کتاب دانش
2.98K subscribers
741 photos
475 videos
379 files
1.02K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
شاعر بزرگ ایرانی که با شعرهای
خود به ارزش‌ها پرداخته است.
در قرن ششم هجری قمری
به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین
شاعران شیعه، جایگاه ویژه‌ای در
ادب فارسی دارد.
در دوره‌ای که شاعران به‌شدت
تحت‌تأثیر مسائل سیاسی و دینی
و پادشاهان بودند او به جریان
متفاوتی وفادار ماند.
در ستایش اهل سنت به شعر
و مدیحه‌سرایی پرداخت.
لقب او خباز از آن جهت رایج
بود که در اوایل نانوایی می‌کرد.


" ساکن شو و تو طاعت ایزد
کن اختیار
کز مرد بختیار جُزین اختیار نیست..

[ ملقب است به اشرف‌الشعرا ]

...📚🍃
2
ملقب است به " اشرف‌الشعرا " ؟
Anonymous Quiz
52%
محمدتقی بهار
24%
قاآنی
24%
قوامی رازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استاد فرشچیان ||
زاده روز ۴ بهمن ۱۳۰۸ شمسی‌ در
اصفهان بود * ۱۸ مرداد ۱۴۰۳*

نقاش و نگارگر


برخی از افتخارات استاد فرشچیان :

_🔸انضمام نام وی در فهرست
روشنفکران قرن بیست ویکم
_🔹نشان درجه یک هنر
_🔸تندیس طلایی اسکار ایتالیا
-🔹نشان هنر نخل طلایی ایتالیا
-🔸تندیس طلایی اروپایی هنر،
ایتالیا
-🔹دیپلم آکادميک اروپا ،آکادمی
اروپا، ايتاليا
_🔸دیپلم لیاقت دانشگاه هنر،ايتاليا
-🔹مدال طلای آکادمی هنر وکار،
ايتاليا
_🔸جایزه اول وزارت فرهنگ وهنر،
ایران
-🔹مدال طلای جشنواره بین المللی
هنر، بلژیک
-🔸مدال طلای هنر نظامی،
ایران

🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
4👍3👎1
|| ساندویچ ژامبون
- چارلز بوکوفسکی |
نشر نگاه | ص ۳۴۲

...📚
👍6👎3
اوه
18
📚🎧 مردی به نام اوه

وقتی آدم به گذشتهٔ
یه نفر سرک می‌کشه
همیشه
به‌چیزی می‌رسه که
اون آدم مخفی‌ش
می‌کرده
.
👎3
📚🌒

شهریاری که نداند شب مردمانش
چگونه به صبح می‌رسد،
گورکن گمنامی است که
دل به دفن دانایی بسته است.
مردمان من امانت آسمان‌ند
بَر این خاکِ تلخ ..

کورش کبیر
👍93👎3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهر آوان
پایتخت امپراطوری #ایلام باستان
همان #دزفول کنونی است.

#ایران_زیبا

کارِ تو به آسمان رسیدست
عشقت به همه جهان رسیدست
اسب تو به مرغزار رفتست
مرغ تو به آشیان رسیدست
تو فتنهٔ آخرالزمانی
این پیک به این زمان رسیدست

|| قوامی رازی |
اشرف‌الشعرا


ایام نیک
روان نیک
خرد نیک.
یارانِ نیک‌ ♡
...📚🍃🌺
5👎3
Ghasedak
Siavash Ghomayshi
MUSIC 🎶 🎵

🎤 سیاوش قمیشی

🎸 قاصدک


📚 🎼
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸

📖 #حکایت

روزی از روزها در جنگلی سرسبز
روباهی درصدد شکار یک خارپشت
بود؛ روباه از خارهای خارپشت
می‌ترسید و نمی‌توانست به خارپشت
نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز
دوستی داشت. کلاغ هم به پوششِ
سخت خارپشت غبطه می‌خورد.
روزی کلاغ به خارپشت گفت:
پوشش تو بسیار خوب است؛
حتی روباه هم نمی‌تواند تو را
صید کند. خارپشت با شنیدن تمجید
کلاغ گفت: درسته اما پوشش من
نیز نقطهٔ ضعفی دارد.
هنگامی‌که بدنم را جمع می‌کنم،
در شکم من یک سوراخ کوچک دیده
می‌شود. اگر این سوراخ اسیب ببیند،
تمام بدن من شروع به خارش خواهد
کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد
شد. کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت
بسیار تعجب کرد و در اندیشهٔ نقطه
ضعف خارپشت بود‌.

خارپشت سپس به کلاغ گفت:
این راز را فقط با تو گفتم.
باید ان را حفظ کنی. زیرا اگر روباه
این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت:
راحت باش. تو دوست من هستی.
چطور می‌توانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد.
زمانی‌که روباه می‌خواست کلاغ را
بخورد، کلاغ به‌یاد خارپشت افتاد و
به روباه گفت: برادر عزیزم،
شنیده‌ام که تو می‌خواهی مزهٔ
گوشت خارپشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را
به تو می‌گویم و تو می‌توانی
خارپشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرف‌های کلاغ او
را آزاد کرد.‌ سپس کلاغ راز خارپشت
را به روباه گفت و روباه توانست با
دانستن این راز خارپشت بینوا را
شکار کند.
هنگامی‌که روباه خارپشت را در
دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی
گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز
من را حفظ می‌کنی؛ پس چرا به
من خیانت کردی؟!

این داستان خیانت کلاغ نیست؛
بلکه خارپشت با افشای راز خود
در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه‌ای است برای همهٔ ما
انسان‌ها که بدانیم رازی که برای
دیگری افشا شد، روزی برای همه
فاش خواهد شد.
در واقع انسان‌ها هستند که باید
رازدار بوده
و راز خود را نگه‌دارند تا
کسی از آن مطلع نشود و آن را در
معرض خطر و آسیب قرار ندهد ..

...📚
👍5👎31
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #فیلم_سینمایی
BLINDNESS

💢 #کوری 2008

📶 کیفیت 360P
🔁 زیرنویس فارسی
🎦 کارگردان فرناندو مریلس
🚻 بازیگران
جولیان مور
مارک روفالو
سوزان کوین

📚 بر اساس کتابی با همین نام
نوشتهٔ ژوزه ساراماگو

" ترس آدم را کور می‌کند؛
حرف راست‌تر از این نشنیده‌ام،
ما همان لحظه‌ای که کور شدیم،
کور بودیم،
ترس ما را کور کرده و همین ترس
ما را کور نگه‌می‌دارد "

🆔 t.iss.one/ktabdansh 📚📚
🎥📚
👍2
حالا من مانده‌ام و این
ته‌ماندهٔ غلیظ روز ... .

|| همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها ]
ص ۲۷
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه □ مهمان آلبر کامو 2 - از کلاس درس سرد و خالی گذشت. روی تابلوی سیاه، چهار رودخانهٔ فرانسه که با گچ‌هایی به چهار رنگ مختلف ترسیم شده بودند از سه روز پیش به‌سوی مصب‌شان جریان داشتند. پس از هشت ماه خشکی، بی‌آنکه باران دوره‌ای…
...

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو

باید تا برداشت محصول بعدی،
نیازها برآورده می‌شد، همین و بس.
اکنون کشتی‌های گندم از فرانسه
می‌رسید، سخت‌ترین دوره
سپری شده بود.
اما فراموش کردن این بینوایی،
اشباح ژنده‌پوشی که زیر آفتاب
پرسه می‌زدند، جلگه‌های ماه‌ها
سوخته، زمین خشک و سفت،
به‌معنای واقعی برشته،
هر سنگ که زیر پا له و به گرد و خاک
تبدیل می‌شد،
احتمالا کار سختی بود.
در آن مدت گوسفندها هزار هزار
می‌مردند و چندنفر هم اینجا و آنجا؛
گاه بی‌آنکه کسی خبردار شود.
در برابر آن همه فلاکت،

دارُ که در مدرسهٔ دورافتاده‌اش تقریبا
مثل کشیشی زندگی می‌کرد و به‌علاوه
از امکانات کمی که داشت و از آن
زندگی سخت راضی بود،
با‌ دیوارهایش که پوشش تگرگی
داشتند، با نیمکت باریکش، با
قفسه‌های چوبی خودرنگش، با
چاهش و با ذخيرهٔ آب و غذایش،
احساس پادهاشی می‌کرد.
و ناگهان برف، بی‌هشدار،
بی‌آرامش باران‌.
سرزمین چنین بود، برای زیستن
طاقت‌فرسا. اما دارُ آنجا به‌دنیا آمده
بود و هر کجای دیگر احساس غربت
می‌کرد.
از اتاق خارج شد و روی زمین هموار
مدرسه، پیش رفت.
اکنون دو مرد به نیمهٔ شب رسیده
بودند. اسب سوار را شناخت.
بالدوسکی " بود، ژاندارم پیری که
از مدت‌ها قبل می‌شناخت.
سر طنابی که بالدوسکی به‌دست
داشت به مرد عربی وصل بود که
دست بسته و سر به زیر انداخته،
پشت او راه می‌رفت. ژاندارم برای
گفتن سلام حرکتی کرد،
دارُ پاسخی نداد، سخت مشغول
نگاه کردن به مرد عرب بود که
جبه‌ای سابقا آبی به‌تن، شالی کوتاه
و باریک به سر و صندل‌هایی به
پا داشت اما جوراب‌هایی از پشم
خام ضخیم روی پاهايش را
می‌پوشاند. بالدوسکی حیوان را در
حرکات قدم آهسته نگه‌داشته بود
تا مرد عرب زخمی نشود و گروه
آرام آرام پیشروی می‌کرد.

در محدودهٔ صدراس، بالدوسکی
فریاد زد:
سه کیلومتر بین آل‌آمور " تا اینجا،
یک ساعت طول کشید!
دارُ پاسخی نداد. کوتاه قد و
چهارشانه در پیراهن پشمی‌اش،
بالا آمدن آنها را نگاه می‌کرد.
مرد عرب حتی یک‌بار هم سر بلند
نکرده بود.
وقتی به زمین هموار رسیدند،
دار گفت: سلام، بیائید تو، خودتان را
گرم کنید.
بالدوسکی بی‌آنکه سر طناب را
رها کند، به زحمت از اسب پیاده شد.
زیر سبیل صاف و تیزش به آموزگار
لبخند زد.
چشم‌های ریز و پر رنگی که پیشانی
سیه چرده‌اش عمیقا گود افتاده بود
و چروک‌هایی که دور تا دور دهانش
دیده می‌شد، ظاهری هوشیار و
مراقب به او می‌داد.
دارُ دهنهٔ اسب را گرفت، حیوان را
به‌طرف سایبان برد و به‌سوی دو
مرد برگشت که اینک در مدرسه
منتظرش بودند.
آن‌ها را به اتاقش برد. گفت: می‌روم
کلاس درس را گرم کنم. آنجا
راحت‌تر خواهیم بود.
وقتی دوباره وارد اتاق شد، بالدوسکی
روی نیمکت بود. گرهٔ طناب رابط بین
خود و مرد عرب را باز کرده بود و
عرب کناری بخاری چمباتمه زده بود
با دست‌هایی هنوز بسته و شالی
که اکنون عقب رفته بود، به‌سمت
پنجره نگاه می‌کرد.
دارُ ابتدا لب‌های گوشتالو، صاف و
کم و بیش سیاهپوستی‌اش را
دید: با این حال بینی‌اش راست
بود، چشم‌هایش تیره رنگ و بسیار
تب‌آلود.

ادامه دارد

...📚🌟🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃

STAY FOCUS ON YOURSELF ..
BE YOUR OWN HERO ..
TURN PAIN INTO POWER

روی خودت متمرکز بمون ..
قهرمانِ خودت باش
..

درد رو تبدیل به قدرت کن


...📚🍃
👍1
شجاعت_مطلوب_نبودن؛_تدبیری_ژاپنی_برای_تغییردر_زندگی_و_رسیدن_به_شادی.pdf
26.4 MB
کتابِ شجاعت مطلوب نبودن

تغییر نگرش نسبت به تأییدیه
اجتماعی و پذيرش عدم
مطلوبیت درنظر دیگران است
بر اساس نظریات روانشناسی
آلفرد آدلر فروید یونگ
سه غول روانشناسی
نوشته شده و بیان می‌کند که
ترس از عدم تأیید و تلاش برای
جلب رضایت دیگران، مانع شادی
و آزادی واقعی ما می‌شود.

شب اول؛ نفی تروما
شب دوم؛ معضلات رابطهٔ فردی
شب سوم؛ دست‌کشیدن از وظایف
دیگران
شب چهارم؛ همان جایی که مرکز
جهان است
شب پنجم؛ زندگی صادقانه در
حال و همین لحظه

هدف قائل‌شدن برای پدیده‌ای
معین، بدون درنظر گرفتن علت
آن، سفسطه‌ای بیش نیست و
این‌که بگوییم تروما وجود ندارد
امری محال است! مردم به‌سادگی
نمی‌توانند گذشته را فراموش
کنند، از آن رها شوند.

"روانشناسی‌های زرد که
در اکثر سوشیال مدیا همگی
با آن روبرو هستیم و ناپختگی
یک‌سری افراد در باب چگونه
پیروز شویم موفق شویم
در این سن چه‌کنیم و آن کنیم
اغلب از گروهی برمی‌آید که
هیچ زمینهٔ پزشکی روانپزشکی
روانشناسی ندارند و فرد را با
پست‌های نامعتبر فقط برای
دیده شدن با امضا زیر پست!!
خوداگاه جلوه می‌دهند
در فضای مجازی ذهن خود را
آلوده به مهملات نکنید.

t.iss.one/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... خویشتن خواهی، ظریف‌ترین، دشوارترین و واپسین هنر است. #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیستُ نه زرتشت پرسید: آیا تو تا آخرین لحظه به او ( خدا ) خدمت کردی؟ او دید که چون بشر بر صلیب آویزان است، نتوانست این صحنه را تحمل کند، به‌طوری‌که…
...

📖 مطالعه قسمت سی

زرتشت هنوز تنهایی خویش را
باز‌نیافته بود که صدائی شنید؛
بایست! ای زرتشت، صبر کن، منم
سایهٔ تو!
زرتشت نایستاد، به‌خود گفت
پس کنج انزوای من به‌کجا رفته؟
چطور! عجیب‌ترین چیزها به ما
مقدسان و منزویان سالخورده
روی ننموده است؟
تو چیستی؟ چرا تو، خود را سایهٔ من
می‌نامی؟
سایه جواب داد تو هرکجا نشسته‌ای
من هم نشسته‌ام راه‌ها را با تو
پیموده‌ام. / اگر مرا تقوایی هست،
بی‌باکی از هرگونه محرمات است.
با تو، من اعتقاد به کلمات و ارزش‌ها
و اسامی بزرگ را از یاد برده‌ام.
آیا نام، چیزی جز پوست است؟
اغلب من واقعا از نزدیک حقیقت را
دنبال کرده‌ام. / حقیقت مرا با سر
به زمین زده است ‌. / آن‌طور که
می‌خواهم زندگی کنم یا اگر میسر
نشد اصولا زندگی نکنم؟ / آیا
مرا مقصدی هست؟ / تنها کسی‌که
می‌داند به‌کجا روان است باد
موافق را می‌شناسد.
/ سرمنزل مقصود کجاست؟
چنين گفت زرتشت
آیا هرگز دیده‌ای چگونه جانیان و
ادم‌کشان در زندان راحت
می‌خسبند؟ مواظب باش یک مذهب
محدود تو را محدود می‌سازد.
با ازدست‌دادن هدفت، تو راه خود
را نیز گم کرده‌ای.
راه غار من از آن طرف است.
در منزل من جشنی امشب برپاست.

در حوالی ظهر، زرتشت در کنار یک
درخت انگور درحالی‌که به خواب
می‌رفت چنین گفت
عجب صلح و آرامشی! آیا جهان
در این لحظه به‌سر‌حد‌کمال نرسیده
است؟ مرا چه دست داده؟ به‌راستی
که این خواب سبک است‌.
من همچون یک کشتی، در آرام‌ترین
بندرگاه، استراحت می‌کنم. مخوان!
آرام باش! جهان تکمیل می‌شود.
چقدر به‌دست آوردن سعادت سهل
است! کفر است گر بگویم دانا
هستم! عجبا! زرتشت خود را گسترد
و خفت. ای آسمان بالای سر من،
تو گوش می‌دهی‌؟ زرتشت مدت
طویلی نیارمید.
سپس به غار خود بازگشت.
به‌ناگاه فریاد استغاثه‌ای شنید.
این فریاد عجیب و گوناگون بود؛
از درهم آمیختن صداهایی بسیار.
وارد شد:
همهٔ آن کسانی را که در راه دیده بود
باهم نشست بودند. او یکایک آنان را
با احترام ورانداز کرد.
تمامی به‌پا‌خواستند و
چنین گفت زرتشت
ای مردمان عجیب! اکنون عالی‌مرد
در غار من نشسته است!
شما باهم سازگار نیستید!
نمی‌دانید چه‌چیز موجب تشجیع من
شده. مرا ببخشید! زیرا هرکس‌
وقتی چشمش به ناامیدی می‌افتد،
متهور می‌شود. / برای تشویق یک
مرد ناامید، هرکس‌ خود را به
اندازهٔ کافی قوی فرض می‌کند.
اینجا محیط فرمانده من است.
هرآنچه مراست، امشب از آن شما
خواهد بود. غار من مأمن استراحت
شما خواهد بود. / در خانهٔ من
هیچ‌کس مأیوس نخواهد شد.
از حیوانات وحشی در امان
خواهید بود.‌ این هدیه من است.
اگر انگشت کوچک من را به‌دست
آورید، همگی دستم را بگیرید!
قلبم را هم تصرف کنید!
ای دوستان خوش‌آمدید!
اینجا خانهٔ خودتان است.
چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد
...📚
همچون دونده‌ای که در
حساس‌ترین لحظهٔ مسابقه می‌ایستد
و سعی می‌کند بفهمد منظور از
مسابقه چیست.

تأمل ; اعتراف به از نفس‌افتادگی
است
. ص ۱۰۹

|| قطعات تفکر |
.
👎1
بارها و بارها
به‌داشتن رهبران بهتر امیدوار می‌شویم
ولی اغلب این امیدها به یأس
تبدیل می‌شوند.

پروفسور کلنتر می‌گوید دلیلش
این است که قدرت باعث می‌شود
افراد ان مهربانی و فروتنی را که
باعث انتخاب شدن‌شان شده بود
از دست بدهند
شاید از اول هم این صفات را نداشتند

در اجتماعی که سلسه مراتبی
سازماندهی شده است تابعان
ماکیاولی همواره یک‌قدم
جلوتر هستند
آن‌ها سلاح مخفی و برتری دارند
که با آن رقبای خود را شکست دهند
بی‌شرم هستند ... در چنین دنیایی
مهربان‌ترین و هم‌دل‌ترین افراد
نیستند که به قله می‌رسند
قطب‌های مخالف آن‌ها به قله
می‌رسند.
این دنیا، دنیای بی‌شرمان است ...

#روتخر_برخمان
[ آدمی یک تاریخ نویدبخش
مترجم مزدا موحد
نشر فرهنگ نو ||

...📚
👍1
اوه
19
نگاهی کم و بیش
بی‌صبرانه به اوه انداخت
و بعد نگاهی به ساعت
انداخت
اوه سرش رو به نشونه
تأیید تکون داد و این‌جوری
تعبیر کرد که مکالمشون
تموم شده و در رو بست
به جهنم معتقدم
چون
در آن زندگی می‌کنم..
- سیلویا پلات

📚🌘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
/- وینی دابولکار
کتابِ ذهن ‌آگاهی ص ۱۵۱

ذهن‌آگاهی یعنی این‌که
هر باور را فقط به‌عنوان یک فرض
درنظر بگیریم و تناسب و همخوانیِ
آن را با شرایط و اوضاعِ موجود
بررسی کنیم.
این کار نیاز به هوشیاری دارد
تا پرده‌های توهم که تار و پودِ
آن از باورهای کور و متعصبانه
بافته شده، کنار بروند.
راهکارِ ذهن‌آگاهی مبتنی بر یادگیریِ
دیدنِ واقعیت به آن‌گونه که هست
می‌باشد.
این گفتهٔ کریشنا مورتی
که حقیقت، یک سرزمینِ بدون جاده
است را دوست دارم.
این یعنی هرکس مسیرِ
منحصربه‌فرد خود را برای
سفر معنوی خویش در پیش دارد.

/- اکهارت تله
کتابِ تمرین نیروی حال
ص ۱۱۰ و ۱۱۱

بر گزینش تاکید میکند به‌طوری که
گزینش را مستلزم آگاهی می‌داند.
بدون آگاهی، انتخاب ممکن نیست.
ذهن را از الگوهای شرطی رها کنید.
تا زمانی‌که به این مرحله برسید،
ازنظر معنوی ناآگاه هستید،
هيچ‌کس دیوانگی و تضاد را
انتخاب نمی‌کند. اگر دائما از طریق
ذهن اداره شوید رنج ادامه دارد.
گذشته هیچ تأثیری بر امروز شما
ندارد... ذهن یک شیاد است که
شما را تسلیم داوری‌ها و عواطف
منفی می‌کند. ذهن‌آگاهی، معنویت
و در حال زندگی کردن را تقویت
می‌کند.

...📚🌳🍃