زیر سقف آسمان
10.1K subscribers
3.03K photos
674 videos
429 files
3.33K links
زیر سقف آسمان مقام یک جست‌وجوگر است.
آرشیو تأملات و پژوهش های دکتر حسن محدثی
جامعه شناس و استاد دانشگاه

تماس:
@Ziresagfeasman2017
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♦️معنای گسست بنیادین جدید از قدیم: خطای معرفت‌شناختی‌ی بزرگ استاد عزیز فلسفه

حسن محدثی‌ی گیلوایی

۱۲ بهمن ۱۴۰۳


تاکنون دو دور از مناظره‌ی من و دکتر عبدالکریمی‌ی عزیز (به ترتیب در ۲۶ آذر و ۱۱ بهمن ۱۴۰۳) برگزار کردید و قرار است دور سوم و پایانی در باره‌ی هایدگریسم اسلامی در هفته‌های آتی برگزار شود.

اما در این دو برنامه که روی هم نزدیک به هفت ساعت طول کشیده، سخنان دکتر عبدالکریمی‌ی عزیز بارها مرا شگفت‌زده کرده است. یکی از این موارد که اهمیت معرفتی‌ی بالایی دارد، مربوط است به قسمتی از مناظره‌ی دی‌روز که او امکان گسست رادیکال، و به‌طور خاص گسست رادیکال اندیشه‌ای، را به‌کلی رد کرد. شنیدن چنین سخنی از یک استاد فلسفه برای من بسیار شگفتی‌آور است. از این‌رو، به خاطر اهمیت این موضوع که فلسفی‌ترین قسمت حدود هفت ساعت مناظره‌ی ما هم بوده است، مایل ام در این باره توضیحاتی ارائه کنم و نظر صاحب‌نظران و مخاطبان محترم را به این بحث جلب کنم.

👇👇👇

#مناظره
#حکم‌رانی_بد
#بیژن_عبدالکریمی
#گسست_رادیکال
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
♦️معنای گسست بنیادین جدید از قدیم: خطای معرفت‌شناختی‌ی بزرگ استاد عزیز فلسفه /۱

✍️حسن محدثی‌ی گیلوایی

۱۲ بهمن ۱۴۰۳


تاکنون دو دور از مناظره‌ی من و دکتر عبدالکریمی‌ی عزیز (به ترتیب در ۲۶ آذر و ۱۱ بهمن ۱۴۰۳) برگزار کردید و قرار است دور سوم و پایانی در باره‌ی هایدگریسم اسلامی در هفته‌های آتی برگزار شود.

اما در این دو برنامه که روی هم نزدیک به هفت ساعت طول کشید، سخنان دکتر عبدالکریمی‌ی عزیز بارها مرا شگفت‌زده کرده است. یکی از این موارد که اهمیت معرفتی‌ی بالایی دارد، مربوط است به قسمتی از مناظره‌ی دی‌روز که او امکان گسست رادیکال، و به‌طور خاص گسست رادیکال اندیشه‌ای را به‌کلی رد کرد. شنیدن چنین سخنی از یک استاد فلسفه برای من بسیار شگفتی‌آور است. از این‌رو، به خاطر اهمیت این موضوع که فلسفی‌ترین قسمت حدود هفت ساعت مناظره‌ی ما هم بوده است، مایل ام در این باره توضیحاتی ارائه کنم و نظر صاحب‌نظران و مخاطبان را به این بحث جلب کنم.

نخست اجازه بدهید با یک تمثیل مراد خود را از مفهوم گسست بنیادی یا انقطاع رادیکال روشن کنم و سپس به شرح آن بر اساس برخی مصادیق بپردازم.

تصور کنید من خانه‌ای دارم که از زیستن در آن احساس خطر می‌کنم. به‌نظر می‌رسد خانه ام در حال فروریزی است. علاوه بر این، خانه ام دو اتاق دارد و خیلی کوچک است و من به‌خاطر ضرورت‌های زنده‌گی نیاز دارم چهار اتاق داشته باشم. با معمار صحبت می‌کنم و از هزینه‌ها و مدت زمان ساخت خانه و مصالح می‌پرسم. بعد از برآورد همه‌ی هزینه‌ها و زمان ساخت خانه‌ی جدید، معمار از من می‌خواهد خانه‌ی کنونی ام را تخریب کنم، اما مصالح را دور نریزم و در اختیار او قرار دهم تا برای ساخت خانه‌ی جدید که طرح متفاوتی دارد، از تمام مصالح قابل استفاده‌ی خانه‌ی تخریب شده در ساخت خانه‌ی جدید بهره بگیرد.

آیا این خانه‌ی تازه ساخته شده که هم طراحی‌ی متفاوتی دارد و هم مصالح تازه‌تری هم در آن به‌کار رفته و در عین حال، بخشی از عناصر سازنده‌ی خانه‌ی قبلی نیز در آن به‌کار رفته است، از اساس با خانه‌ی قبلی فرق ندارد؟ این دقیقا همان نسبتی است که من بین جدید و قدیم قائل ام. مراد من از
گسست بنیادی و انقطاع رادیکال چنین چیزی است.

از نظر من، تخریب خانه‌ی قبلی و ساختن خانه‌ی جدید با استفاده از همان مصالح و نیز برخی مصالح جدیدتر ولی با طراحی‌ی تازه، تمثیلی از گسست بنیادین است؛ زیرا من دیگر در همان خانه‌ای که قبلا بود، اقامت ندارم و در خانه جدیدی اقامت گزیده ام.

اما اکنون بگذارید چند مثال تاریخی و معرفتی در توضیح مفهوم گسست بنیادی بزنم. دین اسلام به‌منزله‌ی دینی یگانه‌پرستانه از درون فرهنگ دینی‌ی چندخداپرستانه ظهور کرد. دین اسلام بسیاری از عناصر اش را (اگر نگوییم همه‌ی عناصر اش را) از همان زمینه‌ی فرهنگی و اجتماعی اخذ کرد، اما همه‌ی آن عناصر را در بافت معنایی و زبان‌شناختی و معرفتی‌ی جدید به هم پیوند داد و یک نظام اعتقادی‌ی جدیدی بنا نهاد. آیا این گسستی بنیادی نیست؟

توشیهیکو ایزوتسو قرآن‌پژوه بزرگ در این باره می‌نویسد:

"هیچ‌یک از اصطلاحات کلیدی که نقشی قطعی در تشکیل جهان‌بینی قرآنی دارند، و از جمله کلمة الله، به‌هیچ وجه اصطلاحی تازه وضع نشده نبوده است. تقریباً همة آنها به صورتی یا به صورت دیگر در ادبیات پیش از اسلام رواج داشته است. در آن هنگام که وحی اسلامی به استفاده از این کلمات و به‌کار بردن آنها آغاز کرد، نظام ساختمانی مجموعی و طرز استعمال کلی آنها در متن قرآن بود که در نظر مشرکان مکّه شگفت‌انگیز و ناآشنا و بنابر آن غیرقابل قبول می‌نمود، و خود کلمات و مفاهیم و تصوّرات منفرد چنین نبود. خود کلمات، اگر هم در داخل محدودة جامعة بازرگانی مکّه رواج نداشت، لااقل در بعضی از محافل دینی جزیره‌العرب رایج بود؛ تنها به نظام‌ها و دستگاه‌های تصوّری دیگری تعلّق داشت. اسلام آنها را در کنار یکدیگر نهاد، و همه را در یک شبکة تصوّری تازه که تا آن زمان ناشناخته بود جای داد. و به صورت عمده و اساسی- و نمی‌گویم انحصاری، از آن جهت که بدون شک عوامل دیگری نیز در کار بود- همین جابه‌جا کردن تصوّرات و تغییر وضع اساسی و نظم بخشیدن به ارزش‌های اخلاقی و دینی که از آن نتیجه شد، انقلابی ریشه‌دار در طرز نگرش و دریافت اعراب نسبت به جهان و وجود بشری پدید آورد. از دیدگاه یک دانشمند معنیشناس که به تاریخ اندیشه‌ها علاقه‌مند است، همین عامل و نه چیز دیگر است که دید قرآن نسبت به جهان با خصوصیت و رنگ مشخص آن را فراهم آورده است" (ایزوتسو، ۱۳۸۱: ۶؛ خدا و انسان در قرآن، چاپ ششم؛ تاکید از من است).

در این‌جا من بین اسلام و فرهنگ پیشااسلامی در عین پیوسته‌گی، گسستی بنیادین می‌بینم. مثال دیگر را از دوره‌ی رنسانس ذکر می‌کنم.

ادامه دارد👇👇👇

#مناظره
#حکم‌رانی_بد
#بیژن_عبدالکریمی
#گسست_رادیکال
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
♦️معنای گسست بنیادین جدید از قدیم: خطای معرفت‌شناختی‌ی بزرگ استاد عزیز فلسفه /۲

✍️حسن محدثی‌

۱۲ بهمن ۱۴۰۳


ارنست کاسیرر که در آثار متعدّد خود به تحوّل اندیشه‌ در دوره‌‌های مختلف پرداخته است، در باره‌ی نسبت قرون وسطا و دوره‌ی موسوم به رنسانس که موضوع اشاره‌ی دکتر عبدالکریمی نیز بود می‌نویسد:

«رابطه‌ی رنسانس با قرون وسطی و دوره‌ی باستان دو سو و دو معنا دارد و این دوگانگی خود را هیچ کجا واضح‌تر از موضع‌گیری رنسانس در باره‌ی مسئله‌ی خودآگاهی نشان نمی‌دهد. همه‌ی جریان‌های فکری که رنسانس را می پرورند به این مسئله‌ی مرکزی سرریز می‌شوند. اما اکنون به ناگهان پرسش‌هایی سیستماتیک از وضعیت‌‌های تاریخی متناقض و پیچیده سربرمی‌کشند. البته فرمول‌بندی آگاهانه‌ی این پرسش‌ها یکی از آخرین فرآورده‌های فلسفه‌ی رنسانس است، که نخست دکارت آن را انجام می‌دهد و در حقیقت، به یک معنا، می‌شود گفت نخست لایب‌نیتس این کار را می‌کند. دکارت نقطه‌ی اتکای اهرم ارشمیدسیٍ جدیدی را کشف و تعریف کرد و با تکیه بر آن توانست جهان مفهومی فلسفه‌ی اسکولاستیک را از جا برکند. بدین ترتیب، آغاز فلسفه‌ی مدرن با اصل دکارتی کوگیتو [cogito= می‌اندیشم، پس هستم] رقم زده شد. این کار با واسطه‌ی تاریخی آغاز نشد، بلکه همچنان‌که خود دکارت احساس می‌کرد و می‌گفت، این آغاز بر عمل آزاد ذهن متکی است. اکنون ذهن با یک ضربه، با یک تصمیم‌گیریٍ مستقل و بی‌نظیر، کل گذشته را مردود اعلام می‌کند و در مسیر تازه‌ای به سوی تأمل فکورانه در خود به پیش می‌رود. این مسئله مسئله‌ی تکامل تدریجی نیست، بلکه «انقلابی اصیل در شیوه‌ی اندیشه» را نشان می‌دهد. از اهمیت این انقلاب به‌هیچ وجه کاسته نمی‌شود، اگر تحول و رشد تدریجی آن نیروهای عمومی و فکری را پیگیری کنیم که سرانجام موجب وقوع آن شدند» (کاسیرر، ۱۳۸۸: ۷۳؛ فرد و کیهان در فلسفه رنسانس، چاپ اول، نشر ماهی؛ تأکید از من است).

در این‌جا کاسیرر با تعابیری چون «انقلابی اصیل در شیوه‌ی اندیشه» و نیز از «جا کندن جهان مفهومی فلسفه‌ی اسکولاستیک» که محصول مجموعه‌ای از تحولات پیشین بوده است، از گسستی بنیادین در تاریخ اندیشه سخن می‌گوید.

مثال سوم را از آرتور برت در باره‌ی گسست در سپهر معرفتی ذکر می‌کنم. آن‌چه من از آن تحت عنوان سپهر معرفتی یاد می‌کنم، در کتاب برت با مفهوم «حصار آرا» توضیح داده می‌شود. او بر آن است که «فیلسوفان هیچگاه نمی‌توانند از حصار آراء عصر خود پا بیرون نهند و در آن آراء از بیرون نظر کنند» (برت، ۱۳۶۹: ۵؛ مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، چاپ اوّل، انتشارات علمی و فرهنگی). برت از «دگرگونی عظیم در جریان تفکر بشری» سخن می‌گوید و می‌خواهد این دگرگونی‌ی عظیم را در اثر اش توضیح بدهد. او بر آن است که «تحولی بنیادی» در اندیشه رخ می‌دهد؛ همان که من از آن با تعبیر رفتن یک سپهر معرفتی و جای‌گزین شدن سپهر معرفتی‌ی جدید سخن می‌گویم که بین آن‌ها گسستی بنیادین وجود دارد:

«حتی یک نگاه سرسری به روشهای قدیم و جدید در حل معضلات متافیزیکی، آشکار می‌کند که تحولی بنیادی در مفاهیم مستعمل صورت گرفته است. بجای اینکه اشیاء را در مقولات جوهر، عرض، علیّت، ماهیّت، مثال، ماده و صورت، قوه و فعل بگنجانیم، امروزه می‌آئیم و آنها را در مقولات نیرو، حرکت، قانون، تغییر جرم در فضا و زمان و امثال آنها می‌گنجانیم. از کتب فیلسوفان متجدد، هر کدام را که می‌خواهید بردارید تا ببینید که این تحول، چه خوب انجام پذیرفته است» (همان: ۱۷).

دکتر عبدالکریم سروش مترجم کتاب برت نیز در مقدمه‌ای که بر این کتاب نوشته است، از گسست بنیادین و اساسی‌ در طبیعت‌شناسی سخن گفته است: «طبیعت‌شناسی پس از رنسانس، تفاوتهای گوهری با طبیعت‌شناسی ارسطویی یافت» (سروش، همان‌جا: بیست و سه).

از ذکر مثال‌های بیش‌تر خودداری می‌کنم، اما تأکید می‌کنم که همیشه معارف بشری بر روی پیوستاری یک‌پارچه قرار نمی‌گیرند که الزاماً یکی مقدمه‌ی دیگری باشد بل‌که در طی‌ی دوره‌هایی ما با گسست بنیادین در معرفت بشری مواجه هستیم؛ هم‌چنان‌که با گسست بنیادین در بسیاری دیگر از امور مواجه ایم. ایده‌ی تکامل تدریجی به دلیل نادیده گرفتن گسست‌ها و تحولات بنیادین (انقلابات)، ایده‌ی نادرستی است. در عین این‌که برای تحقّق هر انقطاع رادیکال یا گسست بنیادین، مجموعه‌ای از پیوسته‌گی‌ها و تحولات تدریجی وجود دارد، اما سرانجام گسست‌های بنیادین رخ می‌دهند.

مایه‌ی شگفتی است که دکتر عبدالکریمی وجود و تحقق این‌گونه گسست‌های بنیادین را به‌کلی نفی می‌کنند. دست‌کم در حوزه‌ی معرفت‌شناسی در معنای اعم کلمه این گسست‌ها مورد بحث قرار گرفته اند. به‌عنوان مثال، فیلسوف برجسته‌ی امریکایی استفن پِپر از پارادیم‌‌های فلسفی‌ی مختلف در فلسفه‌ی غرب سخن گفته است که بین‌شان تمایزات بنیادین وجود دارد.


#مناظره
#بیژن_عبدالکریمی
#گسست_رادیکال
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
🔸🔸🔸بازخورد🔸🔸🔸






🔸سنت و مدرنیته؛ گسست یا پیوست؟!

علی‌ پیرنهاد
۱۳ بهمن ۱۴۰۳


آیا بین دو عالمیت ِ جهان سنت و جهان مدرن یک گسست بنیادین وجود دارد یا اینکه مدرنیته در ادامه ی روند رو به رشد سنت رخ داده و موجب تحول آگاهی بشر شده است؟

در عالم اندیشه هنوز مباحث مربوط به گسست یا پیوست بین سنت و مدرنیته پایان نیافته است ...
بعنوان مثال #عبدالکریم_سروش در یکی از سخنرانی هایش سال قبل مطرح کرد که آیا *مدرنیته* را می توانیم در ادامه و روند رو به رشد *سنت* محسوب کنیم ؟
خود سروش معتقد است خیر ...

خیلی از متفکران معتقدند بین  سنت  و مدرنیته یک شکاف و گسست بنیادین وجود دارد که موجب میشود آنها را از دو جنس و سنخ متفاوت محسوب کنیم ...
مثالی که سروش میزند هم جالب است؛ می گوید آیا می توانیم کشف الکتریسته و روشنایی *لامپ* را در ادامه روشنایی *شمع* محسوب کنیم؟
و پاسخ اش درین زمینه منفی است ...

از سوی دیگر متفکری چون #مراد_فرهادپور در مقاله ی "چگونگی ساخته شدن مفهوم سنت در عصر جدید" (که در ذیل همین نوشتار ارسال خواهم کرد) بیان می کند که این شکاف و گسست بین سنت و مدرنیته ظاهری است و مفهوم کلی سنت یک برساخت  تاریخی در عصر مدرن است و همچنین هنوز ساز و کارهای بینش اسطوره ای در ساحات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی جهان مدرن حضور دارد ...
همان که #داریوش_شایگان در کتاب "زیر آسمان های جهان" هم بیان می کند ؛ در جهان سنت یک پارچه سبز را متبرک و پاره پاره می کردند و در جهان مدرن، چمن زمین فوتبال را تکه تکه کرده و بین هواداران پخش می کنند و اینها از ساز و کار اسطوره ای مشترک در روان آدمی حکایت دارد ...

خودم به شخصه از طرفداران نظریه گسست هستم و معتقدم سنت و مدرنیته گویی از دو عالمیت و دو جهان نامتجانس سخن می گویند که در طول تاریخ بشری، سرچشمه های وجودی شان ( عقلانیت و شهود) همواره در مقابل یکدیگر قرار داشته اند ...

اما در عین حال با اندیشه اسطوره شناسانی چون #ارنست_کاسیرر همدلی دارم که معتقد است:
در زیر هر دو امر زبان و اسطوره،  گرامر ِ ناخودآگاه تجربه نهفته است که مقوله‌ها و قوانین آن متعلق به تفکر منطقی نیستند و هنوز ساز و کارهای کهن( سنت) بر سخت‌گیرانه‌ترین اندیشه های ما در زبان ( مدرنیته) قدرت عظیمی دارند.

البته با لحاظ این نکته مهم که منظور این نیست که در نظام معرفت شناختی غرب هم به مانند تفکر اسطوره ای نامعرفت بجای معرفت می‌نشیند ؛ خیر ...
بلکه منظور از اسطوره ای بودن تمامی نظام های شناختی (هم در سنت و هم مدرنیته) این است که اسطوره شناسانی چون کاسیرر، کمبل و ...نشان داده اند که لایه زیرین همه نظام های شناختی از جمله تفکر عقلانی، تفکر اسطوره ای، دین ، هنر ...غیرعقلانی و اسطوره ای است و تاکید می کنم این مسئله به این معنا نیست که نامعرفت بجای معرفت ِ عقلانی می نشیند بلکه برعکس؛ معرفت و شناخت عقلانی ما سر جای خودش نشسته اما چیزی که به این شناخت و معرفت شکل می دهد از جنس فاهمه نیست ...

به‌عبارت دیگر این بنیان های غیرعقلانی و معرفت گریز اساسا در لایه ی دیگری از وجود انسانی نقش بازی می کنند و به امر معرفت شناختی شکل می دهند اما خودشان از جنس فاهمه ی عقلانی نیستند ... یعنی معرفت مدرن ما در جای درست خودش قرار گرفته و بنیان‌های معرفت‌ساز (اسطوره ای) هم از جایگاه معرفت گریز خودشان عمل می‌کنند...

البته در مورد تفکر اسطوره ای (به‌عنوان یکی از روش‌های پیشامدرن ِ شناختی) می‌توانیم بگوییم نوع خاصی از شناخت (غیرعقلانی) بجای معرفت عقلانی می نشیند اما در مورد تفکر عقلانی (کانتی)، معرفت ما (به‌عنوان انسان مدرن) درون ِ لایه ی خودمدار وخود محور (مستقل) خودش قرار می گیرد و بنیان های غیرعقلانی و معرفت گریز هم در لایه ی دیگری از این ساختار قرار می گیرند ...

به‌عبارت دیگر حتی اگر ما بپذیریم که بین سنت و مدرنیته گسستی بنیادین اتفاق افتاده است، پذیرش این مسئله (وجود گسست در بعد معرفت‌شناختی) خللی در پیوستاری ساز و کار اسطوره ای تمامی نظام های شناختی در بعد وجودی ایجاد نمی کند ...


#مناظره
#علی_پیرنهاد
#گسست_رادیکال
#بیژن_عبدالکریمی



@NewHasanMohaddesi


https://t.iss.one/shavandanpage
🔸🔸🔸بازخورد🔸🔸🔸

♦️آیا نقد کی‌یرکگور به مسیحیت رادیکال‌تر از نقد نیچه است؟ نقد کامران آقابزرگ به سخنان دکتر عبدالکریمی
بازنشر: ۱۳ بهمن ۱۴۰۳


#مناظره
#بیژن_عبدالکریمی
#گسست_رادیکال
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
♦️سخنان دکتر عبدالکریمی تکرار هیجانی‌تر سخنان دکتر رضا داوری: نظر ابوذر شریعتی
بازنشر: ۱۳ بهمن ۱۴۰۳


#مناظره
#بیژن_عبدالکریمی
#گسست_رادیکال
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
🔸🔸🔸بازخورد🔸🔸🔸



https://t.iss.one/bijanabdolkarimi/11896


حسن محدثی:

تأکید می‌کنم که همیشه معارف بشری بر روی پیوستاری یک‌پارچه قرار نمی‌گیرند که الزاماً یکی مقدمه‌ی دیگری باشد بل‌که در طی‌ی دوره‌هایی ما با گسست بنیادین در معرفت بشری مواجه هستیم؛ هم‌چنان‌که با گسست بنیادین در بسیاری دیگر از امور مواجه ایم. ایده‌ی تکامل تدریجی به دلیل نادیده گرفتن گسست‌ها و تحولات بنیادین (انقلابات)، ایده‌ی نادرستی است. در عین این‌که برای تحقّق هر انقطاع رادیکال یا گسست بنیادین، مجموعه‌ای از پیوسته‌گی‌ها و تحولات تدریجی وجود دارد، اما سرانجام گسست‌های بنیادین رخ می‌دهند. مایه‌ی شگفتی است که دکتر عبدالکریمی وجود و تحقق این‌گونه گسست‌های بنیادین را به‌کلی نفی می‌کنند. دست‌کم در حوزه‌ی معرفت‌شناسی در معنای اعم کلمه این گسست‌ها مورد بحث قرار گرفته اند. به‌عنوان مثال، فیلسوف برجسته‌ی امریکایی استفن پِپر از پارادیم‌‌های فلسفی‌ی مختلف در فلسفه‌ی غرب سخن گفته است که بین‌شان تمایزات بنیادین وجود دارد.


‏━━━━━━━━━━━

بیژن عبدالکریمی:

باید عرض کنم که علی رغم آن که بنده از کتاب «ساختار انقلاب های علمی» توماس کوهن و نظریه وی مبنی بر «قیاس‌ناپذیری پاردایم ها» بسیار تأثیرپذیرفته¬ام لیکن به نسبیت‌اندیشی توماس کوهن تن نداده ام و معتقدم که پارادایم ها بی بنیاد نیستند. به بیان دیگر، به نظر می رسد ذهن بنده بیشتر به مبنای انتولوژیک (وجودشناختی) پارادایم ها معطوف بوده است و کوهن بیشتر درکی فرهنگی و اپیستمولوژیک از پارادایم های تاریخی داشته است. بر اساس توجه به همان مبنای انتولوژیک پارادایم ها، که مساوق با مفهوم «نومن» در تفکر کانتی، تعبیر «زیست¬جهان» در اندیشة هوسرل (در مرحله سوم تفکر او)، مفهوم «وجود» در تفکر هایدگر یا تعبیر «حقیقت استعلایی» در سیاه‌مشق‌های اینجانب است، پارادایم‌ها  فاقد مبنای وجودشناختی نیستند، بلکه افق‌هایی فرهنگی و تاریخی برای ظهور وجوه خاصی از هستی بیکران هستند. لذا به اعتقاد اینجانب، برخلاف رأی توماس کوهن پارادایم‌ها، علی‌رغم آن که پارادایم ها ترجمه‌ناپذیرند، لیکن قیاس‌ناپذیر نیستند و ما می‌توانیم در افقی قرار گیریم که به مقایسة پارادایم‌ها بپردازیم. نکتة دیگر این که نومن یا وجود، به منزلة امری استعلایی، نسبت به پارادایم‌ها بی تفاوت نبوده، از خود نسبت به پاردایم ها و احکام حاصل از نظام های اپیستمیک حاصل از پارادایم های گوناگون از خود ملائمت یا مقاومت نشان می دهد.


#مناظره
#گسست_رادیکال
#بیژن_عبدالکریمی
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi
🔸🔸🔸مشارکت🔸🔸🔸



درودها دکتر محدثی عزیز
به نظر من در برخی حوزه‌ها، مدرنیته تدریجاً از سنت بیرون آمده و یک تحول پیوسته داشته است، اما در برخی حوزه‌های فکری، سیاسی و اجتماعی،  به قول شما یک گسست بنیادین و حتی یک انقلاب معرفتی  رخ داده است. بنابراین، این امر  بستگی به حوزه‌ی مورد بررسی دارد.

۱. دیدگاه
گسست تدریجی (تداوم سنت و مدرنیته)
این دیدگاه معتقد است که مدرنیته از دل سنت بیرون آمده و با تحولات تدریجی تکامل یافته است. برخی مثال‌ها:

رنسانس اروپا: بسیاری از مفاهیم مدرن مانند انسان‌گرایی (اومانیسم) و عقل‌گرایی در دوران رنسانس به‌تدریج از دل سنت فکری و دینی قرون وسطایی شکل گرفتند.
انقلاب صنعتی: در این انقلاب، ابزارها و روش‌های تولید از کارگاهی به کارخانه‌ای تغییر کرد، اما این تحول طی چند قرن رخ داد و به‌صورت تدریجی شکل گرفت.

۲. دیدگاه
گسست بنیادین بین سنت و مدرنیته
از سوی دیگر، برخی معتقدند مدرنیته یک انقلاب فکری، معرفتی و فرهنگی است که سنت را دگرگون کرده است. مثال‌ها:

ظهور دکارتیسم و فلسفه‌ی روشنگری: دکارت، کانت و دیگر فیلسوفان عصر روشنگری سنت فکری مبتنی بر ایمان و سنت را کنار گذاشته و اساس اندیشه‌ی مدرن را بر عقل خودبنیاد استوار کردند.

سکولاریزاسیون و جدایی دین از سیاست: در دوران مدرن، دین از حکومت جدا شد (مانند انقلاب فرانسه). درحالی‌که در سنت، دین نقش اساسی در سیاست و قانون‌گذاری داشت.

تحول در مفهوم فردیت: در سنت، هویت افراد با جامعه، خانواده و مذهب تعریف می‌شد، اما در مدرنیته، فردگرایی و حقوق فردی اهمیت یافت.

دکتر محسن محمودی
استاد فلسفه در دانش‌گاه بندر عباس
۱۳ بهمن ۱۴۰۳


#مناظره
#گسست_رادیکال
#محسن_محمودی
#بیژن_عبدالکریمی
#هایدگریسم_اسلامی

@NewHasanMohaddesi