کابینه دوازدهم تا این لحظه (اسامى كامل)
معاون اول : اسحاق #جهانگیری
معاون ارتباطات و اطلاع رسانی: رضا #صالحی امیری
معاون اجرایی: محمد #نهاوندیان
معاون امور اداری و استخدامی: جمشید #انصاری
معاون امور زنان و خانواده: معصومه #ابتکار
معاون پارلمانی: حسینعلی #امیری
معاون علمی و فناوری: سورنا #ستاری
معاون حقوقی: الهام #امین_زاده
دستیار حقوق شهروندی: شهیندخت #مولاوردی
رئیس دفتر رئیس جمهور: محمود #واعظی
رئیس بانک مرکزی: ولی الله #سیف
رئیس بنیاد شهید: سید محمدعلی #شهیدی
رئیس سازمان انرژی اتمی: علی اکبر #صالحی
رئیس سازمان برنامه و بوجه: محمدباقر #نوبخت
رئیس سازمان محیط زیست: عیسی #کلانتری
رئیس سازمان میراث فرهنگی: علی اصغر #مونسان
رئیس سازمان هلال احمر: مرتضی #بانک
وزیر کشور: عبدالرضا #رحمانیفضلی
وزیر آموزش و پرورش: علی #زرافشان
وزیر ارتباطات: محمدجواد آذری #جهرمی
وزیر ارشاد: سید عباس #صالحی
وزیر اطلاعات: محمود #علوی
وزیر اقتصاد: مسعود #کرباسیان
وزیر امور خارجه: محمدجواد #ظریف
وزیر بهداشت: حسن قاضی زاده #هاشمی
وزیر جهاد کشاورزی: محمود #حجتی
وزیر دادگستری: سید علیرضا #آوائی
وزیر دفاع: سرتیپ امیر #حاتمی
وزیر راه و شهرسازی: عباس #آخوندی
وزیر صنعت: محمد #شریعتمداری
وزیر علوم: علی خاکی #صدیق
وزیر کار: علی #ربیعی
وزیر نفت: بیژن نامدار #زنگنه
وزیر نیرو: حبیب الله #بیطرف
وزیر ورزش: #سلطانی_فر
احتمال تغییر برخی گزینه ها وجود دارد
https://telegram.me/joinchat/CgoWu0BmtKOav-6iGgb65A
روشنفکران
معاون اول : اسحاق #جهانگیری
معاون ارتباطات و اطلاع رسانی: رضا #صالحی امیری
معاون اجرایی: محمد #نهاوندیان
معاون امور اداری و استخدامی: جمشید #انصاری
معاون امور زنان و خانواده: معصومه #ابتکار
معاون پارلمانی: حسینعلی #امیری
معاون علمی و فناوری: سورنا #ستاری
معاون حقوقی: الهام #امین_زاده
دستیار حقوق شهروندی: شهیندخت #مولاوردی
رئیس دفتر رئیس جمهور: محمود #واعظی
رئیس بانک مرکزی: ولی الله #سیف
رئیس بنیاد شهید: سید محمدعلی #شهیدی
رئیس سازمان انرژی اتمی: علی اکبر #صالحی
رئیس سازمان برنامه و بوجه: محمدباقر #نوبخت
رئیس سازمان محیط زیست: عیسی #کلانتری
رئیس سازمان میراث فرهنگی: علی اصغر #مونسان
رئیس سازمان هلال احمر: مرتضی #بانک
وزیر کشور: عبدالرضا #رحمانیفضلی
وزیر آموزش و پرورش: علی #زرافشان
وزیر ارتباطات: محمدجواد آذری #جهرمی
وزیر ارشاد: سید عباس #صالحی
وزیر اطلاعات: محمود #علوی
وزیر اقتصاد: مسعود #کرباسیان
وزیر امور خارجه: محمدجواد #ظریف
وزیر بهداشت: حسن قاضی زاده #هاشمی
وزیر جهاد کشاورزی: محمود #حجتی
وزیر دادگستری: سید علیرضا #آوائی
وزیر دفاع: سرتیپ امیر #حاتمی
وزیر راه و شهرسازی: عباس #آخوندی
وزیر صنعت: محمد #شریعتمداری
وزیر علوم: علی خاکی #صدیق
وزیر کار: علی #ربیعی
وزیر نفت: بیژن نامدار #زنگنه
وزیر نیرو: حبیب الله #بیطرف
وزیر ورزش: #سلطانی_فر
احتمال تغییر برخی گزینه ها وجود دارد
https://telegram.me/joinchat/CgoWu0BmtKOav-6iGgb65A
روشنفکران
Telegram
روشنفکران
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
🕊
#یادداشت_های_دلتنگی
کاش میدانستم چه رخ میدهد که تو یکباره و بیخبر در من میوزی. از کدام درز ناشناختهی زمان به درون من میتابی و دلی را که میرود تا سر به راه و پذیرا شود در هوای خاطرهی خوبت سرگشته میکنی. کاش میدانستم یاد تو چگونه پریوار مرا تسخیر میکند، شبیه باد از تنهی خالی درختی که منم عبور میکند و مثل شکوفه از پوستهی شاخهای که منم سر بیرون میآورد. کاش میدانستم در پنهانخانهی این پهنهی پُر رمز و راز، کدامین حُزن ابدی لب به لب نایی غریب میگذارد که تو در آینهی هر اشک که فرو میچکد به زندگی من بازمیگردی. کاش میدانستم چه اتفاق میافتد که درست همان وقت که زندگی دارد آهسته و رو به جلو گام برمیدارد، در یکی از پیچهای تُند جاده غافلگیرم میکنی و شوق هر جاده و مقصدی جز خیال خوبت را در دلم سرد میکنی.
کاش درخت خوکرده به عصرِ یک برگریزان میدانست این باد که بوی بهاران رفته را میدهد از کدام تَرَک دیوار به جانب پریشانی او وزیده است.
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
کاش میدانستم چه رخ میدهد که تو یکباره و بیخبر در من میوزی. از کدام درز ناشناختهی زمان به درون من میتابی و دلی را که میرود تا سر به راه و پذیرا شود در هوای خاطرهی خوبت سرگشته میکنی. کاش میدانستم یاد تو چگونه پریوار مرا تسخیر میکند، شبیه باد از تنهی خالی درختی که منم عبور میکند و مثل شکوفه از پوستهی شاخهای که منم سر بیرون میآورد. کاش میدانستم در پنهانخانهی این پهنهی پُر رمز و راز، کدامین حُزن ابدی لب به لب نایی غریب میگذارد که تو در آینهی هر اشک که فرو میچکد به زندگی من بازمیگردی. کاش میدانستم چه اتفاق میافتد که درست همان وقت که زندگی دارد آهسته و رو به جلو گام برمیدارد، در یکی از پیچهای تُند جاده غافلگیرم میکنی و شوق هر جاده و مقصدی جز خیال خوبت را در دلم سرد میکنی.
کاش درخت خوکرده به عصرِ یک برگریزان میدانست این باد که بوی بهاران رفته را میدهد از کدام تَرَک دیوار به جانب پریشانی او وزیده است.
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
میگفت آنقدر ابر در دلم تلمبار است که گمان میکنم برای باراندنشان این عمر فانی کفاف ندهد.
میگفت یک جایی در جاده زندگی به زمین افتادم. زخمی شدم. آنقدر این افتادن سخت بود که احساس کردم دیگر نمیتوانم بلند شوم. به اطرافم نگاه کردم شاید کسی باشد که دست مرا بگیرد. هیچ کس نبود. فقط نشانههایی بود. دلم را به نشانهها گره زدم و سعی کردم به راهم ادامه دهم.
میگفت شاید بلوغ ما زمانی است که درک کنیم کسی دست ما را نخواهد گرفت تا بلند شویم. اما جاده، آنقدرها هم بینشانه نیست. اگر قدرت نشانهها را باور کنیم شاید بتوانیم با همین دست و پای دردآلود به رفتن ادامه دهیم.
میگفت جهان خالی از زیبایی نیست. نه تنها خالی نیست بلکه از گوشه گوشهاش میچکد. میتراود. اما مثل آدمی که ترکشی در تن دارد، دیگر هر تجربه زیبایی برای من آغشته به درد است. مثل وقتی که دهانت زخمی است و غذاهای خوشمزه میخوری، یا مثل وقتی که ناگزیری از شیشهای مات به طبیعت بهار نگاه کنی. میگفت زیبایی هست اما کدر و مات است. میگفت مثل پرندهای هستم که دل از آواز نبُریده اما خاری در گلو دارد. میگفت چارهای نیست. با همین ترکش و خار در گلو و دهان زخمی و شیشه مات باید ادامه داد.
میگفت یک بعد از ظهر در باغ قدم میزدم و #دلتنگی در من زبانه میکشید. اندوه از من بالا میآمد و کلمه سر به پنجرهام میکوبید که یعنی بیش از این منتظرم نگذار. در پی فرصتی بودم که بروم و دلم را بنویسم. ناگهان قطرهای بر گونهام چکید و مات شدم. شروع غافلگیرانه بارانی مردد بود. بین آمدن و نیامدن بلاتکلیف بود. لطف ناگهان آن قطرات نرم که صورتم را مینواخت شعر کامل بود. احساس کردم این باران ناگهان همه حرفهای مرا میگوید. بارم را بر شانههای نرم و خیس خود انداخت. فارغ شدم و سراغ شعر نرفتم.
میگفت کاش همیشه دهان ما بوی باران میداد.
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
میگفت آنقدر ابر در دلم تلمبار است که گمان میکنم برای باراندنشان این عمر فانی کفاف ندهد.
میگفت یک جایی در جاده زندگی به زمین افتادم. زخمی شدم. آنقدر این افتادن سخت بود که احساس کردم دیگر نمیتوانم بلند شوم. به اطرافم نگاه کردم شاید کسی باشد که دست مرا بگیرد. هیچ کس نبود. فقط نشانههایی بود. دلم را به نشانهها گره زدم و سعی کردم به راهم ادامه دهم.
میگفت شاید بلوغ ما زمانی است که درک کنیم کسی دست ما را نخواهد گرفت تا بلند شویم. اما جاده، آنقدرها هم بینشانه نیست. اگر قدرت نشانهها را باور کنیم شاید بتوانیم با همین دست و پای دردآلود به رفتن ادامه دهیم.
میگفت جهان خالی از زیبایی نیست. نه تنها خالی نیست بلکه از گوشه گوشهاش میچکد. میتراود. اما مثل آدمی که ترکشی در تن دارد، دیگر هر تجربه زیبایی برای من آغشته به درد است. مثل وقتی که دهانت زخمی است و غذاهای خوشمزه میخوری، یا مثل وقتی که ناگزیری از شیشهای مات به طبیعت بهار نگاه کنی. میگفت زیبایی هست اما کدر و مات است. میگفت مثل پرندهای هستم که دل از آواز نبُریده اما خاری در گلو دارد. میگفت چارهای نیست. با همین ترکش و خار در گلو و دهان زخمی و شیشه مات باید ادامه داد.
میگفت یک بعد از ظهر در باغ قدم میزدم و #دلتنگی در من زبانه میکشید. اندوه از من بالا میآمد و کلمه سر به پنجرهام میکوبید که یعنی بیش از این منتظرم نگذار. در پی فرصتی بودم که بروم و دلم را بنویسم. ناگهان قطرهای بر گونهام چکید و مات شدم. شروع غافلگیرانه بارانی مردد بود. بین آمدن و نیامدن بلاتکلیف بود. لطف ناگهان آن قطرات نرم که صورتم را مینواخت شعر کامل بود. احساس کردم این باران ناگهان همه حرفهای مرا میگوید. بارم را بر شانههای نرم و خیس خود انداخت. فارغ شدم و سراغ شعر نرفتم.
میگفت کاش همیشه دهان ما بوی باران میداد.
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
"تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم ..."
[ناظم حکمت]
از سر ناچاری است. وقتی هیچ چارهای در اختیار نیست باید معنایی بیافرینی و از دلِ رنج و فقدان، به هر ضرب که شده نوایی سبز کنی. بالاخره زندگی باید به چیزی سرگرم شود تا از صرافت مرگ بیفتد. وگر نه آن آخرین لحظهی زندگی هم اگر از ما بپرسند دانایی و فرزانگی را میخواهید یا حضور عزیزان را، گمان میکنم همگی بیلکنت زبان و تردید بگوییم گورِ بابای دانایی و فرزانگی. ما را تاب #جدایی و #دلتنگی نیست...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane⭐️🌔
"تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم ..."
[ناظم حکمت]
از سر ناچاری است. وقتی هیچ چارهای در اختیار نیست باید معنایی بیافرینی و از دلِ رنج و فقدان، به هر ضرب که شده نوایی سبز کنی. بالاخره زندگی باید به چیزی سرگرم شود تا از صرافت مرگ بیفتد. وگر نه آن آخرین لحظهی زندگی هم اگر از ما بپرسند دانایی و فرزانگی را میخواهید یا حضور عزیزان را، گمان میکنم همگی بیلکنت زبان و تردید بگوییم گورِ بابای دانایی و فرزانگی. ما را تاب #جدایی و #دلتنگی نیست...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane⭐️🌔
🕊
#اندیشه
#معنای_زندگی
"ای دریغا به بَرَم میشکند"
بدون تبلیغات، بدون اطلاع قبلی، بدون هیاهو و جنجال و به دور از زد و بندهای سیاسی و هر گونه ترجیح فلسفی، روییده است. خیلی نجیب و زیبا. کجا؟ کنار پُشتهای از علفهای خُشک. از دیروز که نگاهش را دیدم دلم رفت. صبح که شد رفتم تا از محاصرهی علفهای بلند و بیمراعات نجاتش دهم. بیلچه را برداشتم و سرگرم کَندن علفها شدم. نمیدانم کجا اشتباه کردم که ناگهان دیدم با سر به زمین افتاد. مرگی بیسروصدا و خاموش، درست مثل تولد و عُمر کوتاهی که داشت.
بیلچه را رها کردم و از تماشای شکستی که در مأموریت خود داشتم، حیران ماندم. یعنی تمام شد؟ این همه شکوه و شاعرانگی به همین سادگی و در اثر خطایی که اصلا نمیدانم چه بود، تباه شد؟ نشستم و گل را برانداز کردم. ساقهی تُرد او شکسته بود. قابل ترمیم نیست. شعر دیگری که مناسب این حال و وضع باشد بلد نیستم: "نازکآرای تنِ ساقِ گُلی، که به جانش کِشتم، و به جان دادمش آب، ای دریغا به بَرَم میشکند."(#نیما_یوشیج)
اتفاقی کوچک است که واجد هیچ ارزش خبری برای رسانهها نیست. اما این اتفاق کوچک مثل میلیونها اتفاق مشابه، کشاکشی درونی را زنده میکند. آیا جهان، معنایی دارد؟ گفتند پدری جوان بعد از صرف صبحانه، گونهی خندان دخترک شش سالهاش را بوسید و رفت تا ماشین را از پارکینگ درآورد. بیخبر که دخترک به دنبال اوست. ماشین را روشن کرد و دنده عقب گرفت و گل خندان را زیر گرفت و تمام. باز هم این پرسش: آیا جهان معنایی دارد؟
پاسخ #میلان_کوندرا این است:
"دوست من، بی معنایی جوهرِ زندگی است. همیشه و همهجا با ماست. حتی جایی که کسی نمیخواهد ببیندش، حی و حاضر است: در فجایعِ گوشه و کنار دنیا، در جنگهای خونین، در سختترین مصیبتها.
شهامتی بسیار باید، تا بتوان در شرایطِ سخت و غمانگیز "بیمعنایی" را بازشناخت و به اسم صدایش زد. اما بازشناختنش کافی نیست، باید دوست داشتنش را یاد گرفت. درک این بیمعنایی که ما را در برگرفته، همانا کلید دانایی است، کلید شاديِ بی پایان."(جشن بیمعنایی، الهام دارچینیان)
سختتر از این هم آیا داریم که در جهانی که هیچ معنای روشنی را به تو پیشکش نمیکند تمام قلب خود را درکارِ پدیدآوردن معنایی شخصی و دل بستن به آن کنی؟ شاید شُکوه و کارستانِ آدمی در همین باشد. در آفریدن معنایی شخصی و دل بستن به آن.
اگر گل را وا مینهادم تا در جدال با علفها سهم بیشتری از زندگی میرُبود بهتر نبود؟
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#اندیشه
#معنای_زندگی
"ای دریغا به بَرَم میشکند"
بدون تبلیغات، بدون اطلاع قبلی، بدون هیاهو و جنجال و به دور از زد و بندهای سیاسی و هر گونه ترجیح فلسفی، روییده است. خیلی نجیب و زیبا. کجا؟ کنار پُشتهای از علفهای خُشک. از دیروز که نگاهش را دیدم دلم رفت. صبح که شد رفتم تا از محاصرهی علفهای بلند و بیمراعات نجاتش دهم. بیلچه را برداشتم و سرگرم کَندن علفها شدم. نمیدانم کجا اشتباه کردم که ناگهان دیدم با سر به زمین افتاد. مرگی بیسروصدا و خاموش، درست مثل تولد و عُمر کوتاهی که داشت.
بیلچه را رها کردم و از تماشای شکستی که در مأموریت خود داشتم، حیران ماندم. یعنی تمام شد؟ این همه شکوه و شاعرانگی به همین سادگی و در اثر خطایی که اصلا نمیدانم چه بود، تباه شد؟ نشستم و گل را برانداز کردم. ساقهی تُرد او شکسته بود. قابل ترمیم نیست. شعر دیگری که مناسب این حال و وضع باشد بلد نیستم: "نازکآرای تنِ ساقِ گُلی، که به جانش کِشتم، و به جان دادمش آب، ای دریغا به بَرَم میشکند."(#نیما_یوشیج)
اتفاقی کوچک است که واجد هیچ ارزش خبری برای رسانهها نیست. اما این اتفاق کوچک مثل میلیونها اتفاق مشابه، کشاکشی درونی را زنده میکند. آیا جهان، معنایی دارد؟ گفتند پدری جوان بعد از صرف صبحانه، گونهی خندان دخترک شش سالهاش را بوسید و رفت تا ماشین را از پارکینگ درآورد. بیخبر که دخترک به دنبال اوست. ماشین را روشن کرد و دنده عقب گرفت و گل خندان را زیر گرفت و تمام. باز هم این پرسش: آیا جهان معنایی دارد؟
پاسخ #میلان_کوندرا این است:
"دوست من، بی معنایی جوهرِ زندگی است. همیشه و همهجا با ماست. حتی جایی که کسی نمیخواهد ببیندش، حی و حاضر است: در فجایعِ گوشه و کنار دنیا، در جنگهای خونین، در سختترین مصیبتها.
شهامتی بسیار باید، تا بتوان در شرایطِ سخت و غمانگیز "بیمعنایی" را بازشناخت و به اسم صدایش زد. اما بازشناختنش کافی نیست، باید دوست داشتنش را یاد گرفت. درک این بیمعنایی که ما را در برگرفته، همانا کلید دانایی است، کلید شاديِ بی پایان."(جشن بیمعنایی، الهام دارچینیان)
سختتر از این هم آیا داریم که در جهانی که هیچ معنای روشنی را به تو پیشکش نمیکند تمام قلب خود را درکارِ پدیدآوردن معنایی شخصی و دل بستن به آن کنی؟ شاید شُکوه و کارستانِ آدمی در همین باشد. در آفریدن معنایی شخصی و دل بستن به آن.
اگر گل را وا مینهادم تا در جدال با علفها سهم بیشتری از زندگی میرُبود بهتر نبود؟
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
...میکوشم تو را به نحوی در همین زندگی ترجمه کنم. کوششی ناگزیر و همیشه ناکام. زندگی باید ادامه پیدا کند و این باید، چون و چرا برنمیدارد. زندگی باید بدون حضور تو، ادامه پیدا کند و من باید به هزار شیوه بکوشم تا فاصلهی بین خود و زندگی را که برای دوست داشتنِ دوبارهاش مجاهدتی عظیم لازم دارم، کم کنم. زندگی کاربلد است. میداند چطور دهان پرسشها را ببندد و دوباره در ما ریشه بدواند. اما آنچه هرگز قادر به پاسخ گفتنِ آن نیست، این پرسش هولناک است:
"اگر برای ابد
هوای دیدن تو
نیفتد از سرِ من
چه کنم؟"
طنین این پرسش، مرعوبکننده است. به سادگی فراتر از توان آدمی است. وزن محزون آن برای شانههای آدمی بیاندازه سنگین است.
آری، زندگی جریان خواهد داشت. ما زنده خواهیم ماند. خواهیم خندید و با هر تپش قلب مان یک گام به سوی مرگ نزدیکتر میشویم. زندگی ادامه خواهد یافت و #دلتنگی به مانند ابری پُرباران، جایی در گلوی ما، در چشمهای مبهوت ما، تا واپسین لحظه سختجانی میکند...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
...میکوشم تو را به نحوی در همین زندگی ترجمه کنم. کوششی ناگزیر و همیشه ناکام. زندگی باید ادامه پیدا کند و این باید، چون و چرا برنمیدارد. زندگی باید بدون حضور تو، ادامه پیدا کند و من باید به هزار شیوه بکوشم تا فاصلهی بین خود و زندگی را که برای دوست داشتنِ دوبارهاش مجاهدتی عظیم لازم دارم، کم کنم. زندگی کاربلد است. میداند چطور دهان پرسشها را ببندد و دوباره در ما ریشه بدواند. اما آنچه هرگز قادر به پاسخ گفتنِ آن نیست، این پرسش هولناک است:
"اگر برای ابد
هوای دیدن تو
نیفتد از سرِ من
چه کنم؟"
طنین این پرسش، مرعوبکننده است. به سادگی فراتر از توان آدمی است. وزن محزون آن برای شانههای آدمی بیاندازه سنگین است.
آری، زندگی جریان خواهد داشت. ما زنده خواهیم ماند. خواهیم خندید و با هر تپش قلب مان یک گام به سوی مرگ نزدیکتر میشویم. زندگی ادامه خواهد یافت و #دلتنگی به مانند ابری پُرباران، جایی در گلوی ما، در چشمهای مبهوت ما، تا واپسین لحظه سختجانی میکند...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
☀🕊
#یادداشت_های_دلتنگی
#دوری
دلم میخواهد کاغذ را بردارم و برایت بنویسم. به کدام نشانی؟ نمیدانم. به هر سو که باد میرود. برایت بنویسم که دلم یک پنجره جادویی میخواهد که همه وقت آنسویش یا باران ببارد یا برف. و هر وقت که بخواهم پنجره را باز کنم و نم هوا بخورد به صورتم...
برایت بنویسم دستهایم معنای خود را از دست دادهاند بسیار. بنویسم یعنی زندگی همینطوری تا کی میخواهد سرش را پایین بیندازد و برود؟ یعنی واقعا؟ یعنی واقعا قرار است من رفتهرفته پیر و سالخورده و خرفت بشوم و تو در طی این سالها نباشی؟ یعنی واقعا ادامه جاده از این قرار است؟ یعنی زندگی به هیچ قراری وفا نمیکند؟
دلم میخواهد برایت بنویسم که گاهی دلم برای قرص کامل ماه میسوزد. گاهی دلم برای موجهای بیتاب دریا میسوزد. گاهی دلم برای حتی یک برگ که چرخزنان راهی زمین است میسوزد. برایت بنویسم که دلم میخواهد بروم کنار این گلِ نزدیک به واشدن دراز بکشم و نترسم از مار و حشره و هر جانور دیگری و فقط و فقط به لبهای خاموش و بستهی آسمان خیره شوم. به وسعتهای خیرهکنندهی شب و اینکه چگونه میشود هستی با اینهمه بزرگی و بیحد و مرزی، اینقدر تنگ و خفگیآور میشود گاهی. بنویسم آی، ای که رفتهای از چشم، کجا میتوانم جستجویت کنم؟ اصلا جایی که رفتهای نشانی روشنی دارد؟ یعنی آنجا، آن لامکانِ لازمانِ لامروت، یک نشانی هم ندارد که بشود نامهای فرستاد و پاسخ را چشم به راه بود؟ میخواهم برایت بنویسم که دیگر از نوشتن هم کاری ساخته نیست. برایت بنویسم که من هیچ جدالی با اندوه ندارم. هیچ مقاومتی در برابر شادی هم. من فقط فوت میکنم تا چشمانداز صاف شود...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
#دوری
دلم میخواهد کاغذ را بردارم و برایت بنویسم. به کدام نشانی؟ نمیدانم. به هر سو که باد میرود. برایت بنویسم که دلم یک پنجره جادویی میخواهد که همه وقت آنسویش یا باران ببارد یا برف. و هر وقت که بخواهم پنجره را باز کنم و نم هوا بخورد به صورتم...
برایت بنویسم دستهایم معنای خود را از دست دادهاند بسیار. بنویسم یعنی زندگی همینطوری تا کی میخواهد سرش را پایین بیندازد و برود؟ یعنی واقعا؟ یعنی واقعا قرار است من رفتهرفته پیر و سالخورده و خرفت بشوم و تو در طی این سالها نباشی؟ یعنی واقعا ادامه جاده از این قرار است؟ یعنی زندگی به هیچ قراری وفا نمیکند؟
دلم میخواهد برایت بنویسم که گاهی دلم برای قرص کامل ماه میسوزد. گاهی دلم برای موجهای بیتاب دریا میسوزد. گاهی دلم برای حتی یک برگ که چرخزنان راهی زمین است میسوزد. برایت بنویسم که دلم میخواهد بروم کنار این گلِ نزدیک به واشدن دراز بکشم و نترسم از مار و حشره و هر جانور دیگری و فقط و فقط به لبهای خاموش و بستهی آسمان خیره شوم. به وسعتهای خیرهکنندهی شب و اینکه چگونه میشود هستی با اینهمه بزرگی و بیحد و مرزی، اینقدر تنگ و خفگیآور میشود گاهی. بنویسم آی، ای که رفتهای از چشم، کجا میتوانم جستجویت کنم؟ اصلا جایی که رفتهای نشانی روشنی دارد؟ یعنی آنجا، آن لامکانِ لازمانِ لامروت، یک نشانی هم ندارد که بشود نامهای فرستاد و پاسخ را چشم به راه بود؟ میخواهم برایت بنویسم که دیگر از نوشتن هم کاری ساخته نیست. برایت بنویسم که من هیچ جدالی با اندوه ندارم. هیچ مقاومتی در برابر شادی هم. من فقط فوت میکنم تا چشمانداز صاف شود...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
🕊
#یادداشت_های_دلتنگی
#دیگری
به نظرم ملال و از مزه افتادن است سرانجامِِ در خود غوطهزدن. به خود پیچیدن، دل را پس میزند. دلزدگی میآورد. باید از #دیگری گفت. از اشک و لبخند آنهایی که هستند. آنهایی که رفتهاند. آنهایی که پّرگرفتهاند. از عشق به دیگری یا درد غیاب دیگری یا شکوه حضور دیگری. حرفهای دیگر، بوی مرگ میدهند. چشمهایی که به نگریستن در خود معتادند از سو میافتند. مگر گفتن از خویش آنگاه که لبالب از دیگری است. دیگریِ حاضر یا دیگریِ غایب. دیگریای که مثل اتفاق باران، دل تو را آبیاری میکند. با حضور یا غیابش. چه فرقی میکند. گفتن از خود، وقتی معطوف به دیگری نیست، پنجه به خالی زدن است.
دریغا که بسیاری نمیتوانند سرشان را از لاک این خودِ باتلاقی دربیاورند و به ستایش چیزها و آدمها، به ستایش رنگها و آواها بپردازند. ستایش صمیمیت یادها و وفاداری زخمها. روایت شکوهمند #دلتنگی...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
#دیگری
به نظرم ملال و از مزه افتادن است سرانجامِِ در خود غوطهزدن. به خود پیچیدن، دل را پس میزند. دلزدگی میآورد. باید از #دیگری گفت. از اشک و لبخند آنهایی که هستند. آنهایی که رفتهاند. آنهایی که پّرگرفتهاند. از عشق به دیگری یا درد غیاب دیگری یا شکوه حضور دیگری. حرفهای دیگر، بوی مرگ میدهند. چشمهایی که به نگریستن در خود معتادند از سو میافتند. مگر گفتن از خویش آنگاه که لبالب از دیگری است. دیگریِ حاضر یا دیگریِ غایب. دیگریای که مثل اتفاق باران، دل تو را آبیاری میکند. با حضور یا غیابش. چه فرقی میکند. گفتن از خود، وقتی معطوف به دیگری نیست، پنجه به خالی زدن است.
دریغا که بسیاری نمیتوانند سرشان را از لاک این خودِ باتلاقی دربیاورند و به ستایش چیزها و آدمها، به ستایش رنگها و آواها بپردازند. ستایش صمیمیت یادها و وفاداری زخمها. روایت شکوهمند #دلتنگی...
#صدیق_قطبی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمی حال خوب با موسیقی فاخر..
ورقص ایرانی
چشم جادوی تو
خم ابروی تو
شده کمند دلم
زحال خود غافلم
همه جا گر بینم دلبران
به تو دل بسپارم همچنان
جانا با ما بیا بیا تا دهم به تو از آن می ارغوان به جام
جانا بر ما تا کی می فکنی از سر خواری نظر
#صدیق_تعریف
#رقص
@Roshanfkrane
ورقص ایرانی
چشم جادوی تو
خم ابروی تو
شده کمند دلم
زحال خود غافلم
همه جا گر بینم دلبران
به تو دل بسپارم همچنان
جانا با ما بیا بیا تا دهم به تو از آن می ارغوان به جام
جانا بر ما تا کی می فکنی از سر خواری نظر
#صدیق_تعریف
#رقص
@Roshanfkrane