🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
✨ اثر دعای مادر شهید
🌙نیمه شب بود.
احساس کردم کف پام خیس شد!
نشستم ،دیدم حسینه!
کف پامو میبوسید!😗
گفتم:مادر چیکارمیکنی!؟
اشکش جاری شد.😭
گفت:مادر!دعاکن مثل امام حسین بدنم تکه تکه شه و چیزیش برنگرده...
اشکم درومد...😭
بار آخری بود که میدیدمش…
گلوله ی تانک نشست به سینش
فقط یه تکه از استخون پاش برگشت...
#مادر_شهید
#شهید_حسین_ایرلو
#زنان_زینبی
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
@shahidegomnamm
✨ اثر دعای مادر شهید
🌙نیمه شب بود.
احساس کردم کف پام خیس شد!
نشستم ،دیدم حسینه!
کف پامو میبوسید!😗
گفتم:مادر چیکارمیکنی!؟
اشکش جاری شد.😭
گفت:مادر!دعاکن مثل امام حسین بدنم تکه تکه شه و چیزیش برنگرده...
اشکم درومد...😭
بار آخری بود که میدیدمش…
گلوله ی تانک نشست به سینش
فقط یه تکه از استخون پاش برگشت...
#مادر_شهید
#شهید_حسین_ایرلو
#زنان_زینبی
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
😭بغض من اشک شد و راه تماشارا بست
ازتوجزمنظره ای تار ندارم در یاد...😔
#مادر_شهید
#همسر_شهید
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
ازتوجزمنظره ای تار ندارم در یاد...😔
#مادر_شهید
#همسر_شهید
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_نهم
✨خانوادهی گرامی #شهیدمهدی_علیدوست آلانَقی؛ #پدر ایشون، آقای محمدرضا علیدوست؛ حال شما چطوره؟ #آلانق اسم مکانیه؟❓
پدر که خود معمم است توضیح میدهد که یکی از #روستاهای_تبریز است. #آقا که متوجه میشود خانواده ترکزبان هستند، گفتوگو را با #زبان_ترکی ادامه میدهد:
« #شهید چند سال داشت؟ چه زمانی شهید شد؟»
- 21 سال داشت؛ #تکاور بود. #پارسال، #سوم_محرم، تو آزادسازی مناطق شیعهنشین #حلب_شهید_شد.
🔵نوبت میرسد به #مادر_شهید؛
-آقا در #نماز_شب ما رو #دعا کنید.
- «چشم، حتماً؛ شما هم ما رو دعا کنید. ما بیشتر از شما احتیاج داریم به دعا.
🔵شهید و #همسر_شهید هم پنج سال با هم زندگی کردهاند. آن #پسرک_موطلایی هم که ناگهان آمد جلوی آقا و گفت من #علیام! #یادگار_شهید است.
🔵 #برادر_شهید هم که همزمان #دانشجو و #طلبه بود، از آقا خواست که بهدست ایشان معمم شود و آقا نیز پذیرفت که در جلسهای جداگانه این کار انجام شود.
🔵 #خواهر_شهید، #طلبهی جامعةالزهرای قم بود؛ به آقا گفت:
- بستگان و خواهران #مدافعین_حرم_پاکستانی از دوستان من هستند و گفتند که به شما #سلام برسونم.
- «در قم هستند؟ سلام من را به ایشان برسانید. آنها هم خیلی خوب کار میکنند. #زینبیون خیلی خوب #میجنگند؛ خیلی خوب #مجاهدت میکنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانوادههایشان برسانید.
🔵 #برادر_شهید هم که برای دیدهبوسی میآید جلو، از آقا میخواهد که به او و همسرش یک قرآن بدهند که آقا جواب میدهد: « #قرآن را #فقط به #والدین و #همسر_شهید میدهم». پسر برمیگردد و مینشیند اما پس از چند دقیقه دوباره به آقا -که درحال دادن #انگشتر به دیگر بستگان است- میگوید قرآن را از پدرم گرفتم! لطفاً به ایشان یک انگشتر بدهید!
آقا هم درحالی که دستش را درون عبایش میبرد، با اخم و خنده به پسر میگوید: «چطور جرئت کردی قرآن رو از پدر بگیری؟» که جمع هم خندیدند.
ادامه دارد. ...
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_نهم
✨خانوادهی گرامی #شهیدمهدی_علیدوست آلانَقی؛ #پدر ایشون، آقای محمدرضا علیدوست؛ حال شما چطوره؟ #آلانق اسم مکانیه؟❓
پدر که خود معمم است توضیح میدهد که یکی از #روستاهای_تبریز است. #آقا که متوجه میشود خانواده ترکزبان هستند، گفتوگو را با #زبان_ترکی ادامه میدهد:
« #شهید چند سال داشت؟ چه زمانی شهید شد؟»
- 21 سال داشت؛ #تکاور بود. #پارسال، #سوم_محرم، تو آزادسازی مناطق شیعهنشین #حلب_شهید_شد.
🔵نوبت میرسد به #مادر_شهید؛
-آقا در #نماز_شب ما رو #دعا کنید.
- «چشم، حتماً؛ شما هم ما رو دعا کنید. ما بیشتر از شما احتیاج داریم به دعا.
🔵شهید و #همسر_شهید هم پنج سال با هم زندگی کردهاند. آن #پسرک_موطلایی هم که ناگهان آمد جلوی آقا و گفت من #علیام! #یادگار_شهید است.
🔵 #برادر_شهید هم که همزمان #دانشجو و #طلبه بود، از آقا خواست که بهدست ایشان معمم شود و آقا نیز پذیرفت که در جلسهای جداگانه این کار انجام شود.
🔵 #خواهر_شهید، #طلبهی جامعةالزهرای قم بود؛ به آقا گفت:
- بستگان و خواهران #مدافعین_حرم_پاکستانی از دوستان من هستند و گفتند که به شما #سلام برسونم.
- «در قم هستند؟ سلام من را به ایشان برسانید. آنها هم خیلی خوب کار میکنند. #زینبیون خیلی خوب #میجنگند؛ خیلی خوب #مجاهدت میکنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانوادههایشان برسانید.
🔵 #برادر_شهید هم که برای دیدهبوسی میآید جلو، از آقا میخواهد که به او و همسرش یک قرآن بدهند که آقا جواب میدهد: « #قرآن را #فقط به #والدین و #همسر_شهید میدهم». پسر برمیگردد و مینشیند اما پس از چند دقیقه دوباره به آقا -که درحال دادن #انگشتر به دیگر بستگان است- میگوید قرآن را از پدرم گرفتم! لطفاً به ایشان یک انگشتر بدهید!
آقا هم درحالی که دستش را درون عبایش میبرد، با اخم و خنده به پسر میگوید: «چطور جرئت کردی قرآن رو از پدر بگیری؟» که جمع هم خندیدند.
ادامه دارد. ...
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_دهم
✍خانوادهی #شهید گرامی #محمد_بلباسی؛ #پدر از دنیا رفتن. #مادر، هاجر عباسی؛ #خواهر_شهید هم هستند.
🔶 #مادر_شهید توضیح میدهد که علاوه بر اینکه مادر شهید است، #شوهرش نیز #جانباز بوده و #برادرش_شهید شده و #برادر_شوهرش نیز #شهید شده؛ یعنی #عمو و #دایی #شهید_محمد_بلباسی نیز در #انقلاب و #جنگ_تحمیلی شهید شدهاند:
🔶حاج آقا من چند وقت قبل از شهادت محمد، #خواب دیدم که #شما یک #جعبهای به بنده دادید و من دیدم که یک #شیء زیبایی به بنده دادید و گفتید که این #حق_شماست؛ من فکر کردم که این برای خودم هست اما بعد شهادت محمد فهمیدم که آن برای محمد بوده. #شهید خیلی به شما #علاقه داشت و همیشه موقعی که #صحبتهای شما از تلویزیون پخش میشد، بچهها رو جمع میکرد که صحبتهای شما رو ببینند. خیلی دوست داشت که به #دیدار شما بیاد.
🔶آقا هم در تمام مدت چشم به زمین دوخته بودند و میگفتند: «سلامت باشید، زنده باشید.
🔶«خانم محبوبه بلباسی، #همسر گرامی شهید. #من_خواندم_وصیّتنامهی این شهید را که به این #همسرش میگوید که اگر شما نبودی، من به این راه نمیرفتم. شما بودی که کمک کردی من به این راه بروم. اینطوره خانم؟»
همسر شهید که گویی از تلطّف آقا #جا_خورده، چیزی نمیگوید. مادر شهید اما به زبان میآید که:
- بله، همینطوره؛ محمد اصلاً خونه نبود و بار زندگی و بزرگ کردن چهار تا بچه، روی دوش خانومش بود.
🔶در #آغوش همسر شهید، #دختر 20روزهی #شهید قرار دارد. همسر شهید از #آقا خواست که #در_گوش فرزندش #اذان و #اقامه بگوید. آقا نیز رو به جمعیت مردان گفت که بچه را از مادرش بگیرند. آقا شروع کرد در گوش راست اذان گفتن. به گوش چپ که رسید گویا نوزاد هوشیار شده بود و کمکم داشت تقلّا میکرد که رهبر آهستهآهسته او را تکان داد تا مجدداً آرام شود.
🔶نوبت به تحویل قرآنها و هدایا میرسد؛ #همسر_شهید به همراه #سه_فرزند_کمسن و سالش پیش میآیند؛ همسر شهید بلباسی به آقا میگوید:
-دایی شهید، شهید انقلابه؛ عموی شهید، شهید جنگه. خود شهید هم که در سوریه به شهادت رسید؛ #دعا_کنین که #بچههامون برن #قدس رو #آزاد کنن.
🔸«دعای مجاهدت میکنم براشون».🔸
🔶یکی از #بستگان_شهید که مسئول بسیج اساتید مازندران هست، جلوی آقا میآید و اظهار میکند که #انقلاب_اسلامی در #دانشگاهها #مهجور است؛ رهبر خطاب به ایشان میگوید:👇👇
🔶«شماها که هستین، غریب نیست دیگه! این همه #استاد_انقلابی. این همه دانشجوی انقلابی، دانشگاه مال شماست! چهار تا آدم ناباب هم ممکنه باشن. یکعده آدمهای بیتفاوت هستن؛ عیب نداره. وقتی یک گروه، یک مجموعهی انقلابی، در دانشگاه باشن، دیگه غریب نیست. مجموعه باشید، با هم باشید، غریب نخواهید بود.
ادامه دارد. ...
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_دهم
✍خانوادهی #شهید گرامی #محمد_بلباسی؛ #پدر از دنیا رفتن. #مادر، هاجر عباسی؛ #خواهر_شهید هم هستند.
🔶 #مادر_شهید توضیح میدهد که علاوه بر اینکه مادر شهید است، #شوهرش نیز #جانباز بوده و #برادرش_شهید شده و #برادر_شوهرش نیز #شهید شده؛ یعنی #عمو و #دایی #شهید_محمد_بلباسی نیز در #انقلاب و #جنگ_تحمیلی شهید شدهاند:
🔶حاج آقا من چند وقت قبل از شهادت محمد، #خواب دیدم که #شما یک #جعبهای به بنده دادید و من دیدم که یک #شیء زیبایی به بنده دادید و گفتید که این #حق_شماست؛ من فکر کردم که این برای خودم هست اما بعد شهادت محمد فهمیدم که آن برای محمد بوده. #شهید خیلی به شما #علاقه داشت و همیشه موقعی که #صحبتهای شما از تلویزیون پخش میشد، بچهها رو جمع میکرد که صحبتهای شما رو ببینند. خیلی دوست داشت که به #دیدار شما بیاد.
🔶آقا هم در تمام مدت چشم به زمین دوخته بودند و میگفتند: «سلامت باشید، زنده باشید.
🔶«خانم محبوبه بلباسی، #همسر گرامی شهید. #من_خواندم_وصیّتنامهی این شهید را که به این #همسرش میگوید که اگر شما نبودی، من به این راه نمیرفتم. شما بودی که کمک کردی من به این راه بروم. اینطوره خانم؟»
همسر شهید که گویی از تلطّف آقا #جا_خورده، چیزی نمیگوید. مادر شهید اما به زبان میآید که:
- بله، همینطوره؛ محمد اصلاً خونه نبود و بار زندگی و بزرگ کردن چهار تا بچه، روی دوش خانومش بود.
🔶در #آغوش همسر شهید، #دختر 20روزهی #شهید قرار دارد. همسر شهید از #آقا خواست که #در_گوش فرزندش #اذان و #اقامه بگوید. آقا نیز رو به جمعیت مردان گفت که بچه را از مادرش بگیرند. آقا شروع کرد در گوش راست اذان گفتن. به گوش چپ که رسید گویا نوزاد هوشیار شده بود و کمکم داشت تقلّا میکرد که رهبر آهستهآهسته او را تکان داد تا مجدداً آرام شود.
🔶نوبت به تحویل قرآنها و هدایا میرسد؛ #همسر_شهید به همراه #سه_فرزند_کمسن و سالش پیش میآیند؛ همسر شهید بلباسی به آقا میگوید:
-دایی شهید، شهید انقلابه؛ عموی شهید، شهید جنگه. خود شهید هم که در سوریه به شهادت رسید؛ #دعا_کنین که #بچههامون برن #قدس رو #آزاد کنن.
🔸«دعای مجاهدت میکنم براشون».🔸
🔶یکی از #بستگان_شهید که مسئول بسیج اساتید مازندران هست، جلوی آقا میآید و اظهار میکند که #انقلاب_اسلامی در #دانشگاهها #مهجور است؛ رهبر خطاب به ایشان میگوید:👇👇
🔶«شماها که هستین، غریب نیست دیگه! این همه #استاد_انقلابی. این همه دانشجوی انقلابی، دانشگاه مال شماست! چهار تا آدم ناباب هم ممکنه باشن. یکعده آدمهای بیتفاوت هستن؛ عیب نداره. وقتی یک گروه، یک مجموعهی انقلابی، در دانشگاه باشن، دیگه غریب نیست. مجموعه باشید، با هم باشید، غریب نخواهید بود.
ادامه دارد. ...
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
میلاد ِ مسیح گشته و شیرین است🎉
مریم، نِگه اش به خوشه ی پروین است✨
عیدی که به هر کوچه و منزل بینی✨
هر شاخه ی کاج، بسته بر آذین است 🎄
💐میلاد حضرت مسیح مبارک💐
💚 #مادر_شهید
↪️ @shahidegomnamm
مریم، نِگه اش به خوشه ی پروین است✨
عیدی که به هر کوچه و منزل بینی✨
هر شاخه ی کاج، بسته بر آذین است 🎄
💐میلاد حضرت مسیح مبارک💐
💚 #مادر_شهید
↪️ @shahidegomnamm
#امام_خامنه_ای :
😔یافتن پیکرهاى شهداى مفقودالاثرخدمت به روحیه ملى وعموم مردم است
وبه اضطراب ودلهره خانواده آنان پایان میدهد💖
#سخنان_بزرگان
#مادر_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🆔 @shahidegomnamm 👈
😔یافتن پیکرهاى شهداى مفقودالاثرخدمت به روحیه ملى وعموم مردم است
وبه اضطراب ودلهره خانواده آنان پایان میدهد💖
#سخنان_بزرگان
#مادر_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🆔 @shahidegomnamm 👈
🍃🍃تفاوت مادرشهیدباتمام مادران دیگر
خلاصه میشود دریک خط ⬇️⬇️
✌️مادرشهید پیش از آنکه مادر شهید شود
"شهید" میشود..❕
🌺 #مادر_شهید
🌷سلامتی مادرهای شهدا صلوات🌷
🌹کانال عهدباشهدا👇
🆔 @shahidegomnamm 👈
خلاصه میشود دریک خط ⬇️⬇️
✌️مادرشهید پیش از آنکه مادر شهید شود
"شهید" میشود..❕
🌺 #مادر_شهید
🌷سلامتی مادرهای شهدا صلوات🌷
🌹کانال عهدباشهدا👇
🆔 @shahidegomnamm 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ📽
#نماهنگ_شهدایی🌺
زبانِ حال #مادر_شهید 🥀
ای از #علے مدد گرفته
دلم یه جوری بد گرفته...😔
🎙با نوای: حاج #محمود_ڪریمی
#مدافعان_حرم✌️
🌹ڪانال عهـدبـا شهـدا🌹
❥ @Shahidegomnamm
#نماهنگ_شهدایی🌺
زبانِ حال #مادر_شهید 🥀
ای از #علے مدد گرفته
دلم یه جوری بد گرفته...😔
🎙با نوای: حاج #محمود_ڪریمی
#مدافعان_حرم✌️
🌹ڪانال عهـدبـا شهـدا🌹
❥ @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌼🍃| #خاطره 🔔🔔
✍ شهیدی که بخاطرِ مادرش ، در #قبر چشمانش را باز کرد...
شهید 🕊رو گذاشتند توی #قبر و #کفن رو باز کردند
#مادر_شهید💔 که اومد ، نفسی کشید و گفت:
پسرم! تو رو قسم🙏 به علیاکبرِ
#امام_حسین(ع) یکبار دیگه چشمات رو باز کن...😔
و #چشمهای شهید💚برای چند لحظه #باز🌺 شد...
#مادرشهید
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
🌹🍃ڪانال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌼🍃| #خاطره 🔔🔔
✍ شهیدی که بخاطرِ مادرش ، در #قبر چشمانش را باز کرد...
شهید 🕊رو گذاشتند توی #قبر و #کفن رو باز کردند
#مادر_شهید💔 که اومد ، نفسی کشید و گفت:
پسرم! تو رو قسم🙏 به علیاکبرِ
#امام_حسین(ع) یکبار دیگه چشمات رو باز کن...😔
و #چشمهای شهید💚برای چند لحظه #باز🌺 شد...
#مادرشهید
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
🌹🍃ڪانال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm
📎 #خاطرات_شهدا🍃🌹
در پی #اعجازیم ...
غافل از اینکه #معجزه💚 تویی
حتی لبخند😇 تو از پشت
#قاب_شیشه ای هم معجزه
است...🕊🕊
#مادر_شهید_کبیری💔
#یادش_باصلوات🍃
🍃🌸 @Shahidegomnamm
در پی #اعجازیم ...
غافل از اینکه #معجزه💚 تویی
حتی لبخند😇 تو از پشت
#قاب_شیشه ای هم معجزه
است...🕊🕊
#مادر_شهید_کبیری💔
#یادش_باصلوات🍃
🍃🌸 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖 ❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود…
#داستان 📃✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❖ #جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟
❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...
❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟
❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❖ #جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟
❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...
❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟
❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✒️📃
👌🏼یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر
فقـط یـه #مـــــادر میفهمــه
ایـن یعنـی چـی...🥀
#شهید_شاهین_باقری_نیا💐
#مادر_شهید🍂
#برف🌨
#تلنگر🔔🔔
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
👌🏼یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر
فقـط یـه #مـــــادر میفهمــه
ایـن یعنـی چـی...🥀
#شهید_شاهین_باقری_نیا💐
#مادر_شهید🍂
#برف🌨
#تلنگر🔔🔔
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
✒️📃
📎 #خاطرات_شهدا
💌 #کرامات_شهدا
در پی #اعجازیم ...
غافل از اینڪه #معجزه💚 تویی
حتی لبخند😇 تو ازپشت
#قاب_شیشه ای هم معجزه
است..🕊
#مادر_شهید_کبیری💔
#یادش_با_صلوات🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm ✍
📎 #خاطرات_شهدا
💌 #کرامات_شهدا
در پی #اعجازیم ...
غافل از اینڪه #معجزه💚 تویی
حتی لبخند😇 تو ازپشت
#قاب_شیشه ای هم معجزه
است..🕊
#مادر_شهید_کبیری💔
#یادش_با_صلوات🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm ✍
✍ #دلنوشته💌
به هرکجا سر میزدی تا شاید خبری از
قبر پنهان مادرت زهرا پیدا کنی
گویی شرمت امد که تُ پیدا شوی
ولی مادر🍂عاقبت گمت کردم🍁دراوج گمنامی🦋
#مادر_شهید
#شبتون_شهدایی🌙
❥• @Shahidegomnamm🕊
به هرکجا سر میزدی تا شاید خبری از
قبر پنهان مادرت زهرا پیدا کنی
گویی شرمت امد که تُ پیدا شوی
ولی مادر🍂عاقبت گمت کردم🍁دراوج گمنامی🦋
#مادر_شهید
#شبتون_شهدایی🌙
❥• @Shahidegomnamm🕊
°•|🍃🌸
°•{مدافع حرم
#شهید_سجـاد_طاهـــــرنیا🕊🌹}•°
#برگی_از_خاطرات
◽️یک روز ظهر که پدرش از مأموریت برگشته بود دیدم آقا سجاد که حدود یک سال و خردهای داشت م، مشغول نماز خواندن است
و دارد میخواند:
"ای زنبور طلایی، نیش بزنی بلایی".
◽️رفتم بالای سرش گفتم: چی داری میخونی قربونت برم؟ گفت: دارم نماز میخونم، گفتم: این که نماز نیست، شعر است، او با ناراحتی گفت: پس خدا قبول نمیکنه؟ گفتم چرا، خدا بچهها را دوست دارد.😚
راوی 👈 #مادر_شهید
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
°•{مدافع حرم
#شهید_سجـاد_طاهـــــرنیا🕊🌹}•°
#برگی_از_خاطرات
◽️یک روز ظهر که پدرش از مأموریت برگشته بود دیدم آقا سجاد که حدود یک سال و خردهای داشت م، مشغول نماز خواندن است
و دارد میخواند:
"ای زنبور طلایی، نیش بزنی بلایی".
◽️رفتم بالای سرش گفتم: چی داری میخونی قربونت برم؟ گفت: دارم نماز میخونم، گفتم: این که نماز نیست، شعر است، او با ناراحتی گفت: پس خدا قبول نمیکنه؟ گفتم چرا، خدا بچهها را دوست دارد.😚
راوی 👈 #مادر_شهید
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊