شارنامه| صلاح الدین خدیو
13.5K subscribers
743 photos
212 videos
60 files
688 links
ارتباط با من
@Salahkhadiw

اینستاگرام:

https://www.instagram.com/salah.khadiw
Download Telegram
🔺در مذمت هم آغوشی حسادت و قدرت

▪️"... در مقالات میرشکاک و رفقایش حسادت کاملا محسوس بود. شاملو رسیده بود به آن شکل اسطوره ایش...در واقع بخشی از حمله آن ها به نظر من از حسادت بود. من از قدرت مخرب حسادت غافل بودم، چون خودم ذاتا حسود نیستم. یک بخشش هم این بود که فکر می کردند این ها روح کانون هستند. چون آدم های محبوب و سرشناسی هستند، با کوچک کردن این ها به کانون ضربه بزنند.
هر نویسنده حزب اللهی ته دلش می خواست عضو کانون شود. برای این که می دید نویسنده های باارزش آنجا هستند. گلشیری مثلا هست. احمد محمود یا دولت آبادی هست. حقیر کردن این ها مقدمه ای می شد که به این جوان ها بگویند آن جا خبری نیست. به همین دلیل حمله می شد، و الا وقتی آیت الله خمینی درگذشت، بالای سرش‌ زده بودند نامت سپیده دمی است که به پیشانی آسمان می گذرد. شعر شاملو را زده بودند. آن که نوشته بود می دانست که این چیست...ماجرا این بود که حمله ها به علت حسادت و کینه توزی کسانی بود که به چیزی گرفته نشده بودند و در عین حال تحت نوعی پوشش اخلاقی می گفتند که ما باید سرهای این ها را بکوبیم و حقیرشان کنیم..." *

▪️سطور بالا بخشی از گفتگو با محمد علی سپانلو در جریان پروژه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران است که به بررسی دهه هفتاد شمسی می پردازد. برهه ای که با انتشار مقاله " ویت کنگ های کافه نشین " در سال 70 در روزنامه کیهان آغاز شد و در پاییز 77 به قتل های زنجیره ای رسید.
اهمیت روایت سپانلو در این جاست که نکته جدید و در واقع متغیر مغفولی را به سایر تحلیل های موجود در این رابطه می افزاید: نیروی ویرانگر حسادت!
حقد و حسد و کین ورزی از سوی نویسندگان شکست خورده ای که از جایگاه اجتماعی خود ناراضی بودند و به منزلت ممتاز همکاران نام آورشان رشک می بردند. اینان می کوشیدند با اتهام زنی و ترور شخصیت و غرب زده و شرق زده نامیدن و احیانا سرک کشیدن به حوزه خصوصی آدم ها، اعضای سرشناس کانون را از میدان بدر کنند.
این " ابتذال شر" که ریشه در درونی ترین دریافت های ادراکی انسان و تمایل به تشخص یابی و دیده شدن دارد، نه مختص ایران است و نه محدود به این زمان.
گویا در فرانسه ویشی نیز، نسلی از نویسندگان درجه دو و سه که در گذشته بختی برای چهره شدن نداشتند، از فرصت غیبت نویسندگان جدی به دلیل دلبستگی شان به جنبش مقاومت استفاده کردند تا به متولیان سانسور در دولت مارشال پتن تبدیل شدند.
با ظهور اینترنت و شبکه های اجتماعی، فرصت بهتری برای آزاد شدن " انرژی حسادت " فراهم شده است. خفیه نویسی های قدیم و شب نامه ها و بولتن نوشته های دیروز و پریروز در قالب هرزنامه های اینترنتی، ابعادی غول آسا یافته و از مجراهای بیشتری برای تولید و توزیع برخوردارند.
هر از گاهی متنی بی نام و نشان در اینترنت به هدف ملکوک کردن چهره های اجتماعی توزیع می شود. ترکیب راست و دروغ و پنهان شدن پشت واژه هایی چون وطن پرستی، عرق ملی و دینی، مصلحت مردم، مردم گرایی عامیانه و ...تاکتیک هایی آشنا برای عبور از درزهای سواد رسانه ای مخاطبان هستند.
ارباب قدرت و ثروت و اصحاب حسادت هر یک به " ظنی "، یار و همراه ترویج ابتذال در دنیای سایبر می شوند و گاهی خواسته و ناخواسته از منظر منافع همپوشان و اصل، دشمن دشمنم دوست من است، سر از پروژه ها و برنامه های مشترک در می آورند.
خطرناک ترین موقعیت در این میان، ائتلاف حسودان و زنگیان تیغ بدست است. حسادت با قرار گرفتن در بستر قدرت به نیرویی ویرانگر تبدیل می شود که انگیزه های دون فردی را در قالب ایده آل های ملی و مذهبی و تاریخی بسته بندی می کند و علیه فردیت و استقلال شخصی آدم ها بکار می افتد.
سوگمندانه نمی توان راه حل یا بدیلی متقن برای چاره جویی دشواره پیشگفته یافت.
به گفته فرانسیس فوکویاما، " تیموس " ارزش بنیادین انگیزه بخش انسانی است و با سر درون و ضمیر باطنی انسان ها سر و کار دارد.
تیموس - در زبان یونانی به معنی خشم ناشی از به قدر کافی دیده نشدن و احترام دریافت نکردن - بخشی از وجود انسانی و رکن رکین سیاست هویت امروز است. در یک جامعه آزاد و معطوف به برساختن برابری، می توان با مهیا کردن فرصت شناخت مساوی، به احساس قدرتمند تمنای به رسمیت شناخته شدن، مهاری مناسب زد و آن را از افتادن در ورطه شرارت و خشونت باز داشت. تشنه احترام بودن احساسی ورای سودجویی اقتصادی و نگره های مبتنی بر منطق عقلایی کسب نفع شخصی است و جز در جامعه ای خالی از نابرابری و خودکامگی، نمی توان در برابر زلزله ناشی از ظهور آن مقابله نمود. چه بخشی از فرسایش دمکراسی و ظهور پوپولیسم های چپ و راست در جوامع امروز، محصول این نیروی ویرانگر است. در اینجا توده با کید نخبگان حسود، دنبال تیموس می افتد!

*محمد علی سپانلو، تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، محمد هاشم اکبریانی، تهران، نشر ثالث، چاپ دوم، 1396، ص 366
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺 بربری یا بری بری؟ مساله این است!

فکر می کنم در روزگار اصلاحات و در نخستین شماره های روزنامه جامعه بود که محسن مخملباف نامه ی تبریکی خطاب به محمود شمس الواعظین با عنوان ذیل نوشت: بجای " ریش " ها به فکر " ریشه " ها باشیم!
نوشته مخملباف در اصل تعریضی به روزنامه کیهان بود که قبل از آن نوشته بود: مخملباف با زدن ریش هایش، آخرین پیوندهای خود با گذشته حزب اللهی اش را قطع کرد!
در روزهای اخیر که خبر ممنوعیت پخت نان بربری در ماه رمضان، به عنوان نماد صبحانه را در شهر ماکو شنیدم، یاد حکایت فوق افتادم. حکایت باز همان است: غفلت از ریشه ها و زمینه ها و امور بنیادی و چسپیدن به ریش و قیچی و چادر و چاقچور.
اگر این رفتارها فایده ای داشت، طبعا امروز صاحب یکی از وخیم ترین رتبه ها در زمینه فساد مالی در جهان نبودیم و یکی از غیرمحافظه کارترین جوامع خاورمیانه را به لحاظ فرهنگی نداشتیم.
اصولا دولت مدرن مسئول تامین حداقل رفاه و معاش شهروندانش است، اما مسئول رستگاری اخروی آنان نیست. حتی اگر وظیفه ای در این رابطه داشته باشد، انجام آن از دالان تامین زندگی مادی و تاسیس جامعه ای دادگر و تکوین حاکمیت قانون می گذرد.
شان دولت این نیست که مراقب شهروندان باشد تا در حریم خصوصی، روزه شان را با نان بربری نخورند، اما عرفا و قانونا این وظیفه را بر دوش دارد که با تولید ثروت به اندازه کافی و توزیع عادلانه آن، امکان دسترسی همگان به حداقل های کالری غذایی لازم را فراهم آورد و مراقب بروز بیماری های مرتبط با سوء تغذیه نظیر بری بری باشد.
در واقع به همان اندازه که بربری خوردن یا نخوردن امری بی ربط به شرح وظایف دستگاه دولتی است، بری بری نگرفتن و تلف نشدن مردم از گرسنگی به آن مربوط است.
از قضا در دوران کنونی که بحران اقتصادی و گرانی و تورم کمرشکن، در حال اضمحلال دهک های پایین اقتصادی و فرسایش طبقات میانی است، مساله دسترسی به غذای کافی بویژه برای کودکان و نوجوانان، مبرم ترین وظیفه ای است که در برابر دولت قرار دارد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺امپریالیسم آبی ترکیه و آسمان غبارآلود تهران

برای دومین بار طی هفته جاری امواج گرد و غبار بخش های وسیعی از غرب و شمال غرب کشور را فرا گرفت و حتی به تهران و استان های شمالی هم رسید.
ریزگردها از غرب کشور می آیند: یعنی از عراق و سوریه و بیابان های شمالی عربستان. تغییر اقلیم، فرسایش خاک، گرمایش زمین و خشکسالی های طولانی از عوامل اصلی غبارآلود شدن هوای منطقه می باشند.
با این وصف، این نه بحرانی ملی، بلکه معضلی منطقه ای است و چاره آن در گرو سیاست های میان مدت و بلندمدت در چارچوب همکاری های فرامرزی است. اما سوگمندانه نه تنها این گونه نیست، بلکه هر کشوری به سهم خود، با اجرای سیاست های توسعه ای نامتوازن و متناقض با الزامات زیست محیطی در تشدید آن می کوشد.
نمونه اش ایران است که نهضت سدسازی دهه هفتاد و هشتاد آن و طرح های آبی متعاقبش، بیش از پیش در تنور تنش آبی و تغییر اقلیم دمید.
اما در این میان سهم اصلی به ترکیه و امپریالیسم آبی آن می رسد. این کشور در چهار دهه گذشته از فرصت غفلت ایران و عراق در جنگ هشت ساله استفاده کرد و با اجرای پروژه های عظیم آبی به مهار و مدیریت منابع رودخانه های مشترک پرداخت.
متعاقب آن تبدیل دولت های عراق و سوریه به دولت های ضعیف و شکست خورده، فرصتی طلایی در اختیار آنکارا گذاشت تا با فراغ بال بیشتر حقابه این دو کشور را تصرف و محیط زیست آن ها را به شیوه ای جبران ناپذیر دگرگون نماید.
دیپلماسی آب ترکیه با استفاده از فرصت " بی دولتی " در عراق و سوریه، به عنوان بازوی اصلی سیاست خارجی تهاجمی و توسعه طلبانه آن عمل کرده است. جنگل زدایی و بیابان سازی در جغرافیای کردستان به بهانه مقابله با چریک های کرد و غارت نفت و گاز و ثروت های زیرزمینی اقلیم کردستان - طی قراردادهایی نامکشوف که غیر از بخشی از رهبری حزب دمکرات کردستان کسی کوچک ترین آگاهی از مفاد آن ها ندارد - بخش دیگری از دستور کار امپریالیستی ترکیه در این زمینه است.
واقعیت امر این است که ترکیه به عنوان قدرت نظامی و اقتصادی برتر منطقه، نه تنها پایبند حفاظت همسنگ از اقلیم و آب و هوای منطقه نیست، بلکه با کاربرد سیاست قدرت و یکجانبه گرایی مطلق، عملا با نادیده گرفتن منافع سایرین، امنیت و معیشت صد ها میلیون نفر و نسل های آتی را به خطر انداخته است.
مضاف بر این ها، غلبه دیدگاه ها و سیاست های امنیت محور در خاورمیانه و وجود جنگ های نیابتی و مستقیم متعدد و رقابت های حاصل جمع صفر، باعث شده موضوع حفظ زمین و مهار تنش آبی و رفع آلودگی هوا، به اولویت دولت ها تبدیل نشود و تاب آوری اقلیمی و کالبدی منطقه با مخاطره بیشتری مواجه گردد.
این سخن به این معناست که سپهر سیاسی خاورمیانه مانند آسمان آن تاریک و غبارآلود است و توسعه ملی و همکاری های منطقه ای، حلقه های مفقوده ای هستند که قربانی تنش های سیاسی ویرانگر و فعال شدن مخرب گسل های قومی و مذهبی شده اند.
توسعه امروزه امری ملی و داخلی نیست و دست یابی به رشدی پایدار و متوازن و فراگیر در گرو تن دادن به تقسیم کار جهانی و بازتعریف مناسب اولویت های سیاسی و امنیتی و مشارکت منطقه ای و بین المللی است.
طوفان گرد و غباری که در هفته جاری دو بار نیمی از کشور را درنوردید، به بهترین شکل گویای این منظور است. در دهه شصت ایران و عراق درگیر جنگ و صدور انقلاب بودند، ترکیه در حال مهار سرچشمه های دجله و فرات بود. در دهه هفتاد هم که دو کشور مشمول سیاست مهار دوگانه آمریکا شدتد، ترکیه مشغول جذب سرمایه خارجی و پی ریزی جهش اقتصادی دهه های بعد شد.
در دهه های هشتاد و نود هم که دولت های عراق و سوریه، عملا دیگر وجود نداشتند، ایران به تقویت نفوذ امنیتی و سیاسی خود در آنها پرداحت در حالی کە ترکیه دستور کاری امپریالیستی اتخاذ کرد: از سویی با اشغال سرزمین و با ثمن بخس آب و منابع طبیعی و ثروت های زیرزمینی آنها را می برد و از طرف دیگر محصولات تولید شده را به بازارهای آنها می فرستد. نفوذ سیاسی و فرهنگی هم از پس این ها که امری سهل است.
روشن است که بدون اقتصاد محور شدن رویه های سیاسی و امنیتی موجود در منطقه و اتخاذ یک روند همکاری معطوف به نفع همگانی، امکان حل معضل مورد بحث وجود ندارد.
در اسفند 66 هنگامی که اسکادهای عراقی به آسمان تهران رسیدند، منطق استراتژیک ایران متاثر و ضرورت خاتمه جنگ بی حاصل جدی تر در دستور کار قرار گرفت.
رسیدن گرد و غبار بیابانهای عراق و عربستان به آسمان تهران می تواند به شیوه ای مشابه الهام بخش باشد: اقتصاد از سیاست مهم تر است، آب ارزش بیشتری از‌ نفت دارد، امنیت بدون ثبات اقتصادی و حفظ‌ اقلیم فاقد معناست و همه این ها بدون یک استراتژی توسعه ملی ملازم با همکاری منطقه ای ممکن نیست. سرانجام این که هر دستاورد سیاسی در رقابت منطقه ای بدون عقب راندن امپریالیسم اقتصادی ترکیه، چندان معتبر نحواهد بود.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺صیحه صغیر فلسطینی بر صغارت سیاسی دولت های خاورمیانه

این ویدئوی پر بازدید، نمادی از زخم خونین فلسطین است. اگر نخستین برخوردهای خونبار یهودیان و فلسطینیان در دهه سی قرن ماضی را ملاک قرار دهیم، می توان گفت این بحران صد ساله شده است. مساله ای که نه تنها هیچ چشم اندازی برای حل آن دیده نمی شود، بلکه بغرنج تر هم شده است.
فلسطینیان متفرق و از همیشه ضعیف ترند، موضع اسرائیل هم با غلبه پوپولیسم راست بر عرصه سیاست، آشتی ناپذیرتر شده و دولت های عرب هم نه تنها علاقه شان را به آن از دست داده اند، بلکه در حال مسابقه برای اتحاد با اسرائیل هستند.
طرفه این جاست که دولت های اروپایی جای عرب ها را در دفاع از حقوق فلسطینی ها گرفته اند.
کشورهای عرب که زمانی پذیرش طرح صلح در برابر زمین تل آویو و متحدان غربی اش را به مثابه ازاله شرافت سیاسی خود ارزیابی می کردند، اینک برای صلح در برابر امنیت چک و چونه می زنند! این دولت ها اسرائیل را به عنوان برادر مهتر جایگزین آمریکا کرده و زیر بال آن رفته اند.
اخیرا قطب نمای سیاست خارجی ترکیه هم تل آویو را نشان می دهد! ظاهرا کودکان فلسطینی فعلا باید فریاد بزنند!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺از ماریوپول تا قامیشلو

ظاهرا روسیه که به دلیل حمله به اوکراین تا حد زیادی مطرود و منزوی شده، دور جدیدی از تهاتر سیاسی و معاملات پایاپای را در منطقه آغاز کرده است.
داستان از این قرار است که از حدود دو هفته قبل، دولت سوریه به محاصره محله های کردنشین شیخ اشرف و مقصودیه در شرق حلب پرداخت. این چند محله پس از بحران سوریه به نوعی جزیره هویتی در قلب حلب تبدیل شده و توسط کردها اداره می شوند،
کردها هم در واکنش، به محاصره پادگان ها و ادارات امنیتی دولت در دو شهر حسکه و قامیشلو دست زده اند. این دو شهر در منطقه خودگردان کردها قرار دارند ولی از آنجا که مقامات کرد از ابتدا گفته اند دنبال استقلال و تجزیه سوریه نیستند، از ابتدا مانع حضور نمادین دولت سوریه در آنها نشدند.
به صورت خلاصه، دو طرف همدیگر را در مشت خود دارند و موازنه ناشی از این پویایی پیچیده، راهبر بخشی از خط مشی های آنها در قبال یکدیگر است. در طول سال های گذشته هم هر از گاهی اختلاف و تنش های مشابه در روابط طرفین رخ داده که غالبا با میانجیگری روسیه خاتمه یافته است.
اتفاقی که این بار افتاده این است که روسیه نه تنها نقش معمول خود را ایفا نکرده، بلکه در اتفاقی غیر معمول کردها را تهدید کرده که اگر گریبان ارتش سوریه را در این دو شهر رها نکنند، جلوی ارتش ترکیه را باز می کند تا حسابشان را کف دستشان بگذارد!
ناگفته نماند که روسیه بخشی از نیروی حفظ صلح و برقراری آتش بس میان کردها و ترکیه پس از حمله 2019 آنکارا به شمال شرق سوریه است. با این وصف معلوم نیست چرا شان به اصطلاح صلح بانی خود را رها کرده و آشکارا به حمایت از یکی از طرفین نزاع می پردازد!
دوما ربط تنش و درگیری میان دمشق و قامیشلو به آنکارا چیست؟ علی الظاهر که آنکارا دشمن مشترک هر دو است! این گزاره را اینگونه هم می توان بیان کرد: قامیشلو هم با دمشق و هم با آنکارا دشمن است، دمشق نیز هر دو را خصم خود می پندارد!
تکلیف این پروبلماتیک را می توان با تقسیم تضادهای پیشگفته به دو دسته اصلی و فرعی تا حدودی روشن کرد.
به عبارت دیگر کردهای سوریه به دلایل سیاسی و استراتژیک، تضاد خود با آنکارا را مهم تر از تضادشان با دمشق می دانند. این ارزیابی برای دولت سوریه هم می تواند صادق باشد. دمشق هم دستکم در کوتاه مدت حضور نیروهای کرد را بر شورشیان متحد ترکیه ترجیح می دهد، چرا که دسته دوم هم داعیه سرنگونی نظام را دارند و هم به کلی خارج از نفوذ و تاثیر روسیه می باشند.
با این اوصاف چرا دیدگاه مسکو در این زمینه با دمشق یکسان نیست؟
روسیه که یدی طولانی در تهاتر سیاسی با آنکارا در بازی سوریه دارد، این بار هم از منطقی مشابه پیروی می کند. با این تفاوت که اگر در گذشته صورت حساب ترکیه برای خروج مخالفان اسد از جاهایی نظیر حلب و درعا و غوطه شرقی را در کردستان می پرداخت، این بار می خواهد طلب ترکیه در بازی اوکراین را از جیب کردها پرداخت کند.
میانه داری ترکیه در بحران اوکراین و نپیوستن آن به تحریم های غربی علیه روسیه، گرچه واجد سویه های عمل گرایانه و فرصت طلبانه در زمینه احیای نقش و جایگاه سابق خود در ناتو و ائتلاف های غربی هست، عملا نوعی حمایت بی سر و صدا از روسیه هم محسوب می شود.
برای روسیه هم حفظ موضع بی طرفی ترکیه و تداوم مراودات تجاری و مالی با آن حایز اهمیت است و احتمالا پاداش آن بلعیدن قطعه ای دیگر از خاک سوریه توسط آن است.
ترکیه هم گرد و خاک بحران اوکراین و ریزش آرای حزب حاکم بر اثر بحران اقتصادی را موقعیتی مناسب برای گرفتن ماهی از آب گل آلود می داند و مدتهاست مترصد است، دوباره کیان خودمختار کردها را مورد هجوم قرار دهد.
چالش اصلی آن اما رفتن ترامپ و تداوم حضور آمریکا و سر بر آوردن دوباره داعش در منطقه است که هر سه به سود کردها می باشند.
شاید حمله گسترده امروز ارتش ترکیه به مواضع پ.ک.ک در اقلیم کردستان و نقض گسترده تمامیت ارضی عراق در عمقی بی سابقه، از سویی تلاش برای شکستن بن بست پیشگفته و از سوی دیگر دستگرمی و عادی سازی برای حمله ای مشابه به فدراسیون شمال سوریه است. چه یکی از اهداف حمله فعلی، قطع ارتباط رزمندگان کرد با غرب یعنی کردهای سوریه است.
دورنمای استراتژیک فوق الذکر تا حد زیادی وابسته به نتایجی است که در عرصه نبرد حاصل می آید. همانگونه که مقاومت اوکراین بسیاری از معادلات و فرضیات پیشین را دگرگون کرد، فرجام این نبرد نابرابر هم شانی مشابه دارد، اگر ترکیه در قندیل ناکام شود، نیروهای سوریه دمکراتیک هم تا مدت ها نفسی راحت خواهند کشید.
#صلاح_الدین_خدیو
#اوکراین
#کردستان_عراق
#روسیه
#ترکیه
@sharname1
🔺از گالری برژنف تا سیسمونی قالیباف

لئونید برژنف رهبر اسبق شوروی در قیاس با اسلافش یک کمونیست " شیک " محسوب می شد. وی هم خوش لباس بود و هم به شدت مقید به مراعات نزاکت و " تاکت " در تعاملات اجتماعی و بویژه خوش پوشی را هم تشویق می کرد
. از این منظر با سلفش خروشچف که توجهی به رعایت نزاکت نداشت و بارها با رفتار " موژیک " اسباب جنجال های بزرگ رسانه ای گردید، ماهیتا متفاوت بود.
بر همین اساس استالین هم که غالب اوقات با لباس نظامی ظاهر می شد و به طریق اولی لنین نیز که به معنای واقعی کلمه ساده زیست بود، نمی توانستند سرنمون رهبر شیک پوش و خوش منظر کمونیست تلقی شوند.
از این نظر "لحظه برژنف"، نقطه عطفی در تاریخ شوروی سابق است. نقطه عطفی تاریخی که سرانجام سیاست زندگی به نحوی از انحا خود را به ملاحظات ایدئولوژیک که تا آن موقع تخطی ناپذیر بود، تحمیل کرد و پاسداران راست کیشی ایدئولوژی را وادار به تمکین نمود.
مردم روسیه پس از تحمل مشقت های فراوان دوره صنعتی سازی استالین در دهه سی و تلفات سنگین جهانی دوم و بازسازی خرابی های جنگ در دهه پنجاه، تازه در اوان دهه شصت اندکی دستشان به دهانشان می رسید و زمامداران هم با درک این مهم به عقب نشینی از برخی هنجارهای فرهنگی سابق خود پرداختند.
لحظه برژنف انقلاب ایران اما بدون شک خطبه "مانور تجمل" هاشمی رفسنجانی است که تعریفی جدید از شهروندحزب اللهی مورد پسند ارائه کرد: ایمان و دین ورزی به ژولیدگی و ژنده پوشی نیست، مومن باید آراسته و معطر در انظار دیده شود و نمازهای جمعه به مانور تجمل تبدیل شوند.
مانند سایر انقلاب ها، در ایران هم تحول مزبور نوعی لحظه ترمیدور انقلاب و بازتاب دگرگونی های تازه در ساحت اقتصاد و سیاست و فرهنگ و اجتماع و آرایش های جدید در ساخت بلوک قدرت بود.
چین هم به مثابه یک انقلاب کلاسیک بزرگ دیگر در دهه شصت به ورطه نوعی ترمیدور - بازگشت نظم پیشاانقلابی - افتاد. اما بر خلاف دو مورد بالا با واکنش سریع و قاطع ارتدکس های کمونیست و در راس آنها مائو مواجه شد. اعلام جنگ مائو که در قالب پروژه خونین و پر هزینه انقلاب فرهنگی صورت پذیرفت، در حقیقت آماج گرفتن رواج تدریجی سبک زندگی طبقه متوسط تحت عناوین ایدئولوژیک نظیر فرهنگ منحط بورژوایی بود.
پرونده فاجعه بار انقلاب فرهنگی که البته بخش از پویایی خود را از منازعه بر سر قدرت در میان بلوک حاکم می گرفت، رسما پس از ده سال مختومه گردید و چین عملا به کشوری سرمایه داری تبدیل شد. کشوری که نه تنها پاسداشت پارسایی پرولتری در برابر رفاه و سبک زندگی طبقه متوسط را رها کرد، بلکه با تبدیل رشد اقتصادی به آرمان ملی، عملا به ایستارهای قبلی پشت کرد.
ایران اما سرگردان میان آرمان و واقعیت علیرغم ابراز تمایل، هرگز نتوانست مدل چین را بیاموزد. مانور تجمل هاشمی گرچه عملا به خط مشی تازه اقتصادی و سیاسی طبقه ای از بروکرات ها و مدیران ارشد بدل گردید، اما هر از گاهی، صلای محکومیت آن و سودای بازگشت به دهه آرمانی انقلاب به طمع دلربایی از اقشار تهیدست و آرمان گرایان دلواپس به گوش می رسد.
برای دیدن ریاکاری و سالوس مکتوم در این ادعاها بصیرت چندانی لازم نیست. جنجال رسانه ای موسوم به "سیسمونی " قالیباف موید این ادعاست. رئیس مجلس نه دزدی کرده و نه اختلاس، بلکه کاری مطابق عرف بسیاری از مردم را انجام داده است. اما مشکل این است که وی در گذشته به سرزنش آن پرداخته و خود را ناجی و قهرمان طبقاتی خوانده که نمی توانند سفرها و خریدهای مشابه را انجام دهند. درست مانند علی اکبر ولایتی که ستایشش از لنگ پوشی مبارزان یمنی در تعارض با سبک زندگی مرفه خودش قرار گرفت و تناقض هایش برملا گردید.
روشن است که نمی توان آن ها را بابت سبک زندگی نه چندان غیر معمولشان شماتت کرد، اما باید بخاطر تناقض های رفتاری و اهمال در فراهم کردن سطح مشابهی از زندگی برای سایر آحاد ملت در مقام مسئولان مملکتی آنها را بازخواست نمود.
از قضا برژنف شیک پوش و خوش منظر نیز که بر اساس ایستارهای امروز بری از فساد مالی و زندگی تجملاتی بود، در زمان خود بابت تناقض در قول و فعل دستمایه یک مطایبه شیرین روسی گردید:
برژنف مادری در ده دارد که روزی به منزلش در مسکو رفت. برژنف گفت: مادر این مبل ها را صدر اعظم آلمان به من داده است.
مادر گفت: آخ لیونا، آخ لیونا!
برژنف: این اتومبیل هم هدیه انگلیسی هاست.
مادر: آخ لیونا، آخ لیونا!
برژنف: این ظروف چینی هم هدیه رئیس جمهور فرانسه است. پیرزن باز حرفش را تکرار کرد.
در این لحظه برژنف عاصی شد و گفت: مادر این چیست که مرتب آخ لیونا می گویی؟ مادر گفت: اگر بلشویک ها سرریز کنند!
مادر بی خبر از سیاست با دیدن وضع پسرش فکر کرده بود سرمایه داری حاکم شده و هر آن ممکن است بلشویک ها سر برسند و به مصادره اموال پسرش بپردازند!
ظاهرا سیسمونی قالیباف هم دستمایه طنزی تلخ و مشابه شده است.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺خیمه فاشیسم پشت دروازه های پاریس

این روزها در غرب خیلی ها از مدل دانمارک می گویند: از برنی سندرز سوسیالیست تا فوکویامای لیبرال و اندیشمندان بانک جهانی نظیر وولکاک و لنت پریچت.
ستایش دانمارک و مدل اسکاندیناوی از سوی اندیشمندان چپ و راست، تالی منطقی اقرار به وجود بحران در نظام های لیبرال دمکراسی است.
فوکویاما دولت مدرن خوش کارکرد و توانمند دانمارک را تحسین می کند، در حالیکه برنی سندرز دلباخته دمکراسی اجتماعی و سوسیالیسم دمکراتیک آن است. پریچت و ولکاک هم مدل دانمارک را بدیلی برای وضعیتی می دانند که خود راه حل توسعه ای مفروض به مشکل اصلی بدل شده است!
انتخابات دیروز فرانسه گرچه با پیروزی ماکرون به پایان رسید، اما افزایش خیره کننده آرای مارین لوپن چیزی در طراز برگزیت و انتخاب ترامپ بود.
این امر بیانگر این است که پایتخت مدرنیته و مهد روشنگری از قضا بیمارتر از لندن و واشنگتن است.
فرسایش نهادهای دمکراتیک در دولت های لیبرال و برآمدن جنبش های پوپولیست و ملی گرای افراطی، به حقیقتی انکارناپذیر تبدیل شده و فرانسه یکی از نمونه های غم انگیز آن است. جایی که جناح های چپ و راست قدیمی دچار زوال و تنزل جایگاه شده و نیروهای سیاسی جدیدی سر برآورده اند که افراط گرایی چپ و راست و ضدیت با نهادهای موجود ویژگی اصلی آن هاست.
این تحول ریشه های گوناگونی دارد: غیر از پویایی های داخلی و مسائلی نظیر بیکاری و حاد شدن مساله مهاجرت که زنگ خطر تجزیه فرهنگی جامعه را به صدا در آورده، تاثیر عوامل دیگر نظیر تضعیف کلی قدرت سخت و نفوذ معنوی غرب را نباید نادیده گرفت.
برآمدن چین به عنوان غول اقتصادی قرن در کنار رشد خیره کننده کشورهای غیر غربی دیگر مانند هند و برزیل و حتی ممالکی چون ترکیه و کشورهای عرب خلیج فارس، برتری ذاتی الگوی بازار آزاد دمکراتیک در این حوزه را زیر سوال برده است.
به بیان دیگر مساله فقط زوال قدرت معنوی بی سابقه ای نیست که جهان غربی پس از نوامبر 1989 - فروپاشی دیوار برلین - بدست آورد، بلکه کژکارکردی و سوء عملکرد دمکراسی های ریشه دار در مدیریت جوامع هم است. درست مانند دهه سی که سقوط بورس نیویورک و رکود بزرگ متعاقب آن، به نومیدی دهک های پایین اجتماعی انجامید و موتور فاشیسم را در اروپا روشن کرد.
پس از آنکه غرب فاشیسم قرن بیستم را با اتحاد مصلحتی با کمونیسم مقهور کرد، این بار با چالش مساوات گرایی مارکسیسم مواجه گردید که شنل پیروزی بر نازیسم را هم بر دوش داشت.
آن زمان غرب ناچار شد برای آنکه مساوات گرایی ادعایی کمونیسم را از چشم کارگران و فرودستان، بیندازد، دولت رفاه را جایگزین سرمایه سالاری افسارگسیخته قدیم نماید. سوسیال دمکراسی دولت رفاه، خطر انقلاب سرخ را از بین برد و همزمان جذبه گفتارهای راست و پوپولیستی را به حداقل ممکن رساند.
با ناپدید شدن شبح سرخ در اواخر دهه 80، جهان غرب نفس راحتی کشید و با زیر صلابه بردن ایده دولت رفاه، نئولیبرالیسم را جایگزین آن نمود. این تحول در حقیقت نقطه عزیمت مشکل کنونی است.
نئولیبرالیسم، دولت را آنقدر کوچک کرد که عملا بسیاری از کارکردهای خدماتی و رفاهی خود را از کف داد و تضعیف/تخریب ماشین دولتی نخستین قدم در مسیر فرسایش دولت دمکراتیک لیبرال گردید.
مقررات زدایی افراطی از بازارهای مالی در دهه نود توسط آمریکا که بحران مالی سال 2008 را باعث شد، یک بوالهوسی نئولیبرالیستی بزرگ بود که تحول از سرمایه داری صنعتی تولید محور را به سرمایه داری نظارتی اطلاعات محور تسهیل کرد. این تطور طبقه کارگر و تهیدستان شهری را بیش از پیش از متن به حاشیه راند.
دولت ستیزی افراطی نولیبرالیسم در کنار حضور مساله ساز نومحافظه کاران در کاخ سفید که با اشتباه نابخشودنی حمله به افغانستان و عراق و دولت سازی در آنها همراه بود، غرب را به مغروقی تبدیل کرد که دو دهه است در باتلاق خاورمیانه دست و پا می زند.
این ناکامی ها دمکراسی لیبرال را با دو چالش بزرگ مواجه کرد: در خارج جذبه دلفریب نظم سیاسی اقتدارگرا بعنوان رقیب و ظهور چالش پوپولیستی در داخل که با استفاده از نردبان دمکراسی در حال خوردن پایه های دمکراسی است.
با این وصف جای تعجب ندارد که جناح چپ قدرتمند سابق فرانسه پشتیبانی پرولتاریای صنعتی را از دست بدهد و آن را تقدیم راست افراطی نماید. در عوض به وکیل مدافع مسلمانان، مهاجران و اقلیت های جنسی تبدیل شود!
همین امر ضرورت بازسازی هوبت ملی و خلع ید از راست افراطی به عنوان مبنا و نظریه وجودی دمکراسی لیبرال را آشکار می سازد. چپ ها هنوز از چنگ فوبیای قدیمی ملی گرایی متعصب اوایل قرن گذشته رها نشده و درکی ذهنی از هوبت ملی دارند، راست ها هم در مواجهه با تحولات اخیر تمایل دارند آن را به هویت قومی فرو بکاهند.
نخستین گام باید بازسازی هویت ملی بر مبنای ارزش های دمکراتیک و ترسیم مرزهای احساسی و عاطفی و نه صرفا تعاریف ذهنی باشد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺روز سنندج: نگاهی کوتاه به پیوند هویت کردی و شهر

ششم اردیبهشت روز سنندج است. پاسداشت روزی که توسط امرای اردلان، بنای شهر امروزی در اواسط قرن هفدهم ریخته شد. چهل سال پس از تاسیس سنندج، شهر مهاباد هم توسط بداغ سلطان مکری حاکم مکریان بنیان نهاده شد. شهر سلیمانیه هم تقریبا 150 سال پس از این ها توسط ابراهیم پاشای بابان ساخته شد.
با این وصف یک ویژگی مشترک هر سه، ساخته شدن بدست حاکمان کرد در دوره طلایی حیات امارت های نیمه مستقل ابتدای قرن 16 تا نیمه قرن 19 است.
هر سه این شهرها مطابق الگوی شهرسازی اسلامی ساخته شده اند. هسته اولیه آن ها ارگ حکومتی، مسجد جامع، بازار و حمام و سپس با فاصله ای منازل دیگر اهالی و مساجد بیشتر بوده است.
چالش های متعددی بر سر برساختن مفهوم " شهر کردی " در پویه تاریخی آن وجود دارد. اصولا شهر کردی درست است یا شهری در کردستان و یا شهری اسلامی در جغرافیای کردستان!
این چالش وقتی مطالعه فوق به دوره های متاخر و سده های نخست قرون اسلامی تسری داده شود، بغرنج تر هم است.
مارتین وان بروئبن سن در پژوهشی بنام کردها و شهر کوشیده با بررسی متغیرهایی چون ارتباط هسته اولیه و فرهنگ شهری کرد با زندگی روستایی و زیست قبیله ای پیرامون آن و نیز درهم تنیدگی با سایر گروه های قومی مسلمان نظیر ترک ها و فارس های ساکن در محیط شهری مورد نظر، به رمزگشایی از این معما بپردازد.
وی در این راستا به تقسیم سه تیپ شهر در کردستان می پردازد و ابتدا دو شهر دیاربکر و کرمانشاه را به عنوان بزرگترین مراکز شهری کردستان در جایگاهی متفاوت قرار می دهد.
ویژگی اصلی هر دو شهر در قرون گذشته، کنترل و مدیریت مستقیم آنها توسط دولت های مرکزی عثمانی و ایران بوده است. هسته اصلی شهر که عبارت بود از قلعه حکومتی، مسجد جامع، بازار و مراکز آموزش علوم و فنون و منازل کارگزاران حکومتی، مستقیما به مرکز سیاسی کشور متصل بود. کانونی که در آن ها زبان های ترکی و فارسی رایج بود و توسط دیواری، از حومه شهر که محل سکونت قبابل و روستائیان و کردهای شهری بود، مجزا می شد.
به گفته وی در اینجا نوعی دیالکتیک میان فرهنگ محلی کردی و فرهنگ متعالی بر آمده از متروپل های ایران و عثمانی بوجود آمده بود.
به گفته او تیپ دوم، پایتخت های امارت های کردنشین مانند سنندج، بتلیس و جزیره هستند که به شیوه ای غیر مستقیم و کم تر موثر، توسط حاکمان مرکز کنترل می شدتد و عنصر کردی چه در فرهنگ عمومی و چه میان ساکنان شهر، حضور پررنگ تری در قیاس با دسته اول داشت.
این شهرها کمتر از دیاربکر و کرمانشاه "جهان وطن" بوده و فرهنگ بومی در قالب یک فرهنگ شهری کرد محور و جمعیت غالب کرد در مرکز و پیرامون، نفوذ بیشتری در آنها داشته است.
هرچند در نهایت می گوید که این سه شهر به تدریج شباهت بیشتری به دو شهر کردنشین بزرگ واقع در تیپ یک پیدا نموده و کمتر به مراکز کوچک تر امارتی رفته اند که وی آن ها را در تیپ سه قرار داده است.
غیر از رابطه شهر با هویت کردی در حالت کلی آن، وی به بررسی نوع مواجهه شهر با ناسیونالیزم کرد هم پرداخته است. پشتیبانی گروه های مهمی از جمعیت شهری دیاربکر و سلیمانیه از جنبش های شیخ سعید پیران و شیخ محمود برزنجی در دهه بیست، به نقطه عطفی در تاریخ حیات شهری آن ها بدل شد که پویایی ناشی از آن، در سرتاسر قرن بیستم آنها را به مراکز نشر فرهنگ و ادبیات کردی تبدیل کرد.
این الگو در دهه چهل میلادی به نحوی درباره مهاباد هم تکرار شد و از این حیث جایگاهی ممتاز به آن بخشید.
تلاقی با ملی گرایی کردی اما در سنندج تا اوایل دهه هشتاد و سرنگونی سلطنت پهلوی و بروز یک جنبش هویت طلب کرد به تاخیر افتاد. هرچند مطابق الگوی پیشگفته، بروندادهای حاصل از پویایی آن، روندهای عمده فرهنگ شهری را در آن دستخوش تحولی عمده ساخت و به نوعی جایگزین نقش پیشتاز گذشته مهاباد گردید که بالندگی حیات شهری در آن بیشتر از سنندج مقهور الزامات رابطه مرکز - پیرامون و "قفس تنگ استانی" شده است.
نکته ای که باید افزود، تفاوت ظریفی است که در درون الگوی مواجهه دو شهر دیاربکر و سلیمانیه با ملی گرایی کردی وجود دارد. همانگونه که در بالا گفته شد، فرهنگ متعالی/ شهری سلیمانیه عناصر و المان های بیشتری از دیاربکر داشت و هنگام آمیزش با ناسیونالیسم مدرن کرد، موجب آفرینش و سردستی یک اتیکت جدید خالص کردی گردید.
در حالی که در دیاربکر پابرجایی نسبی " نقصان زبانی " پیشگفته، باعث شده در چهل سال گذشته که دوباره شهر شاهد بازآفرینی و بازآیی جنبش های کردی بوده، آهسته و گام به گام، آگاهی کردی در آن رشد کند.
شواهد این تطور را می توان در انتخابات های متوالی دو دهه اخیر یافت: جایی که جریان های هویت طلب کرد، به صورتی فزاینده پایگاه اجتماعی احزاب حاکم و سراسری را به نفع خود دچار فرسایش می نمایند. مشابه این تحول در کرمانشاه رخ نداد و احتمالا هیچ گاه هم رخ ندهد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
Audio
🔺هزار افسوس برای این جان ها و جوان ها!

این نوای بهشتی که گویی از ملکوت آسمان بر وجدان خفته زمینیان فرود می آید، صدای دکتر صلاح قربانی یکی از سه نخبه کامیارانی است که عصر امروز همراه مهندس فرزاد رضایی و مهندس پرهام رستمی در تصادفی در جاده سنندج - مریوان جان باختند و کامیاران و کردستان را غرق ماتم خود ساختند.
داستان باز جاده های غیراستاندارد کردستان و تردد تانکرهای نفت کش است. آنگونه که شنیدم مرحوم دکتر صلاح، ارشد الکترونیک بوده که بدلیل عدم اشتغال دوباره در کنکور سراسری شرکت و در رشته داروسازی پذیرفته می شود.
همین سرگذشت، که نمادی از آب رفتن رشته های مهندسی در سال های اخیر است، نشانه توقف رشد و توسعه اقتصادی بر اثر فساد ویرانگر و به حاشیه رفتن نخبگان و شایستگان و تصمیم های نادرست و تحریم های ظالمانه است، به اندازه جاده های کردستان، زندگی سوز و قاتل سرمایه های انسانی و از بین برنده استعدادهای بالقوه و بالفعل است.
#کامیاران_تسلیت
#کردستان_تسلیت
#ایران_تسلیت
@sharname1
🔹توهمات فرهنگی یک شهر خیالی؛ به بهانه ششم اردیبهشت روز سنندج

🔸محمدقربانیان؛ دانش‌آموخته جامعه‌شناسی

در یکی دو سال اخیر شاهد عناوینی هستیم که به برخی از شهرهای ایران و از جمله کردستان اطلاق می‌شود؛ شهر خلاق غذا، شهر خلاق رنگ و لباس و از این دست عناوین و القاب‌ها. شهرهای کردستان و از جمله سنندج نیز از این عناوین و القاب توشه‌ای داشته‌اند. شهر سنندج را در ابتدا شهر خلاق موسیقی، پایتخت کتاب ایران و در این اواخر نیز پایتخت نوروز جهان نامیده‌اند و روز ششم ادیبهشت را نیز هم به نام روز سنندج نامگذاری نموده‌اند. اما چیزی که جالب توجه است این است که این‌گونه عناوین و القاب در خدمت کدام ارباب ـ میل قرار دارند؟ چه چیزی را روئیت‌پذیر و چه چیز را نادیدنی می‌کنند؟ چرا اینهمه بر فرهنگی و ادبی بودن سنندج بدون انطباق با متره و معیارهای واقعی اغراق می‌شود؟ در این‌که شهر سنندج مثل سایر شهرهای ایران دارای موسیقی، شعر و ادبیات است جای هیچ شکی نیست اما این همه اغراق و بزرگنمایی اشاره به چه چیزی دارد؟
اول از هر چیز به نظرم این چرخش فرهنگی و اغراق در نقش فرهنگ به نوعی در تقابل با سیاسی بودن شهر سنندج است. شهر سنندج همواره کانون تغییر و تحولات نظری و عملی در حوزه سیاست بوده است و شهروندان سنندجی همچون کنشگرانی عقلایی سیاست‌ورزی نموده و در کانون تحولات ترقی‌خواهانه بوده‌اند. اما تلاش برای فرهنگی کردن با توسل به عناوین و القاب دهان‌پرکن توخالی را باید به نوعی برباد دادن سرمایه سیاسی در نظر گرفت. آنچه اکنون در ذهن مخاطبان نقش بسته است ساز دف، رقص کردی، کلانه، مراسم پیرشالیار، شعر خوانی و تصویرهایی از این دست می‌باشد.
با کدام زیربنای ساختاری سنندج را باید شهر خلاق موسیقی بدانیم؟ با کدام هنرستان موسیقی، با کدام کنسرت‌ها و گروه‌ها و آموزشگاه‌های توانمند؟؟!!
چرا موسیقدانان شهر خلاق موسیقی هنوز هم به دنبال بازسازی ترانه‌ها و آهنگ‌های اسطوره‌های موسیقی کردی هستند و از خود خلاقیتی بروز نداده‌اند؟ چرا هنوز موسیقی‌های قابل اعتنایی این شهر مربوط به دهه‌های درخشان ۵۰ و اوایل دهه ٦۰ می‌باشد؟
پایتخت کتاب ایران یک کتابخانه درست درمان ندارد و چه بسا کتابخانه‌های شخصی که از کتابخانه‌های عمومی سطح شهر پربارتر هستند. کدام ناشران در شهر سنندج در واقعیت و بدور از سفیدنمایی و شانتاژ مشغول چاپ و نشر کتاب هستند؟ شاید تعداد این ناشران به اندازه انگشتان یک دست هم نرسد و آن هم با تلاش و ایثار شخصی توانسته‌اند بر پاهای خود بایستند و دلخوش باشند که هنوز نفسی بی‌رمق می‌کشند.
راستی وضعیت نشریات و روزنامه‌ها و خبرنگاران در این شهر سراپا فرهنگی که قادر به شماردن القابش نمی‌باشیم، چگونه است؟
مگر می‌شود پایتخت کتاب ایران بود و انتشارات و مراکز چاپ و نشر نداشت؟؟؟ آیا بدون چاپ و نشر می‌توان ادعایی به این بزرگی نمود؟
نوروز مگر در خود چه دارد بدین پایه در اهمیت آن اغراق کرده‌ایم؟ هر ملت و کشوری برای خود آغاز سال جدید را جشن می‌گیرد؛ آیا این جای افتخار یا سرشکستکی دارد؟ اگر جای افتخار هم داشته باشد، به قول ریچارد براتیگان خب که چه؟؟؟ مگر در نوروز چه تغییری، چه تحول مثبتی رخ می‌دهد که این‌همه توانمان را با آن می‌فرساییم؟ برپاکردن آتشی بزرگ و رقص و پایکوبی به دور آن و بلاخره در جدی‌ترین حالت آن خواندن چند شعر حماسی و ایراد سخنرانی و نطق آتشین هویت‌خواهانه، چگونه پروژه‌ی سیاسی یا اجتماعی قلمداد می‌گردد؟ الان دقیقا پایتخت نوروز جهان به چه معناست؟ یعنی کشورها و شهرهای دیگر باید برای برپایی جشن نوروز باید از پایتخت نوروز جهان مجوز بگیرند؟!؟! یا سیاست‌ها و برنامه‌های کلان نوروز در پشت درهای بسته و راهروهای مذاکرات در سنندج تعیین می‌شود؟
به نظر می‌رسد آنچه به عنوان تصویری از سنندج در حال بازنمایی است، کپی‌ای واقعی‌تر از اصل است، چیزی است که در واقعیت وجود ندارد. این القاب و عناوین واقعیت را به ستوه آورده‌اند. و بدا به روزی که این توهمات در چشم همگان دود شود و به هوا برود آن‌گاه آنچه می‌ماند افسرده‌جانی ژرفی است در زیر پوست شهر.
مطمئنا این توهمات در سال‌های آتی از بین خواهد رفت و آنچه باقی خواهد ماند یک واقعیت خشن افسرده‌کننده است؛ سنندج شهری اعجاب‌انگیز با نوازندگانی بر دروازه‌های بهشت، یا جوانانی با کوله‌پشتی‌های کتاب یا ناشرانی با هزاران عنوان کتاب، یا فیلم‌سازانی با دوربین‌های جادویی نیست، بلکه شهری‌ست معمولی همچون سایر شهرها. شهری سیاست‌زدوده و سرخورده از فرهنگ.
🔴 https://t.iss.one/+hkM6m1zw83ZiMzU0
🔺مگر از روی جنازه من رد شوند!

ضرب المثلی کردی می گوید: حرف راست را باید از بچه یا دیوانه شنید! بافل طالبانی دیروز در میانه اوج گرفتن اختلافات دو حزب اصلی کردستان گفت: خط لوله انتقال گاز باید از روی جنازه من رد شود!
خیلی ها به او خرده می گیرند که مانند فرزانه ای سیاستمدار سخن نگفته و دستکم قواعد نزاکت سیاسی - زبان شیک ولی خالی از صداقت سیاستمداران - را مراعات نکرده است.
همه این ها درست است، اما بخاطر راستگویی کودکانه و فاش گویی مجنونانه اش، باز باید وی را ستایش کرد.
دستکم تا اینجا اهالی کردستان ایران و نه کردهای عراق که در این حوزه سواد رسانه ای بالاتری دارند و به آسانی مقهور فضا سازی های رسانه ای نمی شوند، فهمیده اند که اختلاف بین دو حزب کرد بر سر دیدگاه های سیاسی متفاوت نیست.
حتی بر سر هویت خواهی و خلوص مثلا درجه ملی گرایی کردی هم نیست، اگر در این زمینه اختلافی هم وجود داشته باشد، ناشی از پویایی هایی است که اقتصاد سیاسی اقلیم کردستان آن را خلق کرده است. همانگونه که اتحاد و هم گرایی های گاه و بیگاه شان هم باز بارتابی از همان مساله است.
حدود شش ماه از انتخابات پارلمانی عراق گذشته و این دو حزب نه تنها نتوانسته اند با صفی واحد در بغداد حاضر شوند، چه بسا فرایند سیاسی عراق را هم با ناتوانی در توافق بر سر پست تشریفاتی ریاست جمهوری مختل کرده اند.
طبیعتا اگر اختلاف آن ها بر سر نگرش های سیاسی و درجه راست کیشی ناسیونالیستی بود، هر یک به بخشی از دو ائتلاف شیعه ای تبدیل نمی شدند که شمشیر را به روی هم ببندند: پارتی بخشی از ائتلاف سیاسی مقتدی صدر روحانی تندرو و مذبذب شیعه و اتحادیه میهنی هم دنباله رو جریانات شیعه نزدیک تر به ایران است.
اگر از مناقشه بر سر قدرت و مناصب سیاسی بگذریم، پرونده اخیر انتقال گاز دلالت های روشن تری از موارد بالا دارد.
اقلیم کردستان دارای منابع گسترده نفت و گاز است که مانند سایر دولت های خاورمیانه، بهره برداری و فروش آن ها تا حد زیادی از چشم ملت ها بدور مانده است.
در جریان فروش مستقل نفت که حزب دمکرات سردمدار اصلی آن است، متهم شده که قراردادهای مشکوک، مبهم و مخفی با ترکیه به عنوان طرف اصلی خارجی منعقد کرده که جز چند نفر از سران دو حزب، کس دیگری اطلاع دقیق از مفاد آن ها ندارد.
این انتقاد از جانب حزب رقیب به گونه ای دیگر مطرح می شود: شما سهم کافی ما را از درامدهای نفتی نپرداخته اید، بنابراین ما نمی گذاریم که این داستان درباره گاز هم تکرار شود. با این توضیح که چون هشتاد درصد منابع گازی در منطقه اتحادیه مبهنی قرار دارد، دست آن برای اعمال فشار بر پارتی و جبران مافات نفت کاملا باز است.
مشکل این است که باز این تمام داستان نیست. اختلاف گازی دو حزب کرد بخشی از‌ اختلاف استراتژیک و ژئواکنومیک بزرگ تری است که میان قطب های اصلی جهانی در گرفته است.
پس از حمله روسیه به اوکراین، جهان غرب به دنبال پیدا کردن بازارهای جایگزین نفت و گاز به منظور تحریم مسکو و مجازات آن است. اقلیم کردستان یکی از مقصدهایی است که در این زمینه چشم ترکیه و اروپا را گرفته است. منطقه ای که به اندازه کشورهای نفتی خلیج فارس برای غرب " بازار گرمی سیاسی " نمی کند و توانایی و اراده چندانی هم برای بند بازی میان شرق و غرب را ندارد و اگر برادر/دلال بزرگ تر یعنی ترکیه راصی باشد، خیلی از معامله ها به آسانی جوش می خورند.
صد البته ترکیه با جان و دل راضی است: عجالتا هم ارتش خود را فرستاده تا خطوط احتمالی انتقال گاز را از وجود جنگجویان پ.ک.ک پاک سازی کنند و کارچاق کن ها و هیات های بازرگانی و حفاران و " رسولان دلار " را هم برای زمینه سازی نهایی روانه کرده است.
اما مشکل این است که طرف دیگر هم بیکار ننشسته: ایران به عنوان یک مدعی در بازار انرژی که در شرف بازگشت به آن و از سرگیری صادرات خود است، جایگزین شدن گاز اقلیم را در راستای منافع خود نمی بیند. به نظر نمی رسد که دولت عراق هم - حتی کابینه احتمالی پارتی و صدر -در نهایت بتواند به آن روی خوش نشان دهد.
از آن طرف هم، روسیه است که با چنگ و دندان مراقب عدم افزایش صادرات نفت و گاز سایر تولیدکنندگان است تا مبادا این سلاح استراتژیک در هنگامه منازعه بی اثر شود. از قضا در روزهای اخیر از نفوذ سیاسی خود استفاده کرد تا صادرات نفت لیبی مختل شود و الجزایر دیگر متحد آن در شمال آفریقا تنها به شرطی گاز به اسپانیا بفروشد که اکیدا هیچ سهمی به هیچ کشور اروپایی دیگر نرسد.
با این وصف بافل دستکم در این حوزه که سینه خود را سپر کرده، فقط مدافع سهم خود و حزبش نیست، بلکه پیشمرگ ایران و روسیه نیز است.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺روز معلم و نشانگان بیماری

امروز روز معلم بود، دیروز هم روز کارگر. امسال بدلیل فشارهای اقتصادی ناشی از رکود و تورم لجام گسیخته، " مجاورت تقویمی " این دو مناسبت، توجه بیش تری برانگیخته و به نوعی مهیای خوانش های تازه و کشف دلالت های جدید شده است.
باب شدن دوگانه هایی نظیر کارگر - معلم و تاکید بر همبستگی و هم سرنوشتی آن ها راه به سوی تفاسیری می گشاید که اعتراضات معلمان و مطالبات کارگری را از یک جنس و جامعه فرهنگیان را به مثابه نوعی پرولتاریای جدید قلمداد می کند.
رکود اقتصادی، تورم سنگین و عدم افزایش کافی دستمزدها ، بالقوه می تواند، گروه های بیشتری از طبقات متوسط و مواجب بگیر دولتی را به همراه کارگران صنعتی و روزمزد در جرگه تهیدستان شهری قرار دهد.
به لحاظ پایگاه اجتماعی و شیوه تولید اقتصادی، سنخیت چندانی میان این دو قشر وجود ندارد. معلمان معمولا جزو دهک های میانی درامد هستند و به لحاظ اجتماعی هم علائق طبقه متوسط را دارند. در حالی که کارگران که به لحاظ درآمدی جزو طبقات پایین محسوب می شوند، به تبع زیست اجتماعی و علائق فرهنگی، محافظه کارتر هستند.
اما فشارهای طاقت فرسای اقتصادی که باعث ریزش طبقه متوسط شده، به مرور فاصله های اجتماعی و درآمدی را کاهش داده است. این کاهش مسافت در میان طبقه متوسط پایین نظیر معلمان، کارمندان دون پایه و صاحبان کسب و کارهای کوجک بخش خصوصی، که با سرعت بیشتری به سمت خط فقر حرکت می کنند، بیشتر است.
به لحاظ نظری قرابت طبقاتی معلمان و کارگران دشوار است، اما تجربه دیگر جوامع نشان می دهد که کاملا غیر ممکن هم نیست. جنبش مه 1968 فرانسه که آثار دیرپای بر سیاست و اقتصاد این کشور گذاشت، ناشی از اتحاد جنبش دانشجویی و طبقه کارگر صنعتی بود. در چشم نظریه پردازانی چون هربرت مارکوزه، این اتحاد امری موقت و تاکتیکی نبود، بلکه درخشش جنبش های دانشجویی رادیکال دهه شصت، وی را به این قناعت رسانده بود که در تحول سوسیالیستی و عدالت خواهانه موعود، نقش پیشتاز را به دانشجویان دهد و آنان را به مثابه پرولتاریای نوین بستاید.
جنبش مه 1968 و کمپلکس طبقاتی عجیب آن سرانجام مقهور تضادهای بنیادین خود شد، اما نظام آن را به عنوان نشانگان بیماری، جدی گرفت و بسیاری از مطالبات آن را به تدریج برآورده نمود و به آسیب شناسی عمیق زمینه های آن پرداخت.
اصلاحات پیشگفته دست کم چهل سال کفاف داد، تا این که در ده دوازده سال گذشته بر اثر گذشت زمان و عوامل متعدد دیگر داخلی و خارجی، روشن شد که دوباره نظام سیاسی و ساختار اقتصادی و اجتماعی فرانسه" تب " کرده و محتاج درمان و عفونت زدایی است. اعتراضات موسوم به جلیقه زردها به کمبود عدالت که عمدتا ترکیبی از طبقات متوسط به پایین هستند و دارای برخی شباهت ها به جنبش معلمان در ایران است، یکی از نشانه های این بیماری است. اما بدون شک آرایش های انتخاباتی اخیر و برآمدن راست افراطی که بوی نوعی ائتلاف طبقه متوسط پایین و طبقه کارگر علیه طبقات مرفه و متوسط را می دهد، هشدار مهم تری است.
ساختارهای اجتماعی و اقتصادی ایران که به صورت ساختاری به نابرابری دامن می زند، واجد مشکلات و بحران های در خور تاملی است. آرمان عدالت که در دو دهه گذشته، اغلب از سوی اقتدارگرایان به صورت بدیل کثرت گرایی سیاسی مطرح شده باید به صورت جدی بازخوانی شود.
با افزایش شکاف های طبقاتی و بالا رفتن نگران کننده نرخ ضریب جینی که برملا کننده ساختارهای نابرابری ساز موجود و رواج اقتصاد غارت از رهگذر فساد و ویژه خواری است، یک بازتوزیع راستین ثروت، ضرورتی مبرم به شمار می آید.
اصول گرایان به دلیل نگاه تاکتیکی و ابزاری به عدالت و اصلاح طلبان بخاطر غفلت از آن هر یک به درجاتی مقصرند. مساوات اجتماعی به مساوات سیاسی و برابری حقوقی شهروندان مربوط است، اما برابری حقیقی امری علیحده است که جز از طریق حکومت قانون و بازتوزیع قاعده مند و دوره ای قدرت و ثروت بدست نمی آید. با حاکمیت قانون است که می توان امیدوار بود همه در فاصله ای یکسان از شیرهای نفت قرار گیرند و تعداد کسانی که با بالا رفتن از نردبان قدرت، به قله های ثروت می رسند، کاهش یابد و ریشه های رشد نومانکلاتورا خشک شود.
جنبش معلمان و اعتراضات دامنه دار کارگران از زمینه ساختاری و مهم تری بر می خیزد که شناخت آن برای درمان و تجویز راهکار ضروری است. حوادث آبان 98 از پویایی جاری در اقشار پایین اجتماعی که مستعد ایجاد کمپلکس های طبقاتی است، پرده برداشت. دینامیزمی کە بالقوه می تواند اعتراضات معلمان را به تکاپوی " معلم تاریا " تبدیل کند.
جریان موسوم به جنبش عدالتخواه دانشجویی بالقوه دارای ایده های درستی در این زمینه است و شایستگی آن را دارد که در راس یک کارزار ضد فساد راستین قرار گیرد. اعتماد نظام سیاسی به آن سرمایه مهمی است که اگر به اراده ای جدی تبدیل شود، ایده موصوف را در جای درستی قرار می دهد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺راست گویی غیر مترقبه سفیر روسیه

سفیر روسیه در ایران گفته ممنوعیت الکل و حجاب اجباری مانع ورود گردشگران روسی و سایر کشورها به ایران است.
جاگاریان این سخنان را در گفتگو با روزنامه ایزوستیا و در میانه تاکید بر لزوم سفر گردشگران روس به کشورهای " دوست " نظیر ایران گفته است.
روسیه پس از حمله به اوکراین کشورها را به دو دسته دوست و " غیر دوست " تقسیم کرده و کوشیده از ابزارهایی چون انرژی و گردشگری برای فشار بر دسته دوم استفاده کند. همانگونه که از این نام گذاری پیداست، تعمدا از واژه غیر دوست بجای دشمن استفاده می کند، تا از وخامت بیشتر روابط با کشورهای تحریم کننده جلوگیری و در میان مدت روابط خود را با آنها ترمیم کند.
از این رو به نظر می آید نگاه آن به جایگزینی مسیرهای گردشگری و ارجحیت ایران، تاکتیکی و کاسب کارانه و تابع عمل گرایی های استراتژیک در سیاست خارجی متنوع و متلون آن است.
طرف دیگر معادله، ایران است که مطابق گفته بدون اغراق سفیر، بدلیل محدودیت های فرهنگی در حوزه رسمی - و نه لزوما حوزه غیر رسمی - از توان پذیرش گردشگران خارجی و استفاده از فرصت ها برخوردار نیست.
این نقصان باعث شده که نه تنها کشور نتواند از حوزه توریسم کسب درآمد کند، بلکه سالیانه میلیاردها دلار هم بابت خروج گردشگران داخلی و رفتن به کشورهای همسایه از دست دهد. این طراز منفی اقتصادی به بهترین وجه بیانگر غفلت از ظرفیت های گردشگری داخلی و رکود آن به دلیل چالش های فرهنگی و اجتماعی و برخی عوامل اقتصادی ذیربط است. به عبارت بهتر نه تنها توریست های خارجی، بلکه بخش مهمی از گردشگران ایرانی هم ترجیح می دهند برای فرار از برخی محدودیت های فرهنگی و نیز تفاوت کیفی میان سطح خدمات و زیرساخت های توریستی میان ایران و کشورهای مجاور، پول هایشان را در خارج از کشور صرف نمایند
این شکاف میان حوزه رسمی و غیر رسمی تا جایی است که گردشگر غربی به محض ورود به کشور، به سرعت متوجه آن می شود و در می یابد که تصویر راستین آن جامعه چندان با تبلیغات رسمی و هنجارهای بیان شده از سوی حکومت منطبق نیست. اما شدت ظاهر گرایی تا جایی است که هرگونه عمل گرایی را مقهور خود کرده و دستکم به اندازه عربستان محافظه کار هم قادر نیست تا مثلا برای توریست های غیرمسلمان استثنا قائل شود.
نقل است که مهندس بازرگان پس از بازگشت از نخستین سفر خارجی پس نخست وزیری در سال 1364 گفته بود: اگر الکل و روابط خارج از ازدواج نبود، می گفتم که حکومت اسلامی واقعی در کشورهای اسکاندیناوی برقرار است!
سخن بازرگان از دو زمینه اساسی بر می خواست:
یکم: سال 1364 زمانی است که وی پس از انقلاب و چند سال حضور در مناصب اجرایی و تجربه انقلاب و حکومت دینی، در حال بازبینی نظرات پیشین خود و رسیدن به تاملات تازه ای بود که نهایتا در سخنرانی معروف " آخرت و خدا: هدف رسالت انبیا" متجلی شد. وی در اینجا، بر خلاف متون قبلی اش، رسالت پبامبری را در امور معنوی تلخیص و وظیفه تشکیل حکومت را از دوش آن ها برداشت.
به عبارت بهتر ترجیح داد حکومت داری را کار کان متخصصانی بداند که البته اگر دین دار باشند، بهتر است.
دوم: یحتمل بازرگان پس از مقایسه سیستم های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نظام های حکومتی آن زمان، به ستایش دولت رفاه، دمکراسی اجتماعی عمیق و سوسیال دمکراسی حاکم بر کشورهای اسکاندیناوی پرداخته است.
از نظر وی انسان محوری و اجتماع گرایی توامان و نمونه سوسیال دمکراسی های اسکاندیناوی نه تنها بر دو مدل سوسیالیسم واقعا موجود شوروی و سرمایه داری امپریالیستی آمریکا ارجح بود، بلکه به طریق اولی بر اساس مقاصدالشریعه با روح و هسته اسلام که طالب آزادی و برابری است، سنخیت داشت.
طرفه آن که حدود چهل سال پس از سخن بازرگان و سقوط شوروی و تجربه جهان تک قطبی به رهبری آمریکا، دگربار مدل اسکاندیناوی و تجربه کامیاب کشورهایی چون فنلاند و دانمارک و ...به عنوان بدیل "نئولیبرال دمکراسی" های غربی و نظام های استبدادی دارای اقتصاد بازار - الگوی چین - مطرح شده است.
پاسداشت مدل دانمارک و فنلاند و نروژ و ترجیح آن بر مدل هایی چون چین و آمریکا و روسیه و ...از یک حقیقت ساده بر می خیزد:
ارتقای کیفیت زندگی انسان ها محتاج رسیدگی توامان به نیازهای مادی و معنوی و حفظ کرامت آنان است و این میسر نمی شود جز با پاسداشت متوازن و راستین ارزش های بنیادینی چون آزادی و عدالت و پرهیز از افراط و تفریط در این زمینه ها.
بازرگان آن قدر زنده نماند تا ببیند که چهل سال بعد جامعه و ایستارهای فرهنگی آن چنان دگرگون می شود که می توان پرسش کانونی اش را بدون ملاحظات فرهنگی آن زمان وی دوباره مطرح نمود!
واضح است که نمی توان بدون پاسداشت آزادی و برابری و کرامت مادی و معنوی انسان، مدینه فاضله ای ساخت که آحاد آن به خوارداشت اعتیاد و الکلیسم و طلاق و فحشا و ... بپردازند!
هسته از پوسته مهم تر است.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺وقتی خاتمی نگران استقلال کردها بود!

تا مدت ها تصور می شد که جرج اورول و کتاب های مزرعه حیوانات و 1984 مربوط به قرن گذشته است و با غروب رژیم های تمامیت خواه، دروغ از جامعه رخت بر بسته و لحظه حقیقت فرا رسیده است. اما شوربختانه اینگونه نیست. دولت مدرن بدون کنترل و دستکاری واقعیت و ترویج دروغ نمی تواند وجود داشته باشد. شاید تنها تفاوتی که با سده بیستم وجود دارد، تحول در فناوری تولید دروغ است. رژیم های تمامیت خواه به دروغ های بزرگ معتاد بودند: مانند ما ماموریت داریم شما را به بهشت ببریم، جامعه بی طبقه در انتهای همین قرن در افق نمایان می شود و برابری راستین و ...
طبیعی است که نسل جدید نظام های های اقتدارگرا در عصر اطلاعات، امکان ارائه دروغ های بزرگ مقیاس را نداشته باشند. لذا دروغ متوسط در طراز انبوه و بسته بندی شکیل، قبایی است که در جامعه دیجیتال بیشتر به کار اقتدارگرایان می آید.
از این رو نه تنها لحظه اورول به پایان نرسیده، بلکه جامعه امروز بیش از هر زمانی "اورولی" و آبستن دروغ و سقط حقیقت است.
امروز صبح افراد مختلفی متنی کردی را برایم ارسال کردند که ظاهرا ترجمه بخشی از خاطرات عبدالحلیم خدام معاون سابق رئیس جمهور سوریه بود. خدام در خاطره گویی اش به بیان دیداری از تهران همراه بشار اسد در بحبوحه حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام می پردازد. سقوط احتمالی صدام موضوع اصلی گفتگوهای سران دو کشور است. متن کردی می گوید طرفین نگران تجزیه عراق و استقلال کردستان بودند. در این میان محمد خاتمی رئیس جمهور اسبق می گوید البته ما برخی تضمین ها را دریافت کرده ایم، همانطور که می دانید اپوزیسیون عراق به دو گروه طرفدار ایران و آمریکا تقسیم می شوند و در گروه اول احزابی چون اتحادیه میهنی کردستان مخالف استقلالند و به ما هم قول همکاری داده اند! پس از کمی بحث خاتمی به پ.ک.ک هم اشاره و روی همکاری آن با ایران در این موضوع تاکید می کند!
بر خلاف دوستانی که از روی صدق و باور این متن را فرستاده بودند، همان لحظه در اصالت آن تردید کردم. برای درک این نکته که این متن از روی سیاست روز نوشته شده و ربطی به مذاکرات 23 سال پیش ندارد، ذکاوتی نیاز نبود.
در لحظه سقوط صدام ابدا هیچ بحثی از استقلال کردستان مطرح نبود. دو حزب عمده کرد هم در این زمینه تفاوتی با هم نداشتند. غیر از این که اتحادیه میهنی رابطه نزدیک تری از پارتی با ایران داشت و پارتی هم کم و بیش دارای پیوندهای دوستانه با دولت بعثی سرنگون شده بود و حتی به صورت نمادین در یکی از آخرین انتخابات های کذایی مجلس نمایندگان عراق زمان صدام هم شرکت کرده بود. بماند که پارتی در آن زمان با تردید بیشتری از اتحادیه میهنی به همکاری با آمریکا و تلاش های آن برای سرنگونی دولت بعث می نگریست و از این منظر طالبانی از آن غرب گراتر محسوب می شد.
حتی پارتی یکی از اقدامات آمریکا برای انجام کودتا علیه صدام در سال 1996 و سوار کار کردن گروه کنگره ملی عراق و احمد چلبی را با کشاندن ارتش عراق به اربیل و کشتار اعضای اپوزیسیون عراقی را بلااثر کرده بود. خوشبختانه نویسنده/نویسندگان متن کذایی منبع هم داده و در آخر آن نوشته بودند:
المصدر: مذکرات - عیدالحلیم خدام جریده الشرق الاوسط
بی درنگ به سایت این روزنامه عربی مراجعه کردم و پی بردم که متن کردی کوچک ترین بهره ای از حقیقت ندارد.
ابدا به هیچ جریان کردی اشاره نشده و صرفا به صورت کلی درباره مخاطره استقلال کردستان گفتگو شده است.
به صورت خلاصه خاتمی می گوید که ما از احتمال استقلال طلبی کردها در صورت حمله آمریکا نگرانیم و برای مقابله با آن باید میان ایران و سوریه و ترکیه هماهنگی وجود داشته باشد. وی ضمن ابراز نگرانی از اینکه سیاست ترکیه تحت تاثیر آمریکا واقع شود می افزاید: کردهای ایران، ایرانی، کردهای عراق، عراقی و کردهای ترکیه ترکیه ای هستند.
سوری ها در پاسخ با اشاره به دیدار آتی شان از آنکارا و گفتگو با آن ها در این زمینه می گویند که خیالتان جمع، تمام جریانات ترکیه اعم از ارتش و احزاب علیه مساله کرد متفق القولند.
همانگونه که گفته شد در این جا اشاره ای به احزاب کرد نمی شود و طرفین تنها به نحوه تعامل اپوزیسیون عراقی با آمریکا پرداخته و آن ها را به دو دسته محتاط و هروله کنان[ به سوی آمریکا] در این زمینه تقسیم می کنند. حتی از اینکه در کنفرانس معارضان عراقی در اربیل در سال 2003 به نحوی از آمریکا انتقاد شده، خرسندند.
حتی اسد پیشنهاد می کند برای مقابله با آمریکا، آن ها بجای آن به معارضان وعده های دروغین و توخالی بدهند!
این کل داستان بود. اما دلیل اصلی این دروغ چه است؟ پارتی و اتحادیه میهنی در سه ماه گذشته سرگرم یک جنگ تبلیغاتی شدید علیه هم هستند و در این میان سخاوتمندانه هر راست و دروغی را به یکدیگر نسبت و سعی می کنند افکار عمومی را تسخیر کنند. بیچاره افکار عمومی کردهای ایران!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
شیرین ابوعاقله سرشناس ترین خبرنگار جهان عرب به ضرب گلوله ارتش اسرائیل کشته شد. این قتل هدفمند، موجی از محکومیت جهانی را بدنبال داشته است.
در دو دهه گذشته ابوعاقله با گزارشات زنده و حرفه ای از درگیری های فلسطینی ها و اسرائیلی ها، به نوعی به سنبل فلسطین و صدای قضیه رو به فراموشی آن تبدیل شده بود.
کمتر کسی می دانست که شیرین مسیحی است و نمادی از فلسطین تاریخی و رنگارنگ قبل از 1948 است. تا قبل از غلبه اسلام گرایی بر جنبش فلسطین، نقش رهبران مسیحی چون جرج حبش و نایف حواتمه خیلی پررنگ بود.
اسلامیزه شدن مبارزه فلسطینی ها و به حاشیه رفتن نقش پراهمیت سابق مسیحی ها، بسیاری از مدافعان چپ و سکولار آن در جوامع منطقه را تاراند. همچنین با عقب نشینی کشورهای عرب، دفاع از فلسطین از ارزشی عربی بیشتر به هنجاری اروپایی تبدیل شد. چرا که اهتمام کشورهای اروپایی به آن عملا بیشتر است.
تراب حق شناس مجاهد مارکسیست سابق و از معدود چپ های ایستاده بر آرمان قبل از مرگ گفته بود: دفاع از آرمان فلسطین وظیفه ای اخلاقی است و این که آنها در مبارزه شان، چه کسانی را به عنوان رهبر انتخاب کنند، به خودشان مربوط است، نه ما!
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺دولت کریمه در شبه جزیره کریمه

پاسخ زننده و عاری از آداب دیپلماتیک اولیانوف نماینده روسیه در سازمان های بین المللی به توئیت یک کاربر ایرانی که نوشته بود: اکنون به فکر خود باشید چون مثل ...در گل گیر کرده اید، بازتابی بزرگ در رسانه ها داشته است.
اولیانوف با لاقیدی در پاسخ گفته: ما یا شما؟!
جوابی که متناسب با جایگاه سیاسی نماینده یک دولت بزرگ نیست و بر همین اساس مخاطبان و کاربران آزرده خاطر ایرانی، آن را به پای تمام دولت روسیه نوشته اند.
اگر از هتاکی و پرده دری کاربر ناشناس ایرانی و دیپلمات روسی بگذریم، نمی توان کتمان کرد که دو کشور به درجاتی گرفتار پیچ خوردگی در سیاست خارجی خود شده اند، با این تفاوت که باتلاق روسیه در اوکراین بزرگ تر است و به طرق مختلف می کوشد همراهی ایران را داشته باشد و با کارشکنی در مسیر احیای برجام مانع عادی سازی روابط خارجی آن شود.
به گمانم حدود دو دهه قبل بود که سعید حجاریان مقاله ای با عنوان "دولت کریمه در شبه جزیره کریمه " نوشت. حجاریان سخن خود را با دعایی در قنوت آغاز کرده بود که شیعیان هنگام نماز از دل و جان، در طلب "دولت کریمه ای" که زمینه را برای ظهور امام غائب فراهم می کند، می خوانند.
وی با تاسف گفته بود که قبل از انقلاب، دولت کریمه را دارای منزلتی قدسی می دانستیم که تمهید برقراری حکومت صالحان را بر دوش دارد. اما اکنون همه دولت های پس از جنگ بدون آن که نسبتی با محتوای آن داشته باشند، خود را کریمه می نامند.
البته هنگام ایراد سخنرانی فوق ( 1383 ) بحرانی در شبه جزیره کریمه وجود نداشت و به نظر می رسید، سخنران بیشتر از باب بیان
ظرائف ادبی و صنعت جناس تام و اشاره به محصور بودن دولت در انبوه مشکلات ساختاری و کارکردی به آن پرداخته بود.
طرفه این جا بود که یک سال بعد دولت احمدی نژاد بر سر کار آمد که رسما و بیش از دولتهای سابق، خود را کریمه می نامید. دولتی که از قضا مبدع رویه های نادرست فراوان و یکی از آنها سیاست ضد اقتصادی پرداخت مستقیم یارانه ها گردید.
از قضای روزگار شبه جزیره کریمه هم چند سال بعد با اشغال از سوی روسیه، پس از 150 سال دوباره در کانون سیاست بین الملل قرار گرفت و آغازگر روندی شد که در نهایت به حمله همه جانبه روسیه به اوکراین و تحولی انقلابی در ساختارهای امنبتی اروپا و موازنه قدرت در سطح جهانی منجر گردید.
می توان گفت که در ده سال گذشته تناظری ظریف میان سیاست هسته ای و منطقه ای ایران و عزم پوتین برای باز تعریف ترتیبات امنیتی اروپا وجود داشته است. صد البته با این ملاحظه که در این روند، نگاه ایران به روسیه راهبردی و دیدن آن به عنوان متحدی قابل اتکا بوده، در حالیکه روسیه به علت داشتن روابط خارجی متنوع تر و اقتصاد بزرگ تر و اهمیت جهانی افزون تر، نگاه کاسبکارانه تری به ایران داشته و صرفا آن را به مثابه هم پیمانی تاکتیکی و کارتی در میان کارت ها دیده است.
این حقیقت، ترجمان همان سخن جواد ظریف است که می گفت: روسیه نمی خواهد پرونده هسته ای ایران حل و فصل شود. در واقع وضعیت برزخی این پرونده به صورتی که نه به جنگ قطعی و نه صلح دائم منتهی شود، مطلوب روسیه است که به یک اهرم فشار و کارت بازی دائمی با غرب نیاز دارد.
به همین دلیل شواهد و قرائن آشکار به نفع این فرضیه که روسیه در یک سال گذشته در مسیر احیای برجام عامدانه کارشکنی کرده، کم نیستند. مخصوصا بعد از تجاوز به اوکراین و تحریم های سنگینی که متوجه آن شد، بیش از پیش علاقه اش را به خارج شدن ایران از زیر ضرب تحریم از دست داده است.
تردیدی نیست که گره خوردن برجام به بحران اوکراین، بدترین اتفاقی است که می تواند برای اقتصاد نحیف و بحران زده ایران بیفتد.
گرانی کمرشکن و افت فلاکت بار تمام شاخص های اقتصادی، بیانگر این است که نمی توان بدون خارج کردن اقتصاد از زیر سایه سیاست، به راه حل امیدبخشی دست یافت. بدتر از آن این است که فرصت چندانی هم موجود نیست و احیای برجام مساله ای اورژانسی است.
دولت رئیسی گرچه هنوز خود را کریمه ننامیده، اما اشبه الناس به دولت " کریمه محمود" و میراث بر اصلی آن است. زمین و زمان این روزها فریاد می زنند که دولت باید از باتلاقی که روسیه با اشغال کریمه در آن گرفتار آمده بیرون بیاید و مستقلا و مستقیما با غرب به گفتگو نشسته و مسائل را حل کند. سیاست حذف ارز ترجیحی و پرداخت مستقیم یارانه نه تنها به بهبود تولید و اشتغال منجر نمی شود، بلکه در کوتاه مدت تورم را بالا می برد. با عادی سازی اقتصاد و خارج شدن از تحریم است که می توان امیدوار بود، سرمایه کافی به بخش تولید رفته و نرخ اشتغال هم بهبود پیدا کند. روشن است که در شرایط عادی، بهتر می توان تصمیمات بزرگ و درست اقتصادی را اتخاذ و اجرا کرد.
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
🔺راه بروکسل از کردستان نمی گذرد!

می گویند کوسه رفت ریش بگیرد، سبیلش را هم داد. این ضرب المثل به تمامی درباره پوتین صدق می کند که ظاهرا بخاطر جلوگیری از گسترش ناتو به سمت شرق، به اوکراین حمله کرد و در تله ای افتاد که خود آن را چیده بود.
روسیه نه تنها به اهداف نظامی اش‌ در جنگ دست نیافت، بلکه پیامدهای تجاوزش با تشویق فنلاند و سوئد به عضویت در ناتو باعث یک دگرگونی اساسی در ترتیبات امنیتی اروپا گردید.
درست است که این دو کشور اسکاندیناوی می گویند که جنگ اوکراین باعث بازاندیشی در اولویت های استراتژیک شان شده، اما اگر علائم شکست احتمالی روس ها در افق پدیدار نمی شد، دشوار بود ریسک خشم مسکو را به جان بخرند.
عملکرد فاجعه بار ارتش روسیه در اوکراین، تتمه ابهت کرملین را نزد همسایگان کوچک تر آن از بین برد و کار بجایی رسیده که اکنون ناتو می گوید فرایند بررسی عضویت گرجستان را هم دوباره از سر می گیرد.
برخلاف انتظار تا اینجا شاهد واکنش های ضعیف و از سر درماندگی از سوی روسیه بوده ایم. چرا که این کشور با حمله ناکام به اوکراین، عملا اهرم های بازدارندگی خود را از دست داده و آخرین خاکریز آن تهدید به استفاده از سلاح اتمی است که برخی می گویند تنها در صورت شکست نهایی و ورود قوای اوکراینی به کریمه، واقعا ممکن است به آن متوسل شود.
از پوتین که بگذریم، داستان رفیق پوتین مصداق "شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد"، شده است. اردوغان را می گویم. سلطان ترکیه آشکارا گفته، تا فنلاند و سوئد پشتیبانی شان را از کردها قطع نکنند و میزبان جوامع کرد تبعیدی باشند، با عضویت آنها در ناتو موافقت نخواهد کرد.
به لحاظ قانونی پذیرش عضو جدید، محتاج قبول آن از سوی هر سی عضو این اتحادیه است. اما با فرض موافقت 29 عضو و شتاب ناتو برای پذیرش سریع این دو کشور، ترکیه بتواند مقاومت چندانی بکند. آنکارا تازه از رهگذر بحران اوکراین توانسته قدری چهره مخدوش خود نزد هم پیمانان غربی اش را بازسازی و ارزش استراتژیک کشورش در میانه منازعه شرق و غرب را یادآوری نماید. ارزشی که با خاتمه جنگ سرد به محاق رفته بود.
وزیران خارجه دو نامزد جدید عضویت در ناتو راهی آنکارا هستند تا با ترکیه به نوعی مصالحه برسند. فنلاند و سوئد در جریان حمله دو سال قبل ترکیه به کردهای سوریه، صادرات تجهیزات نظامی به آن را معلق کردند.
احتمالا رفع این ممنوعیت یکی از خواسته های آنکارا خواهد بود، اما بعید است آنها به خواسته هایی از قبیل اخراج کردهای مخالف ترکیه و یا تحریم سازمان های سیاسی و نظامی کردهای سوری تن دهند.
اما به باور من صرف گره خوردن پرونده عضویت دو کشور مهم اروپایی به مساله کردها، پروپاگاندایی عظیم و رایگان به نفع آن است و سبب طرح گسترده آن در مقیاس جهانی می شود.
ترکیه در گذشته دو بار چوب این گونه حساسیت های غیر متعارف به جنبش کردها را خورده است:
یک بار در بهار 1991 که بر خلاف ایران مرزهایش را به روی کردهای گریزان از حمله صدام‌ حسین را بست و عملا باعث اعلام منطقه پرواز ممنوع و خروج دائمی ارتش عراق از کردستان گردید.
بار دوم هم در سال 2003 کە با مخالفت پارلمان ترکیه با استفاده آمریکا از‌ پایگاه اینجرلیک برای حمله به عراق، واشنگتن را ناچار‌ کرد ستاد جبهه شمالی را به اربیل ببرد و کردها در موقعیتی از‌ خداخواسته قرار گیرند. پیامد ستادنشینی اربیل، تبدیل اقلیم کردستان به موقعیت نیمه مستقل کنونی بود.
بار سوم آن چه زمانی خواهد بود و چه خواهد شد؟
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1