🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#داستان 📚

#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_بیستم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.



یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑
.
بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊
.
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐😆
.
.
وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊
.
بابام پرسید خب دخترم؟!
.
منم گفتم : نظری ندارم من😐😐
.
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊
.
مادر احسانم گفت : اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉😄 عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما .
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐
.
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
.
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑
.
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡
.
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐
.
-آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐
.
-شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐
.
.
اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕
تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐
یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊
اما اگه نشه چی؟!😔
یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐
داشتم دیوونه میشدم😕
از خدا یه راه نجات میخواستم
خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔
.
.
فرداش رفتم دفتر بسیج.. یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید:
.
-ریحانه جان چیزی شده؟!😯
.
-نه چیزی نیست😕
.
-سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄😄
.
-زهرا :ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊
.
تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت:
.
لا اله الا الله...انتن نمیده 😡

و سریع به این بهونه بیرون رفت😕
.
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐
.
#ادامه_دارد
.
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .


💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان 📚

#فرمانده_من

#قسمت_بیستم


رو سردر طلاییه عبارت بسم رب شهدا به طلاییه قرارگاه حضرت ابولفضل ( علیه السلام ) و مقتل علمداران (ره) خوش آمدید.
از کنار پرچمای یا زهرا گذشتیم و به یه جای امام زاده مانند رسیدیم.

_فاطمه اونجا رو نگاه شربت میدن
_خب بدن
_من دلم شربت میخواد من ک رفتم🏃
_عه سپیده یه دقیقه صب کن ببینم، بابا اسانس لیمو و آب و شکر ک این کارا رو نداره.
_نـــه من باید همین الان بخورم، اگه میخوای تو برو یکم از اون خلوتا با شهدا بکن تا من برگردم.

خب ببخشید اونجوری نیگا نکن سه راه شهادت منتظرم بمون.
_خیلی خب😕
ب سمت سنگر روایتگری رفتم و گوش فرا دادم
اینجا علقمه‌ی علمدار خمینی حاج حسین خرازیه این جا همون جاس ک دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر 14 از تنش جدا شد.
اینجا همون جاییه که سر نازنین #سردار_خیبر ، #حاج_محمد_ابراهیم_همت از تنش جدا شد . این جا همون جاییه که #حاج_مهدی_باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه برادرش #حمید_باکری یه رد شدو رفت.
هر چه فریاد زدن اقا مهدی جنازه حمیدو برگردون گوش نکرد آخر در مقابل اصرار همه گفت : آخه اینا ک اینجا افتادن همه حمید باکری هستن کدومو برگردونم ؟ اینجا طلائیه اس جووونا!نوجوونا!شما عیدتونو اومدین اینجا بیابون نشستین اینجا ک یدونه درختم نداره نه دریاس نه کیشه نه تفریحات داره نه پارکه اگه برگردید مدرسه و دانشگاه میخواین بگید ما کجا بودیم چیزی دارین بگین؟ بگین ما رفتیم تو بیابونا لباس عیدمونو چادر سیاهمون ک نشانه حضرت زهرا(س) بودو خاکی کردیم برگشتیم ؟ کجا رفتین؟تو این گرما چ سفر بدی!
گشنگی ، غذا دیر شد ، غذا بد بود، جامون تنگ بود ، سر و صدا بود، بعضی وقتام مسئول کاروانا عصبانی میشدن سرمون داد میزدن چه مهمونی بدی آوردن شهدا شما رو اما تو طلائیه من برای شما میگم ک کجا اومدید وقتی از اینجا برگشتی سرتو بالا میگیری هر کی نیگات میکنه میگه تو عید کجا بودی اینقد بوی خدا میدی؟ بهش بگو ما رفته بودیم قطعه ای از بهشت ، مگه بهشت غیر از اینه بهشت اونجائه ک هیچ کدوم از زرق و برقای دنیا ارزشی نداره تو اگر رئیس جمهورم باشی با یه گدا فرقی نمیکنه ب عمل بستگی داره.
اینجا بهشته چون شما رو شهدا بو کردن دلاتونو گفتن شما محرم چ قشنگ عزاداری کردین دلاتون بوی حضرت زهرا (س) میده حیفه شما نیس برید ایام عید آلوده بشه ؟
بیاید خونه ی ما بریم یه گوشه ای که حتی موبایل شما هم دیگه آنتن نداره ار دنیا دورتون کنیم راحت بشید اینجا یه دلسیر گریه کنید.
ما از همه جا رونده شدیم اومدیم طلائیه، چرا طلائیه ؟ آخه اینجا مقر ابوالفضل العباسه (ع) اسم اینجا رو میدونی چرا گذاشتن مقر ابوالفضل العباس (ع) ؟
چون بچه ها وقتی تفحص کردن طلائیه رو طلائیه خیلی شهید داره ک هنوز پیدا نشده اینجا رو عراق اعلام کرد بیش از هشتصد هزار گلوله مصرف کرده این سه راهی شهادته یعنی اینقد جنازه بچه ها روهم روهم ریخت ک رزمنده ها ناچار شدن از رو جنازه شهدا رد شن اسمشو گذاشتن سه راه شهادت بچه های تفحص چند روز گشتن هیچی پیدا نکردن دلشون گرفت گفتن مثل اینکه شهدا دیگه با ما قهر کردن لیاقت ندارم استخوناشونو پیدا کنیم یه پلاک ببریممادر یه مفقود الاثرو شاد کنیم خیلی نگران بودن یه نفر پیشنهاد داد به قمر بنی هاشم (ع) متوسل بشیم نشستن رو همین خاکا ک شما نشستید بعضیاتونم پابرهنه اومدید ادب کردید نشستن به دستای بریده ی علمدار سید الشهدا متوسل شدن بعد از توسل و اشک پاشدن خاکا رو کنار زدن دیدن یه جنازه زیر خاکه آوردنش بیرون دیدن اسم این شهید عباسه شهید عباس امیری یه نفر گف شاید اتفاقیه بلاخره جنازه اوله گشتن یه شهید دیگه پیدا شد دیدن یه دستش تو یه عملیات دیگه قطع شده دستش مصنوعیه وقتی بیرونکشیدن دیدن اسمش ابوالفضل ابوالفضلیه، فهمیدن اینجا خیمه گاه قمر بنی هاشمه (ع) ده دقیقه بعد حرفای آقای راوی تموم شد .
اشکامو پاک کردم از یه سطح شیبداری بالا رفتمو ب سمت سه راه شهادت ک نمی دونستم کجاس حرکت کردم یکم که رفتم چادرم ب یه چیز تیزی گیر کردو چادرم از سرم افتاد دوربین و کیفمو زمین گذاشتم و چادرمو برداشتم و خاکاشو تکوندم.
چادرمو ک سر کردم کیفمو برداشتم و حرکت کردم، ب سه راه شهادت ک رسیدم خبری از سپیده نبود ،به قتلگاه نگاه کردم چقد اینجا حال آدمو خوب میکرد چشامو بستمو ب شهید همت فکر کردم با ضربه ی محکمی ک ب پیشونیم خورد چشامو باز کردم سپیده بود... قبل از اینکه چیزی بگم با عجله گف : تو که هنوز اینجایی عکساتو انداختی عایا
_ن هنوز ننداختم
_پس بدو بدو عجله کن.


کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان 📕📗📘📙📕📗📘📕📗📘📕📗 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت نوزدهم روای رقیه خیلی از رفتار آقای حسینی ناراحت شدم چرا اونطوری رفتار کرد رسیدم خونه -مامان مامان حسنا:سلام خواهرشوهر جان مامان خونه نیست -إه عروس گلی خوبی؟ حسنا: مرسی معراج چه خبر؟ -سلامتی…
📕📗📘📙📘📙📔📙📘📗📕📗
#داستان
#بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت بیستم


فکرم عجیب درگیر بود آقای محمدی خیلی وقت بود میشناختم شاید،از دوران دبیرستان
پسر خوبی بود

چرا بدون فکرگفتم نه
من چمه خدایا 🤔🤔☹️☹️

خوابم نمیبرد ازپس غلط زده بودم روانی شدم
رفتم تو حیاط وضو گرفتم
خونه ما آپارتمانی نبود
برای همین راحت بودیم
همیشه یه فرش تو حیاط پهن بود

قامت نماز شب بستم

۱۱رکعت نماز عاشقی بود
بعدش زیارت عاشورا خوندم

نمیدونم چرا دلم خاست همون جا تو حیاط بخابم

رفتم اتاقم گوشی وبالش و پتو برداشتم

أأأ خیلی وقت بود تلگرامو چک نکرده بودم
شاید ده روز
خخخخ ده روز خیلیه 😝😝😝
خوب اول بذار پروفایلم عوض کنم

اووووم 🙄🙄🙄
آهان این عکس شهید زین الدین خیلی قشنگه

من شهید زین الدین دوست 😍😍


فردا صبح باید معراج الشهدا سیاه پوش کنیم

تا محرم فقط ۲روز مونده

أأأ فرحناز ۱۰روز پیش پیام داده که عقدشه
برم
😛😛😛😛منم ک چقدر رفتم
الان منو دار میزنه

ساعت گوشی نگاه کردم
😱😱😱😱خاک عالم ۳صبحه

حالا اشکال نداره بذار پیام بدم

-‌سلام عروس خانم
فرحناز جونم 🙈🙈
این ده روز داداشم تازه سوریه اومده بود من نبودم


ارسالش کردم

وییی هردو تیک خورد

فرحناز :🔪🔪🔪میکشمت
اصلا قهرم
اصلا بیخود چک نکردی
اصلا دیگه دوست ندارم
وایستا اگه به محمد هادی نگفتم عشقشو اذیت کردی


-وییییی
کدوم محمد هادی ؟

فرحناز :خاک تو گورت محمد هادی مهدوی
آقاهمون ❤️❤️❤️

-بچه پرو
درکل آقا مبارک باشه

ماهم عروس دار شدیم


فرحناز :ویییییی خاک تو سرت منو نمیدیدی بگیری 😁😁😁
حالا کی عروستونه؟

-حسناکریمی

فرحناز :ویییی عزیزمـ

فردا معراج الشهدا هردوتون میکشم
خخخخخ
مزاحم نشو شب بخیر



بخابم عایا ساعت ۳:۱۸دقیقه است
اذان ۵:۳۰ صبحه

یکی عایا بیدارم میکنه ؟؟؟

خوابم برد
برای اذان حسین داداش منو بیدار کرد
نماز که خوندم بازم خوابیدم 😊😊😊


ساعت ۹بعداز صبحانه منو حسین و حسنا رفتیم معراج الشهدا

برای سیاه پوش کردن


نویسنده:بانو...ش


@shahidegomnamm ❤️❤️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_بیستم
📔#خاطرات

#حدیث_نفس

دل عاشق، جای‏گاه معشوق است و دل مؤمنْ جای‏گاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند.

🍁زین‏ الدین #عاشق_بیقراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمی‏دید.
یکی از دوستان شهید می‏گوید: «زین‏ الدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود.😊 او را بالای دستان پرمحبت خود می‏گرفتند و با شور و عشق، شعار سرمی‏دادند.

🍁یک‏بار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچه‏ ها برهاند با چشمانی اشک ‏آلود😢 در گوشه‏ای نشست و به #تأدیب_نفس خود مشغول شد.😔

🍁او با یک حالت عصبانیت به خودش می‏گفت: #مهدی، خیال نکنی کسی شده‏ ای که این‏ها این‏قدر به تو اهمیت می‏دهند، #تو_هیچ_نیستی. #تو_خاک_پای_بسیجیان_هستی. همین طور می‏گفت و آرام آرام می‏گریست».😢

🌹کانال عهدباشهدا🌹➡️⬇️
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیستم
#شهادت

محمد زهره وند در #نهم_آبان ماه ۹۴ توسط تروریست‌های تکفیری در روستای تل القراصی در حلب سوریه به #شهادت رسید.

🌷پیکر شهید هفتاد و دو روز #مفقود بود. این شهید چهارمین شهید مدافع حرم از استان مرکزی است. پیکر مطهر شهید زهره‌وند بعد از گذشت بیش از دو ماه از طریق دی ان ای شناسایی شد و به اراک انتقال داده شد.

🌷پیکر پاک شهید مدافع حرم «محمد زهره‌وند» #پنجشنبه_۱۷_دی‌ماه ۹۴ بردوش مردم شهرستان اراک تشییع شده و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_بیستم

سیدحمید همیشه دائم الوضو بود
ازخصوصیات اخلاقی ایشان #نماز_شبشان بود. یاد ندارم که شبی نماز شب ایشان #ترک شده باشد. ما حتی به احترام حاج حمید سجاده‌اش را که هنوز در کنار پذیرایی پهن است جمع نکرده ایم. یعنی دلمان نمی‌آید که جمعش کنیم. پایین و جای پای #سجاده به قدری #پوسیده شده است که گمان می‌کنید سجاده قدیمی است. در حالی‌که سجاده خیلی هم کهنه نیست. #مداومت زیاد ایشان در نماز خواندن سجاده را این‌گونه کرده است. #نماز شبش هم #طولانی بود و به نماز صبح وصل میکرد . از ساعت سه‌نیمه شب دیگر خواب نداشت. گاه در #قنوت و #سجده نماز شبش چنان #گریه می‌کرد که من از گریه ایشان منقلب می‌شدم.از ریاضت روحی عجیب و والایی برخوردار بود. ایشان خیلی آرام و بی‌صدا نماز می‌خواندند، هیچ‌گاه برق را روشن نمی‌کرد. اما چون من روی نماز ایشان حساس شده بودم مراقب کارهایشان بودم. از زمان جوانی هم همین طور بود. همیشه به من هم #توصیه می‌کرد که شما هم بلند شو و #نماز_شب را بخوان. می‌گفتم من نمی‌توانم مثل شما باشم. می‌گفت شما نمی‌خواهد مثل من نماز بخوانی،بلند شو حتی اگر شده دو رکعت نماز بخوان.
در صحنه جنگ و در سنگر مبارزه هم نماز شبش ترک نمی شد.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_نوزدهم #علمدار_عشق😍# راوی نرگس سادات فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست تو اتاقمون دراز کشیده بودیم بانرجس حرف میزدیم - نرگس فرداشب عروسی دعوتیم میخام لباس محلی های تو برام از شمال خریدی بپوشم + إه عروسی کیه؟ - عروسی پسرعمه آقامحسن…
بسم رب العشق
#قسمت_بیستم
#علمــــــدار_عشـــــــــق😍#

سه هفته ای از آغاز دانشگاه میگذره امروز قراره آقاجون به همراه سیدهادی برن دیدن حاج کمیل

بازهرا داشتیم حرف میزدیم
زهرا کاش توام امروز میومدی خونه ما
- برو خل وچل من برای چی بیام
زهرا: اما من دوست داشتم بیای
- ان شاالله یه روز دیگه
زهرا: ان شاالله همین امروز بشه

آقاجون تو عملیات کربلای ۵ چندتا ترکش میخوره
ترکش ها تو ناحیه خیلی حساسی بودن
طوری که امکان درآوردن ترکش ها نیست
یکی تو ناحیه کمر که به سمت نخاع درحرکت است و دیگری در ناحیه قلب
تا چندماه آقاجون از حضور و فرماندهی در جهبه منع میکنند
اما چندوقت بعد آقاجون در عملیات آزادسازی حلبچه حاضرمیشه
و دراون عملیات ریه و شش هاش توسط گاز خردل میسوزه

شش ماه پزشک آقاجون از نشستن طولانی منع کرده

برای آقاجون کلیه امور حجره ها رو واگذر کرده به برادرانم
وهرجا که میخاد بره بایکی از ماه ها میره

رسیدم خونه ماشین پارک کردم رفتم داخل گفتم
سلامـــــــــــ براهالی خانــــــــــه
+ سلام بابا خوبی
دخترم خسته نباشی
- ممنونم آقاجون شما خوبی؟
+ ممنون
نرگس جان یه زنگ به سیدهادی بزن ببین پس کی میاد بریم خونه حاج کمیل اینا
- چشم آقاجون

تلفن برداشتم و شماره سیدهادی گرفتم
- الو سلام عزیزعمه کجایی؟
قراربود بیایی با آقاجون بری خونه حاج کمیل

سلام عمه بخدا شرمنده ام
از طرف من از حاج بابا معذرت خواهی کن
بچه ها پایگاه همه رفتن ناحیه من موندم
باید این سومانی ها ببرم استخر

- باشه عمه فدات بشه اشکال نداره
دشمنت شرمنده
برو به کارت برس عزیزم

ببخشید دیگه

-تلفن قطع کردم آقاجون براش کاری پیش اومده نمیتونه بیاد

+بابانرگس پس حاضرشو باهم بریم
- بامن آقاجون
+ آره بابا برو حاضر شو

چون زهرادوتابرادر جوان داشت تصمیم گرفتم باچادر برم

گوشیمو برداشتم و به زهرا پیام دادم
ای بگم چی نشی زهرا
سیدهادی نمیتونه بیاد
من دارم با آقاجون میام


نویسنده بانـــــــــو......ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸?
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیستم
#خاطرات

💥 #مهر_امام_زمان

🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛

در ایام #نوجوانی، ایامی که حدود شانزده یا هفده سال داشت، چند تا #نوار کاست #پاپ که #مجوز وزارت ارشاد را داشتند گرفته بود و توی خانه گاهی #گوش می‌داد من #مخالفت می کردم و چند بار به او اعتراض کردم که اینها را #گوش_نده، اما اعتنایی نمی کرد از راههای مختلف #سعی می کردم قانعش کنم که خودش را با این چیزها #مشغول نکند؛ حتی #آیه «و الذین هم عن اللغو معرضون» سوره #مؤمنون را روی یک تکه #کاغذ نوشتم و داخل یکی از کاستها گذاشتم که ببیند و #منصرف شود.
هر چه می گفتم، می‌گفت این موسیقی، #مجاز است و از #ارشاد مجوز گرفته؛ تا اینکه یکروز متوجه جای #خالی کاستها توی #قفسه کتابها شدم. به رویش نیاوردم تا یکی دو روز گذشت و از او پرسیدم کاستها را چکارشان کردی؟ گفت #ریختمشان_دور گفتم تو که می‌گفتی اینها مجوز ارشاد دارند و مجازند
💥گفت فکر کردم دیدم مگر ُهرامام زمان (عج) خورده پشتشان که مجاز باشند؟!💥

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیستم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید

حسن زاده ؛ #تعهد، #ایمان، #غیرت، #شجاعت و آمادگی بالای جسمانی را از خصوصیات بارز شهید دهقانی نیا برشمرد و افزود: در یک کلام شهید دهقانی نیا به معنای واقعی کلمه #سرباز_ولایت و پاسدار حریم ولایت بود.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw