Forwarded from اتچ بات
🗝کمپین مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎
انقلاب دانایی
شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم را ربودند!
جلوتر که رفتم و به اتیکت شان دقت کردم روی شان چنین نگاشته شده بود:
"این سهم شماست،پیش ما امانت بود"
مدیر مدرسه اشاره کرد:
این سه کیف را "موسسه خیریه و عام المنفعه ندای رحمت"، به ماسپرده تا به مستحقش برسانیم.
بسیار دعای شان کردم نه فقط برای ارسال این کیف مدرسه بلکه ویژه تر به جهت "نگاشته روی اتیکت" شان... جمله سرشار از حس احترام و حرمت نفس و حفظ کرامت بچه هایی بود که بناست گیرنده کیف ها باشند و این دلخوش کننده بود و قابل تحسین و تمجید... این روزها، فضای شهرم سردشت- آن #میعادگاه_صلح_جهانی-، شاهد #اقیانوس_مهربانی کنشگرانی است که هر یک به تناسب داشته ها، ظرفیت، انرژی و آزادی در عمل، جامعه هدف شان را #دانش_آموزان و نیازمندان آن قشر قرار داده اند و در این وانفسای بازار، همت والای شان را به دستان سخاوتمند خیرین لینک داده اند تا سفره تعلیم و تربیت پررونق تر گردد... دل انگیزتر اینکه قایق های مهربانی به وسعت اقیانوس مهر شهروندان ایران زمین، پارو زنان در تقلای رساندن بذر عشق به جای جای این گهرسرزمین اند و همه باهم دل ها را در هم گره زده اند تا قالی تعلیم و تربیت را منظری دگر بخشند... صد درود و هزاران درود بر همگی، که ضمن رعایت حرمت نفس و عزت و کرامت نیازمندان، سفره ی عشق را در بهار تعلیم و تربیت به پهنای وطن گشوده اند و با زلزله مهربانی، دستان عیسی وارشان را در مسیر جاده انقلاب دانایی، قلاب کرده اند...🌷👏❤
امسال به لطف شما، جوانه آگاهی، آسمان را نشانه رفته است... به وجودنازنین تان می بالیم🌷 ----
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#زلزله_مهربانی
#سفره_عشق
#بهار_تعلیم_و_تربیت
#دستان_عیسی
#جوانه_آگاهی
#انقلاب_دانایی
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoH_Zz3A5FX/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1l6r6rqve8iel
شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم را ربودند!
جلوتر که رفتم و به اتیکت شان دقت کردم روی شان چنین نگاشته شده بود:
"این سهم شماست،پیش ما امانت بود"
مدیر مدرسه اشاره کرد:
این سه کیف را "موسسه خیریه و عام المنفعه ندای رحمت"، به ماسپرده تا به مستحقش برسانیم.
بسیار دعای شان کردم نه فقط برای ارسال این کیف مدرسه بلکه ویژه تر به جهت "نگاشته روی اتیکت" شان... جمله سرشار از حس احترام و حرمت نفس و حفظ کرامت بچه هایی بود که بناست گیرنده کیف ها باشند و این دلخوش کننده بود و قابل تحسین و تمجید... این روزها، فضای شهرم سردشت- آن #میعادگاه_صلح_جهانی-، شاهد #اقیانوس_مهربانی کنشگرانی است که هر یک به تناسب داشته ها، ظرفیت، انرژی و آزادی در عمل، جامعه هدف شان را #دانش_آموزان و نیازمندان آن قشر قرار داده اند و در این وانفسای بازار، همت والای شان را به دستان سخاوتمند خیرین لینک داده اند تا سفره تعلیم و تربیت پررونق تر گردد... دل انگیزتر اینکه قایق های مهربانی به وسعت اقیانوس مهر شهروندان ایران زمین، پارو زنان در تقلای رساندن بذر عشق به جای جای این گهرسرزمین اند و همه باهم دل ها را در هم گره زده اند تا قالی تعلیم و تربیت را منظری دگر بخشند... صد درود و هزاران درود بر همگی، که ضمن رعایت حرمت نفس و عزت و کرامت نیازمندان، سفره ی عشق را در بهار تعلیم و تربیت به پهنای وطن گشوده اند و با زلزله مهربانی، دستان عیسی وارشان را در مسیر جاده انقلاب دانایی، قلاب کرده اند...🌷👏❤
امسال به لطف شما، جوانه آگاهی، آسمان را نشانه رفته است... به وجودنازنین تان می بالیم🌷 ----
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#زلزله_مهربانی
#سفره_عشق
#بهار_تعلیم_و_تربیت
#دستان_عیسی
#جوانه_آگاهی
#انقلاب_دانایی
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoH_Zz3A5FX/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1l6r6rqve8iel
Instagram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی
انقلاب دانایی شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم…