دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s8.picofile.com/file/8368041692/IMG_20180727_190720_037.jpg

📝 #خاطره_ای عجیب و شنیدنی از کمینگاه منافقان #عملیات_مرصاد :

#قسمت_اول

🔹روز دوم از عملیات دشمن شکن مرصاد ، #سردار_پاسدار_محمود_عباسی فرمانده دلاور تیپ ۳۶ انصارالمهدی (عج) در محوطه مقر صدام کرد و گفت : مأموریتی برات دارم ، باید تعدادی از مسئولین و مدیران زنجان را برای بازدید از منطقه عملیاتی ببری ، بعد هم یک مینی بوس پر از مدیر و رئیس و معاون را تحویلم داد و تاکید هم کرد که فقط تا شهر اسلام آباد غرب رفته و برگردم .
خلاصه سلاح و تجهیزات را برداشته و با سلام و صلوات راه افتادیم ، اول در تنگه چهار زبر ایستاده و آقایان مشغول تماشای تجهیزات و ادوات سوخته و جنازه های منافقان شدند ، بعد هم به روستای حسن آباد رفته و قهوه خانه پر از جنازه های باد کرده منافقین را نشان شأن دادم و حوالی ظهر به شهر اسلام آباد رسیده و مدتی داخل شهر گشت زده و آثار به جای مانده از جنایات منافقین را تماشا کردیم.
آقایان مسئول که در قالب طرح بیست درصد به منطقه آمده بودند ، هیچ تجربه ای از جنگ و مشقات جان فرسای عملیات نداشتند و حسابی هم شاد و خندان بودند و مدام کنار جنازه منافقین و ماشین ها و تانک‌های سوخته عکس یادگاری گرفته و ژست های عجیب و غریبی هم می گرفتند .
نمی دانم چه شد که یکدفعه به سرم زد که آقایان را به حوالی خط مقدم نبرد برده و گوش شأن را با صدای گلوله و انفجار آشنا کنم و باهمین فکر هم همه را سوار مینی بوس کرده و به سمت شهر کرند غرب حرکت کردم .
مینی بوس متعلق به شهرداری زنجان بود و راننده اش هم همچون آقایان اولین بارش بود که به منطقه می آمد و خوشبختانه هیچ آشنایی با محورهای عملیاتی نداشت و برای همین هم خیلی مطیع و راحت به حرف هام گوش می داد . خلاصه وارد شهر کرند شده و بدون توقیف مسیر تنگه پاتاق را در پیش گرفتم .
اوضاع کاملا گل و بلبل بود و همه سرحال و خندان مشغول تماشای منطقه و بحث در مورد حرکت منافقین بودند و اصلأ هم توجه ای به مسیری که داشتیم می رفتیم نداشتند ، رفته رفته به خط مقدم نزدیک شده و صدای رگبار گلوله و انفجارات پی در پی همه را شوکه کرد و نم نم سوال و صدای اعتراض بلند شد ، هیچ اعتنایی به حرف هایشان نکرده و مسیر را ادامه دادم تا اینکه به چندصد متری روستای پاتاق رسیدیم و ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شده و شروع به زدن جاده کردند .
با انفجار چند راکت در اطراف جاده ، خوشی و شادی آقایان تبدیل به ترس و نگرانی شد و همه ناراحت و مضطرب شروع به داد و بیداد کردند ، از ترس راکت ها ، مینی بوس را در کنار پلی کوچک متوقف کرده و از آقایان خواستم که سریع پیاده شده و زیر پل پناه بگیرند ، همه سراسیمه پایین پریده و روانه زیر پل شدند و بدشانسی درست در این زمان دو دستگاه خودروی پاترول زرد رنگ هم روی جاده مورد اصابت راکت قرار گرفته و بصورت وحشتناکی منهدم شده و تکه و پاره سرنشینان شأن در کف جاده پراکنده شد ، انگاری آنها نیز از مسئولین و روحانیون بودند که برای بازدید منطقه آمده بودند .
خلاصه آقایان با دیدن این صحنه جنایی طوری ترسیده و رنگ رخسارشان پرید که دیگه ادب را کنار گذاشته و با عصبانیت شروع به گفتن بد و بیراه کردند ، پاسخی نداده و فقط ساکت مسیر حرکت هواپیماها را دنبال کردم تا اینکه مهمات شأن تمام شد و آسمان منطقه را ترک کردند و اوضاع آرام آرام شد ، از آقایان خواستم سوار مینی بوس شوند که شدیداً مخالفت کرده و از زیر پل خارج نشدند و هر چقدر هم خواهش و تمنا کرده و برای شأن حرف زدم ، قبول نکرده و فقط بدوبیراه بارم کردند ‌و سخن از شکایت و پیگیری زدند .

🌀 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab