#یادش_بخیر
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
🔴اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده!
⭕️زیارت اربعین در من #تحول ایجاد کرد!
#شب_خاطره
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @Arbaeen
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!
⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی
⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش
#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:
🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اولاش #خاطره بود. سال اول ازدواجمان که #پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچهمان را به پیادهروی اربعین ببریم.
🔹خیلیها مستقیم به خودم میگفتند میدانیم مهدی برنمیگردد. میدیدند من هم بیقراری میکنم بدتر میکردند و میگفتند شهید میشود و بالاخره سرش را به باد میدهد و حتی عدهای به من #طعنه میزدند که چگونه دلاش آمده است زن و بچه #شیرخوارهاش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرفها و طعنهها دلام میگرفت و زیر آسمان میرفتم و با خدای خودم نجوا میکردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین میبرد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیههای اول سفر سعی میکردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برایمان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکردهاید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط اینجوری است و اذیت میشوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و میخواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شبها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) میرفتیم، در راه میگفتند هر سری که زیارت میآمدم و میدیدم شما نیستید، احساس میکردم آقا #جواب_سلامام را نمیدهد و میگوید بدون زن و بچهات آمدهای، برگرد زن و بچهات را بیاور. حالا خیالام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرفها میزد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت میشدند که با ایشان تماس میگرفتند و میگفتند خانوادهتان دارند در فراق شما
بیقراری میکنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من میگفتند وقتی اطرافیان زنگ میزنند که خانمات بیقراری میکند، به هم میریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر میخواهید اشکی بریزید یا بیقراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم میگفتم #آخرین باری است که ایشان را میبینم، ولی به خودم نهیب میزدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم میگذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم میگفتم این شیطان است و دارد تلاش میکند #بیقراری کنید و آقامهدی از دستات ناراحت میشود، چون وقتی بیقراری ما را میدید #بسیار_ناراحت میشد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمیداشتند.
🔹از این طرف عدهای به من میگفتند چگونه دلاش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علیرغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید میشدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینمتان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچههای جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیتهای شهادت زیادی برایام پیش میآمد، اما #تصویر_دختر بزرگام و شیرینکاریهایاش جلوی نظرم میآمد و نمیتوانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقهای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم .»
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولایاش خواست که #دل_بکند . 😭
📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔
#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
⭕️تحولی که پیاده روی اربعین در من ایجاد کرد!
#شب_خاطره
#یادش_بخیر
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍️#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @ArbaeenIR
#شب_خاطره
#یادش_بخیر
تو مرز خیلی بهم فشار میومد ، ازدحام بود و همه میخاستن فقط زود رد بشن برن اونور
زنارو از مردا جدا کردن یهو ترسیدم
خدایا اونور یه کشور دیگست چرا جدامون میکنن من #تنهام
یساعت اونور مرز وایسادم تا مردا بیان
#تنها😞
به سمت #نجف راه افتادیم
باز من #تنها و مردا پشت ، نمیدونم چه قسمتی بود همه جا #تنها میوفتادم😞
ماشین موکب به موکب گذر میکرد، راننده با لبخند جواب دعوتشون رو میداد
توراه فکر به این بود که میگن غذای عرب ها باب #طبع ما نیست چیکار کنم
گفتم عیب نداره کباب میخوری
یه پسر جوون جلوی ماشینو گرفت و با اصرار به موکبشون رفتیم
خدای من غذای موکب غذای مورد #تنفر من بود .... حالا چیکار کنم 😔
حتی برادرام نگران غذام شدن
اما من فقط به غذا نگاه کردم
((دیگه #بسه لذت های دنیا ، حالا دیگه همه چیو باید #تحمل کرد ،حتی یه غذای بدمزه رو، من اومدم #بزرگ_شم ))
#سامرا
تا بحال سامرا رو ندیده بودم قبل اومدن خودمو اماده مردن واسیب دیدن تو سامرا کرده بودم
تو راه هیچ کدوم از جاهای تیراندازی و ماشینا #نمیترسوندم #عجیب بود چی شده پس اون #دختر_ترسو کجا رفته
نزدیک حرم شدیم قرار شد باز من #تنها برم حرم تاصبح و مردا تو موکب
بازم تنها
#کاظمین
شب برای خواب رفتیم یه خونه که ایرانیا تدارک دیده بودن خانوما تو اتاق مردا تو حال ، من باز تنها میون چند زن
راه #پیاده شروع میشه
از #کاظمین_به_کربلا
کربلا؛ آخ چقدر #دلم_تنگ شده
#هدیه هامو اماده کردم تا به بچه ها بدم
شاید سوزش #قلبم کمتر بشه
اخه #بچه_های_حسین (ع) فقط بدی دیدن
شب شده!
آااخخخ پا درد همیشگیم باز شروع کرد
اما نباید به روم بیارم باید پا به پای مردا برم
اره به ادامه #سخنرانی تو موبایلم گوش میدم تا حواسم پرت شه
سخنران 😩 #زائرای_اربعین #انتخاب شدن ...))
خیالاتم باز شروع کرد
انتخاب؟!زائر اربعین؟ من؟ آشینا؟
بعد اون همه #خطا مگه میشه #انتخاب بشم.
نه ، منو اوردن #ادم_بشم شاید
((آشینا خیلی خوش خیالی ، اخه حالا بگن #انتخاب تو خودت دو دوتا چهارتا کن ، کجای زندگیت شبیه ادمایی بوده که اقا بهشون نظر کرده )) اره راست میگی منظور سخنران با من نیست
درد پام زیاد شده دیگه نمیتونم قدم بردارم
((چقدر #درد داره درد داشته باشی #تنها باشی))
شب رو تو خونه ای گذروندیم
خونه یه #وکیل
چه عجیبه اینجا خونه یه وکیلم از #تجملات خبری نیست همه #سادن
کربلا
#قلبم خیلی تند میزنه
نمیدونم چمه بغضم گرفته
استرس دارم
هم میخام برم زیارت هم نه (آخه خجالت میکشم )
رسیدیم به #حرم
خیلی ازدحامه
پدرو برادرم دورمو #حلقه زدن تا تنم به مردای دیگه نخوره
ای به فدای خانوم #زینب چی کشید وقتی #مرد نداشت 😭
بین الحرمین رو باید #تنها طی کنم تا به حرم حضرت عباس برسم
ضریح امام حسین رو ندیدم
فقط تو صحن نشستم
حالا باید برم پیش باب الحوائج
شروع کردم به گفتن ذکر یا کاشف الکرب
و بینش یا #زینب زینب گفتن از ترس خوردن به #تنه_های مردا
یه حسی بهم میگفت جلوی با غیرت ترین انسان ها اگر تنت به مرد نامحرم بخوره زیارتی نکردی دلتو خوش نکن
به یه خانوم عرب اشاره کردم که میرید حرم حضرت عباس
باسر تایید کردن و انگار از روبندم فهمیدن چرا پرسیدم
دورمو حلقه کردن و منو وسط حلقه راحت از وسط جمعیت گذروندن
چه حس خوبی😌
یا کاشف الکرب رو بلندتر میگفتم به امید ازبین رفتن #غمی که رو سینم سنگینی میکرد
اما تو #کربلا انگار غمی بجز #غم_حسین (ع) نبود
نصف شب حرم امام حسین (ع)
تو صف زیارت ایستادم
ضریح جدیدو ندیدم
استرس دارم
نمیدونم چم بود
همش تو ذهنم عذاب وجدان ترک یه واجب دینی رو داشتم
که کسی رومو نبینه
#نمازم دیر نشه
تنه مرد بهم نخوره
#خیلی_متفاوتم ازون آشینای #داخل_ایران.
اینجا #مگه_کجاست ؟ چرا ادمو #تغییر میده.
درب رو بوسیدمو وارد حرم شدم
یاااا خدااا
#ضریح
چه ابهتی داره
قلبم نمیزد
گریه ام نمیومد
#مات مونده بودم به سمت ضریح
زبونم بند اومده بود
تا اینکه جلوییم گریه کرد
مبهوت بهش نگاه کردم و یهو #بغض چند سالم شکست😭😭😭
دلم #خیلی_تنگت بود اقااااا
خیلی.
دیگه #تنها_نیستم
حالا همه هَستیم را دیدم
دیگه #غریب نیستم
حالا #برگشتم تو این شهر
حالا با وجود ادمای #آشنای دورو برم #تنهام
حالا تو شهر خودم #غریبم
حالا #دور_شدم از همه هَستیم
حالا دیگه ضربه ها زخم زبونا
بی معرفتیا مثل قبل #اذیتم_نمیکنه
چون یه #غم_بزرگ دارم غم #دوری_حسین (ع)😭
حالا آشینای لوس و حساس #تغییر_کرده
دیگه از #تنهایی جسمش که کنار دوستاش یا عزیزاش نباشه #ترس_نداره
اما
یه #ترس_جدید داره
که آقا #نگاهش_نکنه
که خدا نخوادش
دیگه از #مرگ خودشو عزیزاش نمیترسه
اما یه ترس جدیدتر داره
که مردنش با #شهادت نباشه🌷
✍️#خاطره آشینا راثی غنی از اعضا #کرج
goo.gl/CYTVNl
🆔 @ArbaeenIR