شارنامه| صلاح الدین خدیو
12.9K subscribers
704 photos
193 videos
60 files
676 links
ارتباط با من
@Salahkhadiw

اینستاگرام:

https://www.instagram.com/salah.khadiw
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺چە گوارا بر مزار صلاح الدین ایوبی

ویدئوی فوق ارنستو چە گوارا انقلابی معروف آرژانتینی را در مسجد اموی دمشق در حال دیدن مزار سلطان صلاح الدین ایوبی، سردار پرافتخار کرد و فاتح جنگ های صلیبی نشان می دهد.
چە در سال 1959 پس از پیروزی انقلاب کوبا بلافاصله راهی مصر شد و از شهرهای قاهره، دمشق و غزه دیدار نمود. مصر و سوریه در آن زمان در قالب فدراسیونی بنام جمهوری متحده عرب به مرکزیت قاهره و ریاست جمال عبدالناصر متحد شده و ناصر که چەگوارا را همراهی می کرد، رهبر هر دو کشور محسوب می شد.
سفر چه در اوج استعمار زدایی و عصر طلایی انقلابی گری صورت گرفت. افکار عمومی جهان سوم شدیدا ضد غربی بود و همبستگی آشکاری میان ایده های سوسیالیسم، ناسیونالیسم رهایی بخش و مارکسیسم انقلابی وجود داشت.
شاید ابراز ارادت انقلابی کمونیست به سردار مسلمان کرد، متاثر از فضای پیش گفته و بازخوانی تاریخ بر مبنای مفروضات روز صورت گرفته باشد: قهرمانی که مانند مبارزان ضداستعماری امروز جلوی حمله غرب متجاوز به شرق مظلوم ایستاد!
گفتنی است که در سال های اخیر هم دختر چه گوارا بارها از مبارزات کردهای سوریه حمایت کرده است.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺پسرفت تاریخ و اروپای تحقیر شده

فردای پس از فروپاشی دیوار برلین که همه سرمست از پیروزی لیبرال دمکراسی بر رژیم های تمامیت خواه حاکم بر شرق اروپا بودند، به مخیله کسی خطور نمی کرد که بار دیگر یک پایتخت اروپایی عرصه تاخت و تاز تانک ها شود. اتحادیه اروپا بزرگ تر شد، کشورهای بیشتری دمکراتیک شدند و پرچین و گل و کافه های شاعرانه که چیدمان میزهایشان نیمی در یک کشور و نیمی در کشور همسایه قرار داشت، جای دیوارها و سیم خاردار و دیگر علائم مرزی را گرفتند.
همه متفق القول بودند که دیگر جنگی در اروپا رخ نخواهد داد و جنگ داخلی خونبار بالکان در اوایل دهه نود، استثنایی متعلق به گذشته و بخشی از پیامدهای سقوط کمونیسم تلقی می شد.
این خوش بینی تا جایی بود که غالب دولت های اروپایی به کاهش شدید بودجه های دفاعی روی آورده و ارتش هایشان را در حد نیروی پلیس و گارد مرزی تنزل دادند.
نظریه صلح دمکراتیک کانت پر و بال بیشتری یافت و اتحادیه اروپا و منطقه یورو که نمود اوج درهم تنیدگی اعضا بود، به عنوان مصداق بارز آن تصدیق گردید.
انقلاب های 1989 که به سلطه کمونیسم بر نیمی از اروپا پایان دادند، طلیعه پایان زودهنگام قرن تلقی می شد. "قرن بیستم کوچک" مطابق یک دوره بندی تاریخی پرطرفدار، عصری بود که با انقلاب 1917 روسیه آغاز و با سقوط آن پایان یافت.
مکمل این نظریه، قرن نوزده بزرگ بود که با انقلاب فرانسه در سال 1789 آغاز و با شروع جنگ جهانی اول در سال 1914 خاتمه یافت.
بر اساس این نگاه رمانتیک اروپامحور، قرن نوزده طولانی، به نوعی دوره کودکی بشر مدرن و قرن بیست کوچک، زمان جوانی پر شر و شور آن بوده و اینک هنگامه تعقل و پختگی است!
غربی ها البته این خوش بینی را به تمام جهان تسری نمی دادند، اما می گفتند اروپا ویترین جهان است و تقدیر تاریخ و پدیده جهانی شدن به عنوان پیشران آن، سرانجام دنیا را به این سمت می برد.
حداقل یک دهه است که در ذیل تحولات تازه و رخدادهای خلاف عادتی چون خیزش چین و ظهور هند، قدرت گیری مجدد روسیه، افول ناتو و فرسایش روابط فراآتلانتیکی که نوید آغاز عصری نو را می دهند، صداهایی شنیده می شود که درباره بازگشت قرن نوزده هشدار می دهند!
عمدتا از این لحاظ که نظام بین المللی لغزنده و ژلاتینی امروز، به تمامی گنجایش تحولات بیشتر و یک ساختار جدید موازنه قوا را ندارد و ممکن است ناخواسته و سهوی، مانند جنگ جهانی اول، آتش جنگی بزرگ روشن شود.
به جرات می توان گفت هیچ چیز به اندازه حمله امروز روسیه به اوکراین این فرضیه را تصدیق نکرد. روسیه معمایی است که از قرن نوزده گریبان گیر اروپا شده است. نه آن قدر کوچک است که با قلمداد شدن به عنوان قدرتی اروپایی، سامان گیرد و نه آن قدر بزرگ که قدرتی عالم گیر تلقی شود.
دوتوکویل اندیشمند فرانسوی دویست سال پیش به نحوی پیامبرانه پیش بینی کرده بود که در قرن بیستم، آمریکا و روسیه قدرت های عمده جهان خواهند شد.
این پیشگویی تحقق یافت، اما در پایان روسیه مقهور اقتصاد ضعیف و استبداد سیاسی اش شد و چند دهه به محاق رفت. این بختک با همان مختصات دوباره برگشته و دومین کشور بزرگ اروپا را به عنوان نخستین تجربه جدی کشور گشایی جدیدش انتخاب کرده است و شواهد و قرائن می گوید تا چند روز دیگر افسران روسی دولت دست نشانده خود را در کییف مستقر می کنند.
این هجوم نه با سرکوب قیام بوداپست در 1956 و بهار پراگ در 1968 قابل قیاس است و نه حتی با اشغال افغانستان در 1979
بلکه درست مانند حمله آلمان نازی به لهستان است و به همان اندازه مبین آغاز عصری تازه و دستور کارهای نو و بازاندیشی در مفروضات قبلی است.
با این وصف عصری که از نوامبر 1989 آغاز شد، امروز خاتمه یافته است، سده جدید، هزاره جدید، پایان تاریخ و تمام واژگانی که بیانگر سرخوشی رمانتیک انسان غربی بود، عملا در قالب " قرن بیست و یک مصغر" تحقیر و منقضی شده اند. کشورگشایی وقیحانه روسیه، پایان قرن 21 تحقیر شده و آغاز دورانی تازه است. بر خلاف نظریاتی که معتقدند جنگ سرد جدید، به کلی فاقد درونمایه های ایدئولوژیک است، معتقدم که نمی توان اهمیت رقابت دو مدل اقتدارگرایی و لیبرال دمکراسی و رویارویی اجماع پکن و اجماع واشنگتن را نادیده گرفت و به ملاحظه وجوه ژئوپلتیک و استراتژیک آن بسنده نمود.
دیپلماسی قایق های توپدار بازگشته و تاریخ هم نشان داده همیشه سیر آن خطی نیست و برخی اوقات اسیر دوربرگردان های خطرناک می شود. درست است که نمی توان با قطعیت تمام پیامدهای گوناگون این حمله را از حالا پیش بینی نمود، اما یک نکته روشن است: اگر روسیه بدون مجازات در برود و قدرت های غربی نتوانند آن را به نقطه اول باز گردانند، جهان عملا به دوران صلح مسلح میان سال های 1871 تا 1914 بازگشته است.
#صلاح_الدین_خدیو
#اوکراین
#پوتین
@sharname1
🔺"صلاة ظهر" مجاهدان مسلمان پوتین در اوکراین!

تصویر بالا منسوب به نماز خواندن رمضان قدیرف رئیس جمهوری خودمختار چچن به همراه نیروهایش در جنگل های اطراف کیف است. گفته می شود این نیروها به دلیل تجاربشان در جنگ چریکی، بخش اصلی ارتش روسیه در جنگ شهری کیف را به عهده خواهند داشت.
قدیرف فرمانده سابق شورشیان چچن بود که به پوتین پیوست. موقعیت ویژه وی در طبقه حاکمه روسیه، ناظر به الگوی رهبری مافیایی این کشور است. او عملا پیمانکار پوتین در چچن با اختیارات تامه است.
وظیفه اش سرکوب بی امان مخالفان، استقلال طلبان و شورشیان سابق است. در مقابل حق دارد از راه معاملات غیرقانونی و پولشویی ابر ثروتمند شود و حتی نوعی حکومت اسلامی محافظه کار در کشورش تاسیس نماید. دو دختر ثروتمند وی، عایشه و خدیجه حافظ کل قرآنند.
رمضان که یکی از ثروتمندترین مردان روسیه به شمار می آید و خود را سرباز جان نثار پوتین می خواند، به طرزی وسیع متهم به نقض حقوق بشر و ربودن و سر به نیست کردن شبانه مخالفان است. شرکت وی در جنگ اوکراین بخشی از پروژه پیمان کاری وی در حکومت روسیه است.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺پیروزی بدون جنگ!

تقریبا از هم اکنون آشکار است که روسیه نبرد سیاسی و اخلاقی را باخته است. قدرت نرم آن به عنوان ابرقدرتی در حال ظهور بخاطر تجاوز به یک کشور مستقل لکه دار شده و افکار عمومی جهان به شیوه ای بی سابقه مدافع اوکراین است.
با این وجود محاسبات در میدان جنگ و برون دادهای ژئوپولتیک بحران جاری، متفاوت از پیکار پیشگفته است.
🔸سرانجام این جنگ چه خواهد شد؟
عدم تقارن شدید میان توانمندی نظامی دو طرف، تردیدی باقی نمی گذارد که اوکراین بدون کمک موثر خارجی شانسی برای پیروزی ندارد. با این وجود آنچه " مقاومت اوکراین " نامیده می شود، بر خلاف پیش بینی ها ظاهر شده است. حتی اگر مقاومت اوکراین برساختی رسانه ای هم نباشد، اتمام قابلیت و ظرفیت های نظامی و انسانی آن امری محتوم و مساله ای وابسته به زمان است.
🔸با این وصف می توان از این مقدمه چنین نتیجه گرفت که هدف روسیه اشغال کامل و درازمدت اوکراین است؟
به باور من خیر! تمهیدات اولیه و آرایش نظامی فعلی چنین چیزی را نشان نمی دهد. با 190000 نفر نیرو که نصف آن وارد عملیات شده اند، نمی توان کشوری بزرگ را نگه داشت.
دوما تجربه عملیات های پانزده سال گذشته ارتش روسیه نشان داده که این کشور درس افغانستان را خوب فرا گرفته و از درگیری های زمینی طولانی می پرهیزد.
جنگ پنج روزه با گرجستان، جنگ سال 2014 شرق اوکراین و عملیات نظامی در سوریه در سال 2015 نشان می دهد که ترکیبی از بمباران هوایی، جنگ سایبری، استفاده از شبه نطامیان و مزدوران محلی و دروغ پردازی هدفمند، راهبرد اصلی جنگی مسکو است.
با این اوصاف در اوکراین هم در اشلی بزرگتر همین تاکتبک را بکار می گیرد. از بیم تلفات شدید غیرنظامیان، برای کاربرد ادوات سنگین نظامی در شهرهای بزرگ محتاط است و در صورت عدم استفاده از قدرت آتش کامل هم با چالش افزایش تلفات در میان نیروهای خود روبروست.
جنگ ترکیبی پیشگفته، در واقع پاسخی به دشواره مزبور است. وقتی پوتین در دومین روز جنگ از نظامیان اوکراینی خواست، زمام امور را بدست گیرند، بوضوح هدف خود برای سرنگونی دولت کییف را برملا نمود.
بدین معنا که روسیه در وهله اول به ساقط کردن زلنسکی و تکه پاره کردن اوکراین می اندیشد تا اشغال آن.
احتمالا استراتژیست های کرملین بدنبال آنند که اوکراین را به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کنند. نوع اطلاع رسانی رسانه های دولتی روسیه درباره بحران اخیر که فقط به درگیری ها در دونباس اشاره می کنند و نبردهای جاری در مناطق جنوبی و شمالی را نادیده می گیرند، ناظر به این معناست.
به این معنا که روسیه منطقه دونباس را به همراه سواحل اوکراین در دریای سیاه و بنادر آن تصرف می کند و در بخش غربی به مرکزیت کییف هم دولتی دست نشانده روی کار می آورد.
در ادامه پوتین درخواست جمهوری های خودخوانده دونتسک و لوهانسک را که اینک بر جغرافیای بیشتری حاکم هستند، برای الحاق به روسیه می پذیرد و الگوی کریمه تکرار می شود.
در صورت تحقق این امر اوکراین غربی به شیری بی یال و اشکم تبدیل و کابوس پوتین درباره تبدیل تبدیل اوکراین به کشوری قدرتمند از بین می رود. لازم به یادآوری است که اوکراین که در گذشته مهم ترین بخش صنعتی شوروی بود با داشتن صنایع مهمی نظیر هواپیماسازی و خاک غنی، در صورت داشتن دولتی " بالغ "، دستکم در طراز لهستان، ظرفیت تبدیل به کشوری مهم و توانمند و بدل شدن به خار چشم مسکو را داراست.
در حقیقت پوتین در اینجا سرنوشتی مانند آلمان پس از جنگ جهانی دوم را در سر دارد که شوروی در شرق آن دولتی اقماری تاسیس کرد. وظیفه آلمان شرقی در وهله اول سنگربانی از مرزهای غربی شوروی سابق بود و در وهله دوم تامین منابع و منافع برای کشور متروپل.
روشن است که دولت دست نشانده کییف که محصول اشغال است و چشمش را روی الحاق بخشی از کشور به روسیه بسته، حتی مشروعیت کمتری از فرانسه ویشی خواهد داشت و به دلیل مشمول تحریم شدن از سوی غرب، وبال گردن روسیه خواهد شد که اینک ذیل تحریم قرار گرفته و وضع اقتصادی خوبی ندارد.
🔸کشورهای غربی چه خواهند کرد؟ تشدید تحریم های اقتصادی به شیوه ای فلج کننده و پشتیبانی از نهضت مقاومت اوکراین که یحتمل بر اثر اشغال بوجود می آید و از حمایت وسیع مردمی در بخش های غربی و اوکراینی زبان برخوردار خواهد بود.
بر این اساس می توان پیش بینی کرد که این جنگ در درازمدت دو تا بازنده خواهد داشت: روسیه که در کمند تحریم گرفتار شده و به سمت تنزل جایگاه اقتصادی و سیاسی حرکت خواهد کرد و اوکراین هم که به کشوری ویران و محروم از توسعه تبدیل می شود.
برنده هم آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو خواهند بود که به یمن دشمن مشترک، اختلافاتشان کم شده و در موضع سیاسی و اخلاقی برتری قرار می گیرند.
بعید است طرفی که زمان و مکان و نقشه های جنگی عملیات روسیه را به دقت یک رایانه پیش بینی کرد، برای گرفتار کردن و مقابله با آن، برنامه ای نداشته باشد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺استکبار جهانی علیه استبداد جهانی!

قبل از آغاز بحث، ترجیح می دهم تکلیف دو واژه بالا را روشن کنم. استکبار جهانی یکی از پربسامدترین واژگان سیاسی پس از انقلاب است که از فرط تکرار دچار نوعی آشفتگی مفهومی و گرفتاری در چرخه سهولت و امتناع شده است.
به ظن قوی این اصطلاح، برگردان مذهبی عبارت امپریالیسم جهانی از ابداعات لنین بنیانگذار شوروی است.
انقلابیون سال 57 هنگامی که برخی مفاهیم و ایده های چپ را به عاریت گرفتند، به آنها رنگ و جلای مذهبی دادند و به منظور معناپذیری در چارچوب گفتمان اسلامی رایج آنها را به اصطلاح " خودی تر " کردند. امپریالیسم جهانی به معنای بالاترین حد سرمایه داری به رهبری آمریکا یکی از این واژگان رنگ آمیزی شده بود.
استبداد جهانی اما داستانی متفاوت دارد. هرچند در ادبیات سیاسی پیشگفته بعضا استبداد و استعمار و استکبار بعضا مترادف هم به کار می روند، اما استبداد/خودکامگی جهانی در معنایی که در ذیل می آید، اصطلاحی آکادمیک است که در یک دهه گذشته به شیوه ای فزایتده برای توصیف رژیم های اقتدارگرا، ترکیبی، نیمه دمکراتیک، استبداد انتخاباتی، اقتدارگرا، و ...نظیر چین، روسیه، ترکیه، هند، برزیل، ونزوئلا و حتی لهستان و مجارستان بکار می رود.
از این رو دلالت های معنایی این واژه نسبتا جوان در مقابل مدلولات سیاسی و حکومتی " استکبار جهانی " قرار می گیرد که عمدتا رژیم های انتخاباتی و لیبرال دمکرات، آمریکای شمالی، اروپای غربی و ژاپن و استرالیا و ...را در بر می گیرد.
کشورهای اردوگاه فرضی استبداد جهانی، طیف وسیعی را شامل می شوند: از دمکراسی های تحریف شده نظیر روسیه و ترکیه گرفته تا نظام های کاملا اقتدارگرا و متمرکز مانند چین و دمکراسی هایی قدیمی مانند هند که دلباخته جذبه استبداد مدرن شده اند.
چین عمده ترین الگوی این نظام حکومتی است که بخاطر معجزه اقتصادی و رشد خیره کننده اش مورد توجه قرار گرفته است. " اجماع پکن " به معنای ترکیب اقتصاد بازار و دولت مستبد، اصطلاحی است که در بطن خود واجد این معناست که راه چینی توسعه بیش از پیش مطرح و توجه کشورهای جهان را برانگیخته است. اجماع پکن می گوید که برای توسعه و ثروتمند شدن لزوما لازم نیست تن به فرایندهای دمکراتیزاسیون داد و از قضا دولت اقتدلرگرا پیشران بهتری برای توسعه است.
این فرضیه در برابر "اجماع واشنگتن" به معنای ترکیب بازار آزاد و لیبرال دمکراسی قرار می گیرد که پس از تحولات 1989 شرق اروپا تصور می شد تنها سرنمون موجود برای پیشرفت است و گذار دمکراتیک برای نیل به آینده ای بهتر، تقدیر محتوم همه کشورهاست.
بر این اساس عرص اندام رقیبی تازه در برابر الگوی غربی توسعه در یک دهه گذشته، هرچند حاکی از پسرفت کلی دمکراسی در جهان است، اما به معنای تقسیم ساختاری جهان در دوران جنگ سرد و ظهور ایدئولوژی های جهانی نظیر کمونیسم و فاشیسم و رژیم های تمامیت خواه نماینده آنها نیست.
جهان کنونی به مراتب از جهان سده بیست پیچیده تر است و همپوشانی و اشتراک کشورها در مقولاتی مانند اقتصاد، امنیت و محیط زیست، قابل ندیدن نیست.
رژیم های اقتدارگرای فعلی نیز به نسبت اسلاف تمامیت خواەشان در قرن گذشته، از رتوریک سیاسی فروتنانه تری برخوردارند، مهارت بیشتری در مواجهه با اقتصاد داشته و نقش الیگارشی های مالی و سیاسی در آنها از حیث انسجام بخشی و ایجاد هم پیوندی میان طبقه حاکم و وفادارانشان به مراتب مهم تر از شورانگیزی و تعهد ایدئولوژیک و باورهای اعتقادی است.
اما اصل این دو قطبی سازی های معنایی، که یادآور دو قطبی های جنگ سردی نظیر امپریالیسم جهانی/ کمونیسم جهانی، جهان آزاد/ جهان پشت پرده آهنین و ...است، حاکی از بروز نوعی جنگ سرد رقیق و دمساز با مختصات عصر کنونی است.
از قضا در جریان بحران اوکراین، این صف بندی تا حد زیادی آشکار شد. در حالی که به اصطلاح اردوگاه استبداد جهانی به نوعی با روسیه همدلی کردند، کشورهای متعلق به اجماع واشنگتن، فرصت را ربوده و حمله پوتین را به مصاف قدرت سخت روسیه و قدرت نرم اوکراین بدل نمودند.
با این تمهید گفتمانی کارامد، نه تنها از روسیه سلب مشروعیت گردید، بلکه به گمانم بخش مهمی از فریبایی و قدرت نرم اجماع پکن هم در حالت کلی به یغما رفت.
کشورهای غربی که با فرسودگی ساختارهای سیاسی و غروب جذبه دمکراسی مواجه بودند، به یک باره در هیات ناجیان آزادی و مدافعان دمکراسی رفتند که در برابر قلدری یک هیتلر جدید و استالینی قهوه ای ایستاده اند.
این امتیاز و غلبه گفتمانی بر حریف در تغییر لحن تدریجی مقامات چین مشهود است. چینی ها دارند محتاطانه از جانب داری اولیه از روسیه فاصله می گیرند و به سلوک دیپلماسی سابق خود بر می گردند.
پاس گلی که روسیه به غرب داد، تبعات گسترده تری از اروپا خواهد داشت. شکست سیاسی و هزیمت اقتصادی پوتین به معنای سلب اعتبار از اجماع پکن و شکستی زودهنگام در جنگ سرد تازه خواهد بود.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺از جیش محمد تا انصارالله: نگاه تاکتیکی مسکو و پکن به ایران

این تصویر مسعود اظهر رهبر گروه کشمیری جیش محمد است که چین چندین سال متوالی با وتوی قطعنامه های شورای امنیت مانع درج نامش در لیست تروریسم می گردید. تا بالاخره در سال 2019 تحت فشارهای سیاسی دولت هند و اعضای دائم شورای امنیت با دادن رای ممتنع از مخالفت خود دست برداشت.
استدلال چین مبتنی بر دو گزاره مصلحتی بود: نبودن ادله کافی و لطمه به تنش زدایی میان هند و پاکستان. اما کمتر کسی تردید داشت که انگیزه واقعی پکن بها دادن به روابط راهبردی خود با اسلام آباد به قیمت حمایت از گروه های جهادی بود.
این در حالیست که در رای گیری دیروز شورای امنیت، چین و روسیه به آسانی به تروریست نامیدن حوثی های یمن علیرغم دفاع آنها از حمله به اوکراین رای دادند. مشخص است که دلیل این اقدام گرفتن رضایت خاطر عربستان و امارات بود.
آیا این بدان معنی نیست که مسکو و پکن به تهران به چشم متحدی موقت و تاکتیکی نگاه کرده و نگاه بلندمدت و راهبردی تری به روابط با شورای همکاری خلیج فارس دارند؟
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺جنگ اوکراین و کردستان

در بادی امر به نظر می رسد که تهاجم روسیه به اوکراین تاثیری سلبی یا ایجابی روی موقعیت ویژه کردها در عراق و سوریه ندارد. اما در عالم واقعیت اینگونه نیست. صرف نظر از فرجام نهایی این تهاجم گستاخانه و قبول این حقیقت که اوکراین و روسیه بازنده اصلی ماجرا هستند، اصل این رخداد و امکان حدوث آن، در حکم زنگ خطری بزرگ برای اقلیم کردستان است. همانگونه که زنگ ها برای تایوان به صدا در آمده اند، مقامات کرد هم باید به دو دلیل گوش به زنگ باشند.
اول: برآمدن اقلیم کردستان به عنوان واحدی سیاسی در منطقه حاصل تحولی بود که از پیروزی غرب در جنگ سرد و تبدیل آمریکا به قدرت بلامنازع جهان ناشی می شد. اگر شوروی فرونمی پاشید و تانک های آن از برلین در آلمان به داخل مرزهای 1939 آن عقب نمی نشست، دیکتاتور دیوانه عراق اساسا مجوز هجوم به کویت را دریافت نمی کرد. اگر هم به هر دلیلی مرتکب این نابخردی می شد، مسکو و در اصل سیستم های امنیتی منطقه که خود زیر مجموعه ابرسیستم جهان دوقطبی بودند، دست بسته نظاره گر نابودی ماشین جنگی آن توسط ابرقدرت رقیب نمی شدند.
هر دو ایده ای که در دو مرحله کار دیکتاتور عراق را ساختند و اقلیم کردستان را بنیان نهادند، محصول پایان جهان دو قطبی و موازنه های آن و ولادت جهان تک قطبی به زعامت آمریکا بودند.
منطقه پرواز ممنوعی که در سال 1991 پس از انهدام ماشین جنگی صدام اعلام شد و به کنترل کردها روی سه استان کردنشین انجامید، مخلوق ایده نوینی بود بنام حق دخالت بشردوستانه.
در دوران جنگ سرد دولت های عضو سازمان ملل به استناد اصل چهار دیواری و اختیاری مجاز بودند هر کاری با شهروندان خود انجام دهند و جامعه بین المللی هم کاری به آنها نداشت.
این احترام به سیادت کشورها قبل از آنکه محصول ارزش های معنوی باشد، مولود موازنه سازی محمول در جنگ سرد و منطق بازی حاصل جمع صفر میان دو ابرقدرت بود.
کردها نخستین ملتی بودند که از موهبت پایان جنگ سرد بهره مند شده و بر مبنای اصل جدیدالولاده دخالت بشردوستانه، عملا صاحب کشوری در درون کشوری مستقل شدند.
ایده دوم اما دکترین جنگ های پیشگیرانه بوش بود که در سال 2003 به کار کردها آمد. این ایده هم مولود قدرقدرتی آمریکا در دوره خالی از رقبا بود. این کشور در ابتدای هزاره آنقدر مازاد قدرت داشت که بگوید در هر جایی که احساس کنم تهدیدی وجود دارد، بی مجوز و اجماع جهانی ، حق دارم رژیم آن را تغییر دهم!
صرف نظر از ناحق بودن این گزاره زمخت رئال پولتیکی، اما عملا به نفع کردها تمام و آنها را به بازیگری بین المللی و اختیاراتی در حد یک کشور مستقل تبدیل کرد.
اکنون اما سخن این است که حمله روسیه نشانه ای بارز از تغییر دوران پیشگفته - ماه عسل طلایی کردها و نظام بین الملل - و آغاز عهدی جدید است که در آن آمریکا فعال مایشاء نیست. بدین معنا که اگر فردا ترکیه یا دولت عراق تانک هایشان را به سوی اربیل فرستادند، نباید مثل سابق در انتظار جنگنده های آمریکایی نشست و حداکثر می بایست چشم براه چند تحریم اقتصادی ماند.
دوم: در دنیای جدید آمریکا به منظور مهار عمده ترین رقیب خود تمرکز خود را روی حوزه هند - پاسیفیک می گذارد و بر اثر گردن کشی های روسیه، شرق اروپا هم به اولویت دوم آن تبدیل می شود. در هر صورت خاورمیانه و منابع نفتی آن از اهمیت سابق برخوردار نخواهد بود. سیاست پرهیز از مداخله نظامی و آغاز‌ دور جدیدی از انزواطلبی، دستور کاری ملی است و لزوما وابسته به احزاب و تغییر دولت ها نیست.
جا خالی دادن آمریکا هنگام حمله ترکیه به شمال سوریه و خروج ناگهانی از افغانستان موید این مدعاست.
نکته ظریف دیگری که وجود دارد، اجتناب آمریکایی ها از ملت سازی و نهادسازی در کشورها، ذیل چرخش در نگاه کلانشان به نظام بین الملل است. آمریکایی ها هنگام مواجهه با انتقادات مبنی بر بی مسئولیتی در خروج از افغانستان، مکررا می گویند: ما برای افغان ها جنگیدیم، اما مسئول ساختن ملت برای آنها و ناکامی شان در پروسه ملت سازی نیستیم!
این دقیقا پاشنه آشیل اقلیم کردستان و تا حدی کردهای سوری هم هست. واشنگتن مسئول تلف کردن سی سال فرصت طلایی برای ملت سازی در اقلیم کردستان نیست و تا ابد نمی تواند دو حزب عمده را که هر بار سر یک شهردار، استاندار، یا اداره یک شهر و روستا، دست به یقه می شوند، از هم سوا کند!
اگر اکنون دو حزب اصلی با منطق دشمن با هم رفتار و حاضرند پست هایی نظیر استانداری کرکوک و ریاست جمهوری به اعراب برسد ولی دست حزب رقیب نیفتد، فقط در داخل فرصت سوزی نمی کنند، بلکه آخرین باقیمانده های دوران طلایی نظام جهانی را هم به باد می دهند.
با این اوصاف اگر آمریکای انزواطلب، ناگهان ول کرد و رفت، کسی مسئول نیست، غیر از زمامداران کرد و اولیگارشی های خانوادگی و مالی آنها.
دوره وجود برادری بزرگتر و قلدر که در هر شرایطی می توان رویش حساب کرد، گذشته است!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺غریق دریای سیاه و جلیقه نجات اسرائیلی آن!

ظاهرا پوتین می خواهد با طناب اسرائیل از چاه اوکراین بیرون بیاید. پس از دیدار دو روز پیش نفتالی بنت از مسکو، اکنون کاخ کرملین می گوید، امشب پوتین دوباره تلفنی با بنت صحبت کرده است. موضوع گفتگو هم مرور آخرین تحولات بحران اوکراین و مطالبی است که قرار است فردا وزیر خارجه اسرائیل در ملاقات با همتای آمریکایی خود بگوید.
قرار گرفتن اسرائیل در موقعیت واسطه در میانه بزرگترین بحران امنیتی جهان پس از جنگ جهانی دوم، موفقیتی راهبردی برای این رژیم است تا از رهگذر آن اهداف خود را تامین کند.
روابط تنگاتنگ اسرائیل و روسیه با داشتن وجوه متعدد امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از منطقی پیچیده و بعضا متناقض پیروی می کند. اتحاد جماهیر شوروی گرچه از نخستین کشورهایی بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت، اما با اوج گیری منازعه اعراب و اسرائیل، هرچه بیشتر در کنار عرب ها قرار گرفت و پس از جنگ شش روزه، به روابط دیپلماتیک خود با اسرائیل پایان داد.
این روابط گرچه بیست سال بعد در سال 1987 از سر گرفته شد، اما شکوفایی واقعی آن کاملا مدیون وجود پوتین در کاخ کرملین است.
عواملی نظیر شباهت های شخصیتی میان وی و نسل جدید رهبران محافظه کار اسرائیل و وجود یک جامعه یهودی قدرتمند روس تبار یک میلیون نفری در کشور یهود آن را تسهیل کرد.
اما علت اصلی نیازهای متقابل طرفین بود: اسرائیل تنها منبع بی قید و شرط ورود فن آوری غربی به روسیه در هر دو حوزه نظامی و غیرنظامی است. بازسازی و انقلاب تسلیحاتی روسیه در دو دهه اخیر که منبع پولی مهمی برای آن محسوب می شود، بدون همکاری تکنولوژیک اسرائیل ممکن نبود. همچنین مسکو به شدت محتاج همکاری های امنیتی و کمک های اطلاعاتی تل آویو برای مقابله با تهدیدات افراط گری اسلامی و مقابله با دشمنان مشترک نظیر اسلام گرایان سنی است.
برای اسرائیل هم داشتن رابطه خوب با یکی از قدرت های جهان، بخش مهمی از راهبرد خروج از انزوا و تنوع بخشی به شرکای خارجی و افزایش عمق نفوذ است.
اهمیت این رابطه تا جایی است که این کشور در تمامی بحران های سیاسی و نظامی بزرگ روسیه در بیست سال گذشته، مانند بحران اخیر، مواضعی متفاوت با متحدان غربی خود و در راس آنها آمریکا اتخاذ کرده است. اسرائیل به ترتیب در جنگ دوم چچن در سال 2000، حمله به گرجستان در سال 2008 و الحاق کریمه در سال 2014 که هر سه با محکومیت گسترده بین المللی مواجه شدند، از شرکای غربی خود تبعیت نکرد و حاضر نشد خاطر پوتین را آزرده نماید.
از این رو می توان ادعا کرد بازگشت روسیه به خاورمیانه از پنجره سوریه پس از چند دهه با استقبال اسرائیل مواجه گردید. حفظ بشار اسد تضعیف شده همراه با امتیازاتی از قبیل آسمان باز سوریه گزینه بهتری برای اسرائیل در مقابل احتمالات نامعلوم دیگر بود.
همچنین اتکای این کشور به روسیه برای مهار ایران و حزب الله در شامات، عجالتا بدیل دیگری ندارد.
تهدیدی که در این باره متوجه تل آویو است، وخامت بیش تر و بی سابقه در رابطه آمریکا و روسیه است. تنش بیش تر در این زمینه می تواند سیاست کجدار و مریز اسرائیل را در موقعیت ناخوشایندی قرار بدهد و این کشور را ناچار سازد تحت فشار آمریکا موضع قویتری علیه روسیه اتخاذ کند.
هر چند اکنون به نظر می رسد، در شرایطی که جهان غربی یکپارچه علیه روسیه ایستاده، اسرائیل به عنوان " عزیز دردانه " آن به بهانه ملاحظات خاص امنیتی، این مجوز را دریافت داشته که در میانه میدان بایستد و از ترکش های احتمالی آن در امان بماند. از این رو طولانی شدن جنگ در اوکراین و تخریب بیشتر روابط مسکو و جهان غرب، به مصلحت اسرائیل نیست و این کشور فرصت میانجیگری در این زمینه را همزمان اهرمی برای نجات رابطه ممتاز خود با روسیه و اعمال فشار علیه ایران می بیند.
این میانجیگری، در شرایطی که گفتگوهای وین در شرف پایان است، معنایی جز بده بستان با مسکو در زمینه برجام در ازای لابیگری برای کاستن از فشارهای سیاسی و اقتصادی علیه روسیه ندارد.
ناگفته روشن است که اکنون روسیه بیشتر محتاج اسرائیل است و برای رهایی از باتلاق اقتصادی و سیاسی اخیر حاضر است با تمام کارت هایش بازی کند، از جمله ایران که در گذشته به دقت مراقب موازنه سازی مناسبات تاکتیکی خود با آن با رابطه ویژه اش با اسرائیل بود.
گروکشی عجیب روسیه در مذاکرات احیای برجام و تبدیل شدن یک شبه آن به آدم بده داستان، نشانه مهمی در این زمینه است. در واقع اگر قرار است پوتین با طناب اسرائیل از چاه اوکراین خارج شود، باید همزمان مواظب بود ایران با طناب روسیه در چاه تخریب نهایی برجام نرود!
#صلاح_الدین_خدیو
#اوکراین
#پوتین
#تحریمهای_آمریکا
#اسرائیل
@sharname1
🔺حذف از جام جهانی یا جامعه جهانی؟

پهناورترین کشور جهان که مساحت آن به تنهایی بیش از یک قاره است، از حضور در جام جهانی فوتبال 2022 که در یکی از کشورهای میکروسکوپی دنیا برگزار می شود، محروم شده است!
میزبان قطر است با کمتر از 12000 کیلومتر مربع مساحت که در سال های اخیر به یمن منابع سرشار نفت و گاز و توان رسانه ای مناسب و سیاست خارجی متوازن، به قدرت نرم درخوری دست یافته و توانست میزبانی مهم ترین تورنمنت ورزشی دنیا را بگیرد.
مهمان مطرود هم روسیه است با بیش از 17میلیون کیلومتر مربع مساحت و منابع نفت و گاز فراوان و صنایع نظامی در تراز جهانی و هزاران کلاهک اتمی. اگر این کشور هیچ تلاشی نمی کرد، به یمن منابع غنی، خودبخود کشوری ثروتمند بود. اما بدشانسی آن وجود رهبری مستبد در راس حکومت و فقدان نهادهای سیاسی و مشورتی مشروع و موثر است. امری که باعث می شود، رهبر یکی از بزرگترین کشورهای جهان اشتباهی در حد صدام مرتکب گردد و گرفتار انزوا و تحریم هایی در حد یک کشور سرکش جهان سومی شود.
آنچه که روسیه در صد سال گذشته بدست آورده بود، پوتین در ده روز به باد داد و حالا قدرت نرم آن از قطر هم کمتر است!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺درس تاریخ: چرا پوتین احتمالا سقوط می کند؟

پس از حدود سه هفته از تهاجم روسیه به اوکراین، برای همه مسجل شده که این کشور در تله ای خطرناک و راهی بی بازگشت افتاده است.
با هر نگاهی می توان گفت، پوتین دو راه بیشتر ندارد: یا هم اکنون عقب نشینی کند و به قاعده جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است، عمل نماید.
یا اینکه به امید فرجی موهوم در آینده، جنگ را گسترش دهد و متحمل ضرر و زیان بیشتری گردد.
هر فرجام قابل تصور دیگری نمی تواند خالی از سویه ها و درونمایه های اصلی این دو راه حل باشد.
تاریخ روسیه مدرن می گوید که بار هزینه های شکست در جنگ خارجی روی سیاست داخلی سرشکن شده و آثار دیرپا و درازدامنی روی نظام سیاسی و رویکردهای اصلی آن بجای می گذارد.
از این رو شمار ناظرانی که پیش بینی می کنند تبعات شکست اخیر دامن پوتین و متحدانش را می گیرد و چه بسا باعث گذار از نظام سیاسی فعلی می شود، کم نیست.
قرینه این اظهارات، نمونه های مشابه در تاریخ معاصر روسیه هستند که در پایین به اهم آنها اشاره می شود.

جنگ کریمه: این جنگ که در سال 1856 میان روسیه تزاری با ائتلاف امپراتوری عثمانی، بریتانیا و فرانسه رخ داد، نخستین جنگ مدرن تاریخ محسوب می شود که با شکست سنگین روسیه خاتمه یافت. در چهار دهه قبل از آن، روسیه به عنوان فاتح پاریس پس از جنگ های ناپلئونی، لقب ناجی اروپا را یدک می کشید و نخستین بار به مثابه قدرتی جهانی مطرح شده بود. شکست روسیه مغرور در این جنگ اثرات دیرپای سیاسی و معنوی بسیاری بجای گذاشت و به موج عظیمی از غرب گرایی و تقاضا برای اصلاحات و نوسازی منجر شد که چند دهه به طول انجامید.
منتقدان نیکلای اول وی را متهم می کردند که با لجاجت و الحاح بر سیاست نظامی، کشور را به دامن جنگی ویرانگر انداخته و بویژه روی مقایسه های تحقیر آمیز با بریتانیای صنعتی و پیشرفته تاکید می کردند.

جنگ روسیه و ژاپن: شکست 1905 روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی از یک کشور کوچک آسیایی که به تازگی به یمن نوسازی و اصلاحات موثر، گام هایی بزرگ در راه توسعه برداشته بود، پیامدهایی فراتر از مرزهای این کشور داشت. این شکست سهمگین در عین اینکه الهام بخش ملت های ضعیف و تحت استعمار بود، در داخل روسیه مشوق انقلاب بورژوا دمکراتیک سال 1905 گردید. باز بار سنگین انتقادات متوجه دربار و نابرابری های عظیم اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی کشور در رسیدن به توسعه شد و برای نخستین بار قانون اساسی و مجلس دوما بوجود آمد.

جنگ جهانی اول: شکست روسیه مقهور استبداد و عقب ماندگی در این جنگ و نیز ناتمام ماندن اصلاحات انقلاب مشروطه 1905، کاتالیزور انقلاب خونین بلشویکی سال 1917 گردید و روسیه وارد دوره تاریخی تازه ای شد که با اعدام آخرین تزار و به خاکسپاری نظام سلطنتی آغاز گردید.
کمونیست ها موفق شدند پس از جنگ دوم جهانی با کمک متحدان غربی خود امپراتوری مرده روسیه را احیا و مرزهای آن را تا مرکز اروپا جابجا کنند.

بحران موشکی کوبا: این بحران گرچه به جنگ نینجامید، اما پیامدهای عقب نشینی مسکو از لبه جنگ زلزله سیاسی بزرگی ایجاد کرد.
برای نخستین بار دو ابرقدرت آمریکا و شوروی در جریان افشای استقرار موشک های روسی در کوبا، تا آستانه جنگ اتمی پیش رفتند. مخاطره جنگ با عقب نشینی تحقیرآمیز کشتی های جنگی شوروی از بین رفت.
شکست سیاسی مزبور موجب تضعیف جایگاه رهبری اصلاح طلب حزب کمونیست گردید. مضاف بر آن این عامل در کنار عواملی دیگر، سبب ساز شکاف در اردوگاه کمونیسم و جدایی چین از شوروی شد و سقوط خروشچف و بازگشت استالینیست ها را از پی آورد.
این تحول ظاهرا به معنای سرسخت شدن دوباره مسکو و قدرت نمایی مجدد آن بود، اما عملا فرصت اصلاحات را از نظام گرفت و به شیوه ای تدریجی آن را در مسیر بی بازگشت فروپاشی قرار داد.

جنگ افغانستان: حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 اشتباهی استراتژیک بود که رهبری استالینیستی که خروشچف را کنار زد، مرتکب آن شد. غرب بلافاصله ورود شوروی به تله را خوش آمد گفت و با کمک های وسیع به مجاهدان افغان پس از ده سال جنگ بی حاصل، شکستی بزرگ را به مسکو تحمیل کرد.
زخم ناسور افغانستان در کنار رکود فزاینده و مزمن اقتصادی، اصلی ترین عاملی بود که زمینه بازگشت اصلاح طلبان کمونیست به قدرت را فراهم نمود.
. گورباچف به هوای جبران بیست سال فرصت از دست رفته نه تنها از افغانستان خارج شد، بلکه تلاشی دامنه دار برای گشایش اقتصادی و سیاسی را آغاز نمود. اما اصلاحات دیرهنگام به سقوط کمونیسم و فروپاشی کشور انجامید.

پس از یک دوره هرج و مرج و خلاء قدرت ده ساله، با ظهور پوتین و شکل گیری نوعی اقتدارگرایی نوین، روسیه دگربار به عنوان قدرتی اروپایی مطرح شد. اما به نظر می رسد سودای احیای امپراتوری، به عاملی بدل شد که کشور تازه از چاله درآمده در چاه بیفتد.
آیا روسیه به سیاق گذشته آبستن تحولی جدید نمی شود؟
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺 اعدام عربی: گذار از استبداد مذهبی به استبداد عرفی!

اعدام همزمان 81 نفر از مخالفان سیاسی دولت عربستان، نه تنها آمال خوش بینانه برخی ناظران درباره مقاصد اصلاح طلبانه محمد بن سلمان را نقش بر آب کرد، بلکه نگرانی های موجود درباره ارتقای خشونت سیاسی در این کشور به منظور کنترل پلیسی کشور را دو چندان نمود.
در سالهای گذشته بن سلمان با اعطای پاره ای آزادی های اجتماعی و برخی اصلاحات بی سابقه در حوزه حقوق زنان، کوشیده چهره ای متفاوت و مترقی را از این پادشاهی محافظه کار به نمایش بگذارد.
" ویترین شیک " بن سلمان، برخی ناظران را دچار این خوش باوری نمود که یک پطر کبیر خاورمیانه ای یا آتاترک عرب ظهور کرده و با اراده قوی خود و ایده های اروپایی، سرانجام یکی از سنتی ترین جوامع اسلامی را به سوی نوسازی تمام عیار سیاسی و اجتماعی می برد.
اما به زودی معلوم شد که او نه مصلحی اجتماعی و " مستبدی منور " بلکه خودکامه ای خودشیفته است که می تواند سرشناس ترین روزنامه نگار کشور را در یک مکان دیپلماتیک سلاخی کند و در عین تسهیل حضور زنان در برخی فضاهای عمومی، همزمان کوشندگان راستین زن را دستگیر و به محبس و شکنجه بیندازد.
با اعدام های فله ای دیروز، تردیدی باقی نمانده که قرار نیست عربستان به سوی گشایش سیاسی و گذار از اندک سالاری موجود به سوی دمکراسی گذر کند، بلکه چه بسا بسته تر و ناشکیباتر هم می شود.
پروژه بن سلمان گذار از استبداد نیست، بلکه تبدیل استبداد مذهبی کنونی به استبدادی سکولاری مطابق الگوی رایج خاورمیانه است.
صد البته وی کمر به نوسازی و مدرن کردن عربستان بسته، اما در عین تلاش برای تنوع بخشی به اقتصاد و مدرنیزه کردن ساختار اجتماعی و اقتصادی، به دقت مراقب کنترل حوزه سیاسی و انحصاری باقی ماندن آن است.
43 سال قبل عربستان مانند دیروز، یک روز پراعدام را تجربه کرد. پس از پایان شورش مدعیان مهدویت، 61 نفر از شورشیان اعدام شدند.
جهیمن العتیبی فردی بود که ناگهان در صحن مسجدالحرام خود را مهدی موعود خواند و همراه پیروان مسلحش، اماکن مقدس را تصرف کرد.
این اقدام که به بزرگترین بحران کشور از بدو تاسیس انجامید، زنگ خطر را در گوش سیاست گذاران کشور به صدا در آورد.
آنها پس از سرکوب متمردین، بلافاصله و بی سروصدا، به اجرای دستور کارها و منویات آن ها پرداختند و عربستان یک شبه از‌ کشوری در حال مدرن شدن به نظامی سخت گیر و خشکه مقدس تبدیل گردید.
این تغییر یحتمل بر اساس این تحلیل بود که مدرنیزاسیون شتابان دهه هفتاد و ورود سیل آسای دلارهای نفتی پس از شوک اقتصادی سال 1973، واکنش و ضد حمله سهمگین جامعه عمدتا محافظه کار و متشرع را در برداشته و مخاطره تحولی مشابه انقلاب ایران دور از انتظار نخواهد بود.
از این رو ریاض بدون انقلاب اسلامی، به آرمان های اجتماعی و فرهنگی آن جامه ی عمل پوشاند و در 40 سال گذشته سختگیرانه به آن پایبند ماند.
با روی کار آمدن بن سلمان، چشم انداز مذکور از جهات متعدد دچار دگرگونی شده است. ترکش های حمایت از اسلام سلفی، بارها به حکومت اصابت نموده است. در ماجرای یازده سپتامبر و حضور پررنگ اتباع سعودی در آن، اعتبار سیاسی حکومت زیر سوال رفت و در جریان انقلاب های بهار عربی هم، نقش محوری اسلام گرایان در اپوزیسیون های موجود، شاه و شاهزادگان عرب بویژه سعودی ها را بیش از پیش نگران کرد.
این عوامل و علل داخلی تری نظیر چالش انتقال قدرت از نسل دوم سعودی ها به نسل سوم آنان و پویایی های محصول آن، ریاض را به صرافت رها کردن سیاست قبلی و کاستن از نقش پراهمیت علمای دینی رساند.
در واقع بن سلمان در این اندیشه است که بجای روحانیون، دست اتحاد را به اقشاری از طبقه متوسط جدید مانند زنان و جوانان بدهد که در دهه های گذشته به تبع تحول در جامعه عربستان، فربه و نیرومندتر شده اند.
سیاست گشایش اجتماعی بدنبال آن است که با کسب رضایت نیروهای اجتماعی، حواس آن ها را از سیاست پرت، و دستکم به صورت موقت خواست مشارکت سیاسی را به باد فراموشی بسپارد.
با ملاحظه برخی ایده های اقتصادی وی، می توان گفت سیاست پیشگفته تمهیدی برای قسمی " چینی سازی " است که رونق اقتصادی و گشایش اجتماعی در کنار انسداد سیاسی در کانون آن قرار دارد.
آیا بن سلمان موفق می شود بند ناف این کشور را از اسلام ببرد و هویت سیاسی جدیدی بیافریند؟
آیا با اتحاد تاکتیکی با گروه های اجتماعی تحول خواه می تواند از پس مقاومت محافظه کاران و اسلام گرایان بر آید؟
آیا بدون افزایش نرخ مشارکت سیاسی و گشودن عرصه مدیریت کلان، اتحاد مصلحتی با تجدد خواهان دوام می آورد؟
پاسخ این پرسش ها و سوالات دیگر هنوز روشن نیست، اما یک نکته واضح است: با اعدام و سرکوب شاید بتوان استبداد دینی را به استبداد عرفی تبدیل کرد، اما یقینا نمی توان یک کشور را به معنای واقعی کلمه مدرن و نونوار نمود و به آستانه توسعه راستین و پایدار رساند.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
Audio
🎙نوروز و همگرایی منطقه ای: امکان یا امتناع؟

🔺فایل صوتی سخنرانی صلاح الدین خدیو که امروز در همایش نوروز و همگرایی منطقه ای ایراد شد.
این همایش به همت مرکز مطالعات خاورمیانه با حضور صاحب نظرانی از ایران، پاکستان، افغانستان، گرجستان، روسیه و ارمنستان به صورت مجازی برگزار شد.
▪️زبان: فارسی
▪️زمان: 14 دقیقه
@sharname1
🔺فنلاند: ملکه "خوشبختی" جهان

فنلاند در حالی برای پنجمین سال پیاپی، عنوان خوشحال ترین کشور جهان را به خود اختصاص داد، که به نظر می رسد همه معیارهای لازم برای افسردگی را داراست.
تابستانهای آن کوتاه و زمستانهایش سرد و طولانی است. در برخی مناطق، تابستانها خورشید اصلا غروب نمی کند و شب مثل روز روشن است. در حالیکه در زمستان ماهها خورشید اصلا طلوع نمی کند و تاریکی مطلق حاکم است.
بیشتر خاک فنلاند لم یزرع است و انقلابات طبیعی در ملیونها سال قبل، خاک حاصلخیز آن را با خود برده است. سه چهارم این کشور را جنگلهای توندرا و تایگا تشکیل می دهند و مردم‌ ناچارند با کشت بهینه، غذای خود را از اندک خاک قابل کشاورزی بدست بیاورند.
به لحاظ جغرافیای سیاسی، موقعیت این کشور کوچک، خطیر و پردردسر است. سایه همسایه بزرگتر یعنی روسیه و مطامع ژئوپولتیک آن همیشه بر سر آن است. مهم نیست چه کسی در مسکو بر سر کار است، تزارها، بلشویک ها و یا دار و دسته پوتین! حساب کتابهای استراتژیک همه یکسان است و از منطقی مشابه پیرو می کند: فنلاند در خط مقدم شرق و غرب قرار دارد و آنقدر به سن پترزبورگ نزدیک است که در صورت جنگ هر نیروی مهاجمی به راحتی می تواند از آنجا پایتخت تزارها و دومین شهر روسیه را تهدید کند. این بدین معناست که ترجیح استراتژیک مسکو همیشه این است که فنلاند را به عنوان خاکریز دفاعی داشته باشد.
با این وضع فنلاند در ابتدای قرن بیست، استقلالش را از دهان اژدها بیرون آورد و در طول جنگ سرد هم با اتخاذ یک سیاست ظریف با لطایف الحیل کوشید، توسط مسکو بلعیده نشود.
سویه اصلی سیاست بازدارندگی فنلاند مبتنی بر اعتماد سازی و اطمینان بخشی بود. این کشور ماهیتا غربی هم دمکراسی داشت و هم اقتصاد بازار، اما در انتخاباتها فضا به گونه ای مهیا می شد که نیروهای ضد مسکو و احزاب دست راستی، سکان قدرت را به دست نگیرند، تا گزک به دست مسکو نیفتد.
این رویه آنقدر جا افتاد که اصطلاح " فنلاندی شدن " همان زمان باب شد. فنلاندی شدن یعنی وفاداری به هنجارهای دمکراتیک و مقتضیات بازار آزاد در عین بیطرفی استراتژیک میان غرب و شرق. صد البته این بیطرفی مستلزم قدری کج و کوله کردن هر دو بود: هم دمکراسی قدری دستکاری می شد و هم در تجارت خارجی، سهم ویژه روس ها حفظ می شد. قسمی تشویق و تطمیع برای اینکه خیالهای بد را از سر درکند!
این سیاست امروز هم به نحوی ادامه دارد. مناقشه بر سر عضویت فنلاند در ناتو پایان نیافته و از قضا اکثریت مردم بر اساس درک عمیقی که از منافع ملی دارند، علیرغم جهت گیریهای عمیق غربی، موافق ورود به این اتحادیه نیستند.
این نکته ای است که میان مردم و سیاستمداران بر سر آن در سطح وسیعی اجماع وجود دارد، مثلا مردم در زمان جنگ سرد نیک آگاه بودند که تحدید دمکراسی و اعطای برخی مشوقهای مالی به روسیه، ابزاری در دست سیاستمداران برای تحکیم قدرت و ثروت اندوزی نیست، بلکه بهایی است که باید برای استقلال کشورشان بپردازند.
البته پس از حمله غیرمترقبه پوتین به اوکراین، مزاج مردم در این زمینه قدری عوض شده است.
در دهه های اخیر فنلاند رشد اقتصادی مداوم و سریعی را طی کرده و به کشوری صنعتی تبدیل شده است.
مجموعه صنعتی نوکیا، برندی بود که در دهه نود نام فنلاند را با انقلاب دیجیتال و تمدن دانش بنیان عجین کرد. رشد اقتصادی فنلاند به معنای واقعی کلمه یک توسعه کیفی و متوازن است و دربرگیرنده تمام چیزهایی که اسباب رضایت جوامع را فراهم می سازد: از نبود فساد گرفته، تا آموزش و درمان رایگان و قوه قضائیه مستقل و دمکراسی راستین و جامعه مدنی پویا و امید به آینده.
به همه اینها باید رهبری زنانه و جوان فنلاند را هم افزود که نقشی سترگ در تلطیف مدیریت سیاسی و مفاهمه و درک بیشتر با نیروهای اجتماعی دارد.
بجای " فنلاندی شدن " زمان جنگ سرد که نوعی طعنه محسوب و انتخابی ناگزیر در برابر تقدیری محتوم بود، اکنون می توان با گسترش دید از راه فنلاندی و تجربه فنلاندی توسعه سخن گفت. راه فنلاندی یعنی توسعه شادمانه و رضایت بخش.
بی گمان در بررسی این مسیر، مدیریت سیاسی و عقلانیتی که توان تبدیل تهدیدها به فرصت را دارد، جای ویژه ای دارد.
همدلی و وفاق اجتماعی به عنوان ابزاری که امکان مفاهمه میان دولت و ملت را میسر می کند، بخشی به هنر این مدیریت باز می گردد.
فنلاندیهای صلح جو، به معنای واقعی وطن پرست هم هستند. آنها در جنگ زمستان در سال 1940 شش ماه تمام به امید رسیدن کمک از سوی متحدان غربی، در برابر تهاجم ارتش سرخ ایستادند و نشان دادند پای جنگ به میان آید، اهل مبارزه جانانه هستند، حتی در جنگی نابرابر با یکی از بزرگترین ارتش های عالم.
اما هنر " پیروزی بدون جنگ " است. وقتی بتوان غم را به شادی تبدیل کرد، می توان مصالحه را هم به مبارزه بدل نمود.
* این یادداشت قبلا منتشر و اکنون بازنویسی شده است.
#صلاح_الدین_خدیو
#شادترین_کشورهای_جهان
#فنلاند
@sharname1
🔺بشار اسد در آغوش مترنیخ عرب!

چند سال قبل کمتر کسی تصور می کرد، بشار اسد پس از اخراج از جرگه برادران، روزی از راه نزدیک ترین متحد اسرائیل در منطقه به آغوش جهان عرب بر گردد!
امارات متحده عربی نخستین کشور عرب است که دیروز پس از 11 سال، از رئیس جمهور سوریه استقبال کرد. آن هم در زمانی که امارات و اسرائیل در ماه عسل روابط خود به سر می برند و سوریه هم رسما دشمن اسرائیل و بخشی از محور مقاومت است.
رابطه تل آویو و ابوظبی رابطه ای عادی نیست، بلکه اتحادی استراتژیک و دوستی صمیمانه در تمام زمینه هاست. به فرض مثال با روابط سیاسی مصر و اسرائیل قابل مقایسه نیست که 43 سال پس از امضای قرارداد صلح کمپ دیوید هنوز در مرحله صلح سرد به سر می برند و میان جوامع مدنی آنها هیچ پیوندی وجود ندارد.
در حالیکه رابطه دو ساله امارات و اسرائیل بیشتر به ازدواجی عاشقانه شبیه است که پایانی برای ماه عسل رمانتیک آن متصور نیست.
عمق و تنگنای این رابطه همه جانبه تا جایی است که اخیرا آمریکا ناچار شد برای همراه کردن امارات با کارزار محکومیت روسیه، اسرائیل را واسطه کند. چه به قرار اطلاع محمد بن زاید، جواب تلفن های بایدن را نمی داد، اما برای نفتالی بنت همیشه در دسترس است!
با این اوصاف گرم گرفتن بن زاید با بشار اسد نمی تواند بدون اطلاع و رضایت تل آویو باشد.
طنز تاریخ این جاست که تیم ب فرضی جواد ظریف که با کنار رفتن بی بی - نتانیاهو - و جان بولتون نصف اعضایش را از دست داده بود، اکنون با پیوستن بشار اسد به بن زاید و بن سلمان با آرایش و سمت گیری جدیدی در حال احیاست!
یکی از وجوه اشتراک اعضای این تیم، طرفداری آشکار و پنهان از روسیه در جریان بحران اوکراین است. رویکردی که اسرائیل هم به نوعی در آن شریک است.
محکومیت صریح و شدید امارات توسط آمریکا به خاطر استقبال از بشار اسد و از سرگیری روابط با سوریه، آشکارا حکایت از سردی روابط ابوظبی و واشنگتن می کند. موضوعی که مقامات اماراتی هم اخیرا به آن اذعان کردند.
می توان ادعا نمود که موضع گیری کشورها در قبال حمله روسیه به اوکراین، صرفا از منطق ژئوپولتیک و ملاحظه موازنه نیروها و چشم اندازهای استراتژیک در این زمینه پیروی نمی کند، بلکه تعلقات ایدئولوژیک و علائق سیاسی هم دخیلند.
غیر از چند کشور معدود مانند سوریه، بقیه دولت هایی که از محکوم کردن روسیه طفره رفته و به کارزار تحریم آن نپیوستند، به نوعی زیر مجموعه " اجماع پکن " هستند که رقیب ایدئولوژیک " اجماع واشنگتن " محسوب می شود.
اجماع پکن یا الگوی چینی توسعه، بر آن است که با ترکیب کارساز اقتصاد بازار و دولت اقتدارگرا می توان آسان تر به پیشرفت دست یافت. از این منظر، اجماع واشنگتن که مبتنی بر قرار گرفتن اقتصاد بازار لیبرال در بطن دولت دمکراتیک است، متهم است که در بحران های اقتصادی رفوزه می شود و از ثبات سیاسی کافی بویژه در دولت های در حال توسعه که نیازمند آرامشند، برخوردار نیست.
موضع کجدار و مریز دولت های مهمی نظیر هند و برزیل و نیجریه و اسرائیل، در برابر حمله روسیه که دال بر قسمی همدلی با آن است، بازتابی از تقسیم بندی ایدئولوژیک جدید جهان است که حتی دمکراسی ها را هم در بر گرفته است.
این امر قبل از هر چیز، به صورت فرسایش و فساد نهادهای دمکراتیک از سمت راست و از جانب جنبش های هویت خواه و ناسیونال پوپولیست، خود را نشان می دهد.
مضاف بر آن این قدرت های نوظهور در دنیای جدیدی که بناست به بازتعریف ساختارهای امنیتی موجود بپردازد، با یکجانبه گرایی و سیاست قدرت برانند سهم به زعم خود شایسته شان را بگیرند و تکلیف پرونده های قدیمی چون تایوان و کشمیر و کرانه باختری را یکسره نمایند.
در چنین موقعیتی، تکلیف نظام های استبدادی مرفه مانند عربستان و امارات روشن است.
این دسته از کشورها که از لحاظ اقتصادی الگوهای نسبتا موفقی هستند، برای حفظ نظام سیاسی خود در برابر تهدید خارجی و ناآرامی داخلی محتاج کمک خارجیند.
طبعا جهان پساآمریکایی مشروط به آنکه ثبات آن تحت سیطره چین و روسیه همچنان برقرار بماند، جای بهتری از " قرن آمریکا " خواهد بود. چرا که از شر چالش های حقوق بشری و مطالبات معطوف به مشارکت سیاسی رها می شوند.
از این رو می توان گفت آرایش جدید خاورمیانه پژواک روح جهانی نوین است. جهانی که استبداد را بر دمکراسی و استمرار را بر انقلاب و انقطاع ترجیح می دهد. مساله اصلی مستبدان استمرار حفظ رژیم های مستبد در هر گوشه جهان به امید سرکوب ایده تغییر است. گویی عصر مترنیخ جدیدی آغاز و روح این سیاستمدار ضد انقلاب اتریشی در کالبد قرن ما حلول کرده است.
امروز شی جی پینگ مترنیخ جهان است و پوتین مترنیخ اروپا و بن زاید مترنیخ خاورمیانه.
تبعات جنگ اوکراین در ترسیم چارچوب های نهادی جدید جهان بسیار تعیین کننده خواهد بود و معلوم می شود که دمکراسی از چالش استبداد جهانی جان سالم بدر خواهد برد یا نه!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺قرن "چهارده بزرگ " کی تمام می شود؟

امروز نخستین روز قرن پانزده خورشیدی است و کمتر از یک روز از سپری شدن قرن چهارده که طی آن " ایران مدرن " متولد شد، می گذرد.
طی قرن گذشته ایران یک انقلاب سیاسی، دو نهضت اصلاحی مهم و دو حمله خارجی و را تجربه کرد. سیاست که قبلا پیشه طبقات ممتاز بود، به امری همگانی تبدیل و تحولات اقتصادی بیشتر از انقلابات سیاسی، جامعه و فرهنگ و سیاست و اقتصاد را دگرگون کردند.
می توان به اندازه تجارب تمام ساکنان این سرزمین و از گوشه نگاه های گوناگون، داستان این قرن را بازگو کرد.
رمان نوعی داستان است که اگر بازسازی تاریخ در کانون آن قرار گیرد، روایت قابل اعتنایی از روزگار سپری شده فراهم می شود.
شخصا روایت سیمین دانشور کە مشتمل بر برش های مهمی از تاریخ معاصر است را می پسندم. سه گانه بانوی داستان نویسی ایران، یعنی جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان و کوه سرگردان، تاملی ویژه است که از اواسط قرن یعنی دهه پنجاه شروع و تا این حوالی ادامه می یابد. دانشور( متولد 1300 و متوفای 1390 ) به نوعی همزاد و همراه تقریبا تمام سال های قرن بود و به عنوان یک عضو شاخص طبقه متوسط مخلوق آن، در موقعیتی مناسب برای روایت داستان آن قرار داشت.
سوژه داستان یک خانواده طبقه متوسط تهرانی است که به نحوی در چهارراه حوادث و اتفاقها و گرایشها و جریانات مختلف سیاسی قرار گرفته اند.
قهرمان اصلی، دختری جوان بنام هستی است که پدرش در راه دکتر مصدق جان باخته است و مادر بزرگ پدریش هنوز دلباخته پیرمرد احمداباد است.
اما مادرش کوتاه زمانی پس از مرگ پدر به همسری یک کار چاق کن و دلال نسل پس از کودتا در می آید و به نماد طبقه بریده از سیاست و دمساز با استبداد تبدیل می شود. " عشرت گنجور " در یک ارزیابی غیر ایدئولوژیک می تواند نمونه ای از سیاست زندگی با همه عمل گرایی ها و کلبی مسلکی های ملازم آن باشد.
هستی که ظاهرا استعاره ای از ایران است، فقط میان مادر بزرگ ایستاده بر آرمان و مادر ولنگار، سرگردان نیست، بلکه مردان جوانی که وارد زندگی هستی می شوند، هریک سودایی سیاسی در سر دارند. مراد مارکسیست است و طرفدار مبارزه چریکی و سلیم متاثر از اندیشه کسانی چون شربعتی و آل احمد و ایده بازگشت مذهب مترقی، قائل به تقدم مبارزه سیاسی است.
هستی نهایتا زن سلیم می شود، استعاره ای از دلباختگی شیدایی به مذهب در نیمه قرن و ازدواج ایران و اسلام ذیل سرفصل انقلاب اسلامی. اینجا مجلد اول که سال 72 منتشر شد، تمام می شود.
در جلد دوم بنام ساربان سرگردان که حدود ده سال بعد منتشر شد، هستی از سلیم جدا و به عقد مراد در می آید که اینک از سیاست بریده و با آرمانهای گذشته وداع کرده است. سلیم هم با دختری مذهبی ازدواج می کند، اما او هم بتدریج از مذهب فاصله گرفته و اجازه می دهد زن محجبه اش، در برخی مهمانیها، سرلخت ظاهر شود. دوستی و ارتباط دو خانواده مراد و سلیم با برافتادن پرده ایدئولوژی برقرار می شود.
ساربان سرگردان، روایت هبوط ایدئولوژی در سال های پایانی قرن است. وقتی جامعه از ایدئولوژی قالب تهی می کند، قالب های ذهنی گذشته به کناری نهاده می شوند و جامعه پاره پاره دیروز از نو با هم پیوند می یابد. دو طبقه میانه حال محافظه کار و متجدد که اینک جهانی تر هم می اندیشند با هم می آمیزند.
نگارش جلد سوم بنام کوه سرگردان ظاهرا در اواسط دهه هشتاد و قبل از بیماری خانم دانشور خاتمه یافته، اما هیچ اثری از آن در نشر خوارزمی و ارشاد موجود نیست. این مفقودی به طرزی نمادین بیانگر معمای روزگار کنونی و دشواری پیش بینی آینده در قرن تازه و سالهای پیش روست. در روزگاری که " کوه های یخی " به طرزی بی سابقه در دریاها سرگردان و بر اثر گرمایش زمین آب می شوند، نمی توان برای کوه سرگردان دانشور و فرجام آن دلشوره نگرفت!
علاج کار تنها تعیین تکلیف با خود مفهوم سرگردانی است. مفهومی که از قضا برازنده ایران صد سال گذشته است: سرگردانی میان جهان ایرانی، غربی و مسلمان، میان انتخاب رشد اقتصادی و عظمت طلبی سیاسی. میان سنت و مدرنیته، امر قدسی و عرفی، تکنوکراسی و تئوکراسی، درون و بیرون، ایران و جهان و ...
برای انتخاب مسیر، نه اندکی بلکه خیلی دیر شده است. به قول دکتر سریع القلم تنها کشوری که تا اندازه ای مثل ما هنوز تکلیف خود را با خود و جهان و تاریخ و آینده روشن نکرده، روسیه است که از قضا این روزها با حمله به اوکراین وارد چرخه باطل دیگری از حیات ملی اش شد.
ساحل آرامش، نیاز ماست. با زورق عقلانیت مبتنی بر اجماع ملی، حکومت قانون، تمنای توسعه اقتصادی فراگیر و متوازن و پرهیز از هرچه متضاد اینهاست، می توان آن را در افق مشاهده و هرچه زودتر به آن رسید. امید که قرن تازه، طلیعه روزگاری تازه باشد و فردا مورخان هنگام دوره بندی آن نگویند قرن " بزرگ " چهاردە خورشیدی از مرداد 1285 - سال مشروطیت آغاز - و تا 1430 به طول انجامید!
#صلاح_الدین_خدیو

@sharname1
🔺برهنه سازی براهنی

رضا براهنی نویسنده، شاعر و منتقد ادبی در 85 سالگی درگذشت. ارزیابی کارنامه نویسندگی و زندگی ادبی وی نه در بضاعت راقم این سطور است و نه در این مجال کوتاه می گنجد. اما ارزیابی نوع واکنش ها به مرگ وی دارای دلالت های قابل توجهی از حیث وقوع یک دگرگونی بنیادین در ماهیت امر سیاسی است.
یک روز پس از خاموشی " آواز کشتگان "، صفحات شبکه های مجازی شاهد بروز دوقطبی پررنگی درباره وی از پاسداشت تا خوارداشت است و چندان اثری از داوری های منصفانه و موضع گیری های میانه نیست.
براهنی که در دهه های گذشته، مورد ستایش بی کران جمع زیادی از روشنفکران و اهل قلم و خوانندگان بود، امروز بخاطر همان کنش ها و کوشندگی ها سرزنش و شماتت می شود.
نارضایتی از وضعیت کنونی و نثار خشم ناشی از آن به فعالان حاضر در انقلاب، می تواند یکی از علت ها باشد، در حالیکه علت اصلی جای دیگری است.
در سی سال گذشته پس از پایان جنگ سرد و تحولات عدیده متعاقب آن، شاهد یک انتقال محور بزرگ در جهان سیاست هستیم. سیاست متعارف در دنیای قرن بیستم بر اساس یک ایدئولوژی اقتصادی فهم می شد که در طرفین آن دو جناح چپ و راست قرار داشتند.
چپ ها عمدتا طالب برابری و برقراری عدالت از طریق ماشین دولت بودند. اکثریت می خواستند با انقلاب ماشین دولتی را تسخیر کنند و اقلیتی هم دل در گرو مبارزات پارلمانی و سندیکایی داشتند.
در مقابل جناح راست به آزادی های فردی و بازارهای آزاد و دولت محدودتر ایمان داشت و نگران ذبح آزادی در پیشگاه عدالت بود.
براهنی مانند قاطبه روشنفکران جهان سوم نه تنها به دیدگاه اول باور داشت، بلکه جزو " اکثریت انقلابی " آن به شمار می رفت و زبانش سرشار از واژگانی نظیر ارتجاع و امپریالیسم و صهیونیسم و ترقی خواهی و ...بود.
درجه راست گویی عملی و میزان انطباق زندگی شخصی و حیات نویسندگیش با مدعاهای انقلابی موصوف، بحثی مجزاست، اما حتی " ترک گرایی " نسبی وی و هواخواهیش از زبان مادری هم، بخشی از چپ گرایی او و جهان بینی سیاسی منبعث از آن به شمار می رفت و نسبتی با هویت خواهی های رایج امروز نداشت.
کما اینکه برخی طرفداری های وی از " خلق کرد " و "مبارزات" آن در ابتدای انقلاب به سیاق اکثریت قریب به اتفاق کانون نویسندگان ایران هم، از این جنس بود.
در جهان آرمانی منقسم به "چپ و راست" ، به هر دلیل، قطب نمای ایران به چپ می زد و غیر از مارکسیست ها، ملی ها و اسلامی ها هم دل در گرو آموزه ها و شورانگیزی گفتمان چپ داشتند و " جناح راست " نە تنها فقیر بود، بلکه معادل ارتجاع و رژیم پهلوی نیز قلمداد می شد.
در این وانفسا، روشنفکری چپ نظیر براهنی ممکن بود از جانب رقبای ادبیش در محافل نیمه خصوصی تخطئه شود و یا هدف افشاگری و ترور شخصیت از سوی ساواک قرار گیرد، اما از طرف جامعه جز تکریم و تمجید، دریافت نمی داشت!
مشکل اما زمانی آغاز شد که زمانه تغییر کرد و سیاست مالوف چپ و راست، جای خود را به سیاست هویت داد.
دغدغه سیاست هویت محور کنونی، نه آزادی و برابری، بلکه ارج گذاشتن به قوم، مذهب، ملت و شناسه ای غیریت ساز است که باید با جان و دل آن را از تاراج دشمنان و جهان گرایان و لیبرال ها، محفوظ‌ نگاه داشت.
طبعا این انتقال محور از فهم اقتصادی از سیاست به فهم هویتی از آن، با وارونه کردن ارزش ها و آرمان ها همراه است و خط کشی های سیاسی و موافقان و مخالفان جدید خلق می کند.
براهنی که به صفت چپ بودن، زمانی ستایش می شد، امروز به همان دلیل " چپول " نامیدە شده و شماتت می شود. چپ های جنگ سردی جهان سوم، به هیچ وجه دمکرات منش نبودند، اما طرفه این جاست که از نگاه سیاست هویت همان میزان دغدغه های جهان وطنی و فراملی شان هم نابخشودنی است و بی چون و چرا خیانت تلقی می شود.
تازه این پایان ماجرا نیست. سیاست هویت استعداد بکری در تفریق و جداسری های درونی نیز دارد و به آسانی نویسنده فقید را میان خطوط هویتی دلخواه خود، ترسیم می کند. برخی از ایران گرایان به دلیل فهم چپ گرایانه براهنی از مفاهیمی نظیر هویت ملی، زبان رسمی و تکثر قومیتی ایران که البته در زمان خود، رهیافت سردست و متعارف بود، وی را محکوم و متهم به ایران ستیزی و تجزیه طلبی می کنند.
همزمان هویت گرایان ترک، از خدا خواسته مرده مطرود را که به هیچ وجه نسب به آنان نمی برد، در آغوش گرفته و او را اهل قبیله می خوانند!
براهنی راستین اما، نه این بود و نه آن! به معنای واقعی کلمه، نویسنده و کوشنده ای قرن بیستمی بود و جهان بینی و عقایدش هم محصول همان زمان بود.
در میانه ستایش های مطلق گذشته و سرزنش های نه چندان کم امروز، باید امیدوار بود زمانه ای دگر فرا رسد و با عبور از تنگناهای معرفتی کنونی، فرصتی مناسب برای ارزیابی قلم و قدم وی فراهم شود. در چنین فضایی است که او در جایگاه تاریخی شایسته خویش قرار می گیرد.
#صلاح_الدین_خدیو
#رضا_براهنی
#کانون_نویسندگان_ایران
@sharname1
🔺وارونگی "جامعه شناسی نخبه کشی"

علی رضاقلی نویسنده کتاب های جامعه شناسی نخبه کشی و جامعه شناسی خودکامگی درگذشت. برای کسانی که زمان جوانی و بالندگی فکری شان با عصر اصلاحات مصادف بود، کتاب جامعه شناسی نخبه کشی فراتر از یک ابژه نسلی و خاطره مشترک جمعی است. نخستین چاپ آن که در سال 1377 منتشر شد، زمانی بود که ایران در تب و تاب یک نهضت عظیم اجتماعی می سوخت و ترادف زمانی و تشابه محتوایی میان کتاب و آنچه در متن جامعه جریان داشت، انتشار آن را به رخدادی فرهنگی تبدیل کرد.
نویسنده درست در میانه جنبش اصلاحات به شرح ناکامی سه تکاپوی بزرگ اصلاحی در تاریخ معاصر پرداخته و خواسته یا ناخواسته گوش ها را نسبت به تکرار سرنوشت بدفرجام قائم مقام، امیرکبیر و مصدق تیز کرده بود.
بدون شک این امر در التفات و اقبال حیرت انگیز جامعه نسبت به آن، به گونه ای که سال ها آن را به یکی از کتاب های پرفروش تبدیل کرد، بی تاثیر نبود.
مضاف بر این، رویکرد نهادی نویسنده در تقابل با نسل پیشین نظریه پردازان و جامعه شناسانی قرار داشت که علت العلل عقب ماندگی و توسعه نیافتگی ایران را در استعمار خارجی و حمایت آن از استبداد داخلی می دانستند.
رضاقلی بر خلاف پارادیم رایج دهه های پنجاه و شصت نه تنها به تقدیس توده و قدسی کردن مفاهیمی نظیر خلق و مردم و امت و ملت نپرداخت، بلکه آنان را در قالب ساختارهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی غیر مولد و استبداد پرور بر صندلی متهم نیز نشاند.
نقد " مردم " و واکاوی نقش احتمالی آنها در ناکامی مصلحان اجتماعی و قهرمانان تاریخی، صرفا عبور از عرفی مالوف و روشنفکرانه و سویه های مردم گرایانه آن نبود، بلکه یادآوری ضرورت تجزیه عاملیت اجتماعی و مسئولیت های ناشی از آن هم به شمار می رفت.
عاملیت اجتماعی صرفا شان نخبگان نیست و برای تغییر، نقش آفرینی تمام طبقات اجتماعی و وحدت دیالکتیکی ساختار و کارگزار لازم است. برای آنکه کارگزار کامیاب شود، تحول در ساختارهای اجتماعی ضروری است و این هم محتاج دگرگونی در سیاست و فرهنگ و اقتصاد جامعه است.
با این وصف درونمایه کتاب مشابه حرف های آقای خاتمی و برخی دیگر از اصلاح طلبان در آن زمان بود که قهرمان پرستی را نهی و عاملیت عمومی را به جای آن می نشاندند. حرف هایی که البته به عمل و کنش سیاسی مبدل نشدند.
عوامل پیشگفته در کنار سادگی بیان و خوشخوان بودن آن، کتاب مذکور را که البته بعدا نقدهای معرفتی جدی هم دریافت کرد، را به نوعی به کتاب جامعه شناسی بالینی جنبش دوم خرداد تبدیل کرده بود.
فضا طوری بود که در کنار اصلاح طلبان ناکامی که رضاقلی نام برده بود، نام های دیگری هم مطرح و قهرمانان مستور دیگری هم مکشوف شدند. کشف مجدد و ممدوح کسانی چون مهندس بازرگان و خلیل ملکی و علی امینی و ...مرهون دگرگونی در گفتمان زمانه بود.
ناکامی موعود جنبش اصلاح طلبی که در کتاب رضاقلی هم به نحوی مورد اشاره قرار گرفته بود، اما تاثیر خود را بر دنیای اندیشه سیاسی هم نهاد. برآمدن گرایشات راست و محافظه کارانه که برایند محافظه کاری فزاینده نیروهای سیاسی در تقابل با چالش های گوناگون بود، باعث شد که زمینه برای گرایش به مردان اهل ثبات و قوام بیشتر شود.
ترجیح قوام السلطنه بر مصدق و محمد علی فروغی بر منورالفکران آتشین زبان مشروطه، نمونه ای از یک گذار گفتمانی بود که زمینه آن را سرخوردگی نیروهای اجتماعی از شکست اصلاح طلبی فراهم می کرد.
کسانی که مدعی شدند فرجام محتوم پروژه محمد حنیف نژاد، تقی شهرام بود، غافل از الزامات محافظه کاری راست کیشانه خود، نمی دانستند از دل تقدیس صفویه و ترجیح قوام بر مصدق، رجحان بختیار بر بازرگان هم در می آید و در کلیت خود به لحاظ نظری دیکتاتوری پهلوی بازسازی و ایده تغییر مقلوب و وارونه می شود. میانه روی راست گرایانه البته الزاما بد نیست، مشروط به آنکه تعهد به دمکراسی تحت هیچ لوایی مخدوش نشود.
هر راهی به سوی رهایی از عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی از مسیر حکومت قانون می گذرد که از قضا در کتاب مذکور هم آمده است. حاکمیت قانون نوعی حکومت است که آن اندازه قوی و مدرن است که قادر به خدمت رسانی به جامعه و مدیریت موفق آن است و هم تا جایی ضعیف است که پاسخگو و مسئول باشد و به صورت طبقه ای مستقل بالای جامعه قرار نگیرد.
این توازن ظریف که هنر و مهارتی نمونه وار لازم دارد، اسمش دمکراسی است و البته نسبتی با گذشته گرایی های پیشگفته ندارد!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔴 توضیح در خصوص یک حکم و منشاء اتهامات وارده علیه عضو شورای دور پنجم

دکتر مصطفی احمدزاده عضو دور پنجم شورای اسلامی شهر مهاباد، در پاسخ به پاره ای شبهه افکنی ها در خصوص حکم صادره علیه وی به تقریر مطلبی پرداخته است که متعاقب انتشار ناقص و هدفمند حکم صادره از سوی یکی از رسانه های تلگرامی، موجب طرح سوالات و ابهاماتی در میان شهروندان و مسوولین شد.

آنچه در ادامه خواهید خواند مطلبی است جهت تبیین و تشریح ماوقع و منشاء اتهامات وارده و نتایج حاصله.


برای مطالعه مطلب instant view را لمس کنید.

@Dengihawshari