#کمپین-مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۹
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#مرداد-۹۵--------------------------🌹🌹🌹
#مهربانی در آشپزخانه
قرار دوره ای مهمانی با جمعی از دوستان داشتیم و این بار نوبت به خانواده ی ما رسیده بود!
عزیز مهربانی از جمع، وضعیت نامساعد و بیماری کدبانوی خانواده مان را متوجه شده بود، قصد ربودن این فرصت را با روح مهرورزش داشت!
اما لطف پذیرایی از آن جمع خانوادگی مبارک، عطیه ای نبود که بتوان راحت از آن گذشت!
با همسر مهربانم و فرزند دلبندم هماهنگ شدیم که این بار اجازه فرصت سوزی ندهیم و با هر اصراری بود، دوستان را قانع کردیم که پذیرایی را به حداقل خواهیم رساند و متحمل فشار زیادی نخواهیم شد!
با رستوران خانه باغ تازه تأسیسی در بیرون شهر هماهنگ کردم که آن شب دربست رزرو ما باشد و مقدمات فراهم شد!
اما آنگاه که مهمانان متوجه شدند باز از سر مهرورزی شان و به جهت بالا بودن هزینه تحمیلی به ما، حضور در رستوران را نپذیرفتند و ناچار تصمیم برآن شد که هریک کمکی باشیم برای مهربان کدبانوی بیمار!
جالب است بدانید بعد از ۹ سال و اندی تازه فهمیدم که مهمان داری هم سختی دارد و فشار!😃🌹
من مأمور آماده کردن مرغ ها شدم و تا ۱۰ مرغ را تکه تکه کردم، نشان حیات از گردنم،کمرم و دست هایم رخت بر بست!😃
اما نکته اینجا بود که کاک #آروین عزیزمان که تا آن روز حتی برای خوردن یک لیوان آب نیز مامانش را به کمک می طلبید،روی چهارپایه پلاستیکی جای خوش کرد و مرتب مشغول هم زدن دیگ آشی بود که مامانش علی رغم بیماری، تقبل پختش را کرده بود!
آن روز می شد از خانواده سه نفری مان مهربانی جارو کرد!
چه لذت بخش بود آن میزبانی که خروار خروار مهربانی را در آشپزخانه مان مهمان کرده بود!🌹
مقدمات کار تمام نشده بود که عزیزی دیگر با اصرار بی مثالش، محل پذیرایی را به خانه باغ خود تغییر داد تا جمع سه نفری ما کم تر متحمل زحمت شود و جالب تر آنکه در آنجا هرکس که وارد می شد، کیسه مهرش لبریز بود!🌹
یکی فرش می انداخت و یکی چای تعارف می کرد و آن دیگری شربت و آجیل و آن یکی میوه!
وقت بریان کردن نیز هرچه پسر و مرد جمع بود مسئولیتی بر دوش گرفت و کسی نماند که مهرش را نشان ندهد!
راستی، میزبانی با مهربانی مهمانان چه لذت بخش می نمود!
گویی ما مهمان شده بودیم و آنان هریک میزبان!
آن شبانه روز برای جمع خانوادگی ما، تجربه ای لبریز از عشق و مهربانی شد!
عشق در کنار هم بودن و مهربانی در یار بودن!🌹
چه خوش یمن شد آن میزبانی و مهمانی در کنار هم!
سپاس همه را...مهربان همسر را و مهربان آروین را و مهربان مهمانان را که از همان ابتدای کار، میزبانی مان ربودند و مهمان مان کردند بر سفره پرمهرشان🌹🌹🌹
کاش همه مهمانان چنین مهربان می شدند و همه میزبانان نیز چون سه نفرخانواده ما همدل و مهربان!😃🌹
لذتش فراموش ناشدنی است،امتحان کنید...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۹
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#مرداد-۹۵--------------------------🌹🌹🌹
#مهربانی در آشپزخانه
قرار دوره ای مهمانی با جمعی از دوستان داشتیم و این بار نوبت به خانواده ی ما رسیده بود!
عزیز مهربانی از جمع، وضعیت نامساعد و بیماری کدبانوی خانواده مان را متوجه شده بود، قصد ربودن این فرصت را با روح مهرورزش داشت!
اما لطف پذیرایی از آن جمع خانوادگی مبارک، عطیه ای نبود که بتوان راحت از آن گذشت!
با همسر مهربانم و فرزند دلبندم هماهنگ شدیم که این بار اجازه فرصت سوزی ندهیم و با هر اصراری بود، دوستان را قانع کردیم که پذیرایی را به حداقل خواهیم رساند و متحمل فشار زیادی نخواهیم شد!
با رستوران خانه باغ تازه تأسیسی در بیرون شهر هماهنگ کردم که آن شب دربست رزرو ما باشد و مقدمات فراهم شد!
اما آنگاه که مهمانان متوجه شدند باز از سر مهرورزی شان و به جهت بالا بودن هزینه تحمیلی به ما، حضور در رستوران را نپذیرفتند و ناچار تصمیم برآن شد که هریک کمکی باشیم برای مهربان کدبانوی بیمار!
جالب است بدانید بعد از ۹ سال و اندی تازه فهمیدم که مهمان داری هم سختی دارد و فشار!😃🌹
من مأمور آماده کردن مرغ ها شدم و تا ۱۰ مرغ را تکه تکه کردم، نشان حیات از گردنم،کمرم و دست هایم رخت بر بست!😃
اما نکته اینجا بود که کاک #آروین عزیزمان که تا آن روز حتی برای خوردن یک لیوان آب نیز مامانش را به کمک می طلبید،روی چهارپایه پلاستیکی جای خوش کرد و مرتب مشغول هم زدن دیگ آشی بود که مامانش علی رغم بیماری، تقبل پختش را کرده بود!
آن روز می شد از خانواده سه نفری مان مهربانی جارو کرد!
چه لذت بخش بود آن میزبانی که خروار خروار مهربانی را در آشپزخانه مان مهمان کرده بود!🌹
مقدمات کار تمام نشده بود که عزیزی دیگر با اصرار بی مثالش، محل پذیرایی را به خانه باغ خود تغییر داد تا جمع سه نفری ما کم تر متحمل زحمت شود و جالب تر آنکه در آنجا هرکس که وارد می شد، کیسه مهرش لبریز بود!🌹
یکی فرش می انداخت و یکی چای تعارف می کرد و آن دیگری شربت و آجیل و آن یکی میوه!
وقت بریان کردن نیز هرچه پسر و مرد جمع بود مسئولیتی بر دوش گرفت و کسی نماند که مهرش را نشان ندهد!
راستی، میزبانی با مهربانی مهمانان چه لذت بخش می نمود!
گویی ما مهمان شده بودیم و آنان هریک میزبان!
آن شبانه روز برای جمع خانوادگی ما، تجربه ای لبریز از عشق و مهربانی شد!
عشق در کنار هم بودن و مهربانی در یار بودن!🌹
چه خوش یمن شد آن میزبانی و مهمانی در کنار هم!
سپاس همه را...مهربان همسر را و مهربان آروین را و مهربان مهمانان را که از همان ابتدای کار، میزبانی مان ربودند و مهمان مان کردند بر سفره پرمهرشان🌹🌹🌹
کاش همه مهمانان چنین مهربان می شدند و همه میزبانان نیز چون سه نفرخانواده ما همدل و مهربان!😃🌹
لذتش فراموش ناشدنی است،امتحان کنید...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
Forwarded from عکس نگار
نامه آروین آذری، 10 ساله به پدربزرگ شهیدش،شهید عبدالله معروفی از شهدای بمباران شیمیایی سردشت
"سلام ودرود خدا به روح پرکشیده ات در آسمان که مانند پروانه ای معصوم، پر می کشد پدربزرگ مهربانم
ای کاش بودی ومن را در آغوش گرمت می فشردی!
نگاه مهربانت را نثارم می کردی.
هروقت که به خانه ای که ساختی و یادگار توست می روم باتو بودنت و هم صحبت شدنم با تو، احساس وجود مبارکت با قاب عکسی که روی تاقچه است، تقسیم می کنم که ای کاش می بودی!
چهره نورانی و ماکت روی قاب عکس،نشان از وجودت در بهشت برین است.
پدر بزرگ مهربانم،منتظرم باش شاید روزی برسد بتوانم پیشت بیایم و درآغوشت بگیرم و خاطره های احساس بودن باتو را به واقعیت تبدیل کنم و به خود ببالم و بگویم که دوستت دارم.
ای کاش می بودی!
ای فرشته نامه برم،به پدر بزرگم که خونت پایمان[پایمال] نشد و جسم سوخته و بی گناهت بی جواب نماند!
خداوند بزرگ و بی همتا،ظلم ظالمان را بی جواب نمی گذارد.
صدام جلاد و خون آشام را به سزای اعمالش رساند تا تسکینی باشد برای روح بازماندگان...
پدر بزرگ مهربانم دوستت دارم و قول می دهم با خون تو،درخت بلوط صلح را آبیاری کنم.
به امید دیدار... نوه ات: آروین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کمپبن_مهربانی_های_کوچک
#بمباران_شیمیایی_سردشت
#نامه_ای_به_پدربزرگ_شهیدم
#آروین_آذری
#هفتم_تیر_1366
#درخت_صلح
@kindness_chalenge
"سلام ودرود خدا به روح پرکشیده ات در آسمان که مانند پروانه ای معصوم، پر می کشد پدربزرگ مهربانم
ای کاش بودی ومن را در آغوش گرمت می فشردی!
نگاه مهربانت را نثارم می کردی.
هروقت که به خانه ای که ساختی و یادگار توست می روم باتو بودنت و هم صحبت شدنم با تو، احساس وجود مبارکت با قاب عکسی که روی تاقچه است، تقسیم می کنم که ای کاش می بودی!
چهره نورانی و ماکت روی قاب عکس،نشان از وجودت در بهشت برین است.
پدر بزرگ مهربانم،منتظرم باش شاید روزی برسد بتوانم پیشت بیایم و درآغوشت بگیرم و خاطره های احساس بودن باتو را به واقعیت تبدیل کنم و به خود ببالم و بگویم که دوستت دارم.
ای کاش می بودی!
ای فرشته نامه برم،به پدر بزرگم که خونت پایمان[پایمال] نشد و جسم سوخته و بی گناهت بی جواب نماند!
خداوند بزرگ و بی همتا،ظلم ظالمان را بی جواب نمی گذارد.
صدام جلاد و خون آشام را به سزای اعمالش رساند تا تسکینی باشد برای روح بازماندگان...
پدر بزرگ مهربانم دوستت دارم و قول می دهم با خون تو،درخت بلوط صلح را آبیاری کنم.
به امید دیدار... نوه ات: آروین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کمپبن_مهربانی_های_کوچک
#بمباران_شیمیایی_سردشت
#نامه_ای_به_پدربزرگ_شهیدم
#آروین_آذری
#هفتم_تیر_1366
#درخت_صلح
@kindness_chalenge
Forwarded from اتچ بات
سپاس نامه آروین آذری، پایه چهارم از دبستان انقلاب سردشت،
خطاب به آموزگارش،
آقای ابراهیم جرگه به مناسبت روز معلم
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#روز_معلم
#آروین_آذری
#سپاس_نامه
#ابراهیم_جرگه
#دبستان_هیات_امنایی_انقلاب
#سردشت
کمپین مهربانی های کوچک
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLGWfyVvmh8gEw
کانال چالش مهربانی
@kindness_challenge
خطاب به آموزگارش،
آقای ابراهیم جرگه به مناسبت روز معلم
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#روز_معلم
#آروین_آذری
#سپاس_نامه
#ابراهیم_جرگه
#دبستان_هیات_امنایی_انقلاب
#سردشت
کمپین مهربانی های کوچک
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLGWfyVvmh8gEw
کانال چالش مهربانی
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
در آستانه سی امین سالیاد بمباران شیمیایی سردشت، کودکان سردشتی،ضمن اشاره به زخم خردل و سایر آسیب های متعاقب آن، با الهام از شعار نه به سلاح های کشتار جمعی و آری به صلح، پیام امید به صلح و مهربانی به جهان مخابره می کنند.
#پیام_امید_به_صلح و #مهربانی #کودکان_سردشتی
#آروین_آذری 10 ساله
کانال تلگرامی #الفبای_صلح
@havalani_ashti
#پیام_امید_به_صلح و #مهربانی #کودکان_سردشتی
#آروین_آذری 10 ساله
کانال تلگرامی #الفبای_صلح
@havalani_ashti
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#هنر_قیچی_جنگ و کاشتن #نهال_صلح در حضور مدیرکل سازمان منع سلاح های شیمیایی (opcw)،
دکتر جهانگیری سفیر جمهوری اسلامی در هلند، مدیران و راویان موزه صلح، رییس پژوهشکده جانبازان و کاروان سفیران #صلح_و_مهربانی
توسط کودک سردشتی
#آروین_آذری
دوشنبه ۱۲ تیرماه ۹۶ - پارک شهر و ضلع جنوبی موزه صلح تهران- یادمان شهدا
بیایید همراه آن کودک سردشتی و جمع سفیران صلح و مهربانی سردشت، جنگ، کین و عداوت را از سرزمین دل قیچی کنیم و گل صلح و مهربانی را در کهکشان انسانیت بکاریم...
#سالگرد_بمباران_شیمیایی
#پیام_صلح_و_مهربانی_کودک_سردشتی
#آروین_آذری
#مدیرکل_سازمان_منع_سلاح_های_شیمیایی
#پارک_شهر
#موزه_صلح
#تهران
#سفیران_صلح_و_مهربانی_سردشت
#opcw
#الفبای_صلح_و_مهربانی
@havalani_ashti
دکتر جهانگیری سفیر جمهوری اسلامی در هلند، مدیران و راویان موزه صلح، رییس پژوهشکده جانبازان و کاروان سفیران #صلح_و_مهربانی
توسط کودک سردشتی
#آروین_آذری
دوشنبه ۱۲ تیرماه ۹۶ - پارک شهر و ضلع جنوبی موزه صلح تهران- یادمان شهدا
بیایید همراه آن کودک سردشتی و جمع سفیران صلح و مهربانی سردشت، جنگ، کین و عداوت را از سرزمین دل قیچی کنیم و گل صلح و مهربانی را در کهکشان انسانیت بکاریم...
#سالگرد_بمباران_شیمیایی
#پیام_صلح_و_مهربانی_کودک_سردشتی
#آروین_آذری
#مدیرکل_سازمان_منع_سلاح_های_شیمیایی
#پارک_شهر
#موزه_صلح
#تهران
#سفیران_صلح_و_مهربانی_سردشت
#opcw
#الفبای_صلح_و_مهربانی
@havalani_ashti
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
همدلی سفیران صلح و مهربانی سردشت، با کودک یمنی🌷
#آروین، #مهیسا و #پارسا هر سه آذری از سردشت (اولین شهر قربانی جنگ افزارهای شیمیایی جهان و میعادگاه صلح جهانی)، با انبر کردن انگشتان خود، همدلی خود را با کودک یمنی که در جریان بمباران های اخیر سر از زیر آوار بیرون آورده و با زور انگشتان چشمان خود را باز کرده بود، اعلام نمودند...
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#کودک_یمنی
#جنگ
#ورم_چشمان
#همدلی
#سفیران_صلح_و_مهربانی
@kindness_challenge
#آروین، #مهیسا و #پارسا هر سه آذری از سردشت (اولین شهر قربانی جنگ افزارهای شیمیایی جهان و میعادگاه صلح جهانی)، با انبر کردن انگشتان خود، همدلی خود را با کودک یمنی که در جریان بمباران های اخیر سر از زیر آوار بیرون آورده و با زور انگشتان چشمان خود را باز کرده بود، اعلام نمودند...
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#کودک_یمنی
#جنگ
#ورم_چشمان
#همدلی
#سفیران_صلح_و_مهربانی
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🗝کمپین مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🗝بنیاد توسعه مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۳۳۶ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #خردادماه۹۷
🌷فرشته مهربانی🌷
هرگاه سخن از "فرشته" می رود ناخودآگاه یاد "مادر فرشته وش" خود می افتم!
این بار اما سر و کارمان با #فرشته ای دگر است:
اول بار در سال ۱۳۸۸ شمسی بود که بهتر شناختمش...
من و مهربان همسرم
مهربان همسرش و او
هر دو خانواده، فرزند نیاورده، حلبچه رفته بودیم ما #آروین_جان را و آنها دو نوگل شان:
#ماردین و #مارتیا را جاگذاشته بودند!
و آنان حتی در میزان #جاگذاشته_های_شان نیز سرتر نشان می دادند...
ما در مقام یک هیأت و زوج دانشگاهی و با دعوت رسمی و آنها نیز در هیأت یک زوج هنری و داوطلب!
ما با دستان خالی و آنها با دستان پُر...
و کاک #لقمان_عبدالقادر و عزیزان هیات مدیره انجمن قربانیان حلبچه میزبان مشترک هر دوی مان!
ما رفته بودیم تا با موقعیت مان آنی کنیم که باید دولت می کرد!
آنها آمده بودند تا آنی نشان دهند که ملت باید نشان می داد!
ما با دانشگاه و مراودات فی مابین
و
آنها با مردم و هنرشان...
البته هر دوی مان خوش درخشیدیم، ما با نشست ها و جلسات کاری و بدیع
و آنها با نمایش ذوق هنری، تعامل با هنرمندان و تحمل و مدارای شان
هر چه بود گذشت و خوش گذشت و فستیوال حلبچه مبدأیی شد برای مقصدی مشترک.
جایی که در چشم انداز هر #نیشتمان_پرور و میهن دوستی است...
ناگفته پیداست که او با حمایت مهربان همسرش یک تنه ملتی است و هر بار در پس هر رویداد چون یک الگوی تمام عیار نقش آفرینی می کند:
از برگزاری چندین #نمایشگاه_نقاشی و آثار فاخر هنری و کمک و مساعدت در معنابخشی یادواره ها و فستیوال ها به ویژه با محوریت بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه و نیز آموزش هنر دست ورزی به کودکان و بانوان شهرمشترک مان تا یاری و مساعدت و امداد زلزله زدگان کرمانشاه!
از آبان ماه ۹۶ و وقوع زلزله کرمانشاه و فعالیت امدادی و حضور مستدام و متناوبم در مناطق زلزله زده تا امروز که با چشمانی هوشیار، فعالیت های امدادگران را کاویده ام متوجه حضور سبز خانواده سبزی بوده ام که چه با اعانات نقدی و غیرنقدی، خرید کانکس و راه اندازی کمپین اسباب بازی برای کودکان کرمانشاه، یار و یاور زلزله زدگان بودند و قبل ترش نیز مهربان احمدیان ها(کاک سامان و پدربزرگوارش) نیز در رمضانی دیگر امدادگر مستمندان حوزه جغرافیایی سکونت!
طاقت نیاوردیم و به نیابت از کمپین، فرصت مصاحبه تلویزیونی حول ۷ تیر سردشت را در واپسین دقایق رمضان ۹۷ غنیمت شمردیم تا به پاس همه لطف آن خانواده به ویژه تلاش های سبز و پیش قراولانه مهربانوی هنرمند شهرمان #فرشته_فهیمی عزیز، #تندیس_سپاس را بر دست نهیم و سزاوارانه تقدیم شان داریم.
سپاس آن #فرشته_مهربانی هنرمند فاخر و همسر بزرگوارش کاک #سامان_احمدیان عزیز را و مهربان دوستان همراه و تیم خبرنگار مستقر را...
🌷👏
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#فرشته_مهربانی
#بمباران_شیمیایی
#زلزله_کرمانشاه
#سردشت
#حلبچه
#تندیس_سپاس
----------
بنیاد توسعه مهربانی های کوچک در شبکه های اجتماعی
تلگرام
@BTMehrbanihayekochek
اینستا
https://instagram.com/_u/btmehrbanihayekochek
سایت
WWW.balvezan.ir
🌷🖊 نمونه ۳۳۶ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #خردادماه۹۷
🌷فرشته مهربانی🌷
هرگاه سخن از "فرشته" می رود ناخودآگاه یاد "مادر فرشته وش" خود می افتم!
این بار اما سر و کارمان با #فرشته ای دگر است:
اول بار در سال ۱۳۸۸ شمسی بود که بهتر شناختمش...
من و مهربان همسرم
مهربان همسرش و او
هر دو خانواده، فرزند نیاورده، حلبچه رفته بودیم ما #آروین_جان را و آنها دو نوگل شان:
#ماردین و #مارتیا را جاگذاشته بودند!
و آنان حتی در میزان #جاگذاشته_های_شان نیز سرتر نشان می دادند...
ما در مقام یک هیأت و زوج دانشگاهی و با دعوت رسمی و آنها نیز در هیأت یک زوج هنری و داوطلب!
ما با دستان خالی و آنها با دستان پُر...
و کاک #لقمان_عبدالقادر و عزیزان هیات مدیره انجمن قربانیان حلبچه میزبان مشترک هر دوی مان!
ما رفته بودیم تا با موقعیت مان آنی کنیم که باید دولت می کرد!
آنها آمده بودند تا آنی نشان دهند که ملت باید نشان می داد!
ما با دانشگاه و مراودات فی مابین
و
آنها با مردم و هنرشان...
البته هر دوی مان خوش درخشیدیم، ما با نشست ها و جلسات کاری و بدیع
و آنها با نمایش ذوق هنری، تعامل با هنرمندان و تحمل و مدارای شان
هر چه بود گذشت و خوش گذشت و فستیوال حلبچه مبدأیی شد برای مقصدی مشترک.
جایی که در چشم انداز هر #نیشتمان_پرور و میهن دوستی است...
ناگفته پیداست که او با حمایت مهربان همسرش یک تنه ملتی است و هر بار در پس هر رویداد چون یک الگوی تمام عیار نقش آفرینی می کند:
از برگزاری چندین #نمایشگاه_نقاشی و آثار فاخر هنری و کمک و مساعدت در معنابخشی یادواره ها و فستیوال ها به ویژه با محوریت بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه و نیز آموزش هنر دست ورزی به کودکان و بانوان شهرمشترک مان تا یاری و مساعدت و امداد زلزله زدگان کرمانشاه!
از آبان ماه ۹۶ و وقوع زلزله کرمانشاه و فعالیت امدادی و حضور مستدام و متناوبم در مناطق زلزله زده تا امروز که با چشمانی هوشیار، فعالیت های امدادگران را کاویده ام متوجه حضور سبز خانواده سبزی بوده ام که چه با اعانات نقدی و غیرنقدی، خرید کانکس و راه اندازی کمپین اسباب بازی برای کودکان کرمانشاه، یار و یاور زلزله زدگان بودند و قبل ترش نیز مهربان احمدیان ها(کاک سامان و پدربزرگوارش) نیز در رمضانی دیگر امدادگر مستمندان حوزه جغرافیایی سکونت!
طاقت نیاوردیم و به نیابت از کمپین، فرصت مصاحبه تلویزیونی حول ۷ تیر سردشت را در واپسین دقایق رمضان ۹۷ غنیمت شمردیم تا به پاس همه لطف آن خانواده به ویژه تلاش های سبز و پیش قراولانه مهربانوی هنرمند شهرمان #فرشته_فهیمی عزیز، #تندیس_سپاس را بر دست نهیم و سزاوارانه تقدیم شان داریم.
سپاس آن #فرشته_مهربانی هنرمند فاخر و همسر بزرگوارش کاک #سامان_احمدیان عزیز را و مهربان دوستان همراه و تیم خبرنگار مستقر را...
🌷👏
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#فرشته_مهربانی
#بمباران_شیمیایی
#زلزله_کرمانشاه
#سردشت
#حلبچه
#تندیس_سپاس
----------
بنیاد توسعه مهربانی های کوچک در شبکه های اجتماعی
تلگرام
@BTMehrbanihayekochek
اینستا
https://instagram.com/_u/btmehrbanihayekochek
سایت
WWW.balvezan.ir
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🗝بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۳۴۱ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷تولد مهربانی🌷
با تیم انجمن سواد رسانه ای ایران عازم ایروان ارمنستان بودیم که ناگهانی، عزیزی به جمع مان وارد شد!
از آنجایی که مسیر را قرار شد زمینی بپیماییم، اتوبوس اولین محل ملاقات مان شد...
در طول مسیر، نتایج حاصل از رصد رفتاری، کنش و واکنش هایش، موفقیت آمیز نشان می داد و در کل، کمی و بیشتر از کمی و حتی بسیار بیشتر از خود، نشان می داد!
پُفک و چیپس خوری هایش و سهم دادن های عادلانه اش، تُن صدای گرم، ارتباط مؤدبانه، تعامل صمیمانه و خونگرم بودنش در طول مسیر رفت و برگشت و ایام باهم بودن مان، مجبورمان کرد "کوچکِ بزرگ" بخوانیمش!
بی تعارف، از صبوری، حجب و حیا و شیرینی کلام وارسته مادر سهمی بسیار برده بود و همان در مسیر بزرگی، چراغی فرا راهش شده بود تا ما بیشتر بر ابعاد وجودی و غنای درونش، وقوف پیدا کنیم...
همان شب اول ورودمان به #ایروان، جلسه ای با حضور تمامی اعضای تیم منعقد کردیم و همانجا بود که #دکتر_بشیر_حسینی عزیز، بزرگوارانه پیشنهادی طرح کردند و همگی بر آن به توافق رسیدیم.
چندبار تلاش کردیم پیشنهاد را عملی کنیم اما هربار، به دلایلی توفیق نمی یافتیم!
جای مناسبی نبود، وقت و زمان هماهنگ نمی شد و بسیار نیز اتلاف وقت، مزاحم اجرا می شد و بسیار نیز حجب و حیای وارسته مادر و دخترش!
باری به هرجهت به شب آخر رسیده بودیم و هنوز پیشنهاد توافق جمع را چون آن یک مورد دیگر، عملی نکرده بودیم تا اینکه، سفره مهرِ رایزن فرهنگی ایران در ارمنستان، گشوده شد و در آخرین شب اقامت مان به روی مان لبخند زد...
ابتدا
Yerevan cascade
و هزار پله رو به آسمانش و آبشار متواضع و سر به زیرش، پذیرای همدلی ها و تصاویر خاطره انگیز گروه مان بود که به ناگاه، دکتر افراسیابی عزیز، انتظار #میزبان در محل قرار را همرسانی کرد و به ناچار عطای زیبایی وصف ناپذیر کاسکادِ را به لقای #سفره_مهر_رایزن، بخشیدیم و چه خوب کردیم!
همان سفره مهر، بهانه ای شد تا از #اراده_تحقق_نایافته گروه مان بگوییم و همان نیز #مهربان_حیدری را بس بود تا با یک سفارش درگوشی #مهربان_سبحانی معاون و راننده شریفش را در دل شب، روانه بازار کند!
ساعاتی گذشت و در ایام انتظار، مشغول رصد معماری ویژه رستوران در سالن کناری بودم که یه هویی برق سالن پذیرایی خاموش شد و شعله دو شمع از دل تاریکی سربرآورد!
سفیدی دندان های زیبای #سارا_جان، که از لبخند مسیحایی اش بیرون زده بود، تشعشع نور شمع ها را پس رانده بود و مهربانان گروه نیز دست ها را آماده کف زدن های ممتدشان در هوا مراقبت می کردند!
به ناگاه #سارا_جان، با فوت مهرافزایش، شعله ها را خاموش کرد و کف زدن های گروه در روشنایی برگشته لوسترهای سالن، گره خورد و من وقتی خود را در آن فضا یافتم که دست هایم نای بازایستادن نداشت...
چقدر خوشحال بودیم که بلاخره #اراده_جمع_انباشت مان متحقق گردید و #سارا_جان و مهربانو مادرش #دکتر_سمانه_ناظریان را معنوی تر از همیشه بر گرد #کیک_مهربانی می دیدیم.
آن شب، #تولد_سارا_جان را در غربت، دقیقا" ساعاتی جشن گرفتیم که همان لحظات در نقطه صفر مرزی شمال غرب ایران در #سردشت نیز، خانواده ام ۱۲ سالگی #آروین_جانم(اولین فرزندمان از دو فرزند) را جشن گرفته بودند و این یک تلنگر نیز بر میزان شعف بسیارم از توفیق در برگزاری جشن تولد #سارا_جان، بیشتر و بیشتر فزود...
و اتفاقا" یادآوری خاطره ای از مرداد۹۴ و سفر به ترکیه و اقدامی هم حس و هم راستا در #استانبول با جمعی دیگر از دوستان جانی، بر شیرینی این لحظاتم فزود و همان خاطراتی ماندگار و انگیزه بخش آفرید تا بر اهمیت #رسالت_رسانه و #مسئولیت_اجتماعی کارگروه تحت مدیریتم در انجمن سواد رسانه ای ایران بیشتر وقوف پیدا کنم و این رسالت مسیحایی را بیشتر ارج نهم و بر بودن خود در کنار همسفرانی مهربان، مهرورز و #رسالت_شناس بیشتر ببالم...
هزاراران درود بر جمع مهربانان انجمن سواد رسانه ای ایران و به ویژه تیم اعزامی ارمنستان و ویژه تر #سارا_جان و همکاران رایزنی فرهنگی ایران در ارمنستان که این بستر مبارک را سبب شده و تصویری ارزشمند بر تصاویر ماندگار رسالت محورم در بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک افزودند🌷👏
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#تولد_مهربانی
#سارا_جان
#سفره_فرهنگی
#رایزن_فرهنگی
#کیک_مهربانی
#جشن_تولد
#تولد_آروین
#اسحاق_علیپور
*مطالعه نمونه گزارش مهربانی شماره ۲۰ کمپین مهربانی های کوچک را به مخاطبان این پست، در آدرس
@kindness_challenge
توصیه می کنم🌷
درتلگرام
@MLiteracy
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
🌷🖊 نمونه ۳۴۱ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷تولد مهربانی🌷
با تیم انجمن سواد رسانه ای ایران عازم ایروان ارمنستان بودیم که ناگهانی، عزیزی به جمع مان وارد شد!
از آنجایی که مسیر را قرار شد زمینی بپیماییم، اتوبوس اولین محل ملاقات مان شد...
در طول مسیر، نتایج حاصل از رصد رفتاری، کنش و واکنش هایش، موفقیت آمیز نشان می داد و در کل، کمی و بیشتر از کمی و حتی بسیار بیشتر از خود، نشان می داد!
پُفک و چیپس خوری هایش و سهم دادن های عادلانه اش، تُن صدای گرم، ارتباط مؤدبانه، تعامل صمیمانه و خونگرم بودنش در طول مسیر رفت و برگشت و ایام باهم بودن مان، مجبورمان کرد "کوچکِ بزرگ" بخوانیمش!
بی تعارف، از صبوری، حجب و حیا و شیرینی کلام وارسته مادر سهمی بسیار برده بود و همان در مسیر بزرگی، چراغی فرا راهش شده بود تا ما بیشتر بر ابعاد وجودی و غنای درونش، وقوف پیدا کنیم...
همان شب اول ورودمان به #ایروان، جلسه ای با حضور تمامی اعضای تیم منعقد کردیم و همانجا بود که #دکتر_بشیر_حسینی عزیز، بزرگوارانه پیشنهادی طرح کردند و همگی بر آن به توافق رسیدیم.
چندبار تلاش کردیم پیشنهاد را عملی کنیم اما هربار، به دلایلی توفیق نمی یافتیم!
جای مناسبی نبود، وقت و زمان هماهنگ نمی شد و بسیار نیز اتلاف وقت، مزاحم اجرا می شد و بسیار نیز حجب و حیای وارسته مادر و دخترش!
باری به هرجهت به شب آخر رسیده بودیم و هنوز پیشنهاد توافق جمع را چون آن یک مورد دیگر، عملی نکرده بودیم تا اینکه، سفره مهرِ رایزن فرهنگی ایران در ارمنستان، گشوده شد و در آخرین شب اقامت مان به روی مان لبخند زد...
ابتدا
Yerevan cascade
و هزار پله رو به آسمانش و آبشار متواضع و سر به زیرش، پذیرای همدلی ها و تصاویر خاطره انگیز گروه مان بود که به ناگاه، دکتر افراسیابی عزیز، انتظار #میزبان در محل قرار را همرسانی کرد و به ناچار عطای زیبایی وصف ناپذیر کاسکادِ را به لقای #سفره_مهر_رایزن، بخشیدیم و چه خوب کردیم!
همان سفره مهر، بهانه ای شد تا از #اراده_تحقق_نایافته گروه مان بگوییم و همان نیز #مهربان_حیدری را بس بود تا با یک سفارش درگوشی #مهربان_سبحانی معاون و راننده شریفش را در دل شب، روانه بازار کند!
ساعاتی گذشت و در ایام انتظار، مشغول رصد معماری ویژه رستوران در سالن کناری بودم که یه هویی برق سالن پذیرایی خاموش شد و شعله دو شمع از دل تاریکی سربرآورد!
سفیدی دندان های زیبای #سارا_جان، که از لبخند مسیحایی اش بیرون زده بود، تشعشع نور شمع ها را پس رانده بود و مهربانان گروه نیز دست ها را آماده کف زدن های ممتدشان در هوا مراقبت می کردند!
به ناگاه #سارا_جان، با فوت مهرافزایش، شعله ها را خاموش کرد و کف زدن های گروه در روشنایی برگشته لوسترهای سالن، گره خورد و من وقتی خود را در آن فضا یافتم که دست هایم نای بازایستادن نداشت...
چقدر خوشحال بودیم که بلاخره #اراده_جمع_انباشت مان متحقق گردید و #سارا_جان و مهربانو مادرش #دکتر_سمانه_ناظریان را معنوی تر از همیشه بر گرد #کیک_مهربانی می دیدیم.
آن شب، #تولد_سارا_جان را در غربت، دقیقا" ساعاتی جشن گرفتیم که همان لحظات در نقطه صفر مرزی شمال غرب ایران در #سردشت نیز، خانواده ام ۱۲ سالگی #آروین_جانم(اولین فرزندمان از دو فرزند) را جشن گرفته بودند و این یک تلنگر نیز بر میزان شعف بسیارم از توفیق در برگزاری جشن تولد #سارا_جان، بیشتر و بیشتر فزود...
و اتفاقا" یادآوری خاطره ای از مرداد۹۴ و سفر به ترکیه و اقدامی هم حس و هم راستا در #استانبول با جمعی دیگر از دوستان جانی، بر شیرینی این لحظاتم فزود و همان خاطراتی ماندگار و انگیزه بخش آفرید تا بر اهمیت #رسالت_رسانه و #مسئولیت_اجتماعی کارگروه تحت مدیریتم در انجمن سواد رسانه ای ایران بیشتر وقوف پیدا کنم و این رسالت مسیحایی را بیشتر ارج نهم و بر بودن خود در کنار همسفرانی مهربان، مهرورز و #رسالت_شناس بیشتر ببالم...
هزاراران درود بر جمع مهربانان انجمن سواد رسانه ای ایران و به ویژه تیم اعزامی ارمنستان و ویژه تر #سارا_جان و همکاران رایزنی فرهنگی ایران در ارمنستان که این بستر مبارک را سبب شده و تصویری ارزشمند بر تصاویر ماندگار رسالت محورم در بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک افزودند🌷👏
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#تولد_مهربانی
#سارا_جان
#سفره_فرهنگی
#رایزن_فرهنگی
#کیک_مهربانی
#جشن_تولد
#تولد_آروین
#اسحاق_علیپور
*مطالعه نمونه گزارش مهربانی شماره ۲۰ کمپین مهربانی های کوچک را به مخاطبان این پست، در آدرس
@kindness_challenge
توصیه می کنم🌷
درتلگرام
@MLiteracy
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#ئاروین و #مەهیسا لە #سەردەشت، کاتێک لە شوێنی نیشتەجێی بنەماڵەیان، چاویان بە زبڵەکان کەوت، قۆڵیان هەڵماڵی و بە خێرایی هەموو زبڵەکانیان، خستە ناو دەفرێک و کاتی گەڕانەوە، ڕادەستی زبڵدانی گشتیان کرد...
خۆش بە حاڵی ژینگەیەک کە ئاشتیخوازانێکی وەکو ئەم دوو مێرمنالەی تێداپەروەردە بووە کە #ئاشتی_لە_تەک_ژینگە، یەکێک لە بـژاردەکانیانە...
🌹🌹🌹
------
#آروین و #مهیسا از #سردشت، وقتی اطراف سکوی استراحت خانوادگی شان در منطقه گردشگری دوکانان بیوران، مقداری آشغال یافتند بلافاصله آستین بالازده دست به کار شدند...
هرچه آشغال ریخته شده یافتند داخل ظرفی جاگذاری کردند و آخر وقت هنگام برگشت، همراه آوردند و در سطل آشغال عمومی گذاشتند.
(روز جمعه مورخ ۵ مرداد ۹۷ )
خوشا به حال طبیعتی که #صلح_گسترانی چون این دو نهال در دامان خود پرورش داده که #مهربانی و #صلح_با_طبیعت را از اولویت های تفریح و زندگی شاد خود قرار داده اند...
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#الفبای_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#آروین
#مهیسا
#صلح_با_طبیعت
#بیوران_سردشت
تلگرام
@SSopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
خۆش بە حاڵی ژینگەیەک کە ئاشتیخوازانێکی وەکو ئەم دوو مێرمنالەی تێداپەروەردە بووە کە #ئاشتی_لە_تەک_ژینگە، یەکێک لە بـژاردەکانیانە...
🌹🌹🌹
------
#آروین و #مهیسا از #سردشت، وقتی اطراف سکوی استراحت خانوادگی شان در منطقه گردشگری دوکانان بیوران، مقداری آشغال یافتند بلافاصله آستین بالازده دست به کار شدند...
هرچه آشغال ریخته شده یافتند داخل ظرفی جاگذاری کردند و آخر وقت هنگام برگشت، همراه آوردند و در سطل آشغال عمومی گذاشتند.
(روز جمعه مورخ ۵ مرداد ۹۷ )
خوشا به حال طبیعتی که #صلح_گسترانی چون این دو نهال در دامان خود پرورش داده که #مهربانی و #صلح_با_طبیعت را از اولویت های تفریح و زندگی شاد خود قرار داده اند...
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#الفبای_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#آروین
#مهیسا
#صلح_با_طبیعت
#بیوران_سردشت
تلگرام
@SSopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
Telegram
attach 📎
انقلاب دانایی
شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم را ربودند!
جلوتر که رفتم و به اتیکت شان دقت کردم روی شان چنین نگاشته شده بود:
"این سهم شماست،پیش ما امانت بود"
مدیر مدرسه اشاره کرد:
این سه کیف را "موسسه خیریه و عام المنفعه ندای رحمت"، به ماسپرده تا به مستحقش برسانیم.
بسیار دعای شان کردم نه فقط برای ارسال این کیف مدرسه بلکه ویژه تر به جهت "نگاشته روی اتیکت" شان... جمله سرشار از حس احترام و حرمت نفس و حفظ کرامت بچه هایی بود که بناست گیرنده کیف ها باشند و این دلخوش کننده بود و قابل تحسین و تمجید... این روزها، فضای شهرم سردشت- آن #میعادگاه_صلح_جهانی-، شاهد #اقیانوس_مهربانی کنشگرانی است که هر یک به تناسب داشته ها، ظرفیت، انرژی و آزادی در عمل، جامعه هدف شان را #دانش_آموزان و نیازمندان آن قشر قرار داده اند و در این وانفسای بازار، همت والای شان را به دستان سخاوتمند خیرین لینک داده اند تا سفره تعلیم و تربیت پررونق تر گردد... دل انگیزتر اینکه قایق های مهربانی به وسعت اقیانوس مهر شهروندان ایران زمین، پارو زنان در تقلای رساندن بذر عشق به جای جای این گهرسرزمین اند و همه باهم دل ها را در هم گره زده اند تا قالی تعلیم و تربیت را منظری دگر بخشند... صد درود و هزاران درود بر همگی، که ضمن رعایت حرمت نفس و عزت و کرامت نیازمندان، سفره ی عشق را در بهار تعلیم و تربیت به پهنای وطن گشوده اند و با زلزله مهربانی، دستان عیسی وارشان را در مسیر جاده انقلاب دانایی، قلاب کرده اند...🌷👏❤
امسال به لطف شما، جوانه آگاهی، آسمان را نشانه رفته است... به وجودنازنین تان می بالیم🌷 ----
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#زلزله_مهربانی
#سفره_عشق
#بهار_تعلیم_و_تربیت
#دستان_عیسی
#جوانه_آگاهی
#انقلاب_دانایی
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoH_Zz3A5FX/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1l6r6rqve8iel
شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم را ربودند!
جلوتر که رفتم و به اتیکت شان دقت کردم روی شان چنین نگاشته شده بود:
"این سهم شماست،پیش ما امانت بود"
مدیر مدرسه اشاره کرد:
این سه کیف را "موسسه خیریه و عام المنفعه ندای رحمت"، به ماسپرده تا به مستحقش برسانیم.
بسیار دعای شان کردم نه فقط برای ارسال این کیف مدرسه بلکه ویژه تر به جهت "نگاشته روی اتیکت" شان... جمله سرشار از حس احترام و حرمت نفس و حفظ کرامت بچه هایی بود که بناست گیرنده کیف ها باشند و این دلخوش کننده بود و قابل تحسین و تمجید... این روزها، فضای شهرم سردشت- آن #میعادگاه_صلح_جهانی-، شاهد #اقیانوس_مهربانی کنشگرانی است که هر یک به تناسب داشته ها، ظرفیت، انرژی و آزادی در عمل، جامعه هدف شان را #دانش_آموزان و نیازمندان آن قشر قرار داده اند و در این وانفسای بازار، همت والای شان را به دستان سخاوتمند خیرین لینک داده اند تا سفره تعلیم و تربیت پررونق تر گردد... دل انگیزتر اینکه قایق های مهربانی به وسعت اقیانوس مهر شهروندان ایران زمین، پارو زنان در تقلای رساندن بذر عشق به جای جای این گهرسرزمین اند و همه باهم دل ها را در هم گره زده اند تا قالی تعلیم و تربیت را منظری دگر بخشند... صد درود و هزاران درود بر همگی، که ضمن رعایت حرمت نفس و عزت و کرامت نیازمندان، سفره ی عشق را در بهار تعلیم و تربیت به پهنای وطن گشوده اند و با زلزله مهربانی، دستان عیسی وارشان را در مسیر جاده انقلاب دانایی، قلاب کرده اند...🌷👏❤
امسال به لطف شما، جوانه آگاهی، آسمان را نشانه رفته است... به وجودنازنین تان می بالیم🌷 ----
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#زلزله_مهربانی
#سفره_عشق
#بهار_تعلیم_و_تربیت
#دستان_عیسی
#جوانه_آگاهی
#انقلاب_دانایی
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoH_Zz3A5FX/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1l6r6rqve8iel
Instagram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی
انقلاب دانایی شنبه مصادف با آخرین روز ماه شهریور۹۷ برای دریافت کتب درسی #آروین عزیزم به مدرسه #انقلاب مراجعه کردم. در کلاسی که بسته های کثیری از کتب درسی شش پایه ابتدایی روی میزهای متصل به هم چیده شده بود آن گوشه، روی میزی سه عدد #کیف با برچسبی ویژه نگاهم…
اگر معلم بودم، خود را #ستاره_پرداز، فرض می کردم!
همان اولین روز مهر، معلم #آروین_جانم خواسته بود، انشایی با عنوان #اگر_من_معلم_بودم، بنگارند. به محض برگشتن از مدرسه، شروع کرد و همان روز اول،بدون کم ترین کمکی تمامش کرد👇بدون تعارف، با خواندنش، حظ بی انتها بردم و به همین دلیل، آن تجربه ارزشمند را با شما نیز به اشتراک می گذارم، شاید تلنگری شد برای #من، #شما و آن #دیگران🌷
------------- "من اگر معلم بودم... من اگر معلم بودم ارتباط صمیمانه ای با شاگردانم داشتم. با آن[ها] شوخی می کردم.با آن ها بازی می کردم و گپ و گفت می زدم.
من خودم را یک ستاره پرداز فرض می کردم که ستاره هایم دارن در هرجایی می درخشن و چشمک می زنند. من دوست داشتم با دانش آموزانم یک رابطه عاطفی و قوی داشتم که هیچ وقت از بین نرود و جاودانه باشد.
من هیچ وقت از دانش آموزانم، عصبانی نمی شدم و او[آن ها] را کتک نمی زدم تا روحیه او نسبت به من از بین نره و این رابطه ی عاطفی من ستاره پرداز و اوی ستاره درخشنده هم خراب نشه و از بین نره...
من دوست داشتم دانش آموزانم را به پشت سرگذاشتن پله های ترقی تشویق کنم تا فردا[وقتی]آنها را دیدم، بیندیشم و به خودم افتخار کنم که همچین دانش آموزانی را داشتم و راهنمایی های من، چقدر برای او[انها] اهمیت داشته.
من هنوز دوست دارم به رویایم برسم و یک معلم خوب برای جامعه باشم و برای جامعه انسانی مفید باشم." آروین آذری، کلاس ششم، دبستان انقلاب سردشت
اول مهرماه ۹۷ --------
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#مهربانی_کودکانه
#آروین_آذری
#حسن_حسن_بهرام
#سردشت
#دبستان_انقلاب
#اگر_معلم_بودم
#خود_را_ستاره_پرداز_فرض_می_کردم
#ستاره_هایم_می_درخشند
#به_خود_افتخار_می_کردم
#من_هنوز_دوست_دارم
#به_رویایم_برسم
#یک_معلم_خوب_بشوم
#مفید_باشم
@sopskf
https://www.instagram.com/p/BoSCQS4CGSp/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=lu4c5mtg4ipa
همان اولین روز مهر، معلم #آروین_جانم خواسته بود، انشایی با عنوان #اگر_من_معلم_بودم، بنگارند. به محض برگشتن از مدرسه، شروع کرد و همان روز اول،بدون کم ترین کمکی تمامش کرد👇بدون تعارف، با خواندنش، حظ بی انتها بردم و به همین دلیل، آن تجربه ارزشمند را با شما نیز به اشتراک می گذارم، شاید تلنگری شد برای #من، #شما و آن #دیگران🌷
------------- "من اگر معلم بودم... من اگر معلم بودم ارتباط صمیمانه ای با شاگردانم داشتم. با آن[ها] شوخی می کردم.با آن ها بازی می کردم و گپ و گفت می زدم.
من خودم را یک ستاره پرداز فرض می کردم که ستاره هایم دارن در هرجایی می درخشن و چشمک می زنند. من دوست داشتم با دانش آموزانم یک رابطه عاطفی و قوی داشتم که هیچ وقت از بین نرود و جاودانه باشد.
من هیچ وقت از دانش آموزانم، عصبانی نمی شدم و او[آن ها] را کتک نمی زدم تا روحیه او نسبت به من از بین نره و این رابطه ی عاطفی من ستاره پرداز و اوی ستاره درخشنده هم خراب نشه و از بین نره...
من دوست داشتم دانش آموزانم را به پشت سرگذاشتن پله های ترقی تشویق کنم تا فردا[وقتی]آنها را دیدم، بیندیشم و به خودم افتخار کنم که همچین دانش آموزانی را داشتم و راهنمایی های من، چقدر برای او[انها] اهمیت داشته.
من هنوز دوست دارم به رویایم برسم و یک معلم خوب برای جامعه باشم و برای جامعه انسانی مفید باشم." آروین آذری، کلاس ششم، دبستان انقلاب سردشت
اول مهرماه ۹۷ --------
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#مهربانی_کودکانه
#آروین_آذری
#حسن_حسن_بهرام
#سردشت
#دبستان_انقلاب
#اگر_معلم_بودم
#خود_را_ستاره_پرداز_فرض_می_کردم
#ستاره_هایم_می_درخشند
#به_خود_افتخار_می_کردم
#من_هنوز_دوست_دارم
#به_رویایم_برسم
#یک_معلم_خوب_بشوم
#مفید_باشم
@sopskf
https://www.instagram.com/p/BoSCQS4CGSp/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=lu4c5mtg4ipa
Instagram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی
اگر معلم بودم، خود را #ستاره_پرداز، فرض می کردم! همان اولین روز مهر، معلم #آروین_جانم خواسته بود، انشایی با عنوان #اگر_من_معلم_بودم، بنگارند. به محض برگشتن از مدرسه، شروع کرد و همان روز اول،بدون کم ترین کمکی تمامش کرد👇بدون تعارف، با خواندنش، حظ بی انتها بردم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز معلم کلاس ششم، فرصتی چند دقیقه ای به دانش آموزان داده بود تا فی البداهه، مطلبی در مورد #مادر، بنگارند.
#آروین_آذری، چنین توصیفی از مادر نگاشته بود...
سپاس از تلاش های ارزنده معلم بزرگوار،
جناب آقای حسن حسن بهرام👏
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#توصیف_مادر
#آروین_آذری
@sopskf
#آروین_آذری، چنین توصیفی از مادر نگاشته بود...
سپاس از تلاش های ارزنده معلم بزرگوار،
جناب آقای حسن حسن بهرام👏
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#توصیف_مادر
#آروین_آذری
@sopskf
همراهی #آروین و #آژین_آذری، با کمپین جهانی #نور_قرمز
۲۸فروردین برابر با ۱۷آوریل، مصادف بود با روزجهانی هموفیلی
که با "نور قرمز " در سراسر جهان گرامی داشته شد...
دو کودک سردشتی نیز به عنوان عضو کوچکی از:
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی،
در قرنطینه خانگی با این کمپین همراهی کردند...
@sopskf
۲۸فروردین برابر با ۱۷آوریل، مصادف بود با روزجهانی هموفیلی
که با "نور قرمز " در سراسر جهان گرامی داشته شد...
دو کودک سردشتی نیز به عنوان عضو کوچکی از:
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی،
در قرنطینه خانگی با این کمپین همراهی کردند...
@sopskf
Forwarded from چالش«فرصت سازی»از بحران
آثار #ارسالي شركت كنندگان در چالش #فرصت_سازي_از_بحران
سرويس "نوشتن شعر، خاطره و داستان "
👇
ارسالي از شهر: #سردشت
نام و نام خانوادگي نویسنده: #آروین_آذری
عنوان:شعر
موضوع: #کرونا، #ناجی_ما_و_جهان
دکلمه شعر: نویسنده
---
«کرونا،ناجی ما و جهان»
ٱمده است یه مهمانی
اواز دیار پنهانی
قصد اونیست فریب ما
نبوده او دشمن ما
هوشیار وچابک ٱمده
پراز پیامک ٱمده
ٱمده درسی بدهد
هشدارجدی بدهد
همه رابیدار بکند
خفته را هوشیار بکند
ٱمده چیز بفهماند
مخفی و پنهان روکند
خیلی را عاقل می کند
خیلی را بیمارمی کند
گفته که ٱگاه باشید
هم باخود مهربان باشید
در خانه اندک بمانید
همدیگررا بخندانید
بازی کنید شاد باشید
همکارو مهربان باشید
یادداده که برابرید
حلقه و زنجیر همید
پاکیزگی ارزش دارد
کاری به ویروس ندارد
حرفه و مرزی ندارد
هرجا بخواد اومی بارد
انداخته مارا دربحران
باشیم به فکر مظلومان
اقوام ویروس است او
کروناو پنهانست او
دوست خوب و مهربان است
ناجی ما و جهان است
•نوع نگاه شاعر، قابل تقدیر است👏🏻
------
•لینک دریافت آثار شرکت کنندگان در چالش«نوشتن شعر، خاطره و داستان»
☑️حاج عبدالله حمزه
@abdolla2505
❤️🏡❤️
#بحران_كرونا
#قرنطينه_خانگي
#چالش_فرصت_سازي_از_بحران
#سرویس_نوشتن
#شعر_خاطره_داستان
#ارسالی_شرکت_کنندگان
#همدلانه_خلاق_در_خانه_مي_مانيم.
@TOCOC1
سرويس "نوشتن شعر، خاطره و داستان "
👇
ارسالي از شهر: #سردشت
نام و نام خانوادگي نویسنده: #آروین_آذری
عنوان:شعر
موضوع: #کرونا، #ناجی_ما_و_جهان
دکلمه شعر: نویسنده
---
«کرونا،ناجی ما و جهان»
ٱمده است یه مهمانی
اواز دیار پنهانی
قصد اونیست فریب ما
نبوده او دشمن ما
هوشیار وچابک ٱمده
پراز پیامک ٱمده
ٱمده درسی بدهد
هشدارجدی بدهد
همه رابیدار بکند
خفته را هوشیار بکند
ٱمده چیز بفهماند
مخفی و پنهان روکند
خیلی را عاقل می کند
خیلی را بیمارمی کند
گفته که ٱگاه باشید
هم باخود مهربان باشید
در خانه اندک بمانید
همدیگررا بخندانید
بازی کنید شاد باشید
همکارو مهربان باشید
یادداده که برابرید
حلقه و زنجیر همید
پاکیزگی ارزش دارد
کاری به ویروس ندارد
حرفه و مرزی ندارد
هرجا بخواد اومی بارد
انداخته مارا دربحران
باشیم به فکر مظلومان
اقوام ویروس است او
کروناو پنهانست او
دوست خوب و مهربان است
ناجی ما و جهان است
•نوع نگاه شاعر، قابل تقدیر است👏🏻
------
•لینک دریافت آثار شرکت کنندگان در چالش«نوشتن شعر، خاطره و داستان»
☑️حاج عبدالله حمزه
@abdolla2505
❤️🏡❤️
#بحران_كرونا
#قرنطينه_خانگي
#چالش_فرصت_سازي_از_بحران
#سرویس_نوشتن
#شعر_خاطره_داستان
#ارسالی_شرکت_کنندگان
#همدلانه_خلاق_در_خانه_مي_مانيم.
@TOCOC1