رحمت خدا بر خانم #مرضیه_دباغ🇮🇷
گزیده هایی از #مقاومت و ایثارگرهای خانم مرضیه دباغ
💢شکنجهها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جانفرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد میکردند که موجب رعشه و تکانهای تند پیکرم میشد.
💢شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفهای صورت میگرفت. در مواقع حرفهای آنقدر شلاق بر کف پاهایم میزدند که از هوش میرفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور میکردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی میشد، طاقتفرسا و جانکاه بود.
💢مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلقآویز شدن، چادر از سر من و دخترم گرفتند. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند و چون پتو به سر داشتیم، خندههای تمسخرآمیز و متلکها شروع شد، «#حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!...» و یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد».
💢دستم را به زور گرفتند، سوزنهای بلندی را به زیر ناخن هایم فرو کردند، سپس نوک انگشتانم را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزنها تا انتها در زیر ناخنها نفود کرد. تمام تنم از درد تیر کشید. گاهی با باتوم برقی که شوک الکتریکی ایجاد میکند، به اعضای بدنم میزدند.
💢گاهی کف پاهایم از شدت ضربات شلاق شدیدا ورم میکرد. سریع مامور شکنجه دست و پایم را باز میکرد و با شلاق دنبالم میافتاد که به دور بالکن دایره مانندی که با نرده آهنی پوشیده شده بود بدوم. گاهی هم پاهایم را به گیرههایی که به سقف وصل بود، میبستند و تا چند ساعت به حالت آویزان میماند
💢یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دستها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجهگر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلولهایم درد برخواست.
💢یکی دیگر از وحشیانه ترین شکنجههای تخصصی ساواک شاه، آپولو بود. تعریف آن را قبلا شنیده بودم. مرا روی یک صندلی فلزی نشاندند. کلاهی آهنی که سیمهایی به آن وصل بود، روی سرم بستند. دستها و پاهایم را به صندلی بستند. به یکباره جریان برقی ـ که چندان قوی نبود که آدم را بکشد ولی سیستم عصبی را به هم میریخت ـ وصل شد. بدنم کاملا به لرزه افتاد و اعصابم داغان شد. اصلا نمیتوانم حالت آن لحظه خودم را بیان کنم. هر عمل زشتی که از دستشان برمی آمد، انجام میدادند و مدام اهانت میکردند
سئوال❓ما که ادعای #انقلابی گریمان گوش فلک را کر کرده است چه میزان برای انقلاب هزینه داده ایم و چه میزان حاضریم چنین هزینه هایی را برای #انقلاب تحمل کنیم؟
به #تک_نوشت بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/BMHdaT1YTXitS9wuZVGCFg
گزیده هایی از #مقاومت و ایثارگرهای خانم مرضیه دباغ
💢شکنجهها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جانفرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد میکردند که موجب رعشه و تکانهای تند پیکرم میشد.
💢شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفهای صورت میگرفت. در مواقع حرفهای آنقدر شلاق بر کف پاهایم میزدند که از هوش میرفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور میکردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی میشد، طاقتفرسا و جانکاه بود.
💢مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلقآویز شدن، چادر از سر من و دخترم گرفتند. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند و چون پتو به سر داشتیم، خندههای تمسخرآمیز و متلکها شروع شد، «#حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!...» و یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد».
💢دستم را به زور گرفتند، سوزنهای بلندی را به زیر ناخن هایم فرو کردند، سپس نوک انگشتانم را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزنها تا انتها در زیر ناخنها نفود کرد. تمام تنم از درد تیر کشید. گاهی با باتوم برقی که شوک الکتریکی ایجاد میکند، به اعضای بدنم میزدند.
💢گاهی کف پاهایم از شدت ضربات شلاق شدیدا ورم میکرد. سریع مامور شکنجه دست و پایم را باز میکرد و با شلاق دنبالم میافتاد که به دور بالکن دایره مانندی که با نرده آهنی پوشیده شده بود بدوم. گاهی هم پاهایم را به گیرههایی که به سقف وصل بود، میبستند و تا چند ساعت به حالت آویزان میماند
💢یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دستها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجهگر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلولهایم درد برخواست.
💢یکی دیگر از وحشیانه ترین شکنجههای تخصصی ساواک شاه، آپولو بود. تعریف آن را قبلا شنیده بودم. مرا روی یک صندلی فلزی نشاندند. کلاهی آهنی که سیمهایی به آن وصل بود، روی سرم بستند. دستها و پاهایم را به صندلی بستند. به یکباره جریان برقی ـ که چندان قوی نبود که آدم را بکشد ولی سیستم عصبی را به هم میریخت ـ وصل شد. بدنم کاملا به لرزه افتاد و اعصابم داغان شد. اصلا نمیتوانم حالت آن لحظه خودم را بیان کنم. هر عمل زشتی که از دستشان برمی آمد، انجام میدادند و مدام اهانت میکردند
سئوال❓ما که ادعای #انقلابی گریمان گوش فلک را کر کرده است چه میزان برای انقلاب هزینه داده ایم و چه میزان حاضریم چنین هزینه هایی را برای #انقلاب تحمل کنیم؟
به #تک_نوشت بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/BMHdaT1YTXitS9wuZVGCFg