https://s5.picofile.com/file/8374692368/IMG_20180322_184610_782.jpg
💢 #خاطره_اي از سرداران دلاور #زنجانی #شهید_ناصر_اجاقلو و #شهید_کمال_قشمی در #عمليات_خيبر :
🔸در عمليات خيبر شب حرکت کرديم و در يک کانال بسيار کوچک که به زور می شد داخل آن نشست ، مستقر شدیم . اين کانال بين نيروهای خودی و نيروهای عراقی قرار داشت و از هر دو طرف هم زیر رگبار گلوله و خمپاره و گلوله های توپ و کاتیوشا بود .
حوالی ساعت ۱۱ صبح بود که عراقی ها اقدام به تک کرده و حمله گسترده ای را شروع کردند . عده زيادی از بچه ها شهيد شدند ، نفرات سمت راست اکثراً شهيد شده بودند و در سمت چپ هم فقط سه نفر مانده بوديم ، راه ارتباطی زمینی و بی سیم با نيروهای خودی کاملآ قطع شده و دیگر هیچ خبری از اوضاع منطقه نداشتیم .
طولی نکشید که بسیجی شهيد اسماعيل حيدری را تک تيراندازهای عراقی زدند و گلوله درست به سرش اصابت کرد و در جا هم شهيد شد . چيزی هم پیدا نکردیم که به روی پیکر مطهرش بکشيم.
شهید اسماعيل حيدری اینطرفم بود و بسیجی شهيد رحيم رحيمی آنطرف ، اسماعیل و رحیم از دوران کودکی با هم بزرگ شده و رفقای بسیار نزدیک و صمیمی بودند ، سنگرش کمی دورتر از ما بود و از شهادت اسماعیل اصلأ خبری نداشت ، نخواستم تو اون وضعیت دشوار و خطرناک با دادن خبر ، روحیه شو خراب کنم و برای همین هم هیچی از شهادت اسماعیل بهش نگفتم .
در فکر واکنش رحیم با شنیدن خبر شهادت اسماعیل بودم که ناگهان شنیدم از پشت سر دارند صدایم می کنند ، برگشتم و دیدم که سردار شهيد ناصر اوجاقلو و سردار شهيد کمال قشمی هستند که دلاورانه خود را به نقطه تخریب شده کانال ارتباطی رسانیده اند ، به صدایشان پاسخ داده و مشغول گفتگو شدیم .
کمی اوضاع کانال را برایشان تشریح کردم و بعد هم به آرامی گفتم : اسماعيل حيدری هم شهید شده ، ناصر با شنیدن خبر شهادت اسماعیل لحظاتی سکوت کرد و بعد گفت : چیزی به رحيم رحيمی نگو ، گفتم تا حالا که چیزی نفهمیده ، بقیه اش هم خدا کریمه . ناصر بعد ازم خواست که يک مقدار جا در کانال برایشان بازم کنم تا بتوانند به این طرف بیایند .
کانال طوری زیر دید عراقی ها بود که هر جنبنده ای با گلوله تک تیراندازان شکار می شد و هیچ کس جرات سر بلند کردن نداشت ، اما ناصر تصمیم خود را گرفته و می خواست که هرجوریه به اینطرف بیاید ، بلند شد تا از کانال خارج بشه که ناگهان يک خمپاره درست خورد به چندمتری کانال و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت . انتظار داشتم بدن ايشان را در اثر برخورد خمپاره تکه تکه شده بيابم ، اما با تعجب دیدم که نیم خیز به همراه سردار قشمی در حال آمدن به سوی کانال هستند ، عراقی ها کاملآ به کانال و اطرافش دید داشتند و با دیدن جلوکشیدن بچهها شروع به زدن مسیر کردند و بقدری گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی سرمان ریخت اند که زمین و آسمان تیره و تاریک شد و همه جا را دود و خاکستر فرا گرفت .
دیگر ناصر و کمال را نمی دیدم و از وضعیت شأن کاملآ بی خبر بودم ، اما یقین داشتم که از شر این همه انفجارات و ترکش ها جان سالم بدر نخواهند برد و حدس می زدم که شهید و زخمی گوشه ای افتاده اند ، سعی کردم از پشت گرد و غبار مسیر حرکت شأن را بررسی کنم ، اما چیزی دیده نمی شد ، خمپاره ای به کناره کانال اصابت کرده و مجبورم کرد که کف کانال خوابیده و پناه بگیرم ، درست در این زمان ناصر و کمال هم شتابان و نفس زنان پریدن داخل کانال و کف زمین خوابیده و پناه گرفتند .
با رسیدن بچهها به کانال ، سر و صدا خوابید و عراقی ها هم دست از آتشباری برداشته و منطقه کمی ساکت شد ، رفتیم کنار پیکر شهید اسماعیل حیدری و ناصر و کمال فاتحه ای براش خوندن و بعد هم يک پتو پيدا کرده و روی پیکر مطهرش کشيديم.
سردار اجاقلو و سردار قشمی برای سرکشی به بقیه نیروها ، سمت پایین کانال حرکت کردند و هنوز چندمتری از هم دور نشده بودیم که تيری مستقیم به ناصر اصابت کرد و صدای بدی هم داد ، فکر کردم زخمی شده و شتابان خودم را بهش رسوندم و دیدم که خوشبختانه گلوله به اورکتش خورده و سوراخش کرده ، سردار قشمی هم که رفیق جون جونی ناصر بود و همیشه با هم بودند ، سراسیمه خود را به ناصر رسانیده و با دیدن سالم بودنش حسابی خوشحال شد ، اما درست در این زمان گلوله ای به دستش خورده و مجروحش کرد ، با دستمال زخم دست شو بسته و ازش خواستیم که سریع به عقبه برگردد ، اما قبول نکرد و هر چه هم خواهش و تمنا کرده و اصرار کرديم به هیچ عنوان قبول نکرد و با سردار اجاقلو به سمت پایین کانال رفتند تا از سرنوشت بقیه نیروها مطلع شوند .
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
✏️ باز نویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#کوچه_شهید
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خاطره_اي از سرداران دلاور #زنجانی #شهید_ناصر_اجاقلو و #شهید_کمال_قشمی در #عمليات_خيبر :
🔸در عمليات خيبر شب حرکت کرديم و در يک کانال بسيار کوچک که به زور می شد داخل آن نشست ، مستقر شدیم . اين کانال بين نيروهای خودی و نيروهای عراقی قرار داشت و از هر دو طرف هم زیر رگبار گلوله و خمپاره و گلوله های توپ و کاتیوشا بود .
حوالی ساعت ۱۱ صبح بود که عراقی ها اقدام به تک کرده و حمله گسترده ای را شروع کردند . عده زيادی از بچه ها شهيد شدند ، نفرات سمت راست اکثراً شهيد شده بودند و در سمت چپ هم فقط سه نفر مانده بوديم ، راه ارتباطی زمینی و بی سیم با نيروهای خودی کاملآ قطع شده و دیگر هیچ خبری از اوضاع منطقه نداشتیم .
طولی نکشید که بسیجی شهيد اسماعيل حيدری را تک تيراندازهای عراقی زدند و گلوله درست به سرش اصابت کرد و در جا هم شهيد شد . چيزی هم پیدا نکردیم که به روی پیکر مطهرش بکشيم.
شهید اسماعيل حيدری اینطرفم بود و بسیجی شهيد رحيم رحيمی آنطرف ، اسماعیل و رحیم از دوران کودکی با هم بزرگ شده و رفقای بسیار نزدیک و صمیمی بودند ، سنگرش کمی دورتر از ما بود و از شهادت اسماعیل اصلأ خبری نداشت ، نخواستم تو اون وضعیت دشوار و خطرناک با دادن خبر ، روحیه شو خراب کنم و برای همین هم هیچی از شهادت اسماعیل بهش نگفتم .
در فکر واکنش رحیم با شنیدن خبر شهادت اسماعیل بودم که ناگهان شنیدم از پشت سر دارند صدایم می کنند ، برگشتم و دیدم که سردار شهيد ناصر اوجاقلو و سردار شهيد کمال قشمی هستند که دلاورانه خود را به نقطه تخریب شده کانال ارتباطی رسانیده اند ، به صدایشان پاسخ داده و مشغول گفتگو شدیم .
کمی اوضاع کانال را برایشان تشریح کردم و بعد هم به آرامی گفتم : اسماعيل حيدری هم شهید شده ، ناصر با شنیدن خبر شهادت اسماعیل لحظاتی سکوت کرد و بعد گفت : چیزی به رحيم رحيمی نگو ، گفتم تا حالا که چیزی نفهمیده ، بقیه اش هم خدا کریمه . ناصر بعد ازم خواست که يک مقدار جا در کانال برایشان بازم کنم تا بتوانند به این طرف بیایند .
کانال طوری زیر دید عراقی ها بود که هر جنبنده ای با گلوله تک تیراندازان شکار می شد و هیچ کس جرات سر بلند کردن نداشت ، اما ناصر تصمیم خود را گرفته و می خواست که هرجوریه به اینطرف بیاید ، بلند شد تا از کانال خارج بشه که ناگهان يک خمپاره درست خورد به چندمتری کانال و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت . انتظار داشتم بدن ايشان را در اثر برخورد خمپاره تکه تکه شده بيابم ، اما با تعجب دیدم که نیم خیز به همراه سردار قشمی در حال آمدن به سوی کانال هستند ، عراقی ها کاملآ به کانال و اطرافش دید داشتند و با دیدن جلوکشیدن بچهها شروع به زدن مسیر کردند و بقدری گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی سرمان ریخت اند که زمین و آسمان تیره و تاریک شد و همه جا را دود و خاکستر فرا گرفت .
دیگر ناصر و کمال را نمی دیدم و از وضعیت شأن کاملآ بی خبر بودم ، اما یقین داشتم که از شر این همه انفجارات و ترکش ها جان سالم بدر نخواهند برد و حدس می زدم که شهید و زخمی گوشه ای افتاده اند ، سعی کردم از پشت گرد و غبار مسیر حرکت شأن را بررسی کنم ، اما چیزی دیده نمی شد ، خمپاره ای به کناره کانال اصابت کرده و مجبورم کرد که کف کانال خوابیده و پناه بگیرم ، درست در این زمان ناصر و کمال هم شتابان و نفس زنان پریدن داخل کانال و کف زمین خوابیده و پناه گرفتند .
با رسیدن بچهها به کانال ، سر و صدا خوابید و عراقی ها هم دست از آتشباری برداشته و منطقه کمی ساکت شد ، رفتیم کنار پیکر شهید اسماعیل حیدری و ناصر و کمال فاتحه ای براش خوندن و بعد هم يک پتو پيدا کرده و روی پیکر مطهرش کشيديم.
سردار اجاقلو و سردار قشمی برای سرکشی به بقیه نیروها ، سمت پایین کانال حرکت کردند و هنوز چندمتری از هم دور نشده بودیم که تيری مستقیم به ناصر اصابت کرد و صدای بدی هم داد ، فکر کردم زخمی شده و شتابان خودم را بهش رسوندم و دیدم که خوشبختانه گلوله به اورکتش خورده و سوراخش کرده ، سردار قشمی هم که رفیق جون جونی ناصر بود و همیشه با هم بودند ، سراسیمه خود را به ناصر رسانیده و با دیدن سالم بودنش حسابی خوشحال شد ، اما درست در این زمان گلوله ای به دستش خورده و مجروحش کرد ، با دستمال زخم دست شو بسته و ازش خواستیم که سریع به عقبه برگردد ، اما قبول نکرد و هر چه هم خواهش و تمنا کرده و اصرار کرديم به هیچ عنوان قبول نکرد و با سردار اجاقلو به سمت پایین کانال رفتند تا از سرنوشت بقیه نیروها مطلع شوند .
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
✏️ باز نویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#کوچه_شهید
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab