یادوارهی #میرزاده_عشقی 🌺
(۲۰ آذر ۱۲۷۳ ـ ۱۲ تیر ۱۳۰۳)
🌟 وجودی بیقرار در تکاپوی آزادی
از نخبهگان آلبوم فرزانهگان ایران که انگشت بر درد اصلیِ تاریخی و فرهنگی ایران گذاشت:
فقدان آزادی و سلطهی طبقاتی و فقر #فرهنگی
🖌 #شاعری با شعرهایی بسانِ آینه در مقابل مردم و جامعهاش
شیفتهای مروجِ اندیشهی #آزادی و #دموکراسی
📚🖌🎶
#مناسبت
@Roshanfkrane
(۲۰ آذر ۱۲۷۳ ـ ۱۲ تیر ۱۳۰۳)
🌟 وجودی بیقرار در تکاپوی آزادی
از نخبهگان آلبوم فرزانهگان ایران که انگشت بر درد اصلیِ تاریخی و فرهنگی ایران گذاشت:
فقدان آزادی و سلطهی طبقاتی و فقر #فرهنگی
🖌 #شاعری با شعرهایی بسانِ آینه در مقابل مردم و جامعهاش
شیفتهای مروجِ اندیشهی #آزادی و #دموکراسی
📚🖌🎶
#مناسبت
@Roshanfkrane
🎋 #ایران -یادی کنیم از :
#میرزاده_عشقی
شاعر روزنامه نگار ٬نویسنده ونمایشنامه نویس دوران #مشروطیت
#تاریخ
@Roshanfkrane
#میرزاده_عشقی
شاعر روزنامه نگار ٬نویسنده ونمایشنامه نویس دوران #مشروطیت
#تاریخ
@Roshanfkrane
💢به چه رویی سخن از شادی ما می گویید.؟؟!
دستتان خونی و از عدل خدا می گویید..!
چه غلط ها که نکردید پس پردهِ
دین
تف به درگاه خدایی که شما می گویید
#میرزاده_عشقی
@Roshanfkrane
دستتان خونی و از عدل خدا می گویید..!
چه غلط ها که نکردید پس پردهِ
دین
تف به درگاه خدایی که شما می گویید
#میرزاده_عشقی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تصنیف قدیمی «ایران کجاست»
شعر: #میرزاده_عشقی
خواننده: #طاهره_فلاحتی
سهتار: حسین میمنی
تنبک: محمد سیدی
این خرابه قبرستان نه ایران ماست
این خرابه ایران نیست، ایران کجاست؟
#موسیقی
@Roshanfkrane
شعر: #میرزاده_عشقی
خواننده: #طاهره_فلاحتی
سهتار: حسین میمنی
تنبک: محمد سیدی
این خرابه قبرستان نه ایران ماست
این خرابه ایران نیست، ایران کجاست؟
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 دکلمه شعری زیبا از #میرزاده_عشقی با صدای #فریدون_فرح_اندوز
"خاکم به سر،
ز غصه به سر خاک اگر کنم،
خاک وطن که رفت،
چه خاکی به سر کنم..."
#دکلمه #شعر
@Roshanfkrane
"خاکم به سر،
ز غصه به سر خاک اگر کنم،
خاک وطن که رفت،
چه خاکی به سر کنم..."
#دکلمه #شعر
@Roshanfkrane
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
#میرزاده_عشقی
@Roshanfkrane
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
#میرزاده_عشقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 ماندگاران
بررسی زندگی و فعالیت های #میرزاده_عشقی در چند دقیقه
(شاعر،نویسنده،روزنامه نگار و فعال مشروطه)
#بیوگرافی #ادبیات #سیاسی
@Roshanfkrane
بررسی زندگی و فعالیت های #میرزاده_عشقی در چند دقیقه
(شاعر،نویسنده،روزنامه نگار و فعال مشروطه)
#بیوگرافی #ادبیات #سیاسی
@Roshanfkrane
خاکم بسر، ز غصه بسر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی بسر کنم
من آن نیم بمرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم.
۲۰ آذرماه، زادروز #میرزاده_عشقی گرامی باد
#مناسبت
@Roshanfkrane
خاک وطن که رفت چه خاکی بسر کنم
من آن نیم بمرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم.
۲۰ آذرماه، زادروز #میرزاده_عشقی گرامی باد
#مناسبت
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تصنیف قدیمی «ایران کجاست»
شعر: #میرزاده_عشقی
خواننده: #طاهره_فلاحتی
سهتار: #حسین_میمنی
تنبک: #محمد_سیدی
@Roshanfkrane
شعر: #میرزاده_عشقی
خواننده: #طاهره_فلاحتی
سهتار: #حسین_میمنی
تنبک: #محمد_سیدی
@Roshanfkrane
هزار بار مرا مرگ به از این سختیست
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختیست
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم!
ز دست اینهمه جان کندن، این چه جانسختیست؟
رسید جان به لبم، هرچه دست و پا کردم
برون نشد دگر این منتهای بدبختیست!
رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است
که دزد گردنه بدنام دزد پاتختیست
رجال صالح ما، این رجال خنثایند!
که از رجال دگر، امتیازشان لختیست
زنان کشور ما زندهاند و در کفنند
که این اصول سیهبختی از سیهرختیست!
بمیر عشقی ار آسایش آرزو داری
که هر که مُرد، شد آسوده، زنده در سختیست.
سال ۱۳۳۸ قمری
#میرزاده_عشقی
#حضرت_شعر
@Roshanfkrane
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختیست
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم!
ز دست اینهمه جان کندن، این چه جانسختیست؟
رسید جان به لبم، هرچه دست و پا کردم
برون نشد دگر این منتهای بدبختیست!
رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است
که دزد گردنه بدنام دزد پاتختیست
رجال صالح ما، این رجال خنثایند!
که از رجال دگر، امتیازشان لختیست
زنان کشور ما زندهاند و در کفنند
که این اصول سیهبختی از سیهرختیست!
بمیر عشقی ار آسایش آرزو داری
که هر که مُرد، شد آسوده، زنده در سختیست.
سال ۱۳۳۸ قمری
#میرزاده_عشقی
#حضرت_شعر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#میرزاده_عشقی
شاعری عاشق میهن
او نیز مانند دیگر میهن دوستان در خانه اش ترور شد!
کانال روشنفکران
#اندیشه #هنر #تاریخ #اجتماعی
@Roshanfkrane
شاعری عاشق میهن
او نیز مانند دیگر میهن دوستان در خانه اش ترور شد!
کانال روشنفکران
#اندیشه #هنر #تاریخ #اجتماعی
@Roshanfkrane
آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب
رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب
بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
تو سزد بر دگران بدهی درس
سخن آزاد بگو هیچ مترس
شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده
زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟
گر کفن نیست بگو چیست پس از این روبنده؟
مرده باد آنکه زنان، زنده به گور افکنده
به جز از مذهب هر کس باشد
سخن اینجای، دگر بس باشد
با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود
کم کم این زمزمه، در جامعه آغاز شود
با همین زمزمه ها، روی زنان باز شود
زن کند جامه شرم آر و سرافراز شود
لذت زندگی از جامعه احراز شود
ور نه تا زن به کفن سربرده:
نیمی از ملت ایران مرده!!
میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه »
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
سیدمحمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی (زادهٔ ۲۰ آذر ۱۲۷۳ در همدان – ترور در ۱۲ تیر ۱۳۰۳ در تهران) شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریهٔ قرن بیستم بود.
#شعر #میرزاده_عشقی #حجاب #محمدرضا_کردستانی
@Roshanfkrane
رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب
بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
تو سزد بر دگران بدهی درس
سخن آزاد بگو هیچ مترس
شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده
زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟
گر کفن نیست بگو چیست پس از این روبنده؟
مرده باد آنکه زنان، زنده به گور افکنده
به جز از مذهب هر کس باشد
سخن اینجای، دگر بس باشد
با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود
کم کم این زمزمه، در جامعه آغاز شود
با همین زمزمه ها، روی زنان باز شود
زن کند جامه شرم آر و سرافراز شود
لذت زندگی از جامعه احراز شود
ور نه تا زن به کفن سربرده:
نیمی از ملت ایران مرده!!
میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه »
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
سیدمحمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی (زادهٔ ۲۰ آذر ۱۲۷۳ در همدان – ترور در ۱۲ تیر ۱۳۰۳ در تهران) شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریهٔ قرن بیستم بود.
#شعر #میرزاده_عشقی #حجاب #محمدرضا_کردستانی
@Roshanfkrane
هر گناهی، که آدمی عمدا به عالم میکند
احتیاج است: آن که اسبابش فراهم میکند
ورنه، کی عمدا گناه، اولاد آدم میکند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم میکند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر، رم میکند
شادی یکساله را، یکروزه ماتم میکند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم میکند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم میکند!
#شعر #میرزاده_عشقی #محمدرضا_کردستانی
@Roshanfkrane
احتیاج است: آن که اسبابش فراهم میکند
ورنه، کی عمدا گناه، اولاد آدم میکند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم میکند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر، رم میکند
شادی یکساله را، یکروزه ماتم میکند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم میکند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم میکند!
#شعر #میرزاده_عشقی #محمدرضا_کردستانی
@Roshanfkrane
درد وطن
ز اظهار درد، درد مداوا نمیشود
شیرین دهان به گفتن حلوا نمیشود
درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن
این بستری ز بستر خود پا نمیشود
میدانم ار که سر خط آزادگی ما
با خون نشد نگاشته، خوانا نمیشود
باید چنین نمود و چنان کرد چاره جست
لیکن چه چاره با من تنها نمیشود؟
تنها منم که گر نشود حکم قتل من:
حاشا، چنین معاهده امضا نمیشود
گر سیل سیل خون ز در و دشت ملک هم
جاری شود؟ معاهده اجرا نمیشود
مرگی که سر زده به در خلق سر زند
من دربهدر پی وی و پیدا نمیشود
ایرانی ار به سان اروپاییان نشد
ایرانزمین به سان اروپا نمیشود
زحمت برای خود کش که خود به خود
اسباب راحت تو مهیا نمیشود
کم گو که کاوه کیست تو خود فکر خود نما
با نام مرده، مملکت احیا نمیشود
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک
زاهد برو، معامله ما نمیشود
ضایع مساز رنج و دوای خود ای طبیب
دردیست درد ما که مداوا نمیشود
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
او را دگر به بادیه مأوا نمیشود
جانا فراز دیده، عشقی است جای تو
هرجا مرو، ترا همهجا، جا نمیشود
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
ز اظهار درد، درد مداوا نمیشود
شیرین دهان به گفتن حلوا نمیشود
درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن
این بستری ز بستر خود پا نمیشود
میدانم ار که سر خط آزادگی ما
با خون نشد نگاشته، خوانا نمیشود
باید چنین نمود و چنان کرد چاره جست
لیکن چه چاره با من تنها نمیشود؟
تنها منم که گر نشود حکم قتل من:
حاشا، چنین معاهده امضا نمیشود
گر سیل سیل خون ز در و دشت ملک هم
جاری شود؟ معاهده اجرا نمیشود
مرگی که سر زده به در خلق سر زند
من دربهدر پی وی و پیدا نمیشود
ایرانی ار به سان اروپاییان نشد
ایرانزمین به سان اروپا نمیشود
زحمت برای خود کش که خود به خود
اسباب راحت تو مهیا نمیشود
کم گو که کاوه کیست تو خود فکر خود نما
با نام مرده، مملکت احیا نمیشود
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک
زاهد برو، معامله ما نمیشود
ضایع مساز رنج و دوای خود ای طبیب
دردیست درد ما که مداوا نمیشود
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
او را دگر به بادیه مأوا نمیشود
جانا فراز دیده، عشقی است جای تو
هرجا مرو، ترا همهجا، جا نمیشود
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
ملت فروش
یکی را ز تن، جامه در دزدگاه
بکندند از کفش پا تا کلاه
پس آنگاه، آن روز تا شب دوید
که تا بر دهی، نیمه شب در رسید
بشد در سرای خداوند ده
که چیزی مرا ای خداوند ده
که تا پوشد اندام خود این غلام
بد اندر دهانش هنوز این کلام:
که آن خواجه خدمتگزاران بخواست
بگفتا کنون کاین غلامی ز ماست:
سحرگه به بازارش، اندر برید
فروشید و نقدینه اش آورید!
چو آن بینوا، این سخن برشنفت؟
سر از جیب حیرت برون کرد و گفت:
بگفتم غلامی که تن پوشی ام
نگفتم غلامم که بفروشی ام!
دلم بس ز کردار آن خواجه سوخت
که ما را به نام غلامی فروخت!
نوشتم من این قصه را یادگار
که تا یاد دارد، ورا روزگار
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
یکی را ز تن، جامه در دزدگاه
بکندند از کفش پا تا کلاه
پس آنگاه، آن روز تا شب دوید
که تا بر دهی، نیمه شب در رسید
بشد در سرای خداوند ده
که چیزی مرا ای خداوند ده
که تا پوشد اندام خود این غلام
بد اندر دهانش هنوز این کلام:
که آن خواجه خدمتگزاران بخواست
بگفتا کنون کاین غلامی ز ماست:
سحرگه به بازارش، اندر برید
فروشید و نقدینه اش آورید!
چو آن بینوا، این سخن برشنفت؟
سر از جیب حیرت برون کرد و گفت:
بگفتم غلامی که تن پوشی ام
نگفتم غلامم که بفروشی ام!
دلم بس ز کردار آن خواجه سوخت
که ما را به نام غلامی فروخت!
نوشتم من این قصه را یادگار
که تا یاد دارد، ورا روزگار
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
نارضایتی از خلقت
خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش
از عذاب خلق و من، یارب چه ات منظور بود؟
حاصلی ای دهر، از من، غیر شر و شور نیست
مقصدت از خلقت من، سیر شر و شور بود؟
ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چه ام:
آفریدستی؟ زبانم لال، چشمت کور بود؟
ای چه خوش بود، چشم می پوشیدی از تکوین من
فرض می کردی که ناقص: خلقت یک مور بود؟
ای طبیعت گر نبودم من، جهانت نقص داشت
ای فلک گر من نمی زادی، اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلق عشقی، من یقین دارم فقط:
دیدن هر روز یک گون، رنج جوراجور بود
گر نبودی تابش استاره من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
گر بدم من در عدم، استاره عورت نبود
آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
راست گویم نیست جز این علت تکوین من
قالبی لازم، برای ساخت یک گور بود
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدائی هست، ز انصاف خدائی دور بود
مقصد زارع، ز کشت و زرع، مشتی غله است
مقصد تو زآفرینش، مبلغی قاذور بود
گر من اندر جای تو، بودم امیر کائنات
هر کسی از بهر کار بهتری مأمور بود؟!
آن که نتواند به نیکی، پاس هر مخلوق داد:
از چه کرد این آفرینش را؟ مگر مجبور بود!
✍🏻#میرزاده_عشقی #اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش
از عذاب خلق و من، یارب چه ات منظور بود؟
حاصلی ای دهر، از من، غیر شر و شور نیست
مقصدت از خلقت من، سیر شر و شور بود؟
ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چه ام:
آفریدستی؟ زبانم لال، چشمت کور بود؟
ای چه خوش بود، چشم می پوشیدی از تکوین من
فرض می کردی که ناقص: خلقت یک مور بود؟
ای طبیعت گر نبودم من، جهانت نقص داشت
ای فلک گر من نمی زادی، اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلق عشقی، من یقین دارم فقط:
دیدن هر روز یک گون، رنج جوراجور بود
گر نبودی تابش استاره من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
گر بدم من در عدم، استاره عورت نبود
آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
راست گویم نیست جز این علت تکوین من
قالبی لازم، برای ساخت یک گور بود
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدائی هست، ز انصاف خدائی دور بود
مقصد زارع، ز کشت و زرع، مشتی غله است
مقصد تو زآفرینش، مبلغی قاذور بود
گر من اندر جای تو، بودم امیر کائنات
هر کسی از بهر کار بهتری مأمور بود؟!
آن که نتواند به نیکی، پاس هر مخلوق داد:
از چه کرد این آفرینش را؟ مگر مجبور بود!
✍🏻#میرزاده_عشقی #اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
یکرنگی
با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم
نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
مانم که تا برگردد همرنگ من محیط
آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم
تا روز خوش گشاید: آغوش خود به من
در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو
تجدید عهد نقشه ارژنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان، زبان و سخن گو به خصم من:
این تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
نامد به چنگ من، ز وطن غیر موی خویش
پس موی و روز مویه او چنگ میکنم
دیوانه «عشقی» است نه «مجنون» من این سخن
اثبات با ادله و فرهنگ میکنم
مجنون ز روی عقل همی گفت دلبر است:
لیلی و دل به طرهاش آونگ میکنم
مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان
از عشق آب و خاک گل و سنگ میکنم
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم
نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
مانم که تا برگردد همرنگ من محیط
آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم
تا روز خوش گشاید: آغوش خود به من
در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو
تجدید عهد نقشه ارژنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان، زبان و سخن گو به خصم من:
این تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
نامد به چنگ من، ز وطن غیر موی خویش
پس موی و روز مویه او چنگ میکنم
دیوانه «عشقی» است نه «مجنون» من این سخن
اثبات با ادله و فرهنگ میکنم
مجنون ز روی عقل همی گفت دلبر است:
لیلی و دل به طرهاش آونگ میکنم
مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان
از عشق آب و خاک گل و سنگ میکنم
#میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfkrane
در هجو شیخ ممقانی
از دست هر که هر چه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند، با دست آسمانی
کفرنج بیوگان را، مال یتیمگان را
اموال این و آن را، حینی که میستانی:
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری!
ترس از خدا نداری؟ ای شیخ مامقانی!
تو کمتر از گدایی، نان گدا ربایی،
گر غیر از این نمایی، کی اندر این گرانی:
هر روز میتوانی، خوانی بگسترانی
در خورد دعوت عام، شایان میهمانی
از پرتو سفارت، وز شاهراه غارت،
هم خوب میخوری و، هم خوب میخورانی
دزدی و پاسبانی، هم گرگ و هم شبانی
در هر دو حال گشتن، الحق که میتوانی
گر این چنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟
میبودی آن که قرآن، در مقبری بخوانی!
یاد از نجف کن اندک، خاطر بیار یک یک
آن هیکل چو «اردک» و آن رنگ زعفرانی
شیخی بدی گزیده، در حجرهای خزیده،
لب دائما گزیده، از فقر و ناتوانی
تو بودی و حصیری، نان بخور نمیری،
بر اشکم تو سیری، میخواند لنترانی
مبل تو بود سنگی، یا آن که لوله هنگی،
با قوری جفنگی، از عهد باستانی
یک جامه در برت بود، هم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود، و آن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت، وآن چرب شبکلاهت،
بد یادگار گویا، از دوره کیانی
در جمله وجودت، غیر از شپش نبودت:
چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلکت مبرهن؟ نی مسکنت معین،
همچو خدای هرجا! حاضر ز لامکانی
گویند روضهخوانی است، راه معیشت تو
به به چه خوب فنی است، این فن روضهخوانی؟
هرگه کسی بمردی، تو فرصتی شمردی
وآن روز سیر خوردی، حلوای نوحهخوانی
ای شیخ کارآگاه، امروز ماشاء الله،
کردی اداره چون شاه، ترتیب زندگانی
یک خانه شهرداری، یک خانه اسکو داری
از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت و حشم را، وین کثرت درم را
این خانه ارم را، والله در جوانی:
گر خواب دیده بودی، یا خود شنیده بودی،
بر خویش ریده بودی؟ از فرط شادمانی
ای مایه خباثت! ای میوه نجاست!
اندر ره سیاست، میبینمت روانی
گه پیرو «وکیلی»، گه خویشتن دلیلی،
گه یار «سد جلیلی» گه یاور «یگانی»
با سد جلیل گردی، خواهی وکیل گردی
رو رو عبث در این ره، پوتین همیدرانی!
باری در این میانه، از چیست غایبانه؟
کردی مرا نشانه، در طعن و بدزبانی!
از روی زشتخویی، صدگونه زشت گویی،
چون نظم من نجویی، چون شعر من بخوانی
از من چه دیدهای بد؟ از من خطا چه سر زد؟
جز صفت فصاحت؟ جز قدرت بیانی؟
از من خطا ندیدی، لیکن جلو دویدی،
دانی که من زمانی، با منطق و معانی:
وصف تو سازم آغاز، مشت تو را کنم باز،
برگیرمت گریبان، چون مرگ ناگهانی
من ار به کنج عزلت، بنشسته بیاذیت،
گاهی به نفع ملت، بگشودهام زبانی
من ار که نکتهسنجم بر تو رسید رنجم
پس از چه در شکنجم؟ دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآن را چرا گناهست
خودروی تو سیاهست، ترسی که من زمانی:
شرحی کنم کتابت، در حق گفتههایت
وآن روز هر جفایت، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی، یاد آمدم مثالی
از عهد خردسالی، هان گویمت بدانی
یک روز کودکی را، ختنه همینمودند
دختی بر او نظر داشت، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی، آزرده شد به سختی
بگریست زار چون ابر، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:
او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز
گردید بهر من تیز تا روز کامرانی!
تو نیز این چنینی، چون نظم من ببینی،
از طبع من ظنینی، وز خویش بدگمانی
من خامه تیز کردم، صد چون تو هیز کردم،
تو نیز گریه سر کن، هر قدر میتوانی
ای شیخ دمبریده! ای زیر دم دریده،
ای بر جلو دویده، تا در عقب نمانی
با این همه زرنگی، با من چرا بجنگی؟
حقا درین دبنگی، تکلیف خود ندانی!
این شید و شیطنت را، این کید و ملعنت را
با هر که میتوانی، با من نمیتوانی
✍🏻 #میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfekran
از دست هر که هر چه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند، با دست آسمانی
کفرنج بیوگان را، مال یتیمگان را
اموال این و آن را، حینی که میستانی:
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری!
ترس از خدا نداری؟ ای شیخ مامقانی!
تو کمتر از گدایی، نان گدا ربایی،
گر غیر از این نمایی، کی اندر این گرانی:
هر روز میتوانی، خوانی بگسترانی
در خورد دعوت عام، شایان میهمانی
از پرتو سفارت، وز شاهراه غارت،
هم خوب میخوری و، هم خوب میخورانی
دزدی و پاسبانی، هم گرگ و هم شبانی
در هر دو حال گشتن، الحق که میتوانی
گر این چنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟
میبودی آن که قرآن، در مقبری بخوانی!
یاد از نجف کن اندک، خاطر بیار یک یک
آن هیکل چو «اردک» و آن رنگ زعفرانی
شیخی بدی گزیده، در حجرهای خزیده،
لب دائما گزیده، از فقر و ناتوانی
تو بودی و حصیری، نان بخور نمیری،
بر اشکم تو سیری، میخواند لنترانی
مبل تو بود سنگی، یا آن که لوله هنگی،
با قوری جفنگی، از عهد باستانی
یک جامه در برت بود، هم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود، و آن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت، وآن چرب شبکلاهت،
بد یادگار گویا، از دوره کیانی
در جمله وجودت، غیر از شپش نبودت:
چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلکت مبرهن؟ نی مسکنت معین،
همچو خدای هرجا! حاضر ز لامکانی
گویند روضهخوانی است، راه معیشت تو
به به چه خوب فنی است، این فن روضهخوانی؟
هرگه کسی بمردی، تو فرصتی شمردی
وآن روز سیر خوردی، حلوای نوحهخوانی
ای شیخ کارآگاه، امروز ماشاء الله،
کردی اداره چون شاه، ترتیب زندگانی
یک خانه شهرداری، یک خانه اسکو داری
از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت و حشم را، وین کثرت درم را
این خانه ارم را، والله در جوانی:
گر خواب دیده بودی، یا خود شنیده بودی،
بر خویش ریده بودی؟ از فرط شادمانی
ای مایه خباثت! ای میوه نجاست!
اندر ره سیاست، میبینمت روانی
گه پیرو «وکیلی»، گه خویشتن دلیلی،
گه یار «سد جلیلی» گه یاور «یگانی»
با سد جلیل گردی، خواهی وکیل گردی
رو رو عبث در این ره، پوتین همیدرانی!
باری در این میانه، از چیست غایبانه؟
کردی مرا نشانه، در طعن و بدزبانی!
از روی زشتخویی، صدگونه زشت گویی،
چون نظم من نجویی، چون شعر من بخوانی
از من چه دیدهای بد؟ از من خطا چه سر زد؟
جز صفت فصاحت؟ جز قدرت بیانی؟
از من خطا ندیدی، لیکن جلو دویدی،
دانی که من زمانی، با منطق و معانی:
وصف تو سازم آغاز، مشت تو را کنم باز،
برگیرمت گریبان، چون مرگ ناگهانی
من ار به کنج عزلت، بنشسته بیاذیت،
گاهی به نفع ملت، بگشودهام زبانی
من ار که نکتهسنجم بر تو رسید رنجم
پس از چه در شکنجم؟ دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآن را چرا گناهست
خودروی تو سیاهست، ترسی که من زمانی:
شرحی کنم کتابت، در حق گفتههایت
وآن روز هر جفایت، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی، یاد آمدم مثالی
از عهد خردسالی، هان گویمت بدانی
یک روز کودکی را، ختنه همینمودند
دختی بر او نظر داشت، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی، آزرده شد به سختی
بگریست زار چون ابر، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:
او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز
گردید بهر من تیز تا روز کامرانی!
تو نیز این چنینی، چون نظم من ببینی،
از طبع من ظنینی، وز خویش بدگمانی
من خامه تیز کردم، صد چون تو هیز کردم،
تو نیز گریه سر کن، هر قدر میتوانی
ای شیخ دمبریده! ای زیر دم دریده،
ای بر جلو دویده، تا در عقب نمانی
با این همه زرنگی، با من چرا بجنگی؟
حقا درین دبنگی، تکلیف خود ندانی!
این شید و شیطنت را، این کید و ملعنت را
با هر که میتوانی، با من نمیتوانی
✍🏻 #میرزاده_عشقی #شعر
@Roshanfekran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی #میرزاده_عشقی
📌 شاعر شوریده آنارشیست چطور زندگی کرد و چگونه کشته شد؟
#تاریخ_معاصر #فرهنگ
@Roshanfkrane
📌 شاعر شوریده آنارشیست چطور زندگی کرد و چگونه کشته شد؟
#تاریخ_معاصر #فرهنگ
@Roshanfkrane