظیم و متشکل از بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عمر، ابو عبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقاص قرار گرفت.
ج) دقّت در ترکیب سپاه اسامه نشان میدهد تمام کسانی که احتمال داشت با جانشینی حضرت علی(ع) مخالفت ورزند، ملزم بودند در این سپاه شرکت جویند.
و کسانی که به بهانه بیماری پیامبر اکرم(ص) از اردوگاه به مدینه باز میگشتند، با جمله تأکیدی «لعن الله من تخلف عن جیش اسامه» روبه رو میشدند.
در مقابل،یاران و موافقان جانشینی حضرت علی(ع) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در این سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدینه به سر برند.
۲. پیشگیری ازنگارش وصیت
این پدیده در واپسین روزهای حیات پیامبر اکرم(ص) تحقّق یافت. در آن روزها، پیامبراکرم(ص) که احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههای مخالفت با #جانشینی حضرت #علی(ع) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندی صریح و ماندگار برجای گذارد و از گمراهی امت جلوگیری کند. مخالفان که این دستور را با نقشههای چند ماهه خویش ناسازگار میدیدند، به شدت نگران شدند و با هزیان گو خواندن کسی که جز وحی چیزی بر زبان نمیراند، از نگارش این سند جلوگیری کردند.
تاریخ در اینجا تنها از یک تن نام میبرد.
امّا آشکار است که تنها یک نفر - بیآنکه جریانی نیرومند پشتیبانش باشد -#ادامه_دارد⬇️
ب) مردم قبایل مختلف این نکته را درک کرده بودند که با توجّه به لیاقتها و استعدادهای تیره بنی هاشم، اگر مسأله جانشینی در میان آنها تثبیت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
۶. نگاه پیامبر اکرم(ص) به جانشینی حضرت علی(ع) الاهی و از روابط قبیلهای و خویشاوندی بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت(ص) به حفظ آیین وحی میاندیشید و طبیعی است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاعترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند.
البته پیامبر اکرم(ص) با وضعیت جامعه آشنا بود. از این رو، از آغاز رسالت، در موقعیتهای گوناگون، به بهانههای مختلف و با بیانهای متفاوت ویژگیهای حضرت علی(ع) را یاد آور میشد و از جانشینی اش سخن به میان میآورد.(۹)
آن بزرگوار، سرانجام از سوی خداوند مأمور شد در بزرگترین اجتماع مسلمانان که برخی شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانستهاند، آشکارا این مسأله را اعلام کند و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد.
فرازی از آیه ۶۷ سوره مائده که از این دغدغه پیامبر پرده برمیدارد و به وی ایمنی میبخشد، چنین است: «... واللّه یعْصمک مِنَ النّاسِ؛ خداوند تو را از [شرّ]مردم نگاه میدارد».
در این عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسیار راهگشا است. خداوند پیامبر(ص) را از چه چیزی حفظ میکرد؟ و این «ناس» چه کسانی بودند؟
با توجّه به واقعیت خارجی و ایمن نماندن پیامبر(ص) از شرّ زبان مردم و نیز با توجّه به اینکه سرانجام مسأله جانشینی امام علی(ع) به سامان نرسید، بعید نمینماید که مراد از واژه «یعصمک» نگهداری پیامبر(ص) از هجوم فیزیکی و یکباره مردم باشد؛ چنان که واژه «ناس» بر مردم عادی دلالت دارد و با توجّه به اکثریت نو مسلمان آن زمان، به حمل این لفظ بر خلاف ظاهر نیازمند نیستیم.
۷. تاریخ درباره بسیاری از حوادثِ مقطع زمانی بین غدیر و وفات پیامبراکرم(ص) ساکت مانده است؛ امّا کالبد شکافی دو پدیده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پیامبر اکرم(ص) بر گزینش جانشین و گستره تلاشهای مخالفان آن حضرت آشنا میسازد.
این پدیدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصیت مهم رسول خدا.
۱. سپاه #اسامه
پیامبر اکرم در واپسین روزهای زندگیاش فرمان داد لشکری عظیم به فرماندهی جوانی نورس به نام اسامه بن زید سمت دورترین مرزهای کشور اسلامی (مرزهای روم) رهسپار شود.
کالبد شکافی دقیق این جریان نشان میدهد #رسول خدا(ص) در راستای تثبیت جانشینی حضرت #علی(ع) به چنین اقدامی دست یازید؛ زیرا:
الف) در آن هنگام و در آستانه وفات پیامبر اکرم(ص) خالی کردن مرکز حکومت از نیروهای نظامی و ارسال آن به دورترین نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پیامبر اکرم(ص) بسیاری از نومسلمانان قبایل اطراف سر به #شورش بردارند و کیان جامعه اسلامی در معرض تهدید قرار گیرد. آنچه این تصمیم گیری را در نظر پیامبر اکرم(ص) منطقی جلوه میداد، دور ساختن مخالفان جانشینی حضرت #علی(ع) از مدینه بود.
ب) انتصاب جوانی ۱۸ ساله (۱۲) به مقام فرماندهی لشکر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از کار انداختن مهمترین /دستاویز مخالفان جانشینی علی(ع) هیچ توجیهی نداشت؛ زیرا اسامه بن زید که از جهاتی چون سابقه مسلمانی، شرافت، شجاعت و کاردانی سر آمد اصحاب به شمار نمیآمد و از نظر سنی حدود ۱۵ سال از علی(ع) کوچکتر بود - با توجّه به آنکه در بسیاری از ویژگیها با حضرت علی(ع) قابل مقایسه نمینمود - در مقام فرماندهی سپاهی عظیم و متشکل از بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عمر، ابو عبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقاص قرار گرفت.
ج) دقّت در ترکیب سپاه اسامه نشان میدهد تمام کسانی که احتمال داشت با جانشینی حضرت علی(ع) مخالفت ورزند، ملزم بودند در این سپاه شرکت جویند.
و کسانی که به بهانه بیماری پیامبر اکرم(ص) از اردوگاه به مدینه باز میگشتند، با جمله تأکیدی «لعن الله من تخلف عن جیش اسامه» روبه رو میشدند.
در مقابل،یاران و موافقان جانشینی حضرت علی(ع) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در این سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدینه به سر برند.
۲. پیشگیری ازنگارش وصیت
این پدیده در واپسین روزهای حیات پیامبر اکرم(ص) تحقّق یافت. در آن روزها، پیامبراکرم(ص) که احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههای مخالفت با #جانشینی حضرت #علی(ع) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندی صریح و ماندگار برجای گذارد و از گمراهی امت جلوگیری کند. مخالفان که این دستور را با نقشههای چند ماهه خویش ناسازگار میدیدند، به شدت نگران شدند و با هزیان گو خواندن کسی که جز وحی چیزی بر زبان نمیراند، از نگارش این سند جلوگیری کردند.
تاریخ در اینجا تنها از یک تن نام میبرد.
امّا آشکار است که تنها یک نفر - بیآنکه جریانی نیرومند پشتیبانش باشد -#ادامه_دارد⬇️
#واژه_امام_در_قرآن كلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً #دوازده باردر قرآن به كاررفته كه #هفت بارآن به صورت مفرد آمده وپنج بار به شكل جمع؛ بهر جهت اين واژه در #قرآن در معاني زير به كار رفته است:1.لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» (يس/ 12). «و هرچيزي رادركارنامه اي روشن برشمرديم»2.جاده وراه(1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ»(حجر/ 79). «و آن دو (شهر، اكنون) برسرراهي آشكار است».3.تورات يا كتاب وپيشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَهً» (احقاف/ 12، هود/17). «پيش از وي (نيز) كتاب موسي راهبر و مايه رحمت بوده است»4.پيشوايان الهي و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124). «فرمود: من تو را پيشواي مردم قراردادم». «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبياء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24). «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كردند». 5. پيشوايان كفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْكُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41). «پس با پيشوايان كفر بجنگيد». 6.مفهوم جامعي كه پيشوايان هدايت وضلالت را هردوشامل مي شود (1 مورد)؛ «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/71). «ياد كن روزي راكه هر گروهي رابا پيشوايان فرا مي خوانيم».امام در لغت: واژه امام كه ازماده «اَمّ» مي باشددر اصل به معناي«قصد كردن»است.اين كلمه دركتب لغت به معاني مختفي آمده، از جمله:1.كسي كه به او #اقتدا مي شود و در كارها پيشواست.2. #پيشوا؛3. #معلِّم؛ 4.جاده و راه؛ و مانند آن.ظاهراً ريشه همه آنها «قصد كردن همراه با توجّه خاص»است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چيزي«اُمّ»گويند؛چرا كه موردتوجّه انسان است يا به مقتدا و پيشوا و رهبر «امام» گويند؛چون مردم با توجه خاص به سراغ او مي آيند. امام دراصطلاح از مجموع آياتي كه ذكر شد ـ به كمك معاني لغوي ـ اين برداشت را مي توان كرد كه:امام دراصطلاح اسلامي و مسلمين به«كسي يا چيزي مي گويند كه با فرمان الهي،راهنماو هدايتگران ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آياتي كه فرمود:«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً») يا كتاب باشد(مثل آيه اي كه مي فرمايد: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَهً»). همچنين اين نكته بدست مي آيد كه:امام دراسلام بايد يك شرط داشته باشد و آن اينكه اگر امام«كتاب» باشدبايدازجانب خدابررسول حق نازل شده باشد (در جهت هدايتِ مردم)اگر «انسان» باشد، اولاً: بايد از جانب خداوند معيّن شده باشد؛ چرا كه تعبير شده به «انّي جاعلك للناس اماماً» يا «و جعلنا هم ائمهً» و ثانياً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه ديگران)؛ چرا كه فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/ 124). «پيمان من به بيدادگران نمي رسد». خلاصه: #امام دراصطلاح اسلامي (از ديدگاه قرآن) دو كاربرد دارد:1.كتابي مُنْزَل ازجانب خدابر رسول الهي براي هدايت مردم؛ 2. آن انسان تعيين شده از جانب خدابراي هدايت مردم كه داراي مقام عصمت باشد.خصوصيات و ويژگيهاي امام ومقام امامت: از بررسي #آيات بدست مي آيدكه هركس داراي اين منصب الهي است،بايدداراي صفات و ويژگي هاي زيرلا اقل ـباشد:1.مقام #عصمت: به دليل آيه 124 سوره بقره «لا ينال عهدي الظالمين»؛ يعني، #بدورازهر گونه ظلم (ظلم به خدا، خويشتن و ديگران) باشد.2.مقام #صبر: زماني امام، اين مقام را دارا خواهد بود كه: داراي مقام صبر(آن هم صبر مطلق كه شامل انواع امتحانات و آزمايش ها مي شود) باشد؛ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِ آياتِنا يُوقِنُونَ»( #سجده/ 24) «و چون شكيبايي كردند و به آيات ما يقين داشتند برخي ازآنان راپيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كردند»3.مقام #يقين: امام، پيش از مقام صبر بايد داراي مقام #يقين باشد؛ «و كانوا بآياتنا #يوقنون» كه به دنبال آيه قبل آمده.يادرباره حضرت #ابراهيم ـ پيش از رسيدن به مقام #امامت ـ مي خوانيم «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (انعام/ 75) «واين گونه ملكوت آسمانها رابه ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد»ازاين آيات درمي يابيم كه باطن وحقيقت جهان براي امام مكشوف است وازاعمال ودل هاي مردم باخبرمي باشد. 4.منصب الهي (تعيين از جانب خدا)؛ به دليل آياتي چون: « #إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)،و«جعلناهم ائمه» (انبياء/ 73)، «و نجعلهم ائمه» ( #قصص/ 5)،ومانند اين آيات. 5.هدايت گري: #امام برحق كارش هدايت و #رهبري جامعه به سوي اهداف وآرمان هاي الهي و سعادت
#ادامه_دارد⬇️
#ادامه_دارد⬇️
10💢. علاّمه طباطبايى در تفسير «الميزان» مى نويسد:خداوند ذاتاً از غيب آگاه و هركس جزاوازغيب آگاه باشدبه تعليم اوخواهد بودوهرجا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آگاهى خودازغيب راانكار مى كندو مى گويد:علم غيب ندارم معناى آن اين است كه مستقلاً و ذاتاً عالم به غيب نيستم و هر چه مى دانم از جانب خدا به من آموخته شده
4 💢- گفتار دانشمندان پيرامون آگاهى پيامبر و امام از غيب
1. شيخ مفيد (م.413) مى نويسد:
امامان (عليهم السلام) به ضماير برخى از مردم آگاه بودند و به حوادث و پيشامدها، قبل از وقوع آن آگاهى داشتند
2💢. و در جاى ديگر مى نويسد:
يكى از دليل هاى امامت على (عليه السلام) خبرهاى غيبى آن حضرت است كه از وقوع يك سلسله پيش آمدها و حوادث، پيش از وقوع آنها خبر داده است و پس از چندى صدق و درستى خبرهاى او روشن شده
3💢. و در جاى ديگر مى نويسد:امام (عليه السلام) اگر از باطن كسى آگاه شود به تعليم الهى آگاه مى شود و تعليم الهى به امام از چند راه صورت مى گيرد آموختن از امام پيش، و امامان پيش از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و خواب ديدن، دو راه از آن راه ها
بنابراين اگر نويسنده اى به شيخ مفيد نسبت دهد كه آن بزرگوار منكر علم غيب امامان (عليهم السلام) است اين سخن دليل بى اطلاعى يا غرض ورزى او خواهد بود.
4💢. دانشمند بزرگ و عاليقدر ابوالفتح محمد بن على كراجكى(م. 449) در رساله اعتقادات مىنويسد:ازاعتقادات شيعه اين است كه پس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) على (عليه السلام) و يازده فزرند معصوم او امام هستند...و امامت آنها از جانب خداى تعالى تعيين شده است و خدا براى اثبات امامت آنها معجزاتى به دست آنها ظاهر ساخته و آنان را بر بسيارى از غيب ها و موضوعات و حوادث آينده آگاه نموده
5💢. امين الاسلام طبرسى(م.548) مى نويسد:همان طور كه يكى از معجزات حضرت مسيح اين بود كه از غيب خبر مى داد و مى گفت: (أُنَبِئُّكُم بِما تَأْكُلُونَ وما تَدَخِّرونَ فى بُيُوتِكُمْ); من به شما از آنچه مى خوريد و در خانه هاتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم و نيز از معجزه هاى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خبرهاى غيبى آن حضرت بود. همين طور از معجزات و دليل هاى امامت على عليه السلام خبرهاى غيبى اواست كه همه مطابق باواقع درآمده
6💢. محمد بن شهر آشوب مازندرانى در كتاب پر ارج «متشابهات القرآن» مى نويسد: ممكن است پيامبر و امام به تعليم الهى به قسمتى از چيزهايى كه غايب وبخشى از حوادث گذشته و آينده،آگاهى داشته باشند.
7💢.نيز در كتاب «مناقب» بخشى از خبرهاى غيبى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در حدود بيست صفحه نقل مى كند و سپس مى نويسد: تمام اين ها خبرهاى غيبى است كه خداوند رسول گرامى خود را از آنها آگاه ساخته و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) هم در پنهانى على (عليه السلام) را بر آنها آگاه كرده
8💢. مفسر بزرگ، مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى كه در سده ششم هجرى مى زيسته است; مى نويسد:
از جمله معجزات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نوعى اخبار غيب بود باعلام اللّه تعالى إياه; 💢به آن كه خداى تعالى او را به وحى خبر داد تا دليل و علامت نبوت او بودى.
كمال الدين ابن ميثم بحرانى (م. 679) در چند جاى شرح نهج البلاغه خود به آگاهى اميرمؤمنان على (عليه السلام) از غيب به تعليم پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) تصريح كرده و در چگونگى و معنى تعليم و تعلم رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) توضيحاتى داده
10💢. ابن ابى الحديد معتزلى (م. 655) در شرح نهج البلاغه مى نويسد:اين كه على (عليه السلام) مى گويد:«هر چه از حوادث آينده از من بپرسيد خبر خواهم داد» نه ادعاى خدايى است و نه ادعاى نبوت، بلكه منظور آن حضرت اين است كه من اين آگاهى از غيب را از پيامبر گرامى اسلام آموخته ام سپس مى نويسد:
ما على (عليه السلام) را در خبرهاى غيبى كه از او صادر شده است امتحان كرده و همه خبرهاى او را مطابق با واقع يافته ايم و واقع نمايى خبرهاى غيبى آن حضرت دليل اين است كه جمله اى كه آن حضرت فرموده است راست و درست است:فوالذى نفسى بيده لا تسألونى عن شىء فيما بينكم و بين الساعة...الا انبأتكم...; سوگند به خدايى كه جان من در اختيار اوست (از حوادث آينده خبر دارم) و از هر چه بپرسيد آگاهتان خواهم كرد
11💢. علامه حلّى (م.726) در كتابهايى كه پيرامون اصول عقايد نگاشته يكى از راه هاى اثبات امامت على (عليه السلام) را خبرهاى غيبى آن گرامى دانسته/12. دانشمند بزرگ شيعه مرحوم فاضل مقدار (م.826) در كتاب «ارشاد الطالبين» تعدادى از خبرهاى غيبى على (عليه السلام) را نقل كرده و مى نويسد: خبرهاى غيبى آن حضرت بيش از آن است كه به شماره آيد و همين آگاهى آن حضرت از غيب يكى از دلائل افضليت او بر ديگران و امامت او است. 💢
#ادامه_دارد💢
4 💢- گفتار دانشمندان پيرامون آگاهى پيامبر و امام از غيب
1. شيخ مفيد (م.413) مى نويسد:
امامان (عليهم السلام) به ضماير برخى از مردم آگاه بودند و به حوادث و پيشامدها، قبل از وقوع آن آگاهى داشتند
2💢. و در جاى ديگر مى نويسد:
يكى از دليل هاى امامت على (عليه السلام) خبرهاى غيبى آن حضرت است كه از وقوع يك سلسله پيش آمدها و حوادث، پيش از وقوع آنها خبر داده است و پس از چندى صدق و درستى خبرهاى او روشن شده
3💢. و در جاى ديگر مى نويسد:امام (عليه السلام) اگر از باطن كسى آگاه شود به تعليم الهى آگاه مى شود و تعليم الهى به امام از چند راه صورت مى گيرد آموختن از امام پيش، و امامان پيش از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و خواب ديدن، دو راه از آن راه ها
بنابراين اگر نويسنده اى به شيخ مفيد نسبت دهد كه آن بزرگوار منكر علم غيب امامان (عليهم السلام) است اين سخن دليل بى اطلاعى يا غرض ورزى او خواهد بود.
4💢. دانشمند بزرگ و عاليقدر ابوالفتح محمد بن على كراجكى(م. 449) در رساله اعتقادات مىنويسد:ازاعتقادات شيعه اين است كه پس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) على (عليه السلام) و يازده فزرند معصوم او امام هستند...و امامت آنها از جانب خداى تعالى تعيين شده است و خدا براى اثبات امامت آنها معجزاتى به دست آنها ظاهر ساخته و آنان را بر بسيارى از غيب ها و موضوعات و حوادث آينده آگاه نموده
5💢. امين الاسلام طبرسى(م.548) مى نويسد:همان طور كه يكى از معجزات حضرت مسيح اين بود كه از غيب خبر مى داد و مى گفت: (أُنَبِئُّكُم بِما تَأْكُلُونَ وما تَدَخِّرونَ فى بُيُوتِكُمْ); من به شما از آنچه مى خوريد و در خانه هاتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم و نيز از معجزه هاى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خبرهاى غيبى آن حضرت بود. همين طور از معجزات و دليل هاى امامت على عليه السلام خبرهاى غيبى اواست كه همه مطابق باواقع درآمده
6💢. محمد بن شهر آشوب مازندرانى در كتاب پر ارج «متشابهات القرآن» مى نويسد: ممكن است پيامبر و امام به تعليم الهى به قسمتى از چيزهايى كه غايب وبخشى از حوادث گذشته و آينده،آگاهى داشته باشند.
7💢.نيز در كتاب «مناقب» بخشى از خبرهاى غيبى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در حدود بيست صفحه نقل مى كند و سپس مى نويسد: تمام اين ها خبرهاى غيبى است كه خداوند رسول گرامى خود را از آنها آگاه ساخته و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) هم در پنهانى على (عليه السلام) را بر آنها آگاه كرده
8💢. مفسر بزرگ، مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى كه در سده ششم هجرى مى زيسته است; مى نويسد:
از جمله معجزات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نوعى اخبار غيب بود باعلام اللّه تعالى إياه; 💢به آن كه خداى تعالى او را به وحى خبر داد تا دليل و علامت نبوت او بودى.
كمال الدين ابن ميثم بحرانى (م. 679) در چند جاى شرح نهج البلاغه خود به آگاهى اميرمؤمنان على (عليه السلام) از غيب به تعليم پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) تصريح كرده و در چگونگى و معنى تعليم و تعلم رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) توضيحاتى داده
10💢. ابن ابى الحديد معتزلى (م. 655) در شرح نهج البلاغه مى نويسد:اين كه على (عليه السلام) مى گويد:«هر چه از حوادث آينده از من بپرسيد خبر خواهم داد» نه ادعاى خدايى است و نه ادعاى نبوت، بلكه منظور آن حضرت اين است كه من اين آگاهى از غيب را از پيامبر گرامى اسلام آموخته ام سپس مى نويسد:
ما على (عليه السلام) را در خبرهاى غيبى كه از او صادر شده است امتحان كرده و همه خبرهاى او را مطابق با واقع يافته ايم و واقع نمايى خبرهاى غيبى آن حضرت دليل اين است كه جمله اى كه آن حضرت فرموده است راست و درست است:فوالذى نفسى بيده لا تسألونى عن شىء فيما بينكم و بين الساعة...الا انبأتكم...; سوگند به خدايى كه جان من در اختيار اوست (از حوادث آينده خبر دارم) و از هر چه بپرسيد آگاهتان خواهم كرد
11💢. علامه حلّى (م.726) در كتابهايى كه پيرامون اصول عقايد نگاشته يكى از راه هاى اثبات امامت على (عليه السلام) را خبرهاى غيبى آن گرامى دانسته/12. دانشمند بزرگ شيعه مرحوم فاضل مقدار (م.826) در كتاب «ارشاد الطالبين» تعدادى از خبرهاى غيبى على (عليه السلام) را نقل كرده و مى نويسد: خبرهاى غيبى آن حضرت بيش از آن است كه به شماره آيد و همين آگاهى آن حضرت از غيب يكى از دلائل افضليت او بر ديگران و امامت او است. 💢
#ادامه_دارد💢
#اسلام_و_مسلمان_وارونه(۱)🦋
در تعبیری از روایت، اسلام عریان است: « #الإسلام_عریان» و این اسلام عریان، نیاز به لباس دارد. و لباسش می تواند وارونه باشد:
« #و_لبس_الاسلام_لبس_الفرو مقلوبا».
جنگ گاهی با لشکری است که رأس آن اهل بصیرت است، ولی لباس وارونه ای را تن یاران خود می کند و به جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرستد و حضرت می فرماید: ما با کسانی می جنگیم که لباس وارونه ای از اسلام را دارند. و لباس وارونه همانگونه که ابن ابی الحدید می گوید، یعنی اسلام با احکام واژگون و تحریف شده: «این عادت عرب است که(فرو یعنی پوستین را پشت و رو می پوشد) و آن اینکه طرف پُرداز را روی بدن قرار می دهد و پوست را آشکار می کند و مراد از واژگون شدن، احکام اسلامی در آن زمان است(شرح ابن ابی الحدید ج ۷ ص ۱۹۲).
و اگر اغلب مردم اینگونه واژگون باشند،
مومن نیز معکوس و منکوس آنها است و اگر عکس و بخش باطل اکثر باشد، مومن غریب می شود، همانگونه که امام صادق علیه السلام در جواب ناله ها و اظهار غربت محمد بن مسلم می فرماید:
« #إن_المؤمن_فی_هذه_الدار_غریب #و_فی_هذا_الخلق_المنکوس» مؤمن در این جهان غریب و در میان مردم وارونه است. و علامه ی مجلسی مشابه همین معنا را از روایت امام صادق علیه السلام می فهمد و می گوید: «یعنی در میان این خلق هم غریبی؛ و آنها را وارونه خواند، چون[بخش اکثر باطل] از آدمیت جدا شدند و مانند بهائم و چهارپایان گردیدند؛ یا از حدود آدمیت به مقام جانوری برگشتند؛ یا دلشان وارونه شده و چیزی از حق نمیفهمند؛ یا کنایه از نومیدی و زیانکاری است؛ یا بدترین حال روحی آنها را مانند کرده به بدترین حال جسمانی آنها؛ یا اینکه چون رو گرداندند از بالا رفتن به درجات کمالات روحانیه و تنها به شبهات جسمانیه نگرانند، گویا وارونه اند»(بحار ج ۶۴ ص ۲۴۶)
بنابراین ما با دو عکس از اسلام مواجه هستیم، عکسی از مؤمنان و عکسی از کسانی که اسلام را وارونه فهمیده اند و این چقدر تصویر عجیبی است!🦋
#ادامه_دارد💢
در تعبیری از روایت، اسلام عریان است: « #الإسلام_عریان» و این اسلام عریان، نیاز به لباس دارد. و لباسش می تواند وارونه باشد:
« #و_لبس_الاسلام_لبس_الفرو مقلوبا».
جنگ گاهی با لشکری است که رأس آن اهل بصیرت است، ولی لباس وارونه ای را تن یاران خود می کند و به جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرستد و حضرت می فرماید: ما با کسانی می جنگیم که لباس وارونه ای از اسلام را دارند. و لباس وارونه همانگونه که ابن ابی الحدید می گوید، یعنی اسلام با احکام واژگون و تحریف شده: «این عادت عرب است که(فرو یعنی پوستین را پشت و رو می پوشد) و آن اینکه طرف پُرداز را روی بدن قرار می دهد و پوست را آشکار می کند و مراد از واژگون شدن، احکام اسلامی در آن زمان است(شرح ابن ابی الحدید ج ۷ ص ۱۹۲).
و اگر اغلب مردم اینگونه واژگون باشند،
مومن نیز معکوس و منکوس آنها است و اگر عکس و بخش باطل اکثر باشد، مومن غریب می شود، همانگونه که امام صادق علیه السلام در جواب ناله ها و اظهار غربت محمد بن مسلم می فرماید:
« #إن_المؤمن_فی_هذه_الدار_غریب #و_فی_هذا_الخلق_المنکوس» مؤمن در این جهان غریب و در میان مردم وارونه است. و علامه ی مجلسی مشابه همین معنا را از روایت امام صادق علیه السلام می فهمد و می گوید: «یعنی در میان این خلق هم غریبی؛ و آنها را وارونه خواند، چون[بخش اکثر باطل] از آدمیت جدا شدند و مانند بهائم و چهارپایان گردیدند؛ یا از حدود آدمیت به مقام جانوری برگشتند؛ یا دلشان وارونه شده و چیزی از حق نمیفهمند؛ یا کنایه از نومیدی و زیانکاری است؛ یا بدترین حال روحی آنها را مانند کرده به بدترین حال جسمانی آنها؛ یا اینکه چون رو گرداندند از بالا رفتن به درجات کمالات روحانیه و تنها به شبهات جسمانیه نگرانند، گویا وارونه اند»(بحار ج ۶۴ ص ۲۴۶)
بنابراین ما با دو عکس از اسلام مواجه هستیم، عکسی از مؤمنان و عکسی از کسانی که اسلام را وارونه فهمیده اند و این چقدر تصویر عجیبی است!🦋
#ادامه_دارد💢
#چرا_شيعه_بعضي_از_روايات_صحيح #بخاري_را_قبول مي كند و بعضي ديگر را رد مي كند؟ آيا شيعه، بخاري را به عنوان راوي مسلمان قبول دارد؟ چرا شيعه فقط رواياتي كه با عقيده خود سازگاري دارد قبول مي پذيرد و در عين حال بعضي ديگري كه با عقيده شيعه همخواني ندارد رد مي كند آن هم از يك راوي؟
پاسخ :
شناخت و معرّفي «جوامع حديثي» شيعه و اهل سنت به عنوان شاخه اي از تاريخ حديث، در عموم كتاب ها و آثاري كه به بازشناسي علوم حديث پرداخته اند، به عنوان يك ضرورت اجتناب ناپذير دنبال شده است. يكي از اين جوامع حديثي مسلمانان از اهل سنت؛ «الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول الله صلي الله عليه و سلم و سننه و أيامه» معروف به «صحيح بخاري» مي باشد. در اين جا نگاهي كوتاه به زندگي نامه بخاري و كتاب حديثي او خواهيم داشت تا روشن شود كه اگر دانشمندان شيعه رواياتي از صحيح بخاري را نمي پذيرند، با استناد به دلايل حديث شناسي است و صِرف مسلمان بودن يك نويسنده، دليل بر پذيرفتن تمام عقايد و نوشته هاي او نخواهد بود.
معرفي محمد بن اسماعيل بخاري
ابو عبد الله محمد بن اسماعيل بخاري در سال 194ق در بخارا به دنيا آمد.او بخشي از تحصيلات خود را در وطن خود دنبال كرد، و براي تكميل معلومات و استفاده از مشايخ حديث به شهرهاي مشهور در خراسان، عراق، حجاز و شام مسافرت نمود. او به بغداد نيز بسيار سفر كرد و به جهت داشتن حفظ احاديث زياد و تبحّر در زمينه حديث شناسي مورد تكريم عالمان عصر خود قرار گرفت. او از علماي مشهوري؛ مانند مكّي بن ابراهيم بلخي، عبدان بن عثمان مروزي، عبيد الله بن موسي عبسي، أبو عاصم الشيباني، اسحاق بن راهويه و #احمد_بن_حنبل حديث آموخت. سرانجام بخاري در سال 256ق در «خرتنگ» يكي از روستاهاي سمرقند وفات يافت.
انگيزه بخاري از نوشتن كتاب «صحيح»
بخاري خود درباره انگيزه? فراهم آوردن صحيح گفته است: «روزي نزد استاد خود اسحاق بن راهويه بوديم كه گفت: چه مي شد اگر كتاب مختصري درباره سنت نبي فراهم مي كرديد! اين امر در دلم نشست و شروع به گردآوري جامع روايي صحيحي نمودم و صحيح خود را از ميان شش صد هزار روايت گرد آوردم».
او مي گفت: «من يك صد هزار حديث صحيح و دويست هزار حديث غير صحيح را در حفظ دارم»، و اين امر نشان گر كثرت روايات و نيز ضعيف و جعلي بودن بسياري ديگر از روايات در عصر بخاري است.
#بخاري بر اساس شرايطي روايات خود را انتخاب كرد كه عبارت اند از: اتصال سند تا طبقه صحابه، عدالت و ضابط بودن راويان. او گرچه بر اين شرايط تصريح نكرده، اما اين شرايط از شيوه او در كتاب قابل برداشت است.
#جايگاه_كتاب_صحيح_بخاري_نزد_اهل _سنت
#صحيح_بخاري در ميان #عالمان اهل سنت از جايگاه بس ممتازي برخوردار است، به گونه اي كه آن را تالي تلو قرآن و صحيح ترين كتاب ها پس از كتاب خدا دانسته اند.
#شافعي گفته است: «نخستين كتابِ حديث، صحيح بخاري و پس از آن صحيح مسلم است و اين دو كتاب پس از قرآن صحيح ترين كتاب ها هستند»*
نووي مي نويسد: «علما به يك صدا معتقدند كه صحيح ترين كتاب ها پس از قرآن صحيح بخاري و صحيح مسلم است و امّت همگي اين دو كتاب را پذيرفته اند. و كتاب بخاري در مقايسه با صحيح مسلم صحيح تر و فايده اش بيشتر است».
از اين عبارت ها كه از زبان مشهورترين عالمان و محدّثان اهل سنت ارائه شده مي توان برداشت كرد كه همگان صحيح بخاري را پس از قرآن معتبرترين كتاب مي شناسند و از صحيح مسلم در مرتبه? سوم ياد مي كنند*
البته عواملي وجود دارد كه صحيح بخاري از جايگاهي بلند نزد عالمان اهل سنت برخوردار است؛ عواملي مانند شخصيت مؤلف، قدمت كتاب، دقّت و احتياط در نگارش*
#صحيح_بخاري_و_نقدها
به رغم دفاع بخاري از صحّت روايات كتاب خود و نيز تأكيد بسياري از عالمان اهل سنّت بر اصح بودن صحيح بخاري پس از قرآن، نقدهاي قابل توجّهي از سوي برخي از علماي اهل سنت و عالمان شيعه بر اين كتاب شده است، كه به بيان چند نمونه بسنده مي شود*
1. تكميل نشدن كتاب در زمان حيات مؤلف: ابو الوليد باجي در مقدمه كتاب خود «في أسماء رجال البخاري» مي نويسد: «ابو اسحاق ابراهيم بن احمد مستملي گفته است: من كتاب بخاري را از نسخه? اصلي آن كه نزد محمد بن يوسف فربري بود استنساخ كردم و به مطالبي بر خوردم كه تمام نشده و صفحات سفيد داشت، از جمله اسامي روات كه فاقد شرح حال بود، يا احاديثي كه وضعيت آنها مشخص نبود»*
2. زياد بودن نقل به معنا در اين كتاب: گرچه نقل به معنا با رعايت تمام ضوابط از سوي پيشوايان ديني مجاز شمرده شده، اما اين به معناي برتري رواياتي كه حاوي نقل به معناست بر رواياتي كه در آنها نصّ عبارات معصوم آمده، نيست؛ زيرا چه بسا در نقل به معنا بخش هايي از
#علوم_حدیث_رجال
#ادامه_دارد👇🌺
پاسخ :
شناخت و معرّفي «جوامع حديثي» شيعه و اهل سنت به عنوان شاخه اي از تاريخ حديث، در عموم كتاب ها و آثاري كه به بازشناسي علوم حديث پرداخته اند، به عنوان يك ضرورت اجتناب ناپذير دنبال شده است. يكي از اين جوامع حديثي مسلمانان از اهل سنت؛ «الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول الله صلي الله عليه و سلم و سننه و أيامه» معروف به «صحيح بخاري» مي باشد. در اين جا نگاهي كوتاه به زندگي نامه بخاري و كتاب حديثي او خواهيم داشت تا روشن شود كه اگر دانشمندان شيعه رواياتي از صحيح بخاري را نمي پذيرند، با استناد به دلايل حديث شناسي است و صِرف مسلمان بودن يك نويسنده، دليل بر پذيرفتن تمام عقايد و نوشته هاي او نخواهد بود.
معرفي محمد بن اسماعيل بخاري
ابو عبد الله محمد بن اسماعيل بخاري در سال 194ق در بخارا به دنيا آمد.او بخشي از تحصيلات خود را در وطن خود دنبال كرد، و براي تكميل معلومات و استفاده از مشايخ حديث به شهرهاي مشهور در خراسان، عراق، حجاز و شام مسافرت نمود. او به بغداد نيز بسيار سفر كرد و به جهت داشتن حفظ احاديث زياد و تبحّر در زمينه حديث شناسي مورد تكريم عالمان عصر خود قرار گرفت. او از علماي مشهوري؛ مانند مكّي بن ابراهيم بلخي، عبدان بن عثمان مروزي، عبيد الله بن موسي عبسي، أبو عاصم الشيباني، اسحاق بن راهويه و #احمد_بن_حنبل حديث آموخت. سرانجام بخاري در سال 256ق در «خرتنگ» يكي از روستاهاي سمرقند وفات يافت.
انگيزه بخاري از نوشتن كتاب «صحيح»
بخاري خود درباره انگيزه? فراهم آوردن صحيح گفته است: «روزي نزد استاد خود اسحاق بن راهويه بوديم كه گفت: چه مي شد اگر كتاب مختصري درباره سنت نبي فراهم مي كرديد! اين امر در دلم نشست و شروع به گردآوري جامع روايي صحيحي نمودم و صحيح خود را از ميان شش صد هزار روايت گرد آوردم».
او مي گفت: «من يك صد هزار حديث صحيح و دويست هزار حديث غير صحيح را در حفظ دارم»، و اين امر نشان گر كثرت روايات و نيز ضعيف و جعلي بودن بسياري ديگر از روايات در عصر بخاري است.
#بخاري بر اساس شرايطي روايات خود را انتخاب كرد كه عبارت اند از: اتصال سند تا طبقه صحابه، عدالت و ضابط بودن راويان. او گرچه بر اين شرايط تصريح نكرده، اما اين شرايط از شيوه او در كتاب قابل برداشت است.
#جايگاه_كتاب_صحيح_بخاري_نزد_اهل _سنت
#صحيح_بخاري در ميان #عالمان اهل سنت از جايگاه بس ممتازي برخوردار است، به گونه اي كه آن را تالي تلو قرآن و صحيح ترين كتاب ها پس از كتاب خدا دانسته اند.
#شافعي گفته است: «نخستين كتابِ حديث، صحيح بخاري و پس از آن صحيح مسلم است و اين دو كتاب پس از قرآن صحيح ترين كتاب ها هستند»*
نووي مي نويسد: «علما به يك صدا معتقدند كه صحيح ترين كتاب ها پس از قرآن صحيح بخاري و صحيح مسلم است و امّت همگي اين دو كتاب را پذيرفته اند. و كتاب بخاري در مقايسه با صحيح مسلم صحيح تر و فايده اش بيشتر است».
از اين عبارت ها كه از زبان مشهورترين عالمان و محدّثان اهل سنت ارائه شده مي توان برداشت كرد كه همگان صحيح بخاري را پس از قرآن معتبرترين كتاب مي شناسند و از صحيح مسلم در مرتبه? سوم ياد مي كنند*
البته عواملي وجود دارد كه صحيح بخاري از جايگاهي بلند نزد عالمان اهل سنت برخوردار است؛ عواملي مانند شخصيت مؤلف، قدمت كتاب، دقّت و احتياط در نگارش*
#صحيح_بخاري_و_نقدها
به رغم دفاع بخاري از صحّت روايات كتاب خود و نيز تأكيد بسياري از عالمان اهل سنّت بر اصح بودن صحيح بخاري پس از قرآن، نقدهاي قابل توجّهي از سوي برخي از علماي اهل سنت و عالمان شيعه بر اين كتاب شده است، كه به بيان چند نمونه بسنده مي شود*
1. تكميل نشدن كتاب در زمان حيات مؤلف: ابو الوليد باجي در مقدمه كتاب خود «في أسماء رجال البخاري» مي نويسد: «ابو اسحاق ابراهيم بن احمد مستملي گفته است: من كتاب بخاري را از نسخه? اصلي آن كه نزد محمد بن يوسف فربري بود استنساخ كردم و به مطالبي بر خوردم كه تمام نشده و صفحات سفيد داشت، از جمله اسامي روات كه فاقد شرح حال بود، يا احاديثي كه وضعيت آنها مشخص نبود»*
2. زياد بودن نقل به معنا در اين كتاب: گرچه نقل به معنا با رعايت تمام ضوابط از سوي پيشوايان ديني مجاز شمرده شده، اما اين به معناي برتري رواياتي كه حاوي نقل به معناست بر رواياتي كه در آنها نصّ عبارات معصوم آمده، نيست؛ زيرا چه بسا در نقل به معنا بخش هايي از
#علوم_حدیث_رجال
#ادامه_دارد👇🌺
#سوال،
آیا تحمیل #حجاب به مردم، موجب #بیدین_شدن مردم و کنار گذاشتن #حجاب از سوی بسیاری از مردم نشده ؟ درواقع نمیشه گفت که #حجاب_اجباری_موجب_مفسده و #دینزدایی است؟🔰
#پاسخ⬇️
در منطق اسلام، با حاکمیت عقلانیت در شیوۀ ترویج مکتب اسلام مواجه هستیم. در این مکتب، فهم و درک حاکم و عالم اسلامی، از طاقت و تابآوری مکلفین و میزان پذیرش مخاطب، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
بهطور مثال؛ اگر بپذیریم که در اسلام؛ میزان تکلیف بهاندازۀ وُسع و تابآوری مکلف است، اگر بدانیم که بسیاری از احکام تدریجی نازل و ابلاغشده است و اگر در اجتهادِ فقها، اصولی مانند اصل برائت و اصل صحت و... داریم، اگر روایاتی داریم که پیامبر و ائمه علیهمالسلام، مبلغان اسلام را به تمرکز بر بشارت به مردم و نه ترساندن و رماندن سفارش کرده و تأکید کردهاند که مراقب مراتب ایمان سایرین باشیم و باید تلاش کنیم که به نرمی این مراتب را افزایش دهیم، همه این مسائل بیانگر آن است که شارع مقدس (خدا و رسول) به مسئلۀ طاقت و پذیرش اجتماعی و فراری و دلزده نشدن مردم از اصل دین و مکتب اسلام بسیار اهمیت داده است.
در این مورد، سؤال اینجا است که تحمیل حجاب، کجای این عقلانیت و فراری ندادن مردم از دین قرار میگیرد؟ بسیاری معتقد هستند که اگر تحمیل حجاب برای حفظ دین مردم و مقابله با فساد جامعه بوده است نتیجۀ آن باعث دینگریزی مردم و فساد بیشتری شده است.
۱. نمیتوان بهسادگی به این نتیجه رسید که در جامعهای که با رشد و توسعه تکنولوژی و گسترش ارتباطات، بهصورت شبانهروزی در حال بمباران اخلاقی و در معرض انواع محرکهای جنسی است، اگر رعایت پوشش شرعی (آنهم بهصورت حداقلی)، قانونی و الزامی نبود، امروز با بدنه کوچکتر یا بزرگتری از دینداران و بیدینان یا گسترش یا کاهش فساد اخلاقی روبهرو بود.
در واقع آیا میتوانیم مطمئن شویم که اگر پس از انقلاب اسلامی، با آزادی حجاب و پوششِ بدن زنان و مردان مواجه بودیم و مردم در محیطهای آنچنانی به فعالیتهای اجتماعی میپرداختند، آمار و جمعیت افراد مذهبی و مقید و میزان فساد و انحراف اخلاقی در جامعه وضعیت بهتری داشت؟
۲. همچنین نمیتوان بهسادگی نتیجه گرفت که تنها دلیل و لااقل دلیل اصلی دلزدگی بخش بزرگی از جامعه از دین و مذهب، ناشی از حجاب اجباری است. این امر به معنای نادیده گرفتن عوامل بسیار مؤثری چونان، ضعف و انحراف در تبلیغات دینی، تبلیغات گسترده و پیچیدۀ ضد دینی، اثرات محیطی و تربیتی، سوء مدیریت بخشی از مسئولان، آسیبهای سیاسی و اقتصادی در نظام دینی و ضعف و سستی اخلاقی و ایمانی برخی از افراد است.
۳. این قاعده (تحمیل مساوی با دینگریزی) را میتوان به سایر و حتی تمام تکالیف الهی و شرعی سرایت داد. مگر در زمان پیامبر و امام علی علیهماالسلام، حدود الهی با قاطعیت اجرا نمیشد؟ مگر شلاق زدن زانی و شرابخوار و... موجب خشم و دینگریزی عدهای نبود. سرایت به تمام تکالیف الهی، یعنی اگر حتی تحمیل حکومتی و قانونی را هم کنار بگذاریم، مگر اینگونه نیست که دینی که حکم هرگونه میخواری و روابط نامشروع و ترک حجاب و نماز و روزه و حج و خمس را بیاهمیت بداند، امربهمعروف و نهی از منکر را تعطیل کند و کاری به کار کسی نداشته باشد، کسی را با هر فسادی قضاوت نکند و فاسق نداند و صرفاً خواهان دل و نیتی پاک و انسانی باشد که بدخواه کسی نیست و به فقرا کمک میکند و از کسی دزدی نمیکند و کسی را آزار نمیدهد، چقدر محبوب و قابل ترویج است؟ بهعبارتدیگر چنین دینی نمیتواند موجب رونق چند برابری دین اسلام در ایران و سراسر جهان شود؟ قرار نیست به هر قیمتی همه راضی و خوشحال باشند.
مگر اینگونه نیست که اجرای احکام شریعت و عدالت و عمل قاطع به دستورات اسلامی، حتی انسان بزرگی مانند علی علیهالسلام را نزد بخش بزرگی از جهان اسلام و مردمان دوران خود، منفور و منزوی میسازد؟ مگر بسیاری از انبیای الهی به همین دلیل، مانند لوط و نوح و یونس و... از جامعه منزوی و طرد و حتی از سوی مردم سنگباران و مورد قتل واقع نشدند؟ پس اینگونه نیست که در هرجایی با معیار خوشآمد افراد بخواهیم با شریعت مواجه شویم.
۴. قرار است دین موجب رشد و ترقی و سلامت جامعه، البته با معیارهای الهی گردد. اگر به این دلیل که اجرای هر بخشی از دین، فلان گروه را زده و فراری میکند، بخشهایی از دین را کنار بگذاریم، از دین، یک شیر بیشکم و یال و دم میماند. چیزی شبیه دینداری بسیاری از کشورهای بهظاهر اسلامی که هرگونه فساد و خلاف شرعی در آن رایج است و گاهی تنها اثری که از شرع مقدس اسلام باقیمانده است، اسامی اسلامی افراد است. در منابع اسلامی هم بسیار تأکید شده است که نباید دین خدا را با میل دیگران تغییر داد. 💢
#ادامه_دارد⬇️
آیا تحمیل #حجاب به مردم، موجب #بیدین_شدن مردم و کنار گذاشتن #حجاب از سوی بسیاری از مردم نشده ؟ درواقع نمیشه گفت که #حجاب_اجباری_موجب_مفسده و #دینزدایی است؟🔰
#پاسخ⬇️
در منطق اسلام، با حاکمیت عقلانیت در شیوۀ ترویج مکتب اسلام مواجه هستیم. در این مکتب، فهم و درک حاکم و عالم اسلامی، از طاقت و تابآوری مکلفین و میزان پذیرش مخاطب، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
بهطور مثال؛ اگر بپذیریم که در اسلام؛ میزان تکلیف بهاندازۀ وُسع و تابآوری مکلف است، اگر بدانیم که بسیاری از احکام تدریجی نازل و ابلاغشده است و اگر در اجتهادِ فقها، اصولی مانند اصل برائت و اصل صحت و... داریم، اگر روایاتی داریم که پیامبر و ائمه علیهمالسلام، مبلغان اسلام را به تمرکز بر بشارت به مردم و نه ترساندن و رماندن سفارش کرده و تأکید کردهاند که مراقب مراتب ایمان سایرین باشیم و باید تلاش کنیم که به نرمی این مراتب را افزایش دهیم، همه این مسائل بیانگر آن است که شارع مقدس (خدا و رسول) به مسئلۀ طاقت و پذیرش اجتماعی و فراری و دلزده نشدن مردم از اصل دین و مکتب اسلام بسیار اهمیت داده است.
در این مورد، سؤال اینجا است که تحمیل حجاب، کجای این عقلانیت و فراری ندادن مردم از دین قرار میگیرد؟ بسیاری معتقد هستند که اگر تحمیل حجاب برای حفظ دین مردم و مقابله با فساد جامعه بوده است نتیجۀ آن باعث دینگریزی مردم و فساد بیشتری شده است.
۱. نمیتوان بهسادگی به این نتیجه رسید که در جامعهای که با رشد و توسعه تکنولوژی و گسترش ارتباطات، بهصورت شبانهروزی در حال بمباران اخلاقی و در معرض انواع محرکهای جنسی است، اگر رعایت پوشش شرعی (آنهم بهصورت حداقلی)، قانونی و الزامی نبود، امروز با بدنه کوچکتر یا بزرگتری از دینداران و بیدینان یا گسترش یا کاهش فساد اخلاقی روبهرو بود.
در واقع آیا میتوانیم مطمئن شویم که اگر پس از انقلاب اسلامی، با آزادی حجاب و پوششِ بدن زنان و مردان مواجه بودیم و مردم در محیطهای آنچنانی به فعالیتهای اجتماعی میپرداختند، آمار و جمعیت افراد مذهبی و مقید و میزان فساد و انحراف اخلاقی در جامعه وضعیت بهتری داشت؟
۲. همچنین نمیتوان بهسادگی نتیجه گرفت که تنها دلیل و لااقل دلیل اصلی دلزدگی بخش بزرگی از جامعه از دین و مذهب، ناشی از حجاب اجباری است. این امر به معنای نادیده گرفتن عوامل بسیار مؤثری چونان، ضعف و انحراف در تبلیغات دینی، تبلیغات گسترده و پیچیدۀ ضد دینی، اثرات محیطی و تربیتی، سوء مدیریت بخشی از مسئولان، آسیبهای سیاسی و اقتصادی در نظام دینی و ضعف و سستی اخلاقی و ایمانی برخی از افراد است.
۳. این قاعده (تحمیل مساوی با دینگریزی) را میتوان به سایر و حتی تمام تکالیف الهی و شرعی سرایت داد. مگر در زمان پیامبر و امام علی علیهماالسلام، حدود الهی با قاطعیت اجرا نمیشد؟ مگر شلاق زدن زانی و شرابخوار و... موجب خشم و دینگریزی عدهای نبود. سرایت به تمام تکالیف الهی، یعنی اگر حتی تحمیل حکومتی و قانونی را هم کنار بگذاریم، مگر اینگونه نیست که دینی که حکم هرگونه میخواری و روابط نامشروع و ترک حجاب و نماز و روزه و حج و خمس را بیاهمیت بداند، امربهمعروف و نهی از منکر را تعطیل کند و کاری به کار کسی نداشته باشد، کسی را با هر فسادی قضاوت نکند و فاسق نداند و صرفاً خواهان دل و نیتی پاک و انسانی باشد که بدخواه کسی نیست و به فقرا کمک میکند و از کسی دزدی نمیکند و کسی را آزار نمیدهد، چقدر محبوب و قابل ترویج است؟ بهعبارتدیگر چنین دینی نمیتواند موجب رونق چند برابری دین اسلام در ایران و سراسر جهان شود؟ قرار نیست به هر قیمتی همه راضی و خوشحال باشند.
مگر اینگونه نیست که اجرای احکام شریعت و عدالت و عمل قاطع به دستورات اسلامی، حتی انسان بزرگی مانند علی علیهالسلام را نزد بخش بزرگی از جهان اسلام و مردمان دوران خود، منفور و منزوی میسازد؟ مگر بسیاری از انبیای الهی به همین دلیل، مانند لوط و نوح و یونس و... از جامعه منزوی و طرد و حتی از سوی مردم سنگباران و مورد قتل واقع نشدند؟ پس اینگونه نیست که در هرجایی با معیار خوشآمد افراد بخواهیم با شریعت مواجه شویم.
۴. قرار است دین موجب رشد و ترقی و سلامت جامعه، البته با معیارهای الهی گردد. اگر به این دلیل که اجرای هر بخشی از دین، فلان گروه را زده و فراری میکند، بخشهایی از دین را کنار بگذاریم، از دین، یک شیر بیشکم و یال و دم میماند. چیزی شبیه دینداری بسیاری از کشورهای بهظاهر اسلامی که هرگونه فساد و خلاف شرعی در آن رایج است و گاهی تنها اثری که از شرع مقدس اسلام باقیمانده است، اسامی اسلامی افراد است. در منابع اسلامی هم بسیار تأکید شده است که نباید دین خدا را با میل دیگران تغییر داد. 💢
#ادامه_دارد⬇️
چرادرکنارعدم تحمل برخی و عصبانیت آنان ازاصل دین،به فواید بزرگ مراقبتها والزامات اجتماعی با معیارهای دینی درتشویق جامعه بهدینداری پرداخته نمیشود؟هزاران بحران اخلاقی بهوسیله رعایت و مراقبتهای اخلاقی الزامی رفع شده مردم با همین الزامات اخلاقی باخیال راحت نوامیس خودرابه محیطهای علمی واقتصادی وسیاسی میفرستند وکمتر نگران آلوده شدن خودو عزیزانشان به فسادوانحرافات اخلاقی هستند.
۶. نکته آخر اینکه بله این راهم باید بهعنوان یک تکلیف وضرورت قطعی درنظر بگیریم که به همان اندازه که وظیفهداریم به احکام اولیه شریعت پایبندباشیم وبراجرای آن اهتمام بورزیم،به همان اندازه هم به نکاتی که درمقدمه بیان شدوقواعدی مانند احکام ثانویه شرعی ومسئله وهن دین هم باید التزام داشته باشیم. در نظر نگرفتن تطابق عرف وقانون واموری از این قبیل نیزموجب سقوط باورهای دینی میگردد.
#نتیجه:
پیشبینی عاقبت اجباری واختیاری بودن الزامات اخلاقی شرعی،چندان قابل صحتسنجی ومترکردن نیست. نگاه تکبُعدی وتک علتی دررابطه با پدیدۀ دینگریزی میتواندبه ماآدرسی غلط داده وموجب بدترکردن وضعیت دینداری واخلاقی جامعه شود. رعایت بسیاری ازحدودوتکالیف اسلامی نفرت زااست واگربااین منطق دینگریزی باآنان مواجه شویم باید رسالت انبیاء واولیاء تعطیل میشد. درواقع فکر نکنیم که دایرۀ بدآمدو تلخی دینگریزان،محدودبه امرحجاب و امثالهم همچنین نبایددردین اسلام هممذهب رامانندموم درمشت خوشآمد جامعه قرارنمیدهندتابه هر شکلی دربیاید چراکه هدف از دینداری محقق نخواهدشد.درکنار دینگریزی عدهای،ازترویج وصیانت از دین واخلاق دینی درپی قانون حجاب نیزنبایدغافل شداگرحجاب سروبدن قانونی نبودبانوان بپوشش میتوانستند
نقش فوقالعاده مؤثری درزدودن سایر مظاهر دینی واخلاقی وآسیبهای اجتماعی نسبت به سایرین داشته باشند.
تمام این نکات درکنار رعایت سایر اصول عقلانی دراسلام ماننداحکام ثانوی،قدر مقدروقاعده میسوراهم و مهم و...قابلتغییروتعدیل است.💢
#پینوشتها:
۱).سوره مبارکه البقرة، آیه ۲۸۶،«لا یكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها»؛خداوند هیچکس را،جز بهاندازه تواناییاش، تکلیف نمیکند.
۲)برخی ازاحکام اسلام که درمورد آنها نیازبه مقدمهچینی وزمینهسازی بوده،درچندمرحله تشریع شدهاند. مشهورترین حکم تدریجی که ازدیرباز موردتوجه مفسرین وصاحبنظران بوده،حکم تحریم خمروشراب که در چندمرحله وطبق طاقت جامعه بهطور مطلق حرام گردید.حرمت رباوحکم جهادنیزبه نظربعضی بهصورت تدریجی بیانشده
۳)درواقع هرگاه اجرای احکام الهی بهصورت دفعی ممکن بودواجب است این احکام بهصورت یکدفعه برای مردم بیان ودرنهایت اجراشوند؛امااگر اجرای برخی ازاحکام به علت فقدان زمینههای لازم،باعث بدبینی مردم نسبت به دین وهمچنین سبب وهن و هتک حرمت اسلام شود،لازم این دستورات بهصورت تدریجی بیان و اجراشوندتابهتدریج زمینه برای اجرای کامل احکام فراهم شود(حیدری، حمیده، جایگاه تدریج دربیان و اجرای احکام درعصر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،خبرگزاری رسمی حوزه، ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، کد خبر:۹۵۱۶۶۴).
۴)اصل برائت به زبان ساده یعنی اصل براین که انسان تکلیفی ندارد،مگر اینکه خلاف آن ثابت شوداصل برائت ازاقسام اصول عملی که وظیفه عملی مکلف رادر مواردی که بعدازجستوجو وعدم دستیابی به دلیل،درتکلیف واقعی شک مینماید،تعیین نموده وبه برائت ذمه اواز تکلیف مشکوک حکم میکند؛به بیان دیگر،مرادازاصل برائت، اصلی ازاصول عملی که هنگام شک مکلف درتکلیف وعدم دسترسی وی به حجت شرعی،اجرامیشودودر مقام عمل،مکلف راموظف به انجام آن تکلیف نمیداند؛برای مثال، هنگامیکه مکلف بعد ازجستوجوو عدم دستیابی به دلیل،درحرمت یاحلیت استعمال دخانیات شک میکنداصل برائت جاری نموده وبه حلیت استعمال آن حکم میکندوازعقوبت مخالفت احتمالی باحکم واقعی،ایمن میشود(مطهری،مرتضی،آشنایی با علوم اسلامی، ج۳، ص۵۸).
۵)اصل صحت یاقاعده صحت به معنای بنارابرصحت ودرست انگاشتن عمل گذاشتن مگراینکه خلاف آن اثبات گردداین اصل درفقه واخلاق کاربردفراوانی داردبرای این قاعده سه معنای کاربردی درنظر گرفته شده که شامل جوازتکلیفی،جوازوضعی وصحت معاملات مثلاً شک میکنیم،آیاقصاب مسلمان، سرگوسفندرادرست ذبح کرده یاغسال مسلمان،میت راصحیح غسل داده، بنارابرصحت عمل وی میگذاریم.
۶).شهیدمطهری درتوضیح این سیرۀ اسلامی (تقدم بشارت برتنفر)گفته
۷)گاهی بعضی ازدعوتها نهتنهاسوق دادن وقائدیت نیست،بلكه تنفیر است،یعنی نفرت ایجادكردن وفرار دادن؛واین،اصلی است روانی؛روح وروان انسان اینطور همان مثال بچه ومدرسه راعرض میکنیم:بسیاری از اوقات،پدرو مادرها یا بعضی ازمعلمهای بچهها بهجای تبشیر و انذار، تنفیر میكنند، یعنی كاری میکنند كه در روح بچه یك حالت تنفّر و گریز از مدرسه پیدا بشود و عكسالعمل روح این بچه گریز از مدرسه است.💢 #ادامه_دارد
۶. نکته آخر اینکه بله این راهم باید بهعنوان یک تکلیف وضرورت قطعی درنظر بگیریم که به همان اندازه که وظیفهداریم به احکام اولیه شریعت پایبندباشیم وبراجرای آن اهتمام بورزیم،به همان اندازه هم به نکاتی که درمقدمه بیان شدوقواعدی مانند احکام ثانویه شرعی ومسئله وهن دین هم باید التزام داشته باشیم. در نظر نگرفتن تطابق عرف وقانون واموری از این قبیل نیزموجب سقوط باورهای دینی میگردد.
#نتیجه:
پیشبینی عاقبت اجباری واختیاری بودن الزامات اخلاقی شرعی،چندان قابل صحتسنجی ومترکردن نیست. نگاه تکبُعدی وتک علتی دررابطه با پدیدۀ دینگریزی میتواندبه ماآدرسی غلط داده وموجب بدترکردن وضعیت دینداری واخلاقی جامعه شود. رعایت بسیاری ازحدودوتکالیف اسلامی نفرت زااست واگربااین منطق دینگریزی باآنان مواجه شویم باید رسالت انبیاء واولیاء تعطیل میشد. درواقع فکر نکنیم که دایرۀ بدآمدو تلخی دینگریزان،محدودبه امرحجاب و امثالهم همچنین نبایددردین اسلام هممذهب رامانندموم درمشت خوشآمد جامعه قرارنمیدهندتابه هر شکلی دربیاید چراکه هدف از دینداری محقق نخواهدشد.درکنار دینگریزی عدهای،ازترویج وصیانت از دین واخلاق دینی درپی قانون حجاب نیزنبایدغافل شداگرحجاب سروبدن قانونی نبودبانوان بپوشش میتوانستند
نقش فوقالعاده مؤثری درزدودن سایر مظاهر دینی واخلاقی وآسیبهای اجتماعی نسبت به سایرین داشته باشند.
تمام این نکات درکنار رعایت سایر اصول عقلانی دراسلام ماننداحکام ثانوی،قدر مقدروقاعده میسوراهم و مهم و...قابلتغییروتعدیل است.💢
#پینوشتها:
۱).سوره مبارکه البقرة، آیه ۲۸۶،«لا یكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها»؛خداوند هیچکس را،جز بهاندازه تواناییاش، تکلیف نمیکند.
۲)برخی ازاحکام اسلام که درمورد آنها نیازبه مقدمهچینی وزمینهسازی بوده،درچندمرحله تشریع شدهاند. مشهورترین حکم تدریجی که ازدیرباز موردتوجه مفسرین وصاحبنظران بوده،حکم تحریم خمروشراب که در چندمرحله وطبق طاقت جامعه بهطور مطلق حرام گردید.حرمت رباوحکم جهادنیزبه نظربعضی بهصورت تدریجی بیانشده
۳)درواقع هرگاه اجرای احکام الهی بهصورت دفعی ممکن بودواجب است این احکام بهصورت یکدفعه برای مردم بیان ودرنهایت اجراشوند؛امااگر اجرای برخی ازاحکام به علت فقدان زمینههای لازم،باعث بدبینی مردم نسبت به دین وهمچنین سبب وهن و هتک حرمت اسلام شود،لازم این دستورات بهصورت تدریجی بیان و اجراشوندتابهتدریج زمینه برای اجرای کامل احکام فراهم شود(حیدری، حمیده، جایگاه تدریج دربیان و اجرای احکام درعصر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،خبرگزاری رسمی حوزه، ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، کد خبر:۹۵۱۶۶۴).
۴)اصل برائت به زبان ساده یعنی اصل براین که انسان تکلیفی ندارد،مگر اینکه خلاف آن ثابت شوداصل برائت ازاقسام اصول عملی که وظیفه عملی مکلف رادر مواردی که بعدازجستوجو وعدم دستیابی به دلیل،درتکلیف واقعی شک مینماید،تعیین نموده وبه برائت ذمه اواز تکلیف مشکوک حکم میکند؛به بیان دیگر،مرادازاصل برائت، اصلی ازاصول عملی که هنگام شک مکلف درتکلیف وعدم دسترسی وی به حجت شرعی،اجرامیشودودر مقام عمل،مکلف راموظف به انجام آن تکلیف نمیداند؛برای مثال، هنگامیکه مکلف بعد ازجستوجوو عدم دستیابی به دلیل،درحرمت یاحلیت استعمال دخانیات شک میکنداصل برائت جاری نموده وبه حلیت استعمال آن حکم میکندوازعقوبت مخالفت احتمالی باحکم واقعی،ایمن میشود(مطهری،مرتضی،آشنایی با علوم اسلامی، ج۳، ص۵۸).
۵)اصل صحت یاقاعده صحت به معنای بنارابرصحت ودرست انگاشتن عمل گذاشتن مگراینکه خلاف آن اثبات گردداین اصل درفقه واخلاق کاربردفراوانی داردبرای این قاعده سه معنای کاربردی درنظر گرفته شده که شامل جوازتکلیفی،جوازوضعی وصحت معاملات مثلاً شک میکنیم،آیاقصاب مسلمان، سرگوسفندرادرست ذبح کرده یاغسال مسلمان،میت راصحیح غسل داده، بنارابرصحت عمل وی میگذاریم.
۶).شهیدمطهری درتوضیح این سیرۀ اسلامی (تقدم بشارت برتنفر)گفته
۷)گاهی بعضی ازدعوتها نهتنهاسوق دادن وقائدیت نیست،بلكه تنفیر است،یعنی نفرت ایجادكردن وفرار دادن؛واین،اصلی است روانی؛روح وروان انسان اینطور همان مثال بچه ومدرسه راعرض میکنیم:بسیاری از اوقات،پدرو مادرها یا بعضی ازمعلمهای بچهها بهجای تبشیر و انذار، تنفیر میكنند، یعنی كاری میکنند كه در روح بچه یك حالت تنفّر و گریز از مدرسه پیدا بشود و عكسالعمل روح این بچه گریز از مدرسه است.💢 #ادامه_دارد
ندای اسلام
🔰 #کرامات_اولیاء_الهی (ع) 🔹 همونطور که میدونید* به اعتقاد شیعه انسان هرچقدر از احکام جسمانی بدور باشه و رسیدگی بیشتری نسبت به روح خود داشته باشه و در مسیر سلوک الهی گام برداره، روح بر جسم غالب میاد و احکام روحانی در شخص به چشم میخوره* 🔹💢 انسان در این هنگام…
🔰 #کرامات_اولیاء_الهی (ع) ۲
🔹 شاید ما فکر کنیم، کسانی که به قدرت های الهی و خارق العاده دسترسی دارند، چه خوش زندگی و عیشی خواهند داشت ...
🔹 شخصی که "کیمیاء" بلده، در کمتر از ساعتی کوهی از مس رو به طلا تبدیل میکنه و کسی که از آینده خبر داره میتونه هر ناخوشی رو از خودش دور کنه و ...
🔹 درحالیکه وقتی یک ولیّ الهی رو از نزدیک ببینید قطعا از تضاد بین اون چیزی که دیدید و اون چیزی که فکر میکردید تعجب خواهید کرد؛
چرا که میبینید این ولیّ الهی و عالم ربّانی، اصلا توجهی به اینگونه کرامات نمیکند ...
🔹 قصد و غرض او فقط و فقط باریافتن به مقام توحیده؛ به مقامی که در اون جز خداوند دیده نمیشه؛
این اولیاء الهی، کمترین توجه رو به خودشون دارن چرا که هرگونه خودپرستی و خودستایی، سبب میشه که در مقابل خداوند متعال، احساس وجود کنن و در نگاه ولیّ الهی چه کفری بالاتر از این ؟!!!
❓ لذا وقتی خود را نبیند، چگونه کرامات خودرا ببیند و از آنها استفاده کند ؟!
🔹 در احوالات پیامبر اکرم (ص) ذکر شده که وقتی غریبه ای وارد بر جمع ایشان میشد، نمیفهمید که پیغمبر کدام شخصند ...
آنقدر که ایشان شبیه به انسان های عادی بودند قابل تشخیص از دیگران نبودند برخلاف پادشاهان طول تاریخ که ظاهری بسیار متمایز از باقی افراد داشتند
🔹 امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه در شان اولیاء الهی میفرمایند که : "تو وقتی آنها را میبینی تفاوتی میان آنها و مردم عادی حس نمیکنی، آنها ظاهرشان با شماست ولی باطنشان دائما مشغول خداست"
🔹 یعنی اینطور نیست که ولیّ الهی بعد از دستیابی به قدرت های خارق العاده زندگی متفاوتی از بقیه مردم پیدا کند بلکه این افراد همچنان در اوج عبودیت و بندگی خداوند بسر میبرند
#ادامه_دارد ...
𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄┄
🔹 شاید ما فکر کنیم، کسانی که به قدرت های الهی و خارق العاده دسترسی دارند، چه خوش زندگی و عیشی خواهند داشت ...
🔹 شخصی که "کیمیاء" بلده، در کمتر از ساعتی کوهی از مس رو به طلا تبدیل میکنه و کسی که از آینده خبر داره میتونه هر ناخوشی رو از خودش دور کنه و ...
🔹 درحالیکه وقتی یک ولیّ الهی رو از نزدیک ببینید قطعا از تضاد بین اون چیزی که دیدید و اون چیزی که فکر میکردید تعجب خواهید کرد؛
چرا که میبینید این ولیّ الهی و عالم ربّانی، اصلا توجهی به اینگونه کرامات نمیکند ...
🔹 قصد و غرض او فقط و فقط باریافتن به مقام توحیده؛ به مقامی که در اون جز خداوند دیده نمیشه؛
این اولیاء الهی، کمترین توجه رو به خودشون دارن چرا که هرگونه خودپرستی و خودستایی، سبب میشه که در مقابل خداوند متعال، احساس وجود کنن و در نگاه ولیّ الهی چه کفری بالاتر از این ؟!!!
❓ لذا وقتی خود را نبیند، چگونه کرامات خودرا ببیند و از آنها استفاده کند ؟!
🔹 در احوالات پیامبر اکرم (ص) ذکر شده که وقتی غریبه ای وارد بر جمع ایشان میشد، نمیفهمید که پیغمبر کدام شخصند ...
آنقدر که ایشان شبیه به انسان های عادی بودند قابل تشخیص از دیگران نبودند برخلاف پادشاهان طول تاریخ که ظاهری بسیار متمایز از باقی افراد داشتند
🔹 امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه در شان اولیاء الهی میفرمایند که : "تو وقتی آنها را میبینی تفاوتی میان آنها و مردم عادی حس نمیکنی، آنها ظاهرشان با شماست ولی باطنشان دائما مشغول خداست"
🔹 یعنی اینطور نیست که ولیّ الهی بعد از دستیابی به قدرت های خارق العاده زندگی متفاوتی از بقیه مردم پیدا کند بلکه این افراد همچنان در اوج عبودیت و بندگی خداوند بسر میبرند
#ادامه_دارد ...
𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄┄
ندای اسلام
🔰 #کرامات_اولیاء_الهی (ع) ۲ 🔹 شاید ما فکر کنیم، کسانی که به قدرت های الهی و خارق العاده دسترسی دارند، چه خوش زندگی و عیشی خواهند داشت ... 🔹 شخصی که "کیمیاء" بلده، در کمتر از ساعتی کوهی از مس رو به طلا تبدیل میکنه و کسی که از آینده خبر داره میتونه هر ناخوشی…
🔰 #کرامات_اولیاء_الهی (ع) ۳
🔹 قضیه از این قراره؛
ولی الهی، وقتی صاحب کرامتی میشه (یعنی به اذن پروردگار صاحب قدرت خاصی میشه) اینطور نیست که چپ و راست از این کرامت یا کرامات خود استفاده کنه، بلکه تنها زمانی از آنها استفاده میکنه که مامور به انجام این کار باشه
❓چرا ؟!
🔹 چون اولیاء الهی، کسی را جز خداوند نمیبینن ...
بنابراین در دایره ی وجود کسی جز خدا اراده بر کاری نمیکنه ...
اونها به هیچ عنوان از خودشون کاری رو انجام نمیدن ...
🔹 وقتی کسی خودش رو نبینه و سراسر خدا ببینه، نمیتونه اراده بر انجام کاری کنه مگر اینکه خداوند اراده بر کاری کنه ...
🔹 این است که فرمودند : "وقتی خدا بخواهد ما میخواهیم و وقتی ما میخواهیم که خدا بخواهد "؛
یعنی هیچ خواستی از ما صورت نمیپذیره مگر اینکه خواست خدا باشه ...
🔹 حق هم همینه ...
وقتی انسان به اوج کمال برسه میبینه که یک موجود بی نهایت سراسر عالم رو فرا گرفته و تمام موجودات شانی از شئون اون موجود بی نهایت هستن ...
هیچ کاری از هیچ کسی برنمیاد مگر به خواست اون موجود بی نهایت ...
#ادامه_دارد ...
𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄┄
🔹 قضیه از این قراره؛
ولی الهی، وقتی صاحب کرامتی میشه (یعنی به اذن پروردگار صاحب قدرت خاصی میشه) اینطور نیست که چپ و راست از این کرامت یا کرامات خود استفاده کنه، بلکه تنها زمانی از آنها استفاده میکنه که مامور به انجام این کار باشه
❓چرا ؟!
🔹 چون اولیاء الهی، کسی را جز خداوند نمیبینن ...
بنابراین در دایره ی وجود کسی جز خدا اراده بر کاری نمیکنه ...
اونها به هیچ عنوان از خودشون کاری رو انجام نمیدن ...
🔹 وقتی کسی خودش رو نبینه و سراسر خدا ببینه، نمیتونه اراده بر انجام کاری کنه مگر اینکه خداوند اراده بر کاری کنه ...
🔹 این است که فرمودند : "وقتی خدا بخواهد ما میخواهیم و وقتی ما میخواهیم که خدا بخواهد "؛
یعنی هیچ خواستی از ما صورت نمیپذیره مگر اینکه خواست خدا باشه ...
🔹 حق هم همینه ...
وقتی انسان به اوج کمال برسه میبینه که یک موجود بی نهایت سراسر عالم رو فرا گرفته و تمام موجودات شانی از شئون اون موجود بی نهایت هستن ...
هیچ کاری از هیچ کسی برنمیاد مگر به خواست اون موجود بی نهایت ...
#ادامه_دارد ...
𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄┄
#الف : #توسل :
ریشه کلمه توسل « #وسل » وقتی می گوییم « #وسل_الیه » یعنی به او #تقرّب_جست .۱ منظور از #توسل هم این نیست که ما از کسی (چون پیامبر(صلی الله علیه وآله)یا امامان(علیهم السلام)) حاجتی بخواهیم بلکه منظور این که به مقام او در پیشگاه خدا #متوسل شویم و با #تقرب به خداوند از او بخواهیم که حاجات ما را به ما عنایت کند .۲ آیات و روایات فراوانی درباره #جواز_توسل به اولیای الهی وجود دارکه تنها به ذکر چند آیه اکتفا می کنیم :
💢 . «یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ و .. . ; (مائده ، ۳۵) ای کسانی که ایمان آورده اید از ]مخالفت فرمان[ خدا بپرهیزید و وسیله ای برای تقرب به او بجویید و .. .» مقصود از « #وسیله » در آیه مذکور هر چیزی است که موجب تقرب به خداوند می شود که یکی از بهترین مصادیق آن اولیای الهی هستند که ما خداوند را به حق آنان و به منزلتی که نزد خداوند دارند قسم می دهیم و می گوییم « #اللهم_إنّی أسئلک و أتوجّه إلیک بنبیـک .. . ; ( #مفاتیح_الجنان ، دعای توسل ) یعنی پروردگارا من از تو می خواهم و به سوی تو روی می آورم به ]حق پیامبرت .. .»💢 .
💢در روایتی که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل شده می خوانیم : امامان(علیهم السلام)کسانی هستند که کسی که پیرو آنان باشد همانا از خداوند پیروی کرده و کسی که از فرمان آنان سرپیچی کند از فرمان خداوند سرپیچی کرده .. . و آنان « #وسیله_الی_الله» هستند (که با آنان به #خداوند_تقرب می جوییم)
در حدیث دیگری می خوانیم که علی(علیه السلام)درباره وسیله ای که خداوند دستور داده بدان به خداوند تقرّب جویید فرمود : « #أنا_وسیلته » یعنی آن وسیله من هستم
۲ 💢. «.. . وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا ; (نساء ، ۶۴) .. . و اگر آنان وقتی به خود ستم کردند پیش تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و #پیامبر (نیز) برای آنان طلب آمرزش می کرد ، قطعاً خداوند را توبه پذیر و مهربان می یافتند .» اگر #متوسل شدن به #پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)جایز نبود چگونه خداوند یکی از راه های پذیرش توبه را این می داند که مردم به سراغ #پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیایند و او را #شفیع خود قرار دهند . بدیهی که #پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمرزنده گناه نیست بلکه تنها می تواند از خداوند طلب آمرزش کند . جالب آنکه قرآن نمی فرماید «تو برای آنها استغفار کن » بلکه می گوید «رسول برای آنها استغفار کند» این تعبیر گویا اشاره به آن است که پیامبر(صلی الله علیه وآله)از مقام و موقعیتش استفاده کند و برای خطاکاران توبه کننده استغفار کند .۵ شأن نزول این آیه نیز درباره گناهکارانی که از پیامبر خواستند برایشان از خداوند طلب آمرزش کند .۶ پس ما هم می توانیم به #پیامبر(صلی الله علیه وآله)متوسل شویم .
۳ 💢. «قَالُواْ یَـأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَاطِـِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ 💢; (یوسف ، ۹۷ و ۹۸) (فرزندان یعقوب ) گفتند ای پدر برای گناهان ما (از خداوند) آمرزش بخواه که ما خطا کار بودیم * (یعقوب ) گفت : به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم که او همانا آمرزنده مهربان است» . حال اگر متوسل شدن به غیر خدا جایز نبود چگونه فرزندان #یعقوب(علیه السلام) به او #متوسل شدند؟ و آن #پیامبر (علی نبینا وآله وعلیه السلام) هم پذیرفت ؟ درباره #جواز_توسل آیات دیگر و روایات فراوانی وجود دارد علاوه بر منابعی که گذشت .۷
حال به توضیح آیه ۳۱ سوره ابراهیم می پردازیم :
در این آیه می خوانیم : «به بندگان من که ایمان آوره اند بگو : نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزی کرده ایم نهان و آشکارا انفاق کنند پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه خرید و فروختنی باشد و نه دوستیی» . نسبت بین این آیه که دوستی در قیامت را نفی می کند با آیاتی که دوستی در قیامت را اثبات می کند (همچون آیه ۶۷ زخرف ) عموم و خصوص مطلق است و مقصود خداوند این که دوستیی که رنگ خدایی نداشته باشد و برای خدا نباشد در قیامت منتفی است اما دوستی و محبتی که رنگ الهی داشته باشد یعنی به خاطر خدا باشد در قیامت هم ثابت و سودمند *
این آیات همچون آیاتی که درباره شفاعت آمده که در یک آیه شفاعت ردّ شده و می فرماید : « #وَلاَ_خُلَّةٌ_وَلاَ #شَفَـعَةٌ ; (بقره ، ۲۵۴) در قیامت نه دوستی و نه شفاعتی است»
#ادامه_دارد⬇️
#توسل*
ریشه کلمه توسل « #وسل » وقتی می گوییم « #وسل_الیه » یعنی به او #تقرّب_جست .۱ منظور از #توسل هم این نیست که ما از کسی (چون پیامبر(صلی الله علیه وآله)یا امامان(علیهم السلام)) حاجتی بخواهیم بلکه منظور این که به مقام او در پیشگاه خدا #متوسل شویم و با #تقرب به خداوند از او بخواهیم که حاجات ما را به ما عنایت کند .۲ آیات و روایات فراوانی درباره #جواز_توسل به اولیای الهی وجود دارکه تنها به ذکر چند آیه اکتفا می کنیم :
💢 . «یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ و .. . ; (مائده ، ۳۵) ای کسانی که ایمان آورده اید از ]مخالفت فرمان[ خدا بپرهیزید و وسیله ای برای تقرب به او بجویید و .. .» مقصود از « #وسیله » در آیه مذکور هر چیزی است که موجب تقرب به خداوند می شود که یکی از بهترین مصادیق آن اولیای الهی هستند که ما خداوند را به حق آنان و به منزلتی که نزد خداوند دارند قسم می دهیم و می گوییم « #اللهم_إنّی أسئلک و أتوجّه إلیک بنبیـک .. . ; ( #مفاتیح_الجنان ، دعای توسل ) یعنی پروردگارا من از تو می خواهم و به سوی تو روی می آورم به ]حق پیامبرت .. .»💢 .
💢در روایتی که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل شده می خوانیم : امامان(علیهم السلام)کسانی هستند که کسی که پیرو آنان باشد همانا از خداوند پیروی کرده و کسی که از فرمان آنان سرپیچی کند از فرمان خداوند سرپیچی کرده .. . و آنان « #وسیله_الی_الله» هستند (که با آنان به #خداوند_تقرب می جوییم)
در حدیث دیگری می خوانیم که علی(علیه السلام)درباره وسیله ای که خداوند دستور داده بدان به خداوند تقرّب جویید فرمود : « #أنا_وسیلته » یعنی آن وسیله من هستم
۲ 💢. «.. . وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا ; (نساء ، ۶۴) .. . و اگر آنان وقتی به خود ستم کردند پیش تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و #پیامبر (نیز) برای آنان طلب آمرزش می کرد ، قطعاً خداوند را توبه پذیر و مهربان می یافتند .» اگر #متوسل شدن به #پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)جایز نبود چگونه خداوند یکی از راه های پذیرش توبه را این می داند که مردم به سراغ #پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیایند و او را #شفیع خود قرار دهند . بدیهی که #پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمرزنده گناه نیست بلکه تنها می تواند از خداوند طلب آمرزش کند . جالب آنکه قرآن نمی فرماید «تو برای آنها استغفار کن » بلکه می گوید «رسول برای آنها استغفار کند» این تعبیر گویا اشاره به آن است که پیامبر(صلی الله علیه وآله)از مقام و موقعیتش استفاده کند و برای خطاکاران توبه کننده استغفار کند .۵ شأن نزول این آیه نیز درباره گناهکارانی که از پیامبر خواستند برایشان از خداوند طلب آمرزش کند .۶ پس ما هم می توانیم به #پیامبر(صلی الله علیه وآله)متوسل شویم .
۳ 💢. «قَالُواْ یَـأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَاطِـِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ 💢; (یوسف ، ۹۷ و ۹۸) (فرزندان یعقوب ) گفتند ای پدر برای گناهان ما (از خداوند) آمرزش بخواه که ما خطا کار بودیم * (یعقوب ) گفت : به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم که او همانا آمرزنده مهربان است» . حال اگر متوسل شدن به غیر خدا جایز نبود چگونه فرزندان #یعقوب(علیه السلام) به او #متوسل شدند؟ و آن #پیامبر (علی نبینا وآله وعلیه السلام) هم پذیرفت ؟ درباره #جواز_توسل آیات دیگر و روایات فراوانی وجود دارد علاوه بر منابعی که گذشت .۷
حال به توضیح آیه ۳۱ سوره ابراهیم می پردازیم :
در این آیه می خوانیم : «به بندگان من که ایمان آوره اند بگو : نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزی کرده ایم نهان و آشکارا انفاق کنند پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه خرید و فروختنی باشد و نه دوستیی» . نسبت بین این آیه که دوستی در قیامت را نفی می کند با آیاتی که دوستی در قیامت را اثبات می کند (همچون آیه ۶۷ زخرف ) عموم و خصوص مطلق است و مقصود خداوند این که دوستیی که رنگ خدایی نداشته باشد و برای خدا نباشد در قیامت منتفی است اما دوستی و محبتی که رنگ الهی داشته باشد یعنی به خاطر خدا باشد در قیامت هم ثابت و سودمند *
این آیات همچون آیاتی که درباره شفاعت آمده که در یک آیه شفاعت ردّ شده و می فرماید : « #وَلاَ_خُلَّةٌ_وَلاَ #شَفَـعَةٌ ; (بقره ، ۲۵۴) در قیامت نه دوستی و نه شفاعتی است»
#ادامه_دارد⬇️
#توسل*
🔻 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قسمت 1⃣
🔰 بسیاری از عرفا و حکما، از فرطِ علاقه به خدا، خدا را نامتناهی میدانند و جایی برای خودشان و دیگران باقی نمیگذارند! اما به نظر میرسه نامتناهی دانستن خدا، پوچ و بیمعنا است و برخلاف عقل و دین و بدیهیات زندگی است. مگر میشه خدا نامتناهی باشه و درعینحال، من و شما هم باشیم؟! اگر خدا همه مکانها را پرکرده، جایی برای من و شما باقی نمیماند!
✍ #مقدمه:
از مسائل مهم در فلسفه و عرفان اسلامی، ازاینقرار است که نامتناهی بودن خدا به چه معنایی است و چگونه خدای نامتناهی را در نسبت با سایر موجودات توضیح دهیم. به تعبیری، مسئله ازاینقرار است: اگر خداوند نامتناهی است، آیا نباید موجودات دیگری وجود داشته باشد؛ و اگر موجودات دیگری وجود دارند، آیا خداوند متناهی است؟ حکیمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان، در پاسخ به این پرسش، مطالب متنوعی ارائه کردهاند که در ادامه، به برخی از آنها میپردازیم:
🔸 #نکته_اول:
ابتدا لازم است معانی و کاربستهای مختلف نامتناهی را مورد واکاوی قرار دهیم. نامتناهی به شکلهای مختلفی مطرحشده است:
🔹 نامتناهی عددی: موجوداتی که ازنظر تعداد، نامتناهی باشند. در این صورت، تمام موجودات، داخل در مجموعه نامتناهی خواهند بود چراکه خروج از آن مجموعه، مستلزم محدود بودن آن مجموعه است.
🔹 نامتناهی زمانی: نامتناهی زمانی، مقدار و کمیت حرکت نامتناهی است. اگر حرکت نامتناهی نداشته باشیم، زمان نامتناهی نیز نخواهیم داشت. از منظر عقلی، محال نیست ما چند زمان نامتناهی داشته باشیم چراکه هرکدام درحرکت و امتداد خودش نامتناهی است.
🔹 نامتناهی حجمی: حجم نامتناهی همان جسم نامحدود است که به باور مشهور –که تداخل اجسام را محال میدانند- جایی برای حجم و جسم دیگر باقی نمیگذارد.
🔹 نامتناهی مکانی: مکان نامتناهی همان مکان نامحدود است که به باور مشهور –که تداخل اجسام را محال میدانند- جایی برای مکان دیگر باقی نمیگذارد.
نامتناهی وجودی: وجود نامتناهی همان وجود نامحدود است که در وجودش حدومرزی نیست و به باور مشهور –که تداخل وجودی را محال میدانند- مجالی برای دیگری باقی نمیگذارد.
وقتی گفته میشود خداوند نامتناهی است، منظور نامتناهی وجودی است چراکه در خداوند، تغییر و حرکت راه ندارد تا زمان متناهی داشته باشد؛ یا خداوند جسم ندارد تا جسم و مکان نامتناهی داشته باشد.
🔸 #نکته_دوم:
در متون دینی، به نامتناهی بودن خدا اشارهشده است؛ چنانکه از امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه روایتشده که فرمودند: «حدّ و اندازهای برای او نیست و به شمارش درنمیآید... آری او خداوندی است که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست. کسی را نزاد او تا خود مولود دیگری باشد و از کسی زاده نشد تا محدود به حدودی گردد...».
آیاتی از قبیل «اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست»، «مشرق و مغرب، از آن خداست و به هر سو رو كنید، خدا آنجاست، خداوند بینیاز و داناست»،«و خداوند به هر چیزی احاطه دارد»و «ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم» را نیز شواهدی به سودِ نامتناهی بودن خدا دانستهاند.
🔸 #نکته_سوم:
یکی از دلایل عقلی برای اثبات نامتناهی بودن وجودی خدا که مبتنی بر اصالت وجود و مرتبط با وحدت وجود است، ازاینقرار است:
وجود از آن نظر که وجود است، موجود است و ممکن نیست که عدم بپذیرد و هر چیزی که ممکن نباشد، عدم بپذیرد، واجبالوجود بالذات است؛ بنابراین، وجود، واجبالوجود بالذات است. این حقیقتِ واجبالوجود، بینهایت و بیکرانه است؛ زیرا اگر حقیقت وجود محدود و دارای کرانه باشد، در این صورت حقیقت وجود، حقیقتی مرکب از وجود و قیدی که او را محدود به حد خاصی کند، خواهد بود ، لیکن حقیقت وجود مقید به قیدی نمیشود؛ زیرا قیدی که حقیقت وجود را مقید کند یا حقیقت وجود است یا عدم و یا امری مندرج در عدم؛ ولی نشان دادیم که اولاً حقیقت وجود –بلکه هیچچیزی- به خودش مقید نمیشود و ثانیاً به نقیضش مقید نمیشود چراکه تقیید وجود به عدم، اجتماع نقیضان است؛ بنابراین حقیقت وجود، واجبالوجود و بدون قید و بیکران و بینهایت است*
🔸 #نکته_چهارم:
طرفداران این دیدگاه، با این مشکل روبرو هستند که اگر خداوند واحد و یگانه و بیانتها است، مجالی برای دیگری پدید نمیآید! در این صورت، چگونه کثرت موجودات دیگر را توضیح دهیم؟!
برای تصحیح کثرت، چند راهکار مطرحشده است: رابطه وجود رابط و وجود مستقل، رابطهشان و ذی شان و رابطه تداخل وجودی. در ادامه، بهاختصار هر یک از این راهکارها را بررسی میکنیم تا روشن شود طبق هر یک از این دیدگاهها، نامتناهی بودن خدا، مستلزم نفی کثرت از جهان مخلوقات نیست*
#ادامه_دارد
〰〰〰〰〰〰
* #و_أعِدّوا_لهم_ما_استَطَعتُم_مِن_ قُوَّة**
#لبیک_یا_علی_علیه_السلام
#قسمت 1⃣
🔰 بسیاری از عرفا و حکما، از فرطِ علاقه به خدا، خدا را نامتناهی میدانند و جایی برای خودشان و دیگران باقی نمیگذارند! اما به نظر میرسه نامتناهی دانستن خدا، پوچ و بیمعنا است و برخلاف عقل و دین و بدیهیات زندگی است. مگر میشه خدا نامتناهی باشه و درعینحال، من و شما هم باشیم؟! اگر خدا همه مکانها را پرکرده، جایی برای من و شما باقی نمیماند!
✍ #مقدمه:
از مسائل مهم در فلسفه و عرفان اسلامی، ازاینقرار است که نامتناهی بودن خدا به چه معنایی است و چگونه خدای نامتناهی را در نسبت با سایر موجودات توضیح دهیم. به تعبیری، مسئله ازاینقرار است: اگر خداوند نامتناهی است، آیا نباید موجودات دیگری وجود داشته باشد؛ و اگر موجودات دیگری وجود دارند، آیا خداوند متناهی است؟ حکیمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان، در پاسخ به این پرسش، مطالب متنوعی ارائه کردهاند که در ادامه، به برخی از آنها میپردازیم:
🔸 #نکته_اول:
ابتدا لازم است معانی و کاربستهای مختلف نامتناهی را مورد واکاوی قرار دهیم. نامتناهی به شکلهای مختلفی مطرحشده است:
🔹 نامتناهی عددی: موجوداتی که ازنظر تعداد، نامتناهی باشند. در این صورت، تمام موجودات، داخل در مجموعه نامتناهی خواهند بود چراکه خروج از آن مجموعه، مستلزم محدود بودن آن مجموعه است.
🔹 نامتناهی زمانی: نامتناهی زمانی، مقدار و کمیت حرکت نامتناهی است. اگر حرکت نامتناهی نداشته باشیم، زمان نامتناهی نیز نخواهیم داشت. از منظر عقلی، محال نیست ما چند زمان نامتناهی داشته باشیم چراکه هرکدام درحرکت و امتداد خودش نامتناهی است.
🔹 نامتناهی حجمی: حجم نامتناهی همان جسم نامحدود است که به باور مشهور –که تداخل اجسام را محال میدانند- جایی برای حجم و جسم دیگر باقی نمیگذارد.
🔹 نامتناهی مکانی: مکان نامتناهی همان مکان نامحدود است که به باور مشهور –که تداخل اجسام را محال میدانند- جایی برای مکان دیگر باقی نمیگذارد.
نامتناهی وجودی: وجود نامتناهی همان وجود نامحدود است که در وجودش حدومرزی نیست و به باور مشهور –که تداخل وجودی را محال میدانند- مجالی برای دیگری باقی نمیگذارد.
وقتی گفته میشود خداوند نامتناهی است، منظور نامتناهی وجودی است چراکه در خداوند، تغییر و حرکت راه ندارد تا زمان متناهی داشته باشد؛ یا خداوند جسم ندارد تا جسم و مکان نامتناهی داشته باشد.
🔸 #نکته_دوم:
در متون دینی، به نامتناهی بودن خدا اشارهشده است؛ چنانکه از امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه روایتشده که فرمودند: «حدّ و اندازهای برای او نیست و به شمارش درنمیآید... آری او خداوندی است که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست. کسی را نزاد او تا خود مولود دیگری باشد و از کسی زاده نشد تا محدود به حدودی گردد...».
آیاتی از قبیل «اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست»، «مشرق و مغرب، از آن خداست و به هر سو رو كنید، خدا آنجاست، خداوند بینیاز و داناست»،«و خداوند به هر چیزی احاطه دارد»و «ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم» را نیز شواهدی به سودِ نامتناهی بودن خدا دانستهاند.
🔸 #نکته_سوم:
یکی از دلایل عقلی برای اثبات نامتناهی بودن وجودی خدا که مبتنی بر اصالت وجود و مرتبط با وحدت وجود است، ازاینقرار است:
وجود از آن نظر که وجود است، موجود است و ممکن نیست که عدم بپذیرد و هر چیزی که ممکن نباشد، عدم بپذیرد، واجبالوجود بالذات است؛ بنابراین، وجود، واجبالوجود بالذات است. این حقیقتِ واجبالوجود، بینهایت و بیکرانه است؛ زیرا اگر حقیقت وجود محدود و دارای کرانه باشد، در این صورت حقیقت وجود، حقیقتی مرکب از وجود و قیدی که او را محدود به حد خاصی کند، خواهد بود ، لیکن حقیقت وجود مقید به قیدی نمیشود؛ زیرا قیدی که حقیقت وجود را مقید کند یا حقیقت وجود است یا عدم و یا امری مندرج در عدم؛ ولی نشان دادیم که اولاً حقیقت وجود –بلکه هیچچیزی- به خودش مقید نمیشود و ثانیاً به نقیضش مقید نمیشود چراکه تقیید وجود به عدم، اجتماع نقیضان است؛ بنابراین حقیقت وجود، واجبالوجود و بدون قید و بیکران و بینهایت است*
🔸 #نکته_چهارم:
طرفداران این دیدگاه، با این مشکل روبرو هستند که اگر خداوند واحد و یگانه و بیانتها است، مجالی برای دیگری پدید نمیآید! در این صورت، چگونه کثرت موجودات دیگر را توضیح دهیم؟!
برای تصحیح کثرت، چند راهکار مطرحشده است: رابطه وجود رابط و وجود مستقل، رابطهشان و ذی شان و رابطه تداخل وجودی. در ادامه، بهاختصار هر یک از این راهکارها را بررسی میکنیم تا روشن شود طبق هر یک از این دیدگاهها، نامتناهی بودن خدا، مستلزم نفی کثرت از جهان مخلوقات نیست*
#ادامه_دارد
〰〰〰〰〰〰
* #و_أعِدّوا_لهم_ما_استَطَعتُم_مِن_ قُوَّة**
#لبیک_یا_علی_علیه_السلام
ندای اسلام
🔻 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم #قسمت 1⃣ 🔰 بسیاری از عرفا و حکما، از فرطِ علاقه به خدا، خدا را نامتناهی میدانند و جایی برای خودشان و دیگران باقی نمیگذارند! اما به نظر میرسه نامتناهی دانستن خدا، پوچ و بیمعنا است و برخلاف عقل و دین و بدیهیات زندگی است. مگر میشه…
#قسمت 2⃣
✍ #راهکار_اول: رابطه وجود رابط و وجود مستقل
🔸 #راهکار اول متمرکز بر تفکیک وجود رابط از وجود مستقل است. گروهی از فلاسفه معتقدند که وجود دارای مراتب تشکیکی است که در رأس آن مراتب،
وجود خداوند است و سایر موجودات در مراتب پایینتر قرار میگیرند. از این منظر، وجود حقیقت واحدی است که هم در خداوند بهصورت شدید و کامل و درنتیجه، غنی و مستقل، حضور دارد؛ و هم در مخلوقات بهصورت ضعیف و ناقص و درنتیجه، عین ربط و نیاز به وجود مستقل، حضور دارد. وجود خدا و وجود مخلوقاتش، وجود حقیقی هستند که یکی نامتناهی و مستقل است و دیگری متناهی و رابط.
درباره رابطه این دو وجود نیز گفتهشده است که چون موجودات رابط، مخلوق و معلول وجود مستقل خدا هستند، چیزی در برابر وجود مستقل خدا نیستند تا با حضورشان در کنار وجود خدا، محدودیتی برای وجود مستقل خدا ایجاد شود. آری، ذهن قادر است این موجودات رابط را با نگرش ثانوی، مستقل لحاظ کند و درنتیجه آنها را در کنار خداوند یک موجود تلقی نماید و به همین جهت این سؤال برایش پدید آید که چگونه خدای نامتناهی، مجالی برای موجودات دیگر باقی گذاشته است؛ اما اگر نگرش کثرت بین ذهن را کنار بگذاریم و با نگرش حقیقتبین به واقعیت بنگریم، متوجه میشویم فقط یک وجود مستقل است که سایر موجودات عین ربط به او هستند و استقلالی از او ندارند تا او را محدود کنند.(۹)
رابطه حقیقت وجود مستقل با موجودات متکثر مخلوق، شبیه به رابطه من و تفکرم است که دو وجود مستقل از هم نیستند بلکه تفکر، وجودش عین ربط به من است و مستقل از من نیست. بهبیاندیگر، تفکر، هم متمایز از من است و هم مستقل از من نیست و قطعنظر از من وجودی ندارد.
✍ #راهکار_دوم: رابطه ظاهر و باطن
🔸 #راهکار_دوم متمرکز بر رابطهشان و ذی شان یا ظاهر و باطن است ، گروهی از عارفان بر این باورند که حقیقت خارجی وجود، منحصر به خدا است و کثرتی در وجود نیست. وجود خداوند نیز به دلیل نامتناهی بودن، تمام مواطن هستی را پرکرده و جایی برای دیگران باقی نمانده است. هر آنچه غیر از خدا است، تجلیات و آیات و ظهور و شأنی از شئون او هستند. از این منظر، مخلوقات، حقیقتاً از سنخ وجود و هستی نیستند بلکه ظهورات و شئون وجود و هستی هستند؛ ازاینرو، کثرت در آنها نیز مستلزم کثرت در حقیقت هستی نیست؛ چنانکه مستلزم تناهی در حقیقت نامتناهی هستی نیست.(۱۰)
برای تقریب به ذهن میتوان به رابطه نور و تصاویر تلویزیون اشاره کرد. تصاویری که بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود، در حقیقت نور است که بر صفحه ظاهرشده است و در عین اینکه نور است، درخت، کوه و اسب و … هم هست. ظاهربین میگوید: من در صفحه کوه و درخت را میبینیم؛ اما متخصص در فن نور و صدا و تصویر میگوید: این نور، الکتریسیته، برق و انرژی است که به این صورت تجلی کرده است و ما نمیتوانیم تصاویر را از نور و نور را از تصاویر تفکیک کنیم. درعیناینکه معتقدیم نور است و تصاویر، تصاویر و صورت، ظهور نور و نور ظاهر در این صورت است.
✍ #راهکار_سوم: تداخل وجودی
🔸 در این زمینه دیدگاه دیگری با عنوان «تداخل وجودی» نیز مطرحشده که توجه به آن، خالی از لطف نیست. در تداخل وجودی، هویت دو وجود و تغایرشان محفوظ است اما درعینحال، یکی در دیگری تداخل دارد. همه موجودات محدود، مخلوق خدا و متمایز از او هستند؛ اما چون خداوند نامتناهی است، در تمام این موجودات جاری و ساری است. ازاینرو گفته میشود خداوند نور آسمان و زمین است و از رگ گردن به شما نزدیکتر است.
از این منظر، رابطه میان خدای نامتناهی با موجودات متناهی، رابطه تداخل وجودی است؛ یعنی خداوند بااینکه موجودی نامتناهی است، مجالی برای دیگران باقی میگذارد چراکه دیگران، با او تداخل وجودی دارند. نامتناهی بودن وجود خداوند بدین معنا است که وجود خدا همه مواطن وجودی را پرکرده و هیچ موطنی از وجودش خالی نیست؛ بنابراین، نمیتوان وجود دیگری را خارج از موطن وجودی خداوند تصور کرد چراکه مستلزم تناهی وجودی خدا است. هر موجودی غیر از خدا، در موطن وجود خدا، موجود است و بیرون از آن نیست تا باوجودش، وجود نامتناهی خدا را محدود کند.(۱۱)
برای مثال میتوان به نور و بلور اشاره کرد که نور در بلور جاری است. بااینکه نور و بلور دو وجود متمایز از همدیگرند اما بااینحال نور در آن جاری است. منظورمان این نیست که رابطه خدا با مخلوقاتش، رابطه تداخل دو جسم نور و بلور است؛ بلکه با این مثال، درصدد تقریب به ذهن هستیم. در جای خودش اثباتشده که منظور از نورانی بودن خدا نیز نور فیزیکال و بصری نیست.
طرفداران این دیدگاه، تأکیددارند که منظورشان از تداخل وجودی، انضمام وجودی یا ترکیب وجودی یا امتزاج وجودی یا حلول نیست.(۱۲)
#ادامه_دارد
〰〰〰〰〰〰
*و أعِدّوا لهم ما استَطَعتُم مِن قُوَّة**
#لبیک_یا_علی_علیه_السلام
✍ #راهکار_اول: رابطه وجود رابط و وجود مستقل
🔸 #راهکار اول متمرکز بر تفکیک وجود رابط از وجود مستقل است. گروهی از فلاسفه معتقدند که وجود دارای مراتب تشکیکی است که در رأس آن مراتب،
وجود خداوند است و سایر موجودات در مراتب پایینتر قرار میگیرند. از این منظر، وجود حقیقت واحدی است که هم در خداوند بهصورت شدید و کامل و درنتیجه، غنی و مستقل، حضور دارد؛ و هم در مخلوقات بهصورت ضعیف و ناقص و درنتیجه، عین ربط و نیاز به وجود مستقل، حضور دارد. وجود خدا و وجود مخلوقاتش، وجود حقیقی هستند که یکی نامتناهی و مستقل است و دیگری متناهی و رابط.
درباره رابطه این دو وجود نیز گفتهشده است که چون موجودات رابط، مخلوق و معلول وجود مستقل خدا هستند، چیزی در برابر وجود مستقل خدا نیستند تا با حضورشان در کنار وجود خدا، محدودیتی برای وجود مستقل خدا ایجاد شود. آری، ذهن قادر است این موجودات رابط را با نگرش ثانوی، مستقل لحاظ کند و درنتیجه آنها را در کنار خداوند یک موجود تلقی نماید و به همین جهت این سؤال برایش پدید آید که چگونه خدای نامتناهی، مجالی برای موجودات دیگر باقی گذاشته است؛ اما اگر نگرش کثرت بین ذهن را کنار بگذاریم و با نگرش حقیقتبین به واقعیت بنگریم، متوجه میشویم فقط یک وجود مستقل است که سایر موجودات عین ربط به او هستند و استقلالی از او ندارند تا او را محدود کنند.(۹)
رابطه حقیقت وجود مستقل با موجودات متکثر مخلوق، شبیه به رابطه من و تفکرم است که دو وجود مستقل از هم نیستند بلکه تفکر، وجودش عین ربط به من است و مستقل از من نیست. بهبیاندیگر، تفکر، هم متمایز از من است و هم مستقل از من نیست و قطعنظر از من وجودی ندارد.
✍ #راهکار_دوم: رابطه ظاهر و باطن
🔸 #راهکار_دوم متمرکز بر رابطهشان و ذی شان یا ظاهر و باطن است ، گروهی از عارفان بر این باورند که حقیقت خارجی وجود، منحصر به خدا است و کثرتی در وجود نیست. وجود خداوند نیز به دلیل نامتناهی بودن، تمام مواطن هستی را پرکرده و جایی برای دیگران باقی نمانده است. هر آنچه غیر از خدا است، تجلیات و آیات و ظهور و شأنی از شئون او هستند. از این منظر، مخلوقات، حقیقتاً از سنخ وجود و هستی نیستند بلکه ظهورات و شئون وجود و هستی هستند؛ ازاینرو، کثرت در آنها نیز مستلزم کثرت در حقیقت هستی نیست؛ چنانکه مستلزم تناهی در حقیقت نامتناهی هستی نیست.(۱۰)
برای تقریب به ذهن میتوان به رابطه نور و تصاویر تلویزیون اشاره کرد. تصاویری که بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود، در حقیقت نور است که بر صفحه ظاهرشده است و در عین اینکه نور است، درخت، کوه و اسب و … هم هست. ظاهربین میگوید: من در صفحه کوه و درخت را میبینیم؛ اما متخصص در فن نور و صدا و تصویر میگوید: این نور، الکتریسیته، برق و انرژی است که به این صورت تجلی کرده است و ما نمیتوانیم تصاویر را از نور و نور را از تصاویر تفکیک کنیم. درعیناینکه معتقدیم نور است و تصاویر، تصاویر و صورت، ظهور نور و نور ظاهر در این صورت است.
✍ #راهکار_سوم: تداخل وجودی
🔸 در این زمینه دیدگاه دیگری با عنوان «تداخل وجودی» نیز مطرحشده که توجه به آن، خالی از لطف نیست. در تداخل وجودی، هویت دو وجود و تغایرشان محفوظ است اما درعینحال، یکی در دیگری تداخل دارد. همه موجودات محدود، مخلوق خدا و متمایز از او هستند؛ اما چون خداوند نامتناهی است، در تمام این موجودات جاری و ساری است. ازاینرو گفته میشود خداوند نور آسمان و زمین است و از رگ گردن به شما نزدیکتر است.
از این منظر، رابطه میان خدای نامتناهی با موجودات متناهی، رابطه تداخل وجودی است؛ یعنی خداوند بااینکه موجودی نامتناهی است، مجالی برای دیگران باقی میگذارد چراکه دیگران، با او تداخل وجودی دارند. نامتناهی بودن وجود خداوند بدین معنا است که وجود خدا همه مواطن وجودی را پرکرده و هیچ موطنی از وجودش خالی نیست؛ بنابراین، نمیتوان وجود دیگری را خارج از موطن وجودی خداوند تصور کرد چراکه مستلزم تناهی وجودی خدا است. هر موجودی غیر از خدا، در موطن وجود خدا، موجود است و بیرون از آن نیست تا باوجودش، وجود نامتناهی خدا را محدود کند.(۱۱)
برای مثال میتوان به نور و بلور اشاره کرد که نور در بلور جاری است. بااینکه نور و بلور دو وجود متمایز از همدیگرند اما بااینحال نور در آن جاری است. منظورمان این نیست که رابطه خدا با مخلوقاتش، رابطه تداخل دو جسم نور و بلور است؛ بلکه با این مثال، درصدد تقریب به ذهن هستیم. در جای خودش اثباتشده که منظور از نورانی بودن خدا نیز نور فیزیکال و بصری نیست.
طرفداران این دیدگاه، تأکیددارند که منظورشان از تداخل وجودی، انضمام وجودی یا ترکیب وجودی یا امتزاج وجودی یا حلول نیست.(۱۲)
#ادامه_دارد
〰〰〰〰〰〰
*و أعِدّوا لهم ما استَطَعتُم مِن قُوَّة**
#لبیک_یا_علی_علیه_السلام
#اصول_عقائد_اسلامی**💢
#توحید**💢
#بخش_سوم (*موجودیّت خداوند*)
💢برای اثبات این مدعا براهین متعددی از فلاسفه الهی تقریر و بیان شده که میتوان گفت بهترین برهان در این قسم،برهان امکان و وجوب از شیخ الرئیس حکیم بوعلی است💢
💢میشود با تصحیح کوچکی در متن این استدلال آنرا اینطوربیان کرد🔰
1⃣ #بخش_اول_استدلال🔰
#موجودات_یا_نفس_وجودند*
#و_یا_اتصاف_به_وجود_دارند*
💢یکبار میگوییم:
#وجود_موجود_است*
#یکبار_دیگر_میگوییم:
#انسان_موجود_است*
#یعنی_انسان متصف به وجود است*
#ثبوت_وجود_برای خودش ضروری #چنانچه_بگوییم:
#وجود_موجود_* و نیازمند علت نیست*
#مثل اینکه بگیم:*علی علی است*
خب همگی میدانیم که ثبوت علی برای خودش ضروری ومحتاج علت نیست*
#اما حالا اگر همین علی بخواهد موجود باشد یا به عبارت دیگر متصف به وجود شود محتاج علت خواهد بود.
یعنی اگر بگوییم:"علی موجود است"، این علی برای وجودش نیازمند علت است چرا که خود "علی" به تنهایی هم میتواند موجود و هم میتواند معدوم باشد.
لذا اگر بدون علت موجود شود سوال ایجاد میشود که علی که به خودی خود هم میتوانست موجود شود و هم معدوم، چگونه موجود شد؟ و بدیهی است که در این هنگام نیازمند علت خواهد بود*
بر خلاف وجود که به خودی خود موجود است💢
💢پس اصطلاحا وجود
#واجب_الوجود* گویند و ماهیاتی که متصف به وجود میگردند را ممکن الوجود چرا که برای وجودشان محتاج علت اند*
2⃣ #بخش_دوم_استدلال🔰
طبق بیانی که در بخش نخست از استدلال بیان شد، بغیر از وجود که واجب است باقی موجودات همگی ممکن اند و برای وجود داشتن محتاج علت اند*
حال اگر یک موجود را معلول موجود دیگر بدانیم در حالی که خود آن موجود معلول موجود دیگر و این سلسله را تا بی نهایت ادامه دهیم، تسلسل خواهد افتاد داد.
💢 #تسلسل_یعنی_چه؟
فرض کنید به الف بگویند بدو، بگوید نمیدوم تا ۲ بدود، به ۲ بگویند بدو، بگوید نمیدوم تا ۳ بدود و همینطور الی***
هیچگاه هیچکدام نمیدوند و این معنای تسلسل*
حال اگر در این مساله نیز تسلسل رخ دهد هیچ موجودی وجود نمیابد درحالی که این فرض باطل است، چرا که هر شخص حداقل بوجود خود یقین دارد*
3⃣ #بخش_سوم_استدلال🔰
پس نتیجه میگیریم که سلسله علل باید به جایی قطع شود که موجودی بدون علت وجود داشته باشد.
این موجود را به تعبیر فلسفی *علة العلل*يا *واجب الوجود* و به تعبیر شرعی *پروردگار*و *خدا* مینامیم💢
#ادامه_دارد
#توحید**💢
#بخش_سوم (*موجودیّت خداوند*)
💢برای اثبات این مدعا براهین متعددی از فلاسفه الهی تقریر و بیان شده که میتوان گفت بهترین برهان در این قسم،برهان امکان و وجوب از شیخ الرئیس حکیم بوعلی است💢
💢میشود با تصحیح کوچکی در متن این استدلال آنرا اینطوربیان کرد🔰
1⃣ #بخش_اول_استدلال🔰
#موجودات_یا_نفس_وجودند*
#و_یا_اتصاف_به_وجود_دارند*
💢یکبار میگوییم:
#وجود_موجود_است*
#یکبار_دیگر_میگوییم:
#انسان_موجود_است*
#یعنی_انسان متصف به وجود است*
#ثبوت_وجود_برای خودش ضروری #چنانچه_بگوییم:
#وجود_موجود_* و نیازمند علت نیست*
#مثل اینکه بگیم:*علی علی است*
خب همگی میدانیم که ثبوت علی برای خودش ضروری ومحتاج علت نیست*
#اما حالا اگر همین علی بخواهد موجود باشد یا به عبارت دیگر متصف به وجود شود محتاج علت خواهد بود.
یعنی اگر بگوییم:"علی موجود است"، این علی برای وجودش نیازمند علت است چرا که خود "علی" به تنهایی هم میتواند موجود و هم میتواند معدوم باشد.
لذا اگر بدون علت موجود شود سوال ایجاد میشود که علی که به خودی خود هم میتوانست موجود شود و هم معدوم، چگونه موجود شد؟ و بدیهی است که در این هنگام نیازمند علت خواهد بود*
بر خلاف وجود که به خودی خود موجود است💢
💢پس اصطلاحا وجود
#واجب_الوجود* گویند و ماهیاتی که متصف به وجود میگردند را ممکن الوجود چرا که برای وجودشان محتاج علت اند*
2⃣ #بخش_دوم_استدلال🔰
طبق بیانی که در بخش نخست از استدلال بیان شد، بغیر از وجود که واجب است باقی موجودات همگی ممکن اند و برای وجود داشتن محتاج علت اند*
حال اگر یک موجود را معلول موجود دیگر بدانیم در حالی که خود آن موجود معلول موجود دیگر و این سلسله را تا بی نهایت ادامه دهیم، تسلسل خواهد افتاد داد.
💢 #تسلسل_یعنی_چه؟
فرض کنید به الف بگویند بدو، بگوید نمیدوم تا ۲ بدود، به ۲ بگویند بدو، بگوید نمیدوم تا ۳ بدود و همینطور الی***
هیچگاه هیچکدام نمیدوند و این معنای تسلسل*
حال اگر در این مساله نیز تسلسل رخ دهد هیچ موجودی وجود نمیابد درحالی که این فرض باطل است، چرا که هر شخص حداقل بوجود خود یقین دارد*
3⃣ #بخش_سوم_استدلال🔰
پس نتیجه میگیریم که سلسله علل باید به جایی قطع شود که موجودی بدون علت وجود داشته باشد.
این موجود را به تعبیر فلسفی *علة العلل*يا *واجب الوجود* و به تعبیر شرعی *پروردگار*و *خدا* مینامیم💢
#ادامه_دارد
ندای اسلام
#اصول_عقائد_اسلامی***💢 #توحید***💢 💢 #بخش_چهارم_بی_علّت_بودن #وجود_خداوند* متوجه شدیم که سلسله عِلَل میبایست به موجودی ختم گردد که خود معلول برای علت دیگری نیست و اِلّا تسلسل صورت میپذیرد* #حالا_اگر_تسلسل_صورت_بگیرد_چه _اتفاقی_رخ_خواهد_داد*؟؟؟…
#اصول_عقائد_اسلامی***💢
#توحید ***💢
#بخش_پنجم_صِرافت_ذات💢
در این بخش میخواهیم اثبات کنیم که وجود خداوند از هیچ جهت محدود نیست و خداوند تمام کمالات را بطور لایتناهی داراست*
یک شخص ممکن است که پول زیادی داشته باشد اما اگر چند روز تمام آنهارا بذل و بخشش کند تمام میشوند*شخص دیگری ممکن *دانا* باشد اما اگر از او بپرسید که چندصد کهکشان در عالم هستی وجود دار*تعداد دقیق آنهارا نداند؛ این افراد همگی در کمال خود محدود اند*
اما خدای عزوجل هم در وجود خود و هم در کمالات خود نامتناهی است؛ یعنی نقطه ای یافت نمیشود که خداوند در آن نقطه حاضر نباشد، یا به آن علم نداشته باشد، یا دست قدرتش از آن کوتاه باشد و****
برهانی راپیشترازجناب بوعلی بیان کردیم به نام #برهان_امکان_و #وجوب* که از این برهان با تصحیح کوچکی که در آن انجام دادیم استنباط کردیم که:
#اولا؛ خداوند وجود دارد*
#ثانیا؛ وجود علت ندارد و به خود موجود*
این برهان بوعلی، *تتمه* ای دارد که بیشتر فلسفه پژوهان از آن غافلند.
بو علی از این برهان تعبیر میکند به #واجب_الوجود_ماهیّته_إنّیّته💢
به عبارت ساده اینکه *برای وجود خداوند نمیتوان حدّی قائل شد*
💢مفاد کلی این برهان از این قرار است:
که بنابر آنچه که اثبات شد که خداوند واجب الوجود است و برای وجودش نیاز به علت ندارد، حالا میخواهیم اثبات کنیم هرآنچه که محدود باشد محتاج علت است و از آنجایی که خداوند بی نیاز از علت است نامحدود خواهد بود*
1⃣ #مقدمه_اول_برهان💢
موجودات محدود بلحاظ عقلی دو جهت دارند:💢
الف) #اینکه وجود دارند
ب) #اینکه محدودند *به تعبیر فلسفی #ماهیت_دارند*
2⃣ #مقدمه_دوم_برهان💢
#وجود_و_ماهیت غیر از هم اند؛ وجود یک شخص به معنای تحقق آن شخص است و ماهیت او به معنای محدود بودن اوست*
#برای_مثال؛ 💢
علی به عنوان یک موجود محدود یک ماهیت دارد که از آن تعبیر میکنیم به *علی* و یک وجود دارد که از آن تعبیر به * #وجود_علی* میکنیم*
سپس از آنجایی که این ماهیت و وجود در خارج یکی هستند و اتحاد دارند میگیم:
*علی وجود دارد*
3⃣ #مقدمه_سوم_برهان💢
هرگاه بخواهد با چیزی غیر خودش اتحاد برقرار کند نیازمند علت خواهد بود.
💢 #یک_مثال۶بزنم🔰
یکبار شما میگویید:*علی علی است*
خب علی اصلا نمیتواند علی نباشد، فرض ندار*
مگر میشود هم علی باشد و هم نه*
پس این گزاره محتاج علت نیست*
اما یکبار میگوییم: علی موجود
آیا ماهیت علی میتواند موجود نباشد؟ با اندک تعقلی میفهمیم که علی به خودی خود ضرورت ندارد تا موجود باشد بلکه میتواند معدوم هم باشد*
💢پس در این هنگام محتاج علتی است که بوسیله آن موجود گردد چرا که خودش به تنهایی ضرورتی برای موجود شدن نداشت*
#پس شیء برای متحد شدن با غیر خودش محتاج علت*
4⃣ #نتیجه برهان💢
💢خداوند اگر بخواهد محدود باشد یا به تعبیر فلسفی ماهیت داشته باشد آنگاه همچون علی که یک ماهیت بود و برای موجود شدن محتاج علت بود، برای وجودش نیاز مند علت خواهد شد.
در حالی که اثبات شد وجود خداوند علت ندارد و به خودی خود موجود*
💢 #خداوند_خودِ_وجود_است*
#وقتی_میگیم_که : خدا موجود است
هستی را برای خود هستی اثبات کرده ایم*
مثل زمانی که میگفتیم: *علی همان علی*
#ادامه_دارد💢
#توحید ***💢
#بخش_پنجم_صِرافت_ذات💢
در این بخش میخواهیم اثبات کنیم که وجود خداوند از هیچ جهت محدود نیست و خداوند تمام کمالات را بطور لایتناهی داراست*
یک شخص ممکن است که پول زیادی داشته باشد اما اگر چند روز تمام آنهارا بذل و بخشش کند تمام میشوند*شخص دیگری ممکن *دانا* باشد اما اگر از او بپرسید که چندصد کهکشان در عالم هستی وجود دار*تعداد دقیق آنهارا نداند؛ این افراد همگی در کمال خود محدود اند*
اما خدای عزوجل هم در وجود خود و هم در کمالات خود نامتناهی است؛ یعنی نقطه ای یافت نمیشود که خداوند در آن نقطه حاضر نباشد، یا به آن علم نداشته باشد، یا دست قدرتش از آن کوتاه باشد و****
برهانی راپیشترازجناب بوعلی بیان کردیم به نام #برهان_امکان_و #وجوب* که از این برهان با تصحیح کوچکی که در آن انجام دادیم استنباط کردیم که:
#اولا؛ خداوند وجود دارد*
#ثانیا؛ وجود علت ندارد و به خود موجود*
این برهان بوعلی، *تتمه* ای دارد که بیشتر فلسفه پژوهان از آن غافلند.
بو علی از این برهان تعبیر میکند به #واجب_الوجود_ماهیّته_إنّیّته💢
به عبارت ساده اینکه *برای وجود خداوند نمیتوان حدّی قائل شد*
💢مفاد کلی این برهان از این قرار است:
که بنابر آنچه که اثبات شد که خداوند واجب الوجود است و برای وجودش نیاز به علت ندارد، حالا میخواهیم اثبات کنیم هرآنچه که محدود باشد محتاج علت است و از آنجایی که خداوند بی نیاز از علت است نامحدود خواهد بود*
1⃣ #مقدمه_اول_برهان💢
موجودات محدود بلحاظ عقلی دو جهت دارند:💢
الف) #اینکه وجود دارند
ب) #اینکه محدودند *به تعبیر فلسفی #ماهیت_دارند*
2⃣ #مقدمه_دوم_برهان💢
#وجود_و_ماهیت غیر از هم اند؛ وجود یک شخص به معنای تحقق آن شخص است و ماهیت او به معنای محدود بودن اوست*
#برای_مثال؛ 💢
علی به عنوان یک موجود محدود یک ماهیت دارد که از آن تعبیر میکنیم به *علی* و یک وجود دارد که از آن تعبیر به * #وجود_علی* میکنیم*
سپس از آنجایی که این ماهیت و وجود در خارج یکی هستند و اتحاد دارند میگیم:
*علی وجود دارد*
3⃣ #مقدمه_سوم_برهان💢
هرگاه بخواهد با چیزی غیر خودش اتحاد برقرار کند نیازمند علت خواهد بود.
💢 #یک_مثال۶بزنم🔰
یکبار شما میگویید:*علی علی است*
خب علی اصلا نمیتواند علی نباشد، فرض ندار*
مگر میشود هم علی باشد و هم نه*
پس این گزاره محتاج علت نیست*
اما یکبار میگوییم: علی موجود
آیا ماهیت علی میتواند موجود نباشد؟ با اندک تعقلی میفهمیم که علی به خودی خود ضرورت ندارد تا موجود باشد بلکه میتواند معدوم هم باشد*
💢پس در این هنگام محتاج علتی است که بوسیله آن موجود گردد چرا که خودش به تنهایی ضرورتی برای موجود شدن نداشت*
#پس شیء برای متحد شدن با غیر خودش محتاج علت*
4⃣ #نتیجه برهان💢
💢خداوند اگر بخواهد محدود باشد یا به تعبیر فلسفی ماهیت داشته باشد آنگاه همچون علی که یک ماهیت بود و برای موجود شدن محتاج علت بود، برای وجودش نیاز مند علت خواهد شد.
در حالی که اثبات شد وجود خداوند علت ندارد و به خودی خود موجود*
💢 #خداوند_خودِ_وجود_است*
#وقتی_میگیم_که : خدا موجود است
هستی را برای خود هستی اثبات کرده ایم*
مثل زمانی که میگفتیم: *علی همان علی*
#ادامه_دارد💢