روشنفکران
82K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.91K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
🕊 ...


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


موجود عجيب و غريبی است آدميزاد. دردهايی را تاب می آورد كه حتی شرحش برای پريشانی يك دل كافيست. با اين همه زخم خنديده و رقصيده....

فكر كن چند نفر از قبيله ما كنار چشمه شراب زيسته اند و لالِ لال مانده اند و از عطش دم نزده اند؟ دردها را بلعيده ايم در سكوتی سنگين، بی مدارا و مداوا، و برای بی خوابی هزار بهانه تراشيده ايم. بعد، هرشب نشسته ايم به تماشای زوال خويش، و گوش سپرده ايم به صدای نحس انقراض.

كاش پيامبری از راه برسد و وادارمان كند عطش ها را بلندبلند آواز كنيم. كاش. بی هيچ ترسی از مصلوب شدن....

با اين همه از ياد نبريم دنيا دل چسب بودن خود را مديون است به آن ها كه بی خواب مان كردند. به خالقان تشنگی و رنج. خود اگر سهم ما بودند، يا نبودند.
همين....



#حميد_سليمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


وقتی کسی دوستمان دارد، وقتی که کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان دارد، زیبا می شویم. نه زیبای تن، نه. زیبای جان. پرنده می شویم بر پهنه آسمان همیشه آبی زندگی، و آواز می خوانیم وشاخه به شاخه معاشقه می کنیم با روزگار و گور پدر هرچه سختی و تلخی و ناکامی است. هی قد می کشیم اندازه بوسه ها و آغوشها و بزرگ می شویم و قدمان بلند می شود و باهار را می بینیم، هرکجا که پنهان باشد و هرچقدر که دور باشد.
وقتی کسی دوستمان دارد، وقتی کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان دارد، سرو مغرور بلندی می شویم که آبروی باغ است. حواسمان هست که در خیابان که راه می رویم فخر بفروشیم به سنگفرش و عابر و هوا. به غریبه ها لبخند می زنیم، و ته دلمان دلمان می سوزد برایشان که چه تنها مانده اند طفلک ها، کاش مثل ما عاشقیت بلد بودند.
شبهای بارانی را که نگو، بهشت مقدس ما می شود و دلبر. حرف می زنیم، زیر باران راه می رویم، صدای هم را می بوسیم، معاشقه و مغازله و دوستت دارم و نوازش و نوشیدن و لبالب شدن از شراب حضرت یار.
شبهای بارانی، وقتی کسی دوستمان ندارد؟ وقتی کسی که دوست داریم دوستمان داشته باشد دوستمان ندارد؟ چه سئوال بدی. تو بگو چه شرحی بنویسم که خود زخمیت ندانی. ماهی سرخ نیمه جانی را فرض کن که تنگش را لب دریا گذاشته اند. تماشا کند تا تمام شود ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊

🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


برای قصه تازه ای که می نویسم، دارم فکر می کنم از خانه بعد از #طلاق چه چیز غمگین تر است؟ از جای خالی قابها، روی دیوار دورنگ شده، مثل آدمهای دورنگ خانه. از کمدهای خالی، از تخت دونفره که دیگر به کار هیچکدام از آدمهایی که دونفر بودند نمی آید، از مبلها، از فرشها، از گوشه و کنار خانه ای که شاهد بی صدای معاشقه و تنفر بوده، از دوش حمام که یادش هست دو پیکر را چگونه به هم تنیده می دید، چه چیزی غمگین تر است؟ از خانه ای که متروک و تنها در گوشه دنیا غریبی را تجربه می کند، چه چیزی غمگین تر است؟
آدمهای بعد از طلاق؟ نه. شاید خاطره های مشترک. یادهایی که زمانی لبخندی بودند و حالا خنجری اند به جان آرام مرد وزن ، هر دو. فکرها. نیمه شب ها که مرد با خودش فکر کند حالا زن کجا در کدام آغوش مستانه است، و زن از خودش بپرسد بستر تنهایی مرد را حالا کدام پیکر زنانه پر کرده. و بعد هردو یادشان بیاید دیگر به آنها ربطی ندارد. گلویشان سنگین شود، اما لبخندی بزنند و بگویند خدا را شکر که خلاص شدیم، و اگر هم بالش تنهایی شان تر شد، بگویند لابد لیوان آب برگشته.
از خانه بعد از طلاق غمگین تر، از آدم بعد از طلاق غمگین تر، کلاف گسسته رابطه است. کلاف بدرنگ ضخیمی که زن و مرد را تا مدتها و مدتها روزی چند بار به دار می کشد، چه با یاد عشقی سرد شده، چه با یاد تلخی مستمری به نام زندگی مشترک. برای همین است که آدمها بعد از طلاق دیگر هیچ وقت آن آدمهای صریح معمولی نمی شوند. همیشه، یک طناب سنگین سربی دور گلوی واژه ها و خنده ها و گریه ها و فریادها و نجواهاشان هست. طنابی که هیچ کس نمی بیند، اما نزدیک شان که بشوی، ممکن است تیغ هایش به تنت فرو برود.
نمی دانم، شاید هم غمگین تر از خانه بعد از طلاق، آهنگهای شادی است که ساکنانش برای فیلم عروسی انتخاب کرده بودند. مثلا صدای "ابی" که بخواند قصه عشقت باز تو صدامه، یه شب مستی باز سر رامه .... یا صدای "عارف" که بخواند یکی یک دونه من، گل گلخونه من، اومدم باز ...
همین./


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊


#یادداشت_های_دلتنگی
رنجِ دوست داشتن



• بعضی آدم‌ها به زندگی ما می‌آیند که هرگز نروند. نه این که تا ابد می‌مانند. چه‌بسا با تلخی و نامهربانی رفته‌اند. خیلی وقتِ پیش. اما حتی پس از آن تا اَبد در قلب یا ذهن‌مان آن گوشه نشسته‌اند. و ما هر روز، چون رهگذری که از دور، کسی نشسته در آن دوردست را نگاه می‌کند، به خاطر می‌آوریم‌شان. خاطره‌ی‌ همه لحظه‌هایی که با او حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم یا دل‌‌مان برای‌اش تنگ‌تر از حلقه همه‌ی مردمک‌های جهان می‌شد.

• آن‌ آدم‌هایی که از یاد پاک‌کردن‌شان نه کارِ داروغه‌ی درون توست، نه کار اسیدِ زمان. و این تنها یک سبب دارد. آن آدم، آن لعنتی، روزی، روح تو را، روانِ چروکیده‌ات را، تسخیر کرده بود. صاف و دل‌انگیز کرده بود. هرچند تسخیری ناتمام اما فرو رفته در دالان‌هایِ بکر قلب‌ات که تا پیش از آن دست هیچ‌کس بدان نرسیده بود. او رفته اما هنوز بخشی از روحِ تو در بند او منتظر مانده، و خواهد ماند …

قلم رنجه/ نوشته‌ی: #پرنس‌جان
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


هجوم ناگهان تنهایی در دقایق سخت، بی رحمانه ترین رفتار هستی با آدمهاست. دمی که - مثلا - با دردهای تنت یا زخم های روحت یا هردو تنها مانده ای، مثل کاغذی پاره در خودت مچاله شده ای، حوصله هیچ بنی بشری را نداری، و گذاشته ای غار تاریک خانه تو را ببلعد، همانطور که به عادت همیشه شیوه های مختلف مرگ و رها شدن از درد جاودانه را مرور می کنی، از طبقه بالا صدای جوانی بلند می شود که گیتار می زند و می خواند:

گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه میشه نازنین.

یادت می آید که اگر بمیری ، دردهایت تمام می شود اما خالق دلتنگی مرگباری می شوی برای کسانی که بعد از تو تنها می مانند. دلت نمی‌آید ...

بر شانه بی حس کاناپه می باری، و می گذاری تازیانه درد نوازشت کند، و همانطور که شب به تدریج بر شهر فرود می آید، صبر می کنی تا کسی یک گوشه شهر یادش بیاد برای شنیدن یک
"دوستت دارم" یک "من هستم، نترس"، یک "درست خواهد شد" با صدای او چقدر بیتابی ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


از ما به مهربانی یاد کنید، از ما قبیله دلتنگ، که دل خوش کردیم به خطی و خبری که نبود. از ما که پنهان کردیم اندوه دلتنگی را در خنده هایی سرخوشانه، و در میدان شهر رقصیدیم پیش از این که کسی بداند چقدر مرده ایم. از ما، مصلوبان مکدر تکرار. از ما به مهربانی یاد کنید، هر غروبی که هجوم تاریکی بی امان بود و ماه در محاق و ساحل آرامش نامحتمل، هر سحرگاهی که خورشیدش نمی بوسید و می سوزاند، در انتهای هر بوسه وداع، در ابتدای هر آخرین دیدار.

از ما به مهربانی یاد کنید که ذوب شدیم از بس در هر بوسه ای به فکر وداعی بودیم و در هر دل بستن به فکر فراقی. دفن شدیم در لایه های پلشت تردید، و از خاک سردمان گلی نرویید جز شاخه نحیف پر از تیغی، که نه بوئیدنی بود و نه چیدنی، تنهای جاودانه که مثل خودمان نادیده ماند.

از ما به مهربانی یاد کنید، که ما با خودمان سخت نامهربان بوده ایم ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊 ...


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


موجود عجيب و غريبی است آدميزاد. دردهايی را تاب می آورد كه حتی شرحش برای پريشانی يك دل كافيست. با اين همه زخم خنديده و رقصيده....

فكر كن چند نفر از قبيله ما كنار چشمه شراب زيسته اند و لالِ لال مانده اند و از عطش دم نزده اند؟ دردها را بلعيده ايم در سكوتی سنگين، بی مدارا و مداوا، و برای بی خوابی هزار بهانه تراشيده ايم. بعد، هرشب نشسته ايم به تماشای زوال خويش، و گوش سپرده ايم به صدای نحس انقراض.

كاش پيامبری از راه برسد و وادارمان كند عطش ها را بلندبلند آواز كنيم. كاش. بی هيچ ترسی از مصلوب شدن....

با اين همه از ياد نبريم دنيا دل چسب بودن خود را مديون است به آن ها كه بی خواب مان كردند. به خالقان تشنگی و رنج. خود اگر سهم ما بودند، يا نبودند.
همين....



#حميد_سليمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


دنیا وسعت بی انتهایی است اگر قرار باشد دوری را تحربه کنی و بی خبری را. کش می آید و تا انتهای زمان ومکان می رود. آنقدر دور و دیر می شود که انگار قاصد تمام خبرهایی که دوست دارش بشنوی دخترکی بوده با شال و کفش قرمز، دخترکی که گرگ او را دریده وسط یک جنگل برفی، و همه نامه ها و خبرها به خون گرم دخترک آغشته است.
و دنیا دایره تیغ دار کوچکی می شود اگر قرار باشد خبری تلخ، حرفی دردآلود، کنایه ای کشنده دست به دست بچرخد و از غریب ترین مسیرها به تو برسد. انگار همه سدها شکسته می شوند تا سیل وحشی اندوه به تو برسد و لبخندت را تباه کند و چشمانت را تار و نفست را بریده. انگار تمام آدم ها رسولان شومی هستند که تنها رسالت شان رساندن خبری تلخ و مهیب به توست. گیرم که نشناسی، گیرم که نشناسند.
دنیا، مدار مدور درد است. از غمی به غمی، از دردی به دردی، از فراقی به فراقی. لابلای زخم ها، مجال اندک آرامش را دریاب. آغوشی را، بوسه ای را، نگاهی را. تن بده به بودن کسی، دنبال عطر تنی باش که ماندنی باشد نه شگفت انگیز. خو کن به آدم ها، وگرنه آنقدر تنها می شوی که اگر دلت گرفت، باید بنشینی با عکسها حرف بزنی، با اسم ها، با رد کمرنگ خاطره ها بر ذهن مغشوشت. و آنقدر آزارنده که اگر کسی هم به نیت نوازش نزدیکت شد، وادارش کنی شلاق یخی بی اعتنایی را به دست بگیرد ...
خو نکن به تنهایی. اگر تنها ماندی و دلت گرفت، نهنگ لالی می شوی به گل نشسته در ساحل خالی جزیره ای متروک. تمام می شوی، بی همدرد ، بی تماشاگر، بی شکوه. تمام می شوی، ملال انگیز و تدریجی ...


#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


متبرک باد نامت ، شب. متبرک باد اسمت، و جنون جاری در تو. متبرک باد پوست مخملیت که هر گوشه اش زخمی خون ریز است از یادی و یاری و فراقی. متبرک باد سکوت مغرورانه ات، و بی نیازیت از همه نیایش های اهالی. متبرک باد لبخند سرد بی روحت، به ما دچارت شده ها.

متبرک باد نامت ، شب. متبرک باد لحن سرد ثانیه هات، که آهسته می چکند بر تن تهی روزگار. متبرک باد مکاشفاتی که هبه می کنی به چشم بیدار و تن ملتهبی که همخوابگی تو را به خواب ها ترجیح می دهد. متبرک باد دستان شفاگرت، پیامبر مغموم قرن های دور.

متبرک باد نامت، شب. ای صلیبی که از چوب مقدس انزوا ساخته شده ای، و هرشب بر تو می آویزیم به یمن نفس آزرده آزارنده ات. که اگر تو نبودی، از روشنای وخیم روز که تنهایی مان را بی رحمانه با هزار بهانه فریاد می کند، به کجا پناه می بردیم؟ که پناه تویی، توی مرموز که هیچ وقت هم اهل رفاقت نمی شوی.

متبرک باد نامت، شب. ای معشوق تندخوی سردمزاج اهالی اندوه. شراب سالخورده که مستی ات مدام است و مستانگی ات پایدار. مرا در امن آغوشت دفن کن، و روز که برآمد مرا به شهر خورشید و دلتنگی پس نده، که از آزار متوالی همهمه و نور و عبور خسته ام.
متبرک باد نامت، شب. که گیسوان سیاهت حقیقت دردند، بی که به پلشتی حرف ذره ای آغشته شده باشد جان شیدای سکون و سکوتت.

متبرک باد نامت، و سکوتت، و امن آغوشت.



#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
🕊🍁


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


آدم دلتنگ، کم طاقت می شود. دانه های یاد، جمع می شوند از گوشه و کنار سرزمین ذهن، تیغ می شوند به جان رگ های صبوری. نه که حلال نباشد خونت پیش پای خیال یار، نه. طاقت می خواهد سوختن و دم نزدن، که مبادا بشنود حالت خراب است و از نو از تو خسته شود. آدم دلتنگ، درخت خشک بیابان های دور است، بی دعای باران و در التماس صاعقه. فقدان، حقیقت جاری دقایقش می شود و مثل ساعت شنی کم می شود و کم می شود و کم می شود و بعد، یک وقتِ بی وقت، تمام می شود بی آن که کسی خبردار شود. آدم دلتنگ، نه که نخواهد، نمی تواند منفک شود از خیال آن که #دل را #برد و #رفت و وقت وداع به لبخندی آب بر آتش اشتیاق نریخت.
آدم دلتنگ، می شکند چون زورش به غم هایش نمی رسد. مثل نهنگ نشسته به ساحل، که زورش به ازدحام شن ها نمی رسد ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


دریغ بزرگ نسل ما، حال دلمان بود وهست. ما که به تیغ تیز ریا و دروغ و فریب، باورهای دل ساده کودکی مان را ذبح کردند و گرفتند، و هیچکس نبود پیامبری راستگو شود و آیین تازه ای برایمان بیاورد که بی خدا نمانیم در این بیابان سکوت. ما که در بزنگاه های دلهره تنها ماندیم و اعجازی از هیچ مکتبی به دادمان نرسید. شب ها در دلمان روضه خواندند و گریه نکردیم، که ایمان آورده بودیم به جاودانگی درد. و ظهرها قبیله رویاهایمان را سر بریدند پیش چشممان، و دم نزدیم، که دانسته بودیم هر دوسوی این بیابان تنها شمشیر آخته چشم به راه است. پس سرگردان ماندیم در شنزارهای بیکسی، کشتی شکسته شدیم و به هر تخته پاره ای چنگ زدیم تا دیرتر غرق شویم، و ندیدیم نهنگ جنون چه بی صدا تماممان را بلعید.

تنهامانده های ساعت های سرد ما بودیم، قومی که نجنگید و شکست خورد و مرثیه خوان نداشت و تمام شد. قوم بی نبی، که ایمانش را دزدیدند، و کسی به تیمارشان نیامد وقتی دیوارهای "شرایط" قفس دل تنگ شان بود. ما که غبطه خوردیم به حال پسرک شوریده در میانه میدان عزا، که بر کتف خود زنجیر می کوبید و هروله می کرد و مومن بود خدا دارد نگاهش می کند. ما را کسی نگاه نکرد، پس ساکت ماندیم و به صدای پیرشدن خود گوش کردیم، بی طبل و بی نوحه و بی بیرق و علم.

همین....


#حمید_سلیمی


@Roshanfkrane
🕊 ...



🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


هجوم ناگهان تنهایی در دقایق سخت، بی رحمانه ترین رفتار هستی با آدمهاست. دمی که - مثلا - با دردهای تنت یا زخم های روحت یا هردو تنها مانده ای، مثل کاغذی پاره در خودت مچاله شده ای، حوصله هیچ بنی بشری را نداری، و گذاشته ای غار تاریک خانه تو را ببلعد، همانطور که به عادت همیشه شیوه های مختلف مرگ و رها شدن از درد جاودانه را مرور می کنی، از طبقه بالا صدای جوانی بلند می شود که گیتار می زند و می خواند:

گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه میشه نازنین.

یادت می آید که اگر بمیری ، دردهایت تمام می شود اما خالق دلتنگی مرگباری می شوی برای کسانی که بعد از تو تنها می مانند. دلت نمی‌آید ...

بر شانه بی حس کاناپه می باری، و می گذاری تازیانه درد نوازشت کند، و همانطور که شب به تدریج بر شهر فرود می آید، صبر می کنی تا کسی یک گوشه شهر یادش بیاد برای شنیدن یک
"دوستت دارم" یک "من هستم، نترس"، یک "درست خواهد شد" با صدای او چقدر بیتابی ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
#عشق


نمی دانم برايت گفته ام يا نه... كه هر سلام، ابتدای رنجی تازه است، خودخواسته و جانكاه. شروع داستانی نانوشته، که به نخستین پاسخ، بی آنکه بخواهی، پا می گیرد و قد می‌کشد خط به خط و بعد، آغاز ماجرای احوالپرسی های گاه و‌بیگاه است، غرق شدن در "خوبی؟" ها، "كجايی؟"ها، "چه می کنی؟"ها؛ و التهاب دانستن هزار پرسش نابهنگام كه در ذهنت نطفه می بندد. تغيير بی دليل واژه ها، از "شما" به "تو"، گويی كه آنسوی تمامی اين حكايت ها، يك آشنای هزار ساله نشسته است به گفتگو؛ و ناگزیری دویدن شوقی مبهم در رگهات. تکرار مداوم: "می شود زنگ بزنم؟"و بعد، دلشوره ی يكريز: " پس كی ببينمت؟"؛ كه چشم ها، دريچه های بی رحم ابتلايند، دستپاچگان نابلد، خدايان سيرناشدنی تمنا كه به هر چشيدنی، تشنه تر می شوند و محتاج تر؛ و اين ابتدای حادثه‌ی دچار شدن است.
تفاوتی هم نمی كند كه كدام طرف ماجرا قرار گرفته ای كه دوست داشتن و دوست داشته شدن، هر دو، ايستادن ميان آتشند با پای برهنه، سر کشیدن شوكرانند به هنگام مستی، راه رفتن روی لبه‌ی تيغند با چشم های بسته؛ و عشق، پایکوبی میان جهنم است گرداگردجنازه ی شعله ور آرامش. پا نهادن به وادی بی قراری و هراس و تمنا. رنجاندن و‌رنجیدن مداوم، بهانه های بی دليل كه تمامشان از سر دوری اند و دلتنگی و دل هايی به غايت نازك، كه می شكنند به اشاره ی سكوتی حتی.

و عشق، سراسر رنج است و هر سلام، ابتدای رنجی تازه. پس گوش هايت را بگير آدميزاد سرگردان، به روی هر غريبه ای كه دهان می گشايد به سلامی نو. تيغ هايت را نشان بده كاكتوس غمگين، و نترس از آنكه هيچ پرنده ای روی شاخه هايت، لانه نمی كند. كور باش و كر و صبور. چشم هايت را ببند و برای خودت لالايی بخوان و در روياهات، ببين كه صنوبر سرسبزی شده ای زير آفتاب ارديبهشت. بخواب شاخه ی محزون ريشه كرده در كوير، و از ياد نبر زخم های روی تنت را، که هر كدام شان، یادگار سلامی تازه بوده اند به نیت شفا. آرام بگير درخت سالخورده ی دشت متروك...


#ندا_کارگر
@Roshanfkrane
🕊🍁


#یادداشت_های_دلتنگی


شب ها، صداها که تمام می شوند، می نشینم در تاریکی و به صدایت فکر می کنم. صدایت را فراموش کرده ام و دکتر گفته این ابتدای کنار آمدن با نبودن توست. مثل ابتدای پاییز. مثل ابتدای کنار آمدن با نفس نکشیدن. مثل ابتدای پذیرفتن امتداد دردناک تاریکی. به صدای تو فکر می کنم و در اتاقم باران می بارد و گوشه اتاق آدم برفی غمگینی به اولین نوازش خورشید آذر ماه فکر می کند که همانقدر که جانش را خواهد گرفت، گرمش هم خواهد کرد. به صدای تو فکر می کنم و گنجشک کوچکی روی سیم برق خودکشی می کند. صدای تو را فراموش کرده ام و این را دکتر نمی فهمد که وقتی صدای تو را فراموش کرده ام یعنی اسم خودم را از یاد برده ام، که اگر اسمم را با صدای تو به یاد نیاورم چه اهمیتی دارد مرا به چه اسمی صدا کنند؟ بگو صدایم کنند دیوانه، تبر، برکه، خرچنگ. من بی تو تمام اسمهای دنیا را نمی خواهم. خودم را نمی خواهم اگر صدایم نکنی. اصلا به چه درد خودم می خورم وقتی دوستم نداشته باشی؟
بعد، صبح می شود. صداها از پنجره خانه هجوم می آورند به معاشقه من و نبودن تو. روز می شود، با صراحت دردناکی که تمام نبودن ها را به رخ آدم می کشد، بی لبخند. بی تو به خیابان ها می روم، و تمام روز تمام صداها را نشنیده می گیرم، و به هر دوستت دارم تازه ای بی اعتنا می مانم، که طاقت جنون دوباره را ندارم.
تو نیستی، و من اسم کوچکم را از یاد برده ام. دکتر می گوید این ابتدای شفاست، و نمی داند من بدون این درد چقدر تنها خواهم ماند ...


#حمید_سلیمی

💟@Roshanfkrane
🕊🍁

🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


عاشقانه نوشتن این روزها به چشمم عبث ترین کار دنیاست، بس که هر طرف را که نگاه می کنم شعله های نفرت برپاست. نه فقط بیرون و اطراف، که در دل من. بیش از هر وقتی بی ایمانم به معاشقه، و می ترسم از هر لرزه ای به هرکجای دل رنجور. و ترس های دنیا موریانه های سیاهند، افتاده به جان خانه پوسیده رابطه. دستهای نوازش گر به چشمم کاکتوس های تیغ دار مسمومند که پسِ ساده ترین واژه ها منفعت های بزرگ را می جویند.
نه که عشق مرده باشد، نه. راست است که گفته اند جهان اطرافت از درون تو شکل می گیرند، و درون من این روزها سیرک بزرگی برپاست که خرس تیرخورده غمگینی گوشه اش برای چند سیب کال ساعت ها با دامنی قرمز روی توپی بزرگ می رقصد، و تمام وقت نگاه می کند به ناخن های شکسته اما لاک زده پای چپش. پشت صحنه سیرک، دلقکی نشسته روبروی آینه، به خودش نگاه می کند و رد وقایع را بر پیشانی چروکیده می شمارد و لبخند می زند و اشکها آرایش صورتش را پاک می کنند، در سکوت. نه که عشق مرده باشد، نه. در من زلزله ای رخ داد و اهالی شهر را کشت.
فرار همیشه هم از هراس نزدیک شدن غریبه ای دلربا نیست. اصل رم کردن، ریشه در هراس جانکاهی دارد که حاصل خوب شناختن خودت است. ترس از صورت تکیده داخل آینه، که شرابخواره گمراهی است در میخانه چشم های هر کسی که شیرین بخندد. که خسته ایم از گریز بی وقفه، و خسته از هر نوازشی که تازیانه فراق شد، و خسته از هر "من فرق می کنم" دروغ، و خسته از مرگ بی وقت واژه کوچک و عمیق "درک"، و خسته از دره های عمیق دل. چراغ های رابطه تاریکند و چراغ های #چت روشن. عشق را #تایپ می کنیم، و یادمان رفته همان نهنگ های سرخوشی بودیم که صدای آوازمان اقیانوس را طی می کرد و می نشست به گوش یار. و میان همه آدمها دل به همان بستیم که دوستمان ندارد، که خوب می دانیم در این وادی لااقل خبری از رسیدن نیست، و کیست که نداند تنها فاصله امن است.
اگر کسی حال قبیله ما را پرسید، بگوئید یک نیمه شب پاییزی دلشان را بردند بستری کنند، و دیگر هرگز برنگشتند ...
خلاص./


#حمید_سلیمی


@Roshanfkrane
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


و اما ، #دوری .

دوری شکل های مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند.
یک وقتی هست که دوری، فاصله جغرافیایی است. فکر کن تو و دلبر دو سر دنیا زندگی می کنید. تو این گوشه نقشه دنیایی، روزت را با فکرهای تلخ شروع کرده ای، دلبرت آن طرف دنیا برایت بوسه ای مجازی می فرستد و می گوید شب بخیر و می خوابد و تو می مانی و یک روز طولانیِ زشتِ سردِ بی صدای او .

یک وقتی هم هست که دوری، دوری دلهاست. تو دوستش داری و او بی اعتناست، یا برعکس. که چه دردی دارد تکاپوی ناامیدانه و یک نفره برای زنده کردن یا زنده نگه داشتن عشقی که انگار قرنهاست مرده و جنازه اش هم گوشه قبری به وسعت دو دل پوسیده.

یک شکلش هم دوری اجباری است. کسی را دوست داری که بر اساس قواعد مزخرف دنیای آدم بزرگها سهم تو نیست، و حتی فکر کردن به او هم ممنوع است. مثلا در مسیجی برایت می نویسد چه خوب که دوباره می نویسی، تو جانت پر می کشد که برایش بنویسی چه خوب که این همه بی تاب شراب بودن توام، ولی نباید. و می نویسی ممنون از شما. و می خوابی و خواب گرگ پیری را می بینی که تو را می درد و صورتش شبیه صورت خود توست.

می بینی؟ دوری شکلهای مختلفی دارد. می توانم تا صبح برایت بنویسم.
میان این همه تنوع عذاب، یک وقتی اما هست که مبتلا می شوی به عمیق ترین شکل دردِ دوری. یک روز روبروی آینه می ایستی، به خودت نگاه می کنی و کم کم درد در گوشه سمت چپ پیشانیت هار می شود، و تو را وادار می کند مرور کنی که چقدر دوری افتاده میان کسی که هستی، و کسی که دوست داشتی باشی. چه خاک سوخته بی برکتی می شود آینه ...

دوری شکلهای مختلفی دارد، که همه شان مزخرف و زشتند ...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane



#یادداشت_های_دلتنگی
#عشق

جان آدمی، نخست به مادر است که می‌پیچد زیرا که او ممد حیات کودک است پس بخشی از روح انسان همیشه نزد مادرش، معتکف می‌ماند. بعدها با هر بار دل‌بستن عمیق-چه در رفاقت و چه در عشق- بخشی از جان آدمی گره می‌خورد به دیگران و آن دیگری حامل تصویری از روح تو می‌شود و روحت همان‌جا ساکن است که او حضور دارد و تو به آن‌جا تعلق داری که از آنِ اوست، به خانه‌اش. پس خانه تبدیل به تصویری متکثر می‌شود. تصویری چندگانه و چندجایی که مثلا از کوچه بن‌بستی در شهر کوچک زادگاهت سرچشمه می‌گیرد، به خیابانی باریک در تهران می‌رسد، به شهری ناشناخته در آلمان می‌رود و به قطعه زمینی عزیز در کردستان باز می‌گردد. جان تو به تمام آن آدم‌ها و این مکان‌ها پیچیده؛ آنها جان‌پیچ تو هستند، بخش‌های هویت‌بخش روحت، قرارگاه و خانه‌ات... بعد انگار ما مدام در حال سفر کردن در زمینیم تا این چندگانگی مقدس اما رنج‌بار را چاره کنیم، به یگانگی و یکپارچگی نخستین باز گردانیم و از نو متولد شویم. شبیه همان شعر لعنتی #محمود_درویش که می‌گفت:

"علی هذه الارض سیده الارض/ ام البدایات، ام النهایات"*

#امیرحسین_کامیار

*ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﲔ، ﺑﺎﻧﻮﻯ ﺳﺮﺯﻣین‌ها
آﻏﺎﺯ ﺁﻏﺎﺯﻫﺎ، ﭘﺎﻳﺎﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻫﺎ...
@Roshanfkrane
🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


هست ها که نیستند، نیست ها که هستند:
آن نیست ها. منجمدهای بیرون آمده از سردخانه های ذهن ما، که به بهانه ای بی ربط - عطری، آهنگی، تغییر فصلی- باز می گردند به کوچه های یاد و قدم می زنند و برگها زیر پایشان خش خش میکند و بیچاره میشویم از آوار آزار نبودنشان.
آن هست ها. آنها که کنار ما هستند، تن به تن و نفس به نفس. و آنقدر سرد که همیشه زمستانیم کنارشان، دریغ از برافروختن شعله ای کم جان، مگر به نیاز تن.

آخ، آن ها که هرگز ندیده ایم رویارو، و به جان دوست داریم. آنها که از دنیاشان جز به قدر عکسی - و شاید چند کلام هم صحبتی به برکت واژه های بیجان تایپی- هیچ نمی شناسیم و دلتنگ شان می شویم، آنها که در خواب های ما هم قدم نزده اند، آنها که گاه حتا هیچ نمی دانیم صدایشان چگونه است، آنها که خبر نداریم قبل از خواب یاد کدام خاطره بچگی می افتند، آنها که از روز و روزگارشان هیچ نمی دانیم، و بی رحمانه عزیزند. عزیزند. عزیز. آنقدر عزیز که لجمان می گیرد از خودمان و بازی مضحکمان. این چه آدابی است، دل دیوانه؟

زندگی هزار و یک شیوه داشت، و ما آن را برگزیدیم که آغوشهایمان را تیغ دار کرد و ناامن. دل سپردیم به قبل و بعد از روابط. یا از فراق آن که رفته نوشتیم، یا از حسرت آن که نخواهد آمد. و حیف که هیچکس نبود آن دقایق متیرک را بنویسد و بخواند، آن چند ساعت با هم بودن، آن چند دقیقه‌ی امنِ آغوش را، آن خواستن متبرک توامان و دوسویه را. آن بوسه را که جهان را متوقف می کرد. بی ملال و درد و پیری و دوری....

مبتلای لب های سرد زنجیر، زندانیان فرتوتی بودیم در زندانی که یک سلول داشت، و یک زندانی.
بی هواخوری، بی ملاقاتی...


#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane
‍ ‍ ‍


💬 #یادداشت_های_دلتنگی

روند ابتلا اينطوری است كه يك روز كشف می‌کنی يك نفر مهم ترين بخش زندگيت شده، و كشف می‌کنی مهم ترين بخش زندگی او نيستی، اما برايت مهم نيست. همين كه نگاهش كنی از دور، حال خودت و دلت خوب است.
ساكت و صبور نگاه می كنی، به او و به پيرشدن خودت.

بعد يك روز آدم محزون درون آينه می پرسد بس نيست؟ لبخند می زنی كه نه. هرگز بس نيست. علاقه ای واقعی ناگاه شروع می‌شود و هرگز پايان نمی يابد و در همه حال خورشيد مهربان ارديبهشت است وسط سينه ات.
علاقه گرم می‌تابد و مستت می‌کند، حتا اگر جنون و حسادت و عطش تباهت كنند..


#حميد_سليمی
@Roshanfkrane
🕊 ...


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


اگر از خود مطمئن نیستیم، سرک نکشیم به خلوت کسی. توجه نکنیم، محبت نشان ندهیم، اهلی نکنیم. اگر شهامت دل بستن نداریم، دلبری هم نکنیم. اگر معیارها و خواسته هایمان را در کسی نمی بینیم، دور باشیم و از ترس تنهایی رویایی دروغین نبافیم. یاد بگیریم آفت آرامش کسی نباشیم.
حواسمان نبوده و بازی را بلد نبوده ایم که حالا روزگار پر شده از دل های شکسته. دل های لبه دار ، دل های تیز. اگر از زخمی کردن نمی ترسیم، لااقل از زخمی شدن بترسیم. دنیا دایره بسته بسیار کوچکی است...



#حمید_سلیمی

@Roshanfkrane