دل باخته
817 subscribers
2.83K photos
2.91K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8289638668/IMG_20170315_225537_810.jpg

🔵 #خاطره_ای زیبا از #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا ، در #عملیات_بدر ساعتی قبل از #شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

🍁حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ و وسیع شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به وضوح شنیده می‌شد و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر هم رزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل موروملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
🍁با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود پیچیده و فریاد میزند.
🍁بااینکه عراقیها در پنجاه متری مان بودند و سعی داشتند اسیرمون کنند، اما با این وجود نمی شد برادر تاران رو تواون وضعیت رها کرده و عقب کشید و برای همین هم تصمیم گرفتیم ، برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به دوش گرفته و عقب ببرد و من هم همانجا موضع گرفته و با تیراندازی متوالی مسیر را براشون پوشش بدم ، خلاصه در زیر بارانی از گلوله وترکش ، پیکر برادر تاران را سوار پشت برادر الماسی کرده و بلافاصله هم نشسته و مشغول تیراندازی به سمت عراقی ها شدم ، برادر الماسی هم با شجاعتی مثال زدنی شروع به حرکت کرده و متر به متر عقب نشست تا اینکه به انتهای نخلستان رسیده و از آن خارج گردید .
🍁هرچه خشاب داشتم خالی کرده و چندتا هم از جنازه عراقیها قرض کردم ، تااینکه چندتا رزمنده دلاور تیراندازی کنان وارد نخلستان شده و به یاریم آمدند و در پناه تیراندازی آنان از نخلستان خارج شدم .
🍁درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع با برادر الماسی سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، پیکر برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرده و با لحنی تند گفت که ماموریت دیگه ای دارد و به هیچ عنوان نمی تواند ،خلاصه شروع به خواهش و تمنا کرده و هرچه التماس کردیم ،قبول نکرد.
🍁 از تک و تنها ماندن در روستای #حریبه و محاصره شدن توسط عراقیها حسابی عصبی و ناراحت بودم و حرفهای قایقران هم موجب عصبانیت بیشترم شد و یهویی ترمز بریده و هرچه از دهانم درآمد نثار قایقران کرده و حسابی گردو خاک راه انداختم .
دیگه داشت کار به درگیری فیزیکی می‌کشید که ناگهان یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت، باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا را مقابل چشام دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، راستش اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و از دیدنش طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد
🍁#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : دلاور ! خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه، بعد هم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکر برادر تاران را داخل قایق گذاشت.
🍁هنوز تو شوک بودم و همانطور ساکت و بی حرکت به #سردار_باکری خیره مانده بودم که سردار دوباره لبخند شیرینی زده و بادست گوشه ای را نشانم داده و گفت : اونجا چندتا جبعه ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که الان حمله عراقیها شروع میشه و بعد هم با چندتا از هم رزمانش از محل دور شدند .
🍁 خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌺 #یادش_گرامی و #نامش_جاوید

📝 #خاطره از #عباس_لشگری اسفندماه ۱۳۹۵

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان
#استان_زنجان

#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید

👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg
حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش می‌رسید و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوارکرده و با هر زحمت و مشقتی بود، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک می‌کشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : الله بنده سی ! دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه،بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
یادش گرامی
#خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
از وبلاگ #دل_باخته دیدن فرمایید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_اول
🔸 حوالی ساعت دو بعدازظهر شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر محرمعلی الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش می‌رسید و ماهم که از رودخانه دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بودیم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .
عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته وسیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب کشیدیم تا اینکه میانه های نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردارپاسدار__عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون بی باک و دلاور #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوار کرده و با هر زحمت و مشقتی بود ، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک می‌کشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه ، بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8321952876/IMG_20180317_181727.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_دوم
🔸 #سردار_مهدی_باکری پس از راهی کردن قایق ، زاغه مهمات کوچکی را کنار نخلستان نشانمان داد و گفت : اونجا کیک و ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که پاتک عراقی ها نزدیکه .
با برادر محرمعلی الماسی رفتیم و کنار ذاغه مهمات نشستیم و همین که خواستیم اولین ساندیس رو باز کنیم ، یکدفعه فریاد بلند #سردار_باکری در فضا پیچید که اون نفربرها رو بزنید . چند دستگاه نفربر عراقی در وسط نخلستان مشغول پیاده کردن کماندوهای گارد ریاست جمهوری بودند ، سریع یه قبضه آر پی جی برداشته و شروع به شلیک موشک کردم ، از چند نقطه دیگر هم بچه‌ها زدند تا اینکه یکی از نفربرها را زدیم و بقیه شون پا به فرار گذاشتند .
هنوز نفسی تازه نکرده ایم که حرکت تانک ها از دشت بالای روستا #حریبه آغاز شده و صدها تانک بصورت دشت بانی به سمت مان حمله ور شدند. بادستور #سردار_باکری همگی پشت سیل بند رفته و آماده مقابله با تک عراقی ها شدیم .
تمام دشت و نخلستان و پشت بام خانه های #روستای_حریبه مملو از نیروهای عراقی شده و از هر طرف به سمت سیل بند تیراندازی می کنند. چندتا هلی کوپتر سیاه و بدقواره هم بالای سرمان پیدا شده و شروع به زدن سیل بند با موشک و گلوله مسلسل میکنند .
تانک ها به نزدیکی سیل بند رسیده و ناگهان چندتایشان از قشون جدا شده و با سرعت تمام به سمت سیل بند می آیند .
شروع به شلیک موشک کردیم ، اما هرچه زدیم ، کمانه کرد و تانک ها به چندمتری سیل بند رسیدند ، انگاری آخرکار بود و داشتیم غریب و بی کس اسیر عراقی ها می‌شدیم ، یهوی فریاد یکی از همراهان #سردار_باکری در فضا پیچید که سردار می گوید به بالای سیل بند رفته و الله اکبر بگویید ، خوب میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ فرمان سردار را بجان خریده و همگی با هم بالای تاج سیل بند پریده و شروع به گفتن الله اکبر و تیراندازی کردیم ،
عراقی ها که چند متری با شکستن خط فاصله ای نداشتند با دیدن این اوضاع خیال کردند که قصد حمله داریم و شتابان از تانک ها بیرون پریده و شروع به فرار کرده و تانک هایشان همینطور روشن کنار دیواره سیل بند باقی ماند .

⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، ساعتی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
📣 قافله ی ما ، قافله ی از جان گذشتگان است هر که از جان گذشته نیست با ما نیاید! 

🌸 ۲۵ اسفندماه سالروز شهادت انسان کامل و وارسته ، فرمانده دل ها‌ #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا گرامی باد .

🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 #آخرین_تصاویر فرمانده دل ها‌ #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر

🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / آخرین تصاویر بجا مانده از دو فرمانده سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر

🌺 افتخار #استان_زنجان ، فرمانده خاکی و بی ادعا ، سردار پاسدار #شهید_میرزاعلی_رستمخانی
فرمانده دلاور تیپ اول #لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر

🥀 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، اطراف روستای #حریبه عراق

🌸 افتخار #استان_زنجان ، فرمانده خاکی و بی ادعا ، سردار پاسدار
#شهید_محمدناصر_اشتری
فرمانده تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر

🥀 شهادت : در اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق مجروح و در بهار سال ۱۳۶۴ در بیمارستان به دیدار معشوق شتافتند .

💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 سلام بر فرمانده دل ها

⭕️ #ببینید / #آخرین_تصاویر بجا مانده از فرمانده مخلص و بی ادعا‌ #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و غیور #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر

📽 تصاویری زیبا و پرخاطره از نقطه رهایی نیروهای خط شکن با حضور سردار باکری

📽 تصاویر زیبا از رودخانه دجله قسمت کسیه ای و نخلستانهای روستای حریبه محل مجروحیت و شهادت سردار باکری

🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / روایت منتشر نشده و عارفانه #حضرت_آیت‌الله_خامنه‌ای و سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی از مکالمه بی‌سیم #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و بی ادعای #لشگر_۳۱_عاشورا با #سردار_شهید_احمد_کاظمی ساعتی قبل از #شهادت

زمان مکالمه : ساعت ۳ بعدازظهر روز شنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۵

🔸 #عملیات_بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق ، نخلستان های روستای #حریبه عراق

👌 بسیار زیبا و دیدنی #حتما_ببینید

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5193

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه ، دومین پاتک

📌 #قسمت_۵۱

بسم الله الرحمن الرحیم

کماندوهای بالا آمده از دیواره سیل بند با دیدن رگبار های متوالی برادر باکری و یاران دلاورش و شنیدن فریادهای بلند و دشمن شکن الله اکبر آنان ، اصلأ جرات و تاب مقاومت نیاورده و سراسیمه از بالای سیل بند پایین پریده و افتان و خیزان شروع به فرار کردند ، آقا مهدی و همراهانش هم پشت سیل بند موضع گرفته و مشغول نبرد با کماندوهای پنهان شده در گوشه و کنار نخلستان و ساحل رودخانه شدند .

نبرد بی باکانه و شجاعانه آقا مهدی و همراهان دلاورش و فرار بزدلانه کماندوهای عراقی چنان بچه ها را سر شوق و شور آورد که همگی دلاورانه برخاسته و بی پروا از باران تیر و ترکش ها ، با قامتی استوار و الله اکبر گویان شروع به شلیک موشک و تیراندازی سمت تانکها و نیروهای عراقی در سمت مقابل سیل بند کردند ، سمت بالا و حوالی ورودی سیل بند مشغول شلیک آخرین موشک های آر پی جی بودم که یکدفعه دیدم قشون تانکها و نیروهای عراقی دوباره از سمت چپ منطقه دارند به سمت سیل بند می آیند ، نمی دانم چه بلایی بر سر فرمانده دلاور تیپ اول لشگر برادر میرزاعلی رستم خانی و یاران پاکبازش آمده بود ، اما هر اتفاقی برایشان افتاده بود ، اینک قشون دشمن از خط دفاعی آنان گذشته و در حال پیشروی به سمت سیل بند بود ، در صورت دستیابی نیروهای عراقی به ساحل رودخانه و قسمت کیسه ای ، تنها مسیر رفت و آمد به پل شناور هم قطع می شد و دیگر راهی برای عقب نشینی جز آب خروشان دجله برایمان باقی نمی ماند . 

وضعیت بسیار حساس و خطرناکی بود و باید هر چه سریعتر از پیشروی قشون دشمن جلوگیری و مانع تصرف ساحل رودخانه در سمت چپ منطقه می شدیم ، اما افسوس که نه دیگر نیروی برای اینکار باقی مانده بود و نه مهماتی برای پیکار ، در مجموع با برادر باکری و یارانش فقط ۱۴ یا ۱۵ نفری سالم و سرپا پشت سیل بند باقی مانده بودیم که اکثریت هم مهمات مان ته کشیده و دیگر چیزی برای ادامه نبرد نداشتیم . خلاصه با اوضاع و احوال موجود و شرایط حاکم بر میدان نبرد ، سقوط خط و اشغال سیل بند امری بسیار حتمی و قطعی می نمود و برای همین هم نم نم سایه شوم وحشت بر وجودم  مستولی شده و دچار چنان اضطراب و دلهره ای شدم که ذهنم دیگر فقط درگیر اتفاقات دقایق آینده و مرور حوادث تلخ و ناگوار بعد از شکست شد ، غرق افکار پریشان و مضطرب بودم و عرض رودخانه را برای فرار احتمالی بررسی می کردم که ناگهان فریاد های بلند یا حسین (ع) و یا ابوالفضل (س) در سیل بند طنین انداز شده و خبر مجروحیت برادر باکری همچون پتکی سنگین بر روح و جان خسته ام فرود آمد ، اشک ریزان و سراسیمه خود را به انتهای سیل بند رسانبده و‌ دیدم که جسم نحیف و نیمه جانش در دست یاران گریان و حسین گویانش در حال انتقال به سمت قایق است ، تیر مستقیم تک تیراندازان عراقی درست به پیشانی بلندش اصابت و باعث آسیب‌ جدی به سر و جمجمه اش شده بود ، شدت جراحت بحدی بود که کاملاً از هوش رفته و سر و صورت زیبا و خاک گرفته اش غرق در سرخی خون بود ، در میان دیدگان اشک بار یاران و بهت عظیم رزمندگان ، پیکر زخم خورده برادر باکری و بقیه مجروحان به داخل قایق منتقل و سکاندار باسرعت تمام به سمت ورودی جزیره مجنون حرکت کرد .

مجروحیت آقا مهدی همچون بمبی قوی سیل بند را به هم ریخته و اراده و روحیه رزمندگان را طوری در هم شکست که دیگر دل و دماغ جنگیدن برای کسی باقی نماند و همه سردرگم و بلاتکلیف منتظر شنیدن دستورات بعدی فرماندهان شدیم ، وضعیت بسیار دلهره آوری بود و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن از هر سمت و سوی به طرف سیل بند می آمدند ، هنوز نه خبری از گردان های پشتیبان بود و نه از مهمات ، فاصله چندانی هم با سقوط خط و ورود نیروهای دشمن به سیل بند نداشتیم و باید سریعاً چاره ای اندیشیده و از آن اوضاع وخیم و وحشتناک خود را نجات می دادیم . 

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab