✍️فرض
يك- فرض كنيد شما در بوشهر به دنيا آمده ايد و دوران كودكى زيبايي را در كنار سواحل بوشهر به بازي و شادى داشته ايد. فرض كنيد يكي از بهترين دانشگاههاي دنيا در بوشهر واقع شده و شما دوران دانشجويي خاطره انگيزى را هم در آنجا گذرانده و در يكي از رشته هاي فنى مورد علاقه تان فارغ التحصيل كارشناسي ارشد شده ايد. پس از چند سال كار فنى، حال در اين بوشهر دوست داشتنى تان ، در يك شركت مهندسين مشاور خوب استخدام شده ايد. اما مدير قسمت شما يك جوان بنگلادشى است كه حدود بيست و سه سالگى از بنگلادش وارد بوشهر و دانشگاه شما شده و حالا به شما امر و نهى مى كند. اين فرض؛ قبول؟
دو- ديروز روپا، خانم مهندس هندى (كه هم سن و سال من است) و مدير قسمت سازه است چنان عربده اى بر سر پيتر زد كه چشمانم گرد شد. پيتر ، فارغ التحصيل بركلى است (چهل سال پيش) و دقيقا به اندازه سن من و روپا سابقه كار فنى-مهندسى دارد. من اگر به جاى پيتر بودم و در اين سن و سال كسى جلو جمع سرم عربده مى كشيد، لب تاب و دفتر و دستكم را جمع مى كردم و از آن شركت مى رفتم. همان روز. البته قبلش عربده بلندترى بر سر دخترك هندى مي كشيدم و جلو جمع از خجالتش خارج مى شدم و بعد مى رفتم پى كارم. ولى اينها در خيالات من است. پيتر سفيد پوست در آن فضاى ملتهب تلاش كرد كه خيلي به آرامش و با صدايي دور از خشم جواب دخترك در اصطلاح
Brown skin
هندى را بدهد. پاسخ داد و بعد سرش را پايين انداخت و به ادامه كارش مشغول شد.
اين چند لحظه به گمان من، عصاره آمريكاست!
اينكه من (پيتر) صاحب "اينجا" هستم اگر، كه در پس ذهنِ پيرمرد باشد، هرگز نمى تواند در كنار روپا، كار كند.
اين واقعيتى است كه هيساشى تاناكا، (همكار سابقم در ژاپن) هرگز نمى توانست بپذيرد، چون من تا ابد برايش "گايجين" (خارجى) محسوب مى شدم، ولى پيتر، پذيرفته/مى پذيرد.
كه "صاحبخانه" نيست .
ممكن است گفته شود آمريكا سرزمين مهاجران است و ژاپن (و كشورهاى مشابه ژاپن) خير. اين صحيح است ولي اين نگاه، ساده شده ى يك مفهوم ذهنى پيچيده است. پدر يا پدربزرگِ پيتر، محتمل بود كه از اين سازوكار ذهنى يا
Mindset
فاصله بگيرند. و اگر گرفته بودند امروز پيتر نمى توانست روپا را تحمل كند و گوگل نمى توانست مديرعاملىِ جوان هندى (#سوندار_پيچاى) را تحمل كند.
هيساشى تاناكا ژاپنى، نمى خواهد ذهنيتش نسبت به مفهوم "خارجى" را عوض كند ولى هيأت مديره سفيدپوست #گوگل، و #اوبر و ... مى تواند.
سه- ذهنيت ما، نسبت به مفهوم حضور (و بكارگيرى) خارجى، بايد عوض شود. حضور خارجى بايد در عرصه هايى كه نياز به تخصص است پذيرفته شود. در دنياي پيچيده امروز، براى حل مشكلات جوامع، نياز به ذهن ها و تجربه هاى متكثر است.
@solseghalam
▪️▪️▪️▪️
📌پى نوشت: در كارگاههاى عمرانى، داد و عربده چيز عجيب و غريبى نيست ولى، در دفاتر مشاور و طراحى، جنس كار و نوع فضاى دفتر عمدتا با سكوت و شمرده سخن گفتن توأم است. معمولا كسى بر سر كسى داد نمى زند.
اينكه مثال داد زدن در اين بحث آورده شد، اشاره به يك "لحظه كارى اكستريم" است؛ لحظه اى كه واكنش ها در آن، بسيار وابسته به سازوكار ذهنى است.
#سوندار_پيچاى
يك- فرض كنيد شما در بوشهر به دنيا آمده ايد و دوران كودكى زيبايي را در كنار سواحل بوشهر به بازي و شادى داشته ايد. فرض كنيد يكي از بهترين دانشگاههاي دنيا در بوشهر واقع شده و شما دوران دانشجويي خاطره انگيزى را هم در آنجا گذرانده و در يكي از رشته هاي فنى مورد علاقه تان فارغ التحصيل كارشناسي ارشد شده ايد. پس از چند سال كار فنى، حال در اين بوشهر دوست داشتنى تان ، در يك شركت مهندسين مشاور خوب استخدام شده ايد. اما مدير قسمت شما يك جوان بنگلادشى است كه حدود بيست و سه سالگى از بنگلادش وارد بوشهر و دانشگاه شما شده و حالا به شما امر و نهى مى كند. اين فرض؛ قبول؟
دو- ديروز روپا، خانم مهندس هندى (كه هم سن و سال من است) و مدير قسمت سازه است چنان عربده اى بر سر پيتر زد كه چشمانم گرد شد. پيتر ، فارغ التحصيل بركلى است (چهل سال پيش) و دقيقا به اندازه سن من و روپا سابقه كار فنى-مهندسى دارد. من اگر به جاى پيتر بودم و در اين سن و سال كسى جلو جمع سرم عربده مى كشيد، لب تاب و دفتر و دستكم را جمع مى كردم و از آن شركت مى رفتم. همان روز. البته قبلش عربده بلندترى بر سر دخترك هندى مي كشيدم و جلو جمع از خجالتش خارج مى شدم و بعد مى رفتم پى كارم. ولى اينها در خيالات من است. پيتر سفيد پوست در آن فضاى ملتهب تلاش كرد كه خيلي به آرامش و با صدايي دور از خشم جواب دخترك در اصطلاح
Brown skin
هندى را بدهد. پاسخ داد و بعد سرش را پايين انداخت و به ادامه كارش مشغول شد.
اين چند لحظه به گمان من، عصاره آمريكاست!
اينكه من (پيتر) صاحب "اينجا" هستم اگر، كه در پس ذهنِ پيرمرد باشد، هرگز نمى تواند در كنار روپا، كار كند.
اين واقعيتى است كه هيساشى تاناكا، (همكار سابقم در ژاپن) هرگز نمى توانست بپذيرد، چون من تا ابد برايش "گايجين" (خارجى) محسوب مى شدم، ولى پيتر، پذيرفته/مى پذيرد.
كه "صاحبخانه" نيست .
ممكن است گفته شود آمريكا سرزمين مهاجران است و ژاپن (و كشورهاى مشابه ژاپن) خير. اين صحيح است ولي اين نگاه، ساده شده ى يك مفهوم ذهنى پيچيده است. پدر يا پدربزرگِ پيتر، محتمل بود كه از اين سازوكار ذهنى يا
Mindset
فاصله بگيرند. و اگر گرفته بودند امروز پيتر نمى توانست روپا را تحمل كند و گوگل نمى توانست مديرعاملىِ جوان هندى (#سوندار_پيچاى) را تحمل كند.
هيساشى تاناكا ژاپنى، نمى خواهد ذهنيتش نسبت به مفهوم "خارجى" را عوض كند ولى هيأت مديره سفيدپوست #گوگل، و #اوبر و ... مى تواند.
سه- ذهنيت ما، نسبت به مفهوم حضور (و بكارگيرى) خارجى، بايد عوض شود. حضور خارجى بايد در عرصه هايى كه نياز به تخصص است پذيرفته شود. در دنياي پيچيده امروز، براى حل مشكلات جوامع، نياز به ذهن ها و تجربه هاى متكثر است.
@solseghalam
▪️▪️▪️▪️
📌پى نوشت: در كارگاههاى عمرانى، داد و عربده چيز عجيب و غريبى نيست ولى، در دفاتر مشاور و طراحى، جنس كار و نوع فضاى دفتر عمدتا با سكوت و شمرده سخن گفتن توأم است. معمولا كسى بر سر كسى داد نمى زند.
اينكه مثال داد زدن در اين بحث آورده شد، اشاره به يك "لحظه كارى اكستريم" است؛ لحظه اى كه واكنش ها در آن، بسيار وابسته به سازوكار ذهنى است.
#سوندار_پيچاى