کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۳ در طول سالها ، قرنها ، هزارهها انکارهایی موقت برای فانی بودنمان دست و پا کردهایم. حالا جولیوس نامش را در فهرست مرگ میدید، شاید یک مراسم کوچک بد نباشد. افکارش به آینده معطوف شد؛ با ماتم گرفتن برای اینکه یک سال…
...
📖 مطالعه قسمت ۴
جولیوس ذهن خود را منحرف به
تماس تلفنی با فیلیپ اسلیت کرد.
فیلیپ درمانگر شده؟ چطور امکان
دارد؟ پروندهٔ فیلیپ را باز کرد....
بیماری فعلی:
از لحاظ جنسی پر فعالیت بوده...
خودارضایی
روابط: تنهایی را دوست دارد.
بهطرز غیر معمولی منزوی است.
نه تلویزیون و نه فیلم. فقط موسیقی.
پدرش وقتی او سیزده ساله بود
خودکشی کرده. یک شیمیدان موفق
بوده، مالاندوز و محتکر است.
- اسکیزوئید،دچار وسواس جنسی،
مطلقا شوخطبعی در کارش نیست....
زندگی چیز رقتآوری است. من
تصمیم گرفتهام همهٔ عمرم را
صرف تفکر دربارهٔ آن کنم.
فصل ۳
جولیوس بهسمت دفتر فیلیپ
میرفت و خاطرههایش...
چرا تصمیم گرفته بود او را ببیند...
در طول سهسال درمان بینتیجه
و هدر دادن پولش... چرا موفق
نشد؟ نمونهٔ جذابی از فلج اراده...
یک ساختمان دو طبقه:
فیلیپ اسلیت، دکترای مشاوره
فلسفی. مشاوره فلسفی؟
وارد اتاق انتظار شد... در طول این
بیست و پنج سال تغییری نکرده بود...
رسمی و تخصصی حرف میزد.
مردم او را بهعنوان کسی میشناختند
که مستقیم به هدف میزند و از
این لحاظ به او اعتماد داشتند. اما
امروز از رفتار فیلیپ جا خورده بود.
فیلیپ: درمانم با شما ناموفق بود،
حدود بیست هزار دلار هزینه!
شیمیدان بودم، کلافه بودم، کنترلی
بر رفتار جنسیم نداشتم. واقعآ پای
یک رفتار جبری در کار بود. شما
به بر روابط من با دیگران و
خودتون پرداختید. این اون موقع
بیمعنی بود. حالا هم هست.
ملاقات با شما آزاردهنده میشد،
چیزی نبود جز خرید خدمات.
جولیوس مبهوت شده بود..بسیار خب،
به این میگن صراحت. ممنون فیلیپ
حالا باقی داستانت...
مهارتم در تولید مواد هورمونی
مهارکننده تولید مثل حشرات.
انقدر پول داشتم که از فشار کار
خلاص شدم؛ توجهم رو به چیزی که
میخواستم معطوف کردم:
طلب فرزانگی.
هنوز بدبخت و مضطرب بودم.
رواندرمانگری که همدوره یونگ
بود به من پیشنهاد فلسفه دینی داد،
عقاید و رسوم خاور دور ، حتی
مراقبه هم کردم، خالی از جاذبه
نبود.
- بعد چی شد؟
- یه روز تصمیم مهمی گرفتم.
از اونجایی که هیچ درمانگری
نتونست به هیچ طریقی کمکم کنه
تصمیم گرفتم خودم رو درمان کنم؛
مجموعه فلسفه یونانی پیش از
سقراط و پوپر، راولز و .... را مطالعه
کردم. فلسفه منزل و مأوای منه.
پول تا ابد دووم نمیاره.
به تدریس فلسفه روی آوردم.
فلسفه بالینی.
در نیویورک یک درمانگر بینقص
چیزی رو پیشکشم کرد که هيچکس
نتونسته بود به من بده.
- اسمش چی بود؟ توی نیویورک؟
کلمبيا؟
- اسمش آرتور.... فیلیپ مکثی کرد.
-" آرتور؟
-' بله ، آرتور شوپنهاور، درمانگر من.
-" شوپنهاور؟ دستم انداختهای؟
-' هیچوقت اینقدر جدی نبودهام
-"چیز زیادی دربارهٔ شوپنهاور نمیدونم.
فقط همون کليشه رایج بدبینی.
چطور تونست کمکت کنه؟ ...
-'دکتر هرتسفلد مراجع بعدی از راه
میرسه. در وقت بعدی دربارش
براتون میگم. غلو نمیکنم؛
زندگیم رو مدیون
نبوغ آرتور شوپنهاورم.
ص ۵۳
|| - درمان_شوپنهاور
- اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی |
...📚
📖 مطالعه قسمت ۴
جولیوس ذهن خود را منحرف به
تماس تلفنی با فیلیپ اسلیت کرد.
فیلیپ درمانگر شده؟ چطور امکان
دارد؟ پروندهٔ فیلیپ را باز کرد....
بیماری فعلی:
از لحاظ جنسی پر فعالیت بوده...
روابط: تنهایی را دوست دارد.
بهطرز غیر معمولی منزوی است.
نه تلویزیون و نه فیلم. فقط موسیقی.
پدرش وقتی او سیزده ساله بود
خودکشی کرده. یک شیمیدان موفق
بوده، مالاندوز و محتکر است.
- اسکیزوئید،دچار وسواس جنسی،
مطلقا شوخطبعی در کارش نیست....
زندگی چیز رقتآوری است. من
تصمیم گرفتهام همهٔ عمرم را
صرف تفکر دربارهٔ آن کنم.
فصل ۳
جولیوس بهسمت دفتر فیلیپ
میرفت و خاطرههایش...
چرا تصمیم گرفته بود او را ببیند...
در طول سهسال درمان بینتیجه
و هدر دادن پولش... چرا موفق
نشد؟ نمونهٔ جذابی از فلج اراده...
یک ساختمان دو طبقه:
فیلیپ اسلیت، دکترای مشاوره
فلسفی. مشاوره فلسفی؟
وارد اتاق انتظار شد... در طول این
بیست و پنج سال تغییری نکرده بود...
رسمی و تخصصی حرف میزد.
مردم او را بهعنوان کسی میشناختند
که مستقیم به هدف میزند و از
این لحاظ به او اعتماد داشتند. اما
امروز از رفتار فیلیپ جا خورده بود.
فیلیپ: درمانم با شما ناموفق بود،
حدود بیست هزار دلار هزینه!
شیمیدان بودم، کلافه بودم، کنترلی
بر رفتار جنسیم نداشتم. واقعآ پای
یک رفتار جبری در کار بود. شما
به بر روابط من با دیگران و
خودتون پرداختید. این اون موقع
بیمعنی بود. حالا هم هست.
ملاقات با شما آزاردهنده میشد،
چیزی نبود جز خرید خدمات.
جولیوس مبهوت شده بود..بسیار خب،
به این میگن صراحت. ممنون فیلیپ
حالا باقی داستانت...
مهارتم در تولید مواد هورمونی
مهارکننده تولید مثل حشرات.
انقدر پول داشتم که از فشار کار
خلاص شدم؛ توجهم رو به چیزی که
میخواستم معطوف کردم:
طلب فرزانگی.
هنوز بدبخت و مضطرب بودم.
رواندرمانگری که همدوره یونگ
بود به من پیشنهاد فلسفه دینی داد،
عقاید و رسوم خاور دور ، حتی
مراقبه هم کردم، خالی از جاذبه
نبود.
- بعد چی شد؟
- یه روز تصمیم مهمی گرفتم.
از اونجایی که هیچ درمانگری
نتونست به هیچ طریقی کمکم کنه
تصمیم گرفتم خودم رو درمان کنم؛
مجموعه فلسفه یونانی پیش از
سقراط و پوپر، راولز و .... را مطالعه
کردم. فلسفه منزل و مأوای منه.
پول تا ابد دووم نمیاره.
به تدریس فلسفه روی آوردم.
فلسفه بالینی.
در نیویورک یک درمانگر بینقص
چیزی رو پیشکشم کرد که هيچکس
نتونسته بود به من بده.
- اسمش چی بود؟ توی نیویورک؟
کلمبيا؟
- اسمش آرتور.... فیلیپ مکثی کرد.
-" آرتور؟
-' بله ، آرتور شوپنهاور، درمانگر من.
-" شوپنهاور؟ دستم انداختهای؟
-' هیچوقت اینقدر جدی نبودهام
-"چیز زیادی دربارهٔ شوپنهاور نمیدونم.
فقط همون کليشه رایج بدبینی.
چطور تونست کمکت کنه؟ ...
-'دکتر هرتسفلد مراجع بعدی از راه
میرسه. در وقت بعدی دربارش
براتون میگم. غلو نمیکنم؛
زندگیم رو مدیون
نبوغ آرتور شوپنهاورم.
ص ۵۳
|| - درمان_شوپنهاور
- اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی |
...📚
کتاب دانش
... دوک فینگ گفت: من پیرم و نغمهها را دوست دارم، آنچه رخ خواهد داد، اهمیتی ندارد. مایلم آنها را بشنوم. شاهزاده خانم ناگهان از جا برخاست و پیش از آنکه پیرمرد سخنش را بهپایان برد گفت: - سرورم من آنها را برایتان میخوانم. آنگاه چهرهٔ استاد خوانگ…
...
اما آن هیاهوی ناهنجار و حزنانگیز،
در آن دم، چه معنا داشت؟
گردبادی از دود، حرارتی تحملناپذیر،
ناگهان تالار را در برگرفت.
شعلههای آتش بسان مارهایی،
سرهای هولناکشان را در تمام روزنهها
لغزاندند.
دوک فینگ آن شب به سرای باقی
شتافت. مردم استاد خوانک را دیده
بودند که مانند اهریمنی از میان
آتشسوزیهایی که بیشک خود
برافروخته بود، سراسیمه میدوید
و بسیاری ظن بردند که او پادشاه
پیر را در آتش انداخته است.
دیگر هرگز کسی استاد خوانگ را
ندید. شاهزاده خانم لینگ به همراه
کیوئن وفادارش، پیروزمندانه به
دیارش بازگشت. سرنگونی فاتح آسیا
موجی از تحسین و ستایش پیرامونش
برانگیخت. همهٔ نقشههایی را که
او پیش از عزیمت، در روز جشن
نیاکان، طرح ریخته بود میشناختند
و هر کس از این که شاهزاده خانم
به شیوهای بسیار دقیق و بسیار
غافلگیر کننده به سوگند جسورانهاش
عمل کرده بود، به اعجاب و شگفتی
میآمد. شاهدخت دلربا، در افزون
شکوه و افتخارش، به زیبایی
پریزادهای تابناک، گیرایی تیره و تار
افسونگری را پیوند داده بود. گاه،
شب هنگام، یکی دو نغمهٔ تباهی از
کاخش به گوش میرسید و
چینیها به شتاب هرچ تمامتر
میدویدند تا از حلقهٔ آن نوای پرطنین
بگریزند و سراسیمه از خود
میپرسیدند که از آن دو آهنگ
روزانه و شبانه کدامیک وحشتافزاتر
است؟ • تمام شد.
نوشتهٔ: #موریس_بارس
۱۸۶۲ - ۱۹۳۲ فرانسه؛ نویسنده و
نمایندهٔ مجلس و بهواسطهٔ دوستان
شرقیاش تحتتأثیر عطار، سعدی و
مولانا بود.
مشهورترین رمانهای او:
راندهشدگان، باغی بر ساحل رود
اورانت، شکوه مرگ و کولت بودوش.
◇◇ داستان کوتاه نغمهٔ تباهی
از آخرین آثار اوست.
داستانهای کوتاه
📖 #اقدام_شرافتمندانه
نویسنده #هروه_بازن
قسمت ۱ -
از آقایان مستأجران خواهشمندیم
هنگام خروج کلید را روی تابلوی
مخصوص بگذارند ...
با وجود این آگهی که آقای پومیله '
مسؤل هتل و گروهبان سابق در
ادارهٔ تدارکات ارتش، با علاقهٔ
فراوان به گِرد نویسی حروف، با
خط خوش نوشته بود، گونزاک '
دوان دوان از جلوی دفتر هتل رد
شد و چیزی به قلاب شمارهٔ ۲۳
آویزان نکرد. با این همه از فریادهای
خانم پومیله که بهسوی پنجره دوید
و منظرهٔ بیگودیها و خشم و
انزجارش را به تمام اهالی محله
عرضه کرد، در امان نماند:
- آقای رابوتن ' شما را دیدم. میتوانید
کلیدتان را نگه دارید. اما قول میدهم
اگر کرایهتان را نپردازید، امشب
بیرون بخوابید و کلید هم دردی
دوا نکند.
گونزاک وانمود کرد چیزی نشنیده
است.
بیاختیار - و شاید هم برای گرم
کردن بدنش - تا خیابان تولبیاک
دوید و از جلوی پاتوق همیشگیاش،
قهوهخانهٔ ارریونی ' رد شد.
برتران ' مثل همیشه بین ساعت
شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور،
قهوه جوشهایی را که بخاری
دلنشین میلههای کرومشان را تار
و کدر میکرد، برق میانداخت.
اما گونزاک جیبهایش خالی بود و
جای نسیه هم نداشت.
آهی کشید و يقهٔ کتش را بالا زد و
در صبح نیمهروشن و ملالانگیزِ
مردی محکوم به زندگی پیش میرفت...
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
ادامه دارد...
...📚💫
اما آن هیاهوی ناهنجار و حزنانگیز،
در آن دم، چه معنا داشت؟
گردبادی از دود، حرارتی تحملناپذیر،
ناگهان تالار را در برگرفت.
شعلههای آتش بسان مارهایی،
سرهای هولناکشان را در تمام روزنهها
لغزاندند.
دوک فینگ آن شب به سرای باقی
شتافت. مردم استاد خوانک را دیده
بودند که مانند اهریمنی از میان
آتشسوزیهایی که بیشک خود
برافروخته بود، سراسیمه میدوید
و بسیاری ظن بردند که او پادشاه
پیر را در آتش انداخته است.
دیگر هرگز کسی استاد خوانگ را
ندید. شاهزاده خانم لینگ به همراه
کیوئن وفادارش، پیروزمندانه به
دیارش بازگشت. سرنگونی فاتح آسیا
موجی از تحسین و ستایش پیرامونش
برانگیخت. همهٔ نقشههایی را که
او پیش از عزیمت، در روز جشن
نیاکان، طرح ریخته بود میشناختند
و هر کس از این که شاهزاده خانم
به شیوهای بسیار دقیق و بسیار
غافلگیر کننده به سوگند جسورانهاش
عمل کرده بود، به اعجاب و شگفتی
میآمد. شاهدخت دلربا، در افزون
شکوه و افتخارش، به زیبایی
پریزادهای تابناک، گیرایی تیره و تار
افسونگری را پیوند داده بود. گاه،
شب هنگام، یکی دو نغمهٔ تباهی از
کاخش به گوش میرسید و
چینیها به شتاب هرچ تمامتر
میدویدند تا از حلقهٔ آن نوای پرطنین
بگریزند و سراسیمه از خود
میپرسیدند که از آن دو آهنگ
روزانه و شبانه کدامیک وحشتافزاتر
است؟ • تمام شد.
نوشتهٔ: #موریس_بارس
۱۸۶۲ - ۱۹۳۲ فرانسه؛ نویسنده و
نمایندهٔ مجلس و بهواسطهٔ دوستان
شرقیاش تحتتأثیر عطار، سعدی و
مولانا بود.
مشهورترین رمانهای او:
راندهشدگان، باغی بر ساحل رود
اورانت، شکوه مرگ و کولت بودوش.
◇◇ داستان کوتاه نغمهٔ تباهی
از آخرین آثار اوست.
داستانهای کوتاه
📖 #اقدام_شرافتمندانه
نویسنده #هروه_بازن
قسمت ۱ -
از آقایان مستأجران خواهشمندیم
هنگام خروج کلید را روی تابلوی
مخصوص بگذارند ...
با وجود این آگهی که آقای پومیله '
مسؤل هتل و گروهبان سابق در
ادارهٔ تدارکات ارتش، با علاقهٔ
فراوان به گِرد نویسی حروف، با
خط خوش نوشته بود، گونزاک '
دوان دوان از جلوی دفتر هتل رد
شد و چیزی به قلاب شمارهٔ ۲۳
آویزان نکرد. با این همه از فریادهای
خانم پومیله که بهسوی پنجره دوید
و منظرهٔ بیگودیها و خشم و
انزجارش را به تمام اهالی محله
عرضه کرد، در امان نماند:
- آقای رابوتن ' شما را دیدم. میتوانید
کلیدتان را نگه دارید. اما قول میدهم
اگر کرایهتان را نپردازید، امشب
بیرون بخوابید و کلید هم دردی
دوا نکند.
گونزاک وانمود کرد چیزی نشنیده
است.
بیاختیار - و شاید هم برای گرم
کردن بدنش - تا خیابان تولبیاک
دوید و از جلوی پاتوق همیشگیاش،
قهوهخانهٔ ارریونی ' رد شد.
برتران ' مثل همیشه بین ساعت
شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور،
قهوه جوشهایی را که بخاری
دلنشین میلههای کرومشان را تار
و کدر میکرد، برق میانداخت.
اما گونزاک جیبهایش خالی بود و
جای نسیه هم نداشت.
آهی کشید و يقهٔ کتش را بالا زد و
در صبح نیمهروشن و ملالانگیزِ
مردی محکوم به زندگی پیش میرفت...
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
ادامه دارد...
...📚💫
اگر دونفر بکوشند که در دلِ هم
راه یابند و احساساتِ هم را
درک کنند نسبت به یکدیگر
مهربان خواهند شد و به هم
کمک خواهند کرد.
کوشش در تفاهم هرگز به کینه
نمیانجامد، بلکه همیشه به جانبِ
عشق راهبر است..
[ جان استاین بک ]
📚🌖
راه یابند و احساساتِ هم را
درک کنند نسبت به یکدیگر
مهربان خواهند شد و به هم
کمک خواهند کرد.
کوشش در تفاهم هرگز به کینه
نمیانجامد، بلکه همیشه به جانبِ
عشق راهبر است..
[ جان استاین بک ]
📚🌖
zafaranieh.14tir-720.mp4
1.2 GB
فیلم سینمایی زعفرانیه ۱۴ تیر- کیفیت 720p- نسخه قابل دانلود
کانال دوم کتاب دانش
فیلم کلاپ 📽️
#فیلم
#سریال
# موسقیی
#تیکه های فیلمهای قدیمی
#تک های عاشقانه
#تک های غمگین
ما روبه دوستان خود معرفی کنید 👇👇😍
https://t.iss.one/filmmmmryam
کانال دوم کتاب دانش
فیلم کلاپ 📽️
#فیلم
#سریال
# موسقیی
#تیکه های فیلمهای قدیمی
#تک های عاشقانه
#تک های غمگین
ما روبه دوستان خود معرفی کنید 👇👇😍
https://t.iss.one/filmmmmryam
👍2❤1👌1
#ایران_زیبا
شهرستان بروجرد یکی از شهرستانهای
استان لرستان است در منطقه
کوهستانی زاگرس، از شمال با
ملایر و نهاوند در استان همدان
و از شرق با شهرستان شازند در
استان مرکزی و از جنوب با
شهرستان درود و از غرب با
شهرستانهای سلسله و دلفان
و خرمآباد دارای مرز است.
بازار بزرگ #بروجرد
حسامالسلطنه یکی از شاهزادههای
قاجاری حاکم #لرستان بود.
مسگرها، زرگرها، خراطی،
آهنگری، نمدبافی، پارچهفروشی
و لباسهای محلی و....
در این بازار زیبا بهچشم میخورد.
مسجد جامع بروجرد،
آبشار ونایی، تالاب بیشه دالان،
تنگه کپرگه بروجرد، رودخانهٔ
سزار لرستان،
در تصویر میدان جعفری
بروجرد یکی از قدیمیترین و
تاریخیترین محلات بروجرد است.
📚#کتاب_دانش
مرغ جان بیدار شد روزی ز درد
قصد قاف و آسمان عشق کرد
- منطقالطیر
- عطار نیشابوری
...📚🍃🌺
شهرستان بروجرد یکی از شهرستانهای
استان لرستان است در منطقه
کوهستانی زاگرس، از شمال با
ملایر و نهاوند در استان همدان
و از شرق با شهرستان شازند در
استان مرکزی و از جنوب با
شهرستان درود و از غرب با
شهرستانهای سلسله و دلفان
و خرمآباد دارای مرز است.
بازار بزرگ #بروجرد
حسامالسلطنه یکی از شاهزادههای
قاجاری حاکم #لرستان بود.
مسگرها، زرگرها، خراطی،
آهنگری، نمدبافی، پارچهفروشی
و لباسهای محلی و....
در این بازار زیبا بهچشم میخورد.
مسجد جامع بروجرد،
آبشار ونایی، تالاب بیشه دالان،
تنگه کپرگه بروجرد، رودخانهٔ
سزار لرستان،
در تصویر میدان جعفری
بروجرد یکی از قدیمیترین و
تاریخیترین محلات بروجرد است.
این تصاویر از
🚔 سفری کوتاه
به این استان میباشد.
مردم خونگرم و مهمان نواز
شهر بروجرد ♡
📚#کتاب_دانش
مرغ جان بیدار شد روزی ز درد
قصد قاف و آسمان عشق کرد
- منطقالطیر
- عطار نیشابوری
...📚🍃🌺
🔹🔹🔹
زاهدی مهمان پادشاهی بود.
چون به طعام بنشستند، کمتر از
آن خورد که ارادت او بود و چون
به نماز برخاستند، بیش از آن
کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت
در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به
ترکستان است
چون به مُقام خویش آمد،
سفره خواست تا تناولی کند.
پسری صاحبِ فراست داشت.
گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان
در طعام نخوردی؟
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که
به کار آید.
گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی
نکردی که به کار آید.
ای هنرها گرفته بر کف دست
عیبها بر گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روزِ درماندگی به سیم دغل
- 📕 گلستان سعدی
...📚
زاهدی مهمان پادشاهی بود.
چون به طعام بنشستند، کمتر از
آن خورد که ارادت او بود و چون
به نماز برخاستند، بیش از آن
کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت
در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به
ترکستان است
چون به مُقام خویش آمد،
سفره خواست تا تناولی کند.
پسری صاحبِ فراست داشت.
گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان
در طعام نخوردی؟
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که
به کار آید.
گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی
نکردی که به کار آید.
ای هنرها گرفته بر کف دست
عیبها بر گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روزِ درماندگی به سیم دغل
- 📕 گلستان سعدی
...📚
❤1
🔺 شرح در تصویر ...
#بدانیم که
مهندس رحیم علی خرم
صاحب پارک خرم یا ارم کنونی
در غرب تهران
و داماد خانم مرضیه خواننده بود.
+ بر طبق اسناد و مدارک تاریخی
او نه جاسوس بود نه قاتل نه فاسد.
+ بلکه فقط بهخاطر ساختن یک
پارک برای جوانان، از دیدگاه
آیتالله خلخالی مفسدفیالارض
شناخته شد و تیربارانش کردند! ...
...📚
#بدانیم که
مهندس رحیم علی خرم
صاحب پارک خرم یا ارم کنونی
در غرب تهران
و داماد خانم مرضیه خواننده بود.
+ بر طبق اسناد و مدارک تاریخی
او نه جاسوس بود نه قاتل نه فاسد.
+ بلکه فقط بهخاطر ساختن یک
پارک برای جوانان، از دیدگاه
آیتالله خلخالی مفسدفیالارض
شناخته شد و تیربارانش کردند! ...
...📚
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
پدر اگر بفهمند و تو را
دستگیر کنند
پدر به آرامی جواب داد
جریمه را خواهم پرداخت
از قانون گذاران بدگویی
نکن ...
مبادا بر دل شما اضطراب
راه یابد من مکانی برای
شما آماده خواهم کرد
تم مکرر متوجهٔ این
دختر شده بود از
آن بچههای متحرک
بود که اگر پرتو آفتاب را
بتوان متوقف کرد او را
هم میتوان بر جای
نشاند
قسمت ۱۷
...
نویسنده: هریت بیجر استو
پدر اگر بفهمند و تو را
دستگیر کنند
پدر به آرامی جواب داد
جریمه را خواهم پرداخت
از قانون گذاران بدگویی
نکن ...
مبادا بر دل شما اضطراب
راه یابد من مکانی برای
شما آماده خواهم کرد
تم مکرر متوجهٔ این
دختر شده بود از
آن بچههای متحرک
بود که اگر پرتو آفتاب را
بتوان متوقف کرد او را
هم میتوان بر جای
نشاند
قسمت ۱۷
...
دردِ این روزگار این است که
کورها را دیوانهها رهبری میکنند..
|| شاه لیر - شکسپیر |
📚🌖
کورها را دیوانهها رهبری میکنند..
|| شاه لیر - شکسپیر |
📚🌖
Forwarded from کانال تبادلات گلبرگ🌱
🔗⃟
امشب میتونی
بهترین و متفاوتترین
کانالهای ادبی، فرهنگی و هنری تلگرام
را برای همیشه در کنارت داشته باشی:
▁▂▃▄▅▆▇█ https://t.iss.one/addlist/8CjLYwdJa9tkOTVk
📕
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای داشتن این فولدر ارزشمند کلیک کنید☝️☝️
─═༅ ═༅ 🌱 ༅═ ༅═─
♼ @goLbarg_Tab
امشب میتونی
بهترین و متفاوتترین
کانالهای ادبی، فرهنگی و هنری تلگرام
را برای همیشه در کنارت داشته باشی:
▁▂▃▄▅▆▇█ https://t.iss.one/addlist/8CjLYwdJa9tkOTVk
📕
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای داشتن این فولدر ارزشمند کلیک کنید☝️☝️
─═༅ ═༅ 🌱 ༅═ ༅═─
♼ @goLbarg_Tab
Forwarded from کانال تبادلات گلبرگ🌱