Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
6.66K subscribers
2.21K photos
1.45K videos
126 files
1.31K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: https://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.iss.one/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
🔴خاطره خواندنی از #شهید_مدافع_حرم در پیاده روی اربعین

⭕️شهید معز غلامی با چه حس و حالی در پیاده روی اربعین برات شهادت را گرفت

⭕️جواب شهید به کسانی که بخاطر شلوغی در پیاده روی اربعین شرکت نمی کنند

🔸یک ماهی مونده بود به اربعین. رفقا همه دنبال کارا بودن تاراهی بشن. منم میخواستم برم ولی بعضیا میگفتن اربعین شلوغه و توهم بار اولته؛ یه وقت دیگه تو خلوتی برو

🔹یه شب حسین پیام داد. گفت: چی شد داداش؟ دنبال کارات هستی؟
🔸گفتم: حقیقتش نه! میخوام تو خلوتی برم یه دل سیر زیارت کنم ..
🔹گفت: حرفت درسته، هرموقع بتونی بری حرم و ارباب بطلبه خوبه ...
🔸ولی اربعین یه حال دیگه داره خستگی و شلوغی و ...
🔹گفتم: خیلی اذیت میشیما!!!
🔸گفت: لذتش به خستگی و در به دریشه. تو بیا چشمت به حرم بخوره همش یادت میره. قول بده از فردا بری دنبال کارات
🔹گفتم: چشم.

گذشت
🔹رسیدم به ستون های آخرِ طریق؛ چشمم خورد به چراغ های گنبد و گلدسته حرم حضرت عباس (ع)
ناخوداگاه اشک میریختم.
🔸حسین به پهنای صورت اشک میریخت. انگار داشت ارباب رو میدید و التماس میکرد ...

🔹حسین راست میگفت همش یادم رفت بین اون همه صدا و هیاهو و کوفتگی، عجب سلامی بود !..

🔸وقتی برگشتیم.بعدا پرسیدم: حسین چرا تو انقدرسعی میکردی سختی بکشی ؟! باکتف داغونت کوله منم میبردی وقتی حالم بد بود ...

🔹گفت: داداش لذت این سفرهمش به اذیت شدن هاشه ..تو اون همه صدا ارباب صداتو بشنوه بسه!

🌷راست میگفت، ارباب صداشو شنید و خوب هم جوابشو داد کربلا

✍️#خاطره یکی از دوستان شهید در کانال حریم حرم | @harimeharam_ir

#شهید_حسین_معز_غلامی

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#نحوه_کربلایی_شدن #پیاده_روی #مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴 خاطره ناامیدی یک زائر برای حضور در پیاده روی اربعین و توسلی که همه چیز را تغییر داد

#شب_خاطره

🔸وقتی هنوز هیچ خبری از #کربلا و #پیاده روی اربعین نبود ،ظهر آخرین روزی که امیدم ناامید شده بود و یقین داشتم اسمم در قرعه کشی اربعین درنیامده با دلی شکسته و داغون سوار خط واحد به سمت خانه می آمدم. صندلی جلو نشسته بودم و غرق در افکارم. به طور اتفاقی 3، 4 پسر جوان روبروی من در قسمت مردانه، با شور و اشتیاق خاصی مشغول صحبت بودن. قصد شنود نداشتم اما بقدری بلند حرف می زدند که صدایشان واضح شنیده می شد!
لابلای حرفهایشان شنیدم که از تاریخ 4 آذر و سفر و مرز مهران حرف زندند.
واضح بود...
معلوم بود...
از این تابلوتر نمی شد.

🔹داشتن از مهیا شدن برای #سفر اربعین می گفتند.
تصور کنید حال خراب من را، که با شنیدن حرفهایشان به چه جهنمی تبدیل شد! دل که شکسته بود حالا فوران آتشفشانی شد که شراره های آتشش تا بی نهایت زبانه می کشید و حتی به خودش اجازه نمی داد که تا رسیدن به خانه صبر کند و بعد از دریچه چشم ها سرازیر شود.😢😪

🔸همان جا بی مقدمه سونامی اشکهایم سرازیر شد.آتش فشان دلم می خواست صدایی که در اعماق وجودش خفقان گرفته را همراه شراره های آتش فریاد بزند اما اجازه اش ندادم.بزور سعی کردم ظاهرم را حفظ کنم و از واحد پیاده بشم. به طرف خانه رفتم و به محض ورود یک سلام منگی کردم و بدون دیدار چهره به چهره با خانواده یک راست رفتم طبقه بالا..

🔹رسیدن به اتاقم همان و انفجار نهایی آتشفشان همان! 🌋
هرچه تا چند لحظه پیش کنترلش کرده بودم این بار از هفت دولت آزادش کردم تا هرچه دارد بیرون بریزد.😭😭

🔸صادقانه #غبطه می خوردم به موقعیت و امکاناتی که پسرها برای پیاده روی دارند و من ندارم... می دیدم که آنها اراده می کنند و لب مرز می روند ولی من باید از هفت خان بگذرم و آخرش آیا بشود آیا نشود..😑

🔹دلم بدجور می سوخت اما شاکی نبود.
راضی بود به اراده حق .

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی #وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را #جانان پسندد


⭕️در همین اوضاع و احوال یاد حرف دوستم افتادم که یک بار می گفت اگر حاجت داری نذر غلام سیاه #امام_حسین "جون" بکن حتما #حاجت می گیری. همان لحظه نیت کردم و گفتم اگر امسال اربعینی شدم حتما بین راه به نیت غلام امام حسین آبمیوه پخش می کنم.

🔸 مي شنوم صدايي كه مي گويد:
چكار ميكنی!! تخم مرغا سوخت!
برميگردم به حال, بی درنگ زير گاز را خاموش ميكنم, سعی ميكنم از حال و هوای افكارم جدا شوم. ظرف تخم مرغ را بر مى دارم و مي نشينم سر سفره....
تكه ای نان و بسم الله...

🔹فراموش می كنم افكار لحظات پيش را...
لقمه اول را كه برميدارم تلفن زنگ ميخورد.
هنوز يک قاشق هم از نيمرو جدا نكردم
( با من كه كاری ندارند! نیمرو را بزنیم...)
برو جواب تلفن بده""_
با من كه كاری ندارن اخه!!
برو!

🔸بيخيال لقمه اول ميشوم و ميروم سمت تلفن
بله؟
_سلام. خانم فلانى؟
_سلام. بله بفرماييد؟!
چندين بار تماس گرفتم اين آخرين بار بود , اگر جواب نمي داديد.... آخرين تماس!
_ببخشيد مشكلي پيش اومده؟!
_موسوي هستم, از بخش تبليغات تماس مي گيرم!
(تازه متوجه ميشوم خانم موسوي تماس گرفته! مسئول ثبت نام متقاضيان پياده روی اربعين)!
تعجب ميكنم!

🔹دلم، نمی خواهد #اميد و آرزوی واهی به خودش بدهد! از طرف ديگر بدجور می خواهد برای چند لحظه هم كه شده گول خودش را بخورد!
با تعجب و اشتياق ادامه می دهم:
_اتفاقی افتاده؟
_ترم چند هستی؟
بسم الله!
_ترم ٦
_خيلی خوبه خيالم راحت شد!
باخودم نجوا می كنم: اخه چرااا
ادامه می دهد:
خيليييى زود پاسپورت ,٣ تا عكس, ١٥٠ تومان پول بيار تبليغات! امضاى ولی هم لازمه!

🔸زمان متوقف ميشود...
كلمات معنايى ندارند...
واژه ها دربه در دنبال مفهوم می گردند...
اما پيدا نمی كنند.
زمين و زمان يكی می شود
گويا همه جا پر از خلاء شده است!

🔹با زور و تلاش مضاعف چرخ دنده های زمان را به سمت جلو هل می دهم تا از توقف خارج شود. برمی گردم به حالت قبل
البته نه صد درصد حالت قبل!!!
گيج و گنگ و مات و مبهوت...
به هر زحمتی هست مكالمه را تا پايان ادامه می دهم... اما از كجا واژه هايش را پيدا می كنم , خودم هم نمی دانم.

🔸نه سر را از پا می شناسم نه پا را از سر!
نمی فهمم با پا می روم يا با سر؟!
اين آستين مانتو است يا پاچه اش؟!
اين سر چادر است تا تهش؟!
اين پاسپورت است يا شناسنامه؟!
اين عكس من است يا بابا؟!!!

✍️#خاطره یکی از اعضا از #اربعین94

#کربلایی_شدن #اربعین #مخاطبان #اعضا #خاطره #شب_خاطره_اربعین

ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴ماجرای خواندنی و جانسوز عکس معروف خادم بدون دست

⭕️مقتل خوانی جانسوز خادمی که بدون دست ساقی زائران تشنه لب شده بود

ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟

🔸هر جرعه آب که به مشت زائری میریخت، سر به آسمان میکرد و ناله میزد:
السلام علیک یا ساقی العطاشی...

🔹و چنان به سوز میگریست، که خود روضه خوان شده بود این جماعت را
🔸میز و خیمه ای نداشت و موکبی مهیا نکرده بود ، تنها یک شلنگِ آب داشت ، آن را نیز به دو دست قطع شده اش که میان دستمالی مخفیشان کرده بود، نگه داشته بود و هر زائر را به التماس بفرما میزد
🔹حلقه ی جماعتی که گِردش جمع شده بودند از تمام موکب ها شلوغ تر بود
🔸هر که از حلقه اش جدا میشد صورتی غرق اشک داشت و به حالی دگرگون ادامه میداد مسیرش را
🔹مدتها بود خیره ی حال و روزش مانده بودم و نمیدانستم چه میگوید این جماعت را که اینگونه انقلابی به دلهاشان برپا میکند. تنها صدایش را میشنیدم که مکرّر میپرسید : مقتل خوانده ای؟ و آنگاه ادامه میداد سخن را...
🔸آنقدر صبر کردم تا هوا تاریک شود و زوار به موکب ها روند
🔹مرد ساقی هم اطرافش خلوت شده بود و همچنان دنبال تشنه لبی میگشت تا سیرابش کند
🔸 آرام به سویش رفتم ، برق امید به چشمانش نشسته بود و به لهجه ای شیرین خوش آمدم میگفت
🔹دستم دراز کردم تا آب بنوشم ، دستان قطع شده اش دیگر از خستگی میلرزید و تاب نگاه داشتن شلنگ آب را نداشت
🔸بغض راه گلویم بسته بود و آب را هرچه سوگند میدادم از گلو به زیر نمیرفت
🔹مرد همچنان آب در مشتم میریخت و میپرسید: مقتل خوانده ای؟
🔸بی فایده بود تلاشهایم، نمیتوانستم آب بنوشم
🔹دست از آب کشیدم و نگاهم به صورتش دوختم:
🔸ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟
🔹صبح تا به غروب میخوانی و سوز جگرت تمامی ندارد!
🔸آب را زمین گذاشت و روی چهارپایه کوچکی که کنارش بود نشست
🔹نفسی کشید و به آسمان خیره شد...

📝 شرح ماجرای خادم :

💠 خادم موکب عظیمی بودم، دلخوشیم این بود یک سال روی زمین مردم زراعت کنم و آنچه سر سال مزد تلاشم میدهند ، بیاورم طبخ کنم و میان زوار تقسیم نمایم
💠امسال نزدیک اربعین شده بود و من دستانم به واقعه ی انفجاری از دست داده بودم
💠نه دستی بر کار کردن و نه آذوقه ای بر طبخ کردن داشتم
💠دلشکسته کنار خانه حسرت میخوردم توفیقهای از کف داده را, و ورق میزدم مقتل کنج کتابخانه رانگاهم به جمله ای رسید که دلم به آتش کشیده بود و سر بر دیوار میکوبیدم
💠علقمه را برایم تداعی کرده بود و آه میکشیدم
💠 مصیبت خود فراموش کرده بودم و به صد اشک و آه تنها همین یک جمله را ورد زبان کرده بودم
فَوَقَف العَبّاس مُتحیّرا...😭
💠به گوشه ی دست بر سر و سینه میکوبیدم و تکرار میکردم
فوقف العباس متحیرا...
💠از سویدای دل ناله میکردم:
فوقف العباس متحیّرا...😭

💠روزنه های امید در دلم تابید و دانستم خریدار بیچارگیم کیست
💠یقین کردم سرگردانیم را کسی پاسخگوست که خود طعم تحیّر چشیده باشد.
💠و چون متوسل کویش شدم، نهیبی آمد در دلم :

💠دستی نداری تا خدمت کنی ، اما دستی داری که بدان ذکر مصیبت کنی زوار را ...
💠آذوقه ای نداری تا طبخ کنی،
💠اما آبی داری تا بدان سیراب کنی تشنه لبان را....

💠و سرخوش از تواناییهاییم، با خود عهد کردم تا اربعین دل هر زائری که به دیدن دستانم منقلب میشود ، روانه ی کوی عباس کنم
نیت کردم اشکهاشان به یاد تحیّر عباس سرازیر کنم😭
💠میخواهم آتش ناامیدی سقا را به جگرهاشان کشم
💠چندی نگذشت که آسمان تاریک تاریک شده بود و من و او کنار هم نشسته بودیم
💠او مقتل میخواند و من به دستانی مشت شده و او به دستانی قطع شده بر سینه میکوبیدیم و اشک میریختیم تحیّر عباس را....

💠يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع)، اكشف كربي بحق اخيك الحسين بظهوره الحجة

✍️ فرستنده سجاد بهرامی از طاقانک( شهر کرد )

goo.gl/kwomwk

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin
#سفرنامه #دل_نوشته_مخاطبان #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
⭕️اذن زیارت در بارگاه جنّت نشان⁧خانم فاطمه معصومه(س)

#دل_نوشته_سفراربعين

بسم الله الرحمن الرحيم
🕛ساعت: صفر عاشقي؛ اينجا شهر مقدّس قم كنار بارگاه جنّت نشان⁧خانم فاطمه معصومه(س).

🔸آمده⁧ام #اذن_زيارت بگيرم و قدم در قربانگاه عاشق⁧ترين مرداني بگذارم كه مجنونترين عاشقان عالمند.«كوله و سربند و پرچم حاضره و آماده⁧اند/ يك نگاه مادرت من را مسافر مي⁧كند»
🔹آمده⁧ام اجازه بگيرم تا هرچند آلوده، هرچند دور، هرچند شكسته به قامت بي⁧بديل زني استوار #اقتدا كنم كه قامتش خميد اما هرگز #نشكست؛ عمّه⁧ام زينب كه نمي⁧دانم در شامگاه تاسوعا در آيينه ماه چه مي⁧ديد كه آن⁧چنان سرخ بر تقدير مجنون خويش مي⁧گريست. نمي⁧دانم چندين بار تا سحرگاه ميان خيمه⁧ها به دنبال حسين(ع) دويد و خداي محمّد(ص) را به ياري طلبيد كه امروز اين درس تلخ را تاريخ همراه با اين كاروان شكسته تكرار مي⁧كند كه «كوفيان عجيب پيمان شكنند».
🔸مي⁧خواهم اذن حضور بطلبم تا حتّي شده يك بار در عمرم رداي «ليلي» را به تن كنم و همچون صيدي در پي صيّاد قدم گذارم به اين قربانگاه #شيدايي... و فرياد بزنم: «مجنون من زنده بمان!»
🔹خواب از چشمانم رخت بربسته #بي⁧قرارم و مشتاق؛ در يك دست: «لهوف» و در دست ديگرم: تسبيح مادرم فاطمه زهرا(س).
🔸چشمم به سوي جادّه است. آن سوتر: #كاروان عمّه⁧ام زينب(س) به راه افتاده است و بانگ چاووش به گوش مي⁧رسد: «بيا به خيمه⁧هاي سوخته كربلا سري بزنيم/ بيا با تيغ داغداري كنيم/ بيا زير شانه⁧هاي فرات را بگيريم/ بيا تا گودي قتلگاه ره بپوييم و همنوا با نواي پرسوز ذوالجناح فرياد الظّليمة الظّليمة سر دهيم».
من نيز كوله⁧بارم را بسته⁧ام، نيّت كرده⁧ام نيّت #عاشقي، وصيّتم را نوشته⁧ام، رخت جهاد بر تن كرده⁧ام، #معجرم را بر سر كرده⁧ام، پوشيه⁧ام را و برقعم را نيز.
🔹مادرم #پيشاني⁧ام را بوسيد، زير گلويم را نيز.
🔸من نه همچون عمّه⁧ام، كه با « #مجنونم» اباعبدالله عهد بسته⁧ام كه اگر قرار است شهيد شويم، هر دومان با هم كه عاشورا دوباره تكرار مي⁧شود... من طاقت عمّه⁧ام زينب(س) را ندارم.
🔹مجنون من، اباعبدالله(ع) من پاي در #ركاب گذاشته كه نه، سر بر ني زلف بر باد مي⁧دهد و آشوب مي⁧كند اين دل مجروح را: «زلف بر باد مده تا مدهي بر بادم».
🔸به خدا سوگند؛ اين «سهل ساعدي»، صحابي رسول خدا«ص» است كه مي⁧گويد: به مقابل دروازه ساعات رفتم، ديدم كه پرچمها يكي پس از ديگري نمايان شد. از دور سري نوراني و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مي⁧زند و آن سر عبّاس بن علي(ع) بود؛ پس سواري را ديدم كه بر نيزه⁧اش سر مبارك امام حسين(ع) را قرار داده بود. آن سر شبيه⁧ترين چهره به رسول خدا(ص)بود. عظمتي پرشكوه داشت؛ نور از او ساطع بود، محاسنش خضاب شده بود، چشماني درشت و ابرواني باريك و به هم پيوسته داشت و تبسمي زيبا بر لبانش نقش بسته بود. ديدگانش به سوي مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شريف اور ا حركت مي⁧داد، گويي اميرالمؤمنين بود. (همراه با آل علي، بخش علي قنبري، ص 114و 113)
🔹بي⁧قرار مي⁧شوم، گويي روح نيت عروج از تن خاكي دارد؛ اين #نواي غمگين بر لبانم جاري مي⁧شود: «نميشه باورم كه وقت رفتنه/تموم اين سفر بارش رو شونه منه/ كجا مي⁧خواي بري/ چرا منو نمي⁧بري/ حسين اين دم آخري/ چقدر شبيه مادري!/ بايد جوابتو با نفسم بدم/ بدون من نرو/ ترو به كي قسم بدم؟/ قرارمون چي شد؟/ كه بي⁧قرار هم باشيم/ حسين/ هر چي كه پيش اومد/ بايد كنار هم باشيم/ من روي خاك و تو سوار مركبي/ من توي قلب تو/ اما تو چشم زينبي...
قرآن را مي⁧بوسم و از زير آن رد مي⁧شوم: «بسم الله الرّحمن الرّحيم».

#دل_نوشته سفر اربعين
✍️ #خانم_اکبری - بخش اول1️⃣

📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin

goo.gl/KbjwoS
#سفرنامه #دلنوشته #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴معجزه حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم

⭕️سه برابر پولی که خرج اربعین کردم برگشت
#شب_خاطره

بسم رب شهدا رب ودود
سه ماه مونده بود به محرم .....
شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و #فراغ از حرم رو میداد فراغ دیدن #کربلا 💔
سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞
زندگی برام بی معنی شده بود #سرگردان و گمراه
از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن #اربعین به کربلا
و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم #جاموندم
تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن #برات_کربلا رو از اقا بگیرن 🙏
شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و #نرفتن من قطعی تر
امیدم رو #کامل از دست دادم
دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا #امام_رضا
همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به #کربلا صحبت میکردند
من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش #پنجره_فولاد هر چی تونستیم #گریه کردیم 😭و از آقا #طلب_کربلا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔
با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی
پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ...
روزها همین طور میگذشتن و من #ناامید تر میشدم
شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم
#محرم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه #مشکلات ما بیشتر شد
مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف
و فهمیدن #بیماری جسمانی و کلیوی من یک طرف
#خانواده به شدت با رفتن من #مخالفت کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا
دو هفته مونده بود به اربعین
گوشیم زنگ خورد
یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه
هی با من صحبت،کرد و #دلداریم میداد ولی فایده نداشت
روز های آخر دیگه افتادم به #زجه_زدن
توی یک سخنرانی از آقای #پناهیان شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش #زینب قسم بدین این کار ور کردم 😭😭
#طوفان_بود طوفان کرد و طوفان شد 🌪
#معجزه شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃
با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد
مادر پدرم #راضی شدن اصلا خوشحال و #مشتاق بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو #دعا_کن شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری
# مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞
اونا تمام #داراییشون رو به من دادن تا برم #اربعین حرم آقا
پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد
بالاخره #عازم کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇

خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم #اربعین بخصوص #پیاده_روی🙏
آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای #چایی_عراقی برا #موکب نشینی ای حسین
برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان
امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین
واقعا راسته که میگن
#شب_های_جمعه میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو
دعا کنید همه #جامونده ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏
به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم
راستی این رو نگفتم واقعا هر چی #پول برا رفتن به اربعین #خرج شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

#خاطره : حسین علینژاد از روستای ذغالچال #ساری

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
همه در خاطرشان...
یاد کنند از چایی ☕️

من خلاف دِگَران
آبِ عراقی طَلَبَم....

اللّهمَ ارزُقنا کربلا...💔

#مای_بارد

#دلنوشته #اعضا #مخاطبان
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴#جامانده ای که با نیت متفاوت توفیق حضور در اربعین را بدست آورد!

⭕️وقتی شور و شوق همراه با #احساس_وظیفه می شود!
#شب_خاطره

فقط اگه خدا بخواهد...می شود
بسم رب الشهدا....
پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که #اربعین برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره #گذرنامه و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من #جاماندم !😭
فقط با #دل_شکسته و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭

اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ،
این بار #جوردیگه ای اربعین را می خواستم به آقا #امام_زمان میگفتم می خوام برم #وظیفه ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای #ظهورتان کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس #وظیفه بود همراه با #عشقی وصف نشدنی
دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم....
اما دلم آشوب بود خیلی #دلتنگ بودم و گریه میکردم...😭
یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞
تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه #دعوت باشی خدا جور میکنه...
پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت:
"سلام
همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن
تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران"
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭
دیگه خواب نبود💤
اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍
اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد...
همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود...

📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم
goo.gl/HQJgev
#خاطره : زهرا از #تهران

🔴 سفر اربعین را «وظیفه» بدانیم نه صرفاً سفری برای «حال خوش معنوی»👇
🔗 t.iss.one/ArbaeenIR/1292

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🔴 @ArbaeenIR
☀️ معجزه حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم

#شب_خاطره
#یادش_بخیر

بسم رب شهدا رب ودود
سه ماه مونده بود به محرم .....
شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و #فراغ از حرم رو میداد فراغ دیدن #کربلا 💔
سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞
زندگی برام بی معنی شده بود #سرگردان و گمراه
از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن #اربعین به کربلا
و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم #جاموندم
تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن #برات_کربلا رو از اقا بگیرن 🙏
شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و #نرفتن من قطعی تر
امیدم رو #کامل از دست دادم
دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا #امام_رضا
همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به #کربلا صحبت میکردند
من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش #پنجره_فولاد هر چی تونستیم #گریه کردیم 😭و از آقا #طلب_کربلا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔
با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی
پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ...
روزها همین طور میگذشتن و من #ناامید تر میشدم
شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم
#محرم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه #مشکلات ما بیشتر شد
مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف
و فهمیدن #بیماری جسمانی و کلیوی من یک طرف
#خانواده به شدت با رفتن من #مخالفت کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا
دو هفته مونده بود به اربعین
گوشیم زنگ خورد
یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه
هی با من صحبت،کرد و #دلداریم میداد ولی فایده نداشت
روز های آخر دیگه افتادم به #زجه_زدن
توی یک سخنرانی از آقای #پناهیان شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش #زینب قسم بدین این کار ور کردم 😭😭
#طوفان_بود طوفان کرد و طوفان شد 🌪
#معجزه شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃
با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد
مادر پدرم #راضی شدن اصلا خوشحال و #مشتاق بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو #دعا_کن شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری
# مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞
اونا تمام #داراییشون رو به من دادن تا برم #اربعین حرم آقا
پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد
بالاخره #عازم کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇

خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم #اربعین بخصوص #پیاده_روی🙏
آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای #چایی_عراقی برا #موکب نشینی ای حسین
برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان
امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین
واقعا راسته که میگن
#شب_های_جمعه میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو
دعا کنید همه #جامونده ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏
به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم
راستی این رو نگفتم واقعا هر چی #پول برا رفتن به اربعین #خرج شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

✍️#خاطره : حسین علینژاد از روستای ذغالچال #ساری

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin
#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌙 سحر بارانی #بین_الحرمین رویایی💧

💠فیلم زیبا از سحر #شب_جمعه

ارسالی آقای رعایایی از #اعضا

🆔 @ArbaeenIR
💧 تصویر زیبا و بارانی از صبح #بین_الحرمین

✋️ صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)
✋️ صلی الله علیک یا ابالفضل العباس (ع)


ارسالی آقای رعایایی از #اعضا

🆔 @ArbaeenIR