https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg
📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )
🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_اول
🔸 حوالی ساعت دو بعدازظهر شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر محرمعلی الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش میرسید و ماهم که از رودخانه دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بودیم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .
عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته وسیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب کشیدیم تا اینکه میانه های نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردارپاسدار__عباس_تاران (رفیقدوست) معاون بی باک و دلاور #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوار کرده و با هر زحمت و مشقتی بود ، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک میکشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه ، بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🔄 ادامه دارد...
✅ کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )
🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_اول
🔸 حوالی ساعت دو بعدازظهر شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر محرمعلی الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش میرسید و ماهم که از رودخانه دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بودیم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .
عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته وسیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب کشیدیم تا اینکه میانه های نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردارپاسدار__عباس_تاران (رفیقدوست) معاون بی باک و دلاور #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوار کرده و با هر زحمت و مشقتی بود ، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک میکشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه ، بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🔄 ادامه دارد...
✅ کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab