همين طور كه سينى را در دستم گرفته بودم ناخودآگاه جلوتر رفتم آب دهانم را قورت دادم و آرام پرسيدم:
يعنى شما خود رضاشاه هستيد؟
پيرمرد انگار حواسش جاى ديگرى باشد آب را از توى سينى مسى برداشت آن را يك نفس سر كشيد و گفت:
اعلى حضرتِ قوى قدرتِ پر شوكتِ همايونى،رضا شاه پهلوى!دارى آب مى شى اعلى حضرت،مثل يك گلوله ى برف تو آفتاب تموز!
من نمى دانستم تموز يعنى چه امّا حسينعلى كه مثل هميشه از ننه اش يك چيز هايى شنيده بود از عقب گردن كشيد و آرام بيخِ گوشم گفت كه:
تموز را قديمى ها به تيرماه مى گويند،آفتاب تموز هم يعنى آفتاب داغ چله ى تيرماه.
حسينعلى كه راديو را بغل گرفته بود حالا شانه به شانه ى من ايستاده بود و محوِ پيرمرد.
برشی از کتاب #باغ_خرمالو
نویسنده: #هادى_حكيميان
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
يعنى شما خود رضاشاه هستيد؟
پيرمرد انگار حواسش جاى ديگرى باشد آب را از توى سينى مسى برداشت آن را يك نفس سر كشيد و گفت:
اعلى حضرتِ قوى قدرتِ پر شوكتِ همايونى،رضا شاه پهلوى!دارى آب مى شى اعلى حضرت،مثل يك گلوله ى برف تو آفتاب تموز!
من نمى دانستم تموز يعنى چه امّا حسينعلى كه مثل هميشه از ننه اش يك چيز هايى شنيده بود از عقب گردن كشيد و آرام بيخِ گوشم گفت كه:
تموز را قديمى ها به تيرماه مى گويند،آفتاب تموز هم يعنى آفتاب داغ چله ى تيرماه.
حسينعلى كه راديو را بغل گرفته بود حالا شانه به شانه ى من ايستاده بود و محوِ پيرمرد.
برشی از کتاب #باغ_خرمالو
نویسنده: #هادى_حكيميان
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
معرفی کتاب #دست_خون اثر #علی_محمد_مودب توسط دکتر #محمود_اکرامی_فر در هفتمین نشست از سلسله نشستهای تخصصی کتابخوان شعر در کرمانشاه :
محمود اکرامی فر، از شاعران برجسته کشوری و استاد دانشگاه؛ کتاب «دست خون» سرودۀ علی محمد مؤدب از انتشارات #شهرستان_ادب را به حاضرین معرفی و ارائه کرد.
محمود اکرامی فر، کتاب «دست خون» را حاصل زندگی و عمر مودب معرفی کرد و گفت: شما با خواندن این کتاب به زیبایی با زندگی نویسنده کتاب از تولد تا حال حاضر بصورت داستانی منظوم و جهت دار آشنا خواهید شد. کتاب شامل تمام تلخی ها و شیرینی های زندگی نویسنده، طبیعت و زندگی روستایی در آن به وضوح مشخص است.
اکرامی فر با اشاره به اینکه مودب در شعر از نمادهای طبیعی همچون تلخک برای حضور تلخی و شیرینی زندگی در شعر استفاده کرده است، گفت: شعر وظیفه زیبایی آفرینی صد در صدی را ندارد و در برخی جاها وظیفه شعر بیان زیبایی هاست، شعر هم خیال دارد هم خیال را بر می انگیزد.
وی در ادامه گفت: این کتاب شعر یک شعر بومی و یک شعر ایرانی است که بسیار زیبا سروده شده و مورد پسند بنده است، در شعر فردیت و حضور شاعر، ضرب المثل ها، از روزگار گذشته تا به امروز صحبت شده است، کتاب کشش ، اقتدار و حسن مطلع خوبی دارد و شرایط داستان کوتاه را در شعر به خوبی بیان کرده است و از تکرار برای تایید بسیار استفاده نموده است.
اکرامی فر به حاضرین جلسه تاکید کرد: نمی گویم این کتاب را حتما بخوانید ولی اگر بخوانید ضرر نمیکنید.
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
محمود اکرامی فر، از شاعران برجسته کشوری و استاد دانشگاه؛ کتاب «دست خون» سرودۀ علی محمد مؤدب از انتشارات #شهرستان_ادب را به حاضرین معرفی و ارائه کرد.
محمود اکرامی فر، کتاب «دست خون» را حاصل زندگی و عمر مودب معرفی کرد و گفت: شما با خواندن این کتاب به زیبایی با زندگی نویسنده کتاب از تولد تا حال حاضر بصورت داستانی منظوم و جهت دار آشنا خواهید شد. کتاب شامل تمام تلخی ها و شیرینی های زندگی نویسنده، طبیعت و زندگی روستایی در آن به وضوح مشخص است.
اکرامی فر با اشاره به اینکه مودب در شعر از نمادهای طبیعی همچون تلخک برای حضور تلخی و شیرینی زندگی در شعر استفاده کرده است، گفت: شعر وظیفه زیبایی آفرینی صد در صدی را ندارد و در برخی جاها وظیفه شعر بیان زیبایی هاست، شعر هم خیال دارد هم خیال را بر می انگیزد.
وی در ادامه گفت: این کتاب شعر یک شعر بومی و یک شعر ایرانی است که بسیار زیبا سروده شده و مورد پسند بنده است، در شعر فردیت و حضور شاعر، ضرب المثل ها، از روزگار گذشته تا به امروز صحبت شده است، کتاب کشش ، اقتدار و حسن مطلع خوبی دارد و شرایط داستان کوتاه را در شعر به خوبی بیان کرده است و از تکرار برای تایید بسیار استفاده نموده است.
اکرامی فر به حاضرین جلسه تاکید کرد: نمی گویم این کتاب را حتما بخوانید ولی اگر بخوانید ضرر نمیکنید.
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
جهان در شش روز به دنیا آمد
و واژه های روز نخست
تنها واژه بودند
و واژه های روز دوم و سوم
درخت شدند
و واژه های روز سوم و چارم
باران
و واژه های روز پنجم
دریا
روز ششم
به آسمان رفتند
و خدا شش روز شعر نوشت
و جهان
چنین به دنیا آمد.
#علیرضا_قزوه
از مجموعه شعر سپید #در_کلماتم_باران_می_بارد
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
و واژه های روز نخست
تنها واژه بودند
و واژه های روز دوم و سوم
درخت شدند
و واژه های روز سوم و چارم
باران
و واژه های روز پنجم
دریا
روز ششم
به آسمان رفتند
و خدا شش روز شعر نوشت
و جهان
چنین به دنیا آمد.
#علیرضا_قزوه
از مجموعه شعر سپید #در_کلماتم_باران_می_بارد
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
نگاهی به شعر «علیرضا قزوه» به بهانه انتشار «کلماتم باران میبارد»
یادداشتی از #حسام_آبنوس
مجموعه شعر سپید « #در_کلماتم_باران_می_بارد » که از سوی انتشارات #شهرستان_ادب منتشر شده، نخستین پیامی که به خواننده ارسال میکند این است که #علیرضا_قزوه این بار هم میخواهد نکاتی را گوشزد کند. تجربه سالها رو در رو شدن با شعر این شاعر این خبر را میدهد که هنگامی که علیرضا قزوه سراغ قالب سپید رفته، مسالهای نیاز به تذکر دادن داشته و او با اشعار سپیدش درصدد بازگو کردن آنها برآمده است.
این کتاب از 59 شعر سپید تشکیل شده که در 12 شعر از آنها عبارات «واژه» و «کلمه» عنوان شده است. وقتی به اشعاری که این واژگان در آنها آمدهاند، نگاه میکنیم، میبینیم شاعر میخواهد با خوانندهاش حرفی بزند و از سر کمبود واژه به انتخاب این عبارات دست نزده است. اگر با فضای شعر کشور بیگانه نباشیم این اشعار قزوه را در واقع در دسته اشعار اعتراض او دستهبندی میکنیم به این خاطر که در روزگار کنونی با اشعاری روبهرو هستیم که ناشاعران به بهانه جذب مخاطب یا به خاطر سیطره فضاهای مجازی قدر واژگان و حتی قلم خود را ندانسته و کلماتی را در شعرشان وارد کردهاند که قلم شرم از گفتن آنها دارد. از آنجا که قزوه شاعری متعهد و در روزگار کنونی یکی از معلمان شعر جوان کشور است در این اشعار میخواهد گوشزد کند که باید قدر واژگان و کلمات را دانست و آلودگیها را به آنها راه نداد.
«از واژهها بزرگترینش دریا نیست
اقیانوسها
از واژههای کوچک من هستند
بزرگترین واژه من خداست
بعد مادر
من هم که کوچک همه واژگان خودم هستم». (صفحه 55)
در این شعر میبینید که شاعر واژگانی را در شعر خود آورده که هم از حیث تصویر ذهنی مانند «دریا» و «اقیانوس» بزرگ هستند و هم از حیث تعداد حروف (ا.ق.ی.ان.و.س) اما عنوان میکند که اینها بزرگترینها نیستند و کوچکترینها هستند و بزرگترین واژگان شاعر، «خدا» و «مادر» است در حالی که از حیث تعداد حروف کمتر از دیگر واژگان هستند. او با این شعر و اشعار دیگری از این نوع نشان میدهد جایگاه واژگان باید حفظ شود و هر واژهای اجازه ورود به شعر را ندارد. او حتی خود را در برابر واژگان کوچک میشمارد و این نکته را یادآوری میکند که شاعر اگر مورد توجه و التفات از منبع غیب قرار نگیرد، نمیتواند اشعارش را سامان دهد و این واژگان هستند که از پرده غیب برون میافتند و او را در سرودن یاری میکنند.
ادامه ی این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://www.vatanemrooz.ir/?nid=2259&pid=13&type=0
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
یادداشتی از #حسام_آبنوس
مجموعه شعر سپید « #در_کلماتم_باران_می_بارد » که از سوی انتشارات #شهرستان_ادب منتشر شده، نخستین پیامی که به خواننده ارسال میکند این است که #علیرضا_قزوه این بار هم میخواهد نکاتی را گوشزد کند. تجربه سالها رو در رو شدن با شعر این شاعر این خبر را میدهد که هنگامی که علیرضا قزوه سراغ قالب سپید رفته، مسالهای نیاز به تذکر دادن داشته و او با اشعار سپیدش درصدد بازگو کردن آنها برآمده است.
این کتاب از 59 شعر سپید تشکیل شده که در 12 شعر از آنها عبارات «واژه» و «کلمه» عنوان شده است. وقتی به اشعاری که این واژگان در آنها آمدهاند، نگاه میکنیم، میبینیم شاعر میخواهد با خوانندهاش حرفی بزند و از سر کمبود واژه به انتخاب این عبارات دست نزده است. اگر با فضای شعر کشور بیگانه نباشیم این اشعار قزوه را در واقع در دسته اشعار اعتراض او دستهبندی میکنیم به این خاطر که در روزگار کنونی با اشعاری روبهرو هستیم که ناشاعران به بهانه جذب مخاطب یا به خاطر سیطره فضاهای مجازی قدر واژگان و حتی قلم خود را ندانسته و کلماتی را در شعرشان وارد کردهاند که قلم شرم از گفتن آنها دارد. از آنجا که قزوه شاعری متعهد و در روزگار کنونی یکی از معلمان شعر جوان کشور است در این اشعار میخواهد گوشزد کند که باید قدر واژگان و کلمات را دانست و آلودگیها را به آنها راه نداد.
«از واژهها بزرگترینش دریا نیست
اقیانوسها
از واژههای کوچک من هستند
بزرگترین واژه من خداست
بعد مادر
من هم که کوچک همه واژگان خودم هستم». (صفحه 55)
در این شعر میبینید که شاعر واژگانی را در شعر خود آورده که هم از حیث تصویر ذهنی مانند «دریا» و «اقیانوس» بزرگ هستند و هم از حیث تعداد حروف (ا.ق.ی.ان.و.س) اما عنوان میکند که اینها بزرگترینها نیستند و کوچکترینها هستند و بزرگترین واژگان شاعر، «خدا» و «مادر» است در حالی که از حیث تعداد حروف کمتر از دیگر واژگان هستند. او با این شعر و اشعار دیگری از این نوع نشان میدهد جایگاه واژگان باید حفظ شود و هر واژهای اجازه ورود به شعر را ندارد. او حتی خود را در برابر واژگان کوچک میشمارد و این نکته را یادآوری میکند که شاعر اگر مورد توجه و التفات از منبع غیب قرار نگیرد، نمیتواند اشعارش را سامان دهد و این واژگان هستند که از پرده غیب برون میافتند و او را در سرودن یاری میکنند.
ادامه ی این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://www.vatanemrooz.ir/?nid=2259&pid=13&type=0
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
یادداشتی از #سیدحسن_مبارز بر مجموعه شعر #باغ_سحرخیز سرودۀ #محمدحسين_انصارى_نژاد
روایتِ تاریخ، حکایتِ درون
شعر آئینی به خصوص ولائی، زمینههای بسیار زیادی دارد که دچار آسیب هایی جدی شود. در عرصه شعر آئینی دو عاملِ وفادار بودن به وقایع تاریخی در مضامین آیینی که ما از آن با تعبیر روایت تاریخی نام برده ایم و عنصر عاطفه و احساس که روایتی درونی است، باعث می شود که شاعران گاهی دچار افراط و تفریط شوند. اگر شاعری بخواهد، به صورت افراطی به جریانات تاریخی و مضامین آئینی وفادار باشد، حاصل تلاش او شعری انعطاف ناپذیر خواهد شد که اگر عاطفه و سایر عناصرشعری در آن یافت شود، محصول اصل جریان تاریخی و مضمون آئینی است. به عنوان نمونه کلمات اهل بیت عصمت و طهارت در روز عاشورا سرشار از عنصر عاطفه و احساس است. اگر شاعری آن جملات را در قالب شعر بیان کند، بی شک شعر او دارای عاطفه و احساس است؛ اما این عاطفه و احساس برخاسته از شعر نیست، بلکه واقعیتی است که شاعر فقط آن را روایت کرده است.همچنین اگر عنصر عاطفه و احساس هم اگر بخواهد به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وقایع تاریخی در شعر آئینی بکار گرفته شود باعث بوجود آمدن آسیبی جدی در شعر خواهد شد. حاصل شعری که فقط با عاطفه و احساس می خواهد پای به عرصۀ آئین و اعتقاد بگذارد، چیزی جزبرداشتهایی شخصی صرف نخواهد بود که گاهی اوقات همین برداشتهای شخصی باعث درد سرهایی برای خود شاعر و دیگرانی که دل در گرو محبت خاندان عصمت و طهارت دارند، میشود. محمدحسین انصارینژاد، در باغ سحرخیز توانسته است هم روایتگر تاریخ باشد و هم راوی احساسات درونی خویش.
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده است پشت در
(صفحه 9 )
و
در دلم ریخته این مرثیه اندوه غریبی
تشنۀ روضهام و حس صمیمانۀ سیبی
(صفحه 15)
ادامۀ این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/2273
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
روایتِ تاریخ، حکایتِ درون
شعر آئینی به خصوص ولائی، زمینههای بسیار زیادی دارد که دچار آسیب هایی جدی شود. در عرصه شعر آئینی دو عاملِ وفادار بودن به وقایع تاریخی در مضامین آیینی که ما از آن با تعبیر روایت تاریخی نام برده ایم و عنصر عاطفه و احساس که روایتی درونی است، باعث می شود که شاعران گاهی دچار افراط و تفریط شوند. اگر شاعری بخواهد، به صورت افراطی به جریانات تاریخی و مضامین آئینی وفادار باشد، حاصل تلاش او شعری انعطاف ناپذیر خواهد شد که اگر عاطفه و سایر عناصرشعری در آن یافت شود، محصول اصل جریان تاریخی و مضمون آئینی است. به عنوان نمونه کلمات اهل بیت عصمت و طهارت در روز عاشورا سرشار از عنصر عاطفه و احساس است. اگر شاعری آن جملات را در قالب شعر بیان کند، بی شک شعر او دارای عاطفه و احساس است؛ اما این عاطفه و احساس برخاسته از شعر نیست، بلکه واقعیتی است که شاعر فقط آن را روایت کرده است.همچنین اگر عنصر عاطفه و احساس هم اگر بخواهد به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وقایع تاریخی در شعر آئینی بکار گرفته شود باعث بوجود آمدن آسیبی جدی در شعر خواهد شد. حاصل شعری که فقط با عاطفه و احساس می خواهد پای به عرصۀ آئین و اعتقاد بگذارد، چیزی جزبرداشتهایی شخصی صرف نخواهد بود که گاهی اوقات همین برداشتهای شخصی باعث درد سرهایی برای خود شاعر و دیگرانی که دل در گرو محبت خاندان عصمت و طهارت دارند، میشود. محمدحسین انصارینژاد، در باغ سحرخیز توانسته است هم روایتگر تاریخ باشد و هم راوی احساسات درونی خویش.
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده است پشت در
(صفحه 9 )
و
در دلم ریخته این مرثیه اندوه غریبی
تشنۀ روضهام و حس صمیمانۀ سیبی
(صفحه 15)
ادامۀ این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/2273
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
آن لحظه که جان می رود از دست، حسین
دیدار تو آخرین امید است حسین
تا همت عشق است چرا منت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین
#میلاد_عرفان_پور
مجموعه رباعی #ناخوانده
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
دیدار تو آخرین امید است حسین
تا همت عشق است چرا منت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین
#میلاد_عرفان_پور
مجموعه رباعی #ناخوانده
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
شنیده بودم و دیدم، سماعِ خونین را
مرا شهیدِ تماشای کربلا کردند
#قربان_ولیئی
#شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
مرا شهیدِ تماشای کربلا کردند
#قربان_ولیئی
#شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
بسم رب الشّهداء و الصّدیقین
به تیغِ عشق سرم را شبی جدا کردند
از آن دقیقه مرا با تو آشنا کردند
مرا که ریشه دوانیده در زمین بودم
میانِ گسترۀ بیکران رها کردند
به عاشقان نرسد دستِ تیغِ عزراییل
که پیش از آمدنش خویش را فدا کردند
بهشت را که تماشای طرزِ عشّاق است
به عاشقانهترین شیوه رزق ما کردند
بیانِ شرحِ فنا در زبان نمی گنجید
چه شرحه شرحه مرا واقف از فنا کردند
شنیده بودم و دیدم، سماعِ خونین را
مرا شهیدِ تماشای کربلا کردند
#قربان_ولیئی
غزلی از کتاب: #موسیقی_نواحی_جان
گزیده ای از غزل قربان ولیئی
به انتخاب:
#زهیر_توکلی و #مبین_اردستانی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
به تیغِ عشق سرم را شبی جدا کردند
از آن دقیقه مرا با تو آشنا کردند
مرا که ریشه دوانیده در زمین بودم
میانِ گسترۀ بیکران رها کردند
به عاشقان نرسد دستِ تیغِ عزراییل
که پیش از آمدنش خویش را فدا کردند
بهشت را که تماشای طرزِ عشّاق است
به عاشقانهترین شیوه رزق ما کردند
بیانِ شرحِ فنا در زبان نمی گنجید
چه شرحه شرحه مرا واقف از فنا کردند
شنیده بودم و دیدم، سماعِ خونین را
مرا شهیدِ تماشای کربلا کردند
#قربان_ولیئی
غزلی از کتاب: #موسیقی_نواحی_جان
گزیده ای از غزل قربان ولیئی
به انتخاب:
#زهیر_توکلی و #مبین_اردستانی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
می گفت سر نعش برادر زینب
بعد از تو چهها میگذرد بر زینب
سردار چهل منزل بیپیکر، تو
هفتاد و دو غمنامهٔ بیسر، زینب
#حسن_دلبری
کتاب #پنجرههای_آجری
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
بعد از تو چهها میگذرد بر زینب
سردار چهل منزل بیپیکر، تو
هفتاد و دو غمنامهٔ بیسر، زینب
#حسن_دلبری
کتاب #پنجرههای_آجری
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آن روز، حسین، یک صدا زینب بود
آیینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب، زینب، زینب، زینب، زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
#جلیل_صفربیگی
از کتاب #چارهها
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آیینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب، زینب، زینب، زینب، زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
#جلیل_صفربیگی
از کتاب #چارهها
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
نذر حضرت #علی_اکبر_ع
آفتاب آنقدر بالا رفته از شمشیرها
تا رقم خورده ست با خون جوان، تقدیرها
تا به میدان رفته است از دیدنش جا خورده اند
در سپاه دشمنان او، جوانها، پیرها
میشود اینگونه؟ تا این حد شباهت داشتن؟
هر که از این قصّه دارد با خودش تفسیرها
نه، گلویی را که بابا بوسه باران کرده است
با چه رویی بعد از این پر میکنند از تیرها؟
قطعهقطعه آفتاب از خیمه بیرون میرود
آسمان هی عکس میگیرد از این تصویرها
کربلا حالا پیمبر دارد و پررنگتر
میوزد در ظهر آن بوی خوش تکبیرها
بعد از این دنیا چه خاکی میکند بر سر؟ اگر
شانه هامان را نلرزانیم با زنجیرها
#مریم_کرباسی
کتاب #خبرهای_خوب
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آفتاب آنقدر بالا رفته از شمشیرها
تا رقم خورده ست با خون جوان، تقدیرها
تا به میدان رفته است از دیدنش جا خورده اند
در سپاه دشمنان او، جوانها، پیرها
میشود اینگونه؟ تا این حد شباهت داشتن؟
هر که از این قصّه دارد با خودش تفسیرها
نه، گلویی را که بابا بوسه باران کرده است
با چه رویی بعد از این پر میکنند از تیرها؟
قطعهقطعه آفتاب از خیمه بیرون میرود
آسمان هی عکس میگیرد از این تصویرها
کربلا حالا پیمبر دارد و پررنگتر
میوزد در ظهر آن بوی خوش تکبیرها
بعد از این دنیا چه خاکی میکند بر سر؟ اگر
شانه هامان را نلرزانیم با زنجیرها
#مریم_کرباسی
کتاب #خبرهای_خوب
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
ای کعبه به داغ ماتمت نیلی پوش
وز تشنگی ات فرات در جوش و خروش
جز تو که فرات رشحه ای از یم توست
دریا نشنیدم که کشد مشک به دوش
#محمد_علی_مجاهدی
از کتاب #چارهها
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
وز تشنگی ات فرات در جوش و خروش
جز تو که فرات رشحه ای از یم توست
دریا نشنیدم که کشد مشک به دوش
#محمد_علی_مجاهدی
از کتاب #چارهها
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
یا ابوالفضل (ع)
به دریا آشنا کن خاک خشک این طرف ها را
پر از در وجودت کن دل سرد صدف ها را
برو ای مرد ! دریا چشم در راه است مشکت را
بیاور تا سکوت خیمه ها شور و شعف ها را
یتیمانی که تا دیروز فرزند علی بودند
همین هایند ،حتما دیده ای این ناخلف ها را
دو دستت را ببر با خود ،نگاه خسته ات را هم
محیا کن برای تیر نامردان هدف ها را
میان تیغ ها و نیزه ها جشنی شده بر پا
به گوش بادها پیچانده ضرب آهنگ دف ها را
همیشه رو به ساحل می برند امواج سرگردان
برای دیدن لب های بی تابت صدف ها را
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
به دریا آشنا کن خاک خشک این طرف ها را
پر از در وجودت کن دل سرد صدف ها را
برو ای مرد ! دریا چشم در راه است مشکت را
بیاور تا سکوت خیمه ها شور و شعف ها را
یتیمانی که تا دیروز فرزند علی بودند
همین هایند ،حتما دیده ای این ناخلف ها را
دو دستت را ببر با خود ،نگاه خسته ات را هم
محیا کن برای تیر نامردان هدف ها را
میان تیغ ها و نیزه ها جشنی شده بر پا
به گوش بادها پیچانده ضرب آهنگ دف ها را
همیشه رو به ساحل می برند امواج سرگردان
برای دیدن لب های بی تابت صدف ها را
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما «ربّنا» فقط
باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال «نافله» از خیمه ها فقط
وقتی نسیم گلنفسی های او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا، فقط
پرسید: می روید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسخِ تان: ها! کجا؟ فقط:
کامل عیار سنگ محک خورده ایم ما
آغوش مان گشوده به روی بلا فقط
پولاد آبدیده ما را توان گداخت
در التهاب حسرت «یا لَیتَنا»! فقط
بی رنگ می شدید در آن آزمون سرخ
«من»های تان گرفت از و رنگ «ما» فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟!
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا، فقط
یک کاروان دلید، ولی روی نیزه هاست
سرهای تان درین سفر، از هم جدا فقط
منظومه بلند شهادت سرودنی است
با حنجر بریده سرِ نیزه ها فقط
زنجیره قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقه دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گل افشانی تو، گفت:
می خواهد این بهار، شکوه تو را فقط
از «حُر» مجال شرم گرفته ست خنده ات
یعنی که: از تو شکوِه ندارم، بیا فقط!
روزی که عشق و عاطفه تاراج می شدند
سهم تو بود پاره ای از بوریا فقط!
افزون تری ز حوصله ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
بر قامت شُکوه شما، قد نمی دهد
«غیرت» فقط، «گذشت» فقط، «مرحبا» فقط. ...
ای از زمان هماره فراتر! که مانده است
از تو به یاد، خاطره کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم، نارساست
ای خطبه حماسیِ سرخت رسا، فقط!
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
روز الست با قلم ابتلا فقط
ما را به عمق فاجعه هرگز نمی برند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی، کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و، داغ بود و، عطش بود و، آه بود
امّا نبود این، همه ماجرا، فقط!....
او ماند و، خونْ حماسه او ماند و، عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
استاد #محمد_علی_مجاهدی
از کتاب گزیده شعر #گلنفسی_ها
به انتخاب #احمد_علوی و #علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
گل کرد در قنوت شما «ربّنا» فقط
باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال «نافله» از خیمه ها فقط
وقتی نسیم گلنفسی های او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا، فقط
پرسید: می روید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسخِ تان: ها! کجا؟ فقط:
کامل عیار سنگ محک خورده ایم ما
آغوش مان گشوده به روی بلا فقط
پولاد آبدیده ما را توان گداخت
در التهاب حسرت «یا لَیتَنا»! فقط
بی رنگ می شدید در آن آزمون سرخ
«من»های تان گرفت از و رنگ «ما» فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟!
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا، فقط
یک کاروان دلید، ولی روی نیزه هاست
سرهای تان درین سفر، از هم جدا فقط
منظومه بلند شهادت سرودنی است
با حنجر بریده سرِ نیزه ها فقط
زنجیره قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقه دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گل افشانی تو، گفت:
می خواهد این بهار، شکوه تو را فقط
از «حُر» مجال شرم گرفته ست خنده ات
یعنی که: از تو شکوِه ندارم، بیا فقط!
روزی که عشق و عاطفه تاراج می شدند
سهم تو بود پاره ای از بوریا فقط!
افزون تری ز حوصله ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
بر قامت شُکوه شما، قد نمی دهد
«غیرت» فقط، «گذشت» فقط، «مرحبا» فقط. ...
ای از زمان هماره فراتر! که مانده است
از تو به یاد، خاطره کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم، نارساست
ای خطبه حماسیِ سرخت رسا، فقط!
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
روز الست با قلم ابتلا فقط
ما را به عمق فاجعه هرگز نمی برند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی، کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و، داغ بود و، عطش بود و، آه بود
امّا نبود این، همه ماجرا، فقط!....
او ماند و، خونْ حماسه او ماند و، عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
استاد #محمد_علی_مجاهدی
از کتاب گزیده شعر #گلنفسی_ها
به انتخاب #احمد_علوی و #علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
نذر حضرت عباس(ع)
بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روح القدس! دوباره بیا شاعری کنیم
حرفی نگفته مانده، اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو
باید دوباره گفت چه با کاروان شده
زخمی هزار ساله هم اکنون جوان شده
از چشم آسمان و زمین خون دوان شده
هنگام راه بستن آب روان شده
شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را
از سر بگیر روضه ی شط فرات را:
قلب حرم شده هدف دشمنان، هلا
برخاست ست بانگ کف دشمنان، هلا
آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا
بسته است راه آب صف دشمنان، هلا
شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان
دریای درد های تو را ساحل است او
در شام غربتت قمر کامل است او
الحق که مرز بین حَق و باطل است او
سقای کربلاست، ابوفاضل است او
دارد به سوی خیمه سرا مشک می برد
دشمن به استقامت او رشک می برد
در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟
مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است
زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گله به گله گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چه ها گذراندند بر تنش
مانده ست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم
طفلان بی نوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشه ی خرابه رمیدند بعد از او
می خواست رود را بکشاند به خیمه ها
خود را نه! مشک را برساند به خیمه ها
ویرانه دشت معجزه آباد را ببین
در قتلگاه معرکه میلاد را ببین
گلبرگ های پرپر در باد را ببین
طوفان خطبه خوانی سجاد را ببین
ناگاه بانگ خطبه ی زینب بلند شد
از قعر چاه ها مه نخشب بلند شد
#محمد_شکری_فرد
از مجموعه شعر #گشایش
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روح القدس! دوباره بیا شاعری کنیم
حرفی نگفته مانده، اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو
باید دوباره گفت چه با کاروان شده
زخمی هزار ساله هم اکنون جوان شده
از چشم آسمان و زمین خون دوان شده
هنگام راه بستن آب روان شده
شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را
از سر بگیر روضه ی شط فرات را:
قلب حرم شده هدف دشمنان، هلا
برخاست ست بانگ کف دشمنان، هلا
آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا
بسته است راه آب صف دشمنان، هلا
شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان
دریای درد های تو را ساحل است او
در شام غربتت قمر کامل است او
الحق که مرز بین حَق و باطل است او
سقای کربلاست، ابوفاضل است او
دارد به سوی خیمه سرا مشک می برد
دشمن به استقامت او رشک می برد
در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟
مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است
زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گله به گله گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چه ها گذراندند بر تنش
مانده ست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم
طفلان بی نوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشه ی خرابه رمیدند بعد از او
می خواست رود را بکشاند به خیمه ها
خود را نه! مشک را برساند به خیمه ها
ویرانه دشت معجزه آباد را ببین
در قتلگاه معرکه میلاد را ببین
گلبرگ های پرپر در باد را ببین
طوفان خطبه خوانی سجاد را ببین
ناگاه بانگ خطبه ی زینب بلند شد
از قعر چاه ها مه نخشب بلند شد
#محمد_شکری_فرد
از مجموعه شعر #گشایش
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
کاروان میرفت و میبلعید دشت دیرسال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خواندید روی نیزهها
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته
قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ
رقص خونآلود شمشیر و هوای سوخته
چارده قرن آسمان بارید و میبارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوخته
ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
#محمود_اکرامی
از کتاب #اجازه_هست_بگویم_که_دوستت_دارم
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
کاروان میرفت و میبلعید دشت دیرسال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خواندید روی نیزهها
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته
قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ
رقص خونآلود شمشیر و هوای سوخته
چارده قرن آسمان بارید و میبارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوخته
ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
#محمود_اکرامی
از کتاب #اجازه_هست_بگویم_که_دوستت_دارم
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from انتشارات شهرستان ادب
صفحهای برای کتابهای شعر و داستان #شهرستان_ادب
کانال کتابها:
https://telegram.me/shahrestanadabpub
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shahrestanadab.pub
کانال کتابها:
https://telegram.me/shahrestanadabpub
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shahrestanadab.pub
یادداشت #حسنا_محمدزاده بر کتاب " #بهانه_ها " سروده ی خانم #پروانه_نجاتی :
«ادب اعتراض» به آن دسته از آثار ادبی در ادبیات جهان اطلاق میشود که به نوعی روح انتقاد یا اعتراض و مقاومت شاعر یا نویسنده را در برابر عوامل تحمیلی اجتماعی و سیاسی حاکم منعکس کرده است.
آغازگران آن در حوزه نظم بهطور برجسته در قرن سوم تا پنجم ناصرخسرو و سناییغزنوی هستند که پس از آنها تا به امروز اکثر شاعران، ستودنیها را ستودهاند یعنی عناصر ارزشمندی چون شجاعت، عدالت، عفت، آزادی، انساندوستی و ناشایستها را در اشعار خود تقبیح کردهاند که ظلم و بیعدالتی و فسق و فجور از آن دستهاند. «ادبیات اعتراض» تاکنون بخش وسیعی از شاهکارهای شعر جهان را به خود اختصاص داده و بیشتر وامدار آموزههای دینی، اخلاق و حماسه بوده است عوامل مهم و موثر در ظهور آن به دو دسته قابل تقسیماند.
الف . عوامل درونی که همان تعلیمات دینی و آموزههای مذهبی است که شاعران را بر آن داشته تا التزام عملی برعقاید خود داشته باشند و در زمره «یقولون مالاتفعلون» نباشند.
ب . عوامل بیرونی که بهطور عمده اوضاع و احوال اجتماع را در برمیگیرد، اجتماعی که پُر از رفتارهای ظالمانه و ریاکارانه است.
آنچه از درونمایه اشعار کتاب «بهانهها» برداشت میشود این است که شاعرش روحیهای اصلاحطلبانه و آرمانخواه دارد که او را واداشته تا از نعمت سخن، در مسیر انتقاد از بیعدالتی بهره ببرد. «بهانهها» دارای تنوع موضوعی فراوانی است ازعشق و تغزل گرفته تا جنگ و موضوعات مذهبی و اجتماعی و عرفانی... نگاه پروانه نجاتی به دنیای پیرامونش نگاهی نقدآمیز است اما نه با لحنی تند و زننده بلکه بیشتربا لحن آرام فطرتش گرهخورگی دارد.
«برای خیل مترسک که خالیاند از دل / خیال و خاطره و اضطراب بیمعنیست»، «میراثخوار خانهی موروثی غمم / از درد انحصاری امثال من نپرس »، « ماییم و عشق، شاخه نباتی که هست و نیست /اسکندریم و آب حیاتی که هست و نیست / سرگشتگان دایرهی تنگ زندگی/ درجستجوی راه نجاتی که هست و نیست »
ادامه این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13960614000219
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
«ادب اعتراض» به آن دسته از آثار ادبی در ادبیات جهان اطلاق میشود که به نوعی روح انتقاد یا اعتراض و مقاومت شاعر یا نویسنده را در برابر عوامل تحمیلی اجتماعی و سیاسی حاکم منعکس کرده است.
آغازگران آن در حوزه نظم بهطور برجسته در قرن سوم تا پنجم ناصرخسرو و سناییغزنوی هستند که پس از آنها تا به امروز اکثر شاعران، ستودنیها را ستودهاند یعنی عناصر ارزشمندی چون شجاعت، عدالت، عفت، آزادی، انساندوستی و ناشایستها را در اشعار خود تقبیح کردهاند که ظلم و بیعدالتی و فسق و فجور از آن دستهاند. «ادبیات اعتراض» تاکنون بخش وسیعی از شاهکارهای شعر جهان را به خود اختصاص داده و بیشتر وامدار آموزههای دینی، اخلاق و حماسه بوده است عوامل مهم و موثر در ظهور آن به دو دسته قابل تقسیماند.
الف . عوامل درونی که همان تعلیمات دینی و آموزههای مذهبی است که شاعران را بر آن داشته تا التزام عملی برعقاید خود داشته باشند و در زمره «یقولون مالاتفعلون» نباشند.
ب . عوامل بیرونی که بهطور عمده اوضاع و احوال اجتماع را در برمیگیرد، اجتماعی که پُر از رفتارهای ظالمانه و ریاکارانه است.
آنچه از درونمایه اشعار کتاب «بهانهها» برداشت میشود این است که شاعرش روحیهای اصلاحطلبانه و آرمانخواه دارد که او را واداشته تا از نعمت سخن، در مسیر انتقاد از بیعدالتی بهره ببرد. «بهانهها» دارای تنوع موضوعی فراوانی است ازعشق و تغزل گرفته تا جنگ و موضوعات مذهبی و اجتماعی و عرفانی... نگاه پروانه نجاتی به دنیای پیرامونش نگاهی نقدآمیز است اما نه با لحنی تند و زننده بلکه بیشتربا لحن آرام فطرتش گرهخورگی دارد.
«برای خیل مترسک که خالیاند از دل / خیال و خاطره و اضطراب بیمعنیست»، «میراثخوار خانهی موروثی غمم / از درد انحصاری امثال من نپرس »، « ماییم و عشق، شاخه نباتی که هست و نیست /اسکندریم و آب حیاتی که هست و نیست / سرگشتگان دایرهی تنگ زندگی/ درجستجوی راه نجاتی که هست و نیست »
ادامه این یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:
https://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13960614000219
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
دلخوش به نگاه گاه گاهت هستم
شرمندهٔ چشم بی گناهت هستم
پاداش کدام کار خوبم هستی؟
تاوان کدام اشتباهت هستم؟
#امیر_مرادی
از مجموعه #رباعی : #خواب_نما
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
شرمندهٔ چشم بی گناهت هستم
پاداش کدام کار خوبم هستی؟
تاوان کدام اشتباهت هستم؟
#امیر_مرادی
از مجموعه #رباعی : #خواب_نما
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
کنار بوته ی اسفند و بادهای بهار
چقدر بوی خوشی داشت شنبه های قرار
چقدر در نظرم بی دلیل زیبا بود
حضور شاپرکی لا به لای بوته ی خار
چقدر در نظرم شاد بود و ثروتمند
میان مردم ده، کودک دوچرخه سوار
هنوز نام تو می بارد از دهان کویر
از آن شبی که صدایت زدم در آب انبار
مرا به سادگیِ آبیِ کجا می برد؟
نقوش هندسی یک گلیم حاشیه دار
کجاست روشنی آن چراغ بغدادی
که می رساندم از آن شام بی ستاره به یار
*
چه مانده است از آن روزهای دار و درخت
به غیر سفره ی پاییز و طعم ربّ انار
#اعظم_سعادتمند
غزلی از کتاب #لیلی_آذر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
چقدر بوی خوشی داشت شنبه های قرار
چقدر در نظرم بی دلیل زیبا بود
حضور شاپرکی لا به لای بوته ی خار
چقدر در نظرم شاد بود و ثروتمند
میان مردم ده، کودک دوچرخه سوار
هنوز نام تو می بارد از دهان کویر
از آن شبی که صدایت زدم در آب انبار
مرا به سادگیِ آبیِ کجا می برد؟
نقوش هندسی یک گلیم حاشیه دار
کجاست روشنی آن چراغ بغدادی
که می رساندم از آن شام بی ستاره به یار
*
چه مانده است از آن روزهای دار و درخت
به غیر سفره ی پاییز و طعم ربّ انار
#اعظم_سعادتمند
غزلی از کتاب #لیلی_آذر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub