شرقی بودن و فقیر بودن نه گناه است و نه ننگ. گناه و ننگ آن است که جامعهای خود را قابل احترام نداند؛ سرزندگی و عزت نفس خود را از دست بدهد، مانند دنباله رو ها و وارفتهها، به هر سویش میکشانند کشیده شود؛ چون بچههای دهاتی در برابر اسباب بازی دل و دین خود را به اندک چیزی ببازد؛ روح تسلیم و تقلید کورکورانه و دلقکی در خود بپروراند و پیوسته بخواهد خود را فراموش کند و سرگرم شود.
بخشی از "به دنبال سایه همای"
#از_کتاب
بخشی از "به دنبال سایه همای"
#از_کتاب
در این آیه قرآن سه بار وَيْلٌ آمده، که تنها آیهایست که بیش از یک وَيْلٌ داره. آیه چیه؟
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ
معنیش به زبان عامیانه این میشه: وای بر کسانی که با دست خودشون(فکر خودشون) احادیث و کتب و روایت مینویسند، بعد میگن اینها از جانب خداست. چرا؟ تا بفروشن. (دین و سعادت و ابدیتشون رو به قیمت ناچیز) وای بر آنها از آنچه به دست خودشان نوشتند و وای از آنچه که کسب کردند، کاسبی کردند از این جریان.
(۷۹ بقره)
#از_کتاب
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ
معنیش به زبان عامیانه این میشه: وای بر کسانی که با دست خودشون(فکر خودشون) احادیث و کتب و روایت مینویسند، بعد میگن اینها از جانب خداست. چرا؟ تا بفروشن. (دین و سعادت و ابدیتشون رو به قیمت ناچیز) وای بر آنها از آنچه به دست خودشان نوشتند و وای از آنچه که کسب کردند، کاسبی کردند از این جریان.
(۷۹ بقره)
#از_کتاب
ما شاید درباره خیلی از اتفاقات زندگی مقصر نباشیم، اما فارغ ازینکه اتفاقات زندگی ما تقصیر چه کسانی و چه چیزهایی است( که ما در خیلی از آن ها نقش نداریم)، مهم است که بدانیم در مورد همه شان مسئولیم. ما مسئول نگرش خود هستیم، ما مسئول مدیریت احساسات خود هستیم و ما در نهایت اجازه میدهیم یک حادثه چه بلایی سرمان بیاورد. نابودمان کند، یا بسازدمان. ما مسئول مدل رفتارمان با دیگران هستیم، چقدر اجازه می دهیم افراد مختلف به چه شکل زندگیمان را تحت تاثیر قرار دهند، سازنده یا مخرب.
#از_کتاب
برداشتی از #هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
#مسئولیت #تقصیر
#از_کتاب
برداشتی از #هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
#مسئولیت #تقصیر
یکی از مهمترین ارزشهای من در زندگیام آزادیست و خیلی وقتها بیشترین رنج و دردی که میکشم از نبودِ آزادیست، دیشب اما به این پاراگراف از کتابی برخوردم که باعث شد بیشتر فکر کنم و آزادی را دقیقتر برای خودم معنا کنم، شاید آن معنای کلی که به آزادی اطلاق میکردم، این کلمه را حتی بیمعنا میکرده.
جمله این بود:
"آزادی موقعیتی را برای رسیدن به معنایی بالاتر فراهم میکند اما به تنهایی ضرورتا چیزی معنادار در آن نیست. در نهایت تنها راه دستیابی به معنا و احساس اهمیت در زندگی انسان رد کردن جایگزینها و محدود کردن آزادیست، و انتخاب متعهد بودن به یک مکان، یک باور و یا یک فرد."
در واقع فهمیدم من آزادی را برای انتخابگر بودن دوست دارم نه برای زیست کردن همهی امکانهای موجود.
#از_کتاب
#زندگی #تجربه
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
جمله این بود:
"آزادی موقعیتی را برای رسیدن به معنایی بالاتر فراهم میکند اما به تنهایی ضرورتا چیزی معنادار در آن نیست. در نهایت تنها راه دستیابی به معنا و احساس اهمیت در زندگی انسان رد کردن جایگزینها و محدود کردن آزادیست، و انتخاب متعهد بودن به یک مکان، یک باور و یا یک فرد."
در واقع فهمیدم من آزادی را برای انتخابگر بودن دوست دارم نه برای زیست کردن همهی امکانهای موجود.
#از_کتاب
#زندگی #تجربه
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
چرا قصهگویی تاثیرگذار است؟ چرا به جای نمایش نمودارها و اعداد خوب است که داستانهایی هم درباره آنها بگوییم؟
در قسمتی از کتاب بهترین قصهگو برنده است اینطور آمده:
قصهها غیر واقعیاند. طبق آمار غیر علمی هم هستند. تاریخ بشر میگوید علم یک توافق جدید است. قصهها به همان روشی ارتباط برقرار میکنند که انسانها در قدیم و قبل از کشف علم میاندیشیدند و ارتباط برقرار میکردند. در واقع قصه ها نشان میدهند مغزمان چطور هنوز کار میکند صرف نظر از اینکه خودمان ادعای عقلانی بودن کنیم. تفکر عقلانی وسیلهای برای تحلیل است که در لوبهای پیشانی مغز جای گرفته. قصهها مستقیما با مغز کهنه، دستگاه کناری و بادامه ارتباط برقرار میکنند، همینطور با قسمتهای اصلی دیگری که فقط واقعیت ملموس را تشخیص میدهند، نه مثلا اعداد و زبان را که نماد واقعیتاند. قسمتهای "احساسکننده" مغز برای این تعبیه شدند که به تجربههای مهم(خوب/بد) واکنشی سریع داشته باشیم(نزدیک شدن/دوری کردن/میخکوب شدن)
این واکنش هم بر اساس بوییدن، دیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن صورت میگیرد. قصهها تجربههایی حسی در ذهن بوجود میآورند که واقعیت را خیلی بهتر از اعداد نوشته شده روی نمودار ستونی نشان میدهند.
#از_کتاب
#داستان_گویی
در قسمتی از کتاب بهترین قصهگو برنده است اینطور آمده:
قصهها غیر واقعیاند. طبق آمار غیر علمی هم هستند. تاریخ بشر میگوید علم یک توافق جدید است. قصهها به همان روشی ارتباط برقرار میکنند که انسانها در قدیم و قبل از کشف علم میاندیشیدند و ارتباط برقرار میکردند. در واقع قصه ها نشان میدهند مغزمان چطور هنوز کار میکند صرف نظر از اینکه خودمان ادعای عقلانی بودن کنیم. تفکر عقلانی وسیلهای برای تحلیل است که در لوبهای پیشانی مغز جای گرفته. قصهها مستقیما با مغز کهنه، دستگاه کناری و بادامه ارتباط برقرار میکنند، همینطور با قسمتهای اصلی دیگری که فقط واقعیت ملموس را تشخیص میدهند، نه مثلا اعداد و زبان را که نماد واقعیتاند. قسمتهای "احساسکننده" مغز برای این تعبیه شدند که به تجربههای مهم(خوب/بد) واکنشی سریع داشته باشیم(نزدیک شدن/دوری کردن/میخکوب شدن)
این واکنش هم بر اساس بوییدن، دیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن صورت میگیرد. قصهها تجربههایی حسی در ذهن بوجود میآورند که واقعیت را خیلی بهتر از اعداد نوشته شده روی نمودار ستونی نشان میدهند.
#از_کتاب
#داستان_گویی
"قوی، گندم ضعیف را میگیرد و نان ضعیف را میبُرد.
قوی، ضعیف را قضاوت میکند و بد قضاوت میکند.
قوی ضعیف را له میکند و بیرحمانه له میکند.
قوی برای ضعیف تاریخ مینویسد و رذیلانه مینویسد.
این رسم بدی است که در همه جای دنیا وجود دارد، اما تو نمیتوانی تغییرش دهی مگر اینکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم.
حالا به من بگو چرا شهریها قویتر از قبیلهی یموت شدهاند؟ چون دردها را کمی میشناسند و راه درمانش را کمی یافتهاند."
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
قوی، ضعیف را قضاوت میکند و بد قضاوت میکند.
قوی ضعیف را له میکند و بیرحمانه له میکند.
قوی برای ضعیف تاریخ مینویسد و رذیلانه مینویسد.
این رسم بدی است که در همه جای دنیا وجود دارد، اما تو نمیتوانی تغییرش دهی مگر اینکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم.
حالا به من بگو چرا شهریها قویتر از قبیلهی یموت شدهاند؟ چون دردها را کمی میشناسند و راه درمانش را کمی یافتهاند."
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
در جایی از کتاب آتش بدون دود، مردم راه و سرنوشتشان را با نگاه کردن به یکدیگر و نه با تحلیل موقعیت انتخاب میکنند.
یکی از آنها میگوید، "هیچکس نمیداند که به کجا میرویم ، از هرکه میپرسی میگوید کاروانی که کاروانسالارانش این دو مرد باشند به بیراهه نخواهد رفت."
و این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگیست.
نویسنده میگوید:
آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران میپیمایند و تسلیم اراده کسانی می شوند که مصالح ایشان همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد.
امروز چشم به حرکت رهبری میدوزند که روزگاری به دلیلی کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- و به راه او میروند، و فردا به دلیل دیگر از او روی میگردانند و به جبهه دیگری نقل مکان میکنند و در همه حال ساده لوحانه و معصومانه آلت فعلاند و برانگیخته شده به دست کسانی که منافعشان رشد آگاهی تودهها را ایجاب نمیکند .
تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان مظهر اراده آگاه توده ها نباشند و تا تودهها سوای شعور تاریخیشان، خود به مرحله تحلیل عینی لحظه به لحظه حوادث نرسند، فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها امریست نه چندان غریب و بعید.
آنها که نمی جویند و نمیپرسند و نمیشناسند خیل کوران را مانند، دلبستهی بُن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن به ظاهر بینا خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهای را گرفته باشد...
و تا روزگار چنین است خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
یکی از آنها میگوید، "هیچکس نمیداند که به کجا میرویم ، از هرکه میپرسی میگوید کاروانی که کاروانسالارانش این دو مرد باشند به بیراهه نخواهد رفت."
و این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگیست.
نویسنده میگوید:
آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران میپیمایند و تسلیم اراده کسانی می شوند که مصالح ایشان همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد.
امروز چشم به حرکت رهبری میدوزند که روزگاری به دلیلی کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- و به راه او میروند، و فردا به دلیل دیگر از او روی میگردانند و به جبهه دیگری نقل مکان میکنند و در همه حال ساده لوحانه و معصومانه آلت فعلاند و برانگیخته شده به دست کسانی که منافعشان رشد آگاهی تودهها را ایجاب نمیکند .
تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان مظهر اراده آگاه توده ها نباشند و تا تودهها سوای شعور تاریخیشان، خود به مرحله تحلیل عینی لحظه به لحظه حوادث نرسند، فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها امریست نه چندان غریب و بعید.
آنها که نمی جویند و نمیپرسند و نمیشناسند خیل کوران را مانند، دلبستهی بُن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن به ظاهر بینا خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهای را گرفته باشد...
و تا روزگار چنین است خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
ثروتمندان بالاخره چیزهایی میدهند و با شاه کنار میآیند، اما فقرا چطور؟
این خلق دردمند و هیچندار صحرا چطور؟
جنگ، جنگ این قبیله با آن قبیله نیست، جنگ با شهریها هم نیست، جنگ با روسها هم نیست...
جنگ با همه کسانیست که ظاهرا به دلیل لیاقت پدرانشان، امروز بر صحرای ما فرمان میرانند، بر میهن ما فرمان میرانند و بر دنیا فرمان میرانند؛
هیچ راهی برای رشد مردم ستمکشیده باز نمیکنند و اگر هم بکنند هدفشان این است که نوکران بهتری داشته باشند.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
این خلق دردمند و هیچندار صحرا چطور؟
جنگ، جنگ این قبیله با آن قبیله نیست، جنگ با شهریها هم نیست، جنگ با روسها هم نیست...
جنگ با همه کسانیست که ظاهرا به دلیل لیاقت پدرانشان، امروز بر صحرای ما فرمان میرانند، بر میهن ما فرمان میرانند و بر دنیا فرمان میرانند؛
هیچ راهی برای رشد مردم ستمکشیده باز نمیکنند و اگر هم بکنند هدفشان این است که نوکران بهتری داشته باشند.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
من مرامم را تبلیغ میکنم و این طبیعیست. من با تمامی رگ و پی مرامم را تبلیغ میکنم. من به خاطر قبولاندن مرامم فریاد میکشم، خون میریزم، میجنگم، استدلال میکنم، رنج میکشم و خود را پاره پاره میکنم و تو اگر مرام مرا بپذیری دیگر "من" نیستی، سایهی من نیستی، نوکر من نیستی، سرسپرده من نیستی، بدلِ من، فریبخوردهی من نیستی. برای خودت کسی هستی با اعتقاداتی شبیه اعتقادات من. بنابراین باید که بار مسئولیت اعتقاداتت را خودت به دوش بکشی.
دیگر پس از قبول نظریهای نمیتوانی آنقدر نامرد باشی که هرگاه در آن نظریه نقصی پدید آمد بلافاصله گناهبخشی کنی و مسئولیت را بزدلانه از شانهات برداری و آن را بر دوش کسی بیندازی که این نظریه را خالصانه و صادقانه به تو پیشکش کرده است. تو نمیتوانی تمام عمر آویزان به من باشی و بپّای من و سگ گلهی عقاید من، که چه میگویم و چه نمیگویم، با چه کسی دوستی میکنم با چه کسی نمیکنم، با چه کسی میجنگم با چه کسی صلح میکنم. تو اگر اینطور باشی، هیچچیز نیستی. اَنگلی، دَلَنگانی، سرباری، معطّلی.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
دیگر پس از قبول نظریهای نمیتوانی آنقدر نامرد باشی که هرگاه در آن نظریه نقصی پدید آمد بلافاصله گناهبخشی کنی و مسئولیت را بزدلانه از شانهات برداری و آن را بر دوش کسی بیندازی که این نظریه را خالصانه و صادقانه به تو پیشکش کرده است. تو نمیتوانی تمام عمر آویزان به من باشی و بپّای من و سگ گلهی عقاید من، که چه میگویم و چه نمیگویم، با چه کسی دوستی میکنم با چه کسی نمیکنم، با چه کسی میجنگم با چه کسی صلح میکنم. تو اگر اینطور باشی، هیچچیز نیستی. اَنگلی، دَلَنگانی، سرباری، معطّلی.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
[۱]
در بخش اول کتاب توانمندیهای نهان(hidden potential) آدام گرنت، از تاثیر مربیهای مهد کودک روی افراد در سن ۲۵ تا ۲۷ سالگی گفته.
حالا چه چیزی رو بررسی کردن؟ توانایی پول به دست آوردن و کار مناسب داشتن و توانمندیهارو پرورش دادن.
دیدن افرادی که مربیهای مهد کودک مجرب و خبره داشتن، به شکل بهتری تونستن روی تواناییهاشون کار کنن.
حالا مربی مجرب چه ویژگیای داشته؟ تمرکزش فقط روی مهارتهای ریاضی و روخوانی و اینها نبوده(این بچهها وقتی وارد مدرسه میشن از بقیه جلوترن، اما بالاخره ۲، ۳ سال بعد همه افراد اینارو یاد میگیرن) بلکه روی مهارتهای شناختی بچهها کار میکردن.
بعدتر هم بچهها رو در رده کلاس چهارم تا هشتم بررسی کردن، و دیدن اون افراد که بعدا به عنوان افراد موفق شناخته میشن ، چهار تا ویژگی مهم رو داشتن:
پیشگام بودن: اینکه توی سوال پرسیدن و جواب داوطلبانه دادن و جستجو کردن و ... پیش قدم بودن.
جامعه محورن: کنار اومدن با همسن و سالان و توی گروه بودن
منضبط بودن: توانایی حفظ تمرکز و کمتر حواس پرت شدن وقتایی که کلاس بهم میریخت و جو تغییر میکرد.
مصمم بودن: دست نکشیدن از تلاش و اصرار بر فهمیدن و یاد گرفتن و تحمل کردن سختیهاش.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان
در بخش اول کتاب توانمندیهای نهان(hidden potential) آدام گرنت، از تاثیر مربیهای مهد کودک روی افراد در سن ۲۵ تا ۲۷ سالگی گفته.
حالا چه چیزی رو بررسی کردن؟ توانایی پول به دست آوردن و کار مناسب داشتن و توانمندیهارو پرورش دادن.
دیدن افرادی که مربیهای مهد کودک مجرب و خبره داشتن، به شکل بهتری تونستن روی تواناییهاشون کار کنن.
حالا مربی مجرب چه ویژگیای داشته؟ تمرکزش فقط روی مهارتهای ریاضی و روخوانی و اینها نبوده(این بچهها وقتی وارد مدرسه میشن از بقیه جلوترن، اما بالاخره ۲، ۳ سال بعد همه افراد اینارو یاد میگیرن) بلکه روی مهارتهای شناختی بچهها کار میکردن.
بعدتر هم بچهها رو در رده کلاس چهارم تا هشتم بررسی کردن، و دیدن اون افراد که بعدا به عنوان افراد موفق شناخته میشن ، چهار تا ویژگی مهم رو داشتن:
پیشگام بودن: اینکه توی سوال پرسیدن و جواب داوطلبانه دادن و جستجو کردن و ... پیش قدم بودن.
جامعه محورن: کنار اومدن با همسن و سالان و توی گروه بودن
منضبط بودن: توانایی حفظ تمرکز و کمتر حواس پرت شدن وقتایی که کلاس بهم میریخت و جو تغییر میکرد.
مصمم بودن: دست نکشیدن از تلاش و اصرار بر فهمیدن و یاد گرفتن و تحمل کردن سختیهاش.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان
[۳]
بندهی رنج شدن میتونه قفل توانمندیهای نهان ما رو باز کنه. شهامت به خرج دادن برای رویارویی با سختی یک مهارت منش به حساب میاد و شکل ویژهای از تصمیمگیریست.
برای اینکار باید شجاعت به خرج بدیم و
▫️روشهای ازموده شده و در دسترس رو کنار بذاریم.
▫️خودمون رو قبل از آمادگی کامل در میدان مبارزه قرار بدیم.
▫️از اشتباه کردن نترسیم و بدونیم که برترین راه برای تسهیل رشد به استقبال سختی رفتنه.
(این مطالب درباره یادگیری هست)
#فصل_اول
#توانمندیهای_نهان
#از_کتاب
بندهی رنج شدن میتونه قفل توانمندیهای نهان ما رو باز کنه. شهامت به خرج دادن برای رویارویی با سختی یک مهارت منش به حساب میاد و شکل ویژهای از تصمیمگیریست.
برای اینکار باید شجاعت به خرج بدیم و
▫️روشهای ازموده شده و در دسترس رو کنار بذاریم.
▫️خودمون رو قبل از آمادگی کامل در میدان مبارزه قرار بدیم.
▫️از اشتباه کردن نترسیم و بدونیم که برترین راه برای تسهیل رشد به استقبال سختی رفتنه.
(این مطالب درباره یادگیری هست)
#فصل_اول
#توانمندیهای_نهان
#از_کتاب
ولگشت آزاد
Photo
[۴]
از ظرفیت جذب صحبت میکنه.
ظرفیت جذب یعنی توانایی فرد در شناسایی، ارزشگذاری، جذب و به کار گرفتن اطلاعات تازه.
این ظرفیت به دوتا عادت کلیدی بستگی داره:
۱. اینکه شما فقط به چیزهایی توجه نشان میدید که وارد میدان دیدتان میشه؟ یا پیشگامانه در جستجوی دانش و مهارت و اطلاعات تازه هستید؟
۲. هدفی که هنگام پالایش اطلاعات دنبال میکنید،: آیا به تقویت ایگوی خوتون تمرکز میکنید یا به دنبال افزایش رشد هستید؟
▪️در حالت منفعل بودن و ایگو محوری افراد دسترسی خودشون رو به اطلاعات تازه محدود میکنن و هر ورودی که تصویرشون رو مخدوش کنه کنار میزنن. جمجمههایی سخت و نفوذناپذیر.
▪️افراد پیشگام و ایگو محور دری رو به اطلاعات بیشتر باز میکنن. اونها به جای اینکه مصرفکنندههایی منفعل باشن جویندگان فعال بازخوردها هستن. اماااا، اگر بازخوردهای دریافتیشون منفی باشه اونهارو نادیده میگیرن. اونها مثل تفلون رفتار میکنن، در برابر انتقادات سازنده نفوذناپذیر میشن.
▪️افراد منفعل و رشدمحور باشن، یادگیری بیشتری براشون اتفاق میفته. اونها به عنوان افرادی تعلیمپذیر تحسین میشن و نگران نیستن که انتقادات به ایگوشون خدشه وارد کنه. مثل گل رس قالبپذیرن. پذیرای سختی هستن و اطلاعات مفید رو برای رشدشون درونی میکنن. مشکل این دسته چیه؟ اینکه ورای اطلاعاتی که در دسترسشونه، دنبال اطلاعات دیگه نیستن و تا وقتی کسی دستشونو نگیره جلوتر نمیرن و پیشرفتی نمیکنن. خودیادگیری توشون کمی ضعیفه.
▪️ترکیب طلایی چه وقتیه؟ اینکه افراد پیشگام و رشد محور باشن. اینجاست که مثل اسفنج (اسفنج دریایی البته) همه چیزهای مفید برای رشدشون رو جذب میکنن. برای رشد و سازگاریشون ابتکار عمل دارن.
این مهارت به ویژه در شرایط سخت بسیار ارزشمنده.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان
#فصل_دوم
از ظرفیت جذب صحبت میکنه.
ظرفیت جذب یعنی توانایی فرد در شناسایی، ارزشگذاری، جذب و به کار گرفتن اطلاعات تازه.
این ظرفیت به دوتا عادت کلیدی بستگی داره:
۱. اینکه شما فقط به چیزهایی توجه نشان میدید که وارد میدان دیدتان میشه؟ یا پیشگامانه در جستجوی دانش و مهارت و اطلاعات تازه هستید؟
۲. هدفی که هنگام پالایش اطلاعات دنبال میکنید،: آیا به تقویت ایگوی خوتون تمرکز میکنید یا به دنبال افزایش رشد هستید؟
▪️در حالت منفعل بودن و ایگو محوری افراد دسترسی خودشون رو به اطلاعات تازه محدود میکنن و هر ورودی که تصویرشون رو مخدوش کنه کنار میزنن. جمجمههایی سخت و نفوذناپذیر.
▪️افراد پیشگام و ایگو محور دری رو به اطلاعات بیشتر باز میکنن. اونها به جای اینکه مصرفکنندههایی منفعل باشن جویندگان فعال بازخوردها هستن. اماااا، اگر بازخوردهای دریافتیشون منفی باشه اونهارو نادیده میگیرن. اونها مثل تفلون رفتار میکنن، در برابر انتقادات سازنده نفوذناپذیر میشن.
▪️افراد منفعل و رشدمحور باشن، یادگیری بیشتری براشون اتفاق میفته. اونها به عنوان افرادی تعلیمپذیر تحسین میشن و نگران نیستن که انتقادات به ایگوشون خدشه وارد کنه. مثل گل رس قالبپذیرن. پذیرای سختی هستن و اطلاعات مفید رو برای رشدشون درونی میکنن. مشکل این دسته چیه؟ اینکه ورای اطلاعاتی که در دسترسشونه، دنبال اطلاعات دیگه نیستن و تا وقتی کسی دستشونو نگیره جلوتر نمیرن و پیشرفتی نمیکنن. خودیادگیری توشون کمی ضعیفه.
▪️ترکیب طلایی چه وقتیه؟ اینکه افراد پیشگام و رشد محور باشن. اینجاست که مثل اسفنج (اسفنج دریایی البته) همه چیزهای مفید برای رشدشون رو جذب میکنن. برای رشد و سازگاریشون ابتکار عمل دارن.
این مهارت به ویژه در شرایط سخت بسیار ارزشمنده.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان
#فصل_دوم
در بخشی از خلاصه کتاب Plan B، نویسنده از تجربه اندوهی که پشت سر گذاشته حرف میزند.(درگذشت همسرش)
او از این میگوید که در ایامی که حال بسیار ناخوشی داشته و شدیدا افسرده و مضطرب بوده، احساس تنهایی هم میکرده.
چرا که همکاران و دوستان دور و برش برای اینکه حرف نابجایی نزده باشند یا برای اینکه کمک کنند به زندگی عادی نزدیک بشود، همه چیز را عادی جلوه میدادند و همان احوال پرسیهای همیشگی را میکردند انگار نه انگار که در زندگی او سوگی به وجود آمده.
نویسنده میگوید فهمیدم خودم هم همیشه این رفتار را با اطرافیان درگیر با سوگ و بیماری و خیانت و ... داشتهام. مثلا به دوست مبتلا به سرطانم گفتم "زود خوب میشی"، انگار که سرماخوردگی داشته و این یعنی عمق درد او را نفهمیدم.
میگوید در این دوران بود که فهمیدم آدمها اتفاقا چقدر دوست دارند درباره مصیبت عظیمشان حرف بزنند و چقدر نیازمند هم صحبتی برای ابراز احساسات ناخوشایندشان هستند.
و گفتن از دردشان چقدر میتواند به آنها کمک کند احساس تنهایی نکنند.
___
به خودم فکر میکنم،
که در این مواقع سعی در عادی جلوه دادن اوضاع کردهام.
از صحبت کردن درباره درد دیگران طفره رفتهام مبادا حرف نابجایی زده باشم که به دردش بیافزاید.
#از_زندگی
#رنج
#از_کتاب
او از این میگوید که در ایامی که حال بسیار ناخوشی داشته و شدیدا افسرده و مضطرب بوده، احساس تنهایی هم میکرده.
چرا که همکاران و دوستان دور و برش برای اینکه حرف نابجایی نزده باشند یا برای اینکه کمک کنند به زندگی عادی نزدیک بشود، همه چیز را عادی جلوه میدادند و همان احوال پرسیهای همیشگی را میکردند انگار نه انگار که در زندگی او سوگی به وجود آمده.
نویسنده میگوید فهمیدم خودم هم همیشه این رفتار را با اطرافیان درگیر با سوگ و بیماری و خیانت و ... داشتهام. مثلا به دوست مبتلا به سرطانم گفتم "زود خوب میشی"، انگار که سرماخوردگی داشته و این یعنی عمق درد او را نفهمیدم.
میگوید در این دوران بود که فهمیدم آدمها اتفاقا چقدر دوست دارند درباره مصیبت عظیمشان حرف بزنند و چقدر نیازمند هم صحبتی برای ابراز احساسات ناخوشایندشان هستند.
و گفتن از دردشان چقدر میتواند به آنها کمک کند احساس تنهایی نکنند.
___
به خودم فکر میکنم،
که در این مواقع سعی در عادی جلوه دادن اوضاع کردهام.
از صحبت کردن درباره درد دیگران طفره رفتهام مبادا حرف نابجایی زده باشم که به دردش بیافزاید.
#از_زندگی
#رنج
#از_کتاب