Forwarded from عکس نگار
✳️ درباره #استقلال_الجزایر و کمک های مردم ایران به انقلابیون در شرایطی که اقتصاد ایران ورشکسته شده بود!
سال های 1340 و 1341 سال های بسیار سختی برای مردم ایران بود ، ورشکستگی در کشور بیداد می کرد و اوضاع اقتصادی بسیار آشفته بود ، دولت شریف امامی به خاطر این اوضاع آشفته و اعتراض معلمین به خاطر کمی حقوق استعفا داد دولت امینی حتی به مدد کمک های آمریکا نتوانست اوضاع آشفته را مدیریت کند و استعفا داد و اسدالله علم سر کار آمد!
با وجود این اوضاع پریشان اقتصادی که هر روز خبر ورشکست شدن بسیاری از تجار و بازرگانان و تعطیل شدن تعداد دیگری از کارخانجات به گوش می رسید دو روزنامه #کیهان و #اطلاعات رقابتی نفس گیر با هم بر سر کمک به #انقلاب_الجزایر را پیش می بردند ، #الجزایر 5 جولای 1962 / 14 تیر 1341 از #فرانسه مستقل شد و در این روزها مردم ایران با وجود همه مشکلات نفس گیر هر چه از دستشان بر می آمد برای کمک به انقلابیون الجزایر ارسال می کردند ، روزنامه اطلاعات در شماره 17 مرداد 1341 از کمک عجیب یک مغازه دار اصفهانی خبر داده و نوشته بود او 14 عدد یخدان به این امر اختصاص داده است و ...
کمک به مردم الجزایر و انقلاب آنان چنان در این ایام مهم و مشروعیت زا بود که #مسعودی مدیر مسئول اطلاعات خود کمیته ای مستقل برای این امر تشکیل داده و کمک های مردمی را شخصا جمع آوری و وارد مذاکرات برای ارسال آن ها به الجزایر می شد ...کیهان نیز در این رقابت عقب نمانده و خود جلسات مستمری تشکیل داده و از خوانندگان خود استمداد می جست.
کوتاه سخن این که آن روزها کسی شعار « اول خانه بعد همسایه » را سر نمی داد و نمی گفت چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است، همه این ها بعد از انقلاب و بخصوص در سال های گذشته باب شد و صد البته در این رابطه نمی توانیم گناه خودمان را در به لج انداختن گروهی از مردم را که از ما #متنفر شده اند نادیده بگیریم.
@oldnewspaper
سال های 1340 و 1341 سال های بسیار سختی برای مردم ایران بود ، ورشکستگی در کشور بیداد می کرد و اوضاع اقتصادی بسیار آشفته بود ، دولت شریف امامی به خاطر این اوضاع آشفته و اعتراض معلمین به خاطر کمی حقوق استعفا داد دولت امینی حتی به مدد کمک های آمریکا نتوانست اوضاع آشفته را مدیریت کند و استعفا داد و اسدالله علم سر کار آمد!
با وجود این اوضاع پریشان اقتصادی که هر روز خبر ورشکست شدن بسیاری از تجار و بازرگانان و تعطیل شدن تعداد دیگری از کارخانجات به گوش می رسید دو روزنامه #کیهان و #اطلاعات رقابتی نفس گیر با هم بر سر کمک به #انقلاب_الجزایر را پیش می بردند ، #الجزایر 5 جولای 1962 / 14 تیر 1341 از #فرانسه مستقل شد و در این روزها مردم ایران با وجود همه مشکلات نفس گیر هر چه از دستشان بر می آمد برای کمک به انقلابیون الجزایر ارسال می کردند ، روزنامه اطلاعات در شماره 17 مرداد 1341 از کمک عجیب یک مغازه دار اصفهانی خبر داده و نوشته بود او 14 عدد یخدان به این امر اختصاص داده است و ...
کمک به مردم الجزایر و انقلاب آنان چنان در این ایام مهم و مشروعیت زا بود که #مسعودی مدیر مسئول اطلاعات خود کمیته ای مستقل برای این امر تشکیل داده و کمک های مردمی را شخصا جمع آوری و وارد مذاکرات برای ارسال آن ها به الجزایر می شد ...کیهان نیز در این رقابت عقب نمانده و خود جلسات مستمری تشکیل داده و از خوانندگان خود استمداد می جست.
کوتاه سخن این که آن روزها کسی شعار « اول خانه بعد همسایه » را سر نمی داد و نمی گفت چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است، همه این ها بعد از انقلاب و بخصوص در سال های گذشته باب شد و صد البته در این رابطه نمی توانیم گناه خودمان را در به لج انداختن گروهی از مردم را که از ما #متنفر شده اند نادیده بگیریم.
@oldnewspaper
Forwarded from پایگاه تاریخی آرشیو ایران
✳️ خشم شاه و مرگ موسس روزنامه #اطلاعات ؛ مسعودی یازده روز پس از عصبانیت شاه از یکی از گزارش های روزنامه سکته کرد و مُرد!
#عباس_مسعودی در اواخر عمر مورد بي مهري شاه قرار گرفت و يكي از دلايل آن هم ظاهراً سعايت #هويدا بود. #اسدالله_علم وزیر دربار شاه در يادداشت روزهاي 15 و 16 خرداد 1353 خود به اين بيمهري اشاره كرده و از آن جمله در يادداشت روز #15_خرداد_1353 مينويسد:
سر شام رفتم. شاهنشاه خيلي عصباني بودند: اين مسعودي (مدير روزنامة اطلاعات) را از دور ميبينم و شاخ و شانه ميكشد كه بيايد با من حرف بزند (در كاخ علياحضرت ملكه پهلوي، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام ميخورند. ميهمانها در سالن ديگر، من هم در حضور شاهنشاه شام ميخورم) شاهنشاه فرمودند: روزنامه اطلاعات ارگان مصدقي ها و تودهايها شده؛ مثلاً امروز از قول تاكسيرانها نوشته است كه ما مثل سگ زحمت ميكشيم و اين شركت تعاوني تمام عايدات ما را ميخورد، مگر شركت تعاوني مال كيست؟ آن هم كه مال خودشان است. چون عدهاي مثل دامادها و علياحضرت شهبانو سر ميز شام بودند، من جرأت نكردم يك و دو بكنم و عرض كردم خوب روزنامه بايد مطلب را بگويد و جواب هم داده شود و آن را هم منعكس بكند. به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودي گفتم كه حق ندارد شرفياب بشود و بعد از اين هم در كاخ علياحضرت ملكة پهلوي دعوت نخواهد شد. چيزي نمانده بود كه سكته كند، ولي چون آدم مجربي است گفت: پريشب در همين جا مطلبي را شاهنشاه به من فرمودند كه برخلاف ميل هويدا بود و اصرار فرمودند كه به وزير اطلاعات هم بگويم. من هرگز از اين غلطها نميكردم، ولي چون امر بود اطاعت كردم. گويا مطلب به هويدا نخستوزير گران آمده و مطلبي به شاهنشاه عرض كرده و به هر حال من چوب اين كار را ميخورم .... والله اعلم به حقايق الامور...
صبح روز بعد #مسعودی نامهاي به عنوان علم مينويسد كه علم عين آن را ضميمة يادداشتهاي خود كرده است. مسعودي در اين نامه مينويسد : «جناب آقاي علم وزير محترم دربار شاهنشاهي اوامر مطاع ملكوكانه كه ديشب به بنده ابلاغ فرموديد تازيانة سهمگيني بود كه بر چاكر و خانمم وارد آمد و باور بفرماييد تمام شب خواب به چشم ما نرفت، چون من و زنم خودمان را خاكسار درگاه سلطنت ميدانيم و از جان دل شيفته عنايات شاهنشاه محبوب خود و خاندان سلطنت هستيم و اگر نقايصي در كار انتشار اخبار و مطالب روزنامه پديد ميآيد حمل به اهمال و تعلل چاكر نفرماييد چون پيوسته سعي داشته و دارم كه خدمتگزاري صديق در طول عمر خود بوده و پيرو افكار و نيت مبارك شاهانه هستم. در چنين پيشامدهايي گناهكار نيستم چون به واسطة كهولت و ضعف، توانائي آن را ندارم كه تمام مطالب روزنامه را شخصاً كنترل كنم و به همين سبب فرزندم فرهاد مسعودي را به كمك طلبيدم كه او هم در كمال خلوص نيت و عقيده وظايف خود را انجام ميدهد. متأسفانه در دو هفتة اخير كه به اروپا سفر كرده بود خطاهايي از جمله خطاهاي اخير به وقوع پيوست كه چاكر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم. نويسندة ستون بازار سياست، جواني است تحصيل كرده و با ذوق كه از گذشتهها خبر ندارد و مارهاي خوش خطوخالي را كه از هر فرصتي ميخواهند استفاده كنند نميشناسد، چنان كه بعد از توجه دادن تازه درك مطلب كرد و در ضمن گفت اين مطلب يا همين اسامي قبلاً در آيندگان هم چاپ شده بود. اما دربارة نويسدة رپرتاژ تاكسي او هم مورد سرزنش قرار گرفت و شديداً مؤاخذه شد.... بديهي است مطالب زنندهاي كه نوشته شده جبران خواهد شد. تكدر خاطر ملوكانه بيش از هر چيز مرا رنج ميدهد و نميدانم چه بايد كرد، چون به خوبي ميدانم كه اگر ذرهاي از عنايات شاهنشاه نسبت به اين خدمتگزار كاسته شود و ساية پر عطوفت مبارك بر سر اين بنده نباشد با وجود دشمنيها كه نسبت به چاكر اعمال ميشود نابود خواهم شد.
آقاي علم، شما را به سر مبارك شاهنشاه قسم ميدهم عرايض چاكر را به سمع ملوكانه برسانيد و چارهاي بينديشيد كه از اين پريشاني و تأثر خلاص شوم. هر امري از پيشگاه ملوكانه شرف صدور يابد مطاع است. عباس مسعودي».
عَلَم در يادداشت روز 16 خرداد 1353 خود به واكنش شاه در برابر اين نامه اشاره كرده و مينويسد: «نامة بدبخت مسعودي را دادم خواندند. فرمودند مسئله عفو شما بسته به رفتار آيندة شما خواهد بود.»
عباس مسعودي11 روز پس از اين ماجرا در پشت ميزش سكته كرد و ناراحتي و اضطراب او از عواقب خشم شاهانه در مرگ نابهنگام وي (28 خرداد 1353) بيتأثير نبود. علم در يادداشتهاي خود مينويسد وقتي خبر مرگ مسعودي را به شاه اطلاع دادم، با يادآوري بيمرحمتي كه در حق او شده بود از شاه اجازه گرفتم در مجلس ختم وي شركت كنم و مراتب تفقد اعليحضرت را به خانوادة مسعودي ابلاغ نمايم!
@ad_arshiveiranir
🔗 arshiveiran.ir
🆔 @arshiveiran_ir
#عباس_مسعودی در اواخر عمر مورد بي مهري شاه قرار گرفت و يكي از دلايل آن هم ظاهراً سعايت #هويدا بود. #اسدالله_علم وزیر دربار شاه در يادداشت روزهاي 15 و 16 خرداد 1353 خود به اين بيمهري اشاره كرده و از آن جمله در يادداشت روز #15_خرداد_1353 مينويسد:
سر شام رفتم. شاهنشاه خيلي عصباني بودند: اين مسعودي (مدير روزنامة اطلاعات) را از دور ميبينم و شاخ و شانه ميكشد كه بيايد با من حرف بزند (در كاخ علياحضرت ملكه پهلوي، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام ميخورند. ميهمانها در سالن ديگر، من هم در حضور شاهنشاه شام ميخورم) شاهنشاه فرمودند: روزنامه اطلاعات ارگان مصدقي ها و تودهايها شده؛ مثلاً امروز از قول تاكسيرانها نوشته است كه ما مثل سگ زحمت ميكشيم و اين شركت تعاوني تمام عايدات ما را ميخورد، مگر شركت تعاوني مال كيست؟ آن هم كه مال خودشان است. چون عدهاي مثل دامادها و علياحضرت شهبانو سر ميز شام بودند، من جرأت نكردم يك و دو بكنم و عرض كردم خوب روزنامه بايد مطلب را بگويد و جواب هم داده شود و آن را هم منعكس بكند. به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودي گفتم كه حق ندارد شرفياب بشود و بعد از اين هم در كاخ علياحضرت ملكة پهلوي دعوت نخواهد شد. چيزي نمانده بود كه سكته كند، ولي چون آدم مجربي است گفت: پريشب در همين جا مطلبي را شاهنشاه به من فرمودند كه برخلاف ميل هويدا بود و اصرار فرمودند كه به وزير اطلاعات هم بگويم. من هرگز از اين غلطها نميكردم، ولي چون امر بود اطاعت كردم. گويا مطلب به هويدا نخستوزير گران آمده و مطلبي به شاهنشاه عرض كرده و به هر حال من چوب اين كار را ميخورم .... والله اعلم به حقايق الامور...
صبح روز بعد #مسعودی نامهاي به عنوان علم مينويسد كه علم عين آن را ضميمة يادداشتهاي خود كرده است. مسعودي در اين نامه مينويسد : «جناب آقاي علم وزير محترم دربار شاهنشاهي اوامر مطاع ملكوكانه كه ديشب به بنده ابلاغ فرموديد تازيانة سهمگيني بود كه بر چاكر و خانمم وارد آمد و باور بفرماييد تمام شب خواب به چشم ما نرفت، چون من و زنم خودمان را خاكسار درگاه سلطنت ميدانيم و از جان دل شيفته عنايات شاهنشاه محبوب خود و خاندان سلطنت هستيم و اگر نقايصي در كار انتشار اخبار و مطالب روزنامه پديد ميآيد حمل به اهمال و تعلل چاكر نفرماييد چون پيوسته سعي داشته و دارم كه خدمتگزاري صديق در طول عمر خود بوده و پيرو افكار و نيت مبارك شاهانه هستم. در چنين پيشامدهايي گناهكار نيستم چون به واسطة كهولت و ضعف، توانائي آن را ندارم كه تمام مطالب روزنامه را شخصاً كنترل كنم و به همين سبب فرزندم فرهاد مسعودي را به كمك طلبيدم كه او هم در كمال خلوص نيت و عقيده وظايف خود را انجام ميدهد. متأسفانه در دو هفتة اخير كه به اروپا سفر كرده بود خطاهايي از جمله خطاهاي اخير به وقوع پيوست كه چاكر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم. نويسندة ستون بازار سياست، جواني است تحصيل كرده و با ذوق كه از گذشتهها خبر ندارد و مارهاي خوش خطوخالي را كه از هر فرصتي ميخواهند استفاده كنند نميشناسد، چنان كه بعد از توجه دادن تازه درك مطلب كرد و در ضمن گفت اين مطلب يا همين اسامي قبلاً در آيندگان هم چاپ شده بود. اما دربارة نويسدة رپرتاژ تاكسي او هم مورد سرزنش قرار گرفت و شديداً مؤاخذه شد.... بديهي است مطالب زنندهاي كه نوشته شده جبران خواهد شد. تكدر خاطر ملوكانه بيش از هر چيز مرا رنج ميدهد و نميدانم چه بايد كرد، چون به خوبي ميدانم كه اگر ذرهاي از عنايات شاهنشاه نسبت به اين خدمتگزار كاسته شود و ساية پر عطوفت مبارك بر سر اين بنده نباشد با وجود دشمنيها كه نسبت به چاكر اعمال ميشود نابود خواهم شد.
آقاي علم، شما را به سر مبارك شاهنشاه قسم ميدهم عرايض چاكر را به سمع ملوكانه برسانيد و چارهاي بينديشيد كه از اين پريشاني و تأثر خلاص شوم. هر امري از پيشگاه ملوكانه شرف صدور يابد مطاع است. عباس مسعودي».
عَلَم در يادداشت روز 16 خرداد 1353 خود به واكنش شاه در برابر اين نامه اشاره كرده و مينويسد: «نامة بدبخت مسعودي را دادم خواندند. فرمودند مسئله عفو شما بسته به رفتار آيندة شما خواهد بود.»
عباس مسعودي11 روز پس از اين ماجرا در پشت ميزش سكته كرد و ناراحتي و اضطراب او از عواقب خشم شاهانه در مرگ نابهنگام وي (28 خرداد 1353) بيتأثير نبود. علم در يادداشتهاي خود مينويسد وقتي خبر مرگ مسعودي را به شاه اطلاع دادم، با يادآوري بيمرحمتي كه در حق او شده بود از شاه اجازه گرفتم در مجلس ختم وي شركت كنم و مراتب تفقد اعليحضرت را به خانوادة مسعودي ابلاغ نمايم!
@ad_arshiveiranir
🔗 arshiveiran.ir
🆔 @arshiveiran_ir
✳️ به امید خدا و به شرط حیات این هفته در همایش ملی هشتادمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاخان با موضوع مطبوعات ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ سخنرانی خواهم داشت.
به دنبال #اشغال_ایران و سقوط #پهلوی_اول مطبوعات فرصت یافتند صریح تر و بی رحمانه دوره تقریبا پانزده ساله سلطنت #رضاشاه را به نقد بکشند.
فرصتی که یک بار پس از شهریور بیست، دومی در سال های منتهی به #کودتای_۲۸_مرداد_۱۳۳۲
و در نهایت از اوایل سال ۵۷ تا سقوط پهلوی حاصل شد، در سال های قبل این دوره ها مطبوعات تحت نظارت نهادهای امنیتی و بخصوص #ساواک در دهه های چهل و پنجاه شمسی چنین جراتی را نداشتند تا جایی که #مسعودی مدیر #روزنامه_اطلاعات به دلیل نقد تاکسیرانی در ۱۵ خرداد ۱۳۵۳ مورد غضب #شاه قرار گرفت و سیزده روز بعد از ترس عواقب ناراحتی شاه پشت میز کارش سکته کرد و مُرد.
در این سخنرانی به مبسوط در این زمینه سخن خواهم گفت.
@seyedrohollahaminabadi
@oldnewspaper
به دنبال #اشغال_ایران و سقوط #پهلوی_اول مطبوعات فرصت یافتند صریح تر و بی رحمانه دوره تقریبا پانزده ساله سلطنت #رضاشاه را به نقد بکشند.
فرصتی که یک بار پس از شهریور بیست، دومی در سال های منتهی به #کودتای_۲۸_مرداد_۱۳۳۲
و در نهایت از اوایل سال ۵۷ تا سقوط پهلوی حاصل شد، در سال های قبل این دوره ها مطبوعات تحت نظارت نهادهای امنیتی و بخصوص #ساواک در دهه های چهل و پنجاه شمسی چنین جراتی را نداشتند تا جایی که #مسعودی مدیر #روزنامه_اطلاعات به دلیل نقد تاکسیرانی در ۱۵ خرداد ۱۳۵۳ مورد غضب #شاه قرار گرفت و سیزده روز بعد از ترس عواقب ناراحتی شاه پشت میز کارش سکته کرد و مُرد.
در این سخنرانی به مبسوط در این زمینه سخن خواهم گفت.
@seyedrohollahaminabadi
@oldnewspaper