کتاب دانش
... از هر صد نفر، یکنفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی، بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگويند، زیرا هرکسی آزاد است که احمق باشد! عالیمقام #شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۳ برای قضیهٔ خودتان معنا و مفهومی بسته قائل شوید. مثال : انگلیسیها در…
...
📖 مطالعه قسمت ۴
در قسمت قبل یک مثال از هگل
خواندیم؛ هگل رئیس دپارتمان
فلسفه دانشگاه برلین بود. شوپنهاور
پس از انتشار کتابش/ جهان
همچون اراده و تصور / که
تقریبآ فروش خوبی نداشت،
بر این عقیده بود که توطئهای
علیه او توسط هگل، فیشته و
شلینگ انجام شده.
فلسفه آرتور ریشه در
واقعیات و تجربهٔ ذهنی است و
فلسفه گئورگ هگل، برمبنای
فهم واقعیت از طریق تز و
آنتی تز است. و خب اختلافاتی
که نیاز به توضیح داره ...
شوپنهاور از فلسفهٔ کانت
تأثیر گرفته، البته آثار شوپنهاور
بیشتر پس از مرگش مورد توجه
قرار گرفت.
واگنر، نیچه، داروین، فروید،
شيفتهٔ شوپنهاور بودند.
۴ - دستت را رو نکن
اگر میخواهی نتیجهای متفاوت و
خاص بگیری نباید بزاری دستت
رو بشه! ( مقدمات را بهطور
درهم و برهم، پسوپیش، بدون
جلبتوجه، مطرح کن. )
درغیراینصورت طرف مقابل
سعی میکنه به سفسطه متوسل
بشه. حتی برای مقدمهٔ بحثت
هم مقدمهچینی کن.
هدف از این کار؛ مخفیکردن
نقشهات است. ( دائم از این شاخه
به آن شاخه رفتن. گیج شدنش رو
متوجه شدن و با دور زدنش به
هدف رسیدن. )
۵ - به مقدمات کاذب متوسل شو
برای اثبات و درستی یک مسأله
باید از چیزهایی که واقعی نیست
کمک بگیری. حتی اگه درستی آنها را
درک نکند. ( قضایایی را انتخاب
کن که فینفسه کاذباند ولی ازنظر
طرف مقابل صادقند.
بر سبیل تفکرش شروع کن به
استدلال. )
پس ایدههای غلط او بهواسطه ایدههای
غلطی که فکر میکنه درسته رد میشه.
باید با ایدههای نادرست سروصدا
راه بندازی. مثلآ اگر به یک گروه خاص
تمایل داره باید با عقاید شناختهشدهٔ
این افراد، اصول آنها را برعلیه او
بهکار ببندی.
۶ -
چیزی را که باید به اثبات برسد
مسلم فرض کن
یعنی؛ یک پرسش که کاملآ بدیهی
است رو بهش لباس مبدل بپوشون
تا برای به اثبات رسیدن به تعویق
بیفته. مثلآ از نیکنامی بهجای شرافت.
از اعتبار بهجای شهرت استفاده کن.
درواقع " اصطلاحات قابل تبدیل "
مثال؛ اینکه در علم پزشکی هیچ
قطعیتی نیست رو با عدم قطعیت
در دانش بشری به تعویق بندار.
توضیحات سادهتر و روانتر
برای اینکه بهتر درک بهتر کنیم.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید
- شوپنهاور |
● ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه قسمت ۴
در قسمت قبل یک مثال از هگل
خواندیم؛ هگل رئیس دپارتمان
فلسفه دانشگاه برلین بود. شوپنهاور
پس از انتشار کتابش/ جهان
همچون اراده و تصور / که
تقریبآ فروش خوبی نداشت،
بر این عقیده بود که توطئهای
علیه او توسط هگل، فیشته و
شلینگ انجام شده.
فلسفه آرتور ریشه در
واقعیات و تجربهٔ ذهنی است و
فلسفه گئورگ هگل، برمبنای
فهم واقعیت از طریق تز و
آنتی تز است. و خب اختلافاتی
که نیاز به توضیح داره ...
شوپنهاور از فلسفهٔ کانت
تأثیر گرفته، البته آثار شوپنهاور
بیشتر پس از مرگش مورد توجه
قرار گرفت.
واگنر، نیچه، داروین، فروید،
شيفتهٔ شوپنهاور بودند.
۴ - دستت را رو نکن
اگر میخواهی نتیجهای متفاوت و
خاص بگیری نباید بزاری دستت
رو بشه! ( مقدمات را بهطور
درهم و برهم، پسوپیش، بدون
جلبتوجه، مطرح کن. )
درغیراینصورت طرف مقابل
سعی میکنه به سفسطه متوسل
بشه. حتی برای مقدمهٔ بحثت
هم مقدمهچینی کن.
هدف از این کار؛ مخفیکردن
نقشهات است. ( دائم از این شاخه
به آن شاخه رفتن. گیج شدنش رو
متوجه شدن و با دور زدنش به
هدف رسیدن. )
۵ - به مقدمات کاذب متوسل شو
برای اثبات و درستی یک مسأله
باید از چیزهایی که واقعی نیست
کمک بگیری. حتی اگه درستی آنها را
درک نکند. ( قضایایی را انتخاب
کن که فینفسه کاذباند ولی ازنظر
طرف مقابل صادقند.
بر سبیل تفکرش شروع کن به
استدلال. )
پس ایدههای غلط او بهواسطه ایدههای
غلطی که فکر میکنه درسته رد میشه.
باید با ایدههای نادرست سروصدا
راه بندازی. مثلآ اگر به یک گروه خاص
تمایل داره باید با عقاید شناختهشدهٔ
این افراد، اصول آنها را برعلیه او
بهکار ببندی.
۶ -
چیزی را که باید به اثبات برسد
مسلم فرض کن
یعنی؛ یک پرسش که کاملآ بدیهی
است رو بهش لباس مبدل بپوشون
تا برای به اثبات رسیدن به تعویق
بیفته. مثلآ از نیکنامی بهجای شرافت.
از اعتبار بهجای شهرت استفاده کن.
درواقع " اصطلاحات قابل تبدیل "
مثال؛ اینکه در علم پزشکی هیچ
قطعیتی نیست رو با عدم قطعیت
در دانش بشری به تعویق بندار.
توضیحات سادهتر و روانتر
برای اینکه بهتر درک بهتر کنیم.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید
- شوپنهاور |
● ادامه دارد
...📚
.
تو همیشه خیال میکنی میشود
به حقیقت مردم پی برد...
اگر اینجور بود دنیای ما
وضع دیگری میداشت.
اگر شرافت مردم شریف از
صورتشان پیدا بود و خباثتِ
ناکسان دیدنی بود،
میتوانستیم از ته دل بخندیم.
[ اریش کستنر
📔 سهنفر در برف ]
تو همیشه خیال میکنی میشود
به حقیقت مردم پی برد...
اگر اینجور بود دنیای ما
وضع دیگری میداشت.
اگر شرافت مردم شریف از
صورتشان پیدا بود و خباثتِ
ناکسان دیدنی بود،
میتوانستیم از ته دل بخندیم.
[ اریش کستنر
📔 سهنفر در برف ]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
راستی وقاحت ومادرقحبگی
در این ملک تا
کجا میرود!
چه سرزمین لعنتی پست
و گندیدهای
و چه موجودات پست
جهنمی
بدجنسی دارد!
حس میکنم که تمام زندگیم
را توپ بازی در
دست [ ... ]
ومادرقحبهها بودهام.
دیگر نهتنها هیچگونه حس
همدردی برای این موجودات
ندارم بلکه حس
میکنم که با آنها کوچکترین
سنخیت و جنسیت هم
نمیتوانم
داشته باشم.
- نامه به حسن شهید نورایی
-/ صادق هدایت
...📚
راستی وقاحت و
در این ملک تا
کجا میرود!
چه سرزمین لعنتی پست
و گندیدهای
و چه موجودات پست
جهنمی
بدجنسی دارد!
حس میکنم که تمام زندگیم
را توپ بازی در
دست [ ... ]
و
دیگر نهتنها هیچگونه حس
همدردی برای این موجودات
ندارم بلکه حس
میکنم که با آنها کوچکترین
سنخیت و جنسیت هم
نمیتوانم
داشته باشم.
- نامه به حسن شهید نورایی
-/ صادق هدایت
...📚
👍2👎1
کتاب دانش
... داستانهای کوتاه □○ مهمان ✍ آلبر کامو باید تا برداشت محصول بعدی، نیازها برآورده میشد، همین و بس. اکنون کشتیهای گندم از فرانسه میرسید، سختترین دوره سپری شده بود. اما فراموش کردن این بینوایی، اشباح ژندهپوشی که زیر آفتاب پرسه میزدند، جلگههای…
....
شال، پيشانی لجوجی را نمایان
میساخت و زیر پوستی سوخته
اما اندکی رنگپریده در اثر سرما
تمام چهره حالتی در عین حال
نگران و سرکش داشت که وقتی
مرد عرب صورتش را بهسوی او
برگرداند و مستقیم در چشمهایش
نگاه کرد، سبب تعجب دارُ شد.
آموزگار گفت: به اتاق مجاور بیائید
چای نعنا برایتان درست کردهام!
بالدوسکی گفت: مرسی. چه کار
سختی! زندهباد بازنشستگی!
سپس زندانی را به زبان عربی
مخاطب قرار داد و گفت بیا تو.
عرب برخاست و همچنان که
مچهای طناب بستهاش را به جلو
گرفته بود آهسته وارد شد.
دار چای و یک صندلی آورد.
اما بالدوسکی از قبل روی یک
میز دانشآموزی، گویی به تخت
نشسته بود و مرد عرب روبروی
بخاری، که بین میز کار و پنجره
قرار داشت چمباتمه زده بود و به
سکوی معلم تکیه داده بود. وقتی
دارُ استکان چای را به زندانی
میداد، لحظهای در برابر دستهای
بستهاش مردد ماند: شاید بشود
دستهایش را باز کرد؟ بالدوسکی
گفت: البته، برای سفر بود. حالت
بلند شدن به خود گرفت اما دارُ
استکان چای را روی زمین گذاشته
و کنار مرد عرب زانو زده بود.
عرب بیآنکه چیزی بگوید، با
چشمهایی تبآلود به حرکات او
نگاه میکرد. وقتی دستهایش
باز شده، مچهای ورم کردهاش را
به هم مالید، استکان چای را
برداشت و با جرعههای تند و کوتاه
مایع داغ را سرکشید. دارُ گفت:
خب، حالا کجا میخواهید کجا
میخواهید بروید؟ بالدوسکی
سبیلش را از چای بیرون کشید:
- همین جا پسر!
- چه شاگردهای جالبی! همین جا
میخوابید؟
- نه، من به آلآمور برمیگردم.
و تو، رفیقمان را به تنگی " تحویل
میدهی. در بلوک مشترک ( بخش
اداری دولت فرانسه در الجزایر )
منتظرش هستند. بالدوسکی با
لبخندی دوستانه به دار نگاه میکرد.
آموزگار گفت:
- چی داری میگی، مسخرهام
میکنی؟
- نه، پسر، دستور این است.
- دستور؟ من که جزوء...
مردد ماند. نمیخواست پيرمرد اهل
کورس " ( جزیرهای در جنوب
فرانسه ) را ناراحت کند: به هر
صورت، این کار من نیست.
- بَه! چه حرفها میزنی! زمان
جنگ آدم هر کاری میکند.
- خب پس منتظر اعلان جنگ
میمانم!
بالدوسکی با سر تصدیق کرد.
- قبول، اما دستور همین است و
به تو مربوط میشود. ظاهرآ اتفاقی
در شرف وقوع است. از شورش
آینده حرفهایی میزنند. ما کم و
بیش بسیج شدهایم.
دار حالت لجوجانهاش را حفظ
میکرد. بالدوسکی گفت:
- گوش کن پسر. من از تو خوشم
میآید پس باید بفهمی. ما در
آلآمور برای گشت در خطهٔ یک
بخش کوچک فقط دوازده نفریم
و من باید فورا برگردم. به من
گفتند این مردک عجیب را به تو
بسپرم و فورا برگردم. نمیتوانستیم
آنجا نگهش داریم. اهالی دهکدهاش
شلوغش کرده بودند، میخواستند
پساش بگیرند.
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ادامه دارد
...📚
شال، پيشانی لجوجی را نمایان
میساخت و زیر پوستی سوخته
اما اندکی رنگپریده در اثر سرما
تمام چهره حالتی در عین حال
نگران و سرکش داشت که وقتی
مرد عرب صورتش را بهسوی او
برگرداند و مستقیم در چشمهایش
نگاه کرد، سبب تعجب دارُ شد.
آموزگار گفت: به اتاق مجاور بیائید
چای نعنا برایتان درست کردهام!
بالدوسکی گفت: مرسی. چه کار
سختی! زندهباد بازنشستگی!
سپس زندانی را به زبان عربی
مخاطب قرار داد و گفت بیا تو.
عرب برخاست و همچنان که
مچهای طناب بستهاش را به جلو
گرفته بود آهسته وارد شد.
دار چای و یک صندلی آورد.
اما بالدوسکی از قبل روی یک
میز دانشآموزی، گویی به تخت
نشسته بود و مرد عرب روبروی
بخاری، که بین میز کار و پنجره
قرار داشت چمباتمه زده بود و به
سکوی معلم تکیه داده بود. وقتی
دارُ استکان چای را به زندانی
میداد، لحظهای در برابر دستهای
بستهاش مردد ماند: شاید بشود
دستهایش را باز کرد؟ بالدوسکی
گفت: البته، برای سفر بود. حالت
بلند شدن به خود گرفت اما دارُ
استکان چای را روی زمین گذاشته
و کنار مرد عرب زانو زده بود.
عرب بیآنکه چیزی بگوید، با
چشمهایی تبآلود به حرکات او
نگاه میکرد. وقتی دستهایش
باز شده، مچهای ورم کردهاش را
به هم مالید، استکان چای را
برداشت و با جرعههای تند و کوتاه
مایع داغ را سرکشید. دارُ گفت:
خب، حالا کجا میخواهید کجا
میخواهید بروید؟ بالدوسکی
سبیلش را از چای بیرون کشید:
- همین جا پسر!
- چه شاگردهای جالبی! همین جا
میخوابید؟
- نه، من به آلآمور برمیگردم.
و تو، رفیقمان را به تنگی " تحویل
میدهی. در بلوک مشترک ( بخش
اداری دولت فرانسه در الجزایر )
منتظرش هستند. بالدوسکی با
لبخندی دوستانه به دار نگاه میکرد.
آموزگار گفت:
- چی داری میگی، مسخرهام
میکنی؟
- نه، پسر، دستور این است.
- دستور؟ من که جزوء...
مردد ماند. نمیخواست پيرمرد اهل
کورس " ( جزیرهای در جنوب
فرانسه ) را ناراحت کند: به هر
صورت، این کار من نیست.
- بَه! چه حرفها میزنی! زمان
جنگ آدم هر کاری میکند.
- خب پس منتظر اعلان جنگ
میمانم!
بالدوسکی با سر تصدیق کرد.
- قبول، اما دستور همین است و
به تو مربوط میشود. ظاهرآ اتفاقی
در شرف وقوع است. از شورش
آینده حرفهایی میزنند. ما کم و
بیش بسیج شدهایم.
دار حالت لجوجانهاش را حفظ
میکرد. بالدوسکی گفت:
- گوش کن پسر. من از تو خوشم
میآید پس باید بفهمی. ما در
آلآمور برای گشت در خطهٔ یک
بخش کوچک فقط دوازده نفریم
و من باید فورا برگردم. به من
گفتند این مردک عجیب را به تو
بسپرم و فورا برگردم. نمیتوانستیم
آنجا نگهش داریم. اهالی دهکدهاش
شلوغش کرده بودند، میخواستند
پساش بگیرند.
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ادامه دارد
...📚
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃
دعا میکنم هیچوقت ذوقت
کور نشود عزیز من
دعا میکنم هیچوقت کنار کسانی
نباشی که
تو را نمیفهمند،
قدر تو را نمیدانند و
تو را حیف میکنند.
دعا میکنم بتوانی بهموقع
بچه باشی،
بهموقع جوانی کنی،
بهموقع دیوانه باشی و
بهوقتش با آدم درستی
زندگی کنی..
دعا میکنم طرد نشوی،
بیتوجهی نبینی،
و اگر هم دیدی ؛
نشکنی! مقاوم باشی!
دوام بیاوری!
که هنر واقعی این است :
تنها شدن و جا نزدن،
طرد شدن و نشکستن،
زمین خوردن و برخاستن .
هنر واقعی این است که:
در هر شرایطی، قبل از هرکسی
روی خودت حساب کنی. ♡
...📚🍃
دعا میکنم هیچوقت ذوقت
کور نشود عزیز من
دعا میکنم هیچوقت کنار کسانی
نباشی که
تو را نمیفهمند،
قدر تو را نمیدانند و
تو را حیف میکنند.
دعا میکنم بتوانی بهموقع
بچه باشی،
بهموقع جوانی کنی،
بهموقع دیوانه باشی و
بهوقتش با آدم درستی
زندگی کنی..
دعا میکنم طرد نشوی،
بیتوجهی نبینی،
و اگر هم دیدی ؛
نشکنی! مقاوم باشی!
دوام بیاوری!
که هنر واقعی این است :
تنها شدن و جا نزدن،
طرد شدن و نشکستن،
زمین خوردن و برخاستن .
هنر واقعی این است که:
در هر شرایطی، قبل از هرکسی
روی خودت حساب کنی. ♡
...📚🍃
👍3❤2
دختری که ماه را نوشید.pdf
86.8 MB
📚#دختری_که_ماه_را_نوشید
پرفروشترین کتاب
نیویورک تایمز
کتابی پر از احساسات و
ماجراهای مختلف
شخصیتهای پیچیده و
منحصربهفرد
تصویری زنده و پویا
مفهوم زمان و گذر
✍ #کلی_بارن_هیل
هرسال مردم نوزادی را به
جنگل میبرند و او را به
جادوگر برای قربانی تقدیم
میکنند تا از خشمش درامان
باشند.. تا نوزادی که از ماه
تغذیه میکند...
t.iss.one/ktabdansh📚
.
پرفروشترین کتاب
نیویورک تایمز
کتابی پر از احساسات و
ماجراهای مختلف
شخصیتهای پیچیده و
منحصربهفرد
تصویری زنده و پویا
مفهوم زمان و گذر
✍ #کلی_بارن_هیل
هرسال مردم نوزادی را به
جنگل میبرند و او را به
جادوگر برای قربانی تقدیم
میکنند تا از خشمش درامان
باشند.. تا نوزادی که از ماه
تغذیه میکند...
t.iss.one/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت سی زرتشت هنوز تنهایی خویش را بازنیافته بود که صدائی شنید؛ بایست! ای زرتشت، صبر کن، منم سایهٔ تو! زرتشت نایستاد، بهخود گفت پس کنج انزوای من بهکجا رفته؟ چطور! عجیبترین چیزها به ما مقدسان و منزویان سالخورده روی ننموده است؟ تو…
...
برای انسانیکه نمیخواهد
جزء توده باشد ;
,کافی است خودش را دستکم
نگیرد و در عوض وجدان پاک
خود را دنبال کند که به او
نهیب میزند ;
خودت باش! همهٔ آنچه که
اکنون میکنی، میاندیشی،
میطلبی، از آنِ خودت نیست...
|| #فردریش_نیچه
-/ شوپنهاور بهمثابه آموزگار. |
📖 مطالعه قسمت سیُ یک
پادشاه گفت ای زرتشت، ما تو
را شناختیم. تو خود را با احترام،
حقیر کردی! ما چون سیاحان
کنجکاو، مشتاق دیدن درخشش
چشمهای کمنور هستیم.
ای زرتشت، هیچچیزی که در
زمین میروید مانند یک ارادهٔ
نیرومند به انسان لذت نمیدهد.
یک درخت کاج؛ همچون تو؛
بلند، ساکت، سخت، منفرد با
چوب عالی!
درخت تو حتی شخص عزادار
و شکستخورده را شاد میکند.
مردم میپرسند زرتشت کیست؟
آیا هنوز زنده است؟
آیا او راه تنهایی را دریده است؟
از انزوا پخته شده است!
/ همهجا انسان بهکسانیکه صعود
کردهاند برمیخورد. ما مأیوسان
دیگر ناامید نیستیم، ای زرتشت
به آنان که نمیخواهند زنده بمانند،
امیدواری عظیم بیاموز. تنها در راه
توست که میتوان بقایای خداوند
را یافت. ( خواست دست زرتشت
را ببوسد که او اجازه نداد. )
چنین گفت زرتشت
ممکن است شما عالیمرد باشید
ولی برای من بهاندازهٔ کافی
قوی و عالی نیستید. تعلق شما
بهمن مانند تعلق دست راست من
نیست. شما به محض شنیدن صدای
طبل از ترس نقش زمین میشوید.
در باطن شما اوباش مخفی شدهاند.
شما نشانههایی از مردان عالی که
در راه مناند دارید اما من در انتظار
ورود شیران خندان هستم.
به من از کودکانی که غنی هستند
خبر دهید چنین گفت زرتشت و
ساکت شد. فالگیر گفت ای زرتشت
گفتهای / تنها یک چیز لازمتر است
و آن، یک کلام بهموقع است. /
از گرسنگی و تشنگی مردن،
سخن نگفتهاید. از شراب بگو.
زرتشت با کمک آنها از گوشت بره
شام تهیه دید و صحبت چیزی
جز عالیمرد نبود.
دربارهٔ عالیمرد
هنگامیکه بهسوی مردمان بازار
رفتم، سخنم به هیچکس نرسید.
شب، بندبازان و اجساد همراهم بودند.
اوباش میگويند عالیمرد وجود ندارد.
ما همه باهم برابریم، مرد مرد است.
در مقابل ملکوت خداوند ما
همه یکسانیم!
اما اکنون خداوند مرده است.
ای برادران، آیا این کلام را
درک میکنید؟ دلهای شما گیج
شده است .
برخیزید و به پیش روید!
زبر مرد زنده باشد.
/ مضطربترین کسان میپرسند ؛
بشر چکونه باید حفظ شود؟
ولی زرتشت تنها و اولین کسی است
که میپرسد:
/ بشر چگونه باید تعالی یابد؟
ای برادران، آنچه من در بشر دوست
دارم : طلوع و افول او است.
/ شما سرِ تسلیم فرود آوردن و
فریب دادن های بیارزش را
نیاموختهآید./
زیرا امروزه مردان بیمقدار،
ارباب و صاحب زمین شدهاند.
چنين گفت زرتشت
● ادامه دارد
...📚
برای انسانیکه نمیخواهد
جزء توده باشد ;
,کافی است خودش را دستکم
نگیرد و در عوض وجدان پاک
خود را دنبال کند که به او
نهیب میزند ;
خودت باش! همهٔ آنچه که
اکنون میکنی، میاندیشی،
میطلبی، از آنِ خودت نیست...
|| #فردریش_نیچه
-/ شوپنهاور بهمثابه آموزگار. |
📖 مطالعه قسمت سیُ یک
پادشاه گفت ای زرتشت، ما تو
را شناختیم. تو خود را با احترام،
حقیر کردی! ما چون سیاحان
کنجکاو، مشتاق دیدن درخشش
چشمهای کمنور هستیم.
ای زرتشت، هیچچیزی که در
زمین میروید مانند یک ارادهٔ
نیرومند به انسان لذت نمیدهد.
یک درخت کاج؛ همچون تو؛
بلند، ساکت، سخت، منفرد با
چوب عالی!
درخت تو حتی شخص عزادار
و شکستخورده را شاد میکند.
مردم میپرسند زرتشت کیست؟
آیا هنوز زنده است؟
آیا او راه تنهایی را دریده است؟
از انزوا پخته شده است!
/ همهجا انسان بهکسانیکه صعود
کردهاند برمیخورد. ما مأیوسان
دیگر ناامید نیستیم، ای زرتشت
به آنان که نمیخواهند زنده بمانند،
امیدواری عظیم بیاموز. تنها در راه
توست که میتوان بقایای خداوند
را یافت. ( خواست دست زرتشت
را ببوسد که او اجازه نداد. )
چنین گفت زرتشت
ممکن است شما عالیمرد باشید
ولی برای من بهاندازهٔ کافی
قوی و عالی نیستید. تعلق شما
بهمن مانند تعلق دست راست من
نیست. شما به محض شنیدن صدای
طبل از ترس نقش زمین میشوید.
در باطن شما اوباش مخفی شدهاند.
شما نشانههایی از مردان عالی که
در راه مناند دارید اما من در انتظار
ورود شیران خندان هستم.
به من از کودکانی که غنی هستند
خبر دهید چنین گفت زرتشت و
ساکت شد. فالگیر گفت ای زرتشت
گفتهای / تنها یک چیز لازمتر است
و آن، یک کلام بهموقع است. /
از گرسنگی و تشنگی مردن،
سخن نگفتهاید. از شراب بگو.
زرتشت با کمک آنها از گوشت بره
شام تهیه دید و صحبت چیزی
جز عالیمرد نبود.
دربارهٔ عالیمرد
هنگامیکه بهسوی مردمان بازار
رفتم، سخنم به هیچکس نرسید.
شب، بندبازان و اجساد همراهم بودند.
اوباش میگويند عالیمرد وجود ندارد.
ما همه باهم برابریم، مرد مرد است.
در مقابل ملکوت خداوند ما
همه یکسانیم!
اما اکنون خداوند مرده است.
ای برادران، آیا این کلام را
درک میکنید؟ دلهای شما گیج
شده است .
برخیزید و به پیش روید!
زبر مرد زنده باشد.
/ مضطربترین کسان میپرسند ؛
بشر چکونه باید حفظ شود؟
ولی زرتشت تنها و اولین کسی است
که میپرسد:
/ بشر چگونه باید تعالی یابد؟
ای برادران، آنچه من در بشر دوست
دارم : طلوع و افول او است.
/ شما سرِ تسلیم فرود آوردن و
فریب دادن های بیارزش را
نیاموختهآید./
زیرا امروزه مردان بیمقدار،
ارباب و صاحب زمین شدهاند.
چنين گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد
...📚
سیسرون ( سیاستمدار و خطیب رومی )
میگوید ؛
یک کماندار را درنظر بگیرید .
او کمان را میکشد، بهاندازهای که
تواناییهایش اجازه میدهند
مهارت بهخرج میدهد، ولی
بهمحض اینکه کمان را رها میکند،
نفسِ راحتی میکشد، چون
میداند مسیرِ کمان دیگر دراختیارِ
او نیست.
[ 📔 قطار فلسفه
/- اریک واینر
صفحهٔ ۳۷۶ - طاقچه ]
میگوید ؛
یک کماندار را درنظر بگیرید .
او کمان را میکشد، بهاندازهای که
تواناییهایش اجازه میدهند
مهارت بهخرج میدهد، ولی
بهمحض اینکه کمان را رها میکند،
نفسِ راحتی میکشد، چون
میداند مسیرِ کمان دیگر دراختیارِ
او نیست.
[ 📔 قطار فلسفه
/- اریک واینر
صفحهٔ ۳۷۶ - طاقچه ]
❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
لودویک یوزف یوهان ویتگنشتاین
فیلسوف نامدار اتریشی
برترین دانشجوی برتراند راسل
رسالهٔ منطقی فلسفی او با
پیشگفتار راسل به چاپ رسید.
#ویتگنشتاین
#فلسفه_ی_ارتباط
#مستند #ویدئو_مستند
این دو واژه را جستجو کنید
و بیش از ۵۰ زندگینامه و آثار
بزرگان جهان ادبیات را
تماشا کنید.
t.iss.one/ktabdansh📚📚
...📚
لودویک یوزف یوهان ویتگنشتاین
فیلسوف نامدار اتریشی
برترین دانشجوی برتراند راسل
رسالهٔ منطقی فلسفی او با
پیشگفتار راسل به چاپ رسید.
#ویتگنشتاین
#فلسفه_ی_ارتباط
#مستند #ویدئو_مستند
این دو واژه را جستجو کنید
و بیش از ۵۰ زندگینامه و آثار
بزرگان جهان ادبیات را
تماشا کنید.
t.iss.one/ktabdansh📚📚
...📚
اوه
20
آدمها هیچوقت نمیفهمند
که چقدر نیاز دارند دیده
شوند، از آنها مراقبت بشود
وقتی کسی در کنار تو
باشد در هرلحظهای از
زندگی میفهمی که
نمیخواهی تنها باشی.
📚🎧 مردی به نام اوه
✍ #فردریک_بکمن
- پایان.
فیلم سینمایی
مردی بهنام اوه
همین جمعه
۳۱ مرداد در
کانال کتاب دانش
📚🌒
که چقدر نیاز دارند دیده
شوند، از آنها مراقبت بشود
وقتی کسی در کنار تو
باشد در هرلحظهای از
زندگی میفهمی که
نمیخواهی تنها باشی.
📚🎧 مردی به نام اوه
✍ #فردریک_بکمن
- پایان.
فیلم سینمایی
مردی بهنام اوه
همین جمعه
۳۱ مرداد در
کانال کتاب دانش
📚🌒
👍2🔥2👎1
Forwarded from تبادلات علوم انسانی 💯
https://t.iss.one/addlist/rWtAK9QzNSNiZmE0
عدد
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تبادلات علوم انسانی 💯
لیست تا ساعاتی دیگر حذف میشود
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM