🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥

⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️

🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری

نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها #مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه می‌گذرم.»

بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا #مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزه‌ها_و_تمام_کوه‌ها_و_درخت‌ها_صدا_می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات #عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»

#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●•


🍁 #خاطرات
💕 #به_یادهمسران_شهدا

شب بود خاطرات به جانم افتاده بود
یاد خاطرات #تلخ و #شیرین گذشته رهایم نمیکرد...

💞هر #خواستگاری می آمد
می پرسیدم #رهبری را قبول دارید؟!
یکی از مهمترین #سوالاتم بود..

💞روزی که قرار شد با #محمد حرف بزنیم
میخواستم بپرسم که او #پیش_دستی کرد
با کلی شوق و #ذوق گفتم بعلههههه..!

💞لبخندی زد
با صدای پخته و بم مردانه اش گفت #بله رو دادید دیگه؟!
تا چند دقیقه هر دو #خندیدیم
و من مانده بودم چه بله بلند بالایی گفته بودم..!

💞 #عشقم_آقا_بود..
مگر میشد با کسی زیر یک #سقف رفت که قبولش نداشته باشد!

💞 #مراسم ازدواجمان در #کهف_شهدا برگزار شد
آخ که چقدر #لذت بخش بود
#کنار_شهدا بله بگویی به دلبرت..💗

💞بعد ازدواجمان مدام سر به سرم میگذاشت
میگفت تو #هول کردی و #جواب_بله را زودتر گفتی و کل کل مان شروع میشد!

💞 #دلم برایش #تنگ شده بود..
کاش الان #کنارم بود و سر به سرم میگذاشت بابت همان بعله!
من اما #اینبار فقط میخندیدم..
متکا را به سویش پرتاب نمیکردم که او هم، جا خالی بدهد!
اصلا هر چه او بگوید هرچه او بخواهد
#فقط باشد #جانم به جانش بند بود
#زندگی_ام بود..

💞صدای #اذان به گوش می رسید و من همچنان #بیدار بودم
نماز را خواندم با #معبود که حرف زدم کمی #آرامتر شدم

💞اما باز #دلتنگی_ام سرجایش بود
نه! دیگر تاب ندارم باید به #دیدار معشوق بروم
عزم رفتن کردم سر راه برایش #گل نرگس خریدم
#عاشق گل نرگس بود..و من عاشق سلیقه اش..

💞هر قدمی که #نزدیکتر میشدم،تپش قلبم💓 بیشتر میشد
انگار نه انگار 3سال از ازدواجمان میگذشت
مثل روز اول #استرس به جانم افتاده بود

💞 #انتظار به پایان رسید
منتظرم بود..
کمی #اخم در چهره اش پنهان بود
من فقط یک دقیقه دیر کرده بودم و #محمدم حساس به قرار!
سلام محمدم..
سلام زندگی فاطمه..💚
خندید! دیوانه خنده های مردانه اش بودم..
#چشمم به چشمش افتاد
اشکهایم سرازیر شد..😭
باز اخمی کرد.. #یاد جمله اش افتادم!
#اشکت دم مشکت است،قوی باش دختر جان!
خندیدم تا #دلبرم ناراحت نشود..

💞کلی #حرف برای گفتن بود..
نمیتوانستم به این راحتی ها از او #جدا شوم
به #اجبار عزم رفتن کردم..

💞با چشمان بارانی😢 گفتم محمدم سلام مرا به #بانوی_صبر برسان

💞قدم زنان راه را پیش گرفتم
#صدایی در قطعه ای از #بهشت پیچید
#منم_باید_برم؛ #آره_برم_سرم_بره....
آری #محمدم_سرش_رفته_بود!😔

🍀 #فاطمه_قاف
🚩 #مدافعان_حرم
📚 #داستانک


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
‍ •●❥ 🖤 ❥●•

🍁 #خاطرات

مذهبی بودم
#کارم شده بود چیک و چیک!
📸 #سلفی و یهویی..

🎞 #عکس های مختلف با #چادر و روسری لبنانی!
من و دوستم #یهویی توی کافی شاپ
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار
📸عکس لبخند با #عشوه_های ریز دخترکانه..

😊دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..
💌 #کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!
#دایرکت_هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها

🍀از نظر خودم کارم #اشتباه_نبود
چرا که داشتم #حجاب؛حجاب برتر!

📸کم کم در #عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت
📌تعداد #مزاحم_ها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...
یکبار از خودم جویا شدم #چیست_علت⁉️

📗 #چشمم_خورد_به_کتابی..
رویش نشسته بود خروارها #خاڪ_غفلت..🍁

🍀هاا ڪردم.. و خاڪها پرید از هر طرف..
" #سلام_بر_ابراهیم" بود عنوان #زیر_خاڪی_من...🍂
#ابراهیم–هادی خودمان..
همان گل پسر #خوشتیپ..
چارشانه و هیڪل روی فرم و #اخلاق ورزشے..

👌 #شکسـت_نفــس خود را..
#شیک_پوشی را بوسید و گذاشت #ڪنج خانه..
ساڪ ورزشی اش هم تبدیل شد به #ڪیسه پلاستیڪی!


📱رفتم سراغ #ایسنتـا و پستـها
نگاهی انداختم به #ڪامنتها

💢80 درصدش #جنـس_مـذڪـر بود‼️
با #احسنت_ها و درودهای فراوان!
لابه لای ڪامنتها چشمم خورد به #حرفهای نسبتا #بودار بـرادرها!
دایرڪت هایم ڪه بماند!
عجب لبخند ملیحی..
عجب حجب و حیایی...

💢انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده
#عجب هلویی..
عجب قند و نباتی ای جان!
از خودم #بدم امد😔
#شرمسار شدم از اینهمه #عشـوه و دلبـرے..😔

🌹شهید هادی ڪجا و من ڪجا!
باید #نفــس_را_قــربـانی_مےڪردم..
پا گذاشتم روی نفس و خواستم ڪمی بشوم #شبیـه_ابـرهیم و ابرهیم ها...

🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
🌼 #شکستن_نفس
🥀 #شهید_ابراهیم_هادی

🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

•●❥ 🖤 ❥●•
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📃✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_هفتادو_یک📖 ❥• با دو رفتم سمتشون و #سلام دادم تازه نفس بودن و سبکبال🕊 چهره های همشون داد دلدادگی❤️ سر میداد اسلحه هاشونو به دست گرفتن و طبق آرایش #نظامی ، سرجاهاشون آماده باش وایستادن برای من لحظات خیلی #حساسی بود بچه…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_هفتادو_دو📖

✾ وارد #معراج الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت #سیاه پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت #دیوار رفتم
و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه #اشک آلودم دنبال #حسام
می گشتم ،

✾ دستی روی #دستم حس کردم سرمو بالا اوردم #حسام بودبدون حرفی با عجله منو دنبال خودش کشید کمی اونطرف تر #چهره های آشنایی رو دیدم نگاه #غمزده ی مامان ، مامان رعنا ، محمد و پدر اشکان ،#حسام هم سراپا #مشکی بود و چشمای مشکیش از شدت گریه مثل #خون سرخ بود با صدای خشداری گفت :
همین جا میشینی هیچ جا هم نمیری خب؟

✾ چشمامو به علامت #مثبت باز و بسته کردم حسام گفته بود نیا ولی #دلم طاقت نیاورد و بعد از رفتن حسام با تاکسی خودمو به #معراج رسوندم اروم جمعیتو کنار زدم #چشمم به تابوت افتاد کنار تابوت سپیده و مامانش نشسته بودن ،سپیده با #لبخند خواهرانه ای پایینو نگاه می کرد دنبال نگاهشو گرفتم ، نگاهم به صورت اشکان افتاد
که با لبخند #عمیقی چشماشو برای همیشه بسته بود تنم به #لرزه افتاد باورم نمی شد اشکان به #شهادت رسیده صورتش میون یه مشت #پنبه قرار گرفته بود و گوشه ی لبش زخم عمیقی برداشته بود.

✾ صدای گریه های مامانش دل ادمو به درد می اورد سربند
#کلنا_عباسک_یا زینب رو پیشونیش بود تعادلمو از دست دادم از جمعیت فاصله گرفتم یه گوشه ی معراج نشستم چند تا #شهید باهم توی عملیات به #شهادت رسیده بودند و معراج شلوغ بود،حالم اصلا خوب نبود من صبر سپیده رو نداشتم اشکام سیل وار می بارید انگار یه بختک افتاده بود روم و داشت خفم می کرد،

✾ اینقد حالم بد بود که دیگه
نمی تونستم تو اون همه سیاهی
کسی رو #تشخیص بدم ، باز از جام بلند شدم با قدمای آروم از #معراج خارج شدم صدای #شیون و زاری افتاده بود تو سرم این همه فشار روحی اصلا برای
نی نی خوب نبود ،دنیا دور سرم
می چرخید . کنار خیابون ایستادم چند دقیقه بعد یه تاکسی نگه داشت سوار شدم ، سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم ماشین حرکت کرد ...

#این_داستان_ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌾
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
‍ ‍ #داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_نود 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، #همیشه بر میگشتی ها همانطور ڪه #پشتت است میگویی: ڪاری نداری #فاطمه جان...؟ #تلخ میگویم: به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش #شرمنده ڪردم ❥• #مڪث…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_یڪ 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم توی خانه #چشمم به شیئ #فیروزه ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم #سر میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود #میدوم سمت میز #انگشترت است اشڪ هایم
بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر
روی #پاڪتی قراردارد با #چشمانی
ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم
اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم

❥• دستانم #میلرزد پاڪت تاشده
را باز میڪنم
#خط توست... همان خط قشنگ
#نوشته ای:

#به_طواف_ڪعبه_رفتم
#به_حرم_رهم_ندادند

#تو_برون_در_چه_ڪرده ای
#به_درون_خانه ای؟

#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
فاطمه جانم سلام...
الان ڪه #نامه را میخوانی من راهی سرزمین #عشق شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید
این دفعه ڪه بروم #برگشتی
در ڪار نباشد #انگشترم را به
#صاحبش برمیگردانم،

❥• فاطمه جان #حلالم ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم
بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم #شهادت میخواهد ، اما تو بمان
و ڪار #زینبی ڪن،تو بمان و به
#عمه سادات اقتدا ڪن اگر #لیاقت داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم
و #زهیرت میشوم قربانت،تصدقت،
#حسام
#یاحیدر

❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم #سردرد بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم #عڪست روی دیوار #اظهار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای #تو بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین #خیال دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو #فڪر میڪنم در فڪرت به #خواب میروم...

#این_داستان_ادامه_دارد...‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat


🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅