کتاب دانش
2.87K subscribers
726 photos
455 videos
373 files
1K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
یک‌روز
به‌من گفته‌بود:
قرار نیست آدم از اتفاق‌های ناگوار
عکس بگیرد.‌ برای همین است که
همه در عکس‌ها لبخند می‌زنند.

- فرات العانی
|| من فلوجه را به‌یاد می‌آورم.
نشر افق / ص ۱۸۳
...📚
👍4
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا برایش نامه نوشت، چهار روز بی‌جواب ماند، سپس نامه‌ای رسید که به‌چشم هرکس دیگر پرمهر و محبت می‌نمود. اما مادلن را به ورطهٔ ناامیدی کشاند. نوشته بود: حال مادرم بهتر است. سه هفتهٔ دیگر عازم سفر می‌شوم، تا آن زمان زندگی…
....


داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا


مادلن نامه‌ای نوشت و از او دعوت
کرد تا برای شام فردا شب به
منزلش برود، درضمن عذرخواست
که به نامهٔ او تا آن زمان پاسخ
نداده است و سپس بعدازظهر
پر آرامشی را پشت‌سر گذاشت.
آن شب در شهر به شام دعوت بود.
مردان، هنرمندان و ورزشکاران
بسیاری در آن ضیافت حضور
داشتند که لوپره را می‌شناختند.

مادلن می‌خواست بداند که آیا او
معشوقه یا دلبستگی و رابطه‌ای
دارد که مانع از نزدیکی‌اش به وی
می‌شود و رفتار عجیبش را توجیه
کند.‌ اگر از چنین پیوندی آگاه می‌شد
بی‌شک رنج فراوان می‌برد اما
لااقل می‌فهمید و یا می‌توانست
امیدوار باشد که با گذشت زمان،
زیبائی‌اش او را مقهور کند.
از خانه خارج شد و تصمیم داشت
فورا این نکته را بپرسد،
سپس ترسید و جرأت نکرد.
در آخرین لحظه، آنچه رخ داد و
گستاخش کرد نه اشتیاق دانستن
حقیقت، بل‌که نیاز به صحبت از او
با سایرین بود؛ جذبه حزن‌آلود به
عبث زنده کردن نامش، در هر کجا که
بی او به‌سر می‌برد.
پس از شام از دو مردی که نزدیکش
بودند و کم‌وبیش آزادانه گفتگو
می‌کردند، پرسید:
- آیا شما آقای لوپره را می‌شناسید؟
-' ما از سال‌ها پیش هر روز او را
می‌بینیم اما دوستی صمیمانه‌ای
نداریم.
- مرد جذابی است؟
-' بله مرد جذابی است.
- پس شاید شما بتوانيد به‌من بگوئید
که... فکر نکنید مجبورید بیش از حد
دوستانه درباره‌اش صحبت کنید،
چون مسأله برای من واقعا مهم است.
دختر جوانی که از ته دل دوستش
دارم، گرایشی به او دارد، آیا لوپره
از جمله مردانی است که بی‌ترس و
واهمه بتوان با او ازدواج کرد؟
دو مخاطب مادلن لحظه‌ای مردد
ماندند:
-' نه، چنین چیزی امکان ندارد.
مادلن با شجاعت و برای پایان‌دادن به
بحث پرسید:
- آیا یک دلبستگی قدیمی دارد؟
-' نه، اما به‌هرحال ممکن نیست.
- مسأله چیست؟ خواهش می‌کنم
به من بگوئید.
-' نه.
- اما بالاخره ، به‌هرصورت ، بهتر
است به او بگویید. شاید تصورات
زشت یا تصورات مسخره‌ای در
ذهنش شکل بگیرد.

-' خب ! فکر نمی‌کنم با گفتن این
مطلب کوچک‌ترین لطمه‌ای به
لوپره بزنیم.
اولآ شما به‌کسی‌ چیزی نگوئید،
به‌علاوه همهٔ اهالی پاریس می‌دانند ،
اما دربارهٔ ازدواج؛
لوپره آن‌قدر شریف و محتاط است
که حتی فکرش را نمی‌کند.
مطلب این است که :
او از زن‌هایی خوشش می‌آید که از
لجنزار بیرون می‌کشد، دیوانه‌وار
آن‌ها را دوست دارد.
گاهی تمام شب در حومه یا در
بولوارهای خارج شهر می‌ماند و
خطر احتمالی مرگ را به‌جان
می‌خرد.
نه‌تنها این‌گونه زنان را دوست دارد
بلکه‌ جز آن‌ها از هیچ زنی خوشش
نمی‌آید. در برابر زیباترین و
دلفریب‌ترین زنان اشرافی، یا
دلخواه‌ترین دختران بی‌اعتنا
می‌ماند.

ادامه دارد قسمت هشتم

نویسنده؛ - مارسل_پروست

...📚🌟🖊
4
اما فراموش نکن
که آدمی،
ترسناک‌ترین کابوس‌هایش
را وقتی که بیدار بود می‌دید..

[ اُنور سایلاک ]

📚🌒
4🔥2
📚🍃🌺

◽️ افکار خود را به‌زبان میاور
و افکار بی‌تناسب را اجرا مکن؛

▫️از در آشنایی درآی، ولی عوامانه
رفتار مکن؛ دوستانی را که پس‌از
آزمایش برگزیده‌ای، چون روحِ
خویش، با پنجهٔ فولادین،
محکم‌بگیر،

◽️ولی دست خود را با فشردنِ
دستِ هر فردِ سر از تخم بیرون
نکرده و پَر درنیاورده‌ای که خود را
دوستِ تو می‌خواند خسته مکن؛

◽️ از شراکت در نزاع خودداری کن
ولی هرگاه، دست به آن زدی،
طوری رفتار کن که رقیب از تو
بپرهیزد؛
◽️ به همه گوش‌فرادار، ولی زبان
خود را برای همه مگشای؛
◽️ نکوهش دیگران را بپذیر،
ولی از داوری بپرهیز؛

◽️ تا آن‌جا‌که کیسه‌ات اجازه می‌دهد
لباس فاخر بپوش، ولی به‌دنبال
تظاهر مرو، لباس باید فاخر باشد،
نه جلف، زیرا لباس، معرفِ شخص
است؛ [ ... ]
◽️ نه از کسی وام بگیر و نه
به‌کسی‌ مدیون شو، زیرا وام اغلب،
هم خود از بین می‌رود و هم
دوست را از کفت می‌رباید و
وام‌گرفتن باعث کندشدن تیغهٔ
صرفه‌جویی می‌شود؛

◽️ مهم‌تر از همه، نسبت به‌خویش
درستکار باش و همان‌طور که پس
از شب، روز می‌آید مطمئن باش که
در آن‌صورت نسبت به هیچ‌کس
نادرستی نخواهی کرد.

ویلیام شکسپیر
|| هملت
( مجموعه آثار نمایشی، جلد دوم )
• ترجمهٔ علاءالدین پازارگادی
• انتشارات سروش ص ۹۰۸

...📚🍃
2💯2
Be Koja Miravid.pdf
3.6 MB
📚 به کجا می‌روید ؟
سوامی موکتاناندا

در زندگی به‌دنبال چه‌چیزی
هستید ؟‌
یک سفر درونی
یوگا اگر مدیتیشن کنید
چه می‌شود
کلمه به کلمهٔ این کتاب
یک نیروی حیات‌بخش
است یک نیروی پرقدرت
آرامش درونی به‌دور از
تکانه‌های زندگی را دریافت
کنید سیر و سلوک معنوی
حال خوش!
آموزش خودشناسی
ذهن، قدرت و برتری
📚#به_کجا_می_روید

t.iss.one/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... زیاده از خویش سخن‌گفتن راهی است برای پنهان‌کردن خویشتن.‌ #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیست و چهار آسمان حجاب ستارگان خود است. ما در اندوه و تنفر زمین باهم شریکیم. حتی در خورشید هم شریکیم. / ما در سکوت به‌یکدیگر…
.......

سوختن در آتش خویشتن را
خواهان باش. بی‌خاکستر شدن
کِی نو تواند شدن؟

#فردریش_نیچه

📖 مطالعه قسمت بیست و پنج

عقل می‌گوید؛ آنجا که زور باشد،
عدد حکمفرما می‌شود، زیرا او
را نیروی بیشتری است.
آن‌کس که دعاکردن را آموخت،
نفرین‌کردن را نیز تعلیم داد.
لعنتی‌ترین، بدنام‌ترین و بدترین :
شهوت‌پرستی، قدرت‌طلبی و خودخواهی.
شهوت‌پرستی، چوب موریانه‌خورده
است. [ بر افکار و حتی کلمات خودم،
حریم می‌کشم ]
قدرت‌طلبی، بیرحم‌ترین عذاب است؛
برای سوختن مردم به‌کار می‌رود.
تواضع ندارد، در رضایت مفسر است؛
یک سعادت حقارت‌انگیز.
[ کسی‌که بیش‌از حد صبور است و
تحمل رنج می‌کند؛ از بردگان است.
خواه در مقابل خدایان، خواه بشر ]
[ تمام حماقت بد و زائد و زیرکانهٔ
کشیشان را ، دانش دروغین می‌نامند. ]
چنين گفت زرتشت

زبان من، زبان مردم است، دست من،
نه دست احمقان و ابلهان نویسان.
پای من سُم اسب.
روح ثقل من، چون پرندگان.
من در خانه‌ای تنها برای گوش
خودم آواز می‌خوانم.
شترمرغ تند می‌دود اما پرواز؟
سبک باش چون پرنده... این است
تعلیم من.
آموختن طریق دوست داشتن نفس،
دستوری برای امروز و فردا نیست.
مشکل‌ترین و آخرین هنرهاست.
در گهواره‌ایم " نیک‌و‌بد " آموزش
می‌بینیم؛
آری! تحمل زندگی مشکل است.
هنر داشتن یک صدف و یک ظاهر
آراسته و یک کوریِ عاقلانه نیز
محتاج آموختن است.
کشف ادمی مشکل است و
مشکل‌تر از آن کشف انسان است
.
من آن‌را که آری و نه آموخته
دوست دارم.
برای من " بادمجان دور قاب‌چین‌ها "
و " چاپلوسان " زننده‌ترین حیوانات‌اند.
[ من آموخته‌ام روی همه‌چیز بدوم،
صعود کنم.‌ ]
این است شریعت من :
هرآن‌کس‌که می‌خواهد
پرواز کردن بياموزد ابتدا باید
راه‌رفتن و صعود‌کردن و
رقصيدن را یاد بگیرد.

" هیچ‌کس پرواز‌کردن را
با پروازکردن نمی‌آموز
د. "
من راه را پرسیده‌ام؛
با آزمایش آن‌ها، طریق خودم
را یافته‌ام. این است راه من،
راه شما کدام است؟
چنين گفت زرتشت

آفریننده کسی است که برای
بشر هدفی بیافریند و به زمین،
مفهوم و آینده‌ای بدهد.‌
به آنجایی رفتم که " همه‌شدن "
به‌نظرم همچون یک رقص و
بی‌عاری خدایان جلوه می‌نمود.
من کلمهٔ" زبرمرد " را شنیدم؛
و پی بردم که بشر، موجودی است
که باید تعالی یابد.
" بشر پل است نه مقصد.
من به او همهٔ آرزوها و تخیلات
خود را که به‌صورت تکه‌تکه
و معما است آموختم.
که چگونه کار کند و تمام گذشتهٔ
خود را باز خرد.‌ - بگوید: / من چنین میخواستم و چنی خواهم ساخت / ‌.
افول و مرگ من در بین مردم خواهم بود.
من خورشید بخشنده را اموختم.
بشر چیزی است که باید تعالی یابد.
حقی را که نتوانی به زور بگیری
تحمل نکن که به‌تو داده‌ شود. /
این گفتهٔ شریفی است که
" آن‌چه زندگی وعده می‌دهد،
همان وعده را هم، ما به زندگی می‌دهیم.
چه کم هستند کسانی‌که می‌توانند
راستگو باشند! چقدر مشکل است
شجاعت بی‌باک، بی‌اعتمادی طولانی،
انکار بی‌رحمانه تنفر و قطع ناگهانی
با گذشته، باهم یک‌جا جمع شوند!
ولی از چنين بذری است که
حقیقت به‌دنیا می‌آید.
تمام علوم، تاکنون در کنار یک وجدان
ناراحت رشد و نمو یافته است.
ای دانایان، این جدول‌های کهنه و
پوسیده را درهم‌شکنید
و زیر و زبر کنید. بر روی رودخانه
همه‌چیز استوار است،
ارزش اشیاء و پل‌ها، نیک و بد.

ولی یخ، پل‌ها را می‌شکند!
ای برادران، اکنون همه‌چیز
در تغییر نیست؟
زمانی بود که مردم معتقد به
فالگیران و اخترشناسان بودند :
" همه‌چیز مقدر است و زندگی
جبر است و باید مطیع اوامر بود
" سپس دورهٔ بی‌اعتقادی:
" ما در همه کار آزادیم و انسان
می‌تواند هرچه بخواهد و اراده کند
انجام دهد"
هیچ‌کس دربارهٔ این‌ها علم و دانش
واقعی نداشت.
دربارهٔ جدول‌های قدیم و جدید
چنین گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

...📚
🔥4
‌‌.
لحظه‌ای که فکر می‌کنیم همه‌چیز را
فهمیده‌ایم،
قيافهٔ یک جنایتکار را پیدا می‌کنیم.

[ امیل سیوران
|| قطعات تفکر
• نشر مرکز ص ۴۶

...📚
👍6👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
7 نوامبر 1923 / 4 ژانویه 1960
برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات 1957

فیلسوف و رمان‌نویس شهیر
و ممتاز فرانسوی / الجزایری

تصاویری از خوردوی منهدم شدهٔ
[ میشل گالیمار ; راننده خودرو و
صاحب مدیر انتشارات گالیمار ]
که به درخت خوردند و کامو
و گالیمار هردو در این تصادف
در شهر ویل بلویل کشته شدند!
بسیاری از تحلیلگران ; کا گ ب "
و شخص دیمیتری شپیلوف;
وزیر امور خارجه
اتحاد جماهیر شوروی
را مسؤل قتل کامو می‌دانند.
گویا این تصادف از قبل
طراحی شده بوده.

فاتحان می‌دانند که عمل، در نفس
خود، بیهوده است.
تنها یک عمل سودمند وجود دارد و
آن عملی است که انسان و زمین
را از نو می‌سازد.
من هرگز نخواهم توانست انسان‌ها
را از نو بسازم. اما باید به این کار
تظاهر کنم چون مسیر مبارزه
مرا به رویارویی با نفس انسانی
هدایت می‌کند. نفس، حتی
نفس خوارشده، تنها یقین من
است. نمی‌توانم بدون آن زندگی کنم.
انسان میهن من است.
برای همین است که این تلاش پوچ
و بی‌نتیجه را برگزیده‌ام.
| برای همین است که
طرفدار مبارزه‌ام. |

👤#آلبر_کامو
اسطوره سیزیف
نشر نیلوفر

@ktabdansh 📚📚
...📚
6👍2
درونمان همیشه کشورِ خداحافظی‌هاست.

از کتابِ من فردای روز رفتن توأم
|| جاهد ظریف اوغلو
5🔥1
اوه
11
سونیا بالاخره برگشت و
توی ماشین نشست...
بعد با لحن ملایمی گفت
اوه حالا دیگه فکر می‌کنم
باید یه خونه واسه خودمون
بخریم
اوه پرسید حالا خونه به
چه دردی میخوره ...
اوه از گوشه چشم
حرکت سریع سایه‌ای
رو می‌بینه...
زندگیِ خانوادگی یعنی
پدرکشتگیِ مدام با همدیگر,
ولی هیچ‌کس گله‌ای ندارد,
چون لااقل از زندگی در هتل
ارزان‌تر تمام می‌شود..

|| لوئی فردینان سلین

📚🌖
6😍1
📚🍃
رنج و تسکین آن

احساساتی چون رنج وجود دارد.
نخستین وسیله‌ای که طبیعت به ما
ارزانی می‌دارد، اشک است.
گریستن، خود، تسکین است.
گفتگو با دوستان، تسکین بیشتری
می‌بخشد و نیاز به تسکین
می‌تواند ما را تا به سرحد
سرودن شعر براند.
به‌همین سبب تا مردی خود را
گرفتار و غوطه‌ور در رنج یافت،
در حالت تجسم آن است و
احساس می‌کند تسکین یافته است.

آنچه تسکين بیشتری می‌بخشد،
افادهٔ رنج است.
با کلام، آواز، صدا و شکل.
این وسیلهٔ اخیر ثمربخش‌تر است.
عینیت احساسات خصلت شدید و
فشردهٔ آن را باز‌می‌گیرد،
می‌توان گفت که آن را خارج از ما و
غیرشخصی می‌کند و بدین ترتیب
رنج به‌شدت تسکین می‌یابد.

#سوفوکلس
{ افسانه‌های تبای }
ترجمهٔ شاهرخ مسکوب

...📚🍃
👍2👏1
آوازهای_کوچکی_برای_ماه_ژرژ_ساند،_گوستاو_فلوبر_1.pdf
38 MB
کتاب آوازهای کوچکی برای ماه
از جذاب‌ترین مکاتبات در تاریخ
ادبیات فرانسه است.
مجموعه نامه‌های گوستاو فلوبر
و ژرژ ساند است که از
موضوعات زیادی نشأت می‌گیرد.

[ ژرژ ساند در ابتدای نامه‌اش
به گوستاو فلوبر می‌نویسد:
بدی، یا هرآنچه بدی را تاب
آورًد، چندان نخواهد پایید.
[ فلوبر می‌نویسد:
باید خندید و گریست،
عشق ورزید، کار کرد،
لذت برد و رنج کشید،
با نوسانی بسیار کوتاه در
تمام طول حیات.
به‌گمانم این هستیِ حقیقتِ
انسان است.

📚#آوازهای_کوچکی_برای_ماه
#گوستاو_فلوبر
#ژرژ_ساند

کمال همه‌جا یک خصوصیت
مشترک دارد: دقت و ریزبینی
.
👤#گوستاو_فلوبر

t.iss.one/ktabdansh 📚
.
2
.
👤 #گلزان_چیانگ

[ ... ] کامیابی همیشه به حسادت
و بدخواهیِ آدم‌ها دامن می‌زند
[ ... ] اما خیانت، از کجا می‌آمد؟
سرنوشت جاموقا به او نشان
داده بود که ناکامی،
برخی افراد سست‌عنصر و متزلزل
را به‌سوی خیانت می‌کشاند..
صص ۱۹۵ - ۱۹۶

" ترس را می‌شود با فرمانی در دلِ
کسی انداخت،
اما اعتماد فرمان‌بَردار نیست ... .

آری این ترس بود که نفس به نفس
میان او و يارانش رخنه کرده بود
و اعتماد میان آن‌ها را نفس به نفس
به عقب انداخته بود!
هرچقدر این فکر تلخ و گزنده بود،
او راهی به قدرت سراغ نداشت
که از دلِ ترس نگذرد.

گَلزان چیانگ
📚 چنگیزخان؛ نه رؤیا
• نشر نو ص ۱۶۲
👏3😍1💯1
کتاب دانش
.... ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد، شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند؛ ولی می‌تواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند. #ژان_پل_سارتر که این مردم به زعم او سرشار از خودفریبی هستند. آن‌ها به خود قبولانده‌اند که اشيا همان‌گونه…
...


📖 مطالعه ص ۲۱۶

دارم به بوویل برمی‌گردم.
همه‌چی در بوویل گوشت‌الود است.
آن‌هم به‌خاطر باران زیادی که می‌بارد.
نیمه‌شب است. آنی شش ساع پیش
از پاریس رفت. حالا قایقشان در
دریاست....

سه‌شنبه، بوویل

- آیا این همان آزادی است؟
- من آزادم؛
هیچ دلیلی برای زندگی وجود ندارد.
همهٔ دلایلم از بین رفته‌اند.
باید از اول شروع کنم؟ چقدر
روی آنی حساب کرده بودم.
- گذشته‌ام مرده است. مارکی
دورولبن مرده است.
آنی آمده بود تا تمام امیدهایم را
با خود ببرد.
- تنهایم، تنها و آزاد. این آزادی شبیه
مرگ است.
- امروز زندگی‌ام دارد تمام می‌شود.
فردا از این شهر خواهم رفت.

" همهٔ زندگی‌ام را پشت‌سر
گذاشته‌ام،
می‌توانم تمامش را ببینم؛
شکل‌ها و حرکات آهسته‌ای که
مرا تا به اینجا رسانده‌اند.
چیز زیادی نمی‌توان ازش گفت؛
یک بازی باخته است،
فقط همین .

- همهٔ بازی را باختم. حالا یادگرفتم
که همیشه خواهيم باخت.
" فقط آدم‌های رذل هستند که
فکر می‌کنند برده‌اند "
می‌خواهم مثل آنی باشم.
می‌خواهم از درون مرده باشم.
به ارامی وجود داشته باشم.
تهوع، مدت کوتاهی امانم داده.
ملامتی است عمیق، جان عمیق
وجود، ماده‌ای که از آن ساخته
شده‌ام.
عادت‌ها نمرده‌اند؛ فقط خود
را جور دیگری مشغول کرده‌اند.
به‌آرامی و موذیانه تارهای خود را
می‌تنند.
- این لحظه‌ای که از آن به‌وجود
آمده‌ام، چیزی نخواهد بود جز
رؤیایی آشفته.
- هرروز صدها گواه دارند که اثبات
می‌کند همه‌چیز خودبه‌خود اتفاق
می‌افتد؛ که دنیا از قوانین ثابتی
پیروی می‌کند.
( آدم‌ها) آسوده‌اند و کمی بدخلق،
ازدواج می‌کنند! احمق‌ها بچه‌دار
می‌شوند....
طبیعت را می‌بینم.... می‌دانم که
اطاعتش بیهوده است.
تنها عادت است و می‌تواند فردا
تغییر کند.‌ هرلحظه ممکن است
اتفاقی بیفتد.
دسته‌ای موجودا عجیب پیدا خواهد
شد که مردم باید برایشان اسم‌های
جدید بگذارند؛ سنگ‌چشم،
چوب‌انگشتی، چانه‌عنکبوتی...
یا در تختخواب خوابیده باشد و
از جنگلی از درختان غان" یا
زمینی مودار و پیازی شکل یا
پرندگان غول‌پیکر سردرآورد.

بله! بگذارید تعییر کند تا ببینیم
چه‌می‌شود، - بعد آدم‌هایی که در
دام تنهایی می‌افتند. تنهای تنها.
نوع دیگری از وجود داشتن.
- وجود داشتن چیزی است که از آن
می‌ترسم.

آخرین چهارشنبه در بوویل
همه‌جای شهر به‌دنبال مردخودآموخته
گشته‌ام. یکی است از تبار من،
- حالا وارد تنهایی شده، برای همیشه.
التماسم کرد که تنهایش بگذارم.
دارم این را در کافه مابلی می‌نویسم.
به کتابخانه رفتم. برای لحظه‌ای
حس خوشایندی به‌من دست‌داد.
کتاب‌های امانتی را پس دادم.
قرار است پیاده‌روی کنم؟
ساعت چهار مردخودآموخته وارد شد.
از دور سری برایم تکان داد. این
آخرین ملاقات‌مان خاطرات
ناخوشایندی داشت...
برای من چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شروع کردم به خواندن.‌

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر


ادامه دارد
‌‌...📚
سازمان ملل
از هر پنج کودک در غزه،
یکی سوءتغذیه دارد.
ایرنا
یک‌سوم دانش‌آموزان اصفهان
دچار سوءتغذیه هستند
رکنا
54 درصد کودکان در
سیستان و بلوچستان دچار
سوءتغذیه هستند.

... تمام .
😢4👍21👎1
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا برایش نامه نوشت، چهار روز بی‌جواب ماند، سپس نامه‌ای رسید که به‌چشم هرکس دیگر پرمهر و محبت می‌نمود. اما مادلن را به ورطهٔ ناامیدی کشاند. نوشته بود: حال مادرم بهتر است. سه هفتهٔ دیگر عازم سفر می‌شوم، تا آن زمان زندگی…
....



داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا


حتی نمی‌تواند نیم‌نگاهی به آن‌ها
بیندازد.
زندگی او ، سرگرمی‌ها و مشغولیت‌های
فکری‌اش جای دیگری‌ست.
در گذشته، کسانی‌که ا‌و را
نمی‌شناختند می‌گفتند که با طبع
ظریفی که دارد،
عشقی بزرگ می‌تواند نجاتش بدهد،
اما لازمه‌ی چنین اتفاقی،
قدرت احساس عشق است و
لوپره نمی‌تواند عشق را احساس کند.
پدرش هم همین‌طور بود و اگر
پسرانش این‌طور نباشند به‌این دلیل
است که فرزندی نخواهد داشت.

فردای آن شب، ساعت هشت، به
مادلن خبر دادند که آقای لوپره در
اتاق پذیرایی است‌.
زن وارد شد:
پنجره‌ها باز بود ، چراغ‌ها هنوز
خاموش و لوپره در بالکن انتظارش
را می‌کشید. در فاصله‌ای نه‌چندان
دور ، خانه‌هایی با باغ‌های
پیرامونشان در روشنایی کم‌رنگ
غروب آرمیده بود، دوردست،
خانه‌هایی گویی شرقی و مذهبی
در بیت‌المقدس.
نوری کم‌نظیر و نوازش‌گر به هر
شیء بهایی تازه و کم‌و‌بیش تأثرانگیز
می‌بخشید.
چرخ‌دستی براق میان خیابان تاریک
حالتی رقت‌انگیز داشت و نیز کمی
دورتر، تنه تیره‌رنگ و تازه تاریک
شدهٔ درخت بلوطی را در زیر
شاخ و برگ‌هایی که آخرین اشعه‌های
آفتاب هنوز گرداگردش بودند.در
انتهای خیابان، غروب خورشید
مانند طاق پیروزی مزینی به
پولک‌های زرین زیر سرسبزی
شکوهمند آسمان، سر فرود اورده
بود.
در کنار پنجرهٔ همسایه، سرهایی
خم شده ، گویی در مراسمی آشنا،
کتاب می‌خواندند.

هنگامی‌که مادلن به لوپره نزدیک
می‌شد، احساس کرد که لطافت
آسودهٔ تمام این پدیده‌ها دلش را
می‌شکافد، نرم می‌کند، از
تب‌و‌تاب می‌اندازد و کوشید تا
از گریستن خودداری کند.
با این وصف، لوپره
جذاب‌تر از همیشه، رفتار محبت‌آمیز
و ظریفی با او داشت که تا آن زمان
از خود نشان نداده بود.
سپس به گفتگوی جدی پرداختند
و زن برای نخستین بار هوشمندی
والای او را دریافت.
اگر لوپره در اجتماع مورد پسند
قرار نمی‌گرفت دقیقا به این سبب
بود که حقایقی را جستجو می‌کرد
که فراتر از دید اشخاص ظریف
طبع قرار داشت و حقایق ذهن‌های
متعالی در کرهٔ خاکی،
اشتباهی مسخره است.
وانگهی ملاطفت او به این حقایق
جنبهٔ شاعرانهٔ دلفریبی می‌بخشید
همان‌گونه که خورشید با لطافت،
قله‌های بلند را رنگ می‌کند.

او با مادلن چنان مهربان بود و
چنان از محبت او سپاسگزار ، که
زن جوان احساس کرد هرگز آن‌همه
او را دوست نداشته و چون از
امید عشقی دوسویه چشم‌پوشیده
بود ناگهان با شور و شوق حدس
زد که می‌تواند به صمیمیتی
صرفا دوستانه امیدوار باشد و
به لطف آن روز او را ببیند،
با سرخوشی و شادمانی این برنامه
را با او درمیان گذاشت.
اما لوپره می‌گفت که بسیار گرفتار
است و در طول دوهفته بیش از
یک‌روز آزاد در اختیار ندارد.
مادلن به کفایت عشقش را بیان
کرده بود و اگر مرد مایل بود
می‌توانست به احساس او پی ببرد.
لوپره هرچند خجالتی، اگر
کوچک‌ترین کششی نسبت به او
داشت می‌توانست سخنان
پرمهری، حتی سربسته
به زبان بياورد.

نگاه دردمند زن چنان خیره به او
می‌نگریست که بی‌درنگ آن
سخنان را تمیز می‌داد و آزمندانه
به گوش جان می‌شنید.

ادامه دارد

نویسنده؛ - مارسل_پروست

...📚🌟🖊
1
... این من را کُشت.
ولی در این من زندگی کردم‌..

📓 / جان شیفته

📚🌗
1