ضياءالصالحين
395 subscribers
10.2K photos
6.59K videos
556 files
4.7K links
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.»
هرکس از شما موقعیت ما را پرسید؛ بگوئید ما در موقعیت تنگه احد هستیم

👇
#اینستاگرام :
instagram.com/ziaossalehin

#توییتر :
twitter.com/ziaossalehin
سایت:
ziaossalehin.ir

کانال آذری:
t.iss.one/az_ziaossalehin_i
Download Telegram
طرح سردار آسمانی 🌷 #سیره_خوبان ش 215

در یک پاسگاه ژاندارمری در روستا بودیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم.

آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می خوابیدیم درحالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود. من به گمان اینکه سردار برای استراحت به اتاق دیگری می رود، روی تخت دراز کشیدم.

زمانی که #حاج_قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم، از جا بلند شدم. با اصرار خواستم ایشان روی تخت بخوابند اما گفت من فرمانده هستم و امر می کنم همان جا بخوابی.

آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم، با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد.



منبع : نقل از سردار فتاحی، از همرزمان #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی

📥 دریافت تصویر بزرگ و با کیفیت جهت نصب در تابلو اعلانات:
👇
🌐 https://www.ziaossalehin.ir/fa/content/27513
طرح دست گیری از محرومان 🌷 #سیره_خوبان ش 217

آشنایی من با مرحوم #شهید_عباس_بابایی به زمانی باز می گردد که من در پایگاه اصفهان به عنوان مسئول بخش برق مشغول به خدمت بودم. در آن ایام همواره به دنبال این بود که راهی برای خدمت به مردم بیابد. همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد.

در یکی از این رفت وآمدها، به روستایی رفتیم که هیچ گونه امکانات بهداشتی نداشت. بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید و در فاصله ای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد. همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت.

راوی : محمدحسین صادق زاده

📥 دریافت تصویر بزرگ و با کیفیت جهت نصب در تابلو اعلانات:
👇
🌐 https://www.ziaossalehin.ir/fa/content/27541
طرح قرض گره گشا🌷 #سیره_خوبان ش 219

از جبهه برمی گشتم. هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر، الآن برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟! به چه کسی رو بیندازم؟

خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه ایستاده بودم. با خودم گفتم : فقط باید خدا کمک کند. من اصلاً نمی دانم چه کنم!

یک دفعه ابراهیم سوار بر موتور آمد. خیلی خوشحال شدم. مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. وقتی می خواست برود، پرسید : حقوق گرفتی؟! گفتم : نه، هنوز نگرفتم ولی مهم نیست.

دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد. گفتم : به جون آقا ابرام نمی گیرم، خودت احتیاج داری.

گفت : این قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی، پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.

آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد.

📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص 92. ( #شهید_ابراهیم_هادی رضوان الله تعالی علیه)

📥 دریافت تصویر بزرگ و با کیفیت جهت نصب در تابلو اعلانات:
👇
🌐 https://www.ziaossalehin.ir/fa/content/27545