Forwarded from عکس نگار
🗝کمپین مهربانی های کوچک🔓🔒
🌷نمونه ۲۱۹🔏
🖊رئوف آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۲# اردیبهشت ۹۶
🌷قهرمان مهربانی🌷
تصور عموم بر اینست که قلب های بزرگ در کالبد انسان های با تجربه وسالخورده جای خوش می کنند و این بزرگی سال است که بزرگی عقل را سبب می شود!
اما گاه تلنگری نیاز است تا برداشت ما و فهم ما اصلاح شود...
تنها ۱۲ سال سن دارد!
بی اسباب بازی پا گرفته و بی الگو، کدبانو شده و بی مادر، مادر شده اما باکره مادر!
هنوز دانش آموز بود که معلم هم شد!
دو برادر بزرگ تر دارد که یکی #کولبر_آرماتور بند است و دیگری #کولبر_فنرساز!
تعجب نکنید شب کولبراند و روز آرماتوربند و فنرساز!
اما زمستان یک پای ثابت کولبری بوده اند اگر رونقی در آن بوده باشد!
او فقط با ۱۲ سال سن، مادر این دو برادر و کدبانوی منزل مجردی شان نیز هست!
او همچنین کلاس ششم است و خانم معلم و مدیر مدرسه مریم هر روز درسی، او را بر نیمکت ها می بینند و #ته_نها خواهر ۵ ساله اش را نیز!
مجبور است #ته_نها را با خودش ببرد، چون تنها گذاشتن #ته_نها در خانه، برایش عذاب آور است!
او #مادر_ته_نها هم هست به اضافه دو برادرش نیز...
مدرسه که تعطیل می شود، کتاب و قلمش را در کیف می نهد و دست ته نها را می گیرد و سریع خود را به آشپزخانه که چه عرض کنم، تاریکخانه می رساند تا دوبرادرش را قوت نیمروزی دهد!
سخت تر اما شب هایی است که دو برادر به کولبری می روند!
تک و تنها با #ته_نها، خواهرش می ماند و در این برهوت تنهایی، در حاشیه روستابزرگ شهرستان، مجبور است لالایی ترس و اضظراب بخواند!
او و ته نها آرزویی ندارند و برادرکوچک نیز!
اما آن برادر بزرگ خانواده ۴ نفری بدون پدر و مادر، آرزویی بزرگ دارد😭
می پرسم، آرزوی بزرگت چیست؟!
گفت:" کولبری!"
گفتم چطور مگر؟!
گفت:" بعد از ریزش بهمن منطقه بیوران و فوت چند کولبر، عمویم که البته دور از ما نیز زندگی می کند، اجازه کولبری نداده و نمی دهد!
اما واقعا" تامین هزینه های منزل استیجاری برای مان دشوار است و آرزو دارم عموجان دیگر مزاحم مان نشود و بتوانیم شب ها، کولبری کنیم!
بغضم می ترکد و هق هق می گریم که منصور و آریا دلداری ام می دهند!
آخه مگر این هم آرزو می خواهد؟!!!
ما کجای دنیا واقع شده ایم و #سردشت، اولین شهر مسکونی قربانی شیمیایی جهان کجا؟!
اما بیشتر گریه ام برای اوست که می دانم در غیاب برادربزرگ مجبور می شود، شب ها را تنهای تنها، برای #ته_نها مادری کند!
از او می پرسم، سختت نیست وقتی دو برادر شب ها، تنهای تان می گذارند و می روند!
می گفت: "اوایل که این خانه استیجاری آمدیم بسیار می ترسیدم، اما الان دیگر به این تاریکخانه عادت کرده ام!"
می گویم با این زندگی، می خواهی به کجا برسی؟!
سرش را پایین می گیرد و می گوید: "به سلامتی و شعف برادران و خواهرم....."
اینجاست که ایده پرداز و مدیر کمپین مهربانی های کوچک، در خود فرو می ریزد و از شرم حضور در محضر آن مهربانوی کدبانو، عرق شرم جاری می سازد...
چندتا از بر و بچه های شبکه فعالان مدنی ونیز کمپین مهربانی های کوچک و جمعیت امام علی(ع) نیز همراهند و می دانم آنان نیز حال و روز خوشی ندارند در مقابل #قهرمان_بزرگ_مهربانی، #مهربان_طوبی عزیز🌷⚘🌺
تندیس باید ساخت از این همه بزرگی همت و روح بزرگ #طوبی!
آن #مادر_کوچولویِ #مهربان_بزرگِ سردشتی...
🌷🌷🌷
#قهرمان_بزرگ
#مادر_کوچولو
#طوبی_تنها
#کولبر
#جمعیت_امام_علی
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
🌷نمونه ۲۱۹🔏
🖊رئوف آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۲# اردیبهشت ۹۶
🌷قهرمان مهربانی🌷
تصور عموم بر اینست که قلب های بزرگ در کالبد انسان های با تجربه وسالخورده جای خوش می کنند و این بزرگی سال است که بزرگی عقل را سبب می شود!
اما گاه تلنگری نیاز است تا برداشت ما و فهم ما اصلاح شود...
تنها ۱۲ سال سن دارد!
بی اسباب بازی پا گرفته و بی الگو، کدبانو شده و بی مادر، مادر شده اما باکره مادر!
هنوز دانش آموز بود که معلم هم شد!
دو برادر بزرگ تر دارد که یکی #کولبر_آرماتور بند است و دیگری #کولبر_فنرساز!
تعجب نکنید شب کولبراند و روز آرماتوربند و فنرساز!
اما زمستان یک پای ثابت کولبری بوده اند اگر رونقی در آن بوده باشد!
او فقط با ۱۲ سال سن، مادر این دو برادر و کدبانوی منزل مجردی شان نیز هست!
او همچنین کلاس ششم است و خانم معلم و مدیر مدرسه مریم هر روز درسی، او را بر نیمکت ها می بینند و #ته_نها خواهر ۵ ساله اش را نیز!
مجبور است #ته_نها را با خودش ببرد، چون تنها گذاشتن #ته_نها در خانه، برایش عذاب آور است!
او #مادر_ته_نها هم هست به اضافه دو برادرش نیز...
مدرسه که تعطیل می شود، کتاب و قلمش را در کیف می نهد و دست ته نها را می گیرد و سریع خود را به آشپزخانه که چه عرض کنم، تاریکخانه می رساند تا دوبرادرش را قوت نیمروزی دهد!
سخت تر اما شب هایی است که دو برادر به کولبری می روند!
تک و تنها با #ته_نها، خواهرش می ماند و در این برهوت تنهایی، در حاشیه روستابزرگ شهرستان، مجبور است لالایی ترس و اضظراب بخواند!
او و ته نها آرزویی ندارند و برادرکوچک نیز!
اما آن برادر بزرگ خانواده ۴ نفری بدون پدر و مادر، آرزویی بزرگ دارد😭
می پرسم، آرزوی بزرگت چیست؟!
گفت:" کولبری!"
گفتم چطور مگر؟!
گفت:" بعد از ریزش بهمن منطقه بیوران و فوت چند کولبر، عمویم که البته دور از ما نیز زندگی می کند، اجازه کولبری نداده و نمی دهد!
اما واقعا" تامین هزینه های منزل استیجاری برای مان دشوار است و آرزو دارم عموجان دیگر مزاحم مان نشود و بتوانیم شب ها، کولبری کنیم!
بغضم می ترکد و هق هق می گریم که منصور و آریا دلداری ام می دهند!
آخه مگر این هم آرزو می خواهد؟!!!
ما کجای دنیا واقع شده ایم و #سردشت، اولین شهر مسکونی قربانی شیمیایی جهان کجا؟!
اما بیشتر گریه ام برای اوست که می دانم در غیاب برادربزرگ مجبور می شود، شب ها را تنهای تنها، برای #ته_نها مادری کند!
از او می پرسم، سختت نیست وقتی دو برادر شب ها، تنهای تان می گذارند و می روند!
می گفت: "اوایل که این خانه استیجاری آمدیم بسیار می ترسیدم، اما الان دیگر به این تاریکخانه عادت کرده ام!"
می گویم با این زندگی، می خواهی به کجا برسی؟!
سرش را پایین می گیرد و می گوید: "به سلامتی و شعف برادران و خواهرم....."
اینجاست که ایده پرداز و مدیر کمپین مهربانی های کوچک، در خود فرو می ریزد و از شرم حضور در محضر آن مهربانوی کدبانو، عرق شرم جاری می سازد...
چندتا از بر و بچه های شبکه فعالان مدنی ونیز کمپین مهربانی های کوچک و جمعیت امام علی(ع) نیز همراهند و می دانم آنان نیز حال و روز خوشی ندارند در مقابل #قهرمان_بزرگ_مهربانی، #مهربان_طوبی عزیز🌷⚘🌺
تندیس باید ساخت از این همه بزرگی همت و روح بزرگ #طوبی!
آن #مادر_کوچولویِ #مهربان_بزرگِ سردشتی...
🌷🌷🌷
#قهرمان_بزرگ
#مادر_کوچولو
#طوبی_تنها
#کولبر
#جمعیت_امام_علی
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
Forwarded from عکس نگار
کوچه گردان عاشق سردشت
کوچکی بزرگ و بزرگی بس بزرگ است!
از کودکی، بزرگ بود و بزرگ شد و بزرگ تر...
اما نه با جثه که با فهم و ادراک!
آرمیدن در دامان پر مهر پدر و مادری که بذر مسئولیت را به بهترین نحو ممکن در زمین وجودش کاشتند، آغازگر پروژه ای بود که هنوز تداوم دارد!
تلمذ الفبای مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری، در تنها کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان، بسترساز عروجش شد و حلقه کردن ریسمان اراده در کنجکاوی نوجوانی اش، تا باشگاه پژوهشگران جوان دانشگاه آزاد اسلامی در همان دوران دانش آموزی رهنمونش شد و پشتکارش پیش برنده!
بازیگری، طراحی صحنه، فیلم نامه نویسی ، کارگردانی و تهیه کنندگی تا مرز شهرت توسعه اش داد ولی افسارش را لگام بست...
از مهرماه سال ۹۵، بعد از چند تجربه موفق و اخیر کارش ساخت فیلم کوتاه #ژیانه_وه_ی_به_روو
دانشجویی در غربت شد ...
اما غربت از میزبانی فهم و ادراکش نکاست و بیش از آنی که انتظار می رفت، بزرگ شد ...
چندی پیش بنا بر اجرای کاری هنری در تهران داشتیم که نمی دانم چگونه ولی خبردار شد و گوی سبقت از من و ما ربود و خود همه کاره شد!
بچه ها را ساماندهی کرد، اولیاء را در جریان گذاشت، پیگیر نامه نگاری ها شد و خود کارشناس اداری شد و کیلومترها در پی نامه ها دوید و رفت و اما بی نتیجه نیز ناامید نشد و خود مجدد آستین بالازد و مربی هنری دوران کودکی اش یا بهتر است بگویم دایه مهربانش را مهربانانه اطرافم نشاند تا با هم و در کنار هم، به دوردست ها نظر کنیم و طرح ریزیم و بی بروکراسی اداری قدم در وادی عمل نهیم!
دیروز عصر که کیسه های خیری جمعیت امام علی رسید، نمی دانم از کجا و چگونه خبردار شد که خود و میلاد دوست همیشه همراهش با #موتورسیکلت جلوی در منزل مان سبز شدند و آنی کردند که بنا بود دیگران انجامش دهند!
احسان عزیز بود و میلاد و زکریا!
مسعود و سعید و عبدالله!
خانم احمدی و مهربان خواهر و برادرش!
شیخ کریم و علی و کمال!
هاوری،سوران و شاخه وان!
عثمان و محمود و شهاب!
سکینه و سارا!
بارزان و امید!
انگار دوباره آسمان شهر را با گاز خردل بمباران کرده بودند ولی نه با آن خردل نفس گیر و تاول زا و کشنده!
بلکه با خردل عشق، مهربانی و نوعدوستی!
بله #احسان بود و همه آنهایی که در پی احسان در دل شب روان شدند تا #طوبی و طوبی های شهرمان نفسی تازه کنند!
از آلان تا ربط، نلاس و میرآباد!
از مجبورآباد تا جانبازان و آزادگان!
نقطه به نقطه به #رنگ_احسان درآمد و همه و همه احسان شدند در شب عید!
سپاس آن کوچه گردعاشق شهرم و آن مهربان کوچه گردان همراه را که #علی_وار با
#جمعیت_امام_علی،
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
و
#شبکه_فعالان_مدنی_سردشت
(کارگروه حقوق شهروندی)
همراه شدند و با سلاح #کوله_مهربانی و #کیسه_عشق،
#ژینوسایدی
دیگر در #سردشت آفریدند اما این بار از نوع قتل و عام بی تفاوتی، گرفتن نفس سفره خالی و در نهایت اجرای پروژه نشاء نهال #خردل_عشق و مهربانی...
#کوچه_گردان_عاشق
#جمعیت_امام_علی
#احسان
#ژیانه_وه_ی_به_روو
#رنگ_احسان
#کوله_مهربانی
#کیسه_عشق
#خردل_عشق_و_مهربانی
#ژینوساید_بی_تفاوتی
#سردشت
@imamalisociety
@kindness_challenge
@havalani_ashti
کوچکی بزرگ و بزرگی بس بزرگ است!
از کودکی، بزرگ بود و بزرگ شد و بزرگ تر...
اما نه با جثه که با فهم و ادراک!
آرمیدن در دامان پر مهر پدر و مادری که بذر مسئولیت را به بهترین نحو ممکن در زمین وجودش کاشتند، آغازگر پروژه ای بود که هنوز تداوم دارد!
تلمذ الفبای مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری، در تنها کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان، بسترساز عروجش شد و حلقه کردن ریسمان اراده در کنجکاوی نوجوانی اش، تا باشگاه پژوهشگران جوان دانشگاه آزاد اسلامی در همان دوران دانش آموزی رهنمونش شد و پشتکارش پیش برنده!
بازیگری، طراحی صحنه، فیلم نامه نویسی ، کارگردانی و تهیه کنندگی تا مرز شهرت توسعه اش داد ولی افسارش را لگام بست...
از مهرماه سال ۹۵، بعد از چند تجربه موفق و اخیر کارش ساخت فیلم کوتاه #ژیانه_وه_ی_به_روو
دانشجویی در غربت شد ...
اما غربت از میزبانی فهم و ادراکش نکاست و بیش از آنی که انتظار می رفت، بزرگ شد ...
چندی پیش بنا بر اجرای کاری هنری در تهران داشتیم که نمی دانم چگونه ولی خبردار شد و گوی سبقت از من و ما ربود و خود همه کاره شد!
بچه ها را ساماندهی کرد، اولیاء را در جریان گذاشت، پیگیر نامه نگاری ها شد و خود کارشناس اداری شد و کیلومترها در پی نامه ها دوید و رفت و اما بی نتیجه نیز ناامید نشد و خود مجدد آستین بالازد و مربی هنری دوران کودکی اش یا بهتر است بگویم دایه مهربانش را مهربانانه اطرافم نشاند تا با هم و در کنار هم، به دوردست ها نظر کنیم و طرح ریزیم و بی بروکراسی اداری قدم در وادی عمل نهیم!
دیروز عصر که کیسه های خیری جمعیت امام علی رسید، نمی دانم از کجا و چگونه خبردار شد که خود و میلاد دوست همیشه همراهش با #موتورسیکلت جلوی در منزل مان سبز شدند و آنی کردند که بنا بود دیگران انجامش دهند!
احسان عزیز بود و میلاد و زکریا!
مسعود و سعید و عبدالله!
خانم احمدی و مهربان خواهر و برادرش!
شیخ کریم و علی و کمال!
هاوری،سوران و شاخه وان!
عثمان و محمود و شهاب!
سکینه و سارا!
بارزان و امید!
انگار دوباره آسمان شهر را با گاز خردل بمباران کرده بودند ولی نه با آن خردل نفس گیر و تاول زا و کشنده!
بلکه با خردل عشق، مهربانی و نوعدوستی!
بله #احسان بود و همه آنهایی که در پی احسان در دل شب روان شدند تا #طوبی و طوبی های شهرمان نفسی تازه کنند!
از آلان تا ربط، نلاس و میرآباد!
از مجبورآباد تا جانبازان و آزادگان!
نقطه به نقطه به #رنگ_احسان درآمد و همه و همه احسان شدند در شب عید!
سپاس آن کوچه گردعاشق شهرم و آن مهربان کوچه گردان همراه را که #علی_وار با
#جمعیت_امام_علی،
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
و
#شبکه_فعالان_مدنی_سردشت
(کارگروه حقوق شهروندی)
همراه شدند و با سلاح #کوله_مهربانی و #کیسه_عشق،
#ژینوسایدی
دیگر در #سردشت آفریدند اما این بار از نوع قتل و عام بی تفاوتی، گرفتن نفس سفره خالی و در نهایت اجرای پروژه نشاء نهال #خردل_عشق و مهربانی...
#کوچه_گردان_عاشق
#جمعیت_امام_علی
#احسان
#ژیانه_وه_ی_به_روو
#رنگ_احسان
#کوله_مهربانی
#کیسه_عشق
#خردل_عشق_و_مهربانی
#ژینوساید_بی_تفاوتی
#سردشت
@imamalisociety
@kindness_challenge
@havalani_ashti