#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_بیستم
رو سردر طلاییه عبارت بسم رب شهدا به طلاییه قرارگاه حضرت ابولفضل ( علیه السلام ) و مقتل علمداران (ره) خوش آمدید.
از کنار پرچمای یا زهرا گذشتیم و به یه جای امام زاده مانند رسیدیم.
_فاطمه اونجا رو نگاه شربت میدن
_خب بدن
_من دلم شربت میخواد من ک رفتم🏃
_عه سپیده یه دقیقه صب کن ببینم، بابا اسانس لیمو و آب و شکر ک این کارا رو نداره.
_نـــه من باید همین الان بخورم، اگه میخوای تو برو یکم از اون خلوتا با شهدا بکن تا من برگردم.
خب ببخشید اونجوری نیگا نکن سه راه شهادت منتظرم بمون.
_خیلی خب😕
ب سمت سنگر روایتگری رفتم و گوش فرا دادم
اینجا علقمهی علمدار خمینی حاج حسین خرازیه این جا همون جاس ک دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر 14 از تنش جدا شد.
اینجا همون جاییه که سر نازنین #سردار_خیبر ، #حاج_محمد_ابراهیم_همت از تنش جدا شد . این جا همون جاییه که #حاج_مهدی_باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه برادرش #حمید_باکری یه رد شدو رفت.
هر چه فریاد زدن اقا مهدی جنازه حمیدو برگردون گوش نکرد آخر در مقابل اصرار همه گفت : آخه اینا ک اینجا افتادن همه حمید باکری هستن کدومو برگردونم ؟ اینجا طلائیه اس جووونا!نوجوونا!شما عیدتونو اومدین اینجا بیابون نشستین اینجا ک یدونه درختم نداره نه دریاس نه کیشه نه تفریحات داره نه پارکه اگه برگردید مدرسه و دانشگاه میخواین بگید ما کجا بودیم چیزی دارین بگین؟ بگین ما رفتیم تو بیابونا لباس عیدمونو چادر سیاهمون ک نشانه حضرت زهرا(س) بودو خاکی کردیم برگشتیم ؟ کجا رفتین؟تو این گرما چ سفر بدی!
گشنگی ، غذا دیر شد ، غذا بد بود، جامون تنگ بود ، سر و صدا بود، بعضی وقتام مسئول کاروانا عصبانی میشدن سرمون داد میزدن چه مهمونی بدی آوردن شهدا شما رو اما تو طلائیه من برای شما میگم ک کجا اومدید وقتی از اینجا برگشتی سرتو بالا میگیری هر کی نیگات میکنه میگه تو عید کجا بودی اینقد بوی خدا میدی؟ بهش بگو ما رفته بودیم قطعه ای از بهشت ، مگه بهشت غیر از اینه بهشت اونجائه ک هیچ کدوم از زرق و برقای دنیا ارزشی نداره تو اگر رئیس جمهورم باشی با یه گدا فرقی نمیکنه ب عمل بستگی داره.
اینجا بهشته چون شما رو شهدا بو کردن دلاتونو گفتن شما محرم چ قشنگ عزاداری کردین دلاتون بوی حضرت زهرا (س) میده حیفه شما نیس برید ایام عید آلوده بشه ؟
بیاید خونه ی ما بریم یه گوشه ای که حتی موبایل شما هم دیگه آنتن نداره ار دنیا دورتون کنیم راحت بشید اینجا یه دلسیر گریه کنید.
ما از همه جا رونده شدیم اومدیم طلائیه، چرا طلائیه ؟ آخه اینجا مقر ابوالفضل العباسه (ع) اسم اینجا رو میدونی چرا گذاشتن مقر ابوالفضل العباس (ع) ؟
چون بچه ها وقتی تفحص کردن طلائیه رو طلائیه خیلی شهید داره ک هنوز پیدا نشده اینجا رو عراق اعلام کرد بیش از هشتصد هزار گلوله مصرف کرده این سه راهی شهادته یعنی اینقد جنازه بچه ها روهم روهم ریخت ک رزمنده ها ناچار شدن از رو جنازه شهدا رد شن اسمشو گذاشتن سه راه شهادت بچه های تفحص چند روز گشتن هیچی پیدا نکردن دلشون گرفت گفتن مثل اینکه شهدا دیگه با ما قهر کردن لیاقت ندارم استخوناشونو پیدا کنیم یه پلاک ببریممادر یه مفقود الاثرو شاد کنیم خیلی نگران بودن یه نفر پیشنهاد داد به قمر بنی هاشم (ع) متوسل بشیم نشستن رو همین خاکا ک شما نشستید بعضیاتونم پابرهنه اومدید ادب کردید نشستن به دستای بریده ی علمدار سید الشهدا متوسل شدن بعد از توسل و اشک پاشدن خاکا رو کنار زدن دیدن یه جنازه زیر خاکه آوردنش بیرون دیدن اسم این شهید عباسه شهید عباس امیری یه نفر گف شاید اتفاقیه بلاخره جنازه اوله گشتن یه شهید دیگه پیدا شد دیدن یه دستش تو یه عملیات دیگه قطع شده دستش مصنوعیه وقتی بیرونکشیدن دیدن اسمش ابوالفضل ابوالفضلیه، فهمیدن اینجا خیمه گاه قمر بنی هاشمه (ع) ده دقیقه بعد حرفای آقای راوی تموم شد .
اشکامو پاک کردم از یه سطح شیبداری بالا رفتمو ب سمت سه راه شهادت ک نمی دونستم کجاس حرکت کردم یکم که رفتم چادرم ب یه چیز تیزی گیر کردو چادرم از سرم افتاد دوربین و کیفمو زمین گذاشتم و چادرمو برداشتم و خاکاشو تکوندم.
چادرمو ک سر کردم کیفمو برداشتم و حرکت کردم، ب سه راه شهادت ک رسیدم خبری از سپیده نبود ،به قتلگاه نگاه کردم چقد اینجا حال آدمو خوب میکرد چشامو بستمو ب شهید همت فکر کردم با ضربه ی محکمی ک ب پیشونیم خورد چشامو باز کردم سپیده بود... قبل از اینکه چیزی بگم با عجله گف : تو که هنوز اینجایی عکساتو انداختی عایا
_ن هنوز ننداختم
_پس بدو بدو عجله کن.
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_بیستم
رو سردر طلاییه عبارت بسم رب شهدا به طلاییه قرارگاه حضرت ابولفضل ( علیه السلام ) و مقتل علمداران (ره) خوش آمدید.
از کنار پرچمای یا زهرا گذشتیم و به یه جای امام زاده مانند رسیدیم.
_فاطمه اونجا رو نگاه شربت میدن
_خب بدن
_من دلم شربت میخواد من ک رفتم🏃
_عه سپیده یه دقیقه صب کن ببینم، بابا اسانس لیمو و آب و شکر ک این کارا رو نداره.
_نـــه من باید همین الان بخورم، اگه میخوای تو برو یکم از اون خلوتا با شهدا بکن تا من برگردم.
خب ببخشید اونجوری نیگا نکن سه راه شهادت منتظرم بمون.
_خیلی خب😕
ب سمت سنگر روایتگری رفتم و گوش فرا دادم
اینجا علقمهی علمدار خمینی حاج حسین خرازیه این جا همون جاس ک دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر 14 از تنش جدا شد.
اینجا همون جاییه که سر نازنین #سردار_خیبر ، #حاج_محمد_ابراهیم_همت از تنش جدا شد . این جا همون جاییه که #حاج_مهدی_باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه برادرش #حمید_باکری یه رد شدو رفت.
هر چه فریاد زدن اقا مهدی جنازه حمیدو برگردون گوش نکرد آخر در مقابل اصرار همه گفت : آخه اینا ک اینجا افتادن همه حمید باکری هستن کدومو برگردونم ؟ اینجا طلائیه اس جووونا!نوجوونا!شما عیدتونو اومدین اینجا بیابون نشستین اینجا ک یدونه درختم نداره نه دریاس نه کیشه نه تفریحات داره نه پارکه اگه برگردید مدرسه و دانشگاه میخواین بگید ما کجا بودیم چیزی دارین بگین؟ بگین ما رفتیم تو بیابونا لباس عیدمونو چادر سیاهمون ک نشانه حضرت زهرا(س) بودو خاکی کردیم برگشتیم ؟ کجا رفتین؟تو این گرما چ سفر بدی!
گشنگی ، غذا دیر شد ، غذا بد بود، جامون تنگ بود ، سر و صدا بود، بعضی وقتام مسئول کاروانا عصبانی میشدن سرمون داد میزدن چه مهمونی بدی آوردن شهدا شما رو اما تو طلائیه من برای شما میگم ک کجا اومدید وقتی از اینجا برگشتی سرتو بالا میگیری هر کی نیگات میکنه میگه تو عید کجا بودی اینقد بوی خدا میدی؟ بهش بگو ما رفته بودیم قطعه ای از بهشت ، مگه بهشت غیر از اینه بهشت اونجائه ک هیچ کدوم از زرق و برقای دنیا ارزشی نداره تو اگر رئیس جمهورم باشی با یه گدا فرقی نمیکنه ب عمل بستگی داره.
اینجا بهشته چون شما رو شهدا بو کردن دلاتونو گفتن شما محرم چ قشنگ عزاداری کردین دلاتون بوی حضرت زهرا (س) میده حیفه شما نیس برید ایام عید آلوده بشه ؟
بیاید خونه ی ما بریم یه گوشه ای که حتی موبایل شما هم دیگه آنتن نداره ار دنیا دورتون کنیم راحت بشید اینجا یه دلسیر گریه کنید.
ما از همه جا رونده شدیم اومدیم طلائیه، چرا طلائیه ؟ آخه اینجا مقر ابوالفضل العباسه (ع) اسم اینجا رو میدونی چرا گذاشتن مقر ابوالفضل العباس (ع) ؟
چون بچه ها وقتی تفحص کردن طلائیه رو طلائیه خیلی شهید داره ک هنوز پیدا نشده اینجا رو عراق اعلام کرد بیش از هشتصد هزار گلوله مصرف کرده این سه راهی شهادته یعنی اینقد جنازه بچه ها روهم روهم ریخت ک رزمنده ها ناچار شدن از رو جنازه شهدا رد شن اسمشو گذاشتن سه راه شهادت بچه های تفحص چند روز گشتن هیچی پیدا نکردن دلشون گرفت گفتن مثل اینکه شهدا دیگه با ما قهر کردن لیاقت ندارم استخوناشونو پیدا کنیم یه پلاک ببریممادر یه مفقود الاثرو شاد کنیم خیلی نگران بودن یه نفر پیشنهاد داد به قمر بنی هاشم (ع) متوسل بشیم نشستن رو همین خاکا ک شما نشستید بعضیاتونم پابرهنه اومدید ادب کردید نشستن به دستای بریده ی علمدار سید الشهدا متوسل شدن بعد از توسل و اشک پاشدن خاکا رو کنار زدن دیدن یه جنازه زیر خاکه آوردنش بیرون دیدن اسم این شهید عباسه شهید عباس امیری یه نفر گف شاید اتفاقیه بلاخره جنازه اوله گشتن یه شهید دیگه پیدا شد دیدن یه دستش تو یه عملیات دیگه قطع شده دستش مصنوعیه وقتی بیرونکشیدن دیدن اسمش ابوالفضل ابوالفضلیه، فهمیدن اینجا خیمه گاه قمر بنی هاشمه (ع) ده دقیقه بعد حرفای آقای راوی تموم شد .
اشکامو پاک کردم از یه سطح شیبداری بالا رفتمو ب سمت سه راه شهادت ک نمی دونستم کجاس حرکت کردم یکم که رفتم چادرم ب یه چیز تیزی گیر کردو چادرم از سرم افتاد دوربین و کیفمو زمین گذاشتم و چادرمو برداشتم و خاکاشو تکوندم.
چادرمو ک سر کردم کیفمو برداشتم و حرکت کردم، ب سه راه شهادت ک رسیدم خبری از سپیده نبود ،به قتلگاه نگاه کردم چقد اینجا حال آدمو خوب میکرد چشامو بستمو ب شهید همت فکر کردم با ضربه ی محکمی ک ب پیشونیم خورد چشامو باز کردم سپیده بود... قبل از اینکه چیزی بگم با عجله گف : تو که هنوز اینجایی عکساتو انداختی عایا
_ن هنوز ننداختم
_پس بدو بدو عجله کن.
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
#حجاب
🍂اگر یک نفر ۲ هزار تومن به ما قرض بده تا عمر داریم خودمونو مدیونش میدونیم
🍂اما شهدا که جونشونو برای این مردم دادن خیلی ازحرفاشون رو زمین مونده:
#شهید_حمید_رستمی:👇👇
💠"به پهلوی شکسته فاطمه زهرا (س) قسمتان می دهم که
#حجاب را ، #حجاب را ، #حجاب را رعایت کنید"💠
#فرازی_ازوصیتنامه_شهید
#حمید_رستمی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
#حجاب
🍂اگر یک نفر ۲ هزار تومن به ما قرض بده تا عمر داریم خودمونو مدیونش میدونیم
🍂اما شهدا که جونشونو برای این مردم دادن خیلی ازحرفاشون رو زمین مونده:
#شهید_حمید_رستمی:👇👇
💠"به پهلوی شکسته فاطمه زهرا (س) قسمتان می دهم که
#حجاب را ، #حجاب را ، #حجاب را رعایت کنید"💠
#فرازی_ازوصیتنامه_شهید
#حمید_رستمی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_چهارم
✍نوبت رسیده به حال و احوال با خانوادههای شهدا؛
خانوادهی شهیدان #حمید_و_محمود_مختاربند، اولین خانوادهای هستند که به آقا معرفی میشوند. #حمید در #جنگ_تحمیلی شهید شده و #محمود_در_سوریه.
برای هر خانوادهی شهید، برگهای آماده کردهاند که بر روی آن، نام و عکس شهید و نیز مشخصات والدین و همسر و فرزندان شهید درج شده است و همچنین در آن ذکر شده که کدامیک از بستگان شهید در این جلسه حضور دارند.
🔷آقای کاظم مختاربند! شما در خوزستانید یا قم؟
این را رهبر از #پدر شهیدان میپرسد. پدر جواب میدهد که اکنون ساکن شوشتر هستند. آقا با خوشرویی با پدر شهید احوالپرسی میکند و دوباره از روی کاغذ میخواند:
- «خانم زهرای معظمی، #مادر گرامی شهیدان؛ حال شما خوبه؟»
مادر شروع به صحبت میکند؛ با لهجهی شوشتری میگوید که یک شهید در جنگ داده و یک شهید در جنگ اخیر و #یک_اسیر که هشت سال در اسارت عراق بوده.
🔷آقا در حق مادر دعا میکند که:
- «خداوند متعال شما را از اعوان و انصار نزدیک امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف) قرار بدهد، به حقّ محمّد و آل محمّد.
🔷مادر ادامه میدهد:
- دو تا فرزند دیگر هم دارم که به فدایت حاج آقا!
-نه؛ آنها را انشاءالله خدا برایتان نگه دارد.
🔷آقا دوباره خطاب به محافظین میگوید: «کار نداشته باش به بچه؛ بذار راحت باشه!» جملهای که هر چند دقیقه یکبار خطاب به محافظین و بستگان کودکان گفته میشود!
🔷مادر دوباره ادامه میدهد که یک بچهی دیگر داشتم که #هشت_سال_اسیر بود! آقا میپرسد: «چرا نیاوردیشان؟» و پدر جواب میدهد دیگر جا نبود! آقا با خنده میگوید: «جا نبود؟ این همه جا!» نگاهی به مسئولان جلسه میکند و با لبخند به پدر میگوید: «خب در یک ماشین دیگر میآمد!»
🔷نوبت میرسد به #همسر_شهید؛ آقا از روی برگه میخواند:
- «خانم منیره فخیمی، همسر گرامی شهید مجید مختاربند؛ حال شما خوبه؟»
- توفیقی بود حاج آقا که خدمتتون رسیدیم.
- «توفیق ما بود که خدمت شما رسیدیم.
🔷شما بزرگوارید. ما به فکر #مظلومیت شما هستیم. متأسفانه برخی خواص متوجّه وظیفهشان نیستند و این شما را #زجر میدهد. شما #تحت_فشار هستید.
🔷آقا با خنده جواب میدهد:
- «حالا خواص را خدا انشاءالله هدایت کند امّا برای مظلومیت من اصلاً غصّه نخورید؛ بنده اصلاً مظلوم نیستم. فشار [هم] که همیشه تحت فشاریم امّا الحمدلله زورشان به ما نمیرسد.
جمع میخندند....
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_چهارم
✍نوبت رسیده به حال و احوال با خانوادههای شهدا؛
خانوادهی شهیدان #حمید_و_محمود_مختاربند، اولین خانوادهای هستند که به آقا معرفی میشوند. #حمید در #جنگ_تحمیلی شهید شده و #محمود_در_سوریه.
برای هر خانوادهی شهید، برگهای آماده کردهاند که بر روی آن، نام و عکس شهید و نیز مشخصات والدین و همسر و فرزندان شهید درج شده است و همچنین در آن ذکر شده که کدامیک از بستگان شهید در این جلسه حضور دارند.
🔷آقای کاظم مختاربند! شما در خوزستانید یا قم؟
این را رهبر از #پدر شهیدان میپرسد. پدر جواب میدهد که اکنون ساکن شوشتر هستند. آقا با خوشرویی با پدر شهید احوالپرسی میکند و دوباره از روی کاغذ میخواند:
- «خانم زهرای معظمی، #مادر گرامی شهیدان؛ حال شما خوبه؟»
مادر شروع به صحبت میکند؛ با لهجهی شوشتری میگوید که یک شهید در جنگ داده و یک شهید در جنگ اخیر و #یک_اسیر که هشت سال در اسارت عراق بوده.
🔷آقا در حق مادر دعا میکند که:
- «خداوند متعال شما را از اعوان و انصار نزدیک امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف) قرار بدهد، به حقّ محمّد و آل محمّد.
🔷مادر ادامه میدهد:
- دو تا فرزند دیگر هم دارم که به فدایت حاج آقا!
-نه؛ آنها را انشاءالله خدا برایتان نگه دارد.
🔷آقا دوباره خطاب به محافظین میگوید: «کار نداشته باش به بچه؛ بذار راحت باشه!» جملهای که هر چند دقیقه یکبار خطاب به محافظین و بستگان کودکان گفته میشود!
🔷مادر دوباره ادامه میدهد که یک بچهی دیگر داشتم که #هشت_سال_اسیر بود! آقا میپرسد: «چرا نیاوردیشان؟» و پدر جواب میدهد دیگر جا نبود! آقا با خنده میگوید: «جا نبود؟ این همه جا!» نگاهی به مسئولان جلسه میکند و با لبخند به پدر میگوید: «خب در یک ماشین دیگر میآمد!»
🔷نوبت میرسد به #همسر_شهید؛ آقا از روی برگه میخواند:
- «خانم منیره فخیمی، همسر گرامی شهید مجید مختاربند؛ حال شما خوبه؟»
- توفیقی بود حاج آقا که خدمتتون رسیدیم.
- «توفیق ما بود که خدمت شما رسیدیم.
🔷شما بزرگوارید. ما به فکر #مظلومیت شما هستیم. متأسفانه برخی خواص متوجّه وظیفهشان نیستند و این شما را #زجر میدهد. شما #تحت_فشار هستید.
🔷آقا با خنده جواب میدهد:
- «حالا خواص را خدا انشاءالله هدایت کند امّا برای مظلومیت من اصلاً غصّه نخورید؛ بنده اصلاً مظلوم نیستم. فشار [هم] که همیشه تحت فشاریم امّا الحمدلله زورشان به ما نمیرسد.
جمع میخندند....
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
شهید #حمید_اسداللهی
میگفت برای شهادت به سوریه نمیروم؛ میخواهم با توان فکریام کار کنم
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🕊 @shahidegomnamm 🕊
میگفت برای شهادت به سوریه نمیروم؛ میخواهم با توان فکریام کار کنم
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🕊 @shahidegomnamm 🕊
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_هفتم
#ازدواج 💕
✍زندگیمان خیلی #ساده و #بی_تکلف شروع شد. درست آبان ۱۳۵۸ بود. حاج #حمید همان اول با من #صحبت کرد و گفت #دوست_ندارم مراسم ازدواجمان مثل بقیه فامیل پر تکلف و پر از #تشریفات باشد. من پیشنهادی دارم و اینکه عروسیمان در خود سپاه باشد. با مهمانهای کم. فقط خانواده من و خودت و خیلی ساده. #خریدمان هم #جزئی بود. آن زمان در منطقه ما رسم بر این بود که پول از خانواده پسر میگرفتند و جهیزیه میخریدند. یعنی جهیزیه بر عهده پسر بود. حاج حمید اصلا #اعتقادی به #زندگی پر زرق و برق نداشت. میگفت مگر یک پاسدار میخواهد چقدر #عمر کند؟ یعنی #ازدواجش را بر #مبنای_شهادت شروع کرده بود. ما هیچ چیزی برای جهیزیه نخریدیم. برای خرید عروسی هم یک دست #لباس ساده و مقنعه گرفتم و یک چادر مشکی و #حلقه ساده. که همه هم انتخاب خود حاج حمید بود. #مهریه ما هم مهریه حضرت زهرا(س) بود. من در مراسم عروسی هم همان لباسها را پوشیدم و سید حمید با #لباس_سپاه حاضر شد.روز عروسی هم با یک #پیکان خیلی ساده و معمولی آمد دنبال ما و رفتیم مراسمی که محل کارشان باغ معین (حیاط مرکز سپاه آن موقع اهواز) برایمان تدارک دیده بود. آقای شمخانی آن زمان فرمانده سپاه وقت اهواز بودند که در مراسم ما چند دقیقهای صحبت کردند. یک تئاتر طنز اجرا شد که مرحوم حسین پناهی در آن بازی میکرد با حاج صادق آهنگران به اسم «مرشد بچه مرشد». این مراسم عروسی ما در سپاه بود💐.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_هفتم
#ازدواج 💕
✍زندگیمان خیلی #ساده و #بی_تکلف شروع شد. درست آبان ۱۳۵۸ بود. حاج #حمید همان اول با من #صحبت کرد و گفت #دوست_ندارم مراسم ازدواجمان مثل بقیه فامیل پر تکلف و پر از #تشریفات باشد. من پیشنهادی دارم و اینکه عروسیمان در خود سپاه باشد. با مهمانهای کم. فقط خانواده من و خودت و خیلی ساده. #خریدمان هم #جزئی بود. آن زمان در منطقه ما رسم بر این بود که پول از خانواده پسر میگرفتند و جهیزیه میخریدند. یعنی جهیزیه بر عهده پسر بود. حاج حمید اصلا #اعتقادی به #زندگی پر زرق و برق نداشت. میگفت مگر یک پاسدار میخواهد چقدر #عمر کند؟ یعنی #ازدواجش را بر #مبنای_شهادت شروع کرده بود. ما هیچ چیزی برای جهیزیه نخریدیم. برای خرید عروسی هم یک دست #لباس ساده و مقنعه گرفتم و یک چادر مشکی و #حلقه ساده. که همه هم انتخاب خود حاج حمید بود. #مهریه ما هم مهریه حضرت زهرا(س) بود. من در مراسم عروسی هم همان لباسها را پوشیدم و سید حمید با #لباس_سپاه حاضر شد.روز عروسی هم با یک #پیکان خیلی ساده و معمولی آمد دنبال ما و رفتیم مراسمی که محل کارشان باغ معین (حیاط مرکز سپاه آن موقع اهواز) برایمان تدارک دیده بود. آقای شمخانی آن زمان فرمانده سپاه وقت اهواز بودند که در مراسم ما چند دقیقهای صحبت کردند. یک تئاتر طنز اجرا شد که مرحوم حسین پناهی در آن بازی میکرد با حاج صادق آهنگران به اسم «مرشد بچه مرشد». این مراسم عروسی ما در سپاه بود💐.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🍁 #خاطره
✍هر وقت حمیـد آقا از #هیئت برمےگشت من و مادرش مےگفتیم ڪمتر #سیـــــنه_بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...
🍁ولی به مامانش لبخند میزد و مےگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خـوبـه...
🍁بعد ڪه مےرفتیم منزل به من مےگفتن شمـا نگـو سینــه نـــــزن!!!من بهـت #قــول میدم این سینه ڪه براے اباعبدالله سینه زده روی #آتیش_جهنم رو نمیبینه.
🍁بعد شهـادت وقتی رفتم #معــراج_شهـدا... #تعجب ڪردم..
🍁آقا حمید #دسـت ها و #پـاهـاش و #شکمـش و سمت چپ #صـورتـش پر بود از #ترکـــــش های ریز و درشت ڪه باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع...
🍁ولی تنهـا جایی که #سالم بود #سینـــه_اش بود!!!!وقتی دیدم یـاد حـرفـش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی💔
🍁قفسه سینه اش #سالم سالم بود در حالی ڪه ڪل بدنش دچار جـراحـت هاے شدید بود...اربـا اربـا بود
#شهیدمدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی💐
#سالروز_شهادت🕊
#یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
✍هر وقت حمیـد آقا از #هیئت برمےگشت من و مادرش مےگفتیم ڪمتر #سیـــــنه_بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...
🍁ولی به مامانش لبخند میزد و مےگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خـوبـه...
🍁بعد ڪه مےرفتیم منزل به من مےگفتن شمـا نگـو سینــه نـــــزن!!!من بهـت #قــول میدم این سینه ڪه براے اباعبدالله سینه زده روی #آتیش_جهنم رو نمیبینه.
🍁بعد شهـادت وقتی رفتم #معــراج_شهـدا... #تعجب ڪردم..
🍁آقا حمید #دسـت ها و #پـاهـاش و #شکمـش و سمت چپ #صـورتـش پر بود از #ترکـــــش های ریز و درشت ڪه باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع...
🍁ولی تنهـا جایی که #سالم بود #سینـــه_اش بود!!!!وقتی دیدم یـاد حـرفـش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی💔
🍁قفسه سینه اش #سالم سالم بود در حالی ڪه ڪل بدنش دچار جـراحـت هاے شدید بود...اربـا اربـا بود
#شهیدمدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی💐
#سالروز_شهادت🕊
#یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نماهنگ
❤️نجوای عاشقانه با کربلا❤️
با نوای #حمید_علیمی
🍁التماس دعا🍁
🦋کانال عهدباشهدا🦋
🌹 @Shahidegomnamm 🌹
❤️نجوای عاشقانه با کربلا❤️
با نوای #حمید_علیمی
🍁التماس دعا🍁
🦋کانال عهدباشهدا🦋
🌹 @Shahidegomnamm 🌹
🖇 #سیره_شهید
#گفت:
#عاشق این فراز از #زیارت_عاشورا
بود ڪه " #الذین_بذلوا_مهجهم
#دون_الحسین(ع) "
آخرش هم همانطور #حاجت_روا شد...
#شهید_مدافع_حرم🥀
#حمید_رضا_اسداللهی🕊
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
#گفت:
#عاشق این فراز از #زیارت_عاشورا
بود ڪه " #الذین_بذلوا_مهجهم
#دون_الحسین(ع) "
آخرش هم همانطور #حاجت_روا شد...
#شهید_مدافع_حرم🥀
#حمید_رضا_اسداللهی🕊
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
#خاطرات_شهدا📚🔎
#عملیات_خیبر🚩
┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅
✾ آقا #حمید قصه ی ما، #جوون بود
و با ڪله ای پر از باد، لات های محله ڪلی ازش #حساب می بردند.
خلاصه بزن بهادری بود برای خودش
یـه روز #مادر این آقا حمید، ایشون
رو از خونه #بیرون انداخت و گفت :
برو دیگه پسر من #نیستی،خستـه شدم از بس جواب #ڪاراتـو دادم...
✾ همه ی #همسایه هـا هم از دستش #ڪلافـه شده بودند،تا اینڪه برادرش #شهید شد وحمید تحت تاثیر #پیڪر برادر...
روزی از روزها یـڪ #راننده ی ڪامیون
بهش می گه #حمید تو نمیخوای #آدم شی؟
بیا با من بریم #جبهه، حمید میگه اونجـا من رو #راه نمیدن با این #سابقه
#راننده به حمید می گه تو بیا و #ناراحت نباش ...
✾ سید حمید مـا مدتی بعد بر میگرده #رفسنجـان، اولین جـا هم میره پیش دوستاش کـه سر ڪوچه بودن،می گه بچه ها من دارم #میرم جبهه!
شماها هم بیائید، می گه بچه ها خاڪ
بر سر من و شماها، پاشیم بریم
#ناموسمون در #خطره...
✾ اومد خونه از مادر #حلالیت طلبید
و #خداحافظی ڪرد و رفت، به #جبهه ڪـه رسید #ڪفشاشـو داد به یڪی و دیگـه تو جبهه ڪسی اونو با کفش ندید می گفت :
اینجا جایی ڪه #خون شهدامون ریخته شده، #حرمت داره و #معروف شد به
#سید_پا_برهنه...
✾ اونقدر موند تا آخر با #شهید_همت دوتایی سوار موتور #هدف قرار گرفتن و رفتن پیش #سید_الشهداء...
(#عملیات_خیبر_سال_62)
#برگرفته_از_ڪتاب_پابرهنه
#در_وادی_مقدس👣
#شهید_سیدحمید_میرافضلی🕊
┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅
❥❥ڪانـال عهـدبـا شهـدا
❥❥ @Shahidegomnamm
#عملیات_خیبر🚩
┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅
✾ آقا #حمید قصه ی ما، #جوون بود
و با ڪله ای پر از باد، لات های محله ڪلی ازش #حساب می بردند.
خلاصه بزن بهادری بود برای خودش
یـه روز #مادر این آقا حمید، ایشون
رو از خونه #بیرون انداخت و گفت :
برو دیگه پسر من #نیستی،خستـه شدم از بس جواب #ڪاراتـو دادم...
✾ همه ی #همسایه هـا هم از دستش #ڪلافـه شده بودند،تا اینڪه برادرش #شهید شد وحمید تحت تاثیر #پیڪر برادر...
روزی از روزها یـڪ #راننده ی ڪامیون
بهش می گه #حمید تو نمیخوای #آدم شی؟
بیا با من بریم #جبهه، حمید میگه اونجـا من رو #راه نمیدن با این #سابقه
#راننده به حمید می گه تو بیا و #ناراحت نباش ...
✾ سید حمید مـا مدتی بعد بر میگرده #رفسنجـان، اولین جـا هم میره پیش دوستاش کـه سر ڪوچه بودن،می گه بچه ها من دارم #میرم جبهه!
شماها هم بیائید، می گه بچه ها خاڪ
بر سر من و شماها، پاشیم بریم
#ناموسمون در #خطره...
✾ اومد خونه از مادر #حلالیت طلبید
و #خداحافظی ڪرد و رفت، به #جبهه ڪـه رسید #ڪفشاشـو داد به یڪی و دیگـه تو جبهه ڪسی اونو با کفش ندید می گفت :
اینجا جایی ڪه #خون شهدامون ریخته شده، #حرمت داره و #معروف شد به
#سید_پا_برهنه...
✾ اونقدر موند تا آخر با #شهید_همت دوتایی سوار موتور #هدف قرار گرفتن و رفتن پیش #سید_الشهداء...
(#عملیات_خیبر_سال_62)
#برگرفته_از_ڪتاب_پابرهنه
#در_وادی_مقدس👣
#شهید_سیدحمید_میرافضلی🕊
┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅
❥❥ڪانـال عهـدبـا شهـدا
❥❥ @Shahidegomnamm