راه شهدا به سوی ظهور مهدی (عج) است...
#برای
#برپایی
#ظهور
#چه_کردیم......
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹#شهید_بهمن_درولی
🍃 (قسمت بیست و یکم )
📃#وصیتنامه_شهید_بهمـن_درولی (4)
چند #مهر_کربلا در منزل داریم که می خواهم #یکی را در #کفن یا لحدم قرار دهید. یکدست #لباس_فرم_سپاه دارم که #برای_کفن کنار گذاشته ام، اگر حتی قابل پوشیدن به تنم نبود در لحدم قرار دهید چون از فشار قبر خیلی میترسم 😔و شاید بدینوسیله چاره ای شود. تشخیص محل دفنم با پدر و مادرم میباشد و دوست دارم خودشان با شجاعت حسین(ع) و زینب(س) مرا غسل دهند و #شکر_خدای را بجا آورند و هرگاه بیاد سید الشهدا بودید مرا نیز دعا کنید و برایم #طلب_مغرفت نمائید.
مقدار جزیی پول دارم که محل مصرفشان را بعهده پدرم میگذارم ضمناً #خمس تمامی مالم را #داده ام. حدود ۴روز روزه واجب و شش روز روزه نذر دارم که امیدوارم هر کس توانست برایم ادا نماید. به وکالت از طرف من پدر یا مادرم به حج مشرف شوند.
👈 ترا بخدا سعی شود از #خون_شهیدان_استفاده_مادی_نشود و از همه بستگان انتظار دارم که از هیچکس درخواست حوائج مادی حتی پر کاهی نکنند.
👈 دوست دارم قبرم🔲 را ساده و همسطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با☝️ انگشت روی آن بنویسید:
🍃پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی🍃 و همه برایم طلب مغفرت نمائید.
👌تذکرم به همه است به هیچ عنوان #راضی_نیستم_شخصیت_سازی بیجا شود و امیدوارم به جای این کارها برای همه #دعای_خیر نمائید.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨📜🌷✨📜🌷✨📜🌷📜✨
🍃 (قسمت بیست و یکم )
📃#وصیتنامه_شهید_بهمـن_درولی (4)
چند #مهر_کربلا در منزل داریم که می خواهم #یکی را در #کفن یا لحدم قرار دهید. یکدست #لباس_فرم_سپاه دارم که #برای_کفن کنار گذاشته ام، اگر حتی قابل پوشیدن به تنم نبود در لحدم قرار دهید چون از فشار قبر خیلی میترسم 😔و شاید بدینوسیله چاره ای شود. تشخیص محل دفنم با پدر و مادرم میباشد و دوست دارم خودشان با شجاعت حسین(ع) و زینب(س) مرا غسل دهند و #شکر_خدای را بجا آورند و هرگاه بیاد سید الشهدا بودید مرا نیز دعا کنید و برایم #طلب_مغرفت نمائید.
مقدار جزیی پول دارم که محل مصرفشان را بعهده پدرم میگذارم ضمناً #خمس تمامی مالم را #داده ام. حدود ۴روز روزه واجب و شش روز روزه نذر دارم که امیدوارم هر کس توانست برایم ادا نماید. به وکالت از طرف من پدر یا مادرم به حج مشرف شوند.
👈 ترا بخدا سعی شود از #خون_شهیدان_استفاده_مادی_نشود و از همه بستگان انتظار دارم که از هیچکس درخواست حوائج مادی حتی پر کاهی نکنند.
👈 دوست دارم قبرم🔲 را ساده و همسطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با☝️ انگشت روی آن بنویسید:
🍃پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی🍃 و همه برایم طلب مغفرت نمائید.
👌تذکرم به همه است به هیچ عنوان #راضی_نیستم_شخصیت_سازی بیجا شود و امیدوارم به جای این کارها برای همه #دعای_خیر نمائید.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨📜🌷✨📜🌷✨📜🌷📜✨
#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_دهم
🚌ماشین توقف کرد و یکی از آقایون #بسیجی گفت : همسفران عزیز ! توجه کنید،شهر تموم شد،اینجا هر قطعه یه (منطقه )اس و هر منطقه ( یک
ایستگاه بهشتی )😍
فرصت کوتاهه ان شاء الله که از این سفر نهایت استفاده رو ببریم ، ان شاء الله در طول این سفر با وضو باشیم ،از لغویات و سخن بیهوده هم بپرهیزیم و موقع پیاده شدن از ماشین با پای راست پیاده بشیم.
اولین ایستگاه #یادمان_دوکوهه
نماز مغرب و عشا هم اینجا اقامه میشه،التماس دعا ...
یک و نیم ساعت دیگه همین جا پیش ماشین باشید.👇🏻
بغلیم پیاده شد و منم پشت سرش با "پای راست " خارج شدم .چند قدم که جلوتر رفتم ایستادمو چادرمو مرتب کردم . سرمو آوردم بالا... یه عطر غریبی به مشامم خورد اروم گفتم : #دوکوهه_السلام_ای_خانه_ی_عشق
ساختمونای زخمی که رو یکیشون عکس حاج همت خودنمایی میکرد همچنان استوار و پابرجا بودند . یه تانک و چند تا قایق نمادی توی محوطه بود. شروع کردم به راه رفتن . آروم #چفیه مو لمس کردم . از کنار تانک رد شدم،به ساختمونا نزدیک شدم روحم دیگه متعلق به خودم نبود اونقدر کتاب درباره ی این جا خونده بودم ک انگار تو اینجا زندگی کرده بودم .به ورودی ساختمون که رسیدم خم شدمو دیوارشو بوسیدم . از پله ها آروم آروم بالا رفتم . در اتاقا بسته بودن . اتاقایی که یه زمانی #حاج_همت و #حاج_احمد_متوسلیان توشون زندگی کرده بودن . رومو که برگردوندم با لبخند و چشمای اشکالود به منظره ی روبه روم نگاه کردم .😭
#حسینیه_شهید_همت ، یه حوض بزرگ و پر آب و تابلوهای چوبی دور و برش که معلوم نبود روشون چی نوشته واسم جالب توجه بودند . با تموم وجود بو کشیدمو ریه هامو پر از هوایی کردم که یه روز شهدا ازش تنفس میکردن 😔 چشمامو بستم و تصور کردم یه روز اینجا ، درست روبه روم همه ی واحد ها و گردانها جمع میشدند و #شهید_محسن_گلستانی واسشون " اللهم الجعل صباحنا صباح الابرار و لا تجعل صباحنا صباح الاشرار میخوند . اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم .و به دیوار تکیه دادم . رو دیوارای ساختمون آثار گلوله و خراشیدگی به وضوح مشخص بود . گوشه ی دیوار یه نوشته ای توجهمو جلب کرد . نزدیک تر که شدم با یه خط کج و ماوج برخوردم که نوشته بود :#نحن_ابناء-الخمینی
دوربینمو در آوردم .📷
حدود یه ربع بعد از این نوشته و از همه جا ی ساختمن عکس انداخته بودم . با صدای زنگ گوشیم دوربینمو گذاشتم سرجاش . گلومو صاف کردم در حالیکه از پله ها پایین میومدم علامت سبزو لمس کردم . مامان بود -جانم ؟
-الو ؟ سلام فاطمه جان .. خوبی دخترم ؟🤔
-سلام مامانی ..الحمدالله من خوبم شماخوبی؟😍
-اره عزیزم ...مامان جان رسیدید ؟😌
- اوهوم الان دوکوهه ایم . قراره نماز مغرب و عشا رو اینجا باشیم . شبم پادگان میخوابیم😇
- خب.. خوش میگذره ؟🤔
- آره مامان جات حسابی خالیه ان شاء الله خودت بیای ببینی اینجا چقدر قشنگه راستی بابا کجاس ؟🤔
-بابا بیرونه مامان جان شب خونه ی خاله پری دعوتیم،راستی فاطمه جان یادت نره شب پتو زرشکیه رو بکشی روت ها- ای بابا ،مامان ما رو باش چششششم . اما باور کن اینجا هوا خوبه😩
- خب باشه کار از محکم کاری عیب نمیکنه کاری نداری دخترم ؟😚
- نه قربونت برم سلام برسون به همه...
-باشه دخترم ... التماس دعا ، خداحافظ
- خداحافظ🙂
در حین حرف زدن حواسم نبود چقدر راه رفتم رسیده بودم به کنار حوض ... همون حوضی که یه روزی شهدا توش وضو گرفته بودن کنار حوض چشمم به مردی افتاد که کنار حوض نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود ،معلوم بود دلش مثل من هوائیه .
از شانس بدم دقیقا همون لحظه سرشو آورد بالا و برای چند لحظه نگاهامون به هم گره خورد . سریع سرمو پایین انداختم و رفتم سمت حوض . ولی چهره اش خیییییلی واسم اشنا بود ...🤔
چشمای خمار و اشکالود و چهره ی پر صلابتش منو یاد یکی مینداخت اما نمیدونستم کی.🙁
به آب توی حوض خیره شدم ،دستامو فرو کردم توش ، آب خنک از لای انگشتام گذشت . یه مشت از آب مقدس حوض به صورتم زدم . روی یکی از تابلونوشته ها عبارت #برای_شادی_روح_شهدا_صلوات به چشم میخورد زیر لب زمزمه کردم : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فـرجهم💚
دوربینمو در آوردم و از حوض و تابلوهای چوبی عکس انداختم . یه صدای بلند سخنرانی به گوشم خورد .دور وبرمو که نگاه کردم دیدم چند متر اونطرف تر یه عده ای دور یه جانباز که یه پا بیشتر نداشت جمع شده بودند و اون آقا پشت میکروفون براشون حرف میزد . قاطی جمعیت شدم
ادامه در بخش بعد👇🏻
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_دهم
🚌ماشین توقف کرد و یکی از آقایون #بسیجی گفت : همسفران عزیز ! توجه کنید،شهر تموم شد،اینجا هر قطعه یه (منطقه )اس و هر منطقه ( یک
ایستگاه بهشتی )😍
فرصت کوتاهه ان شاء الله که از این سفر نهایت استفاده رو ببریم ، ان شاء الله در طول این سفر با وضو باشیم ،از لغویات و سخن بیهوده هم بپرهیزیم و موقع پیاده شدن از ماشین با پای راست پیاده بشیم.
اولین ایستگاه #یادمان_دوکوهه
نماز مغرب و عشا هم اینجا اقامه میشه،التماس دعا ...
یک و نیم ساعت دیگه همین جا پیش ماشین باشید.👇🏻
بغلیم پیاده شد و منم پشت سرش با "پای راست " خارج شدم .چند قدم که جلوتر رفتم ایستادمو چادرمو مرتب کردم . سرمو آوردم بالا... یه عطر غریبی به مشامم خورد اروم گفتم : #دوکوهه_السلام_ای_خانه_ی_عشق
ساختمونای زخمی که رو یکیشون عکس حاج همت خودنمایی میکرد همچنان استوار و پابرجا بودند . یه تانک و چند تا قایق نمادی توی محوطه بود. شروع کردم به راه رفتن . آروم #چفیه مو لمس کردم . از کنار تانک رد شدم،به ساختمونا نزدیک شدم روحم دیگه متعلق به خودم نبود اونقدر کتاب درباره ی این جا خونده بودم ک انگار تو اینجا زندگی کرده بودم .به ورودی ساختمون که رسیدم خم شدمو دیوارشو بوسیدم . از پله ها آروم آروم بالا رفتم . در اتاقا بسته بودن . اتاقایی که یه زمانی #حاج_همت و #حاج_احمد_متوسلیان توشون زندگی کرده بودن . رومو که برگردوندم با لبخند و چشمای اشکالود به منظره ی روبه روم نگاه کردم .😭
#حسینیه_شهید_همت ، یه حوض بزرگ و پر آب و تابلوهای چوبی دور و برش که معلوم نبود روشون چی نوشته واسم جالب توجه بودند . با تموم وجود بو کشیدمو ریه هامو پر از هوایی کردم که یه روز شهدا ازش تنفس میکردن 😔 چشمامو بستم و تصور کردم یه روز اینجا ، درست روبه روم همه ی واحد ها و گردانها جمع میشدند و #شهید_محسن_گلستانی واسشون " اللهم الجعل صباحنا صباح الابرار و لا تجعل صباحنا صباح الاشرار میخوند . اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم .و به دیوار تکیه دادم . رو دیوارای ساختمون آثار گلوله و خراشیدگی به وضوح مشخص بود . گوشه ی دیوار یه نوشته ای توجهمو جلب کرد . نزدیک تر که شدم با یه خط کج و ماوج برخوردم که نوشته بود :#نحن_ابناء-الخمینی
دوربینمو در آوردم .📷
حدود یه ربع بعد از این نوشته و از همه جا ی ساختمن عکس انداخته بودم . با صدای زنگ گوشیم دوربینمو گذاشتم سرجاش . گلومو صاف کردم در حالیکه از پله ها پایین میومدم علامت سبزو لمس کردم . مامان بود -جانم ؟
-الو ؟ سلام فاطمه جان .. خوبی دخترم ؟🤔
-سلام مامانی ..الحمدالله من خوبم شماخوبی؟😍
-اره عزیزم ...مامان جان رسیدید ؟😌
- اوهوم الان دوکوهه ایم . قراره نماز مغرب و عشا رو اینجا باشیم . شبم پادگان میخوابیم😇
- خب.. خوش میگذره ؟🤔
- آره مامان جات حسابی خالیه ان شاء الله خودت بیای ببینی اینجا چقدر قشنگه راستی بابا کجاس ؟🤔
-بابا بیرونه مامان جان شب خونه ی خاله پری دعوتیم،راستی فاطمه جان یادت نره شب پتو زرشکیه رو بکشی روت ها- ای بابا ،مامان ما رو باش چششششم . اما باور کن اینجا هوا خوبه😩
- خب باشه کار از محکم کاری عیب نمیکنه کاری نداری دخترم ؟😚
- نه قربونت برم سلام برسون به همه...
-باشه دخترم ... التماس دعا ، خداحافظ
- خداحافظ🙂
در حین حرف زدن حواسم نبود چقدر راه رفتم رسیده بودم به کنار حوض ... همون حوضی که یه روزی شهدا توش وضو گرفته بودن کنار حوض چشمم به مردی افتاد که کنار حوض نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود ،معلوم بود دلش مثل من هوائیه .
از شانس بدم دقیقا همون لحظه سرشو آورد بالا و برای چند لحظه نگاهامون به هم گره خورد . سریع سرمو پایین انداختم و رفتم سمت حوض . ولی چهره اش خیییییلی واسم اشنا بود ...🤔
چشمای خمار و اشکالود و چهره ی پر صلابتش منو یاد یکی مینداخت اما نمیدونستم کی.🙁
به آب توی حوض خیره شدم ،دستامو فرو کردم توش ، آب خنک از لای انگشتام گذشت . یه مشت از آب مقدس حوض به صورتم زدم . روی یکی از تابلونوشته ها عبارت #برای_شادی_روح_شهدا_صلوات به چشم میخورد زیر لب زمزمه کردم : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فـرجهم💚
دوربینمو در آوردم و از حوض و تابلوهای چوبی عکس انداختم . یه صدای بلند سخنرانی به گوشم خورد .دور وبرمو که نگاه کردم دیدم چند متر اونطرف تر یه عده ای دور یه جانباز که یه پا بیشتر نداشت جمع شده بودند و اون آقا پشت میکروفون براشون حرف میزد . قاطی جمعیت شدم
ادامه در بخش بعد👇🏻
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
اگر گاهی #امیدمـ
میرود از دست، باکی نیست..
.
که من با تو
دلِ امّیدوارِ دیگری دارمـ ...
شبیه #شهدا رفتار کنیمـ
.
#برای_ما_دعا_کن_حاجی_جان
#شهیدحسین_خرازی
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
میرود از دست، باکی نیست..
.
که من با تو
دلِ امّیدوارِ دیگری دارمـ ...
شبیه #شهدا رفتار کنیمـ
.
#برای_ما_دعا_کن_حاجی_جان
#شهیدحسین_خرازی
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
📃 #وصيتنامه
✍ #قرآن را زیاد بخوانید . در روزقیامت قرآن درد ما را دوا می کند ، پشیمانی به درد نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید .
🔸#آیه_الکرسی را زیاد بخوانید .#شبها با #وضوبخوانید #هر_شب در موقع خواب که مرگ کوتاه مدت است #سوره_واقعه را بخوانید.
#ذکر_خدا را فراموش نکنید ، #دعاها را زیاد بخوانید . ماغیر از دعا ونیایش چیز دیگری نداریم.😔
🔸#مسائل_نفسانی را که #جهاد_اکبر است مواظب باشید که سر کش نباشد .
💥#برای_خدا_کار_کنید .
اختلافات داخلی را کم کنید مسائل اخلاقی را حتما رعایت کنید .
🔸در #نماز_جماعت و #نماز_جمعه حتما شرکت کنید . مساجد را خالی نکنید ، در هر سنگری که هستید آنرا محکم حفاظت کنید.
#شهید_حمیدرضا_ملاحسنی
#شهیدگمنامی_که_نامدارشد
فرازی از #وصيتنامه
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
📃 #وصيتنامه
✍ #قرآن را زیاد بخوانید . در روزقیامت قرآن درد ما را دوا می کند ، پشیمانی به درد نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید .
🔸#آیه_الکرسی را زیاد بخوانید .#شبها با #وضوبخوانید #هر_شب در موقع خواب که مرگ کوتاه مدت است #سوره_واقعه را بخوانید.
#ذکر_خدا را فراموش نکنید ، #دعاها را زیاد بخوانید . ماغیر از دعا ونیایش چیز دیگری نداریم.😔
🔸#مسائل_نفسانی را که #جهاد_اکبر است مواظب باشید که سر کش نباشد .
💥#برای_خدا_کار_کنید .
اختلافات داخلی را کم کنید مسائل اخلاقی را حتما رعایت کنید .
🔸در #نماز_جماعت و #نماز_جمعه حتما شرکت کنید . مساجد را خالی نکنید ، در هر سنگری که هستید آنرا محکم حفاظت کنید.
#شهید_حمیدرضا_ملاحسنی
#شهیدگمنامی_که_نامدارشد
فرازی از #وصيتنامه
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥#برای_خدا_کار_کنید
🍂یاد #شهید_رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
🍂یاد #شهید_بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍂یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍂یاد #شهیدمهدی_باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍂آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضای_خدا باشه و
📌هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !!
#خاطرات
#اخلاص
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥#برای_خدا_کار_کنید
🍂یاد #شهید_رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
🍂یاد #شهید_بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍂یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍂یاد #شهیدمهدی_باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍂آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضای_خدا باشه و
📌هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !!
#خاطرات
#اخلاص
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
.🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_چهاردهم
💥دغدغه محمد #سوریه و #دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
✍نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش #حرف_از_سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که #شرایط_اعزام مهیا شود بیشک و #بی_درنگ_راهی_خواهم_شد.
⚜زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! #شهادت آرزوی قلبی ام است❤️ اما من #برای_دفاع_میروم".
⚜بالاخره #آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام #خبر_اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
⚜محمد بارها میگفت که تمام #دغدغه او #سوریه و #کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای #احساس_دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
⚜28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی #حرفهای خود در قالب #وصیتنامه نوشت و در میان #مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_چهاردهم
💥دغدغه محمد #سوریه و #دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
✍نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش #حرف_از_سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که #شرایط_اعزام مهیا شود بیشک و #بی_درنگ_راهی_خواهم_شد.
⚜زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! #شهادت آرزوی قلبی ام است❤️ اما من #برای_دفاع_میروم".
⚜بالاخره #آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام #خبر_اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
⚜محمد بارها میگفت که تمام #دغدغه او #سوریه و #کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای #احساس_دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
⚜28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی #حرفهای خود در قالب #وصیتنامه نوشت و در میان #مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from اتچ بات
#کلیپ
#خداحافظ_عزیزم!
دردناک ترین جمله ای که یک
#همسر با وفا به شوهر شهیدش
میتونه بگه: #شهادتت_مبارک_عزیزم...!
#برای_ما_قابل_تصور_نیست
که صبر و اجری که یک زن
تازه بخت از شهادت همسرعزیزش
در سخت ترین و مهم ترین نبردهای
حساس اسلام میبره، چقدرِ...!!
شاید این درد با تهمت های مالی
و کنایه های سفیهانه ی برخی
هموطنان ناآگاه و دنیازده هم
توامان بشه!
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#خداحافظ_عزیزم!
دردناک ترین جمله ای که یک
#همسر با وفا به شوهر شهیدش
میتونه بگه: #شهادتت_مبارک_عزیزم...!
#برای_ما_قابل_تصور_نیست
که صبر و اجری که یک زن
تازه بخت از شهادت همسرعزیزش
در سخت ترین و مهم ترین نبردهای
حساس اسلام میبره، چقدرِ...!!
شاید این درد با تهمت های مالی
و کنایه های سفیهانه ی برخی
هموطنان ناآگاه و دنیازده هم
توامان بشه!
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💢صدایی که از زیر آوار پلاسکو میشنوید؛صدای از خودگذشتگی و ایثار است...
#برای_آتش_نشانان_دعا_کنید.
برای سلامتی و نجاتشون صلوات
🌹کانال عهدباشهدا 🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#برای_آتش_نشانان_دعا_کنید.
برای سلامتی و نجاتشون صلوات
🌹کانال عهدباشهدا 🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
💢نمیدانم چند دست گل به مانند
"علی خلیلی" باید داد تا هوای شهرمان
پر از #حجاب شود..
#برای_ناموس_جان_داد
#شهیدعلی_خلیلی
#شهیدامربه_معروف_نهی_ازمنکر
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
"علی خلیلی" باید داد تا هوای شهرمان
پر از #حجاب شود..
#برای_ناموس_جان_داد
#شهیدعلی_خلیلی
#شهیدامربه_معروف_نهی_ازمنکر
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
📌یکی گره روسریش رو شل کرد
#برای_لایک
🌷یکی بند پوتینش رو سفت کرد، رفت رو مین #واسه_خاک
#تفکر
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
#برای_لایک
🌷یکی بند پوتینش رو سفت کرد، رفت رو مین #واسه_خاک
#تفکر
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🔸 در محضـــــر شهیــــــد....
📔 #خاطره
💖 #مــادر_آن_دنیـا_را_برایت_آبـادمـےکنـم
✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از #دنیا چه چیزی میخواهی؟»
🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مےخواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»،
🍁گفت: «زمانی ڪه من #نبودم چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم #خدا را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن #دل_بڪنی و #ببخشی تا دل نڪنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و #تعلقاتش بگذر.
🍁 #برای_هرڪسی یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، #شهید و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، #لعنت میشوند.»
🍁در جواب حرفهایش با خنده گفتم: « #مگر_توصداے "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟»
🍁گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب #راضـی شوے ڪه به سوریه بروم، #آن_دنیـا_را_برایت_آباد_میڪنم و دنیاے زیبایی برایـت مےسازم ڪه در خواب هم نمیتوانی ببینی»
🥀 #شهیدمدافع_حرم_سیدمصطفی_موسوی
🌼 #تـولــد: ۷۴/۸/۱۸
🕊 #شهـادت: ۹۴/۸/۲۱
✨ #یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
📔 #خاطره
💖 #مــادر_آن_دنیـا_را_برایت_آبـادمـےکنـم
✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از #دنیا چه چیزی میخواهی؟»
🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مےخواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»،
🍁گفت: «زمانی ڪه من #نبودم چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم #خدا را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن #دل_بڪنی و #ببخشی تا دل نڪنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و #تعلقاتش بگذر.
🍁 #برای_هرڪسی یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، #شهید و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، #لعنت میشوند.»
🍁در جواب حرفهایش با خنده گفتم: « #مگر_توصداے "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟»
🍁گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب #راضـی شوے ڪه به سوریه بروم، #آن_دنیـا_را_برایت_آباد_میڪنم و دنیاے زیبایی برایـت مےسازم ڪه در خواب هم نمیتوانی ببینی»
🥀 #شهیدمدافع_حرم_سیدمصطفی_موسوی
🌼 #تـولــد: ۷۴/۸/۱۸
🕊 #شهـادت: ۹۴/۸/۲۱
✨ #یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
#دلنوشته
#سردار_شهید_همت
خودت را
که خالص کنی #برای_خدا،
خدا تو را #برای_خودش سوا میکند!
آنوقت است که
#دردانهٔ_خدا میشوی؛
آنقدر که...#چهرهات را هم،
فقط #برای_خودش میخواهد..
🕊 @shahidegomnamm
#سردار_شهید_همت
خودت را
که خالص کنی #برای_خدا،
خدا تو را #برای_خودش سوا میکند!
آنوقت است که
#دردانهٔ_خدا میشوی؛
آنقدر که...#چهرهات را هم،
فقط #برای_خودش میخواهد..
🕊 @shahidegomnamm
💕🍃
🍃
📌 #سیره_شهید
❁ معمولا ڪسی از ڪارهایش مطلع
نمی شد به جز ڪسانی ڪه همراهش بودند اما خود او جز در مواقع ضرورت
از ڪارهایش حرفی نمی زد،
❁ همیشه هم این نڪته را اشاره
می ڪرد ڪاری ڪه برای رضای خداست گفتن ندارد...
#برای_شهید_شدن_باید_شهیدانه
#زندگی_ڪرد⚠️
#شهید_ابراهیم_هادی🥀
#اخلاص✨
ا___________________
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊
🍃
📌 #سیره_شهید
❁ معمولا ڪسی از ڪارهایش مطلع
نمی شد به جز ڪسانی ڪه همراهش بودند اما خود او جز در مواقع ضرورت
از ڪارهایش حرفی نمی زد،
❁ همیشه هم این نڪته را اشاره
می ڪرد ڪاری ڪه برای رضای خداست گفتن ندارد...
#برای_شهید_شدن_باید_شهیدانه
#زندگی_ڪرد⚠️
#شهید_ابراهیم_هادی🥀
#اخلاص✨
ا___________________
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊