ولگشت آزاد
74 subscribers
78 photos
3 videos
5 files
41 links
برای نوشتن...

گاهی #از_کتاب‌ ها
گاهی #از_زندگی
گاهی #از_آدم‌ها

اینجام: @mghahremaani
Download Telegram
جیمز کلیر(نویسنده کتاب عادت‌های اتمی)، در وبسایتش یسری مقاله داره درباره پایداری و استمرار و تصمیم گیری و...

توی یکی از این مقالات توضیح میده که خیلی وقت ها در مسیر ساخت عادت و مستمر شدن در کارها به اشتباه مسیر کمال گرایی رو پیش میگیریم. یعنی از اول نیت ما اینه که عادت های مستمر کوچیک روزمره بسازیم ولی خودش میشه یه تله واسه کمال گرایی.
چطوری این اتفاق میفته؟ مثلا هر روز ورزش می کنی اگر یکی دو روز این چرخه قطع بشه، اون رو معادل شکست می دونی. چون به اندازه کافی خوب عمل نکردی و در واقع در پیاده سازی برنامه استمرار خودت، کامل عمل نکردی. میگه این خودش یه تله هست. استمرار داشتن به معنی بی نقص عمل کردن نیست.
انسان بودن یعنی اشتباه کردن، عقب افتادن، خسته شدن و بعضی روزها عملکرد ضعیف داشتن.
چیزی که مهمه میانگین عملکرد هست، نه روزهای خیلی عالی داشتن. از دست دادن یک روز و دو روز تاثیر آنچنانی بر موفقیت در بلند مدت نداره.

و در ادامه میگه که برای شکست حتما برنامه ریزی کنید. یعنی اینکه بدونید اگر در اجرای برنامه هاتون موفق نشدید و شکست خوردید از کجا و چطوری دوباره شروع کنید. اگر برنامه داشته باشی که وقتی شکست خوردی، چطور برگردی، احتمال موندن در مسیر بالا می‌ره.

https://jamesclear.com/
https://jamesclear.com/plan-failure

#استمرار
2👍2👎1
مقاله دوم
از وبسایت جیمز کلییر

در این مقاله نویسنده درباره Grit صحبت می‌کنه. در فارسی این واژه رو پشتکار یا عزم و اراده ترجمه کردن
(البته معنی دیگه‌ای هم داره، مثل «ماسه‌سنگ» یا «سنگ‌ریزه‌ی سخت» که شاید به خاطر همین ویژگیِ سخت بودن، با مفهوم عزم و استقامت مرتبط شده باشه)
اما تعریف اصلی Grit توی این مقاله چیه؟
Grit is the perseverance and passion to achieve long–term goals
شوق و شور و مداومت برای رسیدن به اهداف بلند مدت. که گاهی هم ازش به عنوان سرسختی ذهنی یاد میشه.

جیمز کلییر وقتی میخواد درباره این مفهوم حرف بزنه خیلی ارجاع میده به تحقیقات یک محقق و روانشناس در دانشگاه پنسیلوانیا به نام آنجلا داک ورث که روی این مفهوم تحقیقات زیادی کرده. یه ویدیو تد تاک هم داره که لینکشو اینجا قرار میدم.
خانم داک ورث میگه تحقیقاتش نشون داده بین همسن و سالان عامل پیش بینی کننده موفقیت در آینده همین پشتکاره و نه بهره هوشی! و چندین مطالعه داره که نشون میده افراد تراز اول رشته های مختلف در آزمون مربوط به پشتکار نمره بالایی آوردن ولی لزوما در هوش برتری نداشتن.

حالا در ادامه مقاله کلییر به چند مورد برای داشتن سرسختی ذهنی اشاره می‌کنه:
اینکه بدونیم تعریف خودمون از پشتکار چیه. من به چی میگم پشتکار؟ مثلا اگر هرروز تمرین ورزشی داشته باشم به معنای پشتکار داشتنه یا پروژه هام رو زودتر از موعد تحویل بدم؟

دوم اینکه حواسمون باشه پشتکار گره خورده به تصمیمات روزمره. اگر میتونم ۹ حرکت رو تکرار کنم، دهمی رو امروز امتحان کنم. انتخاب کنم که به جای مصرف کردن مدام به خلق کردن دست بزنم. انتخاب کنم که به جای پذیرش بی چون و چرا بیشتر سوال بپرسم و ...

به انگیزه تکیه نکنم، به جاش عادت بسازم. شروع کنم به شکل دادن به عاداتی که باعث تداوم، تمرکز و غلبه بر حواس‌پرتی میشه.

پشتکار بالا در هزاران انتخاب کوچک روزانه رقم می‌خوره. نه انتخاب های خفن لحظه‌ای.

#استمرار
#پشتکار
2
این نوشته من رو یاد قسمتی از انسانک انداخت که حسام ایپکچی از "درمیانگی" می‌گفت.

من با هر انسانی که مواجه شده‌ام، او را در میانه دیده‌‌ام.
من به نحوۀ زندگی آدمیزاد می‌گویم «درمیانگی»: انسان همواره در میانه مسیر زندگی است.
انگار به یک کتاب تفأل زده‌ای و از وسط باز کرده‌ای.
انبوهی از صفحات قبل‌تر، امروز در معرض تماشای ما نیست و صفحاتی جلوتر در انتظار است که خودش نیز به آن صفحات نرسیده است.
انسان و مواجهه‌اش با خود و دیگران همواره در میانه است.

نگاه صبور و غیر قضاوت‌گرانه به انسان، که در هر زمانی از زندگی هم کامله و هم در حال رشد.

#رشد
#انسان_کامل
4
آخر من کدامم؟

یک کمال‌گرای سختگیر با استانداردهایی دست نیافتنی؟ یا یک آسوده‌ی لذت طلب و کند زیستِ عاشق روزمرگی؟

من آدم گیر کردن مدام بین این دو ام.
گاهی می‌بینم که بسیار عقبم، از آدمی که می‌خواهم باشم، از یادگیری‌هایی که دوست دارم داشته باشم، از کنجکاوی‌ها و سوالات بی‌پاسخم، از علایقی که محدودیت نمی‌شناسد، از بودن در محضر آدم‌های بزرگ و تاثیرگذار، از جستجوگری و سرک کشیدن در هر حوزه‌ای...
و این عقب بودن و دور بودن رنجم می‌دهد، یک رنج مدام.
چند روزی این اسب رَم‌کرده دیوانه درونم می‌دود و می‌دود، می‌چرخد، و بعد که دیگر نایی برایش نمی‌ماند گوشه‌ی اصطبلش می‌ایستد به خوردن علوفه روزمرگی.

اما آن وجه دیگرم. که عاشق روزمرگی‌های یواش زندگیست. دیدن آدم‌های معمولی را دوست دارد، راه رفتن بیخودی در خیابان کیفورش می‌کند، ساعت‌ها غرق پختن غذاهای خانگی می‌شود، کاری به جهان و سوالات بسیارش ندارد، همین "بودن" برایش کافی‌ست. سرخوشانه زیست می‌کند، عشق می‌ورزد، داشته‌هایش همه کافی و خواستنی‌اند، کند زیستی می‌کند، نمی‌خواهد به جایی برسد، او فقط در جریان است.


من نمی‌دانم، آیا آدمی همینطور جمع اضداد است، یا تفسیر شتابزده و غلطی دارم، این دو ضدیتی ندارند؟ 
شاید این دو وجه، شبیه دو نیازند، شبیه دو احساس، یکی تند و انفجاریست مثل خشم یا شادی بسیار، یکی آرام و سر به زیر است مثل یک غم نهفته یا شادی کوچک و دوست داشتنی بعد از بوییدن گل.

#از_زندگی
6👍1
گویی روزگار همه بازی‌ها و بلاهای خود را بر ایران آزموده است. او را بارها بر لب پرتگاه برده و باز از افتادن باز داشته. ایران شاید از سخت جان‌ترین کشورهای دنیاست. دوره‌هایی بوده که با نیمه جانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده؛ و چون بیمارانی که می‌خواهند نزدیکان خود را بیازمایند، درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند چشم گشوده است و زندگی را از سر گرفته.

ایران را از یاد نبریم
محمدعلی اسلامی ندوشن

#ایران
6
صفحاتی که بارها خوانده‌ام
روشنگر، امیدبخش، جامع‌نگرانه
👇👇
ایران سرزمین شگفت آوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کم نظیر است. بزرگترین مردان و پست ترین مردان در این آب و خاک پرورده شده اند. حوادثی که برسر او آمده بدان گونه است که در خور کشور برگزیده و بزرگی است؛ فتح های درخشان داشته است و شکست های شرم آور مصیبت های بسیار و کامروائی های بسیار گوئی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ایران آزموده است. او را بارها بر لب پرتگاه برده و باز از افتادن بازش داشته ایران شاید سخت جان ترین کشورهای دنیاست دوره هایی بوده است که با نیمه جانی زندگی کرده اما از نفس نیفتاده؛ و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکان خود را بیازمایند درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند چشم گشوده است و زندگی را از سر گرفته.
به رغم تلخ کامیها ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما در زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای در افتیم.
کسانی که در زندگی خویش رنج نکشیده اند، سزاوار سعادت نیستند تراژدی همواره درشان سر نوشت های بزرگ بوده است ملتها نیز چنین اند. آنچه ملتی را آبدیده و پخته و شایسته احترام میکند تنها فیروزی‌ها و گردنفرازی‌های او نیست مصیبت ها و نامرادیهای او نیز هست از حاصل دورانهای خوش و ناخوش زندگی است که ملتی شکیبائی و فرزانگی می آموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است. آنهمه مردان غیرتمند آنهمه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آنهمه سرهای ناآرام پرورده این آب و خاک اند و به تولای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار می کنیم چه موهبتی از این بزرگتر که کسی بتواند فردوسی و خیام و حافظ و مولوی را به زبان خود آنان بخواند؟ و برای آنکه بتوان آنان را تا مغز استخوان احساس کرد همان بس نیست که فارسی بیاموزند، باید ایرانی بود. نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه گذشته را از یاد ما ببرد. ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که از شکوه و غنای تاریخی خود الهام بگیریم زیرا در آستانه تحولی هستیم. خوشبختانه ضربه‌هایی که بر سر ایران فرود آمده است هرگز بدانگونه نبوده که او را از گذشته خود جدا سازد. حمله تازیان شاهنشاهی ساسانی را از هم فرو ریخت کاخ‌ها خراب شد و گنج ها بر باد رفت اما روح ایرانی مسخر نگردید ایران طی قرنها به دست فرمانروایان غیر ایرانی حکم گذاری شده است، ولی چه باك؟ عرب و ترك و غز و مغول و تاتار چون میهمانانی بودند که چند صباحی بر سر سفرۀ ایران نشستند؛ آمدند و رفتند بی آنکه بتوانند ایران را با خود ببرند. در همان زمانیانی که پیکر ایران لخته لخته شده بود و هر پاره آن در سلطه حاکم خودی یا بیگانه ای بود روح او پهناور و تجزیه ناپذیر مانده بود. ایران واقعی تا بدانجا گسترده میشد که تمدن و فرهنگ و زبان او در زیر نگین داشت. ایران همواره استوارتر و ریشه‌دارتر از آن بوده که نژاد یا مسلك سلطان يا خان یا فاتحی اعتنا کند؛ قلمرو ایران قلمرو فرهنگی بوده و تمدن و زبان مرزهای او را مشخص میداشته‌اند. تاریخ جاودانی هر ملتی، تاریخ تمدن و فکر اوست؛ مابقی وقایع گذرنده‌ای هستند که ارزش آنها سنجیده نمی‌شود مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تأمین رفاه مردم زمان خود کرده‌اند.

تاریخ واقعی تاریخ سیر بشريت بسوی ارتقاء است. از اینرو ما چون به گذشته خود نگاه می افکنیم چندان بدان کاری نداریم که در فلان عهد چه کسی بر ایران فرمان میرانده یا مرزبانان این سرزمین در کدام خط برای ما پاسداری می کرده‌اند. سیر معنوی قوم ایرانی و کوششهای او و جنبش ها مهم است. ما دوران اعتلای ایران را دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ به شکفتگی گرائیده و دوران انحطاط او را دورانی که تمدن و فرهنگ دستخوش رکود و فساد گردیده. فی المثل عصر سامانی بمراتب درخشان‌تر از دوران نادرشاه افشار است و زیان خاندان صفوی برای ایران کمتر از سود آنان نیست.

اظهار نظرهای پراکنده گاهی غرض آلود و احیاناً
نادرست درباره تاریخ ایران مردم کشور ما را در تقویم ارزش وقایع تاریخی گمراه کرده است. در گفتگو با بسیاری از روشنفکران کنونی غالباً با یکی از این دو عقيدة متناقض نسبت به گذشته ایران روبرو می شویم گروهی همه فضایل قوم ایرانی را در همه دورانها انکار می کنند؛ شاید تجربه های تلخی که در عمر خود اندوخته اند آنان را در اتخاذ این عقیده یاری کرده است. گروهی دیگر با تعصب و غلو به سوابق تاریخی‌ای می نازند که چندان شایسته نازش نیست. این امر که خشایارشا بر دریا تازیانه زد یا شاپور کتف اعراب را سوراخ کرد یا نادر تا قلب هندوستان پیش رفت برای کودکان دبستان روایتی دلنشین میتواند بود اما به خودی خود برای قوم ایرانی مایه مباهاتی نیست.
2
اگر سره‌ها و ناسره‌های تاریخ از هم جدا شده بود این عقیده ناروا در میان عده‌ای شیوع نمی‌یافت که برای هم آهنگی با دنیای جدید باید از گذشته خود ببریم و لای لای افتخارات پیشین را که ما را در خواب نگاه داشته از گوش بدر کنیم. اگر منظور از افتخارات پیشین کشور گشائیها و یا شقاوتهای بعضی از امیران قدیم ایران است پس باید گفت که هیچ تاریخی در جهان درخشان‌تر از تاریخ قوم مغول نیست. اما اگر مقصود سرمایه های معنوی و فرهنگ ماست چون آنها را از دست بنهیم دیگر برای ما چه خواهد ماند؟
آنگاه ما خواهیم ماند و سرزمینی ناآباد با مشتی مردم فقير و رنجور که سرهایی دارند انباشته از اوهام و خرافات و دستهایی که تنها هنر آنها بیل زدن است.
اگر گمان بریم که کهنگی کشور ایران مانع می‌گردد که ما نو شویم و با نیازمندیهای دنیای امروز هم آهنگی یابیم اشتباه بزرگی است. بر عکس گذشته بارور کشور ما پایه محکمی است برای آنکه ستونهای آینده بر آن قرار گیرد. ما هر چه در اقتباس تمدن و علم و فن جدید بیشتر بکوشیم بیشتر احتیاج خواهیم داشت که از گذشته خود مدد و نیرو بگیریم؛ برای آنکه پایمان نلغزد برای آنکه خود را نبازیم و سرگردان نشویم برای آنکه در دنیای ماشینی و یکنواخت و سرد، احساس غربت و دلزدگی و ملال نکنیم. از سوی دیگر، ذخائر فکری و معنوی کشور ما کارنامه چند هزار ساله پدران ما و شرح مردانگیها و کوششها و خطاها و شکست ها و توفیق های آنان ما را بر می انگیزد که ایران را بدانگونه که شایسته نام بلند او و مقتضای دنیای امروز است بسازیم. ایران سزاوار آنست که خوشبخت و سرفراز باشد و برای آنکه خوشبخت و سرفراز گردد باید هم به خود وفادار بماند و هم به استیلای علم برجهان کنونی ایمان بیاورد و در آموختن آنچه نمی داند غفلت نورزد.

ما فرزندان کنونی ایران موهبت آنرا یافته ایم که در یکی از دوران‌های رستاخیز این کشور زندگی کنیم، این امر هم موهبتی است و هم مسئولیتی گران بر شانه ما می‌نهد. این مسولیت آنست که امیدوار بمانیم و صبور باشیم. 
این گفته تولستوی را از یاد نبریم نیروئی برتر از نیروی این دو جنگاور نیست، یکی زمان و دیگری شکیبائی.
3
همینجوری که دستام داره ظرفارو میذاره توی سینک و زباله هاش رو میریزه توی سبد، چند تا پوست پلاستیکی شکلات رو برمی دارم و جدا توی کیسه زباله های خشک می ریزم. بعد پوست میوه هارو جدا می کنم و میذارم تو حیاط خلوت تا خشک بشن. سبد توی سینک رو چک میکنم که آب نداشته باشه و بتونم زباله هاش رو خالی کنم.
بعد مریمکی جنگ زده و خسته در درونم میگه: هه. اینو باش. تو اوضاع جنگی داری تر و خشک جدا می کنی؟ خیلی هم دقت میکنی که اشتباه داخل نشن؟ حواست هست آمریکا هم وارد شد. کجایی بابا تو. نکشیمون حفاظت گر.
مریم امیدوار میگه : خب جنگی هست که باشه. چه دخلی به این کار من داره؟
اون یکی میگه: هیچی بابا. سر خودتو گرم کن. کشور درگیر جنگ شد تو درگیر اینکه چهارتا پوست شکلات نره تو آشغالات. حالا چی میشه مثلا؟

مریم امیدوار با خودش فکر میکنه و میگه
دیدی؟ بالاخره شد. یه رفتار پایدار تو خودم شکل گرفته، بدون این‌که حواسم باشه. نفهمیدم خسته‌ام یا نه، حال دارم یا نه. فقط کار درست رو کردم. همین کاری که ماه‌ها دنبالش بودم، الان ناخودآگاه شده. و برای منی که فکر می‌کنم توی این بی‌ثباتی و ناامیدی، خرده‌عادت‌های پایدار می‌تونن کمک کنن، چی بهتر از این؟
اینکه وسط بحبوبحه ای بنام جنگ، تو پایبند باشی به خرده عادت های درست پایداری. اینکه همین خرده‌عادت‌ها، شاید در نگاه اول موثر نباشن، بزرگ نباشن اما وقتی رواج پیدا کنن، می‌شن یک نیروی نرم، یک سرمایه‌ی اجتماعی بی‌صدا اما عمیق.
از مریم امیدوار به مریم خسته: ببین عزیز من. اصلا من به دنبال ساخت همین فرهنگ درون خودم بودم. اینکه وقتی همه چی رو هوا و قاطی پاطیه، میتونه خودش رو از درون نگه داره. اینکه معتقده راه اصلاح از این جاده می گذره.
 
#جنگ
#از_زندگی
#پایداری
7👍4
تاب آوردن فضای ابهام چیزیه که این روزا باید یاد بگیرم، باید تمرین کنم...

#از_زندگی
#تاب‌آوری
4
این پست از دی‌داد رو در لینکدین دیدم، سوالم از ایشون این بود:

در دنیایی که پر از داده‌ها، روایت‌ها و دیدگاه‌های متنوع است، چطور می‌توان نظام فکری و ارزشی شخصی را شکل داد؟ چطور می‌توان به درستی این چارچوب باور داشت؟ آیا این مسیر برای هر کسی ممکن است، یا بهتر است از الگوهایی نزدیک به ارزش‌هایمان آغاز کنیم و بعد مسیر خودمان را بسازیم؟

شما نظری دارید؟

#از_زندگی
👍31
مدت زیادی است که وقتی می‌خواهم از رنج دیگری بنویسم یا بگویم، به جای گفتن بی‌واسطه از آن دردها ، درگیر حساب و کتاب می‌شوم. درگیر درست و غلط بودن‌ها می‌شوم. حساب و کتاب اینکه الان گفتن ما دارد چطور مورد سو استفاده لاشخورانی سودجو می‌شود برای بازی‌های رسانه‌ایشان.
برای منفعت بردن از رنج، رنجی که واقعی‌است اما عده‌ای با دمیدن در آتشش از آن سود می‌برند، به هر شکلی و در هر قامتی...
و این، اصالتِ آن احساس را در من می‌کُشد و سر آخر بیخیال می‌شوم، نه می‌گویم و نه می‌نویسم. مرز باریک بین سکوت و فریاد گاه چنان مبهم می‌شود که انسان را به تماشاگر بی‌تفاوت رنج‌ها تبدیل می‌کند.
همین شده که کم‌کم دارم شبیه مجسمه‌ای می‌شوم. مشاهده‌گری بی‌تفاوت...
انگار انباشت دردهای کشور، سنگم کرده. سنگی که شاید زوال انسان است.

اما حالا، درست وقتی احساس می‌کنم سنگ شده‌ام تصاویری از غزه می‌بینم...از این دخترک...
که گویی ضربه‌ای است به جایی از دل، که گمان می‌کردم دیگر حس ندارد. 
دوست دارم ازش بگویم و باز از خودم می‌پرسم:
دیدن، و فقط نظاره‌گر بودن چه سودی دارد؟
انسان بودن یعنی چه، وقتی فقط نظاره‌گرم؟
از غزه گفتن یا نوشتن، چه فایده‌ای دارد؟
هیچ؟
یا شاید اندکی؟
دلم می‌خواهد خودم را ریست کنم.
برگردم به آن روزهایی که درد را بی‌واسطه حس می‌کردم،
که گفتن، بخشی از زنده‌بودنم بود.

دوباره با خودم فکر می‌کنم آیا سکوت، همان چیزی است که مرا به مجسمه نزدیک‌تر می‌کند؟
باید دید و دم نزد؟باید ننوشت؟
یا شاید در دل این بی‌قدرتی،
قدرت کوچکی نهفته باشد—
در گفتن از رنج دیگری،
در دیده شدن رنجش.
شاید همین، آغاز انسان ماندن باشد.


#از_زندگی
#از_انسان
😢21🕊1
از زبان حسام ایپکچی
1