#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۰
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
------------ (٢٥خرداد۹۵)
#دبه ی مهربانی
همواره در طول زندگیم عبارت "دبه در آوردن" برایم یادآور رفتاری نابهنجار بوده که هم پیاله ی حق کشی،حق خوری و دوز و کلک بوده است!
بارها شنیده ام در جریان تجارت، معامله یا خرید و فروش، یکی از طرفین معامله به دیگری می گفت:
"نکنه فردا دبه دربیاری؟!" و گاه پیش می آمد که طرف "دبه دربیار" نیز از آب درمی آمد!
وشاید تاریخ سندزنی و قولنامه های کدخدامنشی و بنگاهی و دفاتر اسناد رسمی برگردد به همان دغدغه ی "دبه درآوردن" و فرار از "چالش دبه"!
اردیبهشت ماه سال جاری در حال بازگشت از نشست با بانوی اول محیط زیستی کشور(خانم ابتکار و مدیران ارشد سازمان محیط زیست ) بودیم و در داخل تهران برای رسیدن به ترمینال تاکسی دربست سوار شدیم!
عادتم است برای رفع خستگی عزیزان نیز باشد آغازگر ارتباطی انگیزه بخش و خستگی زدا باشم که شروع کردم!
"آقای راننده خوشبختم که همسفرتان شدیم... "
چند صباحی که رفتیم ماشینی قصد ورود از فرعی در آن ترافیک سنگین داشت...راننده ی عزیز خود نگهداشت و دستش را به علامت راهنما بیرون برد تا تسهیل گری اش را برای عبور آن ماشین بیشتر نشان دهد...یکی دوبار دیگر نیز چنین کرد...
بهانه خوبی بود تا از "مهربان" بودنش بگویم و سپاسش گویم و سررشته دراز کنم!
گفتم نقش شما و هم صنف های تان در بازنشر مهربانی ها بسیار است...حساب کنید اولین مسافر غریبی که وارد شهرهای هریک از ما می شود،اولین برخوردش طبیعتا" بعد از ورود به شهر، با تاکسی دارهاست...
اگر تاکسی دارها،روابط مهربانانه ای شکل دهند و مهرورزی های شان را نثار مسافران کنند،تصویرسازی آن تازه وارد در مورد آن شهر و شهروندانش مثبت خواهد شد... و در ضمن مهربانی ها بر نامهربانی ها تفوق خواهد یافت وآن مسافر خود نیز ناشر مهربانی ها در سطح شهرمان خواهد شد!
آن راننده تا جایی که توانست گوش داد و ما حرف زدیم تا اینکه زبانش باز شد و گفت:" عزیزم شغل من تاکسی داری نیست... بلکه درخط ارزم ولی بیشتر لحظات بیکاری ام را پشت فرمان می نشینم تا شاید بزرگی چون شما و جمع تان را شکار کنم!"
مشخص بود،قلب بزرگ و متواضعی دارد... ادامه داد:" من همیشه در راستای انتشار مهربانی ها عملا" کار کرده ام و مصداقش اینست که همواره "دبه ای بنزین" در جعبه عقب ماشینم دارم که مترصدم بین راه یکی بنزین تمام کرده باشد!
ترمز می زنم و پیاده می شوم و "دبه در می آورم" و تقدیم می کنم!
بارها بوده که در راه ماندگان اصرار می کنند تا هزینه را مسترد کنند!
اما تکیه کلام من اینست که شما نیز "دبه درآورید" و به دیگر نیازمندان تقدیم کنید تا زنجیره ی مهربانی ها با "دبه در آوردن" تداوم یابد!
دیگر چی داشتم تا بگویم!
در مقابل روح مهربان آن راننده وقت تاکسی پایتخت کم آودرم و بسیار تحسینش کردم!
نامش را سئوال کردم تا روزی بتوانم آن نام را در لیست مهربانان جهانشهر و کشورشهرم ثبت کنم...
گفت:" محمد قادری"!
تعجب کردم!
چون فامیلش بیشتر به کورد جماعت نزدیک بود ولی می گفت تهرانی الاصل هستم!
و گفت:"علاقه خاصی به طریقت قادری داشته و دارم که همین شاید مبنایی برای هویتم شده است!"
البته از سیمایش نیز می شد،عرفان را استنباط کرد و هم از قلب پرمهرش...
درودش باد که چرخشی در معنابخشی به عبارت "دبه در آوردن" را در ذهنم خلق کرد و متوجهم کرد که "مهربانی " کیمیایی است که حتی نامهربان ترین ها را به مهربانی بدل می کند... همچنان که "دبه درآوردن" را معنایی نکویی بخشید و نگرش ها را در پی خود اصلاح کرد...
مهرباید ورزید و مهربان باید بود...چون "محمد قادری" عزیز،باید که "دبه درآورد" وزنجیره ی مهربانی را سلسله وار تداوم بخشید...
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۰
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
------------ (٢٥خرداد۹۵)
#دبه ی مهربانی
همواره در طول زندگیم عبارت "دبه در آوردن" برایم یادآور رفتاری نابهنجار بوده که هم پیاله ی حق کشی،حق خوری و دوز و کلک بوده است!
بارها شنیده ام در جریان تجارت، معامله یا خرید و فروش، یکی از طرفین معامله به دیگری می گفت:
"نکنه فردا دبه دربیاری؟!" و گاه پیش می آمد که طرف "دبه دربیار" نیز از آب درمی آمد!
وشاید تاریخ سندزنی و قولنامه های کدخدامنشی و بنگاهی و دفاتر اسناد رسمی برگردد به همان دغدغه ی "دبه درآوردن" و فرار از "چالش دبه"!
اردیبهشت ماه سال جاری در حال بازگشت از نشست با بانوی اول محیط زیستی کشور(خانم ابتکار و مدیران ارشد سازمان محیط زیست ) بودیم و در داخل تهران برای رسیدن به ترمینال تاکسی دربست سوار شدیم!
عادتم است برای رفع خستگی عزیزان نیز باشد آغازگر ارتباطی انگیزه بخش و خستگی زدا باشم که شروع کردم!
"آقای راننده خوشبختم که همسفرتان شدیم... "
چند صباحی که رفتیم ماشینی قصد ورود از فرعی در آن ترافیک سنگین داشت...راننده ی عزیز خود نگهداشت و دستش را به علامت راهنما بیرون برد تا تسهیل گری اش را برای عبور آن ماشین بیشتر نشان دهد...یکی دوبار دیگر نیز چنین کرد...
بهانه خوبی بود تا از "مهربان" بودنش بگویم و سپاسش گویم و سررشته دراز کنم!
گفتم نقش شما و هم صنف های تان در بازنشر مهربانی ها بسیار است...حساب کنید اولین مسافر غریبی که وارد شهرهای هریک از ما می شود،اولین برخوردش طبیعتا" بعد از ورود به شهر، با تاکسی دارهاست...
اگر تاکسی دارها،روابط مهربانانه ای شکل دهند و مهرورزی های شان را نثار مسافران کنند،تصویرسازی آن تازه وارد در مورد آن شهر و شهروندانش مثبت خواهد شد... و در ضمن مهربانی ها بر نامهربانی ها تفوق خواهد یافت وآن مسافر خود نیز ناشر مهربانی ها در سطح شهرمان خواهد شد!
آن راننده تا جایی که توانست گوش داد و ما حرف زدیم تا اینکه زبانش باز شد و گفت:" عزیزم شغل من تاکسی داری نیست... بلکه درخط ارزم ولی بیشتر لحظات بیکاری ام را پشت فرمان می نشینم تا شاید بزرگی چون شما و جمع تان را شکار کنم!"
مشخص بود،قلب بزرگ و متواضعی دارد... ادامه داد:" من همیشه در راستای انتشار مهربانی ها عملا" کار کرده ام و مصداقش اینست که همواره "دبه ای بنزین" در جعبه عقب ماشینم دارم که مترصدم بین راه یکی بنزین تمام کرده باشد!
ترمز می زنم و پیاده می شوم و "دبه در می آورم" و تقدیم می کنم!
بارها بوده که در راه ماندگان اصرار می کنند تا هزینه را مسترد کنند!
اما تکیه کلام من اینست که شما نیز "دبه درآورید" و به دیگر نیازمندان تقدیم کنید تا زنجیره ی مهربانی ها با "دبه در آوردن" تداوم یابد!
دیگر چی داشتم تا بگویم!
در مقابل روح مهربان آن راننده وقت تاکسی پایتخت کم آودرم و بسیار تحسینش کردم!
نامش را سئوال کردم تا روزی بتوانم آن نام را در لیست مهربانان جهانشهر و کشورشهرم ثبت کنم...
گفت:" محمد قادری"!
تعجب کردم!
چون فامیلش بیشتر به کورد جماعت نزدیک بود ولی می گفت تهرانی الاصل هستم!
و گفت:"علاقه خاصی به طریقت قادری داشته و دارم که همین شاید مبنایی برای هویتم شده است!"
البته از سیمایش نیز می شد،عرفان را استنباط کرد و هم از قلب پرمهرش...
درودش باد که چرخشی در معنابخشی به عبارت "دبه در آوردن" را در ذهنم خلق کرد و متوجهم کرد که "مهربانی " کیمیایی است که حتی نامهربان ترین ها را به مهربانی بدل می کند... همچنان که "دبه درآوردن" را معنایی نکویی بخشید و نگرش ها را در پی خود اصلاح کرد...
مهرباید ورزید و مهربان باید بود...چون "محمد قادری" عزیز،باید که "دبه درآورد" وزنجیره ی مهربانی را سلسله وار تداوم بخشید...
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۱
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
------------ (۲۹خرداد۹۵)
# مهربانی از جنس مسئولیت
چندین بار که دستم بر تریبون رسیده و غل و زنجیر چند امنیتی امنیت زدا، مجالم بخشیده از محدود مسئولانی گفته ام که مسئولیت شناسی،مسئولیت پذیری و مسئولیت دوستی شان، برمخاطبان و شهروندان پیرامونی شان، سلامی سراسر مهر اول صبحی و دست بوسی غروب هنگام شان را واجب می گرداند!
اما افسوس که این انگشت شمار مسئول در لابه لای خروار سفارشی ها از بهر پیمایش انتفاع ها، پنهان و کم فروغ اند و از انظار ناپیدا!
چندی پیش در جلسه ای زیست محیطی، اولین استارت آشنایی مان زده شد که اول بار،زبان گله گشود و دست تعارف بر سینه زد و ما عهد بشکستیم و دستی بر دست لطفش نهادیم!
چندی بعد،اولین کار مشترک را استارت زدیم و بسیار توفیق حاصل کردیم که مهم ترینش، اعتمادی بود که نه در لابه لای راهرو اداره تحت امرش، بلکه در وجب به وجب جنگل های پیرامونی و آتش سوزی های بی امان و ریزگردهای سفارشی گم شده بود!
کافی بود،"درد دل" هایش را گوش فرادهی و موانع سر راه ادای مسئولیت دلبخواهش را...
در طی این مدت سه بار،"زادگاه نوازی"،" آروین نوازی" و "کارونوازی" کرده بود!
روزی زادگاه مان را تا چشمه ی شهیر و از آنجا تا همنام روستایی دیگر،با جمعی خودجوش و دیر جوش و دوستدار طبیعت،اشغال زدایی کرد و روزه اش مانع فروغ مسئولیتش نشد و از شروع تا انتها خوش درخشید!
"گنجشک بال شکسته" و "پرستوی سقوط کرده" از کوچ آسمانی شان را با همکاران پرمهرش،تیمار کرد و "آروین" و "کارو" را خوشحال و مسرور...
اما امشب، بر سفره افطار که بودیم،"شاخه وان عزیز" چون همیشه مسئولیت شناسی اش گل کرد و خبر از سقوط زبان بسته ای و آه و ناله ی فراوان و عذاب بسیارش داد!
آدرس بگرفتم و ناچار دگربار آن عزیز مسئول به کمک طلبیدم...
گوشی همچنان روشن از ارسال پیام بود که زنگش نیز به صدا درآمد و آدرس خواست و عازم شد!
عزیزی اما،مأمور ثبت حضورش در محل شد و اقدام فوری و عاجلش در خدمات پرستاری به آن زبان بسته را به تصویر کشید تا شاهدی شود،بر ادراک مسئولیتش!
تصاویر خود گویای،میزان و سطح شعور،حس مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری آن مهربان مسئول است...
یافتن آن زبان بسته در آن لحظات افطاری، اقدامات اورژانسی و آتل بندی اولیه پای شکسته و این بار انتقال به اداره و شروع خدمات پرستاری تا بهبودی!
درود و هزاران سپاس مهربان" خالد #بایزیدی" رییس اداره حفاظت از محیط زیست سردشت را که مهربانی اش چنان گسترده است که کم تر فرصت پشت میز نشینی دارد و از "آفت جنگل خوار" تا " ریزگرد" ها و هرآنچه در این وانفسای زیست محیط هست و نیست،وی را سرپا،درلحظه هوشیار و نگران نگه می دارد!
سپاس مهربانی از جنس مسئولیت پذیری اش را...
تکثیر باد لطف و مهربانی و ادراک مسئولیتش...
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۱
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
------------ (۲۹خرداد۹۵)
# مهربانی از جنس مسئولیت
چندین بار که دستم بر تریبون رسیده و غل و زنجیر چند امنیتی امنیت زدا، مجالم بخشیده از محدود مسئولانی گفته ام که مسئولیت شناسی،مسئولیت پذیری و مسئولیت دوستی شان، برمخاطبان و شهروندان پیرامونی شان، سلامی سراسر مهر اول صبحی و دست بوسی غروب هنگام شان را واجب می گرداند!
اما افسوس که این انگشت شمار مسئول در لابه لای خروار سفارشی ها از بهر پیمایش انتفاع ها، پنهان و کم فروغ اند و از انظار ناپیدا!
چندی پیش در جلسه ای زیست محیطی، اولین استارت آشنایی مان زده شد که اول بار،زبان گله گشود و دست تعارف بر سینه زد و ما عهد بشکستیم و دستی بر دست لطفش نهادیم!
چندی بعد،اولین کار مشترک را استارت زدیم و بسیار توفیق حاصل کردیم که مهم ترینش، اعتمادی بود که نه در لابه لای راهرو اداره تحت امرش، بلکه در وجب به وجب جنگل های پیرامونی و آتش سوزی های بی امان و ریزگردهای سفارشی گم شده بود!
کافی بود،"درد دل" هایش را گوش فرادهی و موانع سر راه ادای مسئولیت دلبخواهش را...
در طی این مدت سه بار،"زادگاه نوازی"،" آروین نوازی" و "کارونوازی" کرده بود!
روزی زادگاه مان را تا چشمه ی شهیر و از آنجا تا همنام روستایی دیگر،با جمعی خودجوش و دیر جوش و دوستدار طبیعت،اشغال زدایی کرد و روزه اش مانع فروغ مسئولیتش نشد و از شروع تا انتها خوش درخشید!
"گنجشک بال شکسته" و "پرستوی سقوط کرده" از کوچ آسمانی شان را با همکاران پرمهرش،تیمار کرد و "آروین" و "کارو" را خوشحال و مسرور...
اما امشب، بر سفره افطار که بودیم،"شاخه وان عزیز" چون همیشه مسئولیت شناسی اش گل کرد و خبر از سقوط زبان بسته ای و آه و ناله ی فراوان و عذاب بسیارش داد!
آدرس بگرفتم و ناچار دگربار آن عزیز مسئول به کمک طلبیدم...
گوشی همچنان روشن از ارسال پیام بود که زنگش نیز به صدا درآمد و آدرس خواست و عازم شد!
عزیزی اما،مأمور ثبت حضورش در محل شد و اقدام فوری و عاجلش در خدمات پرستاری به آن زبان بسته را به تصویر کشید تا شاهدی شود،بر ادراک مسئولیتش!
تصاویر خود گویای،میزان و سطح شعور،حس مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری آن مهربان مسئول است...
یافتن آن زبان بسته در آن لحظات افطاری، اقدامات اورژانسی و آتل بندی اولیه پای شکسته و این بار انتقال به اداره و شروع خدمات پرستاری تا بهبودی!
درود و هزاران سپاس مهربان" خالد #بایزیدی" رییس اداره حفاظت از محیط زیست سردشت را که مهربانی اش چنان گسترده است که کم تر فرصت پشت میز نشینی دارد و از "آفت جنگل خوار" تا " ریزگرد" ها و هرآنچه در این وانفسای زیست محیط هست و نیست،وی را سرپا،درلحظه هوشیار و نگران نگه می دارد!
سپاس مهربانی از جنس مسئولیت پذیری اش را...
تکثیر باد لطف و مهربانی و ادراک مسئولیتش...
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۳
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (۹تیر۹۵)
# مهربانی از جنس همدلی
آن زمان که سایه شوم بی مهری چتر خود را بر سر شهرم گشود و در هفتمین روز تیرماه ۱۳۶۶ رژیم بعث با گاز خردل، چشم و پوست و ریه های مان را نشانه رفت و سوزش چشم و تاول های پوستی و خش خش سینه مهمان وجودمان کرد،شاید اغراق نباشد اگر بگویم که "چشمه های طبیعی" و آب جاری رودخانه زاب اولین یار و پرستارمان شدند!
چشم ها را با آب مهرشان شستشو دادیم و تاول های پوستین مان را به جریان آب شان سپردیم و خش خش سینه ها را بخشی از موسیقی شرشر روندگی شان، کردیم و این ها در آن وانفسای ناآگاهی و عمق حادثه، کم لطفی نبود!
اینک ۲۹ سال بعد از حادثه دهشتناک بمباران شیمیایی سردشت،دو عزیزمهربان آمده بودند که همدل مان شوند و اشک حسرت و درد ۲۹ ساله مان را تسکین دهند!
با این عزیزان در راستای بازنمایی حوادث اتفاق افتاده در دوران جنگ، تا نقطه صفر مرزی رفتیم و چشمه جاری و پرآب "کیله" مهمان دقایقی از رمضان روزمان شد!
متأسفانه در اثر سهل انگاری تعدادی شهروندنما،اطراف چشمه از طراوت افتاده بود و سیمای زلال چشمه،کمی تا بسیار دلگیر نشان می داد!
تصمیم برآن شد تا عملیات پاکسازی اطراف چشمه به مناسبت تجلیل معنوی از خدمات پرستاری همنوعانش در تیر ۶۶ به نسبت تیمارگری زخم های مصدومان شیمیایی استارت زده شود!
کار شروع شد و در این میان دو مهمان عزیز و سایر بزرگواران همراه حمایت کردند و در کسری از ساعت، مهرورزی مهمانان و جمع قلیل همراه، سبب ساز تغییر سیمای طبیعت چشمه و زلالی بیشتر آب آن شد!
درود بر مهربانان عظیم و آزاد دو مهمان ارزشمند ارومیه ای و نیز همدلی و همراهی کاک کریم عبدالله پور و کاک کمال آذری و کاک آروین عزیزم🌹
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۳
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (۹تیر۹۵)
# مهربانی از جنس همدلی
آن زمان که سایه شوم بی مهری چتر خود را بر سر شهرم گشود و در هفتمین روز تیرماه ۱۳۶۶ رژیم بعث با گاز خردل، چشم و پوست و ریه های مان را نشانه رفت و سوزش چشم و تاول های پوستی و خش خش سینه مهمان وجودمان کرد،شاید اغراق نباشد اگر بگویم که "چشمه های طبیعی" و آب جاری رودخانه زاب اولین یار و پرستارمان شدند!
چشم ها را با آب مهرشان شستشو دادیم و تاول های پوستین مان را به جریان آب شان سپردیم و خش خش سینه ها را بخشی از موسیقی شرشر روندگی شان، کردیم و این ها در آن وانفسای ناآگاهی و عمق حادثه، کم لطفی نبود!
اینک ۲۹ سال بعد از حادثه دهشتناک بمباران شیمیایی سردشت،دو عزیزمهربان آمده بودند که همدل مان شوند و اشک حسرت و درد ۲۹ ساله مان را تسکین دهند!
با این عزیزان در راستای بازنمایی حوادث اتفاق افتاده در دوران جنگ، تا نقطه صفر مرزی رفتیم و چشمه جاری و پرآب "کیله" مهمان دقایقی از رمضان روزمان شد!
متأسفانه در اثر سهل انگاری تعدادی شهروندنما،اطراف چشمه از طراوت افتاده بود و سیمای زلال چشمه،کمی تا بسیار دلگیر نشان می داد!
تصمیم برآن شد تا عملیات پاکسازی اطراف چشمه به مناسبت تجلیل معنوی از خدمات پرستاری همنوعانش در تیر ۶۶ به نسبت تیمارگری زخم های مصدومان شیمیایی استارت زده شود!
کار شروع شد و در این میان دو مهمان عزیز و سایر بزرگواران همراه حمایت کردند و در کسری از ساعت، مهرورزی مهمانان و جمع قلیل همراه، سبب ساز تغییر سیمای طبیعت چشمه و زلالی بیشتر آب آن شد!
درود بر مهربانان عظیم و آزاد دو مهمان ارزشمند ارومیه ای و نیز همدلی و همراهی کاک کریم عبدالله پور و کاک کمال آذری و کاک آروین عزیزم🌹
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۴
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (۹تیر۹۵)------------------
# مهربانی از جنس دوستداری زیست محیط
رودخانه زاب سالهاست روندگی و جریان و زیبایی مسیرخوداختیارش، الهام بخش مثل ها و افسانه ها و داستان های بومی و منطقه ای بوده و از طرفی هویت ساز و هویت بخش فرهنگی ویژه در اطراف و اکناف خود به درازنای تاریخ سرزمین مان!
در پی #جنبش جیب و تخریب زیست محیطی،سدسازی ها و حفرچاه های عمیق، انتقال آب و درکل دستکاری های طبیعت، کشورمان شاید بیش از هرجای دنیا گرفتار بحران های زیست محیطی شده است و "زاب" نیز یکی از صیدهای آن شکارچیان هم عصر!
می گویند دریاچه ارومیه را با انتقال آن احیاء می کنند ولی این طبق اظهار نظر شخصیت هایی چون، پروفسور کردوانی " دروغی بزرگ" است که اصلا" موجب احیاء در آن بالادست نخواهد شد،بلکه این انتقال خود فاجعه ای دیگر نیز خلق خواهد کرد و به حتم، ویرانی دیگر چون ویرانی ای که سرمنشأ آن طرح های میلیاردی و طمع متولیان در دریاچه ارومیه سبب سازش شد، به وقوع خواهد پیوست!
اما در این پایین دست هستند عزیزانی که آن اندازه که دل شان در گرو هویت شان با "زاب" است به همان نسبت داغدار فاجعه دریاچه ارومیه و کانی بل و جنگل های بلوط زاگرس و شمال و تالاب فلان و فلان و...
بر همین باور گاهگاهی حرکاتی اثربخش در میان این مردمان قابل مشاهده است که هریک خود در قاب مهربانی با زیست محیط جا خوش می کنند:
۱•اعتراض مدنی به انتقال آب زاب در کنار علاقه و اقدام میدانی برای احیاء دریاچه ارومیه ونیز واکنش به تخریب های زیست محیطی ناشی از عملیات اجرایی سدملی کولسه ونیز مین های بجا مانده از جنگ !
۲• عملیات نجات ماهی کوچولوهای گرفتار در گل و لای هدیه شده ماشین های سنگین و کارخانجات شن و ماسه فعال درعملیات اجرایی سد و نیز تیمار پرستوها و گنجشکان بیمار و حیوانات و پرندگان دیگر
۳•پییشنهاد و اعلام آمادگی نجات جنگل های بلوط منطقه و به ویژه فعالیت میدانی در اطفاء حریق جنگل ها
۴•عملیات پاکسازی های محیطی و کمر خم کردن برای برداشتن آشغال دورریخت دیگران
۵•تمهید برگزاری جلسات و نشست های ملی،منطقه ای و شهرستانی در راستای ابلاغ و اطلاع رسانی چالش های زیست محیطی منطقه و اهتمام بیشتر مسئولان به وظایف ذاتی خود
۶• طرح ایده های بکر در زمینه ی حفاظت و احیاء زیست محیط و راه اندازی گروه ها و کمپین های زیست محیطی و سبز
درودشان باد این مهربانان با زیست محیط را که سال های دور، تاریخ جهان ، از بزرگ مهربانی های شان بیشتر خواهد نگاشت...
***اهتمام به زیست محیط،بستری ارزنده برای اثبات روح مهرورزی مهربانان...
🌹🌹🌹🌹
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۴
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (۹تیر۹۵)------------------
# مهربانی از جنس دوستداری زیست محیط
رودخانه زاب سالهاست روندگی و جریان و زیبایی مسیرخوداختیارش، الهام بخش مثل ها و افسانه ها و داستان های بومی و منطقه ای بوده و از طرفی هویت ساز و هویت بخش فرهنگی ویژه در اطراف و اکناف خود به درازنای تاریخ سرزمین مان!
در پی #جنبش جیب و تخریب زیست محیطی،سدسازی ها و حفرچاه های عمیق، انتقال آب و درکل دستکاری های طبیعت، کشورمان شاید بیش از هرجای دنیا گرفتار بحران های زیست محیطی شده است و "زاب" نیز یکی از صیدهای آن شکارچیان هم عصر!
می گویند دریاچه ارومیه را با انتقال آن احیاء می کنند ولی این طبق اظهار نظر شخصیت هایی چون، پروفسور کردوانی " دروغی بزرگ" است که اصلا" موجب احیاء در آن بالادست نخواهد شد،بلکه این انتقال خود فاجعه ای دیگر نیز خلق خواهد کرد و به حتم، ویرانی دیگر چون ویرانی ای که سرمنشأ آن طرح های میلیاردی و طمع متولیان در دریاچه ارومیه سبب سازش شد، به وقوع خواهد پیوست!
اما در این پایین دست هستند عزیزانی که آن اندازه که دل شان در گرو هویت شان با "زاب" است به همان نسبت داغدار فاجعه دریاچه ارومیه و کانی بل و جنگل های بلوط زاگرس و شمال و تالاب فلان و فلان و...
بر همین باور گاهگاهی حرکاتی اثربخش در میان این مردمان قابل مشاهده است که هریک خود در قاب مهربانی با زیست محیط جا خوش می کنند:
۱•اعتراض مدنی به انتقال آب زاب در کنار علاقه و اقدام میدانی برای احیاء دریاچه ارومیه ونیز واکنش به تخریب های زیست محیطی ناشی از عملیات اجرایی سدملی کولسه ونیز مین های بجا مانده از جنگ !
۲• عملیات نجات ماهی کوچولوهای گرفتار در گل و لای هدیه شده ماشین های سنگین و کارخانجات شن و ماسه فعال درعملیات اجرایی سد و نیز تیمار پرستوها و گنجشکان بیمار و حیوانات و پرندگان دیگر
۳•پییشنهاد و اعلام آمادگی نجات جنگل های بلوط منطقه و به ویژه فعالیت میدانی در اطفاء حریق جنگل ها
۴•عملیات پاکسازی های محیطی و کمر خم کردن برای برداشتن آشغال دورریخت دیگران
۵•تمهید برگزاری جلسات و نشست های ملی،منطقه ای و شهرستانی در راستای ابلاغ و اطلاع رسانی چالش های زیست محیطی منطقه و اهتمام بیشتر مسئولان به وظایف ذاتی خود
۶• طرح ایده های بکر در زمینه ی حفاظت و احیاء زیست محیط و راه اندازی گروه ها و کمپین های زیست محیطی و سبز
درودشان باد این مهربانان با زیست محیط را که سال های دور، تاریخ جهان ، از بزرگ مهربانی های شان بیشتر خواهد نگاشت...
***اهتمام به زیست محیط،بستری ارزنده برای اثبات روح مهرورزی مهربانان...
🌹🌹🌹🌹
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱٢٣
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (١١تیر۹۵)----------------
#مهربانی از جنس "#ادای وظیفه شهروندی"
در انتظار بازگشایی درب مطب دکتر بودیم که "#کاک صالح" عزیز جعبه ای در دست از کنارمان رد شد و گفت:
" اولین دشت امروزم است،بفرمایید بچه های تان را خوشحال کنید"!
بچه ای همراه نداشتیم ولی شواهد از آمدنش خبر می دادند!
یک (فڕفڕۆکە)=فرفرک،بادفر،پروانه ی کاغذی را از جعبه زیبای رنگی اش برداشتم و معادل قیمت آن را تقدیمش کردم!
بعد آن فرفره را نیز مجدد داخل کارتنش گذاشتم و گفتم بزرگوار، فرفره هم مال خودت اما فقط خواستم حاصل اولین دشت امروزت را من پرداخت کرده باشم!
چهره در هم کشید و گفت:" ببخشید،من گدا نیستم!"
انگار دنیا را روی سرم خراب کردند!
خواستیم کار خیری بکنیم،داشتیم کباب می شدیم و عجب هم حقم را کف دستم گذاشت!
من کم تجربگی کرده بودم و بلافاصله متوجه اشتباه شدم و گفتم نه عزیز جان!
من فقط خواستم هزینه ی خرید بچه ای که برای فرفرک گریه می کند و مامانش پول خریدش را ندارد،پرداخت کرده باشم تا شما بزرگواری کنید و به جای من تقدیمش کنید!
اما "کاک صالح" زرنگ تر و هوشیارتر از آنی بود که من برداشت کرده بودم!
گفت:" ببین آقای عزیز:
من کاسبم و نمی خواهم سربار باشم... اگر چنین قصدی دارید،بفرما این فرفرک تان و خودتان به بچه ی مستحقی که رسیدید،تقدیمش کنید!"
زود گرفتم و تسلیم شدم و فرفرک را گرفتم!
بعد از لختی در مطبی که نشسته بودیم بچه ای گریان همراه والده اش وارد شد و مهربان همسرم با تقدیم فرفرک، آرامش را به فضای مطب برگرداند!
اما همچنان رفتار"کاک صالح" عزیز که با سئوالم متوجه شدم اهل "کونه لاجان" منطقه مابین پیرانشهر و مهاباد است، مغزم را فشار می دهد تا تفاوت آن "کاک صالح" را با آن "همه سائل گدا منش" بسنجم و بفهمم که چه مکتب فکری و آموزشی تا این اندازه بر "کاک صالح" داستان ما مؤثرافتاده تا در ادای تکلیف شهروندی اش این اندازه مصر باشد و حساس که خود را سربار دیگران نکند و از سفره ی عرق جبین و جعبه ی رنگی خود در آن گرمای طاقت فرسای نیمروزی پیاده روهای شهر ارتزاق کند ولی آن مرد تنومند و بانوی ترک بند، بی محابای بستن رگ حیات بچه ای سرراهی، تنها و تنها برای برانگیختن حس ترحم رهروی، پیاده روها و محافل شهری را گز کند و شخصیت و ناموس خود و خانواده و بچه های همراهش را فدای چندرغازی کند که "من" و "ما"ی نوعی به سویش پرتاب می کنیم!
درود بر "کاک صالح" های نوعی زمانه، که عرق جبین ناشی از اهتمام به نقش شهروندی شان در اوج مظلومیت ظاهری و سیمایی، درخشندگی خاصی دارد و با برق خلوص،صداقت، مهربانی و مسئولیت پذیری درونی اش، دل همچو منی را که ادعای شهروندی ام زمین و زمان را کر کرده، هشدار می دهد!
مهربانی و مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری شهروندی را باید از امثال "کاک صالح کونه لاجانی" فهمید و تقلید کرد...
درود بر آن بزرگ مرد فرفره فروش پیاده روهای مهاباد...
----
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
-------------
#نمونه ی ۱٢٣
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش (١١تیر۹۵)----------------
#مهربانی از جنس "#ادای وظیفه شهروندی"
در انتظار بازگشایی درب مطب دکتر بودیم که "#کاک صالح" عزیز جعبه ای در دست از کنارمان رد شد و گفت:
" اولین دشت امروزم است،بفرمایید بچه های تان را خوشحال کنید"!
بچه ای همراه نداشتیم ولی شواهد از آمدنش خبر می دادند!
یک (فڕفڕۆکە)=فرفرک،بادفر،پروانه ی کاغذی را از جعبه زیبای رنگی اش برداشتم و معادل قیمت آن را تقدیمش کردم!
بعد آن فرفره را نیز مجدد داخل کارتنش گذاشتم و گفتم بزرگوار، فرفره هم مال خودت اما فقط خواستم حاصل اولین دشت امروزت را من پرداخت کرده باشم!
چهره در هم کشید و گفت:" ببخشید،من گدا نیستم!"
انگار دنیا را روی سرم خراب کردند!
خواستیم کار خیری بکنیم،داشتیم کباب می شدیم و عجب هم حقم را کف دستم گذاشت!
من کم تجربگی کرده بودم و بلافاصله متوجه اشتباه شدم و گفتم نه عزیز جان!
من فقط خواستم هزینه ی خرید بچه ای که برای فرفرک گریه می کند و مامانش پول خریدش را ندارد،پرداخت کرده باشم تا شما بزرگواری کنید و به جای من تقدیمش کنید!
اما "کاک صالح" زرنگ تر و هوشیارتر از آنی بود که من برداشت کرده بودم!
گفت:" ببین آقای عزیز:
من کاسبم و نمی خواهم سربار باشم... اگر چنین قصدی دارید،بفرما این فرفرک تان و خودتان به بچه ی مستحقی که رسیدید،تقدیمش کنید!"
زود گرفتم و تسلیم شدم و فرفرک را گرفتم!
بعد از لختی در مطبی که نشسته بودیم بچه ای گریان همراه والده اش وارد شد و مهربان همسرم با تقدیم فرفرک، آرامش را به فضای مطب برگرداند!
اما همچنان رفتار"کاک صالح" عزیز که با سئوالم متوجه شدم اهل "کونه لاجان" منطقه مابین پیرانشهر و مهاباد است، مغزم را فشار می دهد تا تفاوت آن "کاک صالح" را با آن "همه سائل گدا منش" بسنجم و بفهمم که چه مکتب فکری و آموزشی تا این اندازه بر "کاک صالح" داستان ما مؤثرافتاده تا در ادای تکلیف شهروندی اش این اندازه مصر باشد و حساس که خود را سربار دیگران نکند و از سفره ی عرق جبین و جعبه ی رنگی خود در آن گرمای طاقت فرسای نیمروزی پیاده روهای شهر ارتزاق کند ولی آن مرد تنومند و بانوی ترک بند، بی محابای بستن رگ حیات بچه ای سرراهی، تنها و تنها برای برانگیختن حس ترحم رهروی، پیاده روها و محافل شهری را گز کند و شخصیت و ناموس خود و خانواده و بچه های همراهش را فدای چندرغازی کند که "من" و "ما"ی نوعی به سویش پرتاب می کنیم!
درود بر "کاک صالح" های نوعی زمانه، که عرق جبین ناشی از اهتمام به نقش شهروندی شان در اوج مظلومیت ظاهری و سیمایی، درخشندگی خاصی دارد و با برق خلوص،صداقت، مهربانی و مسئولیت پذیری درونی اش، دل همچو منی را که ادعای شهروندی ام زمین و زمان را کر کرده، هشدار می دهد!
مهربانی و مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری شهروندی را باید از امثال "کاک صالح کونه لاجانی" فهمید و تقلید کرد...
درود بر آن بزرگ مرد فرفره فروش پیاده روهای مهاباد...
----
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
-------------
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۵
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش ( ۲۰تیر۹۵)-------------
#مهربانی از جنس امانت
درمانگاه زکریا بودم!
زن خطاب به مرد گفت:" ئه ی خوا،ده فته رچه که م له تاکسی دا له بیرچوو!"
ترجمه:ای خدا دفترچه (خدمات درمانی)ام را در تاکسی جا گذاشتم!
زن به سرعت به طرف در درمانگاه دوید تا دنبال تاکسی بدود ولی عزیزی دفترچه در دست وارد و دفترچه را دو دستی تقدیم آن زن کرد و گفت:
'بفرمایید،در ماشین من جا گذاشته بودید"!
کاش بودید و گشودگی سیمای آن زن را می دیدید!
دنبال آن تاکسی دار دویدم و به پاس اقدام عاجلش سپاسش گفتم!
خواهش کردم تا تصویری از ایشان داشته باشم و ذکری از این اقدام ارزنده شان بکنم...
با تواضعی مثال زدنی گفتند کار خاصی نکردم جز وظیفه🌹
اما اصرار من مجالش نداد ولی افسوس که نامش را فراموش کردم...
اما "مهربان سوران الهی" یار شد و مشخصاتش را بازگفت و فرصتی آفرید تا باذکر نام از این تاکسی دار اهل روستای ولیو سردشت که در کنار تاکسی داری به گچ کاری نیز مشغول و بیشتر به "وه ستاهادی" شهرت دارند،یادی کنیم...
سپاس مهرورزی "وه ستا هادی محمدزاده "عزیز را که مهربانی شان،امروز در جلوگیری از اتلاف وقت و رفع دغدغه ی خانواده ای سردشتی ونیز رسیدگی به موقع بیماری و درمان آن مؤثر افتاد...
----
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۵
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش ( ۲۰تیر۹۵)-------------
#مهربانی از جنس امانت
درمانگاه زکریا بودم!
زن خطاب به مرد گفت:" ئه ی خوا،ده فته رچه که م له تاکسی دا له بیرچوو!"
ترجمه:ای خدا دفترچه (خدمات درمانی)ام را در تاکسی جا گذاشتم!
زن به سرعت به طرف در درمانگاه دوید تا دنبال تاکسی بدود ولی عزیزی دفترچه در دست وارد و دفترچه را دو دستی تقدیم آن زن کرد و گفت:
'بفرمایید،در ماشین من جا گذاشته بودید"!
کاش بودید و گشودگی سیمای آن زن را می دیدید!
دنبال آن تاکسی دار دویدم و به پاس اقدام عاجلش سپاسش گفتم!
خواهش کردم تا تصویری از ایشان داشته باشم و ذکری از این اقدام ارزنده شان بکنم...
با تواضعی مثال زدنی گفتند کار خاصی نکردم جز وظیفه🌹
اما اصرار من مجالش نداد ولی افسوس که نامش را فراموش کردم...
اما "مهربان سوران الهی" یار شد و مشخصاتش را بازگفت و فرصتی آفرید تا باذکر نام از این تاکسی دار اهل روستای ولیو سردشت که در کنار تاکسی داری به گچ کاری نیز مشغول و بیشتر به "وه ستاهادی" شهرت دارند،یادی کنیم...
سپاس مهرورزی "وه ستا هادی محمدزاده "عزیز را که مهربانی شان،امروز در جلوگیری از اتلاف وقت و رفع دغدغه ی خانواده ای سردشتی ونیز رسیدگی به موقع بیماری و درمان آن مؤثر افتاد...
----
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
Forwarded from Raouf Azari
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۶
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش ( ۳مرداد ۹۵)-------------
#کادوی مهربانی(۲)
می گفت :" تماس گرفت و برای رفت و برگشت مسیری، درخواست ماشین کرد!
از آنجا که همواره خود یکی از خوش قلب ترین دوستانم بوده است بی دغدغه ماشین را آماده و سویچ را تقدیمش کردم!
در برگشت سویج را تحویلم داد و سپاسی گفت و تشکری کرد و رفت!
بعد از چندی خواستم ماشین را روشن کنم که متوجه شدم لاستیک های جلویی برق می زنند!
وقتی به دقت ماشین را ورانداز کردم در کمال تعجب، متوجه شدم لاستیک های نوی بر چرخ های جلویی خودنمایی می کنند!
آخه لاستیک های قبلی از رنگ و رو افتاده بودند و این قبای نو بر چرخ ها، منظره شان چشم نوازی می کرد!"
این ها را صاحب ماشین می گفت!
و این کادوی مهربانی را جوان رعنای بازاری شهر سردشت، بر تن چرخ های ماشین امانتی پوشانده بود!
خیلی اصرار کردم تا اجازه دهد نامش را ذکر کنم ولی رخصت نداد حتی نام صاحب ماشین را نیز ذکر کنم تا مبادا ایشان نیز شناخته شود و ناخواسته بر عهدم ماندگار شدم!
اما در پاسخ سئوالم که خطابش قرار دادم،که "چه عاملی سبب شد این کار را بکنی؟" گفت:
" خیلی وقت ها بود مترصد بودم تا کاری برای آن بزرگوار که در همسایگی ام است،انجام دهم.
با توجه به اینکه بازاری ام و حضورم در محل کسب، مستمر نیاز است ،کم تر توانسته ام وظیفه ی همسایگی و دوستی ام را ادا کنم!
به همین جهت استهلاک لاستیک جلویی ماشین ایشان، فرصتی فراهم ساخت تا ادای دین کنم و این در حق خلوص و لطف و حجم مهربانی های آن بزرگوار بس ناچیز است"
نمی دانم الان از مهربانی صاحب ماشین و نفوذش در قلب مخاطبانش بنویسم یا از شعور و ادراک شهروندی یک بازاری و احساس مسئولیتش در قبال بزرگان شهرش!
اما در هرحال، هر دو را باید سپاس گفت و تمجید کرد که بسیار مهربان اند و مهربانی شان نیز منشعب از کانی شعور و فهم عمیق شان...
هزاران درودشان باد که بی نام و نشان،سپاس شان واجب است🌹🌹🌹
------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
---------
#نمونه ی ۱۲۶
#رئوف آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز و مدیر کمپین
#نگارش ( ۳مرداد ۹۵)-------------
#کادوی مهربانی(۲)
می گفت :" تماس گرفت و برای رفت و برگشت مسیری، درخواست ماشین کرد!
از آنجا که همواره خود یکی از خوش قلب ترین دوستانم بوده است بی دغدغه ماشین را آماده و سویچ را تقدیمش کردم!
در برگشت سویج را تحویلم داد و سپاسی گفت و تشکری کرد و رفت!
بعد از چندی خواستم ماشین را روشن کنم که متوجه شدم لاستیک های جلویی برق می زنند!
وقتی به دقت ماشین را ورانداز کردم در کمال تعجب، متوجه شدم لاستیک های نوی بر چرخ های جلویی خودنمایی می کنند!
آخه لاستیک های قبلی از رنگ و رو افتاده بودند و این قبای نو بر چرخ ها، منظره شان چشم نوازی می کرد!"
این ها را صاحب ماشین می گفت!
و این کادوی مهربانی را جوان رعنای بازاری شهر سردشت، بر تن چرخ های ماشین امانتی پوشانده بود!
خیلی اصرار کردم تا اجازه دهد نامش را ذکر کنم ولی رخصت نداد حتی نام صاحب ماشین را نیز ذکر کنم تا مبادا ایشان نیز شناخته شود و ناخواسته بر عهدم ماندگار شدم!
اما در پاسخ سئوالم که خطابش قرار دادم،که "چه عاملی سبب شد این کار را بکنی؟" گفت:
" خیلی وقت ها بود مترصد بودم تا کاری برای آن بزرگوار که در همسایگی ام است،انجام دهم.
با توجه به اینکه بازاری ام و حضورم در محل کسب، مستمر نیاز است ،کم تر توانسته ام وظیفه ی همسایگی و دوستی ام را ادا کنم!
به همین جهت استهلاک لاستیک جلویی ماشین ایشان، فرصتی فراهم ساخت تا ادای دین کنم و این در حق خلوص و لطف و حجم مهربانی های آن بزرگوار بس ناچیز است"
نمی دانم الان از مهربانی صاحب ماشین و نفوذش در قلب مخاطبانش بنویسم یا از شعور و ادراک شهروندی یک بازاری و احساس مسئولیتش در قبال بزرگان شهرش!
اما در هرحال، هر دو را باید سپاس گفت و تمجید کرد که بسیار مهربان اند و مهربانی شان نیز منشعب از کانی شعور و فهم عمیق شان...
هزاران درودشان باد که بی نام و نشان،سپاس شان واجب است🌹🌹🌹
------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
---------
#کمپین-مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۹
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#مرداد-۹۵--------------------------🌹🌹🌹
#مهربانی در آشپزخانه
قرار دوره ای مهمانی با جمعی از دوستان داشتیم و این بار نوبت به خانواده ی ما رسیده بود!
عزیز مهربانی از جمع، وضعیت نامساعد و بیماری کدبانوی خانواده مان را متوجه شده بود، قصد ربودن این فرصت را با روح مهرورزش داشت!
اما لطف پذیرایی از آن جمع خانوادگی مبارک، عطیه ای نبود که بتوان راحت از آن گذشت!
با همسر مهربانم و فرزند دلبندم هماهنگ شدیم که این بار اجازه فرصت سوزی ندهیم و با هر اصراری بود، دوستان را قانع کردیم که پذیرایی را به حداقل خواهیم رساند و متحمل فشار زیادی نخواهیم شد!
با رستوران خانه باغ تازه تأسیسی در بیرون شهر هماهنگ کردم که آن شب دربست رزرو ما باشد و مقدمات فراهم شد!
اما آنگاه که مهمانان متوجه شدند باز از سر مهرورزی شان و به جهت بالا بودن هزینه تحمیلی به ما، حضور در رستوران را نپذیرفتند و ناچار تصمیم برآن شد که هریک کمکی باشیم برای مهربان کدبانوی بیمار!
جالب است بدانید بعد از ۹ سال و اندی تازه فهمیدم که مهمان داری هم سختی دارد و فشار!😃🌹
من مأمور آماده کردن مرغ ها شدم و تا ۱۰ مرغ را تکه تکه کردم، نشان حیات از گردنم،کمرم و دست هایم رخت بر بست!😃
اما نکته اینجا بود که کاک #آروین عزیزمان که تا آن روز حتی برای خوردن یک لیوان آب نیز مامانش را به کمک می طلبید،روی چهارپایه پلاستیکی جای خوش کرد و مرتب مشغول هم زدن دیگ آشی بود که مامانش علی رغم بیماری، تقبل پختش را کرده بود!
آن روز می شد از خانواده سه نفری مان مهربانی جارو کرد!
چه لذت بخش بود آن میزبانی که خروار خروار مهربانی را در آشپزخانه مان مهمان کرده بود!🌹
مقدمات کار تمام نشده بود که عزیزی دیگر با اصرار بی مثالش، محل پذیرایی را به خانه باغ خود تغییر داد تا جمع سه نفری ما کم تر متحمل زحمت شود و جالب تر آنکه در آنجا هرکس که وارد می شد، کیسه مهرش لبریز بود!🌹
یکی فرش می انداخت و یکی چای تعارف می کرد و آن دیگری شربت و آجیل و آن یکی میوه!
وقت بریان کردن نیز هرچه پسر و مرد جمع بود مسئولیتی بر دوش گرفت و کسی نماند که مهرش را نشان ندهد!
راستی، میزبانی با مهربانی مهمانان چه لذت بخش می نمود!
گویی ما مهمان شده بودیم و آنان هریک میزبان!
آن شبانه روز برای جمع خانوادگی ما، تجربه ای لبریز از عشق و مهربانی شد!
عشق در کنار هم بودن و مهربانی در یار بودن!🌹
چه خوش یمن شد آن میزبانی و مهمانی در کنار هم!
سپاس همه را...مهربان همسر را و مهربان آروین را و مهربان مهمانان را که از همان ابتدای کار، میزبانی مان ربودند و مهمان مان کردند بر سفره پرمهرشان🌹🌹🌹
کاش همه مهمانان چنین مهربان می شدند و همه میزبانان نیز چون سه نفرخانواده ما همدل و مهربان!😃🌹
لذتش فراموش ناشدنی است،امتحان کنید...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۲۹
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#مرداد-۹۵--------------------------🌹🌹🌹
#مهربانی در آشپزخانه
قرار دوره ای مهمانی با جمعی از دوستان داشتیم و این بار نوبت به خانواده ی ما رسیده بود!
عزیز مهربانی از جمع، وضعیت نامساعد و بیماری کدبانوی خانواده مان را متوجه شده بود، قصد ربودن این فرصت را با روح مهرورزش داشت!
اما لطف پذیرایی از آن جمع خانوادگی مبارک، عطیه ای نبود که بتوان راحت از آن گذشت!
با همسر مهربانم و فرزند دلبندم هماهنگ شدیم که این بار اجازه فرصت سوزی ندهیم و با هر اصراری بود، دوستان را قانع کردیم که پذیرایی را به حداقل خواهیم رساند و متحمل فشار زیادی نخواهیم شد!
با رستوران خانه باغ تازه تأسیسی در بیرون شهر هماهنگ کردم که آن شب دربست رزرو ما باشد و مقدمات فراهم شد!
اما آنگاه که مهمانان متوجه شدند باز از سر مهرورزی شان و به جهت بالا بودن هزینه تحمیلی به ما، حضور در رستوران را نپذیرفتند و ناچار تصمیم برآن شد که هریک کمکی باشیم برای مهربان کدبانوی بیمار!
جالب است بدانید بعد از ۹ سال و اندی تازه فهمیدم که مهمان داری هم سختی دارد و فشار!😃🌹
من مأمور آماده کردن مرغ ها شدم و تا ۱۰ مرغ را تکه تکه کردم، نشان حیات از گردنم،کمرم و دست هایم رخت بر بست!😃
اما نکته اینجا بود که کاک #آروین عزیزمان که تا آن روز حتی برای خوردن یک لیوان آب نیز مامانش را به کمک می طلبید،روی چهارپایه پلاستیکی جای خوش کرد و مرتب مشغول هم زدن دیگ آشی بود که مامانش علی رغم بیماری، تقبل پختش را کرده بود!
آن روز می شد از خانواده سه نفری مان مهربانی جارو کرد!
چه لذت بخش بود آن میزبانی که خروار خروار مهربانی را در آشپزخانه مان مهمان کرده بود!🌹
مقدمات کار تمام نشده بود که عزیزی دیگر با اصرار بی مثالش، محل پذیرایی را به خانه باغ خود تغییر داد تا جمع سه نفری ما کم تر متحمل زحمت شود و جالب تر آنکه در آنجا هرکس که وارد می شد، کیسه مهرش لبریز بود!🌹
یکی فرش می انداخت و یکی چای تعارف می کرد و آن دیگری شربت و آجیل و آن یکی میوه!
وقت بریان کردن نیز هرچه پسر و مرد جمع بود مسئولیتی بر دوش گرفت و کسی نماند که مهرش را نشان ندهد!
راستی، میزبانی با مهربانی مهمانان چه لذت بخش می نمود!
گویی ما مهمان شده بودیم و آنان هریک میزبان!
آن شبانه روز برای جمع خانوادگی ما، تجربه ای لبریز از عشق و مهربانی شد!
عشق در کنار هم بودن و مهربانی در یار بودن!🌹
چه خوش یمن شد آن میزبانی و مهمانی در کنار هم!
سپاس همه را...مهربان همسر را و مهربان آروین را و مهربان مهمانان را که از همان ابتدای کار، میزبانی مان ربودند و مهمان مان کردند بر سفره پرمهرشان🌹🌹🌹
کاش همه مهمانان چنین مهربان می شدند و همه میزبانان نیز چون سه نفرخانواده ما همدل و مهربان!😃🌹
لذتش فراموش ناشدنی است،امتحان کنید...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
Photo
#کمپین-مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۳۰
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#شانزدهم مرداد-۹۵-----🌹🌹🌹
#مهربانی با تجدید خاطره
ششم تیرماه بود!
دقیقا" یک روز مانده به هفتم تیرماه، سالروز بمباران شیمیایی سردشت!
با جمعی از مهمانان آن سالیاد بنا گذاشتیم در راستای تمدد اعصاب و نیز آشنایی با مناطق بکر شهرستان، منطقه گردشگری بیوران و نیز مرز کیلی را در برنامه بگنجانیم!
از اراده به حضور تا حضورمان در بیوران چند ساعتی فاصله افتاد!
آنجا دیداری داشتیم از چشمه ی زیبای روستا.
آن که زلالی اش خودنمایی می کند و خنکایی اش دلنوازی!
چند تا نوجوان با ولعی تمام نشدنی آن گوشه در حوض کناری، آبتنی می کردند و دل به خنکای آب و زلالی چشمه می سپردند!
آبتنی شان و ولع شان، مرا با خود تا دوردست ها برد و به ویژه یاد دورانی که روزگاری داشتیم در کلبه ی اندرونی کودکی های مان!
وه چه صفایی داشت آن دل دیروزی و چه خرمنی داشت آن روزگاران که خوشه خوشه، مهرش همواره دلربا بود و جانفزا...
یادش گرامی آن روزگاران که آب چشمه ای کوچک، هم چرک پوستین مان می گرفت و هم چرک دل مان را! و چه زیبا صیقل می داد روح مان را ... یادباد آن روزگاران را یاد باد که آبتنی در حوض دیروز،اکنون مان را نیز با مهربانی آن چند نوجوان لطافتی بخشید بی مثال...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۳۰
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#شانزدهم مرداد-۹۵-----🌹🌹🌹
#مهربانی با تجدید خاطره
ششم تیرماه بود!
دقیقا" یک روز مانده به هفتم تیرماه، سالروز بمباران شیمیایی سردشت!
با جمعی از مهمانان آن سالیاد بنا گذاشتیم در راستای تمدد اعصاب و نیز آشنایی با مناطق بکر شهرستان، منطقه گردشگری بیوران و نیز مرز کیلی را در برنامه بگنجانیم!
از اراده به حضور تا حضورمان در بیوران چند ساعتی فاصله افتاد!
آنجا دیداری داشتیم از چشمه ی زیبای روستا.
آن که زلالی اش خودنمایی می کند و خنکایی اش دلنوازی!
چند تا نوجوان با ولعی تمام نشدنی آن گوشه در حوض کناری، آبتنی می کردند و دل به خنکای آب و زلالی چشمه می سپردند!
آبتنی شان و ولع شان، مرا با خود تا دوردست ها برد و به ویژه یاد دورانی که روزگاری داشتیم در کلبه ی اندرونی کودکی های مان!
وه چه صفایی داشت آن دل دیروزی و چه خرمنی داشت آن روزگاران که خوشه خوشه، مهرش همواره دلربا بود و جانفزا...
یادش گرامی آن روزگاران که آب چشمه ای کوچک، هم چرک پوستین مان می گرفت و هم چرک دل مان را! و چه زیبا صیقل می داد روح مان را ... یادباد آن روزگاران را یاد باد که آبتنی در حوض دیروز،اکنون مان را نیز با مهربانی آن چند نوجوان لطافتی بخشید بی مثال...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
Forwarded from Raouf Azari
#کمپین-مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۳۲
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#شانزدهم مرداد-۹۵-----🌹🌹🌹
#مهربانی در مهمانی
شیرینی حضور مهمان به بی تعارفی اش است و لطف و مهربانی میزبان نیز به سفره ساده و بی آلایشش!
هربار خواسته ام مهمان شیرینی باشم و شاید توفیقش یافته باشم اما بیش از آن همت ورزیده ام میزبان مهربانی باشم ولی هرگز شاید توفیقش نداشته ام!😭
چندی قبل، مهربان عزیزانی خانوادگی مهمانم شدند وشهد حضورشان همچنان لای دندان هایم است و همچنان مزمزه اش می کنم😃
مجمل نویسم که طبق عرف خانوادگی مان همواره چندی از خانواده پدری مان، در میزبانی از مهمانان همراه مان خواهند شد!
آن شب با حضور آن عزیز هرگز حس نکردیم میزبانیم و مهمان داریم و تعارف و تکلفی باید بورزیم تا مهمانان مان را راضی بدرقه کنیم!
بلکه مهمانی شدیم بر سفره ی مهمانان و مهمانان چه میزبان وش، میزبان نوازی کردند و چه مهربانانه که منقل زغالی را تاب دادند و باد زدند و گوشت کباب کردند و سینی از گوشت بریانی سیر کردند!😃
جالب آن بود که خانم و بچه های شان نیز حتی یک لحظه حس مهمانی شان را منتقل نکردند و همواره بیش از مهربان همسرم در آشپزخانه حضور یافتند و چای بر سینی نهاده و تعارف کردند،سفره انداختند و رو به سینک ظرفشویی، سرپا ایستادند و اواخر شب نیز رخت ها راخود انداختند و دم صبحی نیز خود جمع کرده و در کمد چون روز اولش نهادند!
هرچند به لطف دوستان همفکر، بسیار از چنین مهمانانی برخوردار شده و مهرشان را نصیب برده ام ولی ذکر این تک نگاشت ها را از این باب ضروری می دانم تا خدای یارباشد الگویی گیریم که اگر میزبانیم چون این یک بار جمع خانوادگی ما، تکلف و سفره نمایی به کنار نهیم و اگر مهمانیم چون آن بزرگوار خانواده های دکتر #ساعدی و #رضوی عزیز، میزبانی از میزبان برباییم که شیرینی مهمانی، در میزبانی حین مهمانی است و لطف میزبانی در مهمانی حین میزبانی!
بیایید کمی و حداقل کمی مهربانتر شویم و " میزبانی" ها و " مهمانی" های مان را کمی از تکلف و تعارف روزگار مدرن برهانیم و ساده چون گذشتگان همدیگر را بنوازیم...
مهر مهمانان میزبان مان فزون باد و نمونه شان تکثیر باد😃🌹
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#نمونه ی ۱۳۲
#رئوف-آذری
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#شانزدهم مرداد-۹۵-----🌹🌹🌹
#مهربانی در مهمانی
شیرینی حضور مهمان به بی تعارفی اش است و لطف و مهربانی میزبان نیز به سفره ساده و بی آلایشش!
هربار خواسته ام مهمان شیرینی باشم و شاید توفیقش یافته باشم اما بیش از آن همت ورزیده ام میزبان مهربانی باشم ولی هرگز شاید توفیقش نداشته ام!😭
چندی قبل، مهربان عزیزانی خانوادگی مهمانم شدند وشهد حضورشان همچنان لای دندان هایم است و همچنان مزمزه اش می کنم😃
مجمل نویسم که طبق عرف خانوادگی مان همواره چندی از خانواده پدری مان، در میزبانی از مهمانان همراه مان خواهند شد!
آن شب با حضور آن عزیز هرگز حس نکردیم میزبانیم و مهمان داریم و تعارف و تکلفی باید بورزیم تا مهمانان مان را راضی بدرقه کنیم!
بلکه مهمانی شدیم بر سفره ی مهمانان و مهمانان چه میزبان وش، میزبان نوازی کردند و چه مهربانانه که منقل زغالی را تاب دادند و باد زدند و گوشت کباب کردند و سینی از گوشت بریانی سیر کردند!😃
جالب آن بود که خانم و بچه های شان نیز حتی یک لحظه حس مهمانی شان را منتقل نکردند و همواره بیش از مهربان همسرم در آشپزخانه حضور یافتند و چای بر سینی نهاده و تعارف کردند،سفره انداختند و رو به سینک ظرفشویی، سرپا ایستادند و اواخر شب نیز رخت ها راخود انداختند و دم صبحی نیز خود جمع کرده و در کمد چون روز اولش نهادند!
هرچند به لطف دوستان همفکر، بسیار از چنین مهمانانی برخوردار شده و مهرشان را نصیب برده ام ولی ذکر این تک نگاشت ها را از این باب ضروری می دانم تا خدای یارباشد الگویی گیریم که اگر میزبانیم چون این یک بار جمع خانوادگی ما، تکلف و سفره نمایی به کنار نهیم و اگر مهمانیم چون آن بزرگوار خانواده های دکتر #ساعدی و #رضوی عزیز، میزبانی از میزبان برباییم که شیرینی مهمانی، در میزبانی حین مهمانی است و لطف میزبانی در مهمانی حین میزبانی!
بیایید کمی و حداقل کمی مهربانتر شویم و " میزبانی" ها و " مهمانی" های مان را کمی از تکلف و تعارف روزگار مدرن برهانیم و ساده چون گذشتگان همدیگر را بنوازیم...
مهر مهمانان میزبان مان فزون باد و نمونه شان تکثیر باد😃🌹
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.